بخشی از مقاله

چکیده:

لازمه زندگی اجتماعی مقرراتی است که ضمن حفظ نظم جامعه، شهروندان را در مسیر تعالی جسمی و روحی یاری رساند. بدون تردید بایسته این مقررات، وجود مدیر و هیأت میرهای مشرف بر آن برای به جریان انداختن آن مقررات است. هیأت مدیره و ملت در برابر هم و هرکدام در برابر خدای خود مسئولیتهائی دارند. امام علی علیه السلام در کمتر از پنج سال، مطابق آنچه از سخنان ایشان در نهج البلاغه و سایر کتابهای حدیثی گردآوری شده است، به بسط وظایف مدیر و ملت پرداخت و در خطبهها و نامهها به تفصیل آن را بیان نمود.

در این راستا مهمترین وظیفه ملت تبعیت از مدیر و محوری ترین وظیفه مدیر رعایت انصاف و ایجاد زمینه پیشرفت همه جانبه احاد ملت است. آنچه نگانده در این پژوهش پیگیری میکند، اثبات این مهم است که گستردگی پرداخت امام به بیان هر دو مقوله - وظایف مدیر و مجموعه زیر دست - ، گویای این مهم است که مدیر و مجموعه زیر دست روابطی دو سویه دارند و لزوم انجام وظیفه ملت مشروط به انجام وظایف از سوی مدیر می باشد.

مقدمه

امامعلی ابن ابیطالب علیه افضل صلوات المصلّین در مدّتی  اندک،  علوم  و  معارفی  را  از  رسول  خدا صلیااللهعلیهو آله فراگرفت و به علم آسمانها بیش از زمین آگاهی یافت. ولی ادب و تواضع در مقابل استاد بزرگش، به وی اجازه نداد تا در زمان حیات او لب به سخن بگشاید. و آنگاه که برترین مصیبت را مطابق فرمایشش برخویشتن وارد دید و کس را در کره خاکی برتر از خود نیافت، در گستره عرفان و شناخت، عقل و خرد، اخلاق و سیاست، ابواب مختلف فقه و همه امور اجتماعی لب به سخن گشود و همه سخنوران را متحیّر نمود.

آنان که ساعتها موضوع خود را در لابلای صدها کتاب کتابخانهها میجویند، مینگارند، تقریر میکنند تا بلکه بیلکنت سخنی را بر زبان رانند، از بیان موضوعاتی عمیق، فصیح و بلیغ، بدون تحقیق و به یکباره حضرت، دیوانهوار حیران و سرگردان، انگشت به دندان گرفته، با چشمانی مضطرب ناله سرمیدهند که: سخن علی، فوق سخن مخلوق و دون کلام خالق است ورود حضرت در میادین مختلف چون شناخت و درک عظمت لایتناهی خداوند - خطبه اشباح - ، توجه به حیات موجوداتی نامأنوس به اذهان بشر آن روز ، ورود در عرصه بیان عالیترین مدارج اخلاقی با جذّاب ترین روش و گویاترین نکات و نافذترین کلمات - خطبه همام و تفسیر سوره تکاثر - ، نیز ورود در مسائل عبادی و دعا با بیان جاذبترین توصیفات خداوند در تعلیماتش به »کمیل بن زیاد«، پرهیز از دنیاطلبی و دنیاگزینی در بالغ بر 30 خطبه بهطور مستقیم و همچنین ورود در میدان جنگ و بیان مترقیترین تاکتیکهای جنگی و ... و در نهایت ورود به عرصه سیاست، میدانی که پهلوانان تنومند را به خاک مذلّت نشانده و چهره های درخشان را روسیاه تاریخ نمودهاست و باقیماندن بر زندگی زاهدانه پیشینش، بلکه زاهدتر از گذشته در دوران حکومت و بیان مدرنترین و کارآمدترین قوانین، و به هم کوفتن تبعیض و فساد اداری حاصل از حدود بیست سال حکومتهای پیشین و ایجاد اصلاحاتی نوین مطابق قرآن و سنّت و... اینها و چون اینها باعث شدهاست که »علی« نه مولای شیعیان و امیرمؤمنان و آقای مسلمانان بلکه مقتدای آزادگان عالم باشد. 

حکومت

انسان موجودی اجتماعی است و زندگی اجتماعی بدون روابط اجتماعی میسر نیست. روابط اجتماعی مستلزم مقرراتی است که انسانها در پناه آن قوانین از طمع برخی که به حقوق خود بسنده نمیکنند در امان باشند. بر همین اساس، خداوند با فرستادن رسولان و ابلاغ قوانین و مقررات، برنامه کلی سعادت دنیوی و اخروی انسان را تعیین نمودهاست. بشر نیز با بهرهگیری از خرد خود، در راستای همان قانون کلی، قوانین جزئی و اجرائی را وضع نموده تا ضمن پیشگیری از تعدّی برخی،متعدّیان به حقوق دیگران را تنبیه نماید و با تضمین حقوق سه گانه انسانها، امنیت اجتماعی را محقق سازد. پس قانون مستلزم جود قوّه مدیرهای است که ضمانت اجرای قانون را برعهده گیرد، چرا که قانونی که جرا نشود بیاثر بوده و جامعه را دچار هرج و مرج خواهد ساخت.

حضرت امیر علیهالسلام وقتی شعار خوارج را شنید که گفتند:می فرمانی جز فرمان خداوند نیست - لا حُکمَ اِلاّ للّه - فرمودند: سخنی حقّ است که از آن اراده باطل میشود، یعنی به درستی فرمانی جز فرمان خدا وجود ندارد، ولی اینها از این جمله، محتوایی دیگر اراده کردهاند و آن اینکه زمامداری جز خدا نیست. در حالی که این دیدگاه باطل است و مردم محتاج به زمامداری از بین خودشان هستند، چه آن زمامدار نیکوکار باشد و عادل و یا بدکار باشد و ظالم. مؤمن در زمان امارت و ریاست او به کار خود مشغول و کافر نیز بهره خود را می برد و از نظم و انضباط در جامعه استفاده میکند تا اینکه خدا اجل هر یک را در دورانش برساند.

به وسیله او مالیّات جمع می گردد، و با دشمنان مبارزه میشود، و راهها امن میگردد، حقّ ضعیفان از حلقوم ظالمان بازستانده میشود تا نیکوکار در امنیّت قرار گیرد و از آفات بدکاران در امان ماند. عبارت - مردم محتاج زمامدارند، نیکوکار باشد یا فاجر - ، به این معناست که مدیر فاجر از عدم وجود مدیر بهتر است چه اینکه او برای تداوم ستم خود، نظمی نسبی محقق میسازد و این از هرج و مرج مطلق بهتر میباشد. و صدالبته که مدیر عدل قابل قیاس با مدیر جور نیست، مدیری که همه در سایه حکومت او آسایش یابند و راههای سعادت خود را هموار بینند.

مرحوم خوئی می گوید: وجود سلطان هرچند که ستم پیشه باشد از نبود او بهتر است؛ چرا که نبود او فتنه انگیز و موجب هرج و مرج است ولی وجود وی موجب اصلاح برخی امور می شود. - هاشمی خوئی: ج4، - 185 ابن ابیالحدید در تفسیر خطبه حضرت امیر علیهالسلام آوردهاند، این نص صریحی است از امام علیهالسلام به وجوب امامت. - ابن ابی الحدید: ج2، - 308؛ سپس میگویند: تمامی متکلّمین قائل به وجوب امامت هستند. تنها »ابوبکر اصم« گفته است که اگر مردم خود منصف هستند و ظلم نمیکنند، امامت وجوبی ندارد. ایشان، این ظرفیت را عادهً مردود میشمارد و امکان اینکه جریان امور مردم بدون مدیر اصلاح شود بعید میشمرد و لذا در واقع ابوبکر هم با اصل وجوب امامت مخالفت نورزیدهاست.

ابن ابیالحدید میافزاید: راه وجوب امامت به نظر اندیشمندان اهل بصره شرع تنها است و به نظر دانشمندان بغداد و ابوعثمان جاحظ از اندیشمندان بصره و نیز معتزله عقل است و این همان مبنای شیعه می باشد. ولی ما - معتزله - میگوییم ریاست بر مکلّفین از مردم، واجب است و باید مردم امام را برگزینند، و شیعه میگوید ریاست و امامت برخداوند بهعنوان لطف او بربشر لازم میباشد و امام بایستی از ناحیه او برگزیده شود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید