بخشی از مقاله

چکیده

گویا واژه شعر »صدای پای آب« مشحون از زیبایی و لطافت است و سهراب کشف و شهود و تجارب عرفانی خویش را درآن می-نمایاند. این شعر از زیباترین آثار سهراب است که در دنیای سراسر شعر و شعور آن همه چیز زیبا، باشکوه، یگانه و درجای خویش است. این منظومه داستان سفر سهراب نوعی است که نه با انزوا و ریاضت شاق که با درک و لمس روح طبیعت به اشراق میرسد و با نگاهی دقیق سیر زندگی و رشد خود را از کودکی تا نیل به راز گل سرخ بیان میکند.

درک ارزش وقت پیام همه عرفاست که هر لحظه را به یک تجربه بینظیر بدل میکند و به آن رنگ خدایی میبخشد و عارف را به درک وحدت وجود میرساند. شناوری و حیرت در »راز گل سرخ« سخن اصلی شعراست. گل سرخ رمز عشق و سمبل وجود، راز هستی، ذات حقیقت، کمال محض، اوج زیبایی و ذات خداوند است و در اسلام و عرفان نماد پیامبر اکرم - ص - به عنوان انسان کامل است. اگر عرفان درک و شهود خداوند اسما و صفات اوست، سهراب در هر ذره قدرت و زیبایی خدا را میبیند. در این مقاله تجارب عرفانی سهراب در صدای پای آب و نمادهای آن بررسی شده است.

مقدمه: نگاهی به سهراب از پشت اقاقیا

تصویر چهره سهراب، به قلم دوستش »جلال خسرو شاهی« در در ادای دین به سهراب، در یکی از غروبهای اوایل اردیبهشت سالهای 30 که در جاده شمیران قدیم درختان اقاقیا به گل نشسته بودند در شب ضعر و شامی در خانه دوستی در یکی از کوچههای پل رومی جوانی باریک و تکیده با چشمانی سیاه و عمیق و نگاهی سخت تیز و جستجوگر، خجول و متواضع و کم حرف است که در گوشه ای انگار به تماشا نشسته است. - خسروشاهی.1375، ص - 11 او تجسم انسان به ظاهر آرام و کم حرفیست که دردرون غوغاها دارد، عدم تمایل به تظاهر و معرفی خویش، گریز از جمع و حضور
حاضر و غایب، حضور عارف جوانی را نوید میدهد که علاقه ای به معرفی خویش ودل بستگیها و علاقههای دیگران ندارد.

او کسی را نمیرنجاند و با بهانههای نجیبانه خود را از قیل وقال زمانه کنار می کشد تا به عمق آبی کاشیها وآسمانها پی ببرد. - همان، - 15 »العارف هش بش بسام یبجل الصغیر من تواضعه کما یبجل الکبیر و یبسط من الخامل مثل ما ینبسط من النبیه و کیف لا یهش و هو فرحان بالحق و بکل الشی فانه یری فیه الحق و کیف لایستوی والجمیع عنده سوا سیه لهل الرحمه قد شغلوا بالباطل« عارفان دارای حالات متعدد و متنوعی هستند بوعلی به بهترین نحو ممکن کمالات و حالات اهل سلوک را تحریر کرده است: عارف خوش رو و بسیار اهل تبسم است، عارف متواضع بوده، اهل فرح است.

هیچ عامل درونی و بیرونی او را از یاد حق غافل نمیکند. عارف اهل تجسس و تحسس نیست و هنگام مشاهده منکر، عضب براو غالب نمیشود؛ زیرا به سر الهی در قدر مستبصر شده است. عارف در امر به معروف اهل رفق و مدارا ست. نسیان حقد،عفو ذنب و شجاعت از ویژگیهای بارز اهل کشف است و شجاعت جز با غلبه بر هوای نفس حاصل نمی شود.« - بوعلی.ص - 391 از پنجره باز بوی شب شمیران، بوی باغها و درختان کهنسال و گلهای اقاقیا بوی شکوفه و برگ تازه میآید، شب از نیمه گذشته، همه شعر خود را خوانده و آرام گرفته اند اما سهراب ایستاده است و از پنجره به درون شب نگاه می کند.

- خسروشاهی، 1375، - 18 نگاه به شب و درون ان دقیقا کاریست که سهراب درهمه عمرخویش کرده است. او به درون هرچیز نگاه میکند و هرچیز را از ورای آن می بیند و باطن و حقیقت هرچیزی را مینگرد و این دقیقا کشف و مکاشفه ایست که عارف را به تجربههای عرفانی میرساند. در کتاب سهراب همه چیز ساده است، شعر او قابل تفسیر نیست، قابل کشف است، هنوز هم میتوانی هربار که شعراو را میخوانی چیز جدیدی در آن بیابی. سهراب گاهی ناپیدا میشود و بعد دوباره پیدا میشود.

گاهی گم می شود که چیزی را پیدا کند و چه چیزی زیباتر، شفافتر و پیداکردنی تر و دست نایافتنی تر از خودش ! سیر آفاق و انفس بزرگترین ره توشه سالک است که او را به گشت و گذار در زمین و زمان می کشاند. سهراب نقاشی است که با شعر رنگ میکند و شاعری که با رنگ شعر میگوید. نقش ناپیدای جهان کجاست ؟ بی پایان کجاست ؟ اینها سوالات همیشگی یک عارف است که به همه چیز به عنوان تجربه ای برای عرفان چشم میدوزد.

آن کیست که همه باغهای جهان را تر می کند، دیگر می کند، رنگ دیگر به عالم میزند، حضور آن غایب حاضر است که دنیارا روشن میکند. از ویژگی کلام عرفاست که هزاران تو معنا را درکلامهای سادهای جای میدهند و هرکس به فراخور حال خویش چیزی دریافت میکند. سهراب میگوید: میدانی من دنیا را اینطور میبینم و آنچه را که میبینم و احساس میکنم مینویسم. نمیگویم شعر من خوب یا بد است. احساس من از دنیا و آدمهایش این طور است و ادعائی ندارم که دید من درست است. میدانی، بعضی چیزها را باید حس کرد. چیز پیچیده و قابل تفسیری دراین شعر نیست. این جمله او بسیار جالب است.

آشنائی و احترام به درختها و گیاهان، شناختن طبع لطیف آنها، همه و همه از کارهائی است که از سهراب برمی آید . عارف آسمان و زمین را آیه االله و کلمه االله می داند و هرموجودی را مسبح و نشانه او واین با نگاه کاسبکارانه به درختها و میوه ها بسیار متفاوت است. با سهراب نشستن خوش بود و نفسش، دل را گرم میکرد. او از درختها، پشهها، گلها و پرنده ها طوری حرف میزد که انگار قوم و خویش یا دوستان نزدیکش هستند. او به ما یاد داد که سوسکها، مگسها، سنجاقکها و گلهای وحشی کنار همه حق زندگی دارند. سهراب یاد می داد که از صدای سیرسیرکها لذت ببریم. طبیعت را، انسانها را و تنهائی را دوست بداریم.

گاهی بنظر میرسد که او حتی زبان آنها را میداند. وقتی گلی را بو میکنید، روح گل در جسم شما حلول میکند، به شرطی که آن را از ته دل بو کنید. به راستی چه کسی در دنیا به غیر از عارف زبان گلها و علفها را می داند؟ چه کسی غیر از عارف صدای تسبیح باد و آب را میشناسد؟ چه کسی غیر از عارف، روح طبیعت را حس میکند؟ و صدای راز و نیاز و دعا و مناجات را در همه آسمان و زمین میشنود؟ بانگ وحدت از یکایک ذرات بلند است و سهراب آن را بخوبی میشنود.

صدای پای آب، از اصلیترین سرودههای سهراب است. گویا سهراب، در این شعر خود را معرفی کرده و مشاهدات عرفانی خود را بیان کرده است. این شعر یکی از زیباترین منظومههای سهراب سپهری است که آب خود سهراب است که از هرگوشه وکناری عبورکرده است. سهراب ابتدا دراین منظومه بلند به معرفی خود میپردازد. دراین منظومه دوران کودکی و نوجوانی سهراب به تصویرکشیده شده است.دربخش دوم صدای پای آب، سهراب به تولدی جدید میرسد ودراین قسمت سهراب دنیایی رفیع و بلند را ترسیم میکندضمناً. دیدگاه سهراب درخصوص زندگی ومرگ دراین منظومه تبیین شده است. سهراب معتقد است »چشمها را باید شست، جوردیگرباید دید« لازم است دردیدنهای خود تجدیدنظر کنیم و بدون شائبه ای گذشته وآینده را ببینیم.

سهراب زندگی را »بعد درخت به چشم حشره«، »آب تنی کردن درحوضچه اکنون« وحتی » شستن یک بشقاب « میداند. پس از ابراز عقیده اش درباره زندگی به توجیه وتبیین مرگ می پردازد. اومعتقد است که مرگ همان نور است که پرواز انسان را به سوی افق اعلی میسر میکند »و بدانیم اگرنورنبود، منطق زنده پرواز دگرگون می شد.«سهراب شاعری نیست که ازمرگ بترسد و اومرگ وزندگی را لازم و ملزوم یک دیگر میداند، همچون شب وصبح که هردوی آنها از لطف خاصی بهره مند هستند.مرگ سهراب، درسایه وروشن زندگی قراردارد وچهره ما را میبیند؛ مرگ سهراب درسایه نشسته است به ما مینگرد. او مرگ را درهمه چیز جاری وساری می داند. شاعرنقاش مرگ را موجود زنده میشمارد و سهراب مرگ را پایان کبوتر نمیداند و توصیه دارد که انسان باید ساده باشد.

تجربه دینی و عرفانی

در این قسمت از مقاله به تعریف و بحث و بررسی درباره تجربه دینی و عرفانی از دیدگاه دانشمندان میپردازیم. الف: واژه تجربه: تجربه معانی متعددی دارد گاه به معنای آزمون است. مثلا میگوئیم او شخص باتجربه ای است، یعنی در طول زندگی خویش امور مختلفی را آزموده و تجربه کرده است. گاهی به معنای احساس بکار میرود که اولین مرحله ادراک انسانی است. درعلم منطق مجربات از بدیهیات ثانویه محسوب میشود. آنها قضایائی هستند که عقل بهواسطه تکرار مشاهده حتی حکم یقینی پیدا می کند. - فعالی، بداهت، 1383، ص - 193-186

واژه تجربه حتی در مباحث دینی و عرفانی هم کاربردهای متفاوتی دارد. - - Heard.1985.pp 31-32 برخی آن را برابر با پدیدههای مرموزی میدانند که همراه با سحر وجادو و غیب گوئی است. برخی بر این واژه دلالتی دال بر شنیدن اصوات و دیدن مناظر قائلند. کسانی استعمال وسیعتری برای آن قائلند و آن را به معنای هر حادثه ای میدانند که تبیین و توضیح آن مبهم یا دشوار باشد. برخی این واژه را منحصر به حالت خاصی از آگاهی میدانند که از طریق شیوههای خاص درون بینی به دست میآید. این معناها هیچ کدام در ترکیب تجربه دینی مراد نیست. واژه تجربه دراین جا دارای معنای مخصوص است که از سوی فلاسفه دین تبیین شده است.

»هرد« معتقد است که معنای اساسی این مفهوم که در بحث حاضر بکار میرود، نوعی »آگاهی بی واسطه از مقام الوهیت« است. در چنین تجربه ای فرد با یک سلسله شرایط مادی مواجه است که زمینه مواجهه فرد را با خداوند فراهم کرده است. واقعیت این است که خداوند فعالانه برای انسان شرایطی فراهم می کند تا این شرایط فرصت مواجهه با او را در اختیار انسان عارف قرار دهد. بنابراین خداوند، تجربه عرفانی را از خلال تمهید شرایط در اختیار قرار میدهد و انسان از این طریق است که معرفت تجربه و ارتباطی با او پیدا میکند.

پیداست که هرد ضمن تعریف واژه تجربه، تدریجا تجربه عرفانی را نیز مطرح می کند. به هر تقدیر نتیجه ای که از بحث هرد به دست میآید این است که تجربه در واقع نوعی مواجهه با آگاهی بیواسطه است. تجربه در اینجا نوعی رهیافت روحی، درونی و گونه ای درگیری مستقیم و آگاهی درونی از یک موضوع و وضعیت است و قضیهای ذهنی نیست.دیویس نیز تعریف خوبی برای تجربه کرده است. او می گوید: تجربه یک رویداد نفسانی است که تقریبا زمانمند بوده است و در معرض صاحب تجربه قرار می گیرد و او تا حدی از آن آگاه است - - Davis c,f.pp.19-22

از مجموع کلمات اندیشمندان معاصر به دست میآید که تجربه از هر نوعی یک مواجهه رو در رو بودن در متن زنده یک واقعه است ودارای چند خصوصیت است: -1 آن واقعه همیشه برای او زنده و پویاست او احساسی فعال و موثر به آن دارد. -2 تجربه به انسان حس همدلی میدهد. -3 تجربه آزمایشی شخصی و امری خصوصی است و انسان به طور انفرادی حالات تجربی را در درون خود میآزماید ب- دینی بودن: دومین مسئله بحث دینی بودن است که به اجمال میتوان گفت: تجربه زمانی دینی است که غیر از تجارب متعارف بوده و متعلق آن موجودی فوق طبیعی باشد. اگر موضوع تجربه خداوند یا تجلیات او باشد و به نحوی در ارتباط با او قرار گیرد یا خداوند به عنوان حقیقتی غائی در آن رخ بنماید، تجربه دینی خواهد بود و نیز لازم است که فاعل تجربه در توصیف آن از واژههای دینی استفاده کند.

- دشت سجاده من، در نمازم جریان دارد طیف، من وضو با تپش پنجرهها میگیرم، حجر الاسود من روشنی باعچه است، کعبه ام بر لب آب... - ج - عرفانی بودن: بهتر است ملاک و معیاری برای عرفانی بودن به دست داد. اتو تجارب عرفانی را دو گروه میکند: -1 تجربه درونگرا - 2 مشاهده وحدت زا. عارف با تجربه درونگرا تمام توجه خود را به درون خود متمرکز کرده و از اشیا بیرونی اعراض میکند. او در درون خودبه نیروی مقدس که همان خود واقعی انسان است دست میباید. از این رو ویژگی عمده تجربه عرفانی درونگرا بودن آن است که با قطع ارتباط از بیرون حاصل شده و متعلق و موضوع آن نفس عارف است. اما در مشاهده وحدت زا، برخلاف قسم اول، عارف به بیرون نظر دارد و نگاه خود را از نفس خویش برمی دارد.

گویا اوتو برای تجربه عرفانی اخیر سه مرحله درنظر گرفته است: در مرحله اول عارف به وحدت طبیعت آگاهی پیدا می کند. در مرحله دوم متعلق تجربه عرفانی ماوراء طبیعت است. در سومین مرحله عارف به شهود وحدت در کثرت میرسد. استیس نیز در کتاب عرفان و فلسفه خویش اظهار میداردکه حالات و خلسههای عرفانی گاه انفسی است و گاه آفاقی. تجربه عرفانی درونی یا انفسی آن است که عارف با قطع علاقه از حواس ظاهری، سعی میکند به درون ذات خویش فرو رود و درآن حقیقت را ببیند، اما عارفی که به تجربه دینی برونی یا آفاقی روی آورده است تلاش میکند تا پشت کثرتهای بیرونی به وحدتی حقیقی برسد.در واقع نهایت این دو تجربه یکی است و عارف با طی هریک از آن دو مسیر به یک حقیقت که همان وجود متعالی واحد است نایل میشود.

طبقه بندی تجارب دینی

در این زمینه چندین طبقه بندی مطرح است.اما در اینجا اساس را دیدگاه دیویس قرار می دهیم.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید