بخشی از مقاله
شعر حافظ چه راز و رمزی را در جانمایه خویش نهان دارد که اینگونه خیل مشتاقان را بهسوی خویش میکشاند و دیوان اشعارش هر سال در شمارگانی فرامیلیونی و در شکل و شمایل گوناگون و قدوقوارههای مختلف به بازار کتاب عرضه میشود. اینهمه شرحهای نوشتهشده بر بیتها و غزلها و بر کل دیوان، دلالت بر کدام ویژگی شعری او دارد؟ این رمزناکی که شعرش را تا این حد شرحطلب کرده، در صورت کلام او تعبیه شده یا در معنای آن نهفته است یا در هر دو؟ شعر او چه تفاوت بنیادی و ماهوی یا صوری و عرضی با شعر دیگر شاعران ما دارد که با چنین رویکرد شرحطلبانهای روبهرو شده است؟
اگر ازنظر صورت و روساخت به شعر حافظ نگاه کنیم، در کنار همشهری نام آشنایش، سعدی، ازنظر نحوی از شعرهای بسیار دستورمند ادب فارسی است و ارکان دستوری بسیاری مصراع ها و ابیات، درست در جایگاه نحوی خویش قرار گرفته است و کمتر به جابه جایی نیاز دارد. همچنین، لغات دشوار و مهجور و خارج از عرف زبان روزگارش، به قدری در دیوانش اندک است که می توان گفت تقریبا چنین واژگانی را به کار نبرده است. حتی بهره وری از دانش های مختلف، رسم ورسوم و فرهنگ زمانه اش نیز نسبت به بسیاری شاعران دیگر، کمتر است؛ بنابراین نمی توان گفت که تعقید لفظی یا دشواری واژگانی و اطلاعات برون متنی سبب شده است تا اشعارش این گونه به شرح و تفسیر نیاز داشته باشند.
اگر قرار بر شرح نویسی بر پایه دشواری کلام و تاریکی و رازآلودی اندیشه باشد، برای نمونه، شعر بیشتری است تا شعر حافظ. ازلحاظ معنایی و رازناکی باطنی و عرفانی، خواننده بدون شرح و تأویل نمی تواند حتی به مرزهای معنوی بسیاری از اشعار عطار و مولانا نزدیک شود. اشعار مولانا چه در مثنوی و چه در غزلیات، از این منظر بسیار بیش از شعر حافظ به شرح و تفسیر نیازمند است. پس چگونه است که شرح های نوشته شده بر اشعار مولوی، درمقایسه با شروح نوشته شده بر شعر حافظ، کمتر است.
نمیتوان شک کرد که اینهمه رویکرد به شرح شعر حافظ خصوصا در این چند دهه اخیر نسبتبه دیگر سخنوران، خواه شاعران عارف یا عارفان شاعر قلمرو پهناور زبان فارسی، به اقبال خوانندگان به شعر او و تقاضای آنان برمیگردد. این تقاضاست که همچون دیگر امور بازاری، چنین عرضه شرحانگیزی برای شارحان و البته بیشتر برای کتابسازان این عرصه پدید آورده است. اما لب کلام و پرسش اصلی اینجاست که چرا با اینهمه شرح، هنوز شاهد ظهور شرحهای تازهای بر اشعار خواجه هستیم؟ آیا میتوان روزی را تصور کرد که بهجای فریاد نابههنگام و ناهماهنگ »حافظ بس«ی که سالها پیش برآورده شد، به توافق و صدای هماهنگ »شرح بس بر حافظ« برسیم و چنان شرح یا شروح جامع و کاملی را در دست داشته باشیم که محققان و حافظپژوهان دیگر را از نوشتن شرح جدید بینیاز کند؟
به هرحال، سخن ما در این جستار به دنبال یافتن جوابی برای این پرسش است که کدام ویژگی موجود در شعر حافظ سبب می شود که سخن او این چنین تفسیر و تأویل پذیر باشد، تا جایی که حتی به ما امکان می دهد که به آن تفأل زنیم. می دانیم شرح بر تفأل نیز به هرحال، خود برداشت شخصی فرد یا افرادی از هر غزل است و نمی توان آن را، هرچند بدان معتقد نباشیم، نادیده انگاریم. همین که متنی به خواننده امکان می دهد تا به آن تفأل زند، گسترۀ بی مرزی از معنا را ایجاد می کند که از شدت معناپذیری، بی معنا می نماید.
این موضوع البته به پیش فهم و پیش فرض هر خوانندۀ شعر در زمان فال زدن به شعر حافظ برمی گردد؛ زیرا شعر خواجه همچون هر شعر ناب دیگر آینه ای می شود تا خواننده نیت خویش را در آن باز بتاباند و آنچه می خواهد، در این آینه ببیند و باز بنماید. گرچه این تصویر، صرفا برای آن خواننده در آن زمان خاص شکل معینی می پذیرد و نمی تواند مطمح نظر دیگری یا دیگران قرار گیرد. از آینهگونبودن شعر حافظ که برخاسته از سرشت رمزآمیز و نمادین و چندلایهای آن است که بگذریم، مهمترین اصلی که شعر حافظ را معنا گریز و شرحبردار و تأویلپذیر میسازد، خصیصه پارادوکسی شعر اوست. موضوعی که بسیاری از حافظپژوهان بر آن انگشت نهادهاند.
ازجمله دکتر سیروس شمیسا آن را مختصه اصلی سبک شخصی حافظ میداند١ و دکتر شفیعی کدکنی نیز با تأکید بر همین نکته اظهار میکند: »ساختار شعر و مدار اندیشه حافظ برمبنای اجتماع نقیضین دور میزند. و طنز و ایهام که دو ویژگی دیگر شعر خواجه است، از همین مختصه نشئت میگیرد.«٢ اگر این ادعا را بپذیریم که بنده میپذیرم با این اصل منطقی روبهرو خواهیم شد که تناقض در ادبیات مطلوب است و از ترفندهای زیباشناختی محسوب میشود که شاعر با بهکارگیری آن در اثرش، به هنجارشکنی کلامی و خلاف آمدی هنری دست میزند تا ذهن خوگرفته و مألوف خواننده را به تأمل وادارد؛ اما میدانیم که از منظر عقل و منطق، تناقض ممتنع است و به حکمی مهمل میانجامد.
درضمن گرچه پایه و مایه هر شعر واقعی بر تخیل استوار است و هرچه شاعر از ساحت خیال دور شود، لزوما از وجوه شعر بودن سرودهاش کاسته میشود؛ اما قضیه جالبتوجه این است که همین »پارادوکس«ی که با نیروی خیال هنرمند ساخته میشود، در آسمان پرواز شاعر که همان ساحت خیال است، جایی ندارد. یعنی نهتنها منطق و عقل قادر به درک بیان نقیضی نیست، که حتی عالم لطیفتری همچون خیال که بسیار غیرممکنها بهیاری آن تصور پذیر میشود، از درک آن عاجز است. وقتی حافظ میگوید: من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خرابآبادم تفکر و تصور و حتی تخیلِدیری که درآنواحد، هم خراب باشد و هم آباد، غیرممکن است. این »اجتماع نقیضین« در طوری ورای عقل و تخیل صورت میپذیرد و سرشتی شطحگونه دارد و هیچ متن شطحگونهای تن به معنای سرراست نمیدهد و راهی جز تفسیر و تأویل برای مفسر نمیگذارد.
بنابراین اگر بپذیریم که مختصه اصلی سبک شعر حافظ، سرشت پارادوکسی آن است، این پرسش پیش میآید که آیا حافظ از این ترفند هنری، صرفا برای زیباسازی و تأثیرگذاری بیشتر شعرش، همچون سایر آرایههای ادبی مانند ایهام، جناس، تناسب و... سود برده است یا اینکه مبانی اندیشگانی و جهانبینی عرفانیاش که اموری درونی و انفسی است، سیری بر مدار »جمع نقیضین« داشته است که منجر به ظهور چنین شاخصهای در روبنا و صورت شعرش شده است؟ آیا حافظ این ویژگی را، چنانکه دکتر شفیعی کدکنی میگوید، صرفا از ادب عرفان عاشقانه بهوام گرفته است یا خود از همان جایگاهی سخن آغاز کرده است که شطح نیز از آن مقام جوشیده است و حافظ بر خون جوشیده، تنها رنگ شعر زده است. به این موضوع دوباره باز خواهیم گشت.