بخشی از مقاله

روايت شناسي نشانه ها در «افسانة » نيما


چکيده
از شکل گيري نشانه شناسي چند دهه اي بيش نمي گذرد. اين دانش داراي ظرفيت هاي فراواني براي خـوانش و نقـد آثـار ادبي است و اگر به مباحث نقد و تحليل ادبيات نزديک شود؛ امکانات علمي دقي تري ، از آنچه تـاکنون بـه عنـوان نقـد ادبي شناخته شده است ، در اختيار منتقدان قرار مي دهد. نشانه شناسي ، نشانه ها و رمزگان را در چارچوب هايي مشخص و متمايز طبقه بندي مي کند و اين طبقه بندي ، مادة خام اوليه اي براي نقـد سـاختاري متـون ادبـي خواهـد بـود. "افـسانه "ي نيمايوشيج ، اگرچه اولين شعر غيرسنتي ايران نيست و اگرچه تا رسيدن به قالب اصلي شعر نيمايي هنـوز فاصـلة زيـادي دارد، به دليل پاره اي نوآوري ها؛ بخصوص نوآوري هاي محتوايي ، اغلب به عنوان اولين شعر نو فارسـي تلقّـي مـي شـود.
افسانه در واقع ، يکي از نخستين شعرهاي روايي نيما است که از دو روايت کامل و تعدادي پـاره روايـت تـشکيل شـده است . در اين تحقيق ، جنبه هاي روايي اين منظومه مورد بررسي قـرار مـي گيـرد. ابتـدا دو روايـت اصـلي نـشانه شناسـي مي شوند؛ يعني نوع نشانه ها و رمزگان موجود در آن دو روايت مورد شناسايي و تحليل قرار مي گيرد و سـپس بـا اسـتناد به اين تفکيک ، ميزان فراواني و نوع عملکرد آن ها، وضعيت روايي شعر تحليل مي شود.
واژه هاي کليدي
نشانه شناسي ، نشانه ، رمزگان ، نقد ساختاري ، روايت ، پاره روايت
مقدمه
دربارة نيما و شعر او، تاکنون مطالب بسياري از منظرهاي گوناگون نوشته و زواياي هنر و انديشة وي گشوده شده است .
بي ترديد کثرت توجهات و امعان نظرها، به دليل جايگاه ممتاز او در مقـام پدرشـعر نـو ايـران بـوده اسـت . دربـارة نـوع


قصه گويي وي نيز جسته و گريخته اگرچه نه به صورت مستقل ، نقد و نظرهايي وجود دارد. اما تاکنون تحقيقي جامع در باب چگونگي عملکرد روايت در شعر نيما و ديگر شاعران معاصر به عمل نيامده است . به ايـن دليـل سـاده کـه اصـولاً هنوز روايت شناسي به عنوان يک نظرگاه علمي ج يد در عرصة نقد ادبي ايران ، جايگاهي مناسب کسب نکرده است .
روايت شناسي ، يکي از گرايش ها يا حوزه هاي فرعي جنـبش سـاختارگرايي اسـت کـه از آغـاز آن چنـد دهـه بيـشتر نمي گذرد. روايت شناسي مي تواند شيوه اي مناسب براي نفوذ به اعماق مـتن ادبـي باشـد؛ شـيوه اي کـه در وهلـة اول نـه داستان شناسي است و نه رمان شناسي . کاربرد روايت در شعر، از ديرباز معمول بوده است و در اصـل روايـت صـرفا بـه ادبيات داستاني (Fiction) اختصاص ندارد. همين مسأله نقد روايي شعر را حائز اهميت مي سازد. لازم به ذکر است کـه روش و رويکردي که در روايت شناسي ا بيات داستاني مورد استفاده قرار مي يگرد، نمي تواند کارآمدي چنداني در نقد شـعر داشته باشد. به همين دليل ، در اين تحقيق دو شاخة مجزا از نقد ساختارگرا با هم تلفيق مي شوند تا نقد روايي خـاص شـعر مفهوم علمي به خود بگيرد. در اين نوشتار، روايت شناسي بر مبناي وضعيت نـشانه هـا انجـام خواهـد پـذيرفت . «نـشانه » در شعر، به دليل يژگي خاصي که شعر را از ساير متون ادبي ممتاز مي سازد، ب يار حائز اهميت است . شعر بـه سـبب درگيـر شدن با احساس شاعر و مخاطب معناهايي را بر نشانه بار مي کند که ويژة همان متن است . تکرار و بـسامد نـشانه در مـتن ، ويژگي هاي برو متني و بينامتني معنا در نشانه هاي شعري و بسياري عوامـل ديگـ ، اهميـت «روايـت شناسـي نـشانه هـا« را مشخص م سازد. در اين تحقيق چگونگي ت ثيرگذاري و بسامد انواع نشانه بر نوع روايت تجزيه و تحليل مي شود.
روش شناسي
در آغاز اين پژوهش ، تعاريف اولية مورد نيـاز از مباحـث روايـت شناسـي و نـشانه شناسـي ذکـر مـي شـود و پـس از آن تقسي بندي هاي مربوط به نشانه ها و رمزگان از منظر مراتب دلالت نشانه ها و رمزگان ، مدل بيان ، وجـوه نـشانه ، کـارکرد رمزگان و نوع استفاده از رمزگان به اختصار بيان مي شوند. در مرحلة بعد، دو روايت کامـل موجـود در شـعر افـسانه بـر اساس اين تقسيم بندي ها نشانه شناسي شده و برمبناي همين نشانه شناسي ، با توجه به اي کـه هـر نـوع نـشانه و رمزگـان چگونه بر وضعيت روايي متن تأثير مي گذارد، شعر افسانه مورد نقد روايي قرار مي گيرد. م توان گفـت ايـن شـيوة نقـد روايي تاکنون دربارة متون ادبي انجام نشده است .
نشانه – روايت
آنچه از مفهوم نشانه در ذهن داريم ، عموماً معطوف به تعاريف زبان شناساني چـون سوسـور، يلمـسلو و پيـرس اسـت .
«ترکيب مفهوم و تصوير صوتي را نشانه مي ناميم .» (سوسور، ۱۳۸۲: ۹۷) گستردگي روزافزون علم نشانه شناسي و کاربرد فراواني که اين علم در بررسي متون ادبي يافت ، سبب شد تا نشانه شناسان متأخر، تعريف فوق را مطابق با نيازهـايي کـه تحقيقات بين رشت اي آن ها ايجاب مي کرد، گسترش دهند: «رابطة دلالت ، رابطة بين چهار عنصر است : يک نشانة نمايـان که دلالت بر موضوعي براي مورد تأويلي دارد.» (دينه سن ، ۱۳۸۰: ۸۹). اين تعريف ، موضوعيت را ويژگي مدلول مي داند؛ يعني مدلول صرفاً مفهوم نيست ، بلکه مي بايد موضوع يا ما به ازاي بيروني داشته باشد. همين موضوعيت است که عنـصر چهارم ، تأويل ، را وارد رابطة دلالت مي کند. وقتي دال بر مفهـومي (مـدلول ) دلالـت مـي کنـد، تأويـل ، موضـوعيت آن را


مشخص مي سازد. اين تأويل ، خود بستگي به بافت متن و زمينة ذهني مخاطب دارد و روابط ميان نويسنده و مخاطب را
تنظيم مي کند. اين رابطه ، همان چيزي است که در تعريف سطوح سه گانة ژنت از سخن روايي ، روايت ناميـده مـي شـود:
« Histoire شامل رويدادهايي با ترتيب زماني و علي است پيش از آن که در قالب واژگان ريخته شـوند. Recit همـان نوشتار است که ژنت گفتمان روايتي نيز مي نامد. Narration روابط ميان گوينده . نويسنده و شـنونده . خواننـده را در بر مي يرد.» (مارتين ، ۱۳۸۶: ۷۸) آن چه ما از روايت مد نظر داريم ، همان Narration است و با اين تعريف ، مرز ميـان نشانه شناسي و روايت شناسي از ميان مي رود و سـطح تحليـل از قـصه ، داسـتان ، حکايـت و حتـي گفتمـان روايتـي ، بـه چگونگي تعامل نويسنده با مخاطب ارتقاء م يابد.
ورود شقٌ چهارم تأويل در رابطة دلالت ، اين رابطه را دستخوش تغيير مي سازد. ظرفيت تأوي پـذيري نـشانه بـه ايـن معني است که مدلولِ نشانه ، خود بر چيز يگري دلالت خواهد کرد؛ يعني نقش دال ديگري را خواهـد پـذيرفت . ايفـاي هم زمان نقش دلالت شونده و دلالت کننده ، سلسل اي از تأوي ها را در پي خواهد داشت که مي تواند تا بـي نهايـت ادامـه يابد. اين دوگانگي ، عملکرد نشانه را روايي مي کند، «عناصر يک گفتة کلامي بايد به ترتيبي ارائه شوند کـه خـود دلالـت کننده باشد. بنابراين نشانه ، همچون جمله و کلية واحدهاي بزرگتر سـخ ، قبـل از هـر چيـز روايـي اسـت .»(اسـکولز،
(۳۶ :۱۳۸۳
آنچه تاکنون گفته شد نقش نشانه در باب چگونگي توليد روايت بود. حال بايد ديـد نقـش روايـت در توليـد نـشانه چگونه است . هيچ دال و يا مدلولي في النفسه داراي مفهومي خاص نيست . آن چه به نشانه معنا مي بخشد، تـوافقي اسـت ميان پديدآورندگان آن ، توافقي ضمني که هر بهره برداري از يک نشانه در معناي خاص ، م يد آن است و چه بسا مـدلول يک نشانه متناسب با نياز و موقعيت دچار تغيير شود. خصلت قراردادي بودن نشانه ها و نيز تنوع خرده فرهنـگ هـا در دل يک نظام نشان اي ، امکان برداشت هاي بي شمار مفهومي را از يک نشانه ايجاد مـي کنـد. بنـابراين ، مـي تـوان گفـت ابتـدا قراردادها وضع و سپس نشانه ها آفريده مي شود. «پيوند ميان دال و مدلول ، معلول ميثاق هاي فرهنگي – اجتماعي اسـت .» ( ضيمران ،۱۳۸۳: ۴۶). اين ميثاق ها نيز از نوع زندگي جمعي بشر و نيازهاي او ناشي مي شود، همان نيازهايي که انـسان را واداشته است تا تجارب زندگي خود را در قالب روايت بيان و ثبت و ضبط نمايد.
مراتب دلالت نشانه شناختي
تأويل يک نشانه مي تواند در درجات مختلف که به وضعيت دلالتي نشانه بستگي دارد، صـورت پـذيرد. هرچـه دلالـت صري تر باشد، خصلت تأويل پذيري آن کاهش مي يابد و هرچه دلالت عمي تر و در سطوح زيرين نـشانه مـستتر باشـد، امکانات تأويلي بيشتري در اختيار مخاطب قرار م يگرد. پيچيـدگي و سـادگي نظـام دلالـي نـشانه هـا بـه عمـق و وزن فرهنگ ها بستگي دارد و نويسنده پيش از آن که به خلق نشانه اي بپردازد، آن ها را از دل فرهنگ خود کشف مي کند يـرا دلالت هاي از پيش موجود و آشکار، نياز به بازگويي مجدٌد ندارند و تنها اشار اي کافي است تا خواننده با تکيه بر آگـاهي نسبي خود، آن ها را دريابد. به اين ترتيب ، دلالت نشانه شناختي داراي سه مرتبه است که اولين بار توسط لـويي يلمـسلو
مطرح و سپس با نظريات فيسک ، هارتلي ، ساليوان و بارت کامل گرديد:


رولـان بـارت ايـن ديـدگـاه يـلمـسلو را پـذيـرفت کـه مـراتب دلـالتي متـفـاوتي وجـود دارد. مرتـبـه اول ، دلالـت مـستقيـم اسـت : در ايـن سطـح ، نشـانه شامل يـک دال و يـک مـدلول مي باشد. دلالت ضمـني دومـين مـرتبة دلالتـي اسـت که نشـانه هاي (دال و مـدلول هاي ) مستقيم را به عنوان دال خود در نظر مي گيرد و يک مدلول اضافي بـه آن ها الـصـاق مي کنـد. در نتيجه مي توان به اين نتيجه رسيد که دلالت مستقيم يک معناي متضمـن و ابتدايي است . بــارت در تـبـعـيـت از الـگـوي يلـمسـلـو استـدلــال مي کنـد کـه ترکيـب بنـدي هاي دلالتي ؛ يعني همان دلـالت مستـقيـم و دلالـت ضمنـي با هـم تـرکيـب مي شونـد تـا ايـدئـولـوژي را بـه وجـود آورنـد کـه بـه عـنـوان عـضـوسـوم سـلسـله مـراتـب دلـالـت معـرفي شــده اسـت . (چندلر، ۱۳۸۷: ۲۱۲-۲۱۶) در اين نقل قول نسبتاً طولاني ، دو نکتة بسيار مهم به چشم مي خورد که در تحليل نشانه شناختي روايت هـا مـي توانـد بسيار مفيد باشد: اول اين که دلالت مستقيم منجر به زنجيره اي از دلالت هاي ضمني مي شود و خود يک معناي متضمن و ابتدايي است و دوم اين که ترکيب دلالت هاي مستقيم و ضمني ايجاد ايدئولوژي مي کند. ايدئولوژي نه در معناي عقيـدتي يا سياسي ؛ بلکه به عنوان يک ديدگاه کلي که نوع اسطوره ها و فضاي کّلي حاکم بر روايات اقوام را شکل مي دهد. ترکيب دلالت هاي مستقيم و ضمني ؛ يعني وقتي مخاطب در برابر روايتي کلان قرار مي گيرد، هم آن روايت را به عنوان افسانه يـا اسطوره اي ريشه دار در فرهنگ خود مي پذيرد و لذّت مي برد و هم بازخورد هم زماني اش را در رابطـه بـا زنـدگي امـروز خود درک مي کند و به دنبال جستجوي علتي برمي آيد که باعث شده است ، روايتي متعلق بـه قـرن هـا پـيش ، امـروز بـاز پيرايي شده ، مورد توجه قشري از مخاطبان قرارگيرد.
مدل سه گانة يان
هر نويسنده در متني که خلق مي کند، گوش اي از رسوبات ذهني خود را آگاهانه يا ناخودآگاه بروز مي دهد. اين مسأله از يک سو مي تواند با درگير کردن روح مخاطب با کنش هاي روايي ، همدلي و همذات پنداري او را برانگيزد و از طرفـي بـا تبديل شدن به يک بيان شخصي و فردي در برقراري ارتباط متن با مخاطب اختلال ايجاد کند. ايـن شخـصي سـازي کـه شخصيت پردازي نيز نمونه اي از آن است ، مي توان در بحث هاي نشانه شناسي با مدل سه گانة بيان که توسـط امبرتـو اکـو ارائه شده است ، ت يين کرد. اگرچه پيش از وي ، پيرس نيز دست به چنين تقسي بندي زده بـود؛ امـا مـدل سـه گانـة اکـو، کاراتر و براي بحث در مورد نشانه هاي به کاررفته در روايت ها مفيدتر است : «الف : نشان هايي که رخدادهايشان مي توانند تا بي نهايت طبق مدل نوع خاص آنها بازتوليد شوند، ب : نشان هايي که رخدادهايـشان هـر چنـد طبـق يـک نـوع توليـد شده اند، واجد بعضي خصوصيات منحصربه فرد مادي مي باشند. ج : نشانه هايي که رخدادهايشان با نـوع آن تفـاوت پيـدا م کنند و يا به هرحال کاملاً با آن همسان مي باشند» (اکو،۱۳۸۷: ۲۲). براي نشانه هاي گروه اول مي توان تعدادي از يـک مدل اتومبيل با رنگ يکسان را مثال زد. براي گروه دوم اتومبيلي که متعّلق به يک شخص خاص است و از جهت داشتن تشابهات فراوان ، منحصر به فرد نيست ؛ اما از جهت تعّلق به يک شخص خاص ، منحصربه فرد است . بـراي گـروه سـوم ، اتومبيلي خاص که براي تشريفات يک مقام عال رتبه به طور انحصاري توليد مي شود و در نوع خود فاقد مشابه است .
وجوه نشانه يکي از امکانات مهم براي بررسي روايـت شناسـانة نـشانه هـا، توجـه بـه تقـسي بنـدي پيـرس از نـشانه اسـت . از ديـد


روايت شناسي نشانه ها در «افسانة » نيما . ١١٣ ساختارگرايانه ، تسّلط هر يک از وجوه نشانه در يک متن روايي ، از عوامل اساسي تمايز بين وضعيت هاي روايي خواهـد بود. وجوه نشانه ، جايگاه آن را در تقابل هاي دوقطبي مجاز . استعاره مشخص م کنـد و در شناسـايي وجـوه رمانتيـک ، سمبوليک و رئاليستيک روايت ، عامل بسيار پيش برند اي است . اين وجـوه ، فـصل مـشترک شناسـه هـاي روايـي از نظـر مکاتب ادبي ، نقد ساختارگرايانه و تا حدودي بيان سنتي است .
پيرس براي نشانه ها سه وجه قائل مي شود:
۱- نماد . وجه نمادين : در اين وجه دال شباهتي به مـدلول ندارد، امـا بـراسـاس يک قرارداد اختياري به آن مرتــبط شده است . بـنابراين ، رابطة ميان دال و مدلول بـايد آمـوخته شود.
۲- شمايل . وجه شمـايلي : در ايـن وجـه مـدلول به دليل شبـاهت به دال يا به ايـن علت کـه تقليـدي از آن اسـت ، دريافت مي شود (...) دال به علت دارا بودن بعضي از کيفيات مدلول شبيه آن است .
۳ - نمايه . وجه نمايه اي : در اين وجه دال اختياري نيست ؛ بلکه به طور مستقيم (فيزيکي يا علي ) بـه مـدلول مـرتبط است . اين ارتباط مي تواند مشاهده يا استنتاج شود. (چندلر، ۱۳۸۷: ۶۶ و۶۷) رمزگان
از مباحث نشانه شناسي مي توان سه اصل زير را استنباط کرد: نخست اي که نشانه ، تنها حامل بـار معنـايي نيـست ؛ بلکـه سازندة آن هم هست . دو ديگر، نشانة اختياري يا نسبتاً اختياري است و بنا بر قراردادي وضع مي شود و در نهايت ، نشانه به دليل خاصيت دلالتي يا ارجاعي خود، نشانه محسوب مي شود. حال بايد پرسيد نشانه اين ويژگي ها را چگونـه کـسب مي کند؟ نشانه چگونه با زمينه هاي فرهنگي خود تعامل برقرار مي کند؟ پاسخ به اين سـؤال هـا مـا را بـه يکـي از مـسائل اساسي نشانه شناسي ؛ يعني «رمزگان » رهنمون مـي شـود. «ياکوبـسن مـدعي اسـت کـه ايجـاد و تفـسير مـتن متکـي بـه برخورداري از رمزگان و يا قراردادهايي براي ايجاد ارتباط ١ است . از آن رو که معناي يک نشانه متکي به رمزي است که در آن نهفته است ؛ لذا رمز، چارچوبي را به وجود مي آورد که در آن نشانه ها واجد معنا مي شوند. در واقع مـا نمـي تـوانيم چيزي را که در قلمرو رمزگان نقش ندارد، نشانه بناميم » (ضيمران ، ۱۳۸۳: ۱۳۲ -۱۳۳). قراردادي که گفتيم نـشانه بـراي معناداري به آن نياز دارد، به صورت ناخودآگاه صورت مي پذيرد؛ چراکه هيچ زباني بر اساس اجماع نـشانه نمـي آفرينـد؛ بلکه اين رمزگان جاري در جامعه است که در شکل اجماعي آن ، نشانه را به وجود مي آورد و اين رمزگان به هنگام توليد اثر ادبي به جامعه باز گردانده مي شود.
کارکردها و انواع رمزگان
رمزگان را از نظر نحوة فراگيري عمومي آن ها و گروه هاي استفاده کننده مي توان به دو دسته تقسيم کرد: رمزگان با پخش گسترده و محدود. «منشأ تمايز ميان پخش گسترده و پخش محدود از جان فيسک است که اولي را مشترک ميان

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید