بخشی از مقاله

چکیده

علم اقتصاد، خاصه در ایران، یا مبتنی بر تجربههاي سطحیِ ملی است یا حاصل نظریههاي دستوريِ سازمانهاي بینالمللی میباشد. از نگاه روششناختی، به دلیل اینکه، به صورت کنترل تجربی- ریاضی و غیرتاریخی صورتبندي میشوند، نتایج مصیبتباري را اعم از اقتصادي، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بر جامعه می گذارند. ادعاي مقاله حاضر بر اینست که، توجه روششناختی به ساختارها و سازوکارهاي علَی تاریخی، در قالب رئالیسم انتقادي و ارائه یک تبیین لایه مند از محتویات صورتهاي ازلی تاریخی و تجربههاي زیسته شده تاریخی، باعث شکل گیري نوعی هستی شناسی خواهد شد که این هستی شناسی تاریخی، به رغم نا وجودي و ناگذرایی در لایه تجربی و انضمامی اقتصاد، گزارههاي مربوط به آن را تصحیح و دستاوردهاي آن را عملی مینماید.

اقتصاد انتقادي، در تقابل با اقتصاد اثباتی و دستوري، نه از روش استقرایی استفاده میکند نه قیاسی، بلکه متکی بر نوعی دیالکتیک استعلایی میباشد که نقطه عزیمت آن سطح تجربه انضمامی است. هدف از طرح روششناسی تاریخمند، ارائه الگویی روشمند، پایدار و زمینهمحور براي گذار از روش کمی به روش کیفی میباشد که بر این اساس، علم اقتصاد را نمونه قرار دادیم تا هم روش را مورد نقادي قرار دهیم و هم بطور تلویحی، راهبردي براي خروج از اقتصاد محض و غیر تاریخی و ورود آن به اقتصاد مبتنی بر ارزشها و ماهیت تاریخی ارائه دهیم.

کلیدواژه ها: رئالیسم انتقادي، تاریخمندي ، دیالکتیک،اقتصاد انتقادي.

مقدمه و طرح مسأله

علاوه بر علم اقتصادي که در دانشگاهها توسط اساتید متمایل به مکتبها و نحلههاي مختلف تدریس میگردد، در سطح اجرایی، نیز، برنامهریزي اقتصادي همواره از اوایل انقلاب اسلامی تا کنون در دستورکار سیاستگذاران اقتصادي قرار گرفته است. ویژگی عمده بسیاري از برنامهریزیهاي اقتصادي موجود، مبتنی است بر سازوکارهاي اقتصاد دستوري مبتنی بر دستورات پذیرفته شده از سوي اشخاص، موسسات و بانکهاي ملی و بینالمللی میباشدکه هیچگونه توجهی به ساختارها و افقهاي تاریخی کشور در آنها لحاظ نشده است.

از سوي دیگر، به اعتبارروششناسی، برنامههاي اقتصادي مورد نظر، نهایتاً بر اساس رویکردهاي رئالیسم تجربی صورتبندي میشوند که این رویکرد هیچگونه اعتنایی به پرسشهاي هستیشناختی مترتب بر تاریخمندي فرایندها ندارد. چنین رویکردي به اقتصاد، با گسست از هویت تاریخی و روششناسی انتقادي، زایش اقتصاد رئالیستی و غیرانتقادي را درپی خواهد داشت که علاوه بر اینکه نمیتواند درونزایی و پایداري توسعه را تضمین نماید، همواره فاقد توان لازم براي ترسیم افق توسعه کشور میباشد.

تاریخ نگاري نیز تحت تأثیر عامل سیاست، رویداد نگر و گزینشی شده و به نفع سیاستنگاري، بخشهاي معتنابهی از لایههاي غیرسیاسی آن یا در محاق فرو رفته یا به نفع گفتمان سیاسی حاکم، مصادره گردیده است. فرضیه نگارنده حاضر اینست که طرح یک اقتصاد انتقادي با ویژگی درونزایی،پویایی و پایداري منوط است به ایجاد پیوند هستیشناختی میان تاریخ، به مثابه انباشتهاي تجربی، و اقتصاد، به مثابه برنامههاي راهبردي معیشتی عمومی. هدف نگارنده اینست که با بسط روش رئالیسم انتقادي، به ایجاد معادله دیالکتیکی تاریخ-اقتصاد بپردازد که ماحصل این معادله، از سویی طرح اقتصاد انتقادي باشد،و از سوي دیگر، به سطحی روششناختی از تاریخ نگاري و تاریخنگري برسیم که انباشتهاي تاریخی در قلمرو توسعه اقتصادي وجهی کارکردي پیدا کنند.

لازم به ذکر است با توجه به اینکه، مقاله حاضر در چارچوب هدفی روششناختی صورتبندي میشود،لذا پرداختن به آن از دیدگاه مکاتب اقتصادي و تاریخی متعارف، شاید تکرار مکررات در حد توصیف صرف باشد. بنابراین، با استفاده ازدیدگاه روشنگرانه، به توصیف و تحلیل روندها و فرایندهاي مندرج در کنه تحولات معرفتی میپردازیم، هر چند شاید، در بخشهایی با مکتب شناسی اقتصادي و تاریخی همپوشانی ایجاد گردد ولی در هر حال، ما را تا انتهاي کار، به موضوع وفادار خواهد نمود.

اقتصاد اثباتی و یا دستوري بدون توجه به عوامل درونی و ذاتی جامعه، بخصوص جوامع در حال توسعه، صورتبندي میشود و به طور بالقوه خطر بحرانزایی در هر برنامه و دستورالعملی میسر است. از سوي دیگر، تاریخنگاري عمدتاً مترتب بر وقایعنگاري سیاسی میباشد که این شیوه، باعث میشود که سایر توانمندیها، از جمله توانمندیهاي علمی، فرآوري و خلاقیتی در مکنونات تاریخی مفقود و نادیده انگاشته گردند. مسأله مقاله حاضر این بود که در چه صورت با ایجاد رابطه دیالکتیکی شرایط جاري، از جمله اقتصاد، با زیرلایههاي تاریخی، که در کمند تجربه سطحی قرار نمیگیرند، میتوان به یک رویکرد روششناختی کیفینگر دستیافت.

نگارنده با طرح نظریه رئالیسم انتقادي به مثابه روش در چارچوب اقتصاد انتقادي، بازگشت و توجه به وجه هستی-شناسانه یا تاریخمندي در چارچوب نظري پژوهش را تجویز میکند بدین منظور که بتوان رهیافت بومی و مترتب بر زیست- جهان خویشتن را تحقق بخشید، یا به عبارتی، بتوان بین روش و محتواي پژوهش، رابطه کیفی و معناداري را برقرار کرد.در این مقاله ابتدا مروري کلی خواهیم داشت بر معرفی و سیر اقتصاد غیرانتقادي، سپس، به منظور معرفی سیر تکاملی ایجاد رابطه روششناختی تاریخ و اقتصاد، بحثی را تحت عنوان اقتصادسنجی تاریخی بررسی و نقد مینماییم، و سرانجام چارچوبهاي روش-شناختی اقتصاد انتقادي را در سپهر روش رئالیسم انتقادي بررسی خواهیم نمود.

اقتصاد غیرانتقادي

در راستاي غیرانتقادي و یا غیرتاریخی کردن اقتصاد، عمدتاً، بنا به تعبیر آیندهپژوهان، سه کلانروند تاریخی تا کنون بوقوع پیوسته است: کلان روند اقتصاد اثباتی، اقتصاد منطقی، و اقتصاد ریاضی. وجه مشترك هر سه کلان روند اینست که با استفاده از قائده تعمیم و شمولیت، قواعد و قوانیینی نظري را براي تمام جوامع بشري تجویز نمودند، بدون اینکه درکی از تفاوتهاي تاریخی جوامع را در محاسبات خود لحاظ نمایند.

وقتی از روند روش اثباتی در اقتصاد سخن به میان میآید، اقتصادي مورد نظر است که مبتنی است بر تدقیق امور اقتصادي بر اساس توابع عددي و جبري یا به عبارتی، براساس ذهن علمی. چنین تلقیاي از اقتصاد، کانون اصلی اوگوست کنت میباشد که معتقد است: نمودهاي اجتماعی تابع جبر علمی دقیقی هستند که به صورت تحول اجتناب ناپذیر جوامع بشري، تحت فرمان پیشرفتهاي ذهن بشر، نمودار میگردد بر این اساس، تلقی اگوست کنت از ذات و موتور محرکه تاریخ نیز چنین خواهد بود که تاریخ عبارتست از جریان پیشرفت و تحول هوش بشري. در این نگرش به تاریخ،تصادف و مکانمندي هیچگونه جایگاه مترقیانهاي ندارد،زیرا امور برون از دایره هوش بشري، محکوم به خوردن مهر انقضاء میباشند.

از دل این نوع نگرش، اقتصاد اثباتی شکل میگیرد که معتقد است اقتصاد اثباتی، علمی است که از نظر روش بررسی سبک واحدي دارد و به صورت یک "علم عینی" مطالعه نظریههاي اقتصادي است. این علم با طرح نظامی یکنواخت، واقعیتهاي اقتصادي را در شرایط ایستا و پویا بررسی میکند تفضّلی از زاویه روند اقتصاد منطقی هم، علم اقتصاد مورد کنکاش قرار گرفت و در پاسخ به این پرسش که آیا علم اقتصاد یک علم منطقی است یا تجربی است؛ روش قیاسی و استقرایی در تقابل با هم در دستور کار اقتصاددانان قرار گرفت. فرانسوا کنه، موسس مکتب طبیعیون، براي اولین روش انتزاعی قیاس یا استدلال منطقی از کل به جزء استفاده نمود.

ویژگی اصلی روش منطقی قیاسی، انتزاعی و غیرتاریخی بودن آنست که بر اساس آن، حکمی عام بر موارد خاصی جاري میشود. به عبارت دیگر، با استفاده از اصول کلی و مسلم علمی - که در اقتصاد به صورت فروض مفروضات بیان میشوند مسائل خاصی را مورد بررسی قرار میدهد در اواخر قرن هیجدهم، آدام اسمیت با استفاده از روش قیاس براي طرح نظریههاي اقتصادي در مورد عملکرد سرمایهداري آزاد، روششناسی علم اقتصاد را به صورت یک علم منطقی تکمیلتر کرد.روند سوم که غیرانتقادي شدن اقتصاد را تصعید بخشید، روند ریاضیگونه کردن اقتصاد است که نوعی تعمیم و انتزاعی کردن منطقی میباشد. در این روند، هر جا نیاز باشد و حتی در تحلیلهاي تاریخی ، تکنیکهاي ریاضی مورد استفاده قرار میگیرند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید