بخشی از مقاله

عدالت ، گفتگو و امنيت بين المللي

 

چکيده
هدف اصلي اين مقاله بررسي جايگاه عدالت و گفتگو در رويه هاي امنيت بين الملل است . چگونه گفتگو ميتواند امنيت بين المللي عادلانه تري به همراه داشته باشد؟ واقع گرايي، ليبراليسم و سازه انگاري، از جمله نظريه هايي هستند که ميتوانند به خوبي جايگاه گفتگو را توضيح دهند. روند جهانيشدن و پديدارشدن موضوع بنيادگرايي، عملا گفتگو را وارد حوزه نظريه و عمل ميکند. به عبارتي، گفتگو با جهانيشدن رابطه اي دوسويه دارد، يعني جهانيشدن ، گفتمان فوق را تسريع و اين گفتمان نيز به روند جهانيشدن کمک خواهد کرد. گفتگو و عدالت از منظري ديگر، به طور عملي و به واسطه رواداري و کنش ارتباطي که بر مبناي عقلانيت ايجاد شده ، ميتواند به طرد بنيادگرايي منجر شود. اين مقاله ، نخست به تبارشناسي دو مفهوم گفتگو و عدالت ميپردازد، سپس ارتباط اين دو مقوله را با امنيت بين الملل ، با استفاده از نظريه هاي روابط بين الملل مشخص نموده ودر پايان ، جايگاه گفتگوي فوق را در رابطه با دو موضوع جهانيشدن و بنيادگرايي مورد کندوکاو قرار خواهد داد.
کليدواژه ها: گفتگو، امنيت عادلانه ، واقع گرايي، ليببراليسم ، سازه انگاري، جهانيشدن ، بنيادگرايي


مقدمه
هدف اصلي اين مقاله بررسي جايگاه عدالت و گفتگو در رويه هاي امنيت بين الملل است .
چگونه گفتگو ميتواند امنيت بين المللي عادلانه تري به همراه داشته باشد؟ به طبع ، امنيت به عنوان امري اجتماعي، متأثر از کنش هاي معناداري است که ارتباط منطقي و استدلالي آن با عدالت ميتواند رويه امنيت عادلانه در سطح روابط بين الملل را پديد آورد. امنيت بين المللي ديگر ار رهگذر واقع گرايي قابل درک نيست و گفتمان هاي جديد امنيت در وراي زبان و گفتمان ميتواند به امنيت عادلانه منجر شود.
واژه گفتگو= ديالوگ ١ از لغت يوناني ديالوگويس ٢ ساخته شده است . ديا٣ معمولا به معناي از ميان ٤ است . لوگوس ٥ به معناي «کلمه »، نوعي مفهوم بسيار کمي استدلال و انديشيدن را افاده ميکند که در قالب گفتار يا نوشتار ظاهر ميشود و صورت مفهوم يا نظريه را به خود مي گيرد. در اين معنا، «گفتگو= ديالوگ »، نشان دهنده نوعي سيلان و جريان معني ميان شماري از افراد است . از رهگذر اين جريان معني، نوعي فهم و درک نو، که در آغاز گفتگو وجود نداشته ، پديدار ميشود.
معناي گفتگو در کاربرد جديد آن ، پيامد شماري از تحولات در ديدگاه شناخت شناسه انسان مدرن است . سقراط به عنوان پدر گفتگو معتقد بود شخص ، زماني مهياي استفاده از گفتگو ميشود که به جهل خويش پي ببرد. اين برساخته ، امري از پيش مشخص شده نيست و حتي يکي از ويژگيهاي ضروري جامعه انساني نيز به شمار نميآيد. ميتوان عوالم ممکني را فرض کرد که در آن گفتگو هيچ نقشي در تعاملات ميان آدميان بازي نميکند. گفتگو نظير ديگر برساخته هاي اجتماعي، ذات يا گوهر ثابت ندارد. در واقع ، نظير همه ديگر برساخته هاي اجتماعي، گفتگو، اساسا داراي ذات يا گوهري نيست که بتوان آن را کشف کرد. اين برساخته در عوض ، واجد کارکرد يا کارکردهايي است که به وسيله کنش گران اجتماعي بدان استناد ميشود و يا بر آن تحميل ميگردد. گفتگو به مثابه برساخته اجتماعي ميتواند به ايجاد ديگر هنجارها و

برساخته هاي اجتماعي کمک نمايد. در گفتگوي اصيل و جاافتاده که فرايند خلق معاني مشترک و ايجاد حيثيت التقاتي در ميان جمعي هميار جريان پيدا نموده ، هر يک از مشارکت کنندگان در گفتگو ميتوانند در نتيجه نهايي تأثير بگذارد. از اين گذشته ، اين فرآيند ميتواند کشف کارکردهاي تازه براي برساخته هاي اجتماعي موجود را تسهيل کند (پايا، ١٣٨١: ٦٧- ٦٦).
تمدن ها و فرهنگ ها و نظاير آنها مي توانند با بهره گيري از گفتگو به عنوان ابزار شناخت و نيز استفاده از رهيافت نقادانه و عقلاني درباره باورهاي خود، مسير دستيابي به درک بهتر را بپيمايند (٩٩-٨٨ :١٩٩٥ ,Searle).
با توجه به کندوکاو لغت گفتگو بهتر است واژه تمدن را نيز مورد بررسي قرار دهيم . تمدن ، مدنيت و ميزان رشد و تعالي و بهبود شرايط زندگي است (٧٠ :١٩٩٠ ,Herzoy). البته ، دو واژه تمدن و فرهنگ با توجه به شباهت هاي بسيار، در نظر بعضي از پژوهش گران ، معاني متفاوتي نيز دارند که بدان ميپردازيم . فرهنگ ها و تمدن ها، در عناصر مشترکي مانند مذهب ، زبان ، آداب و رسوم ، تاريخ و نمادها سهيم اند، ولي تمدن واژه اي کليدي است که موجب فهم و درک منازعه ميان دولتي ميشود، چرا که تمدن والاترين گروه بندي فرهنگي مردم و گسترده ترين سطح هويتي- فرهنگي ملتي است که از آن برخوداراند. تمدن ها پوياييهايي دارند که مرزهاي مشخصي نميتوان براي آنها متصور بود (٥٨٨-٥٨٧ :٢٠٠٠ ,Oneal &Russet ).
به عبارت ديگر، مفهوم و واژه تمدن با مشکلات معنايي و تفسيري همراه ميشود. بعضي تمدن را به مثابه نوعي مجموعه اجتماعي- فرهنگي ميپندارند و بعضي آن را به عنوان فرايند در نظر ميآورند. براي مثال ، الياز روندهاي متمدنانه را به طور تاريخي مشتمل بر محدوديت هايي حول رفتار انساني ميراند که دروني شده است . اين روند ميتواند هر روزه در رفتار متمدنانه بروز نمايد و از مجموعه ها و بافت هاي اجتماعي- فرهنگي متفاوت باشد. در مقابل ، تمدن به مثابه فرآيند، به معناي آن است که اين انگاره به مثابه مجموعه اي اجتماعي- فرهنگي است که به طور ويژه اي به محتواي فرهنگي و رويه هاي مرتبط با آن اهتمام دارد و در ادبيات معاصر، به طور خيلي سريع سياسي شده است (٤٢٢ :٢٠٠٦ ,Robertson).
در کل ، تمدن خود گوياي بعد مادي فرهنگ است . به بيان ديگر، واژه تمدن چه به صورت مفرد وچه به صورت جمع ، بيانگر مرحله تکاملي از زندگي اجتماعي انسان است که ويژگي عمده آن اسکان يافتگي است . از اين رو، واژه تمدن با محل استقرار و اسکان گروه هاي انساني که شهر ناميده ميشود، هم ريشه بوده و از آن مشتق شده است . با وجود اين ، نبايد شهرنشيني را مترادف تمدن دانست ، چرا که اسکان گروه هاي انساني در محيط جغرافيايي با درجه اي از تکامل دانش فني و نظام مندکردن زندگي اجتماعي مبتني بر تقسيم کار عادلانه ، لازمه رويش و رشد تمدن هاست . در اين معنا، تمدن دربرگيرنده ويژگيهاي مادي و معنوي يک گروه اجتماعي در گسترده تاريخ بوده و نشانگر درجه هوشمندي انسان ها در تنظيم مناسبات اجتماعي بين خود است و با مفهوم فرهنگ پيوند ميخورد. از اين منظر، کلمه فرهنگ براي توصيف روشنفکري و جنبه هاي زيباشناختي تمدن نيز به کار رفته است . به هر حال ، موضوع فرهنگ و تمدن ، مطالعه شيوه زندگي گروه هاي انساني است .
به همين دليل ، از ديدگاه بعضي از پژوهش گران ، تمدن همان فرهنگ است در ابعادي بزرگتر.
هم تمدن و هم فرهنگ ، با ارزش ها، هنجارها، نهادها و شيوه تفکر جوامعي سروکار دارد که نسل هاي متمادي براي آنها اهميت زيادي قايل بوده اند. طبق نظر «دارسن »، تمدن نتيجه فرآيند اصيل و ويژه اي از خلاقيت فرهنگي است که محصول کار گروه خاصي از مردم است (مولايي، ١٣٨٤: ١٢٧- ١٢٨).
فرهنگ عبارت است از اشيا و ابزارهاي ساخته شده دست بشر و نحوه کاربرد و ارزش نمادين آنها، فنون ، علوم ، آثار علمي، شيوه زيستن ، عادات خورد و خوراک، نحوه انجام دادن کارها، پيشينه ها، مهارت هاي هنر و معماري و آثار هنري، زبان و سازمان و آرمان هاي اجتماعي، فضايل اخلاقي، سنت ها و عملکردها، تصورات ، ديدها، رويکردها، جهان بينيها، انديشه ها و روش هاي انديشيدن و احساس داشتن درباره چيزها و ارزش ها و باورها و مفروض هاي پايه اي مشترک و همين طور رفتارهاي ناشي از آنها در گروهي از مردم ، الگوهاي رفتار و روش هاي فرارساندن خاصه هاي فرهنگي از نسلي به نسل ديگر يا از مردمي به مردم ديگر (مستقيمي، .(88 -87 :1385
ارتباط ميان فرهنگ ، گفتگو و گفتگوي برابر و متمدنانه ، پيش شرط هاي مهمي براي امنيت عادلانه محسوب ميشوند. اگر قدرت هاي بزرگ به روش شناسي تمدن و يکسان انگاشتي تمدن هاي مختلف باورداشته باشند، آنگاه امنيت عادلانه در وراي اين مهم حاصل ميشود.
اين تعريف جامع از فرهنگ و قرابت آن با تمدن است که ميتواند درک فراتر و وسيعي را در اختيار ما قرار دهد. به هر حال ، گفتگوي عادلانه از لحاظ لغوي و مفهومي به خوبي به عنوان برساخته اجتماعي مورد بررسي قرار گرفت . اين برساخته به دليل اهميت نقش ارتباطات و مسئله جهانيشدن و در چارچوب حل منازعه يا منبع منازعه به عنوان گفتمان وارد روابط بين الملل شده است . دگرگونيهاي گفتماني ميان ملل ، بازآفريني و ناملايمات در سياست خارجي کشورها و همچنين ، عقلانيشدن امور، جايگاه گفتگوي عادلانه و امنيت عادلانه را به عنوان يک برساخته در روابط بين الملل نوين برجسته ساخته است .
الف . امنيت و گفتگو
امنيت به مفهوم حفاظت از ارزش هاي اساسي، هنجارها، قواعد و نهادهاي جامعه است .
اين تعريف ، نظام دولت ها و اصول ، ارزش ها و هنجارهاي ناشي از آن را در بر ميگيرد. به علاوه ، شامل حمايت از مردم و تأسيسات و اصول حقوقي آنها در برابر تهديدات نظامي و غيرنظامي و تضمين الزامات اساسي و آزاديهاي بنيادين است و نقش نيروي نظامي در تحقق امنيت ، برجسته و اصل تلقي ميشود (٢٠٠٨ ,Makinda).
ايده مطروحه و مقبول در دهه ١٩٩٠، ايجاد تحول و دگرگوني در مفهوم امنيت و به بيان ديگر، توسعه اين مفهوم است که به اشکال مختلفي پديدار شده است : بسط مفهوم از امنيت مليت ها به امنيت اشخاص و گروه ها؛ گسترش مفهوم از امنيت کشورها به سوي امنيت نظام بين الملل و در واقع محيطي فراملي؛ مطرح شدن مفاهيمي چون امنيت سياسي، اقتصادي، اجتماعي، زيست محيطي و انساني در کنار امنيت نظامي و در نهايت ، توسعه مسئوليت سياسي براي تضمين امنيت که علاوه بر دولت هاي ملي به سمت نهادهاي بين المللي و حکومت هاي منطقه اي و محلي گسترش يافته است (١٩٩٥ ,Rothschild).
در جهان امروز، جامعه بين المللي اعمال فشار بر هر کشوري را که در تحقق حقوق سياسي، اقتصادي و مدني مردم خود از طريق سياست هاي عامدانه و با رفتارهاي نابرابر، تعدي و تبعيض ، قصور بورزد، با هدف تغيير و اصلاح روش هايش مشروع و مجاز ميشمارد. البته ، نبردهاي ايدئولوژيکي بين شرق و غرب و ديدگاه هاي سکولار غربي و اسلام ، هر يک درصدد حاکم نمودن ارزش هاي مورد قبول خود به عنوان ارزش هاي بهتر براي پذيرش جهاني هستند. در مواجهه با چنين حقايقي، بسياري معتقدند براي تحقق صلح و نظم جهاني و پذيرش حق دولت ها در تعيين سرنوشت خود، بهتر است همزيستي مسالمت آميز را بپذيريم . بدون شک ، نظم ارزش است ، زيرا صلح را حفظ ميکند و تبادلات اقتصادي و اجتماعي را به صورت يکنواخت و آرام در سراسر جهان ممکن ميسازد و اين موارد براي تحقق ارزش هاي اخلاقي جهاني ابزارهاي مؤثري هستند، به ويژه اينکه بسياري از افراد را قادر ميسازند به حقوق اقتصادي و اجتماعي خود که تحقق آن در فقدان نظم بعيد است ، دست يابند (٢٠٠٥ ,Others &Smith ).
اين تحول در مفهوم امنيت ، کمک شاياني به مقوله عدالت در امنيت بين المللي کرده است .
بحث عدالت و اخلاق به حوزه هاي مطروحه و مهمي در گفتگوي بين المللي تبديل شده است .
مجمع عمومي و کميسيون هاي تابعه ملل متحد به اين رويه هاي عادلانه کمک شاياني کرده اند.
اين مقاله نيز در همين راستا جايگاه گفتگوي عادلانه را در نظريه هاي روابط بين الملل همانند واقع گرايي، ليبرالسم و سازه انگاري مورد کندوکاو قرار خواهد داد و در پايان ، گفتگوي عادلانه را از نظريه تا عمل و از منظر مسايل و چالش هاي دنياي امروز همانند جهانيشدن و رشد بنيادگرايي توضيح داده و تفسير ميکند.
١. واقع گرايي و گفتگوي عادلانه
گفتگو خواه ميان گروهي از مردم باشد يا بين تمدن ها و فرهنگ ها و يا از نظر واقع گراها دولت ها، ميتواند منجر به بقا و حفظ قدرت سياسي نيز بشود. از منظر واقع گرايي، حتي ميتوان از خلال گفتگوي سازنده و بيطرفانه ، بقا و استمرار خويش را تضمين کرد. زيربناي گفتگو ميتواند عقلانيت باشد که از آن منطق سود و زيان به گونه اي در ذهن متبادر ميشود. بر اين اساس ، مثلث گفتگو، عقلانيت و بقا را ميتوان از درون پارادايم واقع گرايي استخراج کرد.
به هرحال ، واقع گراها، بقا را رکن اصلي انديشه خود تلقي ميدانند و با توجه به منطق عقلانيت ، معطوف به نتيجه هستند. بنابراين ، از نظر آنها، گفتگو ولو به طور صوري ميتواند متضمن آن اصل والا يعني بقا باشد.
البته ، گفتگو از منظر واقع گرايي با آنچه هابرماس گفتگو در شرايط برابر مينامد، متفاوت است . اين جمله معروف در گفتگويي که توسيديد آن را از زبان آتنيهاي قدرتمند در برابر مليان هاي ضعيف بيان ميکند، بنيان واقع گرايي محسوب ميشود: «حق ... فقط در ميان برابرها مطرح است ، حال آنکه اقويا آنچه را ميتوانند انجام ميدهند و ضعفا از آنچه ميخواهند رنج برد (مشيرزاده ، ١٣٨٥: ٧٥). ولي آنچه در اينجا اهميت دارد، رويکرد واقع گراها به اصل گفتگوست ، ولو اينکه اين اصل ميان برابرها نباشد.
تامس هابز، فيلسوف سياسي انگليسي در قرن هفدهم و يکي از پايه گذاران واقع گرايي، ترس از مرگ را عامل ورود به گفتگوي بيطرفانه معرفي کرده است . به گفته هابز، اشتراک در غريزه و حفظ حيات ميتواند گروه ها و افراد مختلف را به آغاز گفتگو با يکديگر ترغيب کند.
در عين حال ، اين عامل هرچند از اهميت بسزايي برخوردار است ، ظاهرا چندان که بايد خرسندکننده نيست . دليل اين امر آن است که بسياري از افراد متعلق به فرهنگ ها و گروه هاي مختلف حاضرند بر سر آرمان شان جان ببازند، اما تن به گفتگو ندهند. بنابراين ، ميبايد براي تشويق افراد به ورود در گفتگو معيار ديگري غير از حفظ صيانت در نظر گرفته شود. در اينجا متوجه ميشويم حتي هابز واقع گرا، اصل گفتگو را ولو به طور حداقلي واجد اهميت ميداند که رويگرداني از آن ميتواند مرگ را به همراه داشته باشد (پايا، ١٣٨١: ٦٥).
مورگنتا از ديگر دانشمندان واقع گرا که بر عنصر منافع ملي تأکيد ويژه اي دارد، معتقد است نوع منافعي که عمل سياسي را در حوزه خاص تاريخي تعيين ميکند، وابسته به زمينه سياسي و فرهنگي است که سياست خارجي در چارچوب آن تعيين ميشود. مورگنتا، اگرچه دولت ها را کنش گران اصلي نظام بين الملل ميداند، ولي اين به معني آن نيست که او به تاريخيبودن دولت توجه نداشته باشد. او دولت ملي را محصول تاريخي و شرايط آن ميداند (٣٤-٣٣ :١٩٨٥ ,Morgenthau). از نگاه تاريخي و تفسيري مورگنتا و تأکيد او بر زمينه سياسي و فرهنگي در جهت کنش سياسي و همچنين ، تأکيدي که بر اصل ديپلماسي در سياست خارجي دارد که به يقين اصل گفتگو زيربناي آن است ، اين گونه استنباط ميشود که واقع گراها هم به اصل گفتگو ميان ملت ها بدبين نيستند.
گفتگو ميان ملل (تمدن ها و فرهنگ ها) ميتواند به نتايج ذيل از منظر واقع گرايي منجر شود:
(١) بقا را تضمين ميکند، (٢) از عدم قطعيت ميکاهد، (٣) امنيت را تا حد زيادي ارتقا ميدهد، چرا که گفتگو تا حد زيادي بيان کننده کاهش تهديد وجودي قلمداد ميشود، (٤) سامانه تاريخي دولت از پيدايش تا کنون ، حول بقا و امنيت شکل گرفته و حتي حفظ و تکوين موازنه قدرت در دوران هاي مختلف ، از اتحاديه هلنيها تا اروپاي معاصر، راهي جز گفتگو نداشته است . بسياري از جنگ ها و به هم خوردن موازنه قوا در پي عدم هماهنگي و نبود گفتگو ميان واحدهاي سامانه فوق بوده است (١٨٠-١٥٨ :٢٠٠٧ ,Little &Wholf ).
در واقع ، اگرچه بسياري بر اين باورند که مکتب واقع گرايي به امر گفتگو نگاهي شيءانگارانه و حداقلي دارد، ولي مکتب فوق گفتگو ميان دولت ها ملل را ناديده نگرفته و براي حفظ بقا و امنيت و قدرت ، آن را لازم و ضروري دانسته است . حتي نئوکلاسيک ها که شاخه جديد واقع گرايي محسوب ميشوند، در تحليل هاي خود بسيار به مطالعات تاريخي و عنصر فرهنگي درون دولت ها بها ميدهند و با توجه به تأکيد بر غير مستقيم و پيچيده بودن تأثير قدرت نسبي بر سياست خارجي، راه خود را از نوواقع گرايي جدا ميکنند (مشيرزاده ، ١٣٨٥: ١٠٣).
٢. ليبراليسم و گفتگوي عادلانه
در مورد جايگاه گفتگوي عادلانه در روابط بين الملل از منظر ليبراليسم ، بسياري بر اين عقيده اند که گفتگوي عادلانه در واقع راه حلي دموکراتيک و مرم سالارانه در بطن خود دارد.
روح الله رمضاني در اين مورد به نطقي که رئيس جمهور وقت ايران در سازمان ملل متحد در ٤ سپتامبر ٢٠٠٠ ايراد کرد اشاره ميکند، آنجا که وي ميگويد: «گفتگوي تمدن ها از نظر مفهومي با نظريه صلح مردم سالارانه شباهت دارد که غربيها در بررسي روابط بين الملل به کار ميبردند، ولي ظمنا يادآور ميشويم که در مورد ايران بايد آن را صلح مردم سالارانه اسلامي خواند.» به عبارتي، گفتگوي عادلانه نه تنها براي جمهوري اسلامي ايران ، بلکه براي کل جهان اسلام توليد فرصت امنيتي ميکند، چرا که تعارض مد نظر غرب در مقام مصداق يابي، تنها به جمهوري اسلامي ايران بسنده ننموده و توليد گفتماني مينمايد که اصول گفتمان اسلامي را مورد تعرض قرار ميدهد. اين بدان معناست که تمام بازيگران مسلمان تا آن زمان که در اين چارچوب خود را تعريف مينمايند، موضوع سلطه تمدن غربي ميباشند (افتخاري، ١٣٨٤: ٢١).
گفتگوي عادلانه از نظر نگارنده ميتواند نوعي «زيست جهان » و مبنايي براي تعامل سازنده ميان تمدن اسلامي و تمدن غربي قلمداد شود. در واقع ، گفتگوي عادلانه به مثابه برساخته اي اجتماعي، تا حد زيادي خود بستر عقلانيشدن و معنايافتن صلح مرم سالارانه را تقويت ميکند. به طبع ، منطق صلح مردم سالارانه اسلامي با منطق صلح مرم سالارانه غربي با پيوند گفتماني به نوعي صلح کانتي ميانجامد. البته ، گفتمان صلح مرم سالارانه اسلامي بايستي در درجه اول تعارض ها و اختلاف هاي هويتي خود را از درون حل نمايد تا در بيرون از خود، با دگري به نام هويت غربي به تعامل برسد. همان طور که کارل پوپر يادآور ميشود: «هرچند گفتگو ممکن است منجر به توافق نشود، اما ميتواند در ذهنيت هر يک از طرفين گفتگو، آثار عميقي بر جاي گذارد و ديدگاه هاي قبلي آنان را در خصوص وضع و حالي که در آن قرار دارند، متحول سازد. به اعتقاد پوپر، تلاش براي به ثمر رسيدن گفتگو و حصول توافق ، مانع سهل انگاريهاي ذهني و کسب رضايت پيش هنگام از تلاش هاي فکري ميشود و طرفين بحث را به تکاپو و تلاش بيشتر وادار ميسازد. پوپر يادآور ميشود: «شکاف ميان چارچوب هاي متفاوت همواره به دلايلي منطقي پرشدني است .....، اما اين شکاف را معمولا ميتوان پر ساخت » (پوپر، ١٣٧٩: ٣٧- ٣٨).
اين اصول پوپري به عنوان پارادايم ميتواند در گفتگوي غرب و اسلام کارساز باشد.
همچنين ، به نظر ميرسد ميتوان پيشنهاد پوپر را با افزودن يک بعد مقرون به مصلحت عمل (پراگماتيستي) کامل تر ساخت و به اين ترتيب ، به شيوه اي مؤثر و مقبول براي تحقق انديشه گفتگوي عادلانه دست يافت . با اين مقدمه اساسي ميتوان انتظار داشت برساخته گفتگوي عادلانه ميتواند شيوه اي مؤثر و مقبول براي نزديکي دو تمدن اسلام و غرب قلمداد شود. در اينجا، جايگاه گفتگوي عادلانه را به طور ويژه در روابط بين الملل ليبرالي که نماينده گفتماني غربي است ، متذکر ميشويم .
ليبراليسم عام نگر و سهل گير است . نظريه سياسي ليبرال مانند نظريه هاي هابز، لاک، روسو و کانت ، نوعا از تصور انسان هايي انتزاعي در وضع طبيعي که در آن اين انسان هاي انتزاعي با هم برابرند، آغاز ميشود. به باور ليبراليسم ، با اينکه ممکن است باورها و فرهنگ ها با هم تفاوت داشته باشند، همکاري نفع بنيادي در صيانت نفس و رفاه مادي دارد. همچنين ، نظريه صلح دموکراتيک کانت که ميگويد «مردم سالاري ها با هم نميجنگند»، بر مبناي تبيين مبتني بر هنجارهاي مردم سالاري است که ميگويد «همان فرهنگ ، برداشت ها و رويه هايي که در داخل کشورها امکان سازش و حل و فصل مسالمت آميز درگيريها را بدون تهديد به خشونت فراهم ميسازد که در آن سوي مرزهاي ملي در مورد ديگر کشورهاي مردم سالار نيز به اجرا گذاشته ميشود. به عبارتي، تساهل و گفتگو در داخل کشورها قابل تسري به روابط ميان ملل ، به ويژه کشورهاي مردم سالار است (٦٣٨-٦٢٢ :١٩٩٣ ,Ruse H). گفتگو با توجه به نقش عوامل تاريخي و اجتماعي خاص ، ميتواند به پيدايش اتحاديه هاي صلح جلو منجر شود که به شکلي بصيرت آميز توسط کارل دويچ تشريح و تحليل شده است . به عبارتي، وجود اجتماع امنيتي، پذيرش درک و به نوعي تساهل در روابط ميان فرهنگي و تمدني است . در واقع ، بناي اجتماع امنيتي وابسته به صلح دموکراتيک ، احترام متقابل ، روح تجارت ، رضايت ، تعامل ، اجماع نخبگي، ارتباطات و جامعه پذيري است که همگي در گرو گفتگوي سازنده است .
منظور کارل دويچ از اين اجتماع امنيتي اين است که مردمان اين اجتماع گرد هم آمده اند تا روابط ميان خود را توسط جنگ به پيش نبرند. در کل ، چون ليبرال ها معتقدند همه انسان ها موجوداتي عقلانياند و به شکل ابزاري توانايي شکل دادن و تعقيب منافع و توان فهم اصول اخلاقي و زندگي بر اساس حکومت قانون را دارند، همواره به گفتگو و رواداري و زبان باور دارند (مشيرزاده ، ١٣٨٥: ٢٧). در همين راستا، جان لاک در قرن هفدهم تأکيد داشت که «زبان رشته محکم و پيونددهنده جامعه است » ليبرال ها به عنوان پيشگام اصل رواداري، آن را در مقابل چيزي که اخلاقا نادرست است به کار ميبرند. متفکران ليبرالي با الهام از کانت ، رواداري را در خود فرد خودمختار دانسته اند که از قيود بيروني و دروني، رها و آزاد است و خردگرايانه ، بر وفق عقلانيت عمل ميکند. رواداري سياسي که از اصول گفتگوي تمدن ها محسوب ميشود،کنش گران عقلاني را ملزم ميسازد محدوديت هاي ديگري را در پيگيري محوريترين اهداف خود در زمينه محقق ساختن استعدادهاي خويش بپذيرند و اين نيازمند احترام گذاردن به ديگران ، با همين محوريت است (پايا، ١٣٨١: ١٥٥).
گفتگوي عادلانه يا به عبارتي، گفتگو ميان اسلام و غرب ، شامل شاخص هاي مشترکي از قبيل رواداري، گفتگو و تعامل است که ميتواند گفتمان فوق را به انديشه صلح مردم سالارانه اسلامي و غربي نزديک کند.
٣. سازه انگاري و گفتگوي عادلانه
براي پيبردن به منزلت گفتگوي عادلانه در نظريه سازه انگاري روابط بين الملل ، بهتر است هستيشناسي مورد اهتمام اين نظريه را که به عنوان ساخت هاي اجتماعي شناخته ميشود، مورد کندوکاو قرار دهيم . بر اين اساس ، هنجارها، ارزش ها، فرهنگ ها، انگاره ها و قواعد، تا حد زيادي مشخص کننده رفتار و منافع کنش گران ميباشد. اين ساخت هاي اجتماعي که گفتگوي عادلانه در بطن آن معنا مييابد، ميتواند رويه هايي را ايجاد نمايد که در جامعه بين الملل به صلح و امنيت منجر شود. سازه انگاران فرض هايي را مطرح ميکنند که ميتواند با نظريه گفتگوي عادلانه ، هم سنخ باشد:
يک . روابط بين الملل بخشي از برساخته اجتماعي واقعيت است . کنش گران در مقام افراد اجتماعي، ساختارهايي اجتماعي هستند نه مادي. ساختارها و کنش گران متقابلا يگديگر را ميسازند.
دو. نميتوان در نظريه روابط بين الملل منافع و اولويت هاي کنش گران را اموري برون زاد يا ثابت گرفت ، بلکه آنها در روند تعاملات اجتماعي پا ميگيرند و دگرگون ميشوند. در نتيجه ، بايد از منطق عقلانيت ابزاري که در نظريه انتخاب عقلاني پنهان است درگذشت و منطق اقناع و کنش ارتباطي را منظور ساخت . گفته ها به اندازه کردارها بااهميت هستند.
سه . در روابط بين الملل بايد انديشه ها و هنجارها را جديتر از آن چيزي گرفت که نظريه هاي سنتي براي منافع مادي قايلند (٤٢٥-٣٩١ :١٩٩٢ ,Went).
اين سه فرضيه سازه انگاران ، نشان ميدهد اولا، گفتگوي عادلانه به عنوان برساخته اجتماعي، تا حد زيادي عامل تعامل اجتماعي است و بر پايه اقناع و کنش ارتباطي شکل ميگيرد. ثانيا، گفتگوي عادلانه به مثابه هنجار اجتماعي، بيش از آنکه مبتني بر منافع مادي باشد، در چارچوب منافع اجتماعي معنا مييابد. در بعدي ديگر، ايده گفتگوي عادلانه به دنبال ايجاد جامعه بين الملل است که مکتب انگليسي و سازه انگاران بر آن اجماع دارند. به عبارت ديگر، گفتگوي عادلانه متضمن قرائتي هدلي بولي از جامعه بين الملل است که مرکب از دولت هاست و در شرايطي پديد ميگيرد که گروهي از دولت ها با آگاهي از برخي منافع و ارزش هاي مشترک به «جامعه » تبديل شوند، به اين معنا که در روابط شان با يکديگر، خود را مقيد به مجموعه اي مشترک از قواعد تصور کنند و در کارويژه نهادهاي مشترک سهيم باشند (١٣-١١ :١٩٩٧ ,Bull).
به هر حال ، سازه انگاران بر اين باورند که سياست بين الملل در قالب جامعه بين المللي شکل ميگيرد نه نظام بين الملل . گفتگوي تمدن ها جز اينکه بر جامعه بين الملل تأکيد دارد، به خودي خود نوعي هنجار اجتماعي هم محسوب ميشود که ميتواند معياري براي منافع عقلاني کنش گران باشد. سازه انگاران معتقدند جامعه بين الملل بر اساس هنجارها و قواعد خاصي شکل ميگيرند و اين هنجارها و قواعد، همگي به عنوان معيارهايي براي منافع عقلاني دولت ها و کنش گران قلمداد ميشود (١٨ :١٩٩٨ ,Walt) و منافع بر مبناي آنها شکل ميگيرد.
هنجارها و قواعد اساسي بازي بين المللي است که معين ميکند چه بازيگراني و با پيروي از چه قوانيني نتايج مورد نظر کنش را در عرصه بين المللي پديد ميآورد. به عبارت بهتر، هنجارها باعث نميشوند دولت به کنش خود جهت خارجي دهد، بلکه دلايل عقلاني را براي دولت فراهم ميآورد تا بتواند کنش خود را به نحو بهتري انجام دهد. همچنين ، مبناي گفتگوي تمدنها زبان نيز هست که سازه انگاران آن راکليد کنش ميدانند. زبان نيز تنها انعکاس دهنده مفاهيم نميباشد، بلکه در حقيقت خود نوعي رفتار و کنش است (خبيري، ١٣٧٨: ١٦١-١٦٠).

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید