بخشی از مقاله


مروري بر مطالعات اخير رضايت زناشويي
چکيده :
رضايت مندي همسران از رابطه ، عشق و شور زندگي، بستگي به اين دارد که چقدر نسبت به هم ، صميمي و دوستان خوبي باشند. متخصصان روان شناسي خانواده ، غالبا معيار خود را در بررسي کيفيت روابط زناشويي زوجين ، سطح رضايت زناشويي آنها قرار ميدهند. گلاسر، معتقد است که هر انساني، ٥ دسته نياز اساسي دارد که در يک ازدواج موفق بايد به نحو رضايت مندي براي طرفين تامين شود و در صورت ناهماهنگي در عدم ارضاي آن در طرفين ، باعث نارضايتي در ازدواج ميشود. اين نيازها عبارت اند از: نياز به بقاء، نياز به عشق و محبت ، نياز به قدرت ، نياز به آزادي و نياز به تفريح .
در اين مقاله درصدد هستيم ، تا عوامل مختلفي که بر رضايت مندي در زوجين متاهل نقش دارند را مورد بررسي قرار دهيم و ضمن واژه کاوي دقيق حکم و بررسي پيشينه بحث و صاحب نظران آن خصوصا در دنياي معاصر به متغيرهاي تاثيرگذار بر رضايت مندي ميپردازيم و در پايان ، با جمع بندي مطالعات مختلف ، به مهمترين اين عوامل تاثيرگذار بر رضايت مندي زوجين دست يابيم .
کلمات کليدي: رضايت مندي زوجين ، عوامل تاثيرگذار، ازدواج
مقدمه
زندگي خانوادگي شبيه به کوه يخ در درياست . بيشتر مردم فقط از يک دهم آنچه در زندگي ميگذرد مطلع هستند.
يک دهمي که ميتوانند ببينند يا بشنوند و گاهي فکر ميکنند که اين تمام زندگي است (١). عده اي نيز احساس کرده اند که شايد چيزهاي ديگري نيز وجود داشته باشد، اما شناختي از آنها ندارند و نميدانند که چگونه آنها را کشف کنند .اين ناآگاهيها ممکن است خانواده را در وضع خطرناکي قرار دهد. همان طور که سرنوشت دريانورد بستگي به آگاهي او از باقيمانده کوه يخ در زير آب دارد، سرنوشت خانواده نيز بستگي به آگاهي افراد از احساسات و احتياجات و طرح هاي زيربنايي اتفاقات خانوادگي دارد (١). ازدواج يکي از مهمترين تصميم گيريها در زندگي هر فرد است و رضايتمندي از ازدواج يکي از اصليترين عوامل تعيين کننده کيفيت زندگي و سلامت رواني است (٢). از اين رو متخصصان روانشناسي خانواده غالبا معيار خود را در بررسي کيفيت روابط زوجين ، سطح رضايت مندي زناشويي آنها قرار داده اند (٣). افراد وقتي ازدواج مي کنند شادتر و سالم تر هستند اما آمارها نشان ميدهند که رضايت زناشويي به راحتي به دست نميآيد (١).

رضايت از رابطه در طي زمان و در ميان خيلي از زوجين کاهش مييابد. رضايت زناشويي نشانگر استحکام و کارايي نظام خانواده است (٤).
در جوامع مختلف تداوم زندگي زناشويي و ر ضايت از آن به طور فزاينده اي رو به کاهش است . گلن ١ (١٩٩٨) طي يک نظرسنجي دريافت که تنها يک سوم از ازدواج ها بعد از ١٦ سال راضي و با ثبات باقي ميمانند، و حدود ٥٠ درصد از ازدواج ها در آمريکا به طلاق منجر ميشود و مشکل تعارضات زناشويي بيش از هر مشکل روانپزشکي، سبب ارجاع جهت دريافت مراقبت هاي بهداشت رواني ميشود. بعلاوه ، ثبات اجتماعي و اقتصادي افراد تا اندازة زيادي بستگي به وضعيت خانواده هايشان دارد. نزديک ٥٠ درصد از زنان بعد از طلاق با فقر روبه رو ميشوند (٥). کنگر و همکاران ٢ (٢٠٠٠) از مشاهده ١٩٣ خانواده دريافتند که روابط زناشويي والدين طي سال هاي ١٩٧٩ تا ١٩٩٢ (زماني که فرزندا ن جوان نزد خانوادة اصلي زندگي ميکردند) پيش بيني کننده رفتار فرزندان آنها با همسران شان در سال ١٩٩٧ (زماني که فرزندان خود تشکيل خانواده داده بودند) بود. به عبارت ديگر، اگر والدين گرم و حمايت کننده بودند، فرزندان آنها نيز نسبت به همسر و فرزندان خود گرم و حمايت کننده بودند (٦). پژوهش هاي برومن در بررسيهاي رضايتمندي زناشويي در سال ٢٠٠٠ نشان داد که چهارپنجم از متأهلين ميشيگان ، از ازدواجشان رضايت دارند و ٧٩% از پاسخ دهندگان رضايت بسيار بالايي از ازدواج شان را نشان دادند و تقريبا تمام زوجين رضايت زناشويي بالايي را در اوايل زندگيشان گزارش ميدادند، اما در بسياري از ازدواج ها، علائم نارضايتي در چند سال اول زندگي ريشه دوانده بود (٧). کاهش رضامندي زناشويي با خطر بالاي جدايي همراه است مخصوصا اگر خطر پرخاشگري فيزيکي بين زوجين وجود داشته باشد. خلاصه اينکه بالغ بر ٤٠% مراجعان بهداشت رواني، درگير مشکل زناشويي هستند (٨).
رضايت زناشويي يکي از مولفه هاي مهم زندگي بشر است ، تحقيقات زيادي در اين زمينه انجام شده است ، که نشان دهنده اهميت آن است . هندريکس ٣ (٢٠٠٢) عقيده دارد که ازدواج يک فرايند ناخودآگاه است و تصادفا ممکن است ازدواجي خوب و موفق از آب درآيد (٩). براي دستيابي به يک ازدواج موفق بايد براساس خودآگاهي عمل کنيم و اين امري است شدني. به نظر او ازدواج خودآگاه ازدواجي است که بيشترين رشد روحي و رواني را در پي داشته باشد. ازدواجي است که به التيام يافتن و يکپارچه شدن شخصيت بيانجامد. براي دستيابي به يک ازدواج خودآگاه و کاهش تعارض هاي زناشويي ملاحظات درماني با استفاده از راهبردهاي مشخص انجام ميشود. وقتي زوجي براي درمان مراجعه ميکنند ابتدا به شکايات سطحي از همديگر حول موضوعاتي همچون پول ، تفريح ، مسائل جنسي، اعتياد و... ميپردازند.
مفهوم رضايت مندي زناشويي:
متخصصان روان شناسي خانواده ، غالبا معيار خود را در بررسي کيفيت روابط زناشويي زوجين ، سطح رضايت زناشويي آنها قرار مي دهند (٣). رضايت زناشويي، يکي از مهمترين عوامل پيشرفت و دست يابي به اهداف زندگي و تحت تاثير ثبات عاطفي زوجين است (١٠). هيسمن و همکاران ٤ (٢٠٠٤) معتقدند که ميان عوامل چندگانه تشکيل دهنده سلامت رواني شامل ميزان رضايت از زندگي و عزت نفس با سازگاري زناشويي رابطه معنيداري وجود دارد (١١). شاکلفورد٥ (٢٠٠١)، رضايت مندي زناشويي را نتيجه ٣ عامل رضايت عمومي از زندگي مشترک، رضايت از روابط جنسي و رضايت مندي عاطفي و هيجاني ميدانند (١٢). واتسون و هامريچ ٦ (٢٠٠٦) ارزيابي همسر را در تعيين ميزان رضايت زناشويي، موثرتر از ارزيابي فردي ميدانند (١٣).



فرهنگ معين "رضا" را خشنودي، خوش دلي، صلاح و صواب ديد؛ و "رضايت " را قبول ، رضامندي، خوشحالي، و خشنودي ميداند (١٤). رضايت يک حالت هيجاني است که با رسيدن به هدف پديد ميآيد (١٥). کارلسون و همکاران ١ (٢٠٠٠) معتقدند رضايت از رابطه فرد به کيفيت رابطه بستگي دارد. اگر رابطه ي مطلوب بوده و با اميدها و انتظارها هماهنگ باشد،
2 رابطه رضايت بخش خواهد بود (١٥). براي رضايتمندي زناشويي تعريف هاي مختلفي ارائه شده است ، ازجمله اينکه بک (١٣٨٠) بيان داشته است که رضايت مندي زناشويي درواقع نگرش مثبت و لذت بخشي است که زن و شوهر از جنبه هاي مختلف روابط زناشويي دارند (١٦). انريچ ٣ (١٩٩٨) روابط جنسي، مسائل مالي، فرزندان ، مذهب ، حل تعارض ، اوقات فراغت ، اقوام و دوستان را به عنوان ابعاد رضايت مندي زناشويي بيان ميکند (١٧). بديهي است که کمبودهاي موجود در کفايت هاي عاطفي و هيجاني همسران همچون توانايي خودآگاهي، خويشتن داري و برخي تفکرات و نگرش ها و طرز تلقيهاي غيرمنطقي با مسائل و مشکلات روا نشناختي و شخصيتي مربوط به هريک از زوجين در کنار عوامل متعدد ديگري همچون (عوامل اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و خانوادگي) اثرات نامطلوبي بر زندگي مشترک آن ها ميگذارد و اين معضلات احساس رضايت را در آنان کاهش ميدهد (١٧).
رضايت به معني برخورداري از ادراکي است که در پي بر آورده شدن نيازي پديد آيد. رضايت زناشويي عبارتست از ميزاني که نشان ميدهد فرد تا چه اندازه احساس ميکند همسرش نيازهايش را بر آورده ميکند (١٨). رضايت زناشويي، حالتي از رضايت مندي در ازدواج است که به وسيله ي ادراک درون فردي يا يک ادراک بين شخصي تعريف ميشود (١٩).
رضامندي زناشويي مفهومي ايستا و ثابت نيست و اکثر زوجين طي زندگي مشترک خود، تغييرات جزئي را در ميزان رضامندي تجربه ميکنند (٢٠).
ساعتچي (١٣٨٦) اظهار ميدارد که براي بقاي خانواده و ايجاد رضايت از زندگي زناشويي، شرايطي لازم است (٢٠):
١. اعتقاد به اينکه ازدواج يک تعهد طولاني مدت و خانواده يک نهاد مقدس است ،
٢. داشتن گرايش يا طرز تلقي مثبت به همسر، و
٣. توافق در مورد هدف کلي زندگي .
ديدگاه هاي ارائه شده در خصوص رضايت زناشويي:
رضايت مندي زوجي، يکي از جوانب بسيار مهم يک نظام زناشويي است که همسران در ازدواج خود تجربه ميکنند و ميتواند نقشي بسيار مهم در استحکام و دوام آن داشته باشد. در اين ميان ، زن به عنوان پايه ي اساسي در تشکيل خانواده ، نقشي اساسي در انسجام و دوام کانون خانواده و همچنين نقش مهمي در پرورش و رشد شخصيت فرزندان و آينده سازان جامعه دارد. وينچ ٤ (١٩٧٤) بر اين باور است که رضايتمندي زوجي انطباق بين وضعيت موجود و وضعيت مورد انتظار است ، يعني انطباق بين انتظاراتي که فرد از زندگي زناشويي دارد و آن چه در زندگي خود تجربه ميکند (٢١).
بني اسدي (١٣٨١) باور دارد که کيفيت مطلوب ازدواج ميتواند رضايت زوجي و در پي آن پايداري رابطه ي زوجي را به دنبال داشته باشد.
در مطالعات مربوط به رضايت زوجي، سه ديدگاه مطرح شده است :
• نخستين ديدگاه ، علل درون فردي سازگاري را مطرح ميکند که نظريه پردازان صفت و روان تحليل - گري، بيش تر طرفدار آن هستند. بدين معني که ويژگيهاي شخصيتي شريک ازدواج باعث همساني پايدار و رضايت مندي دو جانبه يا ناپايداري همراه با نارضايتي ميشود.
• ديدگاه دوم ، به مسايل بين فردي توجه دارد. اين ديدگاه در بين روان درمان گران رفتارگرا، محبوبيت و جاذبه ي بيشتري دارد. براساس اين ديدگاه ، مشکل اصلي زوج هاي مسئله دار، به ناسازگاري زوج ها بر ميگردد. بدين صورت که رفتارها به جاي پاداش ، بيشتر تنبيه در پي دارند .
چون در حقيقت همسران آشفته ، در مهارت هاي اجتماعي خود ضعف دارند و در تماس با همسر خود، کنش ها و واکنش هاي رفتاري منفي زيادي نشان ميدهند.
• ديدگاه سوم ؛ ديدگاه تلفيقي است که بر اساس آن بسياري از پژوهشگران باور دارند که هر دو عامل (تعامل هاي بين فردي و صفات شخصيتي) در کيفيت روابط زوجين اهميت دارند.
رويکردهاي بهبود روابط زناشويي زوجين :
مطالعه روابط زوجين به روشن شدن چهارچوب هاي ساختاري که روابط زوجين در آن شکل ميگيرد کمک ميکند. در بيشتر جوامع ، بررسي کيفيت روابط زناشويي نقش اساسي در ارزيابي کيفيت کلي ارتباطات خانوادگي دارد. کيفيت روابط زناشويي مفهومي چند بعدي است که شامل ابعاد گوناگون ارتباط زوجين مانند سازگاري، رضايت ، شادماني، انسجام و تعهد ميشود (١٨).
عيسينژاد و همکاران (١٣٨٩) در پژوهش خود نشان دادند که سه رويکرد عمده براي مفهوم سازي کيفيت روابط زناشويي
به شرح زير وجود دارد (٢٢):
• رويکرد اول ، مربوط به لويز و اسپنير١ (١٩٧٩) است که کيفيت زناشويي را ترکيبي از سازگاري و شادماني زناشويي ميداند.
• رويکرد دوم ، مربوط به فينچام و برادبوري ٢ (١٩٨٧) است ؛ براساس اين رويکرد، کيفيت زناشويي منعکس کننده ارزيابي کلي فرد از رابطه زناشويي است .
• رويکرد سوم ، نظريه مارکس ٣ (١٩٨٩) است ؛ اين رويکرد تلفيقي از رويکرد ليوايز و اسپنير (١٩٧٩) و رويکرد سيستمي"بوئن ٤" است . مارکس نسبت به فرد، رابطه فرد با همسرش و رابطه فرد با ديگران نگرشي سيستمي دارد. او چارچوب نظريه خود را چنين توضيح ميدهد که ، فرد متأهل داراي سه زاويه دروني، همسري و فرد ذينفوذ است . اولين زاويه ، خود دروني است که در برگيرنده بار دروني فرد با تلاش ها، انگيزه ها و انرژيهاي گوناگون است و به وسيله پيشينه طولاني، از تمامي تجربيات زندگانياش شکل ميگيرد. زاويه دوم ، رابطه با همسر است . آن بخشي از خود که به طور مداوم به همسر توجه ميکند، با او هماهنگ ميشود و از او مراقبت ميکند. در واقع ، پل استقلال - همبستگي است ، به همين دليل است که مردم همسر را به عنوان نيمه دوم شخص ميدانند. زاويه سوم ، هر نقطه تمرکز خارج از خود به جز همسر را نشان ميدهد. به عبارتي، اينجا نيز از مثلث ها بحث ميشود، ولي بر خلاف نظر بوئن که فرد مهم ديگر را، صرفا يک شخص ميداند؛ مارکس معتقد است که ديگري مهم ميتواند شغل ، سرگرمي و غيره نيز باشد. بر اساس تعريف مارکس ؛ "کيفيت زناشويي نتيجه شيوه هايي است که افراد متأهل به طور نظاممند خود را در اين مثلث (سه زاويه ) سازماندهي ميکنند".

• رويکر چهارم براي ارتقاي روابط زناشويي، شيوه غنيسازي روابط از آکوردينو و گيرني ١ (٢٠٠٣) است . اين رويکرد، تلفيقي از چهار رويکرد اساسي در روان درماني است . اين رويکردها شامل روان پويايي، رفتاري، انسان - گرايي و رويکرد بين فردي است که از هر رويکرد، مفاهيمي انتخاب شده و نهايتا به صورت يک کل يکپارچه کنار هم قرار گرفته اند. از نظريه روان پويايي، مفاهيم ناخودآگاه و مکانيزم هاي دفاعي بيشتر مورد توجه قرار گرفته است .از نظريه "آدلر٢" مفهوم انگيزه برتريطلبي، از مکتب انسان گرايي نظريه راجرز در مورد مفاهيم خود، پذيرش ، احترام و همدلي مورد استفاده قرار گرفته است . از نظريه يادگيري، اين مفهوم اساسي مورد توجه قرار گرفته است که رفتارهاي تقويت کننده رابطه و مهارت هاي ارتباطي را ميتوان به روش هاي مختلف آموزش داد. از نظريه بين فردي" ساليوان ٣" مفهوم فرد ذينفوذ و اين که افراد اطراف ما بر چگونگي رفتار ما تأثير مي - گذارند، اقتباس شده است . در اين رويکرد، مهارت هايي آموزش داده ميشوند که به ارضاي نيازهاي اساسي خانواده مانند عشق ، مهرباني، تعلق ، اعتماد، وفاداري، امنيت و لذت کمک ميکند.
نظريه هاي مرتبط با بنياد خانواده و رضايت زندگي زناشويي:
گلاسر٤ (٢٠٠٣) معتقد است که هر انساني، ٥ دسته نياز اساسي دارد که در يک ازدواج موفق بايد به نحو رضايت مندي براي طرفين تامين شود و در صورت ناهماهنگي در عدم ارضاي آن در طرفين ، باعث نارضايتي در ازدواج ميشود. اين نيازها عبارت اند از: نياز به بقاء، نياز به عشق و محبت ، نياز به قدرت ، نياز به آزادي و نياز به تفريح . در زير، به بررسي نظرات
تعدادي از پژوهشگران در خصوص استحکام خانواده و رضايت مندي زوجين در ساختار خانواده ميپردازم (٢٣):
• مازلو٥ (١٩٥٤)، نيازهاي اساسي انسان را در ٥ دسته طبقه بندي نموده است و در ميان اين نيازها به وجود نوعي سلسه مراتب اشاره دارد و مدعي است که بروز هر دسته از اين نيازها صرفا به دنبال ارضاء شدن نيازهاي اساسي - تر است . به نظر مازلو، اگر نيازهاي طبقات پايين برآورده شود، فرد از لحاظ جسماني و عاطفي احساس امنيت ميکند، اگر نياز به تعلق ، محبت ، پيوستگي و پذيرش برآورده شده باشد و فرد به احترام ، پيشرفت و اعتبار و مقام لازم خود برسد، نيازهاي شناختي و علمي لازم را کسب کند، به نيازهاي زيبايي، نشم و هنر پاسخ بدهد، به خودشکوفايي رسيده و ميتواند رضايت کامل را تجربه کند. در اين وضعيت فکري و يا ساختار شخصيت است که مفهوم رضايت از حد متعارف و زندگي روزمره فردي تجاوز کرده و به مفهومي عام و جهاني، به مقوله اي پايدار و فراگير مبدل مي شود (٢٣).
• از نظرر پارسونز٦ (١٩٧٨)، هر نظام اجتماعي از تعدادي افراد که با يکديگر کنش متقابل دارند، تشکيل شده است و انگيزه آنان ، گرايش به ايجاد و شرايط مطلوب جهت ارضاي اميال است . نظر پارسونز در مورد خرده نظام اجتماعي خانواده اين است که شرايط دست يابي به حداکثر کارکردهاي خانواده هسته اي وجود دو تفاوت اساسي در ميان اعضاء گروه کوچک و خانواده است . از نظر پارسونز، مرد رئيس خانواده است و نقش نان آور را بر عهده دارد، زن نقش کدبانوي خانه را ايفاء ميکند، نقش اقتصادي مرد و شغل وي، قاطع ترين تعيين کننده پايگاه حقوقي خانواده و نقش اصلي مرد در جامه است . در نتيجه ؛ شرکت مرد در کار منزل به حداقل ميرسد و خانه - داري و بچه داري، اساسيترين فعاليت ها و نقش هاي زن است . پارسونز، اين تقسيم نقشرا بهترين شکل ، براي حفظ وحدت خانوادگي ميداند و تداخل هر نوع نقش ديگر را سبب برهم خوردن تعادل زندگي به حساب مي -

آورد، زيرا به خصوص در حالت اشتغال زن ، او حالت بيان گر را از دست داده و تبديل به رقيب شغلي شوهر خود ميشود، رقابت زن و شوهر با يکديگر، سبب ناهماهنگي و نابساماني خانواده ميشود (١٥).
• نظريه منابع ، يکي از نظريه هايي است که ويليام گود١ (١٩٦٣) به آن پرداخته است . بر پايه نظريه منابع ، نظام خانواده ، مانند هر نظام يا واحد اجتماعي ديگر، داراي نظام اقتداري است و هرکس که به منابع مهم خانوده بيشتر از ديگران دسترسي داشته باشد، ميتواند ساير اعضاء را به فعاليت در جهت اميال خود وا دارد.بيشتر مطالعات به اين نتيجه رسده اند که زوج هاي خوشبخت به دليل تصميم گيري مشترک، گفت وگوي مفيد و توافق متقابل و مشترک به عنوان نمونه ، مشخص ميشوند. سلطه يک همسر يا اختلافات گسترده بر سر قدرت يا طلاق و نارضايتي زناشويي ارتباط دارد. طلاق و نارضايتي زناشويي، بيشتر با تصميم گيري مضوعات مربوط به پول ارتباط دارد، در صورتيکه طرفتي (زن و شوهر) درباره خرج کردن گرايش هايي متفاوت داشته باشند، ممکن است تنش - ها و تضادهايي به وجود آيند. وقتي، هدف يکي از دو طرف ؛ صرفه جويي شديد و پس انداز دقيق باشد و ديگري عادت به حيف و ميل داشته باشد، تضادها غيرقابل اجتناب هستند. استوارت ٢ (١٩٨٨) دريافتند که در ازدواج - هاي ناموفق ، شوهران تمامي تصميم گيريهي مهم از قبلي: کجا زندگي کنند، چگونه پول خود را صرف کنند، و
... را انجام مي دهند (١٥).
• هورکهايمر٣ (١٩٧٧) معتقد است که از ميان تمام نهادهاي اجتماعي که فرد را براي قبول اقتدار آماده ميسازد، در مقام اول خانواده قرار دارد. از طرف ديگر، هورکهايمر معتقد است که خانواده گذشته از آن که روابط اقتداري را به فرد ميآموزد، تنها مکاني است که افراد، مشکلات خود را به راحتي بيان ميکنند. آندره ميشل ٤ (١٩٧٥) در مورد قدرت ميگويد: رضايت زنان در ازدواج رابطه معکوس و معناداري با ميزان قدرت شوهران شان دارد. از نظر وي، نقش هاي مستبدانه مرد در زن ، اين تصوير را به وجود ميآورد که انساني بيارزش است ، و عدم تعادل خانواده ميتواند ترجمان اين مطلب باشد (١٥).
• برگس ٥ (١٩٦٦) خانواده را به عنوان سازمان اجتماعي ميداند. وي در قلمرو گزينش همسر، به همسان همسري اعتقاد دارد، زيرا به نظر وي، انسان هاي در هر شرايطي چنان که شباهتي از ديدگاه سنتي، خانوادگي، تحصيلي، نژادي، و ملي با يکديگر داشته باشند، گرايش بيشتري نسبت به يکديگر دارند (١٥).
• آلن ژيرار نويسنده مشهور فرانسوي معتقد است که بيشتر اوقات ، افرادي با هم پيوند زناشويي ميبندند که از لحاظ سني به هم نزديک باشند. به عقيده برنارد٦ (١٩٧٣) بيشترين خرسندي براي زنان هنگامي حاصل ميشود که با مردي ازدواج کنند که پنج تا شش سال ، سال مندتر از ايشان باشد و براي مردان همين خرسندي هنگامي به وجود ميآيد که ميان صفر تا ده سال ، بزرگ تر از همسران شان باشند (١٥).
تاثير عوامل شناختي و رفتاري بر رضايت مندي زناشويي:

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید