بخشی از مقاله
مکتوب فیلیپ ایوانهو، پژوهشی در آثار لو - وانگ در باب مکتب نئو کنفوسیسم
فیلیپ ایوانهو (eohnavI.J pilihP) تألیف خود با عنوانمکتوب را در باب لو-وانگ (gnaW-uL) از مکتب نئو-کونفوسیانیسم با سه کـار اساسی تحقیق،ترجمه و تفسیر،آغازکرد و قسمتی از تمرکز خود را بر تشکیل و تأثیر این مـکتب درشرق آسیا قرار داد.بـهتر مـیدانم در آغاز کمی دربارۀ مکتبکونفوسیانیسم و نوع پیدایش آن سخن بگویم.
این مکتب را کنفوسیوس نخستین فیلسوف چین بنا نهاد.ویدر سال 551 پیش از میلاد به دنیا آمد.او پایهگذار تفکر فلسفیسیستماتیک چین و آموزگار درسهای اخلاقی و مـذهبی بود.کنفوسیوس آفرینش جهان را مبتنی بر قانون قطبیت میدانست؛به این منظور که از هستی مطلق،نخست موجودی یگانه کهخود کنفوسیوس آن را قطب بزرگ میخواند،منبعث میشود وهمراه آن قطب دیگری که قسمتپذیر اسـت بـه وجود میآید.ایندو قطب با هم روبرو و به هم پیچیده میشوند.از اینجا جهانکون و فساد مانند دو نیروی قوی و ضعیف یا روشنایی و تاریکیو یا نماینده صفات مرد و زن،پا به عرصه هستی میگذارد وتـغییر و تـبدیل یافتن این دو قطب،اساس به وجود آمدن خوبییا بدی و یا خیر و شر است.اروپائیان نخستین بار از طریق کانتبه اهمیت کنفوسیوس در تاریخ سیر اندیشه شرق پی بردند،چونکانت او را با سقراط مـقایسه نـموده و یکی از مهمترین اخلاقگرایانتاریخ نامیده بود.همچون ارسطو که تفکر غرب را تحت تأثیرقرار داد،کنفوسیوس فرهنگ یک چهارم جمعیت جهان،یعنیجامعۀ چین را زیر تأثیر خود قرار داده است.او را میتوان نابغۀنظرات انساندوستی نـامید.فـلسفۀ او بـدون استثنا پیرامون روابطمیان انسانها و کـوشش بـرای احـساس رضایت و رفاه بین آناناست.کنفوسیوس را در کنار بودا و لائوتسه،مهمترین فیلسوفشرق مینامند،گرچه افکارش با آن دو فرق دارد؛همان طور کهنظرات ارسطو با سـقراط و دیـوگنس شـباهت کامل ندارد.او مانندبودا و مسیح و سقراط،اثری کتبی از خـود بـه جای نگذاشت و مانندافلاطون،عبادت را از جمله صفات رشوهخواری خدایان دانست ومیگفت که اگر ما زندگی را نشناسیم،چگونه میخواهیم پیرامونزندگی بـعد از مـرگ،سـخنپراکنی کنیم.
در تمام شاخههای فلسفۀ چین،کوشش برای سازش و هماهنگیانسان بـا طبیعت و گیتی وجود دارد؛به این دلیل،تعصب وبنیادگرایی کمتری نسبت به سایر ادیان در آنان ریشه دوانده است.فـلسفۀ چـین،بـیشتر از فلسفۀ هند،تمایل به نزدیکی به زندگی،انسان،جامعه و دولت نشان مـیدهد و بـه جای توجه به مسائلگذشته و آینده،به زمان حال،میپردازد.در حالی که از جمله مهمترین پرسشهای فلسفۀ هـند،پرسـش از کـجا آمدهایم و به کجا میرویم است.
سه شاخۀ مهم فلسفۀ چین-یعنی کـنفوسیوسگرایی،تـائوئیسم ومـوهیسم-را میتوان فلسفۀ مفید زندگی نامید که میخواهندبا کمبودهای جامعه مبارزه کرده و در راه رفاه و رضایت انـسانکوشش نـمایند.کـنفوسیوسگرایی از دوران باستان تا 200 سالپیش از میلاد در حال شکلگیری بود و گاهی بودیسم هند به رقابت با آن پرداخـت،ولی سـرانجام کنفوسیونیسم جدید در چینپیروز شد.کنفوسیوس در تمام عمر به موضوعات سیاسی و اجتماعینیز علاقمند بـود،گـرچه هـدفش رسیدن به اوج قلۀ اخلاق بود.اومیگفت همان وظایفی را که شهروندان دارند،دولت نیز بـایدداشته بـاشد و خواهان انتقال ارزشهای خانوادگی به درون رابطۀدولت و مردم شد.کنفوسیونیسم گرچه دارای ایدههای ترقی خـواهبود،ولی بـه دلیـل تکیه بر قشر برگزیده و عالمان،سرانجام در خدمتبرده نمودن فئودالی خلق قرار گرفت و در پایان عناصر ارتـجاعیرا بـه خود جذب نموده و دینی دولتی شد.تأکید آنان در قرن دومپیش از میلاد،روی یـک دولت مـقتدر مـرکزی،موردسوء استفادۀ حاکمان بعدی قرار گرفت.کنفوسیوسگرایی در تطابق با نظام فئودالی،خواهان اطاعتپسران از پدران،جوانان از پیـران،و زنـان از مـرداناست و با طرح شعارهای صبر،قناعت،وفا،رضایت،از خودگذشتگی،شهامت،و مقاومت،باعث شـد کـهزنان دارای وظایف و مسئولیتهای گوناگون شوند،ولی حقوقی به دست نیاورند.او مانند افلاطونخواهان صراحت و روشنی مفاهیم و کلمات بود وهـمچون سـقراط و لائوتسه،کوشش برای هماهنگیحرف و عمل در زندگی را مهم میشمرد.
و حال بخوانیم از کنفوسیونیسم نـوین و پیـشوایانآن:این مکتب حاکی از شناخت صحیحی ازفیلسوف اواخـر قـرن 15 و اوایـل قرن 16 چینوانگ یانگ مین (gnimgnaY gnaW 1472-1529) است.وی شناخت صـحیحیاز دفـاع ناگهانی در برابر عکس العملها رفتاری انسان دارد.دفاع مدبرانهای که او در برابر رسالۀ دکترای خـود دربـارۀ متافیزیکفردی(حیات فردی نهاد وجـود انـسان)انجام داد،دفـاع از تـرویجبصیرت مـعنوی در مذهب بودائیسم و آیین ذن(چان)و راهبههای روشن ضـمیر بـود.
منبع مطالعاتی ثاناوی شامل پژوهش دربارۀ فیلسوف کنفوسیوسمنوین لو ایانگ شان (1139 nahsgnaiX uL-1193) :وی نیز از پیـشوایان دیـن برهما و آیین ذن و بودائیسم است.ایـوانهودر تألیف کتابش از آثار هـر دویـ آنان استفاده کرد و علوم مـا ورا ومـأموریت معنوی آنان را مورد توجه و تمرکز قرار داد.در ابتدایکتابش به معرفی این دو فیلسوف پرداخت و آنـها را در جـرگۀ کسانیمیداند که به مکتب نـئوکنفوسیونیسم کـمک کـردهاند.وی هردوی این فـیلسوفان را در یـک سطح میداند.چرا کـه اغـلب نظریههای این دو با هم همسو و یکسان است.
ایوانهو در زمانی مناسبی دست به نگارش کـتاب مـکتوب زد.درستزمانی که در تاریخ چین،وانگ یـانگ مـین کمتر شـناخته شـدهبود،ولی در حـقیقت وی فرد با نفوذی در بـین فیلسوفان آسیایشرق بشمار میرفت،بخصوص در چین و ژاپن؛و برای قرنهامکتب لو-وانگ یکی از رقبای موفق و اصلی کـنفوسیونیسمهایکلاسیک بـه شمار میرفت.یکی از عوامل موفقیت وانـگ یـانگ(بـه تـصویر صـفحه مراجعه شود)مـین روشـن ضمیر،اعتقاد به ضرورت مطالعه (daer tsuM) بود.او تقریا تمامی آثار کلاسیک متعلق به متافیزیک و علومما ورای چین پیـش از خـود را مـطالعه کرده بود و همچنان تمامی آثاراو و ترجمههایی کـه از آثـار او بـجای مـانده در شـمار آثـار باارزش وکمیاب به حساب میآید.ولی اغلب آثار او ترجمه نشدهاند.
اخیرا در توسعۀ پژوهش متفکران چین،دورههای حکمت و فلسفهبر پایۀ مطالعات بنیان میشود و کتاب مکتوب در شمار اساسیترین کتب در دسـترس قرار میگیرد.
خلاصهای از فصلهای کتاب مکتوب:
در این کتاب ترتیب تسلسل تاریخی متفکران و فلاسفه رعایتشده است.فصل یک با گفتههای پیشوایان برهمایی و با آوردنسورههای معرفت (artuS mroftalP) آغاز شده است.مطالعات و پژوهشها دربـارۀ لو در فـصل دوم آمده است و در فصلسوم ایوانهو به یانگ پرداخته شده است.ایوانهو در فصل دوم وسوم بسیاری از آثار از جمله مقالات،اندیشهها،تألیفات،تفسیراتو اشعار این دو فیلسوف را آورده و تفسیر کرده است.به بیان دیگرایوانهو بـه طـور مختصر و مفید به ثبت گفتهها و تفسیر تألیفاتپرداخته است و اصول تمرینی چند مدیتیشن و تعمق کوتاه را درکتاب بیان کرده است.آثار آورده شده وانگ منتخبی ازمـشقها،تـجربهها و مدیتیشنهای کوتاه اوست و ترجمه و تـفسیر کـاملکتاب وانگ با عنوان پرسشی از باب فراگیری بینش و آشنایی بااصول شاگردی در مکتب لانگ چانگ است no noitseuQ noitcurtsni laitnesse dna gninrael taerG eht gnahcgnol stneduts rof) .هر سه فصل مقدمه قائم بهذات آشنایی با فلسفه اسـت.در مـقدمۀ کتاب بسیاری از اصطلاحاتفلسفی نـشانهشناسی شـدهاند.
گزینش ایوانهو بیشتر متفکرانه و نزدیک به مأموریت معنوی،عالممعنا،ترویج اخلاق معنوی و علوم ما ورا است.یکی از مأموریتهای معنوی آورده شده برخورد با جبر است که به عقیدۀ کلیفلاسفه انسانها در هنگام جـبر تـمایل کمتری به کنشهای معنوینشان میدهند.جبر معنوی را از راههای گوناگون میتواناستنباط کرد.نمونهای از جبر معنوی عکس العملهای انگیزشیاست که به طور ذاتی و فکری در درون انسان وجود دارد؛و یکمأمور معنوی سعی در بجا آوردن فضیلت،تـقوا و روشـن بینشیدر عـکس العملها دارد؛و این کنش و رفتار معنوی باید بدونانتظار و تقاضایشان بالاتر از نیروهای آسمانی باشد و نیز مأمورمعنوی نباید انتظار قـدردانی و سپاس داشته باشد.به اینگونه ازجبر میتوان"جبر ارادی"گفت.نوع دیـگری از جـبر"دادرسـی وداوری"معنوی است که در آن تصمیمگیرنده خواه با رأی ایموافق باشد یا آن را ناپسند بداند و درصدد رد کردن موضوع برآید،بـاید خـود را و قضاوت خود را محدود کند و اساس داوری بیشتربر درک و شهود معنوی باشد و اجازۀ موافقت و یا عـدم مـوافقت رابـه خود ندهد.(این نظر اقتباس متشابهی از نظریۀ وانگ است.وانگ بیان میدارد که آیا بـهتر است بگذاریم کسی به داوریناخودآگاه از روی مشاهداتش بپردازد؟خواه به بینش رسیده باشد و روشنایی جمال و المـان اصلی را یافته باشد خـواه نـه و یا بهتر آناست که تعمدا تصمیماتش را محدود کرده و سپس به یافتن بینشو روشنایی جمال و درون برسد.)اندیشیدن و تفکر دربارۀ دو نوعجبر که متشابه یکدیگرند تا آنجایی که نشانههای دین برهما به مااجازه مـیدهد،باید با استفاده از نظام فلسفی باشد گرچه به سختیمیتوان یکی را متمایز از دیگری شمرد.ما تنها اجازه داریم بین"گمان اندیشه"و"جبر اندیشه"خود قضاوت کنیم.وانگ مقتدرانهبه بیان"وحدت شناخت و کـردار" (gnitca & gniwonK ytinU a morf) مـیپردازد.او به درک و پیودن روانشناسیبین تلاش بر ذات عناصر و دانش معنوی سرشت و انگیزههایرفتاری فرهمند رسیده است.
با وجود فلاسفۀ سنت کنفوسیونیسم،لو و وانگ بینش عمیقی رانسبت به تهذیب و ترویج اخلاق معنوی به وجـود آوردنـد.نظریۀآنها درباره محترم شمردن و احترام گذاشتن تمایزی با یکدیگر نداردو در این مورد یکسان میاندیشند و این همسواندیشی به آنهاکمک میکند که در یک سطر قرار گیرند و مکتبی مشترک داشتهباشند.از نگاه ایـن دو فـیلسوف پرورش و تذکرۀ نفس مقدمۀ رهاییو بالا بردن ظرفیت درک مستقیم و رسیدن به بینش و بصیرتمعنوی است که لو و وانگ آن را اصل آگاهی اندیشه مینامند.هر دوی آنها میکوشند راههایی برای کم بها قرار دادن مـیل بـهخودپسندی پیـدا کنند که برای نایل شـدن بـه رهـایی و بالا بردنظرفیت رهایی مؤثر است؛و این همان وجه تمایز آنها نسبت بهدیگر هماوردان و رقیبانشان در مکتب و آیین کنفوسیونیسم است.هر قدر آنـها بـه ایـن نوع معرفت و دانش بیشتر اعتقاد داشته باشند،نـتیجۀ ایـن روند به پیشرفت معنوی نزدیک میشود.البته اینآزمون و روند باید به خودی خود ساده،در دسترس و قابل وصولو دارای وحدت و یـگانگی بـاشد،نـه اسرارگونه و مبهم.انسانی کهدانش و معرفتش یگانگی با هم ندارد و گـسسته است،به نظر منشامل چندین اعتقاد متعدد است.مسلما دستیابی به درک عمیقهر باور و اعتقاد برای فرد بـسیار مـشکل اسـت.
ترجیح لو،معرفت و دانشی است که جدا از سادگی و قابل دسترسبودن ریشه در اعـتقاد و بـاور فرد داشته باشد و کنش و رفتار اینمأموریت معنوی منشمندانه و در جهت ایمان و اعتقاد فرد باشدو این اعتقاد پیـوسته حـقیقت و درسـتی باشد تا بتوان بیدرنگانگیزشهای نیروی معنوی را دریافت کرد.
بیداری معنوی نوعی از ایـمان اسـت.هـرچند اگر استنباطهایاخلاقی و معنوی ما نتوانند استنباطها و استدلالهای دیگر را از مادور کنند،اثرات معنوی و ادراک شهود بـاعث گـمانهزنیهای دیـگرمیشود.ادراک معنوی ما را بر میانگیزد،ولی در نهایت ما آنچه راکه برای ضمیر ما ارزش دارد و بر بهای روشـن ضـمیریمان تأثیر میگذارد،تشخیص میدهیم.این سخن متناقض با استدلالهایدیگر کتابها،در ارتباط باارزش و بـهای ذات اسـت.اسـتدلالهاییکه رازگونه و اسرارآمیز بیان میشود و گسستگی معنا دارند واعتقاد معنوی شخص را انتزاعی،مبهم و محرمانه بـیان مـیکنند.این استدلالها معمولا به درک درست و صحیح نمیرسند.
در این مسیر قدرتهای بد سـیرت و نـازیبا وجـود ندارد که ممکناست زیبا به نظر برسند و نظرمان را جلب کنند و به سادگیگمراهمان سازند.لو و وانگ دلایـل و پاسـخهای کافی در ارتباطبا از بین بردن این نیروی سیاه دارند که نگرانیمان را تسکین مـیدهد و بـا اسـتفاده از تئوریهای آنها میتوان علوم ما ورا معنوی وسپید را دوباره به فرد بازگرداند.آنچه شایستۀ تشخیص و ایـماناست مـستلزم آن اسـت که امیال درونی را از بین ببریم.آن هنگاماست که پاسخهای معنوی و قابل اطیمنان را دریـافت خـواهیمکرد.گفتههای لو و ونگ سرشار از این دسته استدلالهای ذاتامعنوی است که میتوان از آن به عنوان سرچشمۀمعنا و یا سرچشمۀ دل و ذهـن یـاد کرد و ایوانهوخاستگاهش را بودائیسم و سرشت بودا میداند.یکی از غامضگوییهای یانگ در متافیزیک ناظربر ایـن ادعـا است که چیزی وجود خارجی ندارد وتـنها احـساس مـیشود و دریافت و تجزیۀ آن توسطدل و ذهن بوجود میآید.در ایـن مـورد برخی ازمحققان و پژوهشگران بیپرده از آن به آرمانگراییکانت تعبیر میکنند.ایوانهو بین این دو تمایز قـائلاست.در مـطالعات ایوانهو وانگ در ابتدا موجودیتمادی و انـسانی را در عـالم هستی انـکار نـمیکند،امـّا بیشترین توجهش به تجربیات است و بـهایبیشتری بـه آن میدهد.در نظرات نئوکنفوسینیاین مورد در اساس الگوی آن قرار میگیرد و بهنوعی جزء قانون ایـن مـکتب و ذات حقیقی آناست.البته این گفته روشـنگر آن است که حواسموجودیت را تـشخیص مـیدهد و آن را درک و دریافت میکند.تاحدی این واکـنش و پاسـخ وابسته به حواس،احساس و در مرحلۀبعد به موجودیت و کیفیت دریافت آن حس بستگی دارد.برای فـهمبهتر ایـوانهو این مثال را میزند:وجود پدیـدۀ حـزن و انـدوه در یکقطعۀ موسیقی در درونـمان را بـسادگی میتوان مورد بررسی قـرارداد و فـهمید که موسیقی به خودیخود دارای ارزش و موجودیتنیست و واکنش یک قطعه موسیقی در ما با دریافت حواس و درکـآن ایـنگونه نمایان میشود.