بخشی از مقاله

نقد و بررسي کتاب مکاتب مکاتب زبانشناسي در غرب
عباسلو: [بعد از سلام و اظهار تشکر از حاضرين ] در خدمت جناب آقاي دکتر دبير مقدم هســتيم از اســاتيد بنام زبان شناســي . توفيق داريم که در جلسة نقد و بررسي کتاب مکاتب زبان شناسي نوين در غرب در خدمت عزيزان باشيم . از آقاي دکتر مي خواهيم که مباحث خود را در دايرة گســترده تري از اين کتــاب در پيش گيرند تا صرفا محدود به اين کتاب نشويم و اگر ايشان نکاتي از خارج کتاب را نيز قابل اعتنا مي دانند، ما را هم بهره مند کنند. اولين سؤالي که در اين رابطه به ذهن من مي رســد اين است که شما ضرورت نگاه تاريخي به زبان شناســي را چگونه مي بينيد و برداشتتان از اين زاوية ديد به زبان شناسي چيست ؟
دکتر دبير مقدم : [بعد از ســلام و اظهار تشــکر از مسئولين ] من قبــل از اينکه در مورد مکاتب زبان شناســي نويــن صحبت بکنم و بحث را با پاسخ جنابعالي آغاز بکنم ، مايلم از فرصت استفاده کنم و عرض کنم که امروز، ١٥ ارديبهشــت سال ١٣٩٠ است و يک سال و پنج روز اســت که از درگذشت استاد دکتر علي محمد حق شناس ، زبان شــناس و اديب گرانمايه ، با آثار گرانسنگ و ماندگار، مي گذرد.
آقاي دکتر حق شناس در ارديبهشــت ماه سال گذشته درگذشتند و آخرين کارهايي که ايشان انجام دادند، ترجمة دو کتاب بود يکي با عنوان تاريخ زبان شناسي در غرب و ديگر مکاتب زبان شناسي نوين در غرب که مؤلف هر دو کتاب پيتر سورن است ، وي شخصيتي بنام در عرصة تاريخ نگاري زبان شناســي به شمار مي آيد. و اما سؤالي که شما مطرح فرموديد... در مقاله اي که من در مجله دستور، شمارة ٦ نوشته ام و به ظن قوي اين شماره امروز منتشر خواهد شد و عنوان آن هســت «سيبويه » به اشــاراتي که پيتر سورن به زبان شناسي در شرق دارد پرداخته ام و به جاي خود، از آن سخن خواهم گفت . امسال نيز هزار و دويســت و پنجاهمين سال تولد سيبويه است ، او الکتاب ، اساســي ترين کتاب دستور زبان عربي را نوشته است کتابي نزديک به هزار صفحه که در قرن دوم هجري به نگارش درآمده است . من در جواب ســؤال شــما به آن مقاله خواهم پرداخت ، بنده در ابتداي آن مقاله اين جمله را آورده ام که : «بنده برآنم که زبان شناســي که با گذشــتة زبان شناسي بيگانه است ، در انبوه مفاهيم حال سرگردان خواهد ماند و مطمئنا سهمي در ساختن آينده نخواهد داشت ». ما در ايران و در غرب ، يعني جامعة جهاني زبان شناسي ، مشاهده مي کنيم که انديشــه هايي در اين کتاب ها رواج دارد و دانشجويان در معرض اين کتاب ها هســتند، منظورم انديشه هايي اســت که بدون اتکا به گذشــتة تاريخي زبان شناســي مي خواهند وضع آرا و انديشــه هاي زبان شناســي امــروز را درک کنند. حال آنکه من معتقد هســتم که اگر ما به گذشــتة زبان شناســي و به نحله ها و مکاتب زبان شناسي در گذشــته توجه نکنيم ، نمي توانيــم درک کنيم که چرا چنين آرا و انديشه ها و نظرياتي دربارة قوة نطق و زبان بشر در سطح بين المللي مطرح هستند. يعني در نخواهيم يافت که زبان شناسي چرا به چنين جايگاهي رسيده است . عوامل و شخصيت هايي که هدايت اين مسير را به دست داشته و بنيان اين بناي علمي را گذاشته اند بايد شناخته شوند. به نظر من بدون شناخت اين عوامل عمق انديشه هاي زباني براي دانشــجويان و استادان زبان شناســي چندان ملموس نخواهد بود. اگرچه من در نقدي که بر کتاب پيتر ســورن نوشته ام برخي از مطالــب محتوايي آن را مدنظر داشــته ام ، اما تصور مي کنم که يک نکتة عالمانه اي در کتاب پيتر ســورن وجود دارد و آن اين است که «زبان شناسان امروز، به کلي با گذشتة زبان شناسي بيگانه اند» و اين باعث مي شــود که خيلي از آرا و انديشه ها دوباره تکرار شود. برخي از اعضاي جامعه زبان شناســي چون به گذشــتة تاريخي اين رشته اشراف ندارند، احساس مي کنند که دارند حرف تازه اي مي زنند و به قول پيتر ســورن ، «خطر دوباره کاري تاريخي اتفاق خواهد افتاد.»
من اميدوارم نتيجة گفتگوي ما اين باشد که ببينيم آيا واقعا مواردي در زبان شناســي امروز وجود دارد که به نحوي روشن تر و غني تر در گذشــته و بالاخص در شرق ، پيش از اين مطرح شده اند؟ اگر موافق باشــيد من گفتگوي خود را در دو بخــش ارايه کنم . در بخش اول مروري داشته باشم بر تحولات زبان شناسي در غرب که در اين باره خيلي به اين کتاب يا به نقد آن متکي نخواهم بود، چرا که نقد من در آن مقاله اي که ياد کردم چاپ خواهد شد و در اختيار خوانندگان قرار خواهد گرفت . بيشتر مايلم نگاه و استنباط خودم را عرض کنم .
اما در بخش دوم دوست دارم عنوان مطالبم را «سهم فراموش شدة زبان شناســي در شرق » بگذارم يا «سهم فراموش شدة زبان شناسي ِ شــرقي ». اين موضوع در منابع بين المللي در حاشيه است يعني شما بايد بســيار جستجو کنيد تا در اين باره مطالبي بيابيد. بخصوص که پيتر سورن مي گويد: من به سه دليل به شرق نپرداختم ...
عباســلو: اتفاقا به نظر من نقطة مهم ايــن کتاب مي تواند همان بخش شــرق باشد چرا که مي تواند براي دانشجويان و پژوهشگران داخــل و خارج مفيد واقع شــود. اگــر اجازه بدهيــد در اين جا يک جمع بندي از مطالبي که دربارة ضرورت نگاه تاريخي به زبان شناسي گفته شد داشته باشم و پس از آن به ديگر مباحث خواهيم پرداخت .
ســورن مي گويد: نگاه تاريخي خوب است اما نبايد به نگاه تاريخي صرف بسنده کرد. يعني من گمان مي کنم او مي خواهد بحث تاريخ را با نظريات زبان شناسي آميخته کند. من فکر مي کنم اين از نکات مثبت اســت که شــما هم به آن اشــاره فرموديد. يعني يک روايت خشک تاريخي مدنظر نبوده است .
دکتر دبير مقدم : بله ، منظور او اين اســت که از اين ســابقه بايد درس گرفت .
عباســلو : پس آقاي دکتر اگر موافق هستيد به بحث بعدي يعني «بررسي مکاتب زبان شناسي در غرب » بپردازيم .
دکتــر دبيرمقــدم : من مايلــم در بخش اول عرايضــم که دربارة مکاتب زبان شناسي غربي خواهد بود، شناخت خودم از اين تحولات و اين مکاتب را با شما در ميان بگذارم . آن چيزي که در زبان شناسي امروز و در تاريخ نگاري زبان شناســي مورد اجماع هســت ، اين است که در تاريخ زبان شناســي ســه انقلاب علمي رخ داده اســت . اولين انقلاب را منسوب مي کنند به قرن ١٨ و به گفتة مشهور ويليام جونز (١٧٨٦). ايشــان حقوقدان بود و زبان شــناس نبود اما خطابه اي در انجمن آسيايي بنگال ارايه مي دهد و در ضمن آن مي گويد که : من روي متون حقوقي کهن سانســکريت کار کردم و برايم بسيار جالب بــود که تشــابهات فراواني در تصريف فعل و تصريف اســم ها بين سانســکريت ، اوستايي ، فارســي ميانه ، يوناني و لاتين وجود دارد. او مي گويد که اعتقاد من اين اســت که اين زبان ها يک نياي مشترک داشته اند. آن نياي مشترک نام «زبان هند و اروپايي مادر» را گرفت که از آن هيچ سند و لوح و کتيبه اي به جا نمانده است و هرچه که ما در آن باره مي دانيم براســاس بازسازي تاريخي است که علماي فقه اللغه و محققان زبان شناســي تاريخــي ـ تطبيقي انجام داده اند.
براي مدت حدود ٢٠٠ ســال زبان شناســي برابر بود با زبان شناسي تاريخــي ـ تطبيقي . يعني زبان شناســان در آن دوره تاريخ گرا بودند و زبان شناســي جز اين چيزي نبود. آنها به بررســي اين موضوعات مي پرداختنــد که فــلان زبان با کدام زبان ديگــر هم خانواده و هم گروه اســت و نياي مشترکشان چيســت و از آن نياي مشترک چه ابدال هــا و تغييراتي در آواها و معاني و صــرف و نحو واژه ها اتفاق افتاده اســت ؟ پس از آن مي رســيم به زمــان فردينان دوسوسـور همانطور که مســتحضر هستيد وي تا ســال ١٩٠٤ همان کاري را مي کــرد که در آن زمانــه متداول و معمول بود يعني زبان شناســي تاريخي ـ تطبيقي . ولي از سال ١٩٠٤ به بعد، بخش دوم فعاليت هاي علمي سوسور شکل مي گيرد. در اين تاريخ سوسور به نظريه پردازي دربارة زبان و چيســتي آن مي پردازد. رشتة «زبان شناسي همگاني » در واقــع از اصطلاح انگليســي "General Linguistics" به فارســي برگردانده شده ، اما در امريکا اين شــاخه از زبان شناسي با اصطلاح زبان شناســي نظري "Teoretical Linguistics" شناخته مي شود. بنده هم يک کتاب ٧٢٥ صفحه اي با همين عنوان زبان شناســي نظــري تأليف کرده ام که به چاپ چهارم هم رســيده است .
سوســور در ايران تا اندازه اي نادقيق معرفي شده است ، در غرب هم تا مدتي قبل همين طور بود.
ما از ســال ٢٠٠٠ سوســور را بهتر شناختيم . يک باور عمومي در زبان شناســي جهاني وجود دارد که برگرفته از آراء سوســور اســت .
سوســور گفت : عده اي مي توانند زبان شناسي تاريخي ـ تطبيقي کار کننــد و عده اي هــم مي توانند روي زبان شناســي همزماني فعاليت ِ
کنند. همانطور که مي دانيم فارسي امروز يک دورة جديد، يک دورة ميانه و يک دورة باستان دارد، اما اين زبان امروز يک چهرة مستقل دارد، چــرا ما اين گونة زباني را که امروز وجود دارد و کودکان ما در معرض آن هســتند بررسي نکنيم ؟ آن باور عمومي که پيش از اين به آن اشاره کردم اين است که با توجه به گفته اي که از سوسور نقل کردم ، اکثرا گمان مي کنند که سوسور زبان شناسي تاريخي ـ تطبيقي را طرد کرده است ، حال آنکه ما مي خوانيم که سوسور محل التقاي اين دو رويکرد اســت . اينکه در ايران مي گويند سوسور زبان شناسي تاريخي را کنار گذاشــت و زبان شناســي همزماني را شاخص کرد، حقيقتا خوانش صحيحي از سوســور نيســت . اين آرا و افکار سوسور منجر به ايجاد مکتب ســاختارگرايي "Structuralism" شــد.
خارج از زبان شناسي اين اصطلاح را به صورت ساختارگرايي ترجمه کرده انــد که بــه نظر من اين ترجمــه هم قابل بحث اســت . مادر زبان شناســي يک اصطلاح "Structure" داريم و يک اصطلاح "Construction"، و "Construction" از لحاظ مفهومي ، انتزاعي تر از "Structure" اســت . من شخصا مايلم «ساخت » را براي "Structure" و «ساختار» را براي "Construction" به کار ببرم تا ساخت اصطلاح شناختي اين دو را جدا بکنم . جوهرة ســاختگرايي سوســوري که به عنوان انقلاب دوم در زبان شناســي شناخته مي شود، اين اســت که درون نگر "Immanent" است ، يعني به مطالعة في نفســة زبان علاقه مند اســت ، نه زبان در گسترة فرهنگ يا جامعه . چيســتي دروني زبان ، يعنــي نظام صرف ، آواها، اشتقاق و واژه سازي مورد اهتمام و توجه اين نحله است .
بعد از سوســور، نحلة بســيار مهم «مکتب پراگ » اســت ، رومن ياکوبســن ، نيکولاي تروبتسکوي و شــخصيت پايه گذار اين مکتب ويلم مته ســيس . مته ســيس اهل چک بــود و وي پايه گذار اصلي ِ ايــن مکتب بود. بقيــه بعدها به ايــن مکتب پيوســتند. همچنانکه آندره مارتينه هم بعدها به آنها پيوســت . زبان شناسان مکتب پراگ زبان شناســان جامع الاطرافي بودند، علي الخصوص رومن ياکوبسن کــه حقيقتا يک زبان شــناس طراز اول و جامع الاطــراف بود، يعني بــه نقش ارتباطي زبان بها مي داد، به زبان شناســي و شعرشناســي مي پرداخــت ، مقالة معروف او "Linguistics and Poetics" در اين باره اســت ، از اســتعاره و از مجاز صحبت کرد، از نقش ها و کارکردهاي شش گانة زبان سخن گفت ، دربارة زبان آموزي کودک صحبت کرد، او از اولين کساني است که مي گويد کودک در فرايند يادگيــري زبان چــه مراحلي را طي مي کند، در مورد زبان پريشــي و بيماري هــاي مربوط به زبان ســخن گفت ــــ بيماري هايي که بر اثر ســکتة مغزي يــا بيماري هايي نظيــر آن رخ مي دهد. در مکتب پراگ بود که زبان شناســي متن "text linguistics" مطرح شد و خــود مته ســپس پايه گذار اين فکر بود و اين همان امري اســت کــه ما تحت عنوان «تحليــل گفتمان » يا «تحليــل کلام » به آن مي پردازيم . پيدايش واج شناســي هم در مکتب پــراگ براي اولين بــار مورد توجه واقع شــد. قبــل از مکتب پراگ هيــچ فرقي ميان واج شناســي و آواشناسي وجود نداشت ، حال آنکه واج شناسي دانش آواهاســت و آواشناســي فعليت و به لفظ درآوردن واجهاست . اين ها دستاوردهاي بزرگي است که در مکتب پراگ بروز پيدا مي کند. الآن در مــورد برهة زمانــي ١٩٣٩ ـ ١٩١٩ ســخن مي گوييم . در امريکا در نيمة اول قرن بيســتم با ســاختگرايي آمريکايــي مواجهيم . چرا در امريکا ســاختگرايي مطرح شد و علايق زبان شناسان ساختگراي
امريکا چه بود؟ ماية شــگفتي اســت که من به شما عرض کنم آنها بسيار بي اعتنا بودند نسبت به سوسور، يعني اصلا اطلاع نداشتند که در اروپــا چه مي گذرد و اگر هم داشــتند چندان اعتنايي نمي کردند.
من به عنوان کســي که ٦ سال از زندگيم را، چه در دوران تحصيل و چه ســفرها و فرصت هاي مطالعاتي ، در امريکا گذرانده است اين را به شــما عرض مي کنم که آمريکايي ها اصولا در زبان شناسي به آن چيــزي که در خــارج از آمريکا مي گذرد کاملا بي اعتنا هســتند.
يعني گويا در پس ذهنشــان اين است که ما آنقدر بالاتر از ديگران هســتيم که به رخدادهاي عالم زبان شناســي در خارج از آمريکا نياز نداريم . اين احساســي اســت که از قرارگرفتن در آن فضا به آدمي دســت مي دهد. نمي خواهم ارزش گذاري کنم که اين خوبست يا بد.
صرفا اين مطلب را به عنوان يک واقعيت علمي مطرح کردم . وقتي ســاختگرايي مطرح مي شــود من مايلم همواره به اين نکته اشــاره کنــم که مبادا يک تصوير يکدســت در ذهن ما ايجاد شــود، چون ســاختگرايي انواع و اقسام دارد يعني يک نحلة يکدست و يکپارچه نيســت . در آمريکا هم اين طور است . عده اي از ساختگرايان امريکا، ضد ذهن گرايي هستند. آنها رفتارگرا هستند و مي گويند هر کسي در مورد ذهن صحبت کند، همچنان که سوســور صحبت مي کرد، مثل گذاشــتن آتش در اجاق چوبي اســت . آنها مي گويند سخن گفتن در مورد ذهن تماما خيال پردازي و گمانه زني اســت چون ما نمي توانيم درون ذهن را ببينيم . کســاني مثل هريس ، اســتاد چامسکي ، از اين دسته اند. حالا خواهيم ديد که چامسکي در چه فضايي قدبرافراشت .
امــا در کنار نحلة ضد ذهن گرايي کســاني داريم مثل ســابيس که ســاختگراي ذهن گراي امريکايي است ، او از لحاظ ذهن گرايي شبيه ِ سوســور است اما از يک لحاظ او اصلا شبيه سوسور نيست ، چرا که او برخلاف سوســور مي گفت : ما چطور مي توانيم زبان را از گســترة اجتماعــي و فرهنگي منفک بکنيم ؟ بنابراين اين شــيوه از رويکرد، درون نگر نيست بلکه تعالي گراست ، "Transcendental"است .
اين رويکرد مي گويد نمي شــود زبان را في نفسه بررسي کرد چرا که تاريــخ ، فرهنگ و جامعه در جاي جاي زبــان تعين دارد، در واژه ها، جملات و ... زبان شناسان آمريکايي اطراف را نگاه کردند و ديدند که زبان هاي متنوع بوميان امريکا (سرخ پوستان ) واقعيتي است که آنها را متعجب مي کند. تعجب نکنيد اگر مي شــنويد که در اوايل قرن بيســتم ٧٠٠ زبان بومي آمريکايي وجود داشــته است . و آماري هست مربوط به ِ سال ١٩٨٩ که مي گويد از آن ٧٠٠ زبان تنها ٢٠٠ زبان بومي باقي ماند و ٥٠٠ زبان خاموش .
اين زبان شناســان امريکايي هوشمند بودند و با خود مي گفتند از اين ثروت انســاني ، زبان هاي متنوع که به کتابت درنيامده ، چرا که اين اقوام خط نداشــتند، با عوض شدن نسل ها چيزي باقي نخواهد ماند و يک ميراث عظيم بشــري براي هميشه محو خواهد شد. اين اســت که زبان شناسان ســاختگراي آمريکايي ، عالمانه و هوشيارانه توجهشــان را بــه توصيف زبان هــاي بوميان معطــوف کردند. هم بلومفيلد و هم ساپير.
نــگاه عميق به زبان شناســي يعنــي که ما از اين تاريخ هشــدار بگيريم . در کشور ما هم بيش از ٦٠ زبان بومي وجود دارد. البته من بلوچي را زبان مي دانم و همين طور گيلکي را. و اين آمار را با تعاريف بين المللــي ارايه کردم . اگر فهم متقابل بين دو گونة زباني بود، اينها گويش هاي يک زبان محسوب مي شوند و اگر نبود دو زبان مستقل هســتند. فارسي ، زبان همة ايرانيان اســت ، زبان رسمي است ، زبان ادبيات ماســت ، همة اينها درست است اما ما در کشورمان ٦٠ زبان محلي هم داريم که با آنها صحبت مي شــود و يکي از اساسي ترين کارهايي که ما بايد انجام دهيم ، ثبت و ضبط اين زبان هاست . درس گرفتن از تاريخ نحله هاي زبان شناســي مي توانــد چنين پيامدهاي مفيدي را در برداشته باشد.
پس از اين به چامســکي مي رســيم . او پديد آورندة انقلاب سوم در زبان شناســي است . چامســکي هم اکنون اســتاد ممتاز مؤسسه فناوري ماساچوســت (MIT) اســت . در آنجا گروه زبان شناســي و فلســفه با هم اســت و اين دو رشــته تحت يک گروهند. تفاوت چامســکي با ساختگرايان ، چه اروپايي و چه آمريکايي ، در اين است که او تجربه گرا نيست بلکه عقل گرا (rationalist) است . او يک عقل گراي دکارتي است . يعني معتقد است که بخشي از دانش زباني ، در بدو تولد، همراه کودک متولد مي شود، همان چيزي که افلاطون مي گويد. اين به معني نيســت که ما واژه هــا و آواهاي خاصي را از پيش مي دانيم ، نه ، بلکه به اين معني اســت که آن بن ماية ژنتيکي زبان در ما وجــود دارد. برخلاف تجربه گرايان که معتقدند که ذهن بشــر در هنگام تولد، لوح بي نقشي است ، عقل گرايي مثل چامسکي معتقد است که ذهن ما مثل سنگ مرمري است که در آن رگه هايي اســت ، اين رگه هــا قلمرو دانش زبانــي ممکن را رقــم مي زنند. او مي گويد اگر شــما يک دانه گندم در جيب خود بگذاريد، آن دانه به شــما گندم نخواهد داد، درست اســت که دستورالعمل ژنتيکي يک دانه گندم اين اســت که از آن يک گندم برويد و نه يک پرتقال يا يک خرما، ولي بايد محيط مناســب داشته باشد تا برويد. چامسکي مي گويد نيمي از ســازوکار زبان آموزي کودک را ژنتيک رقم مي زند يعني همان دانش از پيش تعبيه شــده و نيم ديگر آن محيط است .
ِ
کــودک کدام زبان را ياد مي گيرد؟ زبان همان محيطي را که در آن به دنيا آمده است . اگر شخصي را از بدو تولد از ايران به چين منتقل کنند، آن کودک چيني خواهد آموخت و زبان مادري او چيني خواهد شــد. چون مــا آن خميرمايه را داريم ، به محــض اينکه در معرض داده هاي زباني قرار مي گيريــم آن را فرا مي گيريم و ملکة ذهنمان مي شود. چامسکي درصدد پيدا کردن جهانشمولي هاي زباني و فصل مشــترک ميان زبان هاست . اگر بخواهيم بگويم رقباي چامسکي در اين مســير چه کســاني بوده اند بايد بگويم که رقباي او گروهي از نقش گرايان بســيار قوي دســت بودند و بخشــي از اين گروه تداوم بخش رويکردهاي مکتب پراگ و ادامه دهندة مکتب لندن هســتند که به آن زبان شناسي نظام بنيان و نظام مند مي گويند. زبان شناسي ِ شــناختي ، زبان را بخشي از نظام کلي شــناخت بشر مي داند. گروه ديگر رده شــناس هستند که از اشتراک و افتراق ساختاري زبان هاي دنيــا صحبت مي کنند مثلا مجهول ، موصول ، منفي و ... را در ٣٠٠ زبان بررسي و مقايسه مي کنند.

اين وضعيتي است که در زبان شناسي امروز وجود دارد. نمي خواهم در مورد تحليل گفتمان انتقادي چيزي گفته نشود، يکي دو جمله هم در مــورد آن موضوع خواهم گفت . اينها افرادي هســتند که مطالعة زبــان را بدون توجــه به تاريخ ، روابط قــدرت ، لايه هاي فرهنگي و جهان بينــي غيرممکــن مي دانند، بنابراين نگاهشــان به مؤلفه هاي شــکل دهنده و تأثيرگذار بر زبان بسيار گســترده تر است . اگر اجازه بدهيد من قســمت نخســت ســخنانم را که دربارة نگاهي به تاريخ زبان شناســي در غرب بــود، همين جا به اتمام برســانم و به همين موضوعات مختصري که نقل شده بسنده کنم .
عباســلو: آنچه که من از ميان فرمايشــات شما در يافتم اين بود که اروپا و آمريکا، خواســته يا ناخواســته مکمل هم شدند، بين آن رويکرد درون گراي اروپا و رويکرد اولية برون گراي آمريکا که نهايتا چامســکي آن را به عقل گرايي رساند، گويي روابطي است که باعث مي شــود اين دو جريــان در جهت تکميل هــم گام بردارند و نه در جهت نفي هم . شــايد آنچه که باعث شده که مکاتب غربي امروزه در زمينة نظريه اينقدر قوي باشند همين سير تکميلي باشد. آيا شما نيز اين استنباط را داريد؟
دکتر دبيرمقدم : من فکر مي کنم برداشت شما کاملا درست است و آنچه که به آن زبان شناســي غربي گفته مي شــود، آرايي است که از ميان انديشــه هاي فلسفي يوناني ـ لاتيني گرفته شده است . اين رودخانه اي که سرچشمة آن آراي فلسفي يونان ، مثل آراي افلاطون و ارســطو در چهار قرن قبل از ميلاد اســت و بعد هم به روم و اروپا مي رسد و ... اگر ما اين را يک جريان ببينيم و آن نگاه تاريخي را در نظر داشــته باشيم درخواهيم يافت که چرا ما بين آراي زبان شناسي غربي يک وحدتي مشاهده مي کنيم .
عباسلو: در اين سير تاريخي مي بينيم که خود سورن معترف است که خود را به ســنت يوناني ـ رومي محدود کرده اســت و سه دليل را براي اينکه به زبان شناســي شــرق نپرداخته است مطرح مي کند.
دليل اول اينکه نگاه شــرقي عمدتا بر متون ديني استوار است ، دوم اينکه نگاه شــرقي يک نگاه تجاري ـ سياســي اســت و سوم اينکه اينها در حوزة زبان شناسي هيچ تأثيري نداشته اند. و من فکر مي کنم بيشترين حرف و حديث هم دربارة همان مورد سوم باشد که در اين داوري معيار سورن چه بوده است ؟
دکتر دبير مقدم : شــما جوهرة ســه دليل و اســتدلال ســورن را تلخيص کرديد. جالب اســت کــه در مقاله اي که مــن در اين باره نوشتم به اين موضوع پرداخته شده است . سورن مي گويد اينکه من مي خواهم دربارة زبان شناسي غرب سخن بگويم و وارد حوزة شرق نشــوم به دليل عدم تخصص نيســت . به اين دليل نيســت که من نمي دانم زبان شناسي شرقي چه تاريخي داشته است . او مي گويد: ١) زبان شناسي در شــرق با دين و متون مقدس همراه بوده و بنابراين هدف اصلي يعني «علم و دانســتن » در حاشــيه قــرار مي گيرد ٢) مطالعاتي که در شرق بوده اهداف کاربردي داشته اند، اهداف سياسي ـ تجاري ـ تبليغاتي ، پس باز هم هدف اصلي که «علم و دانســتن »
اســت به حاشــيه رانده مي شــود ٣) هيچ نشانه اي نيســت که آرا و انديشــه هاي زبان شناسان و دستورنويسان شــرقي هيچ تأثيري در زبان شناسي غرب داشته باشد.
حــال آنکــه برعکس اين ، اخيرا مطرح شــده اســت . من تصور مي کنم که منبع مهم يا نيمه مهمي نيســت که در مورد «سيبويه » نوشته شده باشد و من آن را نديده باشم . منابع غربي تا سال ٢٠٠٩ را ديده ام ، منابع عربي را هم از طريق آثار

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید