بخشی از مقاله
نقد گونه ای بر مکتب تفکیک در زمینه تفسیر قرآن
چکیده
مکتب تـفکیک یـکی از جریانهای فکری دینی چند دهه اخیر،از خطه خراسان است.این جریان را مخالفان،نوعی اخباریگری جدید و رویکرد ضـدعقلی و ضدفلسفی به شمار میآورند؛در حالی که هواخواهان این مکتب نه تنها این اتهام را رد مـیکنند،بلکه معتقدند که با ایـن نـگرش همه به فلسفه خدمت میکنند و هم به دین و با تعیین محدودهء هر یک سهم آنها را ادا مینمایند.در این مقاله قصد داریم تا حدودی دیدگاه این مکتب را در زمینهء تفسیر قرآن ارائه دهیم.
کلید واژهها:
مکتب تفکیک،تفسیر،تأویل،تفسیر به رأی،تفسیر قرآن بـه قرآن
تفکیک در لغت به معنای جداسازی است و مکتب تفکیک،مکتب جداسازی سه راهوروش معرفت در تاریخ شناختها و تأملات و تفکرات انسانی است؛یعنی راهو روش قرآن و راهوروش فلسفه و راهوروش عرفان1.
این مکتب ریشه در آموزههای پارهای از عالمان دینی سدهء اخیر دارد.استاد محمّد رضا حکیمی از حـضرات آیـات سیّد موسوی زرآبادی قزوینی،میرزا مهدی غروی اصفهانی و شیخ مجتبی قزوینی به عنوان سه (1)-محمد رضا حکیمی،مکتب تفکیک،ص 64.رکن عمدهء این مکتب یاد میکند1.
برخی از اندیشمندان معاصر جریان تفکیک را جدای از ویژگیهای آن و خصوصیات به وجود آورندگان آن،یکی از قدیمترین جـریانهای فـکری جهان اسلام دانسته،سابقهء آن را به قرون اولیهء اسلام برمیگردانند؛زیرا آنچه در این جریان بهطور عام و کلی مطرح میشود این است که بین حقایق دینی که از طریق وحی نازل شده با آنچه محصول اندیشهء بشری به شـمار مـیآید، باید تفاوت و تفکیک قائل شد و آنها را با یکدیگر مخلوط ننمود؛که تفکیک در چنین معنایی یعنی جداسازی میان وحی الهی و دانش بشری مورد انکار هیچیک از اندیشمندان اسلامی نبوده است2.
امروز مکتب تفکیک با نام استاد محمّد رضـا حـکیمی گـره خورده است.ایشان از جمله دانشوران حـوزهء عـلمیهء مـشهد و از شاگردان شیخ مجتبی قزوینی است و اصول این مکتب را از او فراگرفته و به شرح و تبیین آن پرداخته است.
هدف این مکتب،نابسازی و خالصنمایی شناختهای قرآنی و سره فهمی این شناختهاست؛به دور از تـأویل و مـزج بـا افکار و نحلههای بشری و برکنار از تفسیر به رأی و تطبیق،تا حـقایق وحـی و اصول علم صحیح مصون ماند و با دادههای فکر انسانی و ذوق بشری در نیامیزد3.
استاد حکیمی در یکی از نوشتههای خویش4،گزارشی روشن از اصول این مکتب با عنوان عقل خـود بـنیاد دیـنی ارائه داده است.پارهای از مهمترین این اصول عبارتاند از:
1-جدایی فلسفه،عرفان و دین از یکدیگر
2-برتری و اصالت شناخت دینی
3-استناد شـناخت دینی به قرآن و حدیث
4-اتکا به ظاهر آیات و روایات
5-ردّ هرگونه تأویل
6-پرهیز از فهم فلسفی یا عرفانی دین
7-خودکفایی معرفتی دین
8-تفکیک در تفسیر دین،نسبت به فلسفه و عرفان
9-اتکای عقل به وحی
01-تقدم وحـی در اخـتلاف مـیان وحی و عقل فلسفی،به حکم عقل (1)-مکتب تفکیک،ص 64.
(2)-غلامحسین ابراهیمی دینانی،ماجرای فکر فلسفی در جـهان اسـلام،ج 3،ص 214.
(3)-مکتب تفکیک،ص 74.
(4)-محمّد رضا حکیمی،«عقل خودبنیاد دینی»، همشهری ماه،ش 9،آذر 0831،ص 93-74.
به گفتهء پیروان این مکتب،مکتب تفکیک ضد فلسفه نیست،بلکه ضد تأویل اسـت و مـعتقد اسـت که تفکیک میان فلسفه و عرفان و قرآن یک ضرورت علمی است.این مکتب نمیگوید فـلسفه خـوانده نـشود و مطرح نباشد و فلسفهخوان و فلسفهدان نداشته باشیم، بلکه معتقد به مرزبندی مفاهیم و معارف است1.
مکتب تفکیک معتقد است کـه مـیان دیـن و فلسفه و عرفان،نه تباین کلی است و نه تساوی کلی و به اعتباری میتوان گفت که نسبتشان به یـکدیگر عـموم و خصوص من وجه است؛یعنی مطالب فلسفه و عرفان چنان نیست که صددرصد و در همه جا، منطبق با مـبانی وحـیانی باشد2.
با تـوجّه به اهمیت موضوع و نتایج مهمی که در پی دارد؛در این مقاله در حد توان، دیدگاه این مکتب را در خصوص تفسیر قـرآن جویا خـواهیم شد.
تفسیر
تفسیر در لغت پردهبرداری از شیء و آشکار ساختن آن است.در لسان العرب آمده «الفسر:کشف المغطّی و التفسیر:کشف المراد عن اللفـظ المشکل.»3
تفسیر کـلام یـا نوشتار هنگامی ضرورت پیدا میکند که در دلالت آن بر مراد گوینده یا نویسنده،مانع و حجابی وجود داشته باشد. پس اگـر کـلامی در معنایی صراحت یا ظهور داشت،بیان آن ظهور تفسیر نامیده نمیشود؛زیرا حجابی در سخن صریح و ظاهر وجـود نـدارد.امّا اگـر ظهور ابتدایی سخن یا نوشتهای به جهاتی حجت نبود، مخاطب برای رسیدن به مراد گوینده یا نویسنده لازم اسـت کـلیهء مـواضعی را که احتمال وجود قراینی مخالف ظهور ابتدایی میدهد،مورد فحص دقیق قرار داده،پس از جستوجو،تأمل،تعقل و جـمعبندی،آنچه برایش ظـاهر یا قطعی شود،تفسیر خواهد بود4.
نویسندهء کتاب مناهج البیان که یکی از آثار تفسیری مکتب معارفی خراسان به شمار میآید،معتقد است کـه در سـاحت علوم قرآن،باید دو مقام مدنظر قرار گیرد:یکی مقام خطاب عمومی که مخاطبان آن عامهء مردماند و هـمگان بـا مراجعه به قرآن به (1)-مکتب تفکیک،ص 83.
(2)-محمّد رضا حـکیمی،اجتهاد و تـقلید در فـلسفه، ص 451.
(3)-این منظور،لسان العرب،ج 5،ص 55.
(4)-محمّد باقر ملکی میانجی،نگاهی به عـلوم قـرآنی، ص 78 و 88.
اندازهء توان خود از علوم و معارف آن بهرهمند میشوند و دیگر مقام خطاب ویژه که مختص حضرت رسـول اکـرم صلّی اللّه علیه و اله و ائمهء اطهار علیهم السـّلام اسـت و دیگران در ایـن مـرتبه از عـلوم قرآن جز از رهگذر تمسک به پیامبر صـلّی اللّه عـلیه و اله و خاندان پاکش بهرهای ندارند1. آنگاه در ادامه مینویسد:
«در خطاب عام که مرتبهء دلالت نصوص و ظواهر قـرآن اسـت،خداوند سبحان با طرح موضوعات عقلی و احکام و مـسائل فطری، وجدان خفتهء انسانها را بـیدار سـاخته و آنها را به تدبر در نظام آفـرینش و مـظاهر ربوبیت الهی در طبیعت فراخوانده است.با توجّه به این که قضایای عقلی و فطری هیچگاه در معرض نـسخ،تخصیص یـا تقیید نیست؛ بنابراین ظهور ابتدایی ایـن قـبیل آیـات حجت بوده و با مـراجعهء مـستقیم به آنها به راحـتی میتوان بـه مدلول و مراد آنها دست یافت.از اینرو این بخش قرآن از تفسیر و تبیین بینیاز است.»استاد ملکی میانجی مـعتقد اسـت که شناخت قرآن در مرتبهء دعوت عمومی، تفسیر مـحسوب نـمیشود؛چراکه در آن پردهبرداری صـورت نـمیگیرد،بکله نـیاز به تدبر و تعقل و تبصر و تـفهم دارد2.
در خطاب خاص قرآن که ظرایف معارف و جزئیات احکام مطرح شده،نمیتوان به ظهور ابتدایی آیات چشم دوخـت؛زیرا ممکن اسـت گفتاری در آیهای به صورت عام یا مـطلق بـیان شـده و در آیـات دیـگر یا در سنت،تخصیص یـا تـقیید خورده باشد،حتی ممکن است بهطورکلی نسخ شده باشد3.
ایشان تأکید میکند که عدم تفکیک این دو مقام در قلمرو پژوهشهای عـلوم قـرآنی موجب گـردیده است که آراء و نظریات پیرامون نحوهء رویکرد به قـرآن دچـار اضطراب فـاحش گـردد.گروهی بـه اسـتقلال مطلق در شناخت قرآن گراییده و گروهی دیگر به عدم حجیت ظواهر قرآن معتقد شدهاند،حال آنکه در میان روایات وارد در این زمینه هیچگونه تعارضی وجود ندارد.آن دسته از روایات که به تدبر و تفکر در آیات قرآن ترغیب مـیکند،ناظر به مرتبهء دعوت عمومی است و آن دستهء دیگر از روایات که از رویکرد مردم به قرآن،بیمراجعه به دانایان حقیقی و بیانکنندگان قرآن نهی اکید میکند،ناظر به مرتبهء خطاب ویژهء (1)-همو،مناهج البیان فی تفسیر القرآن،ص 01 و 11.
(2)-همان،ص 93.
(3)-نگاهی به علوم قرآنی،ص 88 و 98؛مـناهج البـیان، ص 31،24 و 34.
قرآن است1.
باید به این نکته توجّه داشت که مرتبهء عمومی قرآن با مرتبهء علوم ویژهء آن یکسان پنداشته نشود؛زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و جانشینان او در شناخت قرآن با افراد معمولی در یک سطح قرار ندارند و آیاتی مانند:
قل کـفی بـاللّه شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب
ناظر به خطاب ویژهء قرآن است؛چرا که گواهی به راستی سخن رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در همهء آنچه آورده است تنها از سوی کـسی مـمکن است که به ظاهر و بـاطن و هـمهء ابعاد و آفاق قرآن آگاه است2.
با این توضیحات،تفسیر عبارت است از: بیان مراد خدا و پردهبرداری از آن با اعمال و روشهای علمی و اصولی و بهرهگیری از قراین متصل در آیات و روایات معصومین علیهم السـّلام و بـا استفاده از ادلهء عقلی و بـهطورکلی ادلّهـء اربعه3.
تفسیر آیات متشابه
متشابه به این معناست که لفظ دارای دو یا چند وجه است که هیچ یک از آنها در مقام تفهیم و متفاهم معلوم و معین نشده است و تعیین یک وجه از وجوه متعدد نیازمند دلیل است.البته این تـشابه و تـردید میان وجوه متعدد به معنای جمله بازمیگردد نه به معنای تکتک واژههای آن به صورت مفرد و خارج از جمله؛به عنوان مثال هر یک از واژگان آیهء
وجوه یومئذ ناضرة*الی ربّها ناظرة
(قیامة22/-32)در معنای خود ظهور دارند.امّا به قرینهء قطعی همهء مـعانی ظاهری آن مـراد نیست.توضیح مـطلب آنکه در دلالت ربّ و نظر بر معنای لغوی خود هیچگونه ابهامی وجود ندارد،امّا اشکال و تردید در دلالت جمله بر مفادش اسـت؛زیرا بنابر دلایل و قراین عقلی و دلالت محکمات کتاب و سنت چنین نسبتی بین نظر و رب ممتنع اسـت؛بنابراین تـشابه از لحـاظ عدم حکایت الفاظ از معانی و مرادهای خود و این که برای تعیین معانی مورد نظر الفاظ، باید دلیل بخصوصی وجود داشـته بـاشد؛ مقابل محکم است4.لذا احکام و تشابه از صفات و ویژگیهای الفاظ و دلالتهاست نه از صفات معانی و مدلولها.
«نکتهء مهمی کـه بـاید بـه آن توجّه داشت این است که منظور از ارجاع متشابه به محکم،تفسیر متشابه و تعیین مراد و رفع (1)-نگاهی به علوم قـرآنی،ص 43 و 53.
(2)-همان،ص 33 و 43.
(3)-همان،ص 88 و 98.
(4)-مناهج البیان،ج 1،ص 02.
تشابه آن به وسیلهء محکمات نیست،بلکه آیات محکم تنها ظهور بدوی آیهء متشابه را رفع مـیکند و هیچگونه بیانی پیرامون مـعنی و مـراد آن به دست نمیدهد،بلکه در بیان و تفسیر آیهء متشابه لازم است به راسخین در علم که عبارتاند از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و اوصیای آن حضرت مراجعه نمود؛زیرا خداوند قلبهای آنان را از هرگونه زیغ و انحراف پاکیزه کرده تا تـأویل کتاب را از خداوند متعال اخذ نموده و به اندازهء استطاعت بشری به آنان بیاموزند.
ولی کسانی که آینهء دل آنان را سرتاسر زنگار کدورت و زیغ گرفته از آیات متشابه برای منحرف کردن مردم استفاده کرده و آیات الهی را به دلخواه خود تـأویل مـیکنند و بدینگونه خود را در برابر اوصیای خدا و دانایان حقیقی قرآن بینیاز میبینند و تأویلهای خود را بر عقاید باطل خود متمسک قرار میدهند و به جرأت میتوان گفت یکی از مصادیق تفسیر به رأی همین است.»1
«از بررسی واقعبینانهء روایات کـه پیـرامون آیات محکم و متشابه وارد شده نتایج مهم زیر به دست میآید:
1-وجوب ایمان و عمل به آیات و وجوب ایمان به آیات متشابه و حرمت عمل به آنها.
2-دستیابی به تأویل آیات متشابه تنها از مجاری وحی امکانپذیر است و دانش تـأویل متشابهات قـرآن در انحصار راسخان در علم -پیامبر و اهل بیت علیهم السّلام-قرار دارد و همگان باید برای تفسیر و توضیح آیات متشابه به بیانات آنان که در خصوص تفسیر این آیات وارد شده مراجعه کنند»2.
تفسیر قرآن به قرآن
یکی از موضعگیریهای مکتب تفکیک، مخالفت آنها بـا روش تـفسیری قـرآن به قرآن است که امروزه بـا نـام عـلامهء طباطبایی گره خورده است:هر چند این روش ابتکار ایشان نبوده و پیشتر معمول و مطمح نظر مفسران بوده است.ابن تیمیه گوید:صحیحترین شیوهء تفسیر این است که قـرآن بـه وسـیلهء قرآن تفسیر شود3.مدافعان تفسیر قرآن به قرآن با گرایشهای مـختلف،اگرچه دارای شـعار واحدند،ولی محتوای روش آنها یکسان نیست.
(1)-محمّد باقر ملکی میانجی،«گفتوگو»،صحیفهء مبین، ش 2،تابستان 48.
(2)-نگاهی به علوم قرآنی،ص 66-86.
(3)-ابن تیمیه،مقدمة فی اصول التفسیر،ص 39؛نیز بنگرید به:اوسی،الطباطبایی و منهجه فی تـفسیر القـرآن، ص 621.
مشکلی کـه باعث شده تفکیکان از این روش تفسیری دوری جویند این است که نقش اهـل بیت علیهم السّلام در این روش تفسیری و نظریهء مبتنی بر آن کمرنگ است.نظریهء استقلال کتاب خدا و کفایت آن برای مسلمانان نخستینبار توسط خـلیفهء دومـ مطرح و تـوسط اهل سنت پذیرفته شد و مبنا قرار گرفت و به همین دلیل این مـذهب زودتـر از تشیع نیازمند تأسیس اصول و قواعد روششناختی فهم و تفسیر کتاب خدا و سنت دینی شد و در همین راستا بود کـه نظریهء عـدالت صـحابی شکل گرفت،در حالی که در مذهب تشیع،کتاب خدا و سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و ائمه علیهم السـّلام از هـم تفکیکناپذیرند.
استاد مـحمّد رضا حکیمی معتقد است که با توجّه به حدیث ثقلین راه رسیدن به هدایت،منحصر به پیـروی از قـرآن و عـترت است؛یعنی پیروی واحدی که مبتنی است بر رجوع به دو رکن باقی؛پس نه میتوان بدون رجوع به عـالمان عـلم قرآنی به قرآن بسنده کرد،و نه میتوان بدون عمل کردن به احکام قرآنی به انـتساب بـه ائمـهء طاهرین علیهم السّلام بسنده کرد.این وحدت و آمیختگی در تعالیم قرآن و عترت و این که هر یک از ایـن دو رکـن، هدایت آن دیگری را به فعلیت میرساند، جعل الهی است و غیرقابل تغییر و تخلف است و ربطی به اشخاصی یـا اعـتقادی نـدارد؛ جعل اولی است در نص قرآن و احادیث صریح نبوی.و حقیق هدایت حقّهء الهیه و تجسم کامل صراط مستقیم همین اسـت1. وی مینویسد:
«کار غـفلت از معارف آل محمّد و علوم حاملان قرآن به جایی رسید که از نقش مبین وحی و مفسر قـرآن بـودن آنـان نیز غفلت شد و مسئله تفسیر قرآن به قرآن مطرح گشت.این مسئله ظاهری زیبا دارد،امّا باطنی مـهلک؛ زیرا اگـر مـنتهی شود به کنار گذاشتن یکی از دو رکن هدایت و یکی از دو ثقل الهی،کار به خروج از یـکی از حـوزهء هدایت الهی منجر خواهد شد.اگر نقش تعلیمی اهل بیت علیهم السّلام فراموش شود،نقش هدایتی آنان فراموش گشته است»2.قرآن در خـانهء آل مـحمّد علیهم السّلام نازل شده است و به وسیلهء ایشان باید تفسیر گردد.مگر قرآن نفرموده اسـت:از اهـل ذکر بپرسید؟عجب وفادار ماندیم به سفارش پیامبر صلّی اللّه عـلیه و اله کـه فـرمود:«إنّی تارک فیکم الثقلین»3.پس برای کسی که بخواهد تـنها بـه (1)-محمّد رضا حکیمی،«ابعاد زندگیساز از الحیاة»، بینات،ش 93-04،ص 411 و 511.
قرآن کریم مراجعه کند و بدان اکتفا ورزد و عـلم قـرآن و تفسیر قرآن را از عترت نجوید یـا حقایق قـرآنی را با عـلوم اقـوام دیـگر درآمیزد، هدایتی قرآنی و خالص به هم نرسد1.
استاد مـیانجی بـر این باور است که اگر مراد از تفسیر قرآن به قرآن استغنای قرآن از بـیان رسـول خدا صلّی اللّه علیه و اله و عترت پاکـش علیهم السّلام باشد،همانگونه که بـعضی از مـفسران اهل سنت اینگونه عمل میکنند،روشی اسـت در نـهایت نادرستی و حال آنکه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در زمان حیات خود با کوشش بسیار بـه تـعلیم آیات و عقاید و معارف و احکام که خـداوند او را بـه بـیان آنها مأمور سـاخته بـود،همت گماشت و بعد از خود،ادامهء این مـقام خـطیر را به عهدهء اهل بیتش علیهم السّلام قرار داد و در موارد قطعی و متعددی،مقام و منزلت اوصیای خود را در قبال قرآن بـرای مـردم،بیان داشته و فرمود:«إنّی تارکّ فیکم الثقلین کـتاب اللّه و عـترتی و انّهما لن یـفترقا حـتی یـرد علیّ الحوض»2.
نمیتوان کلام امیر المؤمنین عـلیه السّلام را که میفرماید:«کتاب اللّه تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض...»3اشاره بـه روش تـفسیر قرآن به قرآن دانست؛زیرا تصدیق و گواهی دادن غـیر از تـفسیر اسـت.تصدیق و شـهادت بین آیـات زمانی متصور اسـت کـه آیات تصدیقکننده و تصدیقشونده در مفادشان ظهور داشته باشند؛بنابراین رتبهء تصدیق و گواهی دادن بعد از رتبهء تفسیر است4.
امّا اگر مراد از تفسیر قرآن بـه قـرآن، تخصیص و تـقیید برخی از آیات عام و مطلق به وسیلهء آیات خـاص و مـقید دیـگر بـاشد امری اسـت صـحیح،ولی این هم نمیتواند دلیل صحت روش تفسیری قرآن به قرآن باشد؛چراکه فحص از مقدیات و مخصصات در کتاب خدا شرطی لازم است نه کافی؛یعنی چنانچه لزوم فحص از آنها در خود قرآن ضروری است در سنت معتبر نـیز ضروری است؛علاوه بر این که ضمیمهء قراین عقلی هم در اخذ به اطلاق و عموم قرآن لازم است5.
آیة اللّه میانجی استقلال و خودبسندگی در افتا و ارائهء نظریات قطعی در خصوص علوم مربوط به مرتبهء خطاب ویژهء قرآن را جایز نمیداند و معتقد است:ارجاع بـعضی (1)-محمّد رضـا حکیمی،سرود جهشها،ص 99.
(2)-مناهج البیان،ج 1،ص 61.
(3)-نهج البلاغه،خطبه 331.
(4)-مناهج البیان،ج 1،ص 71.
(5)-همان،ج 1،ص 81.
از آیات به بعض دیگر به منظور تفسیر قرآن، تیر به تاریکی افکندن و ندانسته سخن گفتن است1.به تصریح آیات قرآن خداوند به پیامبرش وعده داده که قرآن را تـبیین کـند تا پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نیز قرآن را برای امت خویش تبیین نماید
ثمّ انّ علینا بیانه
(قیامة91/)از اینرو تبیین قرآن برای امت نیز باید به تعلیم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و ائمـه هـدی علیهم السّلام باشد2.
و انزلنا الیک الذّکـر لتـبیّن للنّاس ما نزّل الیهم و لعلّهم یتفکّرون
(نحل44/)؛بنابراین،این سخن که تفسیر قرآن به قرآن،با این که در مواردی از بیانات پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و ائمه هدی علیهم السّلام استفاده شود مـنافاتی نـدارد،خود خلفی آشکار است3.در خصوص ایـن گـفته که قرآن نور بوده و در آن بیان همهچیز وجود دارد و نیازمند روشنایی و هدایت نیست؛گفتنی است که سنت عدل قرآن و یکی از ثقلین و نوری همانند قرآن است.از اینرو در کنار هم قرار گرفتن دو نور،نور علی نور میشود.آن دسته از آیات کـه قـرآن را نور،بیان و مایهء شفا و هدایت جهانیان معرفی میکند با مقام تعلیم و تبیین پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و ائمه علیهم السّلام،که دستهء دیگر از آیات در آن صراحت دارند منافات ندارد؛زیرا این آیات درصدد تبیین بلندی شأن و منزلت قرآن و نقش جـامع ایـن رکن اساسی و جـایگاه والای آن در اجتماع بشری هستند4.همینطور آنچه در روایات در خصوص ارجاع متشابه به محکم وارد شده، منظور تفسیر آیهء متشابه از رهگذر آیهء محکم نیست؛زیرا دلیـلی وجود ندارد که بگوییم معنایی که از متشابه اراده شده همان است که مراد مـحکم اسـت.ارجاع مـتشابه به محکم از آنروست که آیهء محکم ظهور ابتدایی آیهء متشابه را دفع و باطل میکند.بنابراین باید به محکم ایمان آورد و عمل کـرد و در مـورد متشابه سکوت نمود تا بیانی از خارج در توضیح آن یافت5.
این در حالی است که در تفسیر المیزان آمده است:
«حق این اسـت کـه طـریق فهم قرآن کریم، مسدود نیست و بیان الهی و ذکر حکیم،خود راهنمای خود است؛یعنی قرآن در تبیین مقاصد خود نیازی بـه طریق دیگر ندارد. چگونه قابل تصور است کتابی که خداوند آن را هدایت و نور و بـیانگر همه چیز معرفی فرموده،خود نـیازمند راهـنمای دیگر بوده و (1)-نگاهی به علوم قرآنی،ص 201.
(2)-مناهج البیان،ج 1،ص 51.
(3)-نگاهی به علوم قرآنی،ص 89 و 99.
(4)-مناهج البیان،ج 1،ص 61.
(5)-همان،ج 1،ص 81.
از روشنایی دیگری فروغ بگیرد و به وسیلهای دیگر تبیین شود.»1
علاّمه بر این باور است که جز در زمینهء آیات الاحکام و برخی آیات معاد و قـصص، سایر آیات قرآن بینیاز از غیر خود است2. وی برای اثبات ضرورت تفسیر قرآن به قرآن سه دلیل آورده است و اظهار میدارد که این مجموعه در تبیین خود،نیازی به غیر ندارد. البته این بدان معنی نیست که همهء افـراد توانایی فـهم قرآن را از خود قرآن داشته باشند،بلکه کسانی که راسخ در قرآن و علوم قرآنی هستند و از دقت خاصی برخوردارند و مقدماتی از نظر فن ادبی و لغت قرآنی را میدانند و برای ورود در قرآن اهلیت دارند، با تفکر و تأمل میتوانند قرآن را با قـرآن تفسیر کـنند.دلایل سهگانهء علاّمه به قرار زیر است3:
1-قرآن برای همهء مردم آمده؛نه برای گروهی خاص و از مردم خواسته است که دربارهء مطالب وحی بیندیشند:
افلا یتدبّرون القران و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافا کثیرا
.این تحدی قرآن منوط به آن اسـت کـه قرآن از غنا و روشنی لازم برخوردار باشد؛چراکه تحدی زمانی تمام است که فهم قرآن برای مخاطبانش با تدبر میسر باشد و ثانیا فهم قرآن به چیز دیگری نیازمند و متکی نباشد حتی به بیان پیامبر و صحابه.
2-طبق روایات عـرض،اگر فـهم قـرآن به روایات متوقف باشد دور لازم میآید.
3-قرآن خود را نـور مـعرفی نـموده و نور هم نیازی به غیر خود ندارد.قرآن تبیان کل شیء است.
استاد سیدان اطلاق یا عموم این سخن و نه اصل آن را محل تأمل میداند ایـشان مـعتقد است؛در قـرآن قطعا آیاتی هست که تفسیر و توضیح آن را میتوان از بـرخی آیـات دیگر به دست آورد؛بنابراین اگر بگوییم یکی از راههای تفسیر قرآن،این است که قرآن به وسیلهء خود آیات تفسیر شود،سخن درستی است؛امّا اگـر بـگوییم تـنها راه صحیح،تفسیر قرآن به قرآن است و قرآن به بیان پیامبر اکرم صلّی اللّه عـلیه و اله و عترت علیهم السّلام(در غیر آیات احکام و بعضی از آیات معاد و قصص)نیازمند نیست،این اشکال پدید میآید که در برخی از زمینهها قادر بـه رفـع ابـهام آیه به وسیلهء خود آیات نیستیم و بیان معصوم علیهم السّلام است کـه رفـع (1)-علاّمه طباطبایی،المیزان،ج 3،ص 68.
(2)-همان،ج 3،ص 48.
(3)-همان،ج 3،ص 48-68.
ابهام میکند1.
وی هر سه دلیل علاّمه را مورد مناقشه قرار داده،در نقد دلیل اوّل علاّمه میگوید: «اولا شما،آیات الأحکام و برخی آیـات مـعاد را خـارج از موضوع دانستید و فرمودهاید که در این موارد،نمیتوان به خود قرآن اکتفا کرد و بیان پیـامبر صـلّی اللّه عـلیه و اله و معصومین علیهم السّلام در تبیین آنها لازم است.اشکال اینجاست که مگر تبیان بودن قرآن استثناپذیر است؟و اگـر نور بـودن قـرآن منافاتی نداشته باشد که برخی آیات آن در تفسیر و تبیین نیازمند سنت باشد،در این صورت دلیلی ندارد کـه بـه استناد نور بودن قرآن سنت را از گردونهء تفسیر بیرون برانیم و قرآن را از سنت جدا بدانیم،بلکه میتوانیم بپذیریم کـه حـتی در صـورتی که فهم برخی از آیات قرآن به توضیح و تبیین روایت متکی باشد،باز هم قرآن نور است.
حق این اسـت کـه نور بودن کلیت قرآن،به عنوان یک مجموعه،با این که برخی از آیات آن متشابه باشد و در فـهم نـیازمند بـیان معصوم علیهم السّلام منافاتی ندارد؛زیرا منظور از نور بودن قرآن هدایتگری آن،در خطوط کلی هدایت و سعادت است.این که قـرآن تـبیان کل شیء است نظر به مجموع قرآن دارد نه این که هر آیه از آن به تـنهایی تـبیان کـل شیء باشد.لذا قرآن میفهماند که حق و باطل چیست و میفهماند که خودش کتاب حق است،هر چند بخشی از حقایق آنـ بـا ارجـاع به آورندهء آن آشکار گردد.»2
استاد سیّد جعفر سیدان دلیل دوم علاّمه را هم تمام نمیداند؛زیرا اگر بـخش مـهمی از آیات قرآن دارای مفاهیم محکم و بیّن باشد، باز هم کافی است که خداوند همهء انسانها را -بدون استثنا-برای تـأمل در آن آیـات فراخواند و از آنان بخواهد که با تدبر در قرآن،آثار حقانیت وحی و رسالت پیامبر صلّی اللّه عـلیه و الهـ را دریابند و نیز اذعان کنند که نمیتوانند مانند هـدایت قـرآنی کـتابی بیاورند و هرگز لزومی ندارد که همهء آیات مـربوط بـه معارف روشن و آشکار باشد3.
و بالاخره در نقد دلیل سوم علاّمه میگوید:«اگر دقت شود معلوم میشود که دوری در کـار نـیست؛زیرا جهت توقف متفاوت است.دور،وقتی باطل اسـت کـه جهت دور واحد بـاشد؛ولی اگـر جـهت آن،دو یا چند چیز شد،اساسا دوری وجود ندارد.
(1)-سیّد جـعفر سـیدان،«گفتوگو»،پژوهشهای قرآنی، ش 9 و 01،ص 803.
(2)-همان،ص 013 و 113.
(3)-همان،ص 213.
باید توجّه داشت که عرضه داشتن روایات بر قرآن بدین معنی نیست کـه قـرآن حتما دربارهء تکتک احادیث سخنی به تـصریح داشته باشد،بلکه عرضهء روایات بـر قـرآن برای تشخیص ناهمخوانی با آیات اسـت نـه اینکه حتما جهت تأثیری در خصوص محتوای هر روایت در آیات بیاییم.آنچه در روایات عرضه به قرآن آمده؛این اسـت کـه اگر حدیثی را مخالف قرآن یـافتید،آن را بـه دیـوار بزنید: «فاضربوه علی الجـدار»،نه ایـن که اگر مضمون حدیثی در قـرآن نـیامده بود،آن را کنار بگذارید.همچنین باید توجّه داشت که قرآن در مورد بسیاری،مخاطبانش را به غیر خودش ارجاع داده و از جمله فـرموده است:
و انـزلنا الیک الذّکر لتبیّن للنّاس
و یا فرموده است
بل هـو ایـات بیّنات فـی صـدور الّذین اوتـوا العلم