بخشی از مقاله
نمودهاي خودشکوفايي در قابوسنامه
چکيده
نگاه به انسان و جايگاه وي در دوران معاصر در شرق و غرب - يک سير صعودي به خودگرفته است و انسان گرايي و گرايش همه جانبه به ابعاد مختلف وجودي انسان از اهميت بيشتري برخوردار شد. آبراهام مزلو(ت .١٩٠٨و.١٩٧٠) از روانشناسان انسان گرايانه که داراي نظريات مختلف و بااهميتي در زمينه ي انسان گرايي مي باشد. در روانشناسي انسان گرايانه -برخلاف روانشناسي رفتارگرا و روانکاوي- انسان يک موجود مسئول و متعهد در قبال عملکرد خويش شناخته مي شود اين نظريه به خاطر توجه به نيت و فطرت پاک انساني مورد توجه پژوهشگران اسلامي قرار گرفته است قابوسنامه عنصرالمعالي اثر تعليمي، اخلاقي، تربيتي و اجتماعي سده ي پنجم هجري به خاطر ژرف بيني و جزئي نگري در مسائل انساني-اجتماعي قابليت تحليل و بررسي روانشناسانه بر اساس اين نظريه را دارا ميباشد نظريه خودشکوفايي از معروف ترين نظريات آبراهام مزلو ميباشد که پس از بررسي و مطالعه چند تا از خلاق ترين شخصيت ها به تصوير چد بعدي از خودشکوفايي چون نيازها، رفتارها، ويژگيها و ... دست يافت . درک بهتر واقعيت ها، پذيرش خود،ديگران و طبيعت ، بهره گيري از خلوت و تنهايي، شوخ طبعي فلسفي و غيرخصمانه ، خلاقيت ، حس همدردي، ساختارمنشي مردم گرا، روابط بين فردي از برجسته ترين ويژگيهاي افراد خودشکوفا در نظريه آبراهام مزلو است که ؛ مي توان مصاديقي و عباراتي از قابوسنامه را که گويا همين ويژگيها هستند بر اساس نظريه آبراهام مزلو مورد تحليل و بررسي قرار داد. تا معلوم شود قابوسنامه هم در خلال پيام هاي اخلاقي اجتماعي خود انسان آرماني مورد نظر خويش را به عنوان انسان خودشکوفا اگرچه با تعابير ديگر-معرفي ميکند.
کليد واژگان : خودشکوفايي، آبراهام مزلو، قابوسنامه ، روانشناسي انسان گرايانه .
١.درآمد بحث
برخلاف دوره هاي پيشين ، به طور کلي در دوران رنسانس و به ويژه در دوره ي معاصر نگاه به انسان ، جايگاه وي، ارزش و مقام وي و گرايش هاي انسان گرايانه در غرب با رويکرد جديدي روبه رو شده است که در اين رويکرد جديد جايگاه انسان از ابعاد گوناگون - در بين موجودات عالم يک سير صعودي به خود گرفته است . اما اين نگاه نگاه به انسان - در شرق از ديرباز تاکنون غالبا مبتني بر انديشه هاي ديني و اعتقادي وجود داشته است «اساسا عواطف ، محبت ها، احسان ها و گذشت ها را خصلت هاي شرقي مينامند. عواطف انساني فقط در مشرق زمين وجود دارد و زندگي در مغرب زمين بسيار خشک است » (مطهري،١٣٨٩: ٢٥٩). انديشه ي دينيدر مصاديق مختلف - يک عنصر عجين شده ي با انسان است تا جايي که در آموزه هاي ايدئولوژيکي ما شناخت انسان را برترين شناخت ها و مساوي با شناخت خداوند دانسته اند١. ذکر اساطير، احاديث ، آيات قرآن و... در انديشه اسلامي نيز صحتي بر همين مدعاست .
اگرچه اين نگاه در ميان انديشمندان غربي چندان محصول انديشه هاي اعتقادي آن ها به حساب نميآيد ولي در هر صورت اين ارتقاء نگاه نسبت به جايگاه انسان به وجود آمد و انسان در دوران معاصر نسبت به دوران قبل داراي يک شخصيت برتر شده است .
آبراهام مزلو٢ Abraham.h.maslow (ت ١٩٠٨م . و١٩٧٠م ) از معروف ترين روانشناسان جنبس سوم روانشناسي در امريکا يعني روانشناسي انسان گرايانه ميباشد. روانشناسي انسان گرايانه برخلاف دو موج قبلي روانشناسي رفتارگرايي و روانکاوي ٣- در غرب ، سعادت و شقاوت انسان را مربوط به عملکرد خود انسان ميداند که از درون بيولوژيک و خودآرماني وي سرچشمه ميگيرد؛ و در يک کلام انسان را مسئول اعمال انسان قبول دارد. جبري نبودن صرف رفتار آدمي، موثر واقع بودن انسان ها در اتفاقات زندگي خويش و رخدادهاي عالم طبيعت ، مسئول دانستن انسان در قبال رفتار خويش و... در بطن اين نظريه تا حدودي با بعضي از آموزه هاي ديني و مباني ايدئولوژيکي ما همخواني دارد از اين رو بخش عمده ي از متون ادبي و به ويژه ادبيات تعليمي ما داري قابليت تحليل و بررسي با اين نظريه ي روانشناسي را دارا ميباشند.
قابوسنامه نصيحت نامه - اثر ارزشمند «عنصرالمعالي کيکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگير بن زيار از دانشمندان و نويسندگان بزرگ پارسي در سده ي پنجم هجري است .که حاوي اطلاعات ذيقيمت و متنوعي در مسائل مختلف مربوط به فرهنگ ، آداب و عادت ايرانيان در قرن پنجم هجري بوده است » (صفا،١٣٧٩: ٣٨٣). ايشان اين اثر را «در سال ٤٧٥ه .ش در نصيحت به فرزندش گيلانشاه نوشت که مشتمل بر تمدن و آداب و رسوم کهن ايراني است » (شميسا،١٣٨٧: ٥٤). بنابر دعوي نويسنده و شهرت اين کتاب ، پندنامه اي آموزنده است که نصايح اخلاقي، اجتماعي و سياسي را در بردارد. از ويژگيهاي اين کتاب جزئينگري و عينيت گرايي است و انديشه ها در قالب کليات مطرح نميشوند «انديشه انتزاعي، از استعداد، قوه ي تعميم آفرينش و زمينه اي براي استدلال ناشي ميشوند که ذهن بشر آن را چندان دلپذير نميپندارد و يکي از مصيبت هاي جامعه ما اين است که مسائل کلي و بدون ارتباط با عينيت مطرح ميشوند» (بولتن ،١٣٧٦: ١٦٥).
عنصرالمعال مردي است «نجيب ، پخته و پرورده ، خوش فکر و خوش بيان ، صادق و خردمند» (يوسفي،١٣٨٣: ١٢). و اثر وي در بردارنده مواعظ و فوايد اخلاقي است که «حاصل تجارب و خلاصه ي عقايد مؤلف در مورد ادبا و فضلاي عصر مي باشد» (زرين کوب ، ١٣٨٨: ٣٦٩). و سرشار از ژرف بيني و نکته سنجي در مورد رفتارهاي انساني است با توجه به اشارات ارزشي و تربيتي و نظريات روانشناسانه در مورد انسان و تأکيدهاي فروان بر توانايي «شدن » در کتاب قابوسنامه ، -و از آن جايي که اين نظريات و نصايح بيشتر صبغه ي تجربي دارند تا صبغه ي علمي و اعتقادي ٤؛- به نظر ميرسد که اين اثر قابليت تحليل و بررسي روانشناسانه بر اساس نظريات انسان گرايانه آبراهام مزلو-به ويژه در قالب نظريه ي خودشکوفايي- را دارا باشد.
٢. مباني نظري پژوهش
٢-١. روانشناسي انسان گرايانه
علاوه بر دو نهضت روانکاوي و رفتارگرايي در غرب ، در قرن بيستم در راستاي ارزش بخشي هر چه بيشتر به وجود انسان و اهميت دادن به انسان در عملکردهاي انساني نهضت سوم روانشناسي تحت عنوان روانشناسي انسان گرايانه به وجود آمد، روانشناسي انسان گرايانه hamanistic psychology ابتدا توسط گوردون آلپورت درسال ١٩٣٠به کار رفته است در اين رويکرد از روانشناسي به تمايلات و ارزش هاي انساني اهميت فوق العاده اي داده ميشود و اهميت دادن به اين تمايلات و ارزش ها مقدمه اي براي برطرف شدن نيازهاي والاتر ميباشد. اين نهضت روانشناسي «به دليل تمرکز بر طبيعت پاک و نيک انسان نظر بسياري از پژوهشگران را به خود جلب کرده است » (شاملو،١٣٨٨: ١٣٩). «روانشناسي انسان گرا سعي در تحقق بخشيدن و باالفعل رساندن استعدادهاي بالقوه آدمي دارد به اين معنا که خود ما کيفيت هستي خودمان را شکل ميدهيم ، اراده خودمان را به کار ميگيريم و آينده خويش را در نظر داريم . هر فردي مسئوليت زندگي خود را بر عهده دارد و انسان ميتواند با اظهار وجود، خويش را از زنجيره ي اسارت مسائل رواني برهاند» (برونو،١٣٧٠: ١٥٨). در روانشناسي انسان گرايانه نيازهاي والاتر آدمي در قبال برآورده شدن نيازهاي ابتدايي به وجود ميآيد از اين رو انسان هميشه طالب است . در اين رويکرد از روانشناسي نيازهاي اساسي وجود انسان را به پنج دسته تقسيم ميکنند که گسترده ترين آن ها به ظاهر و در شکل - جزو نيازهاي ابتدايي مي - باشند که رفع اين نيازها آسان و تا حدودي براي همه ضروري ميباشد و محدودترين آن ها به ظاهر- بااهميت ترين آن هاست (نمودار ش ١) که رفع اين نيازها والا داراي شرايط و ضوابطي ميباشد. تحقق کامل الگوهاي انساني پس از برطرف شدن اين نيازها منجر به چهره اي ميشود که از ديدگاه هاي مختلف اسامي متفاوتي به خود گرفته است مثلا در عرفان : انسان کامل ، در فلسفه : انسان عاقل ، در نظريه مزلو: انسان خودشکوفا و... .٥
٥. نياز به خودشکوفايي
٤. نياز به احترام خود و ديگران
٣. نياز به متعلقات و عشق ، تعلق پذيري
٢. نياز به اهميت ، ثبات ، حمايت و...
١.نيازهاي فيزيولوژيکي: ميل جنسي، غذا و...
عدالت ، نظم ، محيط اجتماعي مناسب و فضاي رواني سالم از جمله پيش شرط هاي رسيدن به تمام اين نيازها و فرانيازهاي ديگر چون عشق ، صداقت ، زيباشناختي، انصاف و... ميباشد. به عقيده ي آبراهام مزلو -از برجسته ترين چهره هاي روانشناسي انسان گرا- شرط و لازمه ي رسيدن به نيازهاي عميق تر (ش ٥) برطرف شدن نيازهاي سطحي - تر(ش ١و٢و...) ميباشد.
نکته جالب توجه اين که عنصرالمعالي در قابوسنامه هم از قول ابوسعيد ابوالخير٦ نيازهاي آدمي را به چهار گروه تقسيم مي کند «چنانکه شيخ ابوسعيد بوالخير رحمۀالله گفته است که : آدمي را از چهار چيز ناگزير بود اول ناني، دوم خلقاني، سوم ويراني، چهارم جاناني هر کسي بر حد و اندازه او از روي حلال » (ص :٨٢). و در اين جا نيز نيازهاي والاتر -جاناني- را پس از نيازهاي مقدماتي -ناني و خلقاني - ذکر ميکند و شرط رسيدن به آن نيازها را برطرف شدن نيازهاي مقدماتي ميداند. اگرچه با بيان عبارت هر کسي بر حد و اندازه ي خويش از روي حلال - در همان قرن چهارم به نظريه خويش صبغه ي ديني و اعتقادي ميدهد و اين يک ويژگي هميشگي نظريات شرق بدون داوري در مورد محاسن يا معايب آن - و تفاوت آن ها با نظريات غرب بوده و مي باشد که عنصر اعتقاد را در تمام نگاه - هاي خويش با وجود آدمي عجين شده بدانند.
٢-٢. نظريه خودشکوفايي
ابعاد مختلف وجودي انسان از زواياي علوم به ويژه علوم انساني مورد بررسي قرار گرفت هر يک از علوم در نهايت يک انسان آرماني مورد نظر خود را انسان مقدس ، انسان عاشق ، انسان کامل ، انسان عالم و... براي خويش آفريدند که لازمه رسيدن به چنين جايگاه آرماني عبور از شرايط و دشواريهاي راه بود البته چنين جايگاه در غالب علوم آرمان گرايي بود نه آرمان پنداري -. در روانشناسي انسان گرايانه گرايش به خودشکوفا شدن يعني آن چه که بالقوه درون شخص وجود دارد و نياز به بالفعل رساندن آن است يا به عبارت ديگر، شدن آنچه که قابليت شدن را دارد؛ از مهم ترين مسائل ميباشد. نظريه خودشکوفايي از معروف ترين نظريات آبراهام مزلو -روانشناس انسان گرا- ميباشد، در نظريه خودشکوفايي «افراد خودشکوفا به طور همزمان فردگراترين و اجتماعيترين افراد هستند (مزلو،٢٧١:١٣٧٢).
در نظامي از ارزش هاي پايدار زندگي مي کنند (همان : ٣٨٦). فاقد بعضي از کمبودهاي بيماريزا Pathogenic deficiency چون محبت ، منزلت و مهرباني ميباشند» (همان :٢٧٠). مزلو پس از بررسي و مطالعه چند تا از خلاق ترين شخصيت ها «به تصوير چد بعدي از خودشکوفايي چون نيازها، رفتارها، ويژگيها، دلايل ناتواني در رسيدن بدان دست يافت » (ظهيريناو،١٣٨٧: ٩٥).
گرايش به خودشکوفايي «را ميتوان تمايل نسبت به تکوين تدريجي آن چه که ويژگي فردي شخص ايجاب ميکند تعبير کرد» (مزلو،١٣٧٢: ٨٣). «خودشکوفايي يا نياز به خودشکوفايي در بالاترين مرتبه از سلسله مراتب نيازهاي مزلو قرار دارد و اگرچه از لحاظ انگيزش ضعيف تر از بقيه ميباشد اما به لحاظ اهميت ارزشمند و بالاتر از همه است » (باقري خليلي،١٣٩٠: ٤). ناکامي در رسيدن به خودشکوفايي منجر به فرآسيب Metapathology ميشود اگرچه اين فرآسيب ها مانند آسيب هاي رواني که نتيجه ي ناکامي در سطوح پايين ترند؛ چندان آشکار نيستند. در فرآيند خودشکوفايي آن چه از اهميت ويژه اي برخوردار است «تحقق بخشيدن به خود در بالاترين سطح » (شولتز،١٣٨٥: ٣٤٦) ميباشد. لازمه ي برطرف شدن نيازها انگيزه و آماده بودن شرايط تحقق است «رهايي از قيد و بندهاي خودساخته ، عدم نگراني از نيازهاي پايين تر و شناخت واقع بينانه از شرايط تحقق يافتن خودشکوفايي در افراد ميباشد» (مزلو،١٣٧٢: ٨٣-١٢٣). «البته اين افراد از سوي فراانگيزش ها Matamotivations نيز وادار به تحرک و فعاليت ميشوند» (نهر،١٩٩١: ٩٣).
به عقيده ي مزلو «مجذوب بودن با همه وجود، آزمودن شيوه هاي جديد در عوض چسبيدن به راهنماي راحت و امن ، در ارزيابي تجربه ها کاملا پيرو سنت نبودن ، صداقت داشتن ، سخت کوشي و تلاش ، مسئوليت پذيري » (ظهيري- ناو،١٣٨٧: ٩٧). از عوامل رفتاري که در قدم گذاشتن در جاده ي طلايي خودشکوفايي موثر مي باشند. از برجسته ترين
ويژگيهاي افراد خودشکوفا در اين نظريه عبارت اند از:
١-درک بهتر واقعيت ها ٢- پذيرش خود، ديگران ، طبيعت
٣- مسأله مداري ٤- عزلت ، بهره گيري از خلوت و تنهايي
٥- شوخ طبعي فلسفي ٦ - خلاقيت
٧- حس همدردي ٨- ساختارمنشي مردم گرا
٩- روابط بين فردي ١٠- استمرار تقدير و تحسين
١١- تجربه عرفاني ١٢- خودمختاري
١٣- خود انگيختگي
متون ادبي ما سرشار از نمونه هاي غني و صريح از مراتب ارزشي و انساني است که به تعالي جايگاه انسان در آفرينش ، ارزش بخشي به وجود انسان در دنيا، هدف مندي خلقت انسان و توانايي همه جانبه ي انسان در بعد جسمي و روحي اشاره دارد و ميتوانند تأثير به سزايي را در رسيدن به مراحل خودشکوفايي- بر روي عواطف ما داشته باشند «يکي از طرق غنابخشي آثار هنري تأثيري است که آن ها ميتوانند براحساسات و عاطفه ما داشته باشند» (ويلکينسون ،١٣٨٥: ١١٤).
٣. پرسش هاي پژوهش
الف ) آيا ميتوان اشارات تربيتي و روانشناسانه ي قابوسنامه را بر اساس نظريه ي آبراهام مزلو مورد تحليل و بررسي قرار داد؟
ب ) اشارت و جملات قابوسنامه که بتوان آن ها را با مولفه هاي نظريه ي خودشکوفايي آبراهام مزلو تطبيق و مورد تحليل و بررسي قرار داد؛ کدامند؟
٤. روش پژوهش
روش پژوهش در اين مقاله توصيفي از نوع تحليل محتوا است که واحد آن عبارات و جملات موجود در قابوسنامه که داراي پتانسيل بررسي روانشناسانه بر اساس نظريه خودشکوفايي آبراهام مزولو مي باشند؛ مي باشد.
٥. تطبيق نمودهاي خودشکوفايي در قابوسنامه بر اساس الگوي مزلو
«در روزگار عنصرالمعالي ارزش غالب آثار ادبي اخلاقي بوده و اين نوع آثار جايگاهي ويژه اي داشته است » (نظري،١٣٨١: ١٧٦). از برجسته ترين ويژگي افراد خودشکوفا از ديدگاه مزلو که در قابوسنامه بتوان براي آنان مصاديقي يافت عبارت اند از:
٥-١ درک بهتر واقعيت ها: افراد خودشکوفا «بسيار آسان تر از ديگر افراد عنوان بندي پديده ها را تشخيص ميدهند زيرا بيشتر در دنياي واقعي و در طبيعت زندگي ميکنند تا در انبوهي از مفاهيم و افکار انتزاعي، انتظارها، باورها و کليشه هاي که اکثر مردم آن را با دنياي واقعي اشتباه ميگيرند بنابراين آمادگي بيشتري براي پذيرش واقعيت ها دارند» (مزلو،١٣٧٢: ٢١٦-٢١٨).
افرادي که در زندگي خويش و در امور سياسي ، اجتماعي، علمي و... واقعيت ها را صحيح تر و بدون جانبداري و تعصب ميبينند پيش بيني آن ها از آينده صحيح تر مي باشد زيرا اميال آن ها کمتر مبتني بر ترس ، بدبيني، يک جانبه نگري و... است اين افراد در برخوردهاي اجتماعي و برقراي ارتباط با ديگران موفق ترند و آسان تر با ديگران ارتباط برقرار مي کنند و داراي يک بينش صحيح و شخصيت پويا و غالبا شادي هستند در حالي که افراد روان نژند برعکس افراد فوق چندان درک درستي از واقعيت ندارند و غالبا يک شخصيت منزوي يا معترض جاهلانه دارند. «افراد خود- شکوفا تصويري که از جهان و انسان ارائه ميکنند، تصوير مبتني بر شناخت درست از واقعيت است و ميتواند مبناي تصميم گيريها قرار گيرد» (باقريخليلي،١٣٩٠: ٦). درک واقعيت و قبولاندن آن در ذهن و مبنا قرار دادن آن در عمل مقدمه اي است براي با کيفيت تر شدن برخورد اجتماعي در پرتو سلامت رواني. «درک درست واقعيت و واکنش صحيح نسبت بدان از عوامل بسيار موثر در فرآيند شکل گيري شخصيت و از نشانه هاي سلامت روان است » (همان : .(15
عنصرالمعالي در سفارشات خويش به فرزندش گيلانشاه با نگاه رئاليستي به تبيين رويکرد خود در مسائل فردي - اجتماعي يک انسان در اجتماع آن روز مي پردازد و ستيزه گري با واقعيت ها را محصول روح ماجراجو و بهانه گير مي - داند که انسان را از درک حقيقت باز ميدارد. ايشان واقيعت در مورد احتياط رفتار زيردستان در کنار پادشاهان را اين گونه بيان ميکند:
«هميشه از خشم پادشاه ترسان باش که دو چيز را هرگز خوار نتوان داشتن : يکي خشم پادشاه و ديگر پند حکيمان که هر که اين دو چيز را خوار دارد خوار گردد» (ص :٢٠٢).٧ عنصرالمعالي پذيرش و درک اين واقعيت ها زندگي را در گستره ي مولفه هاي اشاره دارد که برخي از برجسته ترين آن ها عبارت اند از:
٥-١-١. تلاش لازمه پيروزي: عنصرالمعالي در کتاب قابوسنامه سستي و تنبلي را مورد نکوهش عقل و تجربيات زندگي خويش ميداند و تلاش عاقلانه را رمز پيروزي بيان ميکند. «کاهلي فساد تن بود و اگر تن تو را فرمان برداري نه کند نگر تا نستوه نشوي... چون تن خويش کردي بآموختن هنر سلامت دو جهاني اندر هنرش بيابي...» (ص :٣٥).
«و از کاهلي ننگ دار که کاهلي شاگرد بدبختي است و رنج بردار باش از آن چه چيز از رنج گرد شود و نه از کاهلي.
و چنان که از رنج گرد آيد از کاهلي برود...» (ص :١٠٤).
پذيرش اين واقعيت ها زندگي را بدون بهانه جويي همان ادراک واقعيت در نظريه ي مزلو ميتوان دانست که فرد خودشکوفا پذيراي آنان در زندگي خويش ميباشد.
«در جمع کردن چيز تقصير مکن که هر که در کار خويش تقصير کند از سعادت هيچ توفيري نيابد و از غرض ها بي- بهره ماند ازيرا که تن آساني در رنج است و رنج اندر تن آساني چنانکه آسودن امروز رنج فردايين است و رنج امروزيين آسايش فردايين .» (ص :١٠٥).
«ولکن پگاه خاستن عادت بايد کردن ، چنان که بايد که پيش از آفتاب برخيزي که وقت طلوع باشد. پس پگاه برخيز و فريضه خداي عزوجل بگزار و آن گاه آغاز شغل هاي خويش کن » (ص :٩٣).
٥-١-٢. اعتباري بودن امور دنيوي: عنصرالمعالي واقعيت هاي چون اعتباري بودن دنيا، سرزده رسيدن مرگ ، در کمين مرگ بودن پير و جوان ، ابدي ندانستن امور دنيوي، دل نبستن به دنيا و... را متذکر ميشود که نبايد از آن ها غافل شد و انسان خودشکوفا ممکن است از آن ها غفلت کند ولي براي هميشه غافل نمي ماند زيرا غفلت ستيز است .
«از مرگ ايمن مياش که مرگ نه بپيري بود و نه بجواني ...» (ص :٥٦).
«و نيز چنداني دل در چيز مبند که ويرا ابدي شناسي تا اگر وقتي اسپري شود سخت تنگدل نباشي...» (ص :١٠٣).
٥-١-٣. نظام ديالکتيکي شخصيت انسان : «تغييرپذيري ماده جهان و پديد آمدن تکامل ، ناشي از تضاد است جهان طبيعت مملو از قطعها و وصلها، بريدنها و پيوند زدن ها، قيچي کردن ها و دوختني هاست و اين لازمه ي ساختمان مخصوص اين عالم است در منطق ديالکتيک ، مسأله تضاد بااهميت فوق العاده ي تلقي شده و مبناي جهان بيني ديالکتيکي قرار گرفته است منطق ديالکتيک به اصل حرکت ، اصل تضاد و اصل پيوستگي اجزاء طبيعت متکي است » (مطهري،١٣٨٩: ١٦٣-١٦٨). شخصيت وجودي انسان نيز هم چون طبيعت داراي يک تکرار صرف و متشابه نيست
«کنش و واکنش هماهنگ لطف و قهر نه تنها در ساختار کيهان منعکس مي شود بلکه در شيوه اي که انسان وجود خود را در سطوح مختلف تجربه ميکند نيز بازتاب پيدا ميکند» (چيتيک ،١٣٨٣: ١٠٥). در نظر افراد خودشکوفا «ماهيت فطري انسان اساسا خوب ، شايسته و مهربان است و شررات بخش ذاتي ماهيت انسان نيست بلکه محصول محيط نامناسب ميباشد و شخصيت بر اساس تعامل طبيعت و تربيت ، وراثت و محيط ، متغييرهاي شخصي و موقعيتي تعيين ميشود» (شولتز،١٣٨٥: ٣٥٥). «از اين رو شرارت ها امور اعتباري و عدمي هستند» (مطهري ،١٣٨٩: .(134