بخشی از مقاله
چکیده
شعر معاصر فارسی در طول یک قرن پیدایش با تغییر و تحول بسیاري روبرو بوده است. آن چه نیما یوشیج در بیانیه شعري خود در طی نامهها و سخنهایش بیان میکند با شعر مدرن امروز به کلی متفاوت است. شاعران پس از او با مسیر نمایی نیمایی به شعري دست مییابند که به وضوح شعر وي را در حاشیه قرار میدهد. نظریه شعر پس از نیما ضرورت اجراي وزن عروضی را مردود میداند و همین جاست که جهت جلوگیري از اختلاط دو گونهشعرِ به نثر و نثر شاعرانه، برخوردهاي تازهاي با ساختارهاي نحوي و لغوي در شعر به وجود می آید.
براهنی یکی از معدود شاعرانی است که به طور رسمی در این مسیر پاي مینهد و مجموعه نظرات شعري خود را در کتابی با عنوان چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم منتشر میکند. این بررسی در پی آن است که با مقایسه آماري عناصر برجستهساز شعر این دو شاعر در محورهاي روساخت و زیرساخت زبان - معانی، بیان و بدیع - علت این امر را که چرا شعر پیشرو دیگر شعر نیمایی نیست نشان دهد.
مقدمه
در تعریف شعر و عناصر شعر ساز در طول تاریخ گستردة سخنآوري انسان، گفتهها و نوشتهها بسیار است که با این همه جامع و مانع نیست. اما این که چرا با تعاریف بسیار و گاه متناقض از شعر؛ همچنان این نوع وسیع ادبی خود را به زبان میشناساند و هویت به تعریف در نیامدة خود را اثبات و آشکار میکند امري است که به اعتقاد زبانشناسان امروز از چگونگی استفادة شاعر از عناصر برجستهساز ناشی می شود.
این عناصر برجستهساز مجموعه شگردهایی است که شامل قاعدهافزایی - بدیع لفظی - و قاعدهکاهی یا هنجارگریزي - بدیع معنوي و بیان - می شود. از سوي دیگر کاربرد دیگر گونه ساختارهاي دستوري و چگونگی جابجایی واژگان در محورهاي همنشینی و جانشینی - معانی - به فرایند شعر ساز منجر میشود. - صفوي، - 150 :1383 چنین برجستهسازيهایی در زبان نثر نیز وجود دارد اما بسامد کاربرد این عناصر و ساختار دستوري و واژگانی متفاوت در زبان شعر، این دو گونه زبانی را از یکدیگر متمایز میکند هر چند گاه شباهتهاي فراوان بین نوع نثر ادبی و شعرآزاد به وجود میآید. در گذشته چنین اختلاطی به دلیل موزون بودن شعر روي نمیداد اما در زمان پدید آمدن شعر آزاد و بیشتر در اوایل دوران تطور این نوع، تمایز دو شکل مذکور دشوار بود با این حال در شعر آزاد دهههاي هفتاد و هشتاد با روي آوردن شاعران به کاربرد فراوان عناصر موسیقیساز درونی در شعر، فاصله اي بینشعرِ به نثر و نثر شاعرانه به وجود آمده است.
در بررسی شعر پیشرو، ابزارهاي نقد سنتی هرچند به کار می آید اما جامع همه جنبههاي فرازبانی نیست و از سویی بسیاري عناصر شعر آفرین نقد سنتی به دلیل تغییر ساختار در شعر پیشرو قابل بررسی نیست. سعی این تحقیق بر آن است تا در عین بررسی آماري بسامد صنایع ادبی در اشعار نیما و براهنی به بعضی کاستیهاي بلاغت سنتی در این راه اشاره کند. در این مقاله تفاوتهاي شعر نیمایی و شعر رضا براهنی، به عنوان نمایندة شعر پیشرو پس از نیما را در سه بخش معانی، بیان و بدیع بررسی می کنیم. پژوهش در زمینه مقایسه بلاغت زبان شعر نیمایی و شعر پیشرو بیسابقه است.
-1 معانی
علم معانی با توجه به تاریخچه طولانیاش تعاریف و جهتهاي گوناگونی به خود گرفته است، از رتوریک »که در اصل سخن گفتن به نحو مؤثر است - .«شمیسا، - 1379:113 گرفته تا نظریات بیانگرانه رو و ذاتی و عینی و... . در بلاغت زبان عربی و به تبع آن در زبان فارسی مباحث مقتضاي حال مخاطب، عیوب فصاحت و بلاغت و ساختار جملات از لحاظ مسند و مسندالیه و فصل و وصل و معانی ثانویه جملات - خبري و انشایی - و ... همچنین موضوع بحث علم معانی است.
در گسترة ادبیات فارسی، تجویزات این علم تا زمان رونق و رواج ادبیات کلاسیک به گونه اي منطقی و توجیهپذیر است؛ اما پس از ظهور نیما که هر چند اجراي شعر او را میتوان با محک معانی سنتی سنجید، نظریههایش از کفه ترازوي این علم کمابیش فراتر است؛ علم معانی در تبیین آنچه به وقوع میپیوندد قاصر است. در برخورد با شعر دهه هفتاد و پس از آن به طور کلی ناکارآمد و ناقص به نظر میرسد.
باید پذیرفت که هر چند اساس علم معانی بر منطقی استوار است که چندین هزار سال همپاي ادبیات پیش آمده اما طبقهبنديها و بحثهاي از قلم افتادة این علم و مباحثی که دیگر بعد از همان چندین هزار سال به تاریخ انقضا رسیده موجب شده است که نتواند شعري را که اصطلاحاً به آن شعر مدرن میگویند تبیین کند. براي مثال بحث ریشهدار مقتضاي حال که سخن از تأثیر کلام به مقتضاي حال مخاطب میرود، با توجه به هزاران تغییر و تحول در فلسفه ادبیات که تعریف مخاطب شعر را به هزار شکل و قالب ریخته و مخاطباصلاً از یک نفر یا یک مجلس به تمامی انسانهایی که قدرت برخورد با زبان را دارند تغییر یافته، همچنان مطرح است.
شعر معاصر نه به مقتضاي حال مخاطب و نه به مقتضاي حال مؤلف نوشته میشود. شاید بتوان آنچه را شعر در پی رسیدن به آن است مقتضاي زبان نامید. شاعر معاصر با توجه به امکاناتی که از زبان در اختیار دارد - آنچه در گستردة زبان موجود است و آنچه امکان آفریده شدن دارد - شعرش را میسراید. براهنی در این باره مینویسد: »به زبان به صورت پدیدهاي نگاه کنیم که اولاً وسیله نیست و ثانیاً در هر نوبت که ما از آن براي شعر استفاده میکنیم، آن به درون خود بر میگردد و میشود چیزي غیر قابل پیش بینی که تمام قوانین را باید به هم بزند حتی قوانین سنتی خود را و دستور و نحو سنتی خود را تا زبانیت خود را به عنوان تجاوز ناپذیرترین اصل شاعري حفظ و به سوي آینده پرتاب کند - .«براهنی، - 193: 1374
و یا در بحث فصاحت و بلاغت که شامل درستی و راستی و روانی سخن و شیوایی و رسایی کلام باشد به نحوي که مؤلف بتواند ما فی الضمیر خود را به نیکویی بیان کند. در شعر کلاسیک با اندکی خطاي دستوري واژگانی و یا حتی موسیقیایی این امکان وجود دارد که شعري را دور از فصاحت و بلاغت بدانیم و مثلاً بگوییم این بیت ناصر خسرو فصیح نیست زیرا تعقید لفظی و ضعف تألیف دارد: بسنده است با زهد عمار و بوذرکند مدح محمودمرعنصري را و به واقع نادلچسب بودن این بیت بدون دانستن و تعریف تعقید لفظی و ضعف تألیف نیز بر هر اهل زبان سلیم عقل واضح است. اما نکته در اینجاست که نمیتوانیم شاعر معاصر را که با هنجار شکنی و ساختار زدایی و پس از آن با هنجارسازي و ساختار آفرینی دیگري، سعی در ایجاد زبان شعري ویژة خود دارد و اغلب در شعرش جابجایی ارکان جمله و حتی ایجاد تعقید لفظی و معنوي تعمدي است، از فصاحت و بلاغت دور بدانیم.