بخشی از مقاله
چکیده
بیشک مهمترین حادثه در زندگی »مولانا جلالالدین بلخی« دیدار او با »شمسالدین تبریزی«، در سال 642 ه.ق و در آستانهی چهل سالگی اوست. مولانا پس از این دیدار دچار تحولی میشود ازکهیک عالِمِ علوم رسمی به یک عارف شوریده تبدیل میشود و به معرفت میرسد؛ معرفتی که او را در مسیر رفتن به سوی حقیقت یاری میکند و این جز امر الهی برای سیر مراتب نفسانی و روحانی مولانا نیست. در این مقاله سعی شده است تا با بررسی این تحول در مولانا، به ضروری بودن دیدار مولانا با این قلندر شوریده، شمسالدین تبریزی، اشاره شود. پژوهش حاضر ابعاد شخصیتی مولانا را در قالب یک عالِم و پس از آن به عنوان یک عارف میکاود و همچنین ضرورت تحول روحی او را در آستانهی چهل سالگی و در سیر مسیر کمال انسانی بررسی میکند؛ تحولی که با آتش عشق شمس آغاز میشود و جان او را به احتراق میکشاند تا او را به حقیقت برساند.
کلیدواژهها: مولانا، شمس، عالم و عارف، کمال
مقدمه
بیشک نقطهی عطف زندگی »مولانا جلالالدین بلخی«، دیدار او با »شمس تبریزی« است. این دیدار چنان آتشی در دل مولانا افکند که جان او را سوخت و شعلهور کرد. آنچنان که این التهاب را در سراسر کلام او در مثنوی، غزلیات شمس و سایر آثار او میتوان یافت. سؤالی که مقالهی حاضر در پی پاسخ دادن به آن است اینکه،اساساً ضرورت وجود شمس در کنار مولانا چیست؟ آیا این دیدار، اتفاقی است ناگهانی یا قضایی است الهی؟ او که در روزگار خویش عالمی است برجسته و واعظ و خطیبی مورد احترام، چگونه با دیدار شخصی گمنام و ژندهپوش این چنین دل از کف میدهد و درس و بحث و وعظ را رها میکند و به عارفی شوریدهسر مبدل میگردد؟
علت تحول روحی مولانا از شخصیتی عالمانه به انسانی عارف پس از دیدار با شمس تبریزی، در ساحت مراتب کمال انسان، دغدغهی اصلی این پژوهش است. در این مقاله سعی شده تا ابعاد شخصیتی مولانا در قالب یک عالِم و پس از آن به عنوان یک عارف و همچنین ضرورت تحول روحی او در آستانهی چهل سالگی و در سیر مسیر کمال انسانی بررسی شود.
پیشینهی پژوهش دربارهی کیفیت و چگونگی دیدار شمس و مولانا کتابها و مقالههای زیادی نوشته شده است. که برخی از آنها عبارتند از:
-1 مقالهی »اولین برخورد شمس و مولانا«؛ عبداالله عرب
-2 مقاله ای با عنوان »شمس و مولانا در چه سن و سالی به هم رسیدند؟«؛ محمدعلی موحد
-3 مقالهی »تحلیل شخصیت شمس و ارتباط وی با مولوی از دیدگاه روانشناسی با تکیه بر نظریهی شخصیت کارن هورنای«؛ پروین گلیزاده- علی فیروزی »
- 4رسالهی در تحقیق احوال و زندگی مولانا«؛ استاد بدیعالزمان فروزانفر »
- 5هنگامی که شمس و مولانا به هم رسیدند«؛ سید محمدعلی جمالزاده
-6 مقالهی »سرای سکوت«؛ ابراهیم استاجی و...
در این مقاله نیز ضمن اشاره به این دیدار تاریخی، ویژگیهای عالم و عارف، مراتب کمال انسانی با عبور از علم ظاهر به علم باطن بررسی شده است.بحث مولانا و شمس تبریزی:
سیر تاریخی زندگی »مولانا جلالالدین بلخی« از اوان کودکی و دیدار او با »شیخ فریدالدین عطار نیشابوری« تا رسیدن او به مرتبهی فقیهی عالم و خطیبی واعظ بر خوانندگان اهل ذوق پوشیده نیست. آنچه که در این مقاله به طور خاص به آن پرداخته شده است، دیدار او با قلندری ژندهپوش به نام »شمس تبریزی« است؛ دیداری که بنا بر اسناد موجود در سال 642 ه..ق؛ یعنی در آستانهی چهل سالگی مولانا اتفاق افتاده است. این دیدار تاریخی، تأثیر بسیار زیادی بر زندگی مولانا داشته است؛ چنانکه می-بینیم پیش از این دیدار، مولانا تنها به وعظ و درس و بحث میپردازد ولی تمامی آثار مکتوب وی که محصول شوریدگی عارفانهی اوست، از پس آتش این دیدار به جای مانده است. خود مولانا در یکی از رباعیاتش چنین میگوید:
زاهد بودم، ترانهگویم کردی سرحلقهی بزم و بادهجویم کردی
سجادهنشین باوقاری بودم بازیچهی کودکان کویم کردی
»شمسالدین محمدبن ملکداد از مردم تبریز بود و خاندان وی هم اهل تبریز بودند. شمس از اوان کودکی و نوجوانی طبعی متمایل به پارسایی داشت، چنانکه هرگز به قماربازی و قاب انداختن و طاس ریختن و این نوع کارهای لغو رغبت نمیکرد. در نوجوانی با این خلقوخوی و احوال به درویشی گرایید و اگرچه در طریقت و درویشی مریدی و شاگردی شیخ ابوبکر سلهباف تبریزی را پذیرفت، اما از لحاظ روحی و باطنی افزونطلب و تعالیجوی بود. به همین سبب در یک مرحله متوقف نماند و به مصاحبت با یک شیخ بسنده نکرد و در طلب پیری کامل به سیر و سفر پرداخت. وی در جست-وجوی سنگ صبوری بود که صندوقچهی راز خود را به وی سپارد و مانند آینهای باشد تا خود را در وی ببیند.
وی در سال 642 در شصت سالگی به قونیه وارد شد و سرانجام بعد از گذرها و نظرهای بسیار، مولوی را که حدود چهل سال داشت، یافت و او را منقلب ساخت و آنچه آموختنی بود به وی آموخت.« - ادیم، -55 :1394 به نقل از فروزانفر - پیش از اینکه به سؤال مقدر در این پژوهش؛ یعنی »ضرورت وجود شمس در کنار مولانا« پاسخ دهیم، به ویژگیهای عالِم و عارف و مراتب کمال انسانی میپردازیم چراکه مولانا عالِمی است که پس از تحول روحی به عارفی شوریده تبدیل میشود. بنابراین ضرورت وجود شمس در کنار او نیز با گذر از این مباحث آشکار میگردد.
تعریف علم و عالم:
واژهی »علم« در فرهنگ لغت دهخدا با »دانستن، یقین کردن، دریافتن، ادراک، استوار کردن، اتقان و یقین« و واژهی عالِ» م« نیز با »خردمند، دانا، کسی که او را دانش باشد و مقابل جاهل« برابر دانسته شده استعزّ.الدین محمودبن کاشانی میگوید: »مراد از