بخشی از مقاله
احساس گناه و رنجش
احساس گناه و رنجش حالتهايي رواني هستند كه عشق و محبت را تخريب كرده و درد ورنج به بار ميآورند. در ظاهر امر آنها توسط رخدادها ايجاد ميشوند ولي در واقع اينطور نيست. رنجش و گناه حاصل شيوة ارتباط شما با رخدادهاست ( يعني چگونگي ارتباط دادن حوادث با خود).خوشبختانه چون خودتان آنها را ايجاد كردهايد، خودتان نيز قادر به ترك آنها هستيد. اين نوشته به شما ياد ميدهد كه چگونه خود را از دست آنها خلاص كنيد.
احساس گناه
وقتي احساس گناه ميكنيد، در واقع تائيد نكردن خود را تقويت ميكنيد. شما اعتماد به نفس و احترام به خود را از دست ميدهيد. احساس ناشايستگي كرده و خود را گير مياندازيد .
نكته كليدي براي رهايي از احساس گناه بازشناسي اين واقعيت است كه ما همه در زندگي ميكوشيم تا كارها را به بهترين وجه انجام د
هيم، اما ممكن است در هر زمان از مهارتها آگاهيهاي محدودي داشته باشيم.
متاسفانه، آگاهيهاي ما بندرت كافي است. در نتيجه ما اشتباه ميكنيم. بعضي مواقع ممكن است اشتباهات بزرگي داشته باشيم.
اشتباه كردن بخشي از ماهيت انسان است. اشتباه به ما ميآموزد كه چگونه ( شيوه درست) را 9 ياد بگيريم.
هرگاه كه اشتباه ميكنيد، چيزي در مورد زندگي ياد ميگيريد. بنابراين با هر اشتباه عاقلتر و آگاهتر ميگرديد. پنج سال بعد نسبت به امروز داناتر خواهيد بود اما دانايي پنج سال بعدشما به درد امروزتان نميخورد. زيرا همين الان شما آن را نداريد.
همين طور دانايي كه امروز از آن برخورداريد را نميتوانيد به گذشته، يعني زماني كه اشتباهي را انجام دادهايد ببريد. زيرا شما آنچه را كه امروز ميدانيد در آن زمان نميدانستيد. شما در آن زمان فقط آنچه را كه ميدانستيد، از آن آگاه بوديد.
براي لمس اين واقعيت در زندگي خودتان، به زماني برگرديدكه در آن اشتباهي را مرتكب شدهايد. توجه كنيد كه در آن دوران شما حالت رواني خاصي داشته و به شيوهاي خاص به زندگي نگاه ميكرديد. توجه كنيد كه شما در آن لحظه متناسب با آنچه كه در آن قرار داشتيد عمل كردهايد.
اگر شما ازآنچه كه امروز ه ميدانيد با خبر بوديد، احتمالا به شيوههاي ديگر عمل ميكرديد، اما با خبر نبوديد. حتي اگر فكر ميكنيد كه بهتر ميدانستيد، باز هم قادر نبوديد به مانند امرو ز نتايج را پيش بيني كنيد.
بنابراين، در اينجا سؤالي بزرگ مطرح ميشود: آيا حاضريد خود را به خاطر آنچه كه نميدانستيد، بيخشيد؟
آيا حاضريد خود را به خاطر اينكه داناتر و آگاهتر نبوديد ببخشيد؟ شما قادر به انجام اين كار هستيد. اگر دقت كنيد، ميبينيد كه در هر لحظه از زمان و در هر جايي از مكان ميتوانيد بهترين كار را انجام دهيد.
به خود اجازه انسان بودن بدهيد!
رنجش
وقتي از كسي ميرنجيد، خود را در بن بست قرار مي دهيد. زبانتان تندو طعنه آميز شده و قادر به ابراز عشق و علاقه نميگرديد. سرزنده بودن و لذت را از دست ميدهيد. مثل اينكه در اطراف خود ديوار كشيده و زندگي را براي خود مشكلتر ميسازيد.
ترك و رها كردن رنجش براي ديگران سودي ندارد. سود رها كردن رنجش مال خود شماست زماني كه از كسي مي رنجيد با قدرت مي گوئيد كه اشكال از فلان كس است نه از شما و شما با قدرت ديگران را سرزنش كرده و فرصت پرداختن به خود را از دست مي دهيد.
اگر به خودتان نگاه كنيد، تمام آسيب ناشي از اتفاق رخ داده را تجربه خواهيد كرد .شما در اين صورت تمامي آسيب و ناراحتي ناشي از به اندازة كافي خوب نبود ، ارزش محبت نداشتن يا ساير اشكال تائيد نكردن خود را ، احساس خواهيد كرد. براي اجتناب از اين آسيب وناراحتي ، شما مي رنجيد.
اولين قدم در كاهش رنجش اين است كه حاضر به احساس اين آسيب و ناراحتي باشيد. احساس رنجش را بررسي كرده و آسيب و ناراحتي را پيدا كنيد. احساس خوب نبودن يا ارزش محبت نداشتن را كه تا حال از آن اجتناب ميكرديد، پيدا نمائيد. سپس به ابراز آن بپردازيد. اگر ميتوانيد گريه كنيد. اگر قادر به احساس اين ناراحتي باشيد، نيازي به رنجش نخواهيد داشت.
با شناسايي و التيام مسائل دروني كه زندگي شما را در بر گرفته، دلتان را شفا دهيد.
گام بعدي توجه به اين نكته است كه كسي كه شما از او رنجيدهايد، حالت روان شناختي خاص خود را داشته و دنيا و زندگي را به شيوهاي خاص ميبيند. توجه كنيد كه آن شخص آگاهيهاي محدودي داشته ومتناسب با تواناييها و مهارتهاي محدود خود عمل ميكند.اكنون به اين موضوع دقت كنيد كه اگر اين شخص عاقلتر وآگاهتر بود، شايد طور ديگري عمل ميكرد. اما او داناتر و آگاهتر نيست. اين شخص فقط آگاهيهاي محدودي از آنچه كه هست، دارد.
توجه كنيد كه او بر اساس توانايي محدودش به بهترين وجه ( ازديدگاه خودش ) رفتار ميكند. به اين نكته توجه كنيد كه چقدر او به دليل محدوديت در تواناييهايش رنج ميكشد.اكنون از خود بپرسيد، آيا حاضريد او را به خاطر آن كه داناتر وآگاهتر نيست ببخشيد؟ آيا حاضريد او را به خاطر اين كه متناسب با توانايي هاي محدودش رفتار كرده، ببخشيد؟ آيا حاضريد او رابه خاطر آسيبي كه باعث شده است، ببخشيد؟
فراموشي نكنيد كه (سود ) بخشيدن براي شماست نه براي ديگران. بخشش يك انتخاب است. رنجش را به كنار گذاشته وبه زندگي بپردازيد
در کل اگه احساس ندامت و گناه بد بود چرا خداوند این احساس رو به انسان هدیه داده و کاری کرده که انسان گاهی از کاراش خجل بشه و احساس ندامت کنه؟ پس احساس گناه در خیلی از مواقع خوبه و یک صفت انسانیه هیچ حیونی وقتی با حیون دیگه دعواش میشه بعدش احساس عذاب وجدان نمی کنه و معذت خواهی نمی کنه، ولی نعمت ندامت و احساس پشیمانی یکی از نعماتی هست که انسان دو پا رو از بقیه ممتاز میکنه، و حتی گاهی عذاب وجدان و احساس گناه جلو انسان رو میگیره تا از انسانیت نزول نکنه، اگه انسان احساس گناه نمی کرد، ذره ذره به
حیوانیت میرسید چون خود گناه یک لذت زودگذر آنی داره و اگه پشیمانی بعدش نباشه مدام تکرار میشه
ولی در کل احساس گناه نباید باعث افسردگی یا هزار نوع مشکل و مریضی بشه و تنها در صورتی احساس گناه از خود گناه بدتره که باعث بروز مشکل برامون بشه ولی اگه ندامت حاصل از گناه باعث بشه که گناهمونو جبران کنیم پس چرا احساس گناه بد باشه؟ البته یادمون باشه که داداش امیر هم گفتن : (بعضی مواقع احساس گناه از انجام آن گناه هم برای ما بدتره) گفتن بعضی مواقع توجه داشته باشیم ولی تکه آخر جملشون!! از انجام گناه بدتره؟!؟!؟!
این نظر من بود دوستان اگه بتونن راهنمایمون کنن ممنون میشیم.
احساس گناه
آیا در زندگی تان احساس گناه می کنید؟ یک احساس گنگ و مبهم آلوده بودن به گناه یا تقصیر همواره با شماست؟ مثلا همیشه نگران این هستید که بقدر کافی به پدر و مادر پیر خود محبت نکرده اید و همین روزهاست که سرشان را زمین بگذارند و چشم شان منتظر محبت شما بماند. یا مثلا نگران این هستید که بقدر کافی آدم خوبی نیستید یا کسی شما را دوست ندارد و اصلا شما ارزش این را ندارید که کسی دوست تان بدارد. همواره خود را از رحمت خدا دور می بینید و هر شب با تضرع و گریه به درگاه احدیت می طلبید که گوشه چشمی به شما داشته باشد. همیشه دارید خود را و اعمال تان را می پائید تا مبادا خطائی از شما سر بزند و بعد هم که خطائی پیدا می کنید تا مدتها مدید خودتان به خودتان سرکوفت می زنید. بزرگی از اهالی علم یا قلم به رحمت ایزدی می رود و من و شما که نه سر پیازیم و نه ته پیاز انگشت به دهان می گیریم که ای وای و ای داد دیدی که فلانی رفت. تو پنداری که ما بنده خدا را از طناب در بالکن خانه مان حلق آویز کرده ایم که اینگونه احساس گناه می کنیم.
اگر دچار احساس گناه هستید باید بگویم که قسمت عمده ای از این احساس گناه از خود بزرگ بینی ماست. یعنی ما فکر می کنیم که مثلا در طول تاریخ بشر پدر و مادر ما (و اصلا خودما) خیلی با دیگر چند ده میلیارد بشری که تاکنون بر روی این کره خاکی اکسیژن فروداده و گاز کربنیک برون داده اند متفاوت هستند. تافته جدا بافته ایم. این است که فکر می کنیم اگر پدر یا مادر ما از دار دنیا رفتند دنیا چه گوهران گران بهائی را از دست می دهد. و خود ما به عنوان تنها موجودی ذی حقی که خداوند (یا طبیعت یا هرچه) خلق کرده باید بهترین و بالا ترین احترام ها و محبت ها و اکرام ها را در حق پدر و مادرمان بکنیم. محبت تپان شان کنیم تا زمانی که از دنیا می روند چشم
شان در پی محبت نباشد.
باز فکر می کنیم خداوند با آن عظمت و رحمت کار و زندگی خودش و ملائکش را زمین گذاشته و دارد به ما پشت چشم نازک می کند، انگار که ما (شخص من یا شما) مخلوق ویژه اش هستیم که میان این همه خلقت مختلف و جور واجور فقط با من یا شما سر ناسازگاری (یا سازگاری) دارد.
باز فکر می کنیم آوخ که فلان عزیز گرانمایه از پیش ما رفت. خوب رفت که رفت، همه می روند و این قانون دنیاست و انیشتن و چارلی چاپلین و موسی و عیسی ندارد که. از دست ما به عنوان یکی از چند میلیون آدم چه کار بر می آمد بکنیم که نکردیم؟ ما «ننشستیم و نگاه کنیم». ما سرمان گرم زندگی مان بود مثل هر کس دیگری، آیا این جرم است؟ گناهی متوجه ماست که مثلا «عمران صلاحی» سکته می کند و یا «بابک بیات» بخاطر نارسائی کبد فوت می کند؟ برای مان عزیز هستند و در زمان حیات شان هر کاری بتوانیم برای تجلیل و بزرگداشت شان و احیانا کمک به حل مشکلات شان باید بکنیم ولی نمی شود که زندگی را زمین گذاشت. من (نوعی) در زمان گرفتاری و مشکلات فلان هنرمند یا دانشمند یا بزرگ جامعه هرکاری می توانستم و جایگاه اجتماعیم و امکاناتم اجازه می داد انجام دادم چه لزومی دارد که من احساس گناه کنم از درگذشت وی؟
ما داریم سعی می کنیم با گره زدن خود به بزرگان برای خود بزرگی حاصل کنیم، این است که مثلا برای فلان بزرگ در گذشته خود را شماتت می کنیم که باید فلان می کردیم و نکردیم. آخر مگر ما کیستیم؟ یکی از همان میلیون ها آدمی که هر روز از خیابانها می گذرند. حقیقت این است که ما آنقدرها هم بزرگ و مهم نیستیم که فکر می کنیم.
از سوی دیگر احساس گناه می تواند حرکت زا باشد. فرض کنید که شما بخاطر برخوردی که با همسایه داشته اید احساس گناه می کنید. برای خاطر اینکه از شر این احساس خلاص شوید همینکه می بینید ماشین همسایه در برف مانده سریعا به کمک می دوید و بسیار بیشتر از یک رابطه همسایه با همسایه دیگر از خودتان مایه می گذارید. به دلیل همین انرژی جبرانی پس از گناه، آنانی که در راس هرم های مختلف مذهبی، سیاسی، هنری، فرهنگی و غیره جامعه مان هستند می توانند با ایجاد احساس گناه در ما، هر گونه که بخواهند ما را هدایت کنند.