بخشی از مقاله

زندگينامه خود نوشت استاد عبدالباسط


زندگينامه
نمونه هايي از تلاوت استاد عبدالباسط
زندگينامه
متن حاضر گزيده ويرايش شده اي از يك مصاحبه با استاد عبدالباسط مي باشد، كه به صورت زندگينامه خود نوشت تنظيم شده است.
من" عبدالباسط محمد عبدالصمد" از قريه ارمنت كه حالا مبدل به شهر شده از توابع استان قنا در جنوب مصراست؛ فاصله ارمنت با قاهره تقريباً 700 كيلومترمي باشد. من در سال 1349 هجري قمري،( 1307 هجري شمسي) به دنيا آمدم .

در ده سالگي قرآن را حفظ نمودم. عاشق قرآن بودم و از خدا آرزو مي كردم كه يك قاري مشهور بشوم. من براي شنيدن قرآن، مسافت زيادي را پياده طي مي كردم؛ چون در آن زمان در خانه ها راديو وجود نداشت و فقط قهوه خانه ها راديو داشتند.
شيخ رفعت و شيخ شعشاعي- دو نفري كه در آن زمان مشهور بودند- در راديو قرائت قرآن داشتند. شيخ رفعت دو بار در هفته روزهاي دوشنبه و جمعه تلاوت داشت. و ما سه كيلومتر راه را پياده طي مي كرديم تا به صداي شيخ رفعت گوش بسپاريم و براي استفاده از ساير قاريان در جلسات شبانه قرآن شركت مي كرديم . من در مكتبخانه هاي همان روستا قرآن را حفظ كردم . در آن زمان هنوز روستاي ما مبدل به شهر نشده بود.


من به پدرم گفتم كه مي خواهم علم قرائات را فرا گيرم و قاري مشهور بشوم. پدرم مرا تشويق كرد. اما برادران بزرگترم به دانشگاه الأزهر رفتند و در علوم ديگري تحصيل كردند.
پدرم مي خواست مرا به " طنطا" كه ناحيه اي مشهور در علوم قرائات و تعليم علوم قرآني بود ببرد، اما شيخي از ناحيه شمال به روستاي ما آمد و براي تعليم علوم قرآني و قرائات، مردم از او استقبال كردند، كه من هم نزد او رفتم و قرائات سبع را ياد گرفتم. او احساس مي كرد كه من علاقمند هستم و توانايي دارم كه قرائات سبع را ياد بگيرم، پس مرا در اين امر تشويق مي كرد . او قصد آموزش ده قرائت را داشت اما من به فراگيري هفت قرائت قانع بودم . معلم مرا با خود در جلسات شبانه قرآن همراه مي برد و تقريباً مرا مثل فرزند خود حساب مي كرد.
من قرآن را در ده سالگي و قرائات سبعه را در 12 سالگي و عشره را در 14 سالگي، يعني همه قرائت هاي دهگانه را- الحمدلله- آموختم .
ما علاوه بر حفظ قرآن، در كتاب ها معاني را هم فرا مي گرفتيم. چون علم به معاني در رعايت وقف و ديگر قواعد لازم است.
گرچه در مصر دانشكده قرائات قرآني ايجاد شده ولي هنوز هم چند مكتبخانه در مصر موجود است ولي مسئولين دوباره تشويق شده اند تا مكتبخانه ها به وضع سابق خود برگردد.
البته مدرسه قرائات هم هست ولي اين مخصوص كساني است كه قرآن را حفظ كرده اند و مي خواهند قرائت ها را بياموزند و اين مدرسه وابسته دانشكده زبان ادبيات و عرب به دانشگاه الأزهر است. و قرائت هاي هفتگانه، دهگانه، چهارده گانه، قواعد قرآن و زبان عربي و به طور كلي علوم قرآني و علوم وابسته به آن در آنجا تدريس مي شود.


من تمام وقت خود را صرف قرآن كرده ام و تمام زندگي ام صرف تعليم قرآن و جلسات ديني شده است. گرايش من بيشتر به قرائت قرآن و برگزاري ليالي قرآني و دعوت هاي شخصي از كشورهاي اسلامي و ضبط راديويي و تلويزيوني و... است.
هنگامي كه 19 سال داشتم در سال 1951 براي اولين بار به قاهره رفتم. و حافظ قرآن بودم و در منطقه"صعيد" شهرتي داشتم. به مناسبت ميلاد پيامبر جشني برپا بود. بعضي ها مرا مي شناختند و تمايل داشتند من در بعضي از اين مناسبت ها قرآن بخوانم. اما من به علت غربت،

ده دقيقه قرآن بخوانم. من پذيرفتم كه ده دقيقه قرآن بخوانم اما يك ساعت و نيم طول كشيد. سبحان الله . توفيقي از جانب خداوند بود و مسجد پر شد از جمعيت، مرتباً از من مي خواستند كه باز هم بيشتر بخوانم و من همچنان تلاوت مي كردم .
روز بعد باز از من خواستند بخوانم و من هم حاضر شدم. بعضي از مسئولين هم بودند كه البته آنها را نمي شناختم. مرا خواستند و گفتند:" اهل كجا هستي"؟
گفتم:" اهل صعيد هستم، از روستايي به نام ارمنت."
به من گفتند:" چرا به راديو نمي آيي شهرت پيدا كني؟"
گفتم:" من در صعيد مشهور هستم."
گفتند:" به جاي آن كه در يك منطقه مشهور باشي، در همه دنيا شهرت پيدا مي كني."
گفتم كه بايد با ديگران و از جمله پدر مشورت كنم.
به من گفتند: لازم نيست، توكل بر خدا كن و به راديو بيا. من نيز چون حس كردم كه پيشرفتي براي من در اين كار هست، پذيرفتم . در آن زمان، شيخ الضباع مسئول جلسات قرآني بود و كتاب هايي در زمينه قرائات و علوم قرآني نوشته بود، او در علوم قرآني و قرائت ها مرجع به حساب مي آمد. شيخ پس از اين كه متوجه شد قرائات سبع را حفظ هستم؛ به من تبريك گفت و وعده داد كه اوقاتي براي قرائت قرآن در راديو برايم مشخص كند.
از آن پس هر يك ماه يا هر يك ماه و نيم يك بار، در راديو تلاوت داشتم . نماز صبح را در مقام حضرت زينب(س) مي خواندم و بيرون مي رفتم و پياده تا راديو كه در خيابان علوي بود مي رفتم و ساعت 5/6 تا 7 صبح تلاوت قرآن داشتم.
در سال 52 بود كه به حج مشرف شدم و براي اولين بار بود كه در همين كشور تلاوت قرآن من روي نوار ضبط شد. البته در تلاوت از برخي قاريان از جمله شيخ مصطفي اسماعيل، مرحوم شيخ شعشاعي و شيخ رفعت نيز تاثير داشته ام . اين يك قاعده است كه هرگاه قرآن از دل خوانده شود، بر دل هم مي نشيند و در خود خواننده هم تأثير مي گذارد. من روش خاصي در قرائت قرآن داشتم كه از كسي هم اكتساب نكرده بودم. كه البته شنيده ام اين روش، هم اكنون در مصر، و در ساير كشورها، حتي در مالزي و اندونزي و جاهاي ديگر داراي مقلدان فراواني شده است. من خوشحالم كه كسي از روش من تقليد مي كند ولي در عين حال تقليد را تشويق و تأييد نمي كنم، چون عمر تقليد كوتاه است.


و شخص تقليد كننده از تقليد ساير قاريان خسته خواهد شد. لازم است انسان براي آن كه بتواند كار قرائت قرآن را ادامه بدهد، شيوه اي براي خود انتخاب كند.
از طرف ديگر صدا، يك موهبت است و ميكروفون، تنها ابزاري است كه صدا را نيرومند مي كند و آن را به جاهاي دور دست و به گوش شنوندگان بيشتر مي رساند، اما صدا باز هم في نفسه بايد زيبا باشد و داراي ارزش خاص خودش.
قاري قرآن مي تواند هم داخل يك استوديو به تلاوت بپردازد هم در برابر شنوندگان. بعضي اوقا گاهي اوقات انسان منسجم است. در آن ساعات، فيوضات الهي وجود دارد. در اين اوقات ممكن است در استوديو بخواند و بهتر از هنگامي كه مردم حضور دارند، بشود. در بعضي اوقات برعكس، حضور مردم براي او بهتر است. بنابراين، بستگي به حالت قاري دارد. ساعاتي وجود دارد كه همراه با معنويت است: فرشتگان نازل مي شوند و همراه با فيوضات الهي است، گاهي انسان در مسجد تلاوت مي كند و احساس مي كند كه يك فضاي نوراني بر آنجا حاكم است. من خودم يك بار د

ر روضه شريف نبوي قرآن مي خواندم، اصلاً احساس خستگي نكردم.


در آن زمان، مرحوم ملك محمد پنجم، پادشاه مغرب بود و من در آن سفر همراه او بودم. بعد از پايان قرائت قرآن، احمد بنّاني كه از مقامات بلندپايه دربار مغرب بود، آمد و گفت: اعليحضرت پادشاه از شما مي خواهد كه به مغرب بياييد و در آنجا اقامت دائمي داشته باشيد و هر چه بخواهيد برايتان فراهم مي كنند.
من در آنجا سوره مزمل را تلاوت مي كردم و حالت عجيبي داشتم. گويا در بهشت قرآن مي خواندم. به ياد حديث پيامبر بودم كه فرمود:" بين محراب و منبر من بوستاني از باغ هاي بهشت است."


اين مسئله را انسان بايد به خدا بسپارد، بعضي اوقات هست كه انسان به آن توجه ندارد و مي فهمد كه فيوضات الهي و معنويت عجيبي در آنجا به داد او مي رسد و بعضي اوقات تصميم مي گيرد كه به بهترين وجه بخواند اما بر خلاف تصورش، موفق نمي شود.
قرائت قرآن در روزها و شب هاي ماه رمضان، داراي رمضان، داراي زيبايي خاصي است. قرآن در ماه رمضان نازل شده و در آن ماه همواره قرائت مي گردد، لذا انسان از قرائت قرآن در ماه رمضان بيشتر لذت مي برد تا در اوقات ديگر. البته تحسين قاري، توسط شنوندگان هم موثر است كه البته من الفاظي را كه خارج از حد باشد نمي پسندم.
"الله الله" گفتن با صداي ملايم مقبول است و اشكالي ندارد، اما صداهايي كه بيش از حدّ باشد و همچنين در جاي خود به كار نرود، شايسته نيست. مثلاً تحسين در بعضي آيات خوب است. اما تحسين در آياتي كه مربوط به عذاب است خيلي خوب نيست.
در آياتي كه ذكر بهشت و نعمتي مي شود، تحسين خوب است اما در بعضي جاها حتي معناي آيه قرآني را نمي فهمند و فرياد مي كشند: الله . اين از نظر من تحسين نيست. علاوه بر اين، من هرگز بلندتر بودن صداي شنوندگان را نسبت به قاري درست نمي دانم و يك محفل آرام را براي قرائت قرآن بهتر مي دانم. اگر آرامش باشد بهتر از سر و صداست.
نحوه قرائت قرآن را، هم به صورت ترتيل، هم به صورت تحقيق مي پسندم. بعضي ها ترتيل را و برخي ديگر تحقيق را مي پسندند و اين به عهده انسان است كه گوش دادن به كدام طريق را بپسندند.
فرق بين آن دو در اينست كه:


ترتيل، قرائت سريع است، يعني به حَدي كه آهنگين نيست.
تحقيق، قرائت آهنگين است كه با صداي خوش و زيبا خوانده مي شود.
گفته مي شود كه قرائت داراي نت و آهنگ است و نزديك به موسيقي است. ولي بايد گفت كه: خود صداي خوش في نفسه موسيقي است.
مي گويند ابن مسعود در محضر پيامبر قرآن مي خواند و پيامبر همواره به او مي فرمود: ابن مسعود! براي ما قرآن بخوان. اما در عين حال علاقه داشت كه از ديگران هم قرآن را بشنود.
اصولاً قرآن اگر با صداي نه چندان خوشي هم خوانده شود، في نفسه باز هم دوست داشتني

است.
سفرهاي استاد
من به همه كشورهاي عربي سفر نموده ام؛ عرسبتان سعودي (1952)، لبنان، سوريه، مسجدالأقصي، كه من دو سال ماه مبارك رمضان در آنجا بوده ام، عراق، قطر، سودان، پاكستان، هند، سنگال، مالزي و اوگاندا.
در مورد كشورهاي عربي، سفر به مسجدالأقصي و احياي ماه مبارك رمضان را در آنجا هيچ گاه فراموش نمي كنم. كه حدودا در سال 1963 بود. تلاوت در آنجا و مسجد الأقصي بعد از نماز عصر بود. من دوست داشتم بعد از نماز عشا باشد. گفتند: نه، اينجا مردم از روستاها به شهر مي آيند تا مايحتاج خود را تهيه كنند و نماز عصر را در مسجدالأقصي برگزار مي كنند و اين، تنها زماني است كه تعداد زيادي از مردم جمع مي شوند. و گفتند شب هم مي توان مجدداً آن را پخش كرد. بدين ترتيب بود كه بعد از نماز عصر به مدت تقريباً نيم ساعت يا بيشتر قرآن مي خوانديم و شب هم ساعت 9 پخش مي شد.
يكي از روزها به وزير تبليغات پيشنهاد كردم كه در شب 27 ماه مبارك رمضان، كشورهاي عربي هم ملحق شوند و تلاوت قرآن در مسجدالأقصي، در آن كشورها هم پخش شود. در آن شب در اكثر كشورهاي عربي، قرآن از راديوها پخش شد و واقعاً شب پربركتي بود، تلاوت موفقي بود و جمعيت فراواني جمع شده بود.
يك بار هم سفري به پاكستان داشتم. كسي مرا دعوت كرده بود و ميهمان جمعيتي به نام" جمعيت إقرأ" بودم. 9 روز در مراكز پاكستان بودم. هر شب در يكي از شهرها و استان هاي پاكستان به تلاوت قرآن مشغول بودم. در هر شهر قرآن مي خوانديم و با قطار باز مي گشتيم. يعني در همان قطار استراحت مي كرديم و غذا مي خورديم و به سفر خود ادامه مي داديم. 9 روز گذشت تا دوباره به كراچي برگشتم. اين سفر هم از سفرهاي فراموش نشدني بود. در حقيقت مردم پاكستان خيلي متدين هستند و در مراسم آنها صدها هزار نفر حضور پيدا مي كنند. در

داخل شهرها همه وسايل نقليه، مسلمين را براي استماع قرائت قرآن به مقصد مي رسانند.
احساس مي كرديم كه يك حركت غيرعادي وجود دارد، به خصوص هنگامي كه مجلس قرائت قرآن برگزار مي شد. و اين خودش خيلي مهم است. در آنجا مساجد ظرفيت اين جمعيت كثير را ندارند و لذا آنها دوست دارند در ميادين به تلاوت قرآن گوش دهند.
وقتي مي خواهند از كسي تجليل كنند فرياد مي زنند: "زنده باد، زنده باد" كه نمي دانم براي تجليل و تكريم است يا درود و سلام. در هر حال آنها دوست دارند كه اين جمله را تكرار كنند.
در طول مسافرت هايم به آفريقاي جنوبي هم رفتم و به ژوهانسبورگ و دماغه اميدنيك. در آنجا

مسلمين فراواني هستند. خيلي سخت بود چون مسلمين در آنجا اجتماعشان ممنوع است ولي مسلمين آنجا تلاش كردند و از دولت اجازه گرفتند و من رفتم. دو بار هم رفتم. به دماغه اميدنيك هم رفتم.
در ژوهانسبورگ متأسفانه نژادپرستي هم وجود دارد. به من گفتند: چند آيه تلاوت كنيد، و من آيه:" يا ايها الناس إنا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا..." را تا آخر خواندم. البته آنها معني اين آيات را نمي دانستند. اين آيات بيان مي كند كه ميان عرب و عجم، سياه و سفيد تفاوتي وجود ندارد.
من به 14 ايالت از ايالات آمريكا كه در آنها مراكز مسلمين وجود داشت سفر كرده ام كه تعداد زيادي از مسلمين در اين مراكز هستند. از تفضل خدا، در همه كشورها موفق بودم . در لوس آنجلس 6 نفر پس از شنيدن تلاوت قرآن كريم اسلام آوردند؛ در اوگاندا 92 نفر. در آنجا دو مجلس داشتم: در يكي 72 نفر از آنها و بقيه در مجلس دوم اسلام آوردند. حتي يك خانم گوينده تلويزيون همراه من بود كه در آخرين روز خواست دستم را ببوسد و من متأثر شدم ولي نپذيرفتم . او تقاضا كرد به حج برود. به اوگاندائي ها گفتم اگر اجازه بدهيد، بگذاريد اين خانم امسال به مسافرت حج برود. پس از آن، خواست كه نامش را تغيير دهد، من نام" آمنه" را برايش انتخاب كردم.
در اين سفرها، نه تنها در كشورهاي اسلامي و عربي مسلمين نسبت به مسائل قرائت قرآن كريم توجه نشان مي دادند؛ بلكه حتي بيگانگان از شنيدن قرآن لذت مي بردند و گاه اسلام مي آورند. وظيفه ما در برابر اين حالت، اعزام هيئت هاي قاريان قرآن و اشخاص اهل عمل هم است.
من در ماه مبارك رمضان، فقط در كشورهاي عربي بودم و سفرهايم به ساير كشورها به مناسبت ميلاد پيامبر يا ساير مناسبت ها بوده و ماه مبارك رمضان را در كشورهاي غيرعربي نبوده ام.


من درهمه اوقات دوست دارم قرآن را تلاوت كنم و در طول روز هرگز از آن بي نياز نمي شوم. چون با آن انس گرفته ام و به آن عشق مي ورزم. قرآن نگهدار من و همه چيز من است. ساعاتي كه صفا و معنويت بر آن حاكم است در قبل از سپيده دم بر من رخ مي دهد. " إن قرآن الفجر كان مشهوداً".
در طول روز، حدود يك ساعت و نيم و قبل از طلوع فجر نيز حدود يك ساعت و نيم قرآن مي خوانم . به فضل الهي عادت دارم يك ساعت قبل از طلوع فجر از خواب برخيزم و در حد توان نماز بخوان

م و قرآن بخوانم و بعد هم استراحت كنم.
انسان بايد همواره قرآن بخواند. اگر او قرآن را رها كند، قرآن هم رهايش مي كند. اما اگر انسان عادت كند كه هميشه قرآن را تلاوت كند، هرگز فراموش نمي كند. من حتي جاي آيات را مي دانم چون از نسخه معيني استفاده مي كنم كه اول و آخر آيه و جاي آنها در اول و آخر سطور مشخص است. يعني يك نسخه مشخصي دارم كه در هر صفحه، 15 سطر است و عادت كرده ام كه از روي آن، قرآن را حفظ كنم. در غير اين صورت انسان دچار سردرگمي مي شود. يعني اگر نسخه او غير از نسخه اي باشد كه از روي آن حفظ كرده است و جاي آيات را نداند، دچار مشكل مي شود.
در برخي كشورها، مسابقاتي ميان قاريان و حافظان قرآن برگزار مي شود كه اين مسابقات ب

ه حفظ قرآن كمك مي كند. حتي در مصر در مورد سربازي مقرراتي حاكم است كه ديپلمه ها دو سال به خدمت اعزام مي شوند ولي كساني كه داراي ليسانس يا مدارك دانشگاهي هستند، يك سال به خدمت نظام وظيفه اعزام مي شوند. و حافظان قرآن هم مانند دارندگان دانشنامه ها با آنها رفتار مي شود. و اين كار افراد را به حفظ قرآن تشويق مي كند چون آنها را در حد دارندگان دانشنامه ها به حساب مي آورند.
البته مهمترين مسئله در حفظ اين است كه انسان، قرآن را با توجه به احكام خاصش حفظ كن

د و اين احكام در متون خاصي آمده است كه انسان مي تواند آنها را فرا بگيرد و قرآن را با احكامش و به شكل صحيحش بياموزد.

يك خواب عجيب
ماجراى خوابى كه فرزند استاد درباره پدر بعد از وفاتش ديده قابل تامل است، شايان ذكر است كه محبت و عشق مصري ها به حضرت على عليه‏السلام، و خاندان اهل‏ بيت عليهم‏السلام، با وجود سنى ‏مذهب ‏بودن‏ مصريان مشهوراست.
نقل مى‏كنند كه: فرزند استاد عبدالباسط چندين بار پدر را در خواب مى‏بيند در حالى كه از وى مى‏خواهد به شهر نجف برود و تذكره ولايت اميرالمؤمنين على عليه‏السلام، را براى او از مراجع آن شهر تهيه كند. پسر در عالم خواب از او مى‏پرسد كه چه نيازى به اين تذكره دارد و او در جواب مى‏گويد: قرآن مرا از رفتن به جهنم حفظ كرد. از اين بابت نگران پدرت نباش، اما براى گذشتن از پل صراط و ورود به بهشت در حالى كه در آستانه آن قرار گرفته‏ام يك چيز كم دارم و آن تذكره ولايت على عليه‏السلام است. برو و آن را برايم تهيه كن.
فرزند استاد براى اجراى ماموريت پدر راهى نجف، مدفن امام على عليه‏السلام، مى‏شود. هفته ‏نامه عراقى « بدر» چاپ قم در تاريخ 27 رمضان سال 1418 برابر با 26 ژانويه 1999 در مقاله‏اى به قلم « لعيبى‏» با عنوان « پدرت را نجات بده‏» اين ماجرا را به نقل از برخى خطباى عراقى از جمله خطيب معروف « سيد عادل‏العلوى‏» بازگو كرده است.


استاد محمد محمود طبلاوى



ولادت
استاد محمد محمود طبلاوى نائب نقيب القراء و قارى مسجد جامع ازهر در روز 14 نوامبر 1934م در روستاى ميت عقبه مركز امبابه الجيزه در روزگارى كه آنجا روستاى كوچكى بود به دنيا آمد، آنچه ميت عقبه بيش از هر چيز در آن زمان به آن اهتمام مى ورزيد انتشار و حفظ قرآن كريم بود، پدرش حاج محمود او را به آموزشگاه روستا برد تا از حافظان قرآن شود زيرا كه محمد تنها پسر او بود او در حالى كه در دوستى قرآن و حفظ آن غرق شده بود؛ در سن چهار سالگى راهي آموزشگاه شد و در سن ده سالگى حفظ و تجويد آن را به پايان برد.
براى اين جوان علاقه مند به كتاب خدا كه به چيز ديگرى به جاى آن راضى نمىشد آغاز سخت و دشوارى وجود داشت، استاد طبلاوى از خاطرات فراموش ناشدنى خود مىگويد:" پدرم با تضر

ع و زارى به سوى آسمان روى كرده و پيوسته دعا مىكرد كه خداوند به او فرزندى عطا كند تا او را وقف قرآن كريم نمايد و از اهل قرآن و رجال دينى شود، خداوند هم دعاي او را بى اجابت رها نكرد و او را صاحب تنها فرزندش (محمد) ساخت. پدرم با تولد من بسيار مسرور شد سرورى كه در طول عمرش مثل آن را تجربه نكرده بود، خوشحالى پدرم تنها به خاطر اين نبود كه داراى فرزندى شده است، بلكه به اين جهت شاد بود كه فرزندى از جرگه حافظان قرآن كريم را صاحب گشته است. چرا كه پدرم به اين موضوع يقين داشت كه قرآن تاج پُر افتخارى است كه هر كس آن را به سر بگذارد بسيار شكوه مند خواهد شد، و اين نعمت بزرگى كه خداوند بر من منت نهاده و به من ارزانى داشته مرا وا مى دارد كه روز و شب به درگاه او دعا كنم كه اين عمل جليل را از حسنات پدرم قرار دهد و نيز قرآن كريم را به مصداق آيه 28 از سوره حديد، براى او نورى قرار دهد كه روشنگر راه او باشد، اين دعا را به اين خاطر مىكنم چون پدرم با اصرار و صبر فراوان و كمك ها و مساعدت هاى بى شمارى كه براى من داشت؛ و همه كار مى كرد تا من براى حفظ قرآن فراغ

ت لازم را داشته باشم ."
اين جوان با استعداد در حفظ قرآن كريم به طور كامل همراه با احكام آن حتى لحظه اى هم سستى به خرج نداد و پيوسته با التزام و انتظام شديد به آموزشگاه مى رفت و در هر ماه كل قرآن را مرور مى كرد.
استاد طبلاوى مىگويد:
" من به عنوان يك قارى ناشناخته و كوچك، آغاز نمودم همانند هر قارى ديگر كه از ميان س

نگلاخها و امواج زندگى كه همچون سيلى بر گونه او نواخته مى شود در راه خود پيش مى رود. بنابراين در مناسبت هاى سال و يا مناسبات ديگر تلاوت مىكردم، اين تلاوتها همه در ابتداى زندگى قرآنى ام يعنى در دوران قبل از بلوغ و سن 15 سالگى بود. من به آنچه خداوند روزى ام مىفرمود راضى بودم كه افزون بر 3 جنيهه - واحد پول مصر- نمى شد و هنگامى كه 5 جنيهه نصيبم مى شد خيال مى كردم به عظمتى بالا دست يافته ام.
استعداد و شروع شهرت
استاد طبلاوى كسانى را كه در نصيحت و ارشاد او كوشيدند فراموش نمى كند و پيوسته آنانى

را كه وسيله بارور كردن استعدادش در حفظ و تجويد بودند را به نيكى ياد مىكند و مى گويد:
" من دائما به دنبال فرصتى هستم تا با خود خلوت كرده و شروع كارم با قرآن كريم و اولين گامه

 

ايم در اين راه تا رسيدن به دروازه هدايت قرآنى را ياد آورى كرده و مرور كنم كه من به افراد زيادى مديون هستم. بنابراين براى پدرم، استادم، و هم كلاسى هايم كه به من شجاعت مىبخشيدند و در حالى كه من خردسال بودم به من گوش مىكردند و مرا به يادآورى اين نكته وادارمى كردند كه من قارى با استعدادى هستم، دعا مى كنم، به ياد مى آورم فرمايش استادم را كه مىفرمود: - محمد تو با استعدادى و صدايت جداً قوى و زيباست- استادمان كه به فطرت افراد آگاه بود ما را از هم متمايز مى كرد و مى فرمود: محمد طبلاوى صداى بَمى دارد، فلانى صداى كوبنده اى دارد، فلانى صداى … و دائما مرا با توجه به صدايم تشويق مى كرد و با اهتمام خاصى كه به من داشت از من سرپرستى مى كرد دائما به من سر میزد و با دقت در حفظ كردن من نظر داشت."
استاد طبلاوى در سن 12 سالگى به مراسم احياء بزرگان و مسئولان و شخصيتهاى بارز در كنار مشاهير قاريان راديو دعوت مىشد و در بين ايشان جايگاه بالايى پيدا كرده و در جيزه، قاهره، و قليوبيه شناخته شد و تا بدانجا رسيد كه از سوى بسيارى از خانواده ها براى مراسم احياء با توجه به قوت اداء وخلاقيت هاى والا و روحيه جوانش كه او را براى قرائت پيوسته، در يك مدت 2 ساعتى بدون هيچ خستگى و بدون اظهار سختى كمك مى كرد ترجيح داده مى شد، مضافاً اين كه مردم هم براى پيوسته خواندن او اصرار مىكردند و براى زياده گوش دادن به او ابراز شوق مىكردند و مواظبت شديد او نسبت به صدايش و مداومت بر نشستن با قاريان برجسته نظيراستاد رفعت، استاد على محمود، استاد محمد سلامه، استاد صيفى، بهتيمى و مصطفى اسماعيل و غير از

ايشان از قاريان پيشتاز راديو، و گوش دادن به آنها چه مستقيماً و چه از طريق راديو او را بر اين امر يارى مى داد.
ملحق شدن به راديو
استاد طبلاوى براى ملحق شدن به راديو بيشترين تلاش را نسبت به قاريان ديگر داشت، و حتى نسبت به صبر و تحملى كه او در مراجعه به راديو براى پيوستن به آن به عنوان يك قارى داشت،

مورد رشك بود، او نُه بار براى اين كار اقدام كرد اما مشيّت الهى ما فوق مشيت بشر است و خداوند در اين نُه مرتبه به او اجازه نداد، اما در مرتبه دهم توانست امتياز مورد نظر را به دست بياورد و به راديو ملحق گردد.
خارج از مصر
استاد طبلاوى مى گويد:" من در ضمن يك گروه دينى از مصر به دعوت شيخ ابوالحسن ندوى به هند رفتم رئيس گروه، مرحوم دكتر زكريا برى؛ وزير اداره اوقاف در آن وقت بود، و اتفاقا ما به جهت تاخير در پرواز به مدت نيم ساعت دير به كنفرانس رسيديم، دكتر برى با هوش و درايتى كه داشت گفت: تنها كسى كه مى تواند قبل از ما حركت كند و جلوتر از ما داخل شود استاد طبلاوى است چرا كه او با لباس خاص خود شناخته شده است و در اينجا معروف و مشهور است و در دل مردم، جايگاه والايى دارد و چه بسا عمامه و شال در عفو و بزرگوارى ميزبانان نسبت به تاخير ما نقش داشته باشد، و درست آنچه دكتر برى انتظار داشت اتفاق افتاد و چيزى كه با آن روبرو شديم آن بود كه رئيس كنفرانس با صداى بلند گفت: گروه مصرى آمدند و پيشاپيش آنان استاد طبلاوى است و به ما خوش آمد گويى كرد و گفت: بايد جلسه را از از اول شروع كنيم،… بعد از پايان جلسه همه حضار اطراف مرا گرفته و با من عكس هاى يادگارى مى گرفتند.

دعوت ها و مسافرت ها
او به بيش از هشتاد كشورعربى و اسلامى و غير آن سفر كرده است، از جمله دعوت هايى كه او داشته است دعوتى از جانب آقاى جان لاتسيس از يونان براى تلاوت قرآن براى اولين بار در تاريخ اين كشور و نيز دعوتى كه از طرف مسئولين ايتاليايى از طريق سفارت مصر به شهر روم براى تلاوت در مقابل جمع كثيرى از مهاجران عرب و مسلمان، مىباشد. استاد طبلاوى دعوت كاخ پادشاهى اردن را براى احياء مرثيه ملكه زين الشرف؛ مادر ملك حسين شاه اردن را هم فراموش نمى كند و نتيجه اين زندگى قرآنى نوارهاى بسيارى است كه در جلسات خارجى خوانده است كه همه آنها در

شركت ابراهيم فِن كه مديريت آن با حاج ابراهيم طبلاوى است موجود مي باشد.
استاد عبد الباسط محمد عبد الصمد


ولادت و نسب
استاد عبدالباسط محمد عبدالصمد در سال 1927 در روستاى المزاعزه يكى از توابع شهر اَرمنت در استان قنا در جنوب مصر متولد شد، او در مكانى پاك كه به امر قرآن كريم از حيث حفظ و تجويد اهتمام مىشد متولد شد، جدّ او استاد عبدالصمد از مردان با تقوا و از حافظان قرآن كه از نظر حفظ قرآن كريم و تجويد و احكام آن مردى متمكّن بود، و پدر بزرگِ مادرى او عارف بالله استاد جليل ابو داود صاحب مقام مشهور و معروف در شهر ارمنت، مى باشد، اما پدرش استاد عبدالصمد يكى ا

ز مدرّسين حفظ و تجويد قرآن كريم بود، دو برادر او محمود و عبدالحميد در آموزشگاه (مكتب) قرآن را حفظ مى كردند و برادر كوچك آنها عبدالباسط هم در سن 6 سالگى به ايشان ملحق گرديد.
اين كودك با استعداد به مكتب استاد امير در ارمنت ملحق شد و استاد به بهترين وجه از او استقبال كرد چرا كه آثار مهارتهاى قرآنى را(كه با شنيدنِ تلاوت قرآن در شب و روز و صبح و شام براى او حاصل شده بود) دراو ديده بود، استاد او خيلي از امتيازات و استعدادها را در شاگرد مستعدش مى ديد كه او را از سايرين ممتاز مى ساخت مانند سرعت فراگيرى، هوش و ولع شديد در تبعيت از استاد، و دقت در خوب اداء كردن مخارج الفاظ و وقف و ابتداء و صوت زيبايى كه گوشها را با شنيدن و يا گوش دادن به آن مى نواخت…
استاد عبدالباسط در گفتگوهاى خود گفته است:" 10 ساله بودم كه حفظ قرآن كريم را در خلال اين مدت به پايان بردم و مانند نهرى روان از زبانم جارى مى شد، پدرم كارمندى در وزارت نقل و انتقال و پدر بزرگم از علماء بود … من از ايشان راهنمايى خواستم كه قرائتها را چگونه فرا گيرم و آنها مرا به شهر طنطا در شمال مصر راهنمائى كردند تا به دست استاد محمد سليم علوم قرآن و قرائات را فرا گيرم اما مسافت ميان ارمنت كه يكى از شهرهاى جنوب مصر است تا طنطا درشمال بسيار دور بود ولى موضوع، موضوع آينده و برنامه ريزى براى آن بود، اين بود كه براى سفر آماده شدم اما يك روز

مانده به رفتنم به سوى طنطا از آمدن استاد محمد سليم به ارمنت مطلع شديم، او آمده بود تا كلاسى براى آموزش قرائات در مدرسه دينى ارمنت بر پا كند اهالى ارمنت استقبال شايسته اى از او كردند و پيرامونش حلقه زدند چرا كه ايشان مى دانستند اين مرد كيست و قدرت او در علم و قرآن را مى دانستند و گويى قضا و قدر او را در زمان مناسب به سوى ما روانه كرده بود اهل بلاد گروهى را با عنوان (اصفون المطاعنه) براى حفظ قرآن، تشكيل دادند بنابراين استاد، علو م قرآن و

قرائات را آموزش مى داد و قرآن كريم را تحفيظ مى نمود، من به آنجا رفته و قرآن را نزد او دوباره مُرور كردم و متن شاطبيه كه متنى مخصوص به علم قرائات هفتگانه است را حفظ كردم."
پس از اين كه استاد عبدالباسط به سن 12 سالگى رسيد از هر شهر و روستا در استان قنا و مخصوصاً از جانب اصفون المطاعنه به كمك استاد سليم ـ كه از عبدالباسط به هر جا كه مى رفت تعريف، مىكرد ـ دعوتهايى به سوى او روانه شد، چرا كه گواهى استاد سليم نقطه اطمينان همه مردم بود.


زيارت ازمزار بانو زينب(س)
در سال1950 به زيارت آل بيت رسول الله (ص) و عترت طاهرينش رفت، آنچه باعث اين امر شد محفلى بود كه به مناسبت ولادت زينب كبرى(س) بر پا شده بود، بانيان اين محفل جمعى از بزرگانى از مشاهير قاريان مانند استاد عبدالفتاح الشعشاعى، استاد مصطفى اسماعيل، استاد عبدالعظيم زاهر و استاد ابوالعينين شُعيشَع و غير ايشان ازنخستين قرّاء راديو بودند… پس از گذشت نيمى از شب و در حالى كه مسجد زينبيه از گروه انبوه محبين آل البيت (ع) كه از هر نقطه آمده بودند موج مى زد، يكىاز نزديكان عبدالباسط از مسئولين مجلس اجازه خواست تا اين جوان با استعداد،10 دقيقه اى را به تلاوت بپردازد، او اجازه داد و قارى جوان از سوره احزاب در ميان جمعيتى با اين كثرت شروع كرد… سكوت همه جاى مسجد را فرا گرفت و همه ديده ها به اين قارى كوچك جلب شد كه با جرأت در جايگاه قاريان بزرگ نشسته است… اما سكوت دقائقى بيش طول نكشيد و تبديل به فريادهايى شد كه مسجد را مىلرزاند،(الله اكبر)،(ربنا يفتح عليك)… كه اين فريادها مستقيماً از دل برمى خواست، و به جاى10 دقيقه قرائت به يك ساعت و نيم ادامه پيدا كرد، حضّار تصور مى كردند كه ستونها و ديوارهاى مسجد هم با آنها هم صدا شده اند و گويى كه صداى سنگها را مى شنيدند كه تنزيه و تسبيح مى گفتند.
معرفى عبدالباسط به راديو
با پايان يافتن سال 1951 استاد ضباع از عبدالباسط خواست تا براى قرائت در راديو اقدام كند ولى عبدالباسط با توجه به ارتباطش با مردم صَعيد و نيز به جهت اين كه راديو يك برنامه خاص و منظمى را مى طلبد مايل بود كه اين قضيه را به آينده واگذار كند امّا از آنجا كه خواست و برنامه هاى الهى ما فوق همه اراده ها و برنامه ها است استاد ضباع نوارى را كه عبدالباسط در روز ولادت زينب كبرى(س) خوانده بود، كه بسيار اعجاب برانگيز هم بود، به هيئت داوران راديو داد و همگان از اداء

قوى و صوت عالى او تعجب كردند … و به هر حال در سال 1951 عبدالباسط به راديو راه يافت تا يكى از ستارگان درخشنده در آسمان تلاوت باشد، پس از به دست آوردن اين شهرت در طول چند ماه، عبدالباسط ناچار بود كه سر پناهى در قاهره بر پا كند و همراه با خانواده اش كه ايشان را از صعيد منتقل كرده بود در جوار فرزند رسول خدا زينب (س) اقامت كند بانويى كه مسبب شهرت و ملحق شدنش به راديو شده بود و به قول ميليونها نفر از مردم او را چون موهبتى به اسلام و مسلمانان هديه كرده بود، با ملحق شدن او به راديو اقبال مردم براى خريد گيرنده هاى راديويى زياد شد و در اكثر خانه ها گسترش يافت و هر كس در يك روستا يا يك منطقه راديويى داشت، صداى آن را بلند مى كرد تا همسايگان هم صداى او را بشنوند بالاخص در روزهاى شنبه مضافاً به اين كه محافل خارجى او هم مستقيم بر امواج راديو پخش مى شد.
ديدار از كشورها
از سال 1952 در ماه مبارك رمضان و يا غير رمضان مسافرتهاى او به دورترين نقاط عالم شروع شد، حتى بعضى از دعوتهايى كه از او مى شد به مناسبت برگزارى يك محفل نبود بلكه از او دعوت مى شد تا در آن كشور حضور داشته باشد و هنگامى كه سوال مى شد به چه مناسبتى از استاد دعوت كرده ايد؟ مى گفتند: كه محفل به خاطر ايشان برگزار شده است چرا كه هنگامى كه استاد در يك محفلى حضور دارد فضائى از سُرور و شادى در آن مكان حاكم مى گردد … اين قضيه از استقبال كشورهاى مختلف جهان از او در چهار چوب استقبالهاى رسمى و دولتى و يا مردمى معلوم مى شود … رئيس جمهور كشور پاكستان در فرودگاه به استقبال او آمد او را ملاقات كرده و با او مصافحه نمود، در جاكارتا در كشور اندونزى در بزرگترين مساجد آنجا به تلاوت قرآن كريم

پرداخت در حالى كه هر گوشه مسجد از حاضرين پر شده بود و جمعيت با مسافت يك كيلومترمربع به خارج مسجد كشيده شده بود و در ميدانِ مقابل مسجد بيش از250 هزار مسلمان تا صبح در حالى كه سر پا ايستاده بودند به صداى او گوش مى داند… از ميان كشورهائى كه عبدالباسط به آنجا سفرنمود هند است ، او به مسافرت به كشورهاى عربى و اسلامى بسنده نكرد، بلكه شرق و غرب و شمال و جنوب عالم را پيمود تا در همه نقاط به مسلمانان دست پيدا كند… ازمشهورترين مساجدى كه در آن به تلاوت پرداخته است، مسجدالحرام در مكه، مسجد نبوى(ص) در مدينه

منوره، مسجد الاقصى در قدس، مسجد ابراهيمى(ع) در فلسطين و مسجد اَموى در دمشق و مساجد مشهورآسيا، آفريقا، ايالات متحده، فرانسه، لندن، هند و اكثر كشورهاى جهان بوده است هيچ روزنامه رسمى و يا غير رسمى از عكس و نوشته هايى كه بر اسطوره بودن او دلالت دارد و مستحق تقدير و احترام است، خالى نيست.
بيمارى و وفات
مرض قند در او شدت گرفت، اما او با تناول غذاها و نوشيدنى هاى مختلف با اين بيمارى به مبارزه مىپرداخت، ولى با اضافه شدن التهاب كبدى، ديگر توان مقاومت در برابر اين دو مرض را نداشت، او را به بيمارستان دكتر بدران در جيزه بردند، اما اطباء به او توصيه كردند كه براى معالجه به لندن برود، او به آنجا رفت اما پس از اقامت يك هفته اى در آنجا از پسرش ابن طارق كه همراه او بود خواست كه او را به مصر برگرداند و گويى كه احساس كرده بود كه روزگار عمر سپرى شده است و وقت لقاء خداوند نزديك شده و براستى زندگى جز ساعتى نيست كه به زودى مى گذرد، روز وفات او به مَثابه صاعقه اى بود كه بر قلوب ميليونها مسلمان در هر مكانى از دنيا وارد آمد، هزاران نفر از دوستداران صدا، اداء، و شخصيت او با تمام اختلاف زبان و … جنازه او را تشييع كردند، در اين تشييع همه سفراء كشورهاى جهان به نيابت مردمشان حضور داشتند، و چون عبدالباسط سبب پيوند و علاقه در بين بسيارى از مردم در كشورهاى مختلف بود روز30 فوريه در هر سال روز تكريم از اين قارى بزرگ اعلام شد تا مسلمين به روز30/11/1988 در ياد داشته باشند؛ روزى كه او از ميان ما رفت و از زندگى اين دنيا به زندگى جاودانى پيوست.


زندگينامه استاد محمد رفعت


قال الامام الصادق عليه السلام في تفسير قوله تعالي: " و رتل القرآن ترتيلا":
هو ان تتمکث فيه و تحسّن فيه صوتک؛ معني" رتل القرآن" اين است که با تأمل و تأني بخوانيد و با برخورد به هر آيه درنگ نماييد و با صوت نيکو بخوانيد. (مجمع البيان،ج10، ص 388)

مرحوم استاد شيخ "محمد رفعت"، ملقب به اميرالقرّاء، از ستارگان پر فروغ علم قرائت، از نوابغ کم نظير تلاوت قرآن کريم در قرن حاضر مي باشد.


وي حافظ قرآن مجيد، مسلط به انواع قراآت و مبتکر در خلق الحان و اصوات زيباي قرآني که قرائت و لحنش در دنياي اسلام موجب تحسين و شگفتي اساتيد است.
وي در علم قرائت قرآن اُسلوبي منحصر به فرد داشت و به واسطه نبوغ ذاتيش در خلق اصوات و تسلط به تجويد و قدرت اداي حروف و مهارت در وقوف آيات الهي همواره در بين مشاهير قراء قرآن ممتاز و بي نظير بوده است.
استاد رفعت در سال 1300 هجري قمري در قاهره متولد شد و بيش از 6 سال نداشت که به واسطه بيماري شديدي بينايي خود را از دست داد و براي هميشه از نعمت بينايي محروم شد.
پدرش شيخ محمود رفعت مشوق وي به فراگيري قرآن شد و او را نزد استاد شيخ " حمّاده" جهت فراگيري علوم قرائت و حفظ قرآن مجيد روانه ساخت تا اين که به واسطه نبوغش در اين علم و فن پيشرفت چشمگيري نمود.
استاد رفعت در 30 سالگي به اوج شهرت غيرقابل وصفي رسيد تا بدانجا که در مسجد قاهره جمعيت زيادي از نقاط مختلف گرد آمده و طنين تلاوت وي را مي شنيدند، در نمازهاي جمعه و ساير مراسم نيز چنان مردم مشتاق را به صوت ملکوتيش جلب کرده بود که آنان گذشت زمان را حس نکرده و با هيجان، استاد را تشويق مي کردند.
يکي از نشريات هم عصر استاد به نام "کل شيء" در يکي از شماره هاي خود مي نويسد: "در روزهاي سه شنبه و جمعه هر هفته، وقتي ساعت به 9 مي رسيد، در محلي که جلسه قرآن براي استاد محمد رفعت تشکيل مي شد، انبوهي فوق العاده مسجد را در برمي گرفت، و اين در حالي بود که تلاوت استاد در اين مسجد به طور مستقيم از راديو قاهره براي سراسر کشور پخش مي گرديد و همگان مي توانستند از صوت دلنشين استاد که معاني آيات قرآن را نيز در اذهان مستمعين بر جاي مي گذاشت استفاده نمايند."


مشهور است که در اواخر عمر و حيات پرثمر استاد رفعت، راديوي بريتانيا تلاوت "سوره هود" اين قاري بزرگ را در مدت سه روز در مسجدي که جمع کثيري از مردم حضور داشتند ضبط کرده است و اين نوار هم اينک از مفاخر موزه بريتانيا محسوب مي شود.
و نيز مرحوم استاد رفعت قصارالسّور را در14 روايت قرائت کرده که از طرف راديو ضبط کامل شده است.
از ميان شيفتگان صوت استاد رفعت استاد شعيشع است که به شيوه آن مرحوم تلاوت مي کند و بسياري از فنون و رموز قرائت را از وي تلفظ کرده است.


ايشان در مورد استاد رفعت چنين مي گويد:
" در حالي که استادم در قيد حيات نيست ولي همانطور که در زمان حياتش از وي جدا نبودم هم اينک نيز که سالها از رحلتش مي گذرد از وي جدا نيستم."
شيخ احمد الرزيقي که از قاريان معروف عصر حاضر است درباره استاد رفعت چنين اظهار مي دارد:
" مرحوم شيخ رفعت - رحمة الله- در قراآت تبحري کامل داشت، در علم وقف و ابتدا مسلط بوده و خداوند در صوت ملکوتي وي نعمتش را به کمال رسانده و نيز به او شناخت مقامات الحان قرائت را عطا کرده بود.


چنان که استاد آيه اي را در مورد وعده ها و توصيف بهشت تلاوت مي کرد در آن آيه نغمه و آهنگي را انتخاب مي نمود که شنونده کيفيت بهشت را مي توانست تجسم نمايد.
و يا اگر آيه اي را در مورد عذاب تلاوت مي کرد با انتخاب الحان مناسب شدت عذاب و آتش جهنم را به مستمع مي فهماند."
خلاصه استاد رفعت شخصيتي برجسته و امام قاريان تا اين عصر بوده است.
از مرحوم استاد رفعت آثاري گرانبها در قرائت هاي مختلف و نيز اذان به يادگار مانده است که نام و يادش را جاويدان مي سازد. از جمله تلاوت هاي معروف محمد رفعت مي توان علاوه بر سوره هود ، به سوره هاي کهف، رحمن و يوسف نيز اشاره نمود.
مرحوم استاد شيخ محمد رفعت پس از عمري پربرکت در سن 69 سالگي به سال 1369 هجري قمري دعوت حق را لبيک گفت و به رحمت ايزدي پيوست.
استاد محمود على البناء




ولادت
استاد محمود على البناء در روستاى ( شبرا باص ) مركز شبين الكوم استان منوفيّه به روز 17/12/1926 ميلادى متولد شد، او در دامن طبيعتِ روستائى و زندگى تقليدى و فطرتى كه بر همه جريانات غالب مى شود، رشد و نمُو نمود، و اين طبيعت روستائى در تكوين شخصيّتِ جامعه كشاورز كه به دنبال زندگى شرافتمندانه و پاكى است كه پايه و اساس آن را كوشش و عَرق

ريختن و… تشكيل مى دهد، نقش بسيار بارزى دارد، از سعادت هاى انسان روستائى آن است كه پسرى داشته باشد كه او را در زراعت و تجارت كمك كار و تكيه گاه باشد، اما حاج على رحمة الله به چيزى غير از آنچه اهل روستا داشتند فكر مى كرد، او با علم فطرى خود دريافت كه ساده ترين راه ها و نزديك ترين آنها براى رسيدن به بهشت، اطاعت پروردگار است و نيز فرزند صالحى كه برا

ى والدينش دعا كند، و صلاح كامل و قرب به خداوند و پيامبرش به تنهائى نجات دهنده نيست، مگر با راه يافتن به حصار مستحكم قرآن كريم؛ كه نورى ساطع و زاد و توشه اى است كه هرگز قطع نمىگردد، حاج على از اولين لحظه اى كه صاحب فرزندى گرديد، متوجه نعمت كاملى كه خداوند به او داده بود شد، زيرا عزت و وجاهت از آن فرزند كوچك كه خداوند او را براى حفظ كتابش برگزيده ب

ود آشكار بود، پدرش نامى از نام هاى پيامبر(ص) را بر او نهاد يعنى (محمود) چرا كه قدوم اين كودك مايه سپاسگزارى و ثناء از درگاه خداوند بود؛ پس از ميلاد او بركت به خانه آمد و خير و نيكى بر خانواده ريزش كرد با آمدن او روح نشاط و زندگى در خانواده و پدر خانواده دميده شد، پدرى كه ازهيچ كوشش و عاملى كه فرزندش را براى حفظ قرآن كريم كمك كند دريغ نكرد، زيرا مى خواست

كه فرزندش پيشاپيش صفوف قاريان قرآن كريم قرار بگيرد، قاريانى كه در صورت عمل به قرآن كريم از خاصّان درگاه خداوند خواهند شد، هنگامى كه اين طفل كوچك بزرگ شد پدرش او را به آموزشگاهِ (مكتب) استاد موسى رحمة الله در روستاى "شبرا باص" برد. استاد موسى بر يادگيرى حفظ و تجويد شاگردانش بسيار حريص بود و بيشتر نسبت به محمود كه چون ستاره اى در ميان آنها

مىدرخشيد حرص داشت، كودكى كه علائم نبوغ و نشانه هاى اهليّت قرآن بالاخص مخارج الفاظ و دقت در گفتار از او پيدا بود، اين در حالى است كه او در سن 6 سالگى قرار داشت، مضافاً به هوش زياد و التزام و دقت و ممارست، تعامل با كلمات قرآن كريم از چيزهائى بود كه استاد موسى آن را از نشانه هاى نبوغ در فرزند با استعدادش مى دانست.
استاد محمود على البناء درباره خاطرات كودكى و مكتب مى گويد: "من بر آنچه كه هر روز از مكتب

فرا مى گرفتم بسيار حريص بودم، كل شب را بيدار مى ماندم و نمى خوابيدم مگر بعد از حفظ كردن قسمتى كه بايد فردا در مقابل استاد بيان میكردم و بعد از حفظ آن به قسمتى كه قبلاً حفظ كرده بودم مراجعه مى كردم تا بتوانم هر دو را بيان كنم تا اتصال مستحكمى ميان قسمتهاى مختلفى كه حفظ كرده بودم برقرار شود،… به ياد مى آورم كه روزى استاد مرا فَلَك كرد و دائماً آن را در ذهن دارم و تا آخر عمر هم فراموشش نخواهم كرد، اين تنبيه در حالى بود كه من هيچگونه تقصيرى نداشتم نه در حفظ كردن و نه در اداء كردن، وقتى به خانه بازگشتم شديداً گريه كرده و به مادرم گفتم: امروز استاد مرا تنبيه سختى كرد در حالى كه من وظيفه ام را خوب انجام داده بودم، مادرم گفت: اى محمود استاد تو را به اين جهت تنبيه كرد كه من به او گفته بودم تو به مزرعه رفتى تا چيدن پنبه ها را تماشا كنى و در كنار آن به بازى بپردازى … و من مىترسم كه اگر از قرآن دور شوى قرآن هم از تو دور گردد، من نسبت به تو و آينده ات بسيار نگرانم تو شبيه اهل قرآن هستى و فقط براى قرآن صلاحيت دارى." استاد مى گويد:" پدرم به شهر شبين الكوم رفت تا براى ملحق شدن من به مدرسه دينى آنجا (كه تحت نظارت الازهر بود) اقدامات لازم را به عمل بياورد امّا يكى از دوستانش او را به مدرسه منشاوى در طنطا راهنمائى كرد كه در آنجا مستقيماً حافظان قرآن را قبول مىكردند، پدرم هم مرا به طنطا برد و من در حالى كه بسيار كوچك بودم به مدرسه منشاوى ملحق شدم، ولى آنچه به من شجاعت مى بخشيد كه در طنطا بمانم، توجه بسيار زياد مردم بود كه براى شنيدن صدايم در اطراف من جمع مىشدند، من از استاد محمّد رفعت تقليد مى كردم، احياناً دعوتهائى براى قرائت به مناسبت هاى مختلف از طرف مسجد احمدى از من مى شد، در آن زمان به كودك خارق العاده معروف شده بودم چرا كه در تقليد اساتيد مدارسِ تلاوت بزرگ مانند استاد محمد رفعت، استاد محمد سلامه، استاد عبدالفتاح الشعشاعى، و استاد محمد السعودى … بسيار مهارت داشتم، و اگر از من مى خواستند كه از اساتيد بزرگ تقليد كنم ترديد نمىكردم و بسيار خرسند هم مى شدم و مستمعين با جمعيت هاى صد نفرى و بيشتر خود به من شجاعت مى بخشيدند و باعث نوآورى و قوّت صداى من مى شدند اين در 12 سالگى از عمر من بود."


استاد البناء مى گويد: "مهمترين چيز در قارى اين است كه حافظ و تجويد دان خوبى باشد و با اِتقان و استحكام ، بيان كند، واين كه صداى زيبا و ملكه تقليد داشته باشد، چرا كه - در ابتداء - بايد از مشاهير قرّاء تقليد نمايد اما در نهايت شخصيّت او به صدا و اداءِ منحصر به فرد او شناخته مى شود به نحوى كه وقتى صداى او را مى شنوند مى گويند: اين فلانى است، و نيز بايد به مدرسه اي كه آن را دوست دارد، ملحق شود به اساتيد آن گوش فرا دهد و همراه با آنها پيش رود و پس از مدتى وقتى صداى او شنيده مى شود مى گويند اين فلانى است. البته من تقليد مطلق را تأييد نمىكنم ولى بايد در نهايت، قارى شخصيت خود را ظاهر كند."
در مكتب منشاوىِ طنطا استاد محمود على البناء در ميان طلاب شناخته و مشهور شد همه

اساتيد وهمچنين طلاب، دوست داشتند به صداى او گوش دهند، استاد مىگويد:" استاد حسين معوض رحمة الله نسبت به طلاب سختگير بود … روزى من در قرائت كسالت به خرج دادم و او مرا با چوبى كه در دست داشت تهديد كرد … من نشستم و در برابرم جمع زيادى از طلاب حضورداشتند امّا ناگهان متوجه شدم كه هر يك راه خود را گرفته و مى رود و كسى جز من باقى نماند استاد

حسين گفت: نترس ادامه بده … در پايان سال استاد حسين و استاد محرز به من گفتند: محمود تو بايد به مكتب احمدى در طنطا بروى، در آنجا قرائات را فرا بگير تا نامت فراگير شود و به راديو راه پيدا كنى چرا كه استعداد خوبى دارى كه كمتر كسى از آن بهره مند است، … من به مكتب احمدى

رفته و در آنجا، به دست مرحوم استاد محمد سلام كه بسيار به كسانى كه به مكتب او مى آمدند توجه مى كرد قرائات را فرا گرفتم، استاد محمد سلام براى كسى كه قصد داشت به مكتب او بيايد امتحانى در رابطه با حفظ ، تجويد حروف، سلامت نطق، و آشنايى با مخارج الفاظ و دقّت در اداء كلمات قرآنى و آراستگى ظاهر برگزار مىكرد، و اگر تمامى اين شروط در او جمع مى شد آنگاه او را قبول مى كرد."

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید