بخشی از مقاله
احياء تفكر ظلمستيزي و عدالتخواهي اسلام
در انديشه سياسي امام خميني
مقدمه
امام خميني (س) يك عالم بزرگ ديني است و عالم دين نهتنها آگاه به شئون و قواعد ديني بلكه پاسدار و حافظ آن است. حفظ دين از بدعتها و حفظ اصول و مباني دين ازانحراف از برجستهترين وظايف هر عالم ديني است؛ همانگونه كه طبق روايت كتاب كافي، پيامبر اسلام (ص) در اين زمينه فرموده:
«اذا ظهرت البدع فيامتي فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنه الله»
(زماني كه در امتم بدعتها آشكار گرديد بر عالم و دانشمند است كه علم خويش را آشكار كند، پس هركس چنين نكند لعنت خداوند بر او باد.)
اديان الهي و ارزشهاي مطرح شده در آنها براي انسان آمدهاند، انساني كه به دليل دارا بودن عقل و اختيار از نيروي اراده و توان تصميمگيري و انتخاب
برخورداراست. اما همين انسان داراي عقل و اختيار محدود به حدود شرايط فراوان زماني و محيطي و طبيعي است؛ محدوديتهايي نيز از درون بر او تحميل ميشود، هوسها و خواستههاي نفساني وهوائج شيطاني، فراموشي و . . . محدوديتهاي دروني او هستند، بنابراين نمي توان انتظار داشت که هر انساني با
چنين محدوديتها و موانعي كه سد راه او هستند بتواند همواره حق و حقيقت را همانگونه كه هستند ببيند و در راه حق و حقيقت گام بردارد. همراه شدن القائات متعدد بيروني با اين محدوديتها تفكر انسان را از دين و مسائل ديني منحرف ميسازد. در چنين شرايطي است كه انديشه ديني انسان حيات واقعي خود را از دست ميدهد ودگرگون ميگردد. اين دگرگوني و فقدان حيات ميتواند درصور گوناگوني نظير «بدعت»، «تحريف»، «موت سنت» و . . . جلوهگر شود. به علاوه تفكر ديني (چه در شكل كلي خود وچه در قالب ارزشهاي ديني) از دو جهت همواره در معرض تهديد قرار دارد. يكي از اين جهتها را نگرش و تلاش كجانديشان
تنگنظري تشكيل ميدهد كه ميكوشند تا درك ناقص، نسبي و جزييگراي خود را از دين و ارزشهاي ديني بهجاي حقيقت ناب و خالص «دين» و ارزشهاي متعالي و والاي ديني بنشانند و به اين درك و بينش ناصحيح و ناتوان خود رنگ قداست، پاكي، اطلاق و كامل بودن بخشند و به نام دفاع از دين و ارزشهايي چون
«عدالتخواهي و ظلمستيزي» و . .. و گاه به انگيزه خدمت به جامعه و بشريت، دين خدا وارزشهاي والاي آن را در حالت تحجر، جمود و قشريت گرفتاركنند.
جهت ديگر اينكه، دين و به ويژه ارزشهاي ديني نظير عدالتخواهي، ظلمستيزي و . . هميشه در معرض انواع گوناگون تعرضات و حملات بد انديشان دنيا پرست و دنيا پرستان مادهگرايي بوده است كه آن را مانع هوسرانيها، فزون خواهيها، زورگوييها و سلطهطلبيهاي خود ميدانند و به همين جهت گاه درصدد براندازي كامل دين از عرصه حيات اجتماعي بودهاند و گاه كوشيدهاند صورتي تحريف شده، وارونه، منجمد و مرده از مذهب و ارزشهاي مذهبي را ارائه دهند كه با خواستهها و اميال و آنها سازگار باشند و بدين وسيله بتوانند به خواستههاي حيواني خويش جامه عمل بپوشانند.
در مقابل اين جريانات همواره دين باوران راستين ودانشمندان متعهد و حقيقتبين و با شهامتي بودهاند كه در دفاع از حقيقت دين و ارزشهاي ولاي دين و احياء آن و اصلاح جوامع ديني بهپاخواسته و در اين راه تلاشهاي خستگيناپذيري را متحقق ساختهاند و گاه نيز جان خويش را بر سر تحقق چنين هدف مقدسي از دست دادهاند.
امام خميني (س)، رهبر بزرگ انقلاب اسلامي ايران نيزمجاهدي راستين، عالمي بيدار و آگاه، دين باوري متعهد و مبارزي استوار است كه در اين راستا هم در عرصه انديشه ونگرش و هم در عرصه عمل و مبارزه گشاينده راهي آشكار و روشن بر روي همه كساني است كه عزم احياء دين و ارزشهاي ديني را دارند. او رهبري است پيكارگر و احياگر، رهبري كه در نهايت توانست آرزوي احياگري خود را به ثمر برساند وحكومتي جبار را سرنگون سازد و پردههاي بدعت و قشريت و
تحجر و افسردگي را از دين و ارزشهاي ديني پاره كرده، برطرف سازد و جامعه اسلامي را به سوي استقلالطلبي و عزت خواهي رهنمون سازد. بنابراين او بهراستي يكي از سرآمدن بزرگ انديشه احياء دين و احياء تفكر و انديشه ديني است. و اين احياگري را در تمام ابعاد دين تحقق بخشيده است وشروع حركت انقلاب اسلامي و پيروزي آن برجستهترين بعد فكري و عملي حركت حضرت امام (س) در صحنه احياء دين وارزشهاي آن است.
از آنجايي كه هميشه خطرات متعدد و متنوعي متوجه دين، و ارزشهاي ديني است، آگاهي از انديشههاي اين رادمرد تاريخ اسلام براي پيروان او، بزرگترين رهنمودها و راهبردها براي مقابله با چنين خطراتي است. اما از آنجايي كه بررسي تمام ابعاد احياگري دين در انديشه حضرت امام (س) كاري بس گسترده و نيازمند زمان طولاني است، در اين نوشتار به اختصار به يكي از ابعاد احياگري تفكر ديني حضرت امام خميني (س) بين احياء تفكر يكي از مهمترين ارزشهاي دين (ظلمستيزي و عدالتخواهي ديني) ميپردازيم.
احياء دين
احياء، مصدر باب افعال از ريشه ثلاثي مجرد (حيي و حياه) ميآيد. در فرهنگهاي عربي حياه به معاني «ضد موت، (زندگي، هستي، وجود)؛ ضد جمود (سرزندگي، نيروي حياتي، نيروي زندگاني) و . . . » آمده است.
همچنين در باب افعال چنين آمده است:
«احيا: اعطي حياه: زنده كرد، زندگي بخشود (زندگاني (به او) عطا كرد).
«انعش: روح داد، صفا داد، (نيرو داد، توان داد، سرزنده كرد)».
و نيز در حالت تركيبي: «احياء اليل: سهره، شبزندهداري كرد، (شب را بيدار ماند)»
بنابراني احياء در زبان عربي به مفهوم حيات بخشيدن، زنده ساختن، توان مجدد دادن، صفا و روح و نيرو دادن و . . .است.
در فرهنگهاي فارسي نيز كم و بيش به همين معاني آمده است، براي نمونه در فرهنگ عميد آمده است:
با توجه به مفهوم احياء، احياء دين عبارت است از زندهكردن دين، زندگي بخشيدن به دين، سر زنده كردن و توان مجدد دادن به دين. بدين معنا كه دين يا ارزشهاي ديني را كه حيات خود را از دست داده و نيرو و توان خود را فاقد شدهاند، زندگاني، حيات و نيرو و توان ببخشيم.
حال آيا «زنده كردن دين» چيز صحيحي است؟ در اين مورد ميتوان گفت كه دين و ارزشهاي ديني مايه و اساس حيات و زندگاني افراد و جوامع بشري است، يعني صفت احياگري در اصل از آن دين است، همچنانكه در قرآن آمده است:
«يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم».
(اي كساني كه ايمان آوردهايد، دعوت خدا و دعوت رسول رااجابت كنيد. هنگامي كه شما را به خيري دعوت ميكنند كه شما را زنده ميكند.)
طبعاً دعوت خدا و رسول خدا (ص) به دين و ارزشهاي متعالي ديني و حيات معنوي و ديني است، و لذا صفت احياگري به دين نسبت داده شده است. اما بايد دانست كه دين هرچند مايه و اساس حيات و زندگاني بشري و احياگر او است، خود ميتواند دچار آلودگي و انحراف و بدعت گردد و بدينسان حيات خود را از دست بدهد و لذا ديگر حالت احياگري خود را نيز از دست خواهد داد. در چنين شرايطي است دين كه مايه حيات هست خود به احيا و احياگري نياز پيدا ميكند، به تعبير استاد مطهري: «. . . ما بايد زنده نگه داريم، مايه زندگي خودمان را، مثل اينكه آب در حيات جسماني ما مايه زندگي است، وسيله زندگي ماست، ولي ما بايد همين آب را سالم و پاك و زنده وعاري از هر نوع عفونت و آلودگي نگه داريم . . . »
از سوي ديگر بايد دانست كه صفت احياگري دين در روايات به انسانها هم نسبت داده شده است. براي نمونه در نهجالبلاغه آمده است:
«. . . علي الامام . . . والاحياء للسنه»
امام و پيشوا غير از آنچه از طرف خدا مأمور است ندارد (و وظايف او از اين قرار است . . . و احيا و زنده كردن سنت.)
امام رضا (ع) نيز خطاب به يكي از شيعيان ميفرمايد:
«احيوا امرنا» (امر ولايت ما را زنده كنيد.)
البته حقيقت و اساس دين قابل مردن و منسوخ شدن نيست، حقايق و اصول كلي ديني هرگز مردني نيست بلكه آنچه ميميرد، روش انديشيدن، انديشه و طرز تفكر مردم درباره دين است. انديشه و تصور واقعي و حقيقي ديني در بين مردم ميميرد و لذا مردم تصور و انديشهاي غلط از دين و ارزشهاي ديني پيدا ميكنند. سخن امام خميني (س) در وصيتنامه سياسي و الهي خود در مورد احياء قرآن بيانگر همين موضوع است. زيرا از نظر امام خميني (س) حقايق قرآن زنده و جاويدان است، ولي درك افراد بشر از آن ميتوان دركي مرده باشد و يكي از موارد احياء قرآن، نجات آن از مقبرهها و گورستانهاست: «ما مفتخريم و ملت عزيز
سرتاپا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است كه پيرو مذهبي است كه ميخواهد حقايق قرآني كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم ميزند، ازمقبرهها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترين نسخه نجاتدهنده بشر از جميع قيودي كه برپا و دست و قلب وعقل او پيچيده است و او را به سوي فنا و نيستي و بردگي و بندگي طاغوتيان ميكشاند، نجات دهد.»
بر مبناي اين سخن امام قرآن و به تبع آن دين، مشتمل برحقايقي ثابت و پايدار و لذا زنده و جاويدان است كه مرگ در آن راه ندارد، بلكه آنچه مرگ در آن راه دارد طرز تلقي و برداشت و نحوه تفكر ما نسبت به قرآن و دين و ارزشهاي ديني و قرآني است.
احياء تفكر ديني
منظور از احياء تفكر ديني، زنده ساختن و نيرو و توان وحركت دادن به تفكر، طرز تلقي، طرز انديشيدن و نحوه نگرش و بينش ما نسبت به دين است. تفكر ديني و انديشه جامعهاي كه بر دين مبتني است گاه دچار جمود و ركود و موت ميگردد و لذا پيروان چنين انديشه اي عملكرد ناصحيح وغير منطبق بر حقيقت دين خواهند داشت، درچنين شرايطي ميتوان سخن از احياء تفكر و انديشه ديني به ميان آورد. اقبال لاهوري مينويسد: «. . . در ظرف مدت پانصد سال اخير، فكر دين در اسلام عملاً حالت ركود داشته است . . . در مدت قرنهاي ركود وخواب عقلي ما، اروپا با كمال جديدت درباره مسائلي ميانديشيده است كه فيلسوفان و دانشمندان اسلامي سخت به آنها دل بسته بودند . . .»
با مردن تفكر و انديشه، تحرك و پويايي از جامعه رخت برميبندد، كژيها و بيارزشيها در جامعه اهميت و ارزش مييابند، جامعه براي آنچه ارزش نيست، قائل به ارزش ميگردد. اين نشان مردن تفكر و انديشه در يك جامعه است، و آنگاه اگر جامعهاي ديني بوده باشد، تفكر ديني در آن مرده است. براي نمونه يكي از مظاهر و علايم حيات جامعه (در دين اسلام) «همبستگي» و «وحدت» است. حال اگر برجوامع اسلامي تفرقه و اختلاف حاكم باشد، خاصيت مردگي در اين تفكر وحدت
ديني و اسلامي ايجاد شده است و ارزش و مظهر وحدت و همبستگي دچار مرگ و جمود شده است. استاد مطهري يكي از نشانههاي مردن تفكر و انديشه در يك جامعه را پذيرش دروغ و عدم پذيرش سخن راست ميداند. وي با اشاره به مسئله كذب آمدن اهل بيت امام حسين (ع)، در چهلمين روزشهادت امام حسين (ع) به کربلا مي گويد: «. . . و هر جايي که مي رويم صحبت از اين است که اهل بيت امام حسين (ع) آمدند کربلا به سر قبر امام حسين (ع). بعد چه شعرها، چه مرثيهها چه سينهزنيها، همه بر اساس دروغ. اين علامت جامعه مرده است. دروغ را ميپذيرد، اما راست را هرگز حاضر نيست بپذيرد. . . »
بنابراين آنچه دچار تحريف، مسخ و مرگ ميگردد، حقيقت نيست نه حقيقت دين و نه حقيقت هريك از ابعاد و ارزشهاي ديني، بلكه طرز انديشه و تلقي افراد و جامعه از حقيقت است كه مسخ يا تحريف ميگردد و دچار مرگ ميشود و لذا جامعه را نيز دچار انحطاط، ركود، خمود و مرگ ميكند. و مهم اين است كه حقايق بر روي زندگان و افكار زنده تأثيرميگذارند نه بر روي مردگان و افكار مرده. قرآن در اين مورد ميفرمايد:
«لينذر من كان حياً»
(اين قرآن بر روي افرادي اثر ميگذارد و آنها را انذار ميكند كه داراي حيات و زندگاني باشند.) منظور از حيات و زندگاني در اينجا، حيات و زندگاني روح، تفكر، انديشه و حقيقت انسان است كه حيات و زندگاني جسماني؛ زيرا حيات و زندگاني در تعبير قرآن در اينجا و نيز در خيلي از آيات ديگر به معناي بينايي، شنوايي، تعقل، ادراك و زنده بودن فكر و انديشه است.
مرگ تفكر ديني به دو صورت قابل تحقق است:
الف ـ مرگ تفكر و انديشه ديني به صورت كلي؛ يعني نگرش افراد در مورد كليت دين به عنوان يك موضوع واحد دچار مسخ و مرگ ميگردد. در اين صورت تمام انديشه ديني حاكم برجامعه افيون و گمراه كنندهخواهد بود و خاصيت احياگري خود را از دست خواهد داد، زيرا تفكر ديني از حقيقت دين فاصله گرفته است و نگرش افراد از دين غير از خود دين است.
ب ـ مرگ تفكر مربوط به بعدي از ابعاد دين يا ارزشي از ارزشهاي ديني به صورت مستقل و جدا از ساير ابعاد دين يعني نگرش افراد جامعه نسبت به بعدي از اين ابعاد دچار مسخ و انحطاط ميگردد. براي نمونه «توكل» يك ارزش اخلاقي ديني است و مفهومي زنده و حماسي و پوياست. بدين معنا كه قرآن هرجا ميخواهد بشر را به حركت وادارد و ترس و بيم را از او بگيرد ميگويد: «بر خدا توكل كن». و با توكل براو، خود را به او بسپار و حركت كن و پيشبرو. بنابراين حقيقت توكل فينفسه، حقيقتي زنده، پويا، تحركآميز وغيرقابل مردن است، ولي نحوه برداشت و تلقي ما آدميان، طرز تفكر ما انسانها نسبت به همين حقيقت زنده است كه ميتواند به دو صورت جلوهگر شود:
1ـ تفكر و نحوه نگرش ما از «توكل» به عنوان يك ارزش اخلاقي ديني مطابق با مفهوم حقيقي آن باشد. در اينصورت تفكر ما از توكل نيز (تفكري) زنده و پويا و حركتزا است و بنابراين متوكلان انسانهايي مبارز، با استقامت، پيشرو، زنده و متحرك خواهند بود.
2ـ تفكر و نحوه نگرش ما از توكل اين باشد كه حركت و پويايي و تلاش را بايد كنار گذاشت و هركاري را بر عهده خدا و خواست او گذاشت و هركاري را برعهده خدا و خواست اوگذاشت. در اين صورت وظيفه ما و مسئوليت و تكليف ما ازعهده ما برداشته ميشود. در مقابل ظلم و ستم و بيعدالتي سكوت ميكنيم. به زيان و ضرر خود ميانديشيم و با سكوت خود احساس ميكنيم كه واقعاً برخدا توكل كردهايم، با اينكه توكل و حقيقت توكل اينگونه نيست و در موارد سكوت و سازش نيست. چنين تصوري و چنين انديشه و تفكري از توكل، تفكر و تصوري مرده از حقيقت زنده توكل است و در چنين مواردي است كه براي احياء طرز تفكر ما از توكل نياز به احياگر و مصلح پيدا ميشود، تا بتواند خاصيت احياگري و حيات بخشي توكل را بدان بازگرداند.
مرگ تفكر ظلمستيزي و عدالتخواهي اسلامي
يكي از بزرگترين عوامل انحطاط جوامع بشري اين است كه طرزتفكر افراد و جامعه در مورد مبارزه و مقابله با ظلم وستم و طرز تصور آنها در مورد عدالت و عدالتخواهي بميرد.
در اين صورت جامعه دربرابر ظلم و ستم تسليم ميشود و ظلم و ستم را ميپذيرد و لذا اشرار و بدترين افراد بر جامعه مسلط ميگردند. امام علي(ع) در بخشي از سخنان خويش تفاوت آگاهانه و ترك امر به معروف و نهي از منكر را دليل اصلي سقوط تمدنها ميداند.
«. . . لاتتركوا الامر بالامعروف و النهي عن المنكر فيولي عليكم اشراركم.»
(امر به معروف و نهي از منكر را ترك نكنيد كه تبهكاران بر شما چيره ميشوند.)
نه تنها ترك ظلم ستيزي و مرگ تفكر عدالتخواهي باعث سلطه اشرار و ستمگران بر جامعه ميگردد بلكه شريعت و دين (و در واقع تفكر ديني و مذهبي) نيز قوام و پايه خود و درنتيجه قدرت پويايي خود را از دست ميدهد. امام علي (ع) در اين ارتباط ميفرمايد:
«قوام الشريعه الامر بالمعروف و النهي عن المنکر.»
(قوام و جوهره وجودي شريعت، امر به معروف و نهي از منكراست.)
در دوران سلطه خاندان پهلوي بر اين مرز و بوم تفكر ظلمستيزي و عدالتخواهي در جامعه ايراني مرده بود، هيچ ندايي از جايي بلند نميشد. هيچ امري براي تحقق معروفي و هيچ نهي براي جلوگيري از منكري ـ جز موارد جزيي ـ در زمينه ظلمستيزي و عدالتخواهي صورت نميگيرد. عوامل متعددي باعث مرگ تفكر ظلمستيزي و عدالتخواهي شده بود كه برخي از آنها عبارت است از:
1ـ ترس از زيان مالي و جاني؛ به گونهاي كه افراد حفظ خود و جان خود را از عدالتخواهي و قيام براي برپايي عدالت برتر و بالاتر ميدانستند و چون احساس خطرميكردند لذا لب فرو ميبستند و ظلم همچنان بر سلطه خود ادامه ميداد.
2ـ ضعف ايمان ديني؛ با كاهش قدرت اعتقادي افراد و سست شدن ايمان آنها، توانايي ايستادگي در مقابل ظلم و ستم را از دست داده بودند. به همين جهت از ظلمستيزي وعدالتخواهي روگردان بودند.
3ـ حرص و طمع و دنياپرستي؛ طمع و دنياپرستي تفكر ظلمستيزي و عدالتخواهي را ميميراند و تفكر تملقگرايانه و چاپلوسي را احيا ميسازد. وقتي انسان به دام حرص و آز گرفتار ميشود، قدرت «امر به معروف» و «ستيز و مبارزه با ظلم و بي عدالتي» و جرأت بر مقابله با كژيها و نارواييها را از دست ميدهد.
4ـ ندادن احتمال اثر؛ يكي ديگر از عوامل عمده مرگ تفكرظلمستيزي، ندادن احتمال اثر فوري و در زمان است. بهگونهاي كه افراد استدلال ميكنند كه مبارزه ما اثر ندارد و كسي آن را نميپذيرد و بدينسان تكليف را از دوش خود ساقط ميكنند. اينگونه افراد فكر ميكنند، تأثيرمقابله با ظلم و بي عدالتي بايد آني و گذرا و فوري باشد. در حاليكه در مبارزه با ظلم و ستم و بي عدالتي و قيام درراه حق هميشه نبايد منتظر اثر و نتيجه بود بلكه بايد آن را به مثابه تكليف نگريست.
5ـ روحيه سازشكاري و مداهنه با اهل ظلم و ستم ستمگران و جباران؛ سازشكاران توانايي ظلمستيزي و عدالتخواهي را ازدست ميدهند و به علت سازش و مداهنه حاضر به همكاري با ظلم ميگردند.
6ـ حفظ آبرو؛ برخي نيز به اعتبار اينكه مبارزه با ظلم وستم و بي عدالتي و جامعهاي كه در تمام ابعاد آن بي عدالتي حاكم است، نتيجهاي جز رفتن آبروي آنها و پايمال شدن شخصيت آنها به دنبال ندارد؛ از اين رو به علت سرزنش مردم و ملامت ديگران از مبارزه با ظلم و بيعدالتي چشم ميپوشند. درحاليكه در روايات آمده است:
« . . . و صکوا بها حياهم و لاتخافوا فيالله لومه لائم.»
(. . . و پيشاني بدكاران را محكم بكوبيد (با آنها بستيزيد) و در راه خدا از ملامت و سرزنش ديگران هراس نداشته باشيد.)
7ـ جبرگرايي؛ جبرگرايي مسلكي فلجكننده و ميراننده تفكر ظلمستيزي و عدالتخواهي است و دست تطاول زورگويان را درازتر و انتقام و دادخواهي مظلومان را تنگتر ميكند.
8ـ برداشتهاي غلط؛ از ساير ابعاد ديني چون صبر، توكل، حلم، انتظار فرج.