بخشی از مقاله


ازدواج و مسائل مربوط به ان

مقدمه
ارتباط زناشويي ماهيتا سرچشمه عمده ناخشنودي است. هيچ ارتباط ديگري مانند آن نمي تواند دوانسان بالغ را كه ممكن است شناخت بسيار كمي از يكديگر داشته باشند، براي يك عمر به يكديگر قفل كند، هر چند اين واقعيت نيز وجود دارد كه اين دو نفر از دو جنس مخالف هستند و براي يكديگر زندگي مي كنند، پس از مدتي يكي يا هر دوي آنها به اين نتيجه مي رسند كه تمايلي به ازدواج ندارند. دليلشان هم اين است كه نمي خواهيم خودمان را با اين ارتباط تعهدآور، محدود كنيم.اما بسياري از اين زوجها نيز به يكديگر علاقه مند مي شوند و ازدواج مي كنند. بنابراين، حتي با هم زندگي كردن نيز نمي تواند يك زوج را آماده ي ارتباط پايبند كننده اي به نام ازدواج كند.


ازدواج بيش از هر ارتباط ديگري طرفين را مقيد مي سازد. همچنين زوجين از حق اشتباه كمتري برخوردارند. آنچه دو فرد بايد پيش از ازدواج بدانند، اين است كه ازدواج مساله اي نيست كه همه به آن اشراف داشته باشند. زندگي مشترك را افرادي شروع مي كنند كه نمي دانند ازدواج، قدم گذاشتن در يك شراكت كاري است كه معمولا جزئيات نحوه ي برخورد با مشكلات احتمالي به صورت كتبي ذكر نمي شود. از اين رو، اين تحقيق به بحث در مورد نحوه ي آمادگي براي يك زندگي مشترك
مي پردازد.

بخش اول

خصلت ويرانگر زندگي هاي مشترك
تقريبا بيش از نصف افرادي كه ازدواج مي كنند، قادر هستند زندگي مشترك خود را براي يك عمر حفظ كنند و از كساني كه موفق به حفظ آن مي شوند، افراد بسيار كمي يافت مي شوند كه دفتر زندگي مشتركشان را با خوبي و خوشي ببندند. در بين تمامي روابط مختلف ما، زندگي مشترك طولاني مدت و خوشايند. كم يابترين نوع رابطه است كه به آساني به دست نمي آيد.


زوجهاي ناخرسند بسياري، وقت و پول خود را صرف يافتن راهي براي احياي زندگي مشتركشان مي كنند و براي رسيدن به خواسته شان به هر گونه متخصص و حتي دعانويس متوسل مي شوند. اما اكثر اين راهها به بن بست مي رسد، زيرا به دنبال راهي مي گردند كه شريك زندگي شان را اصلاح كنند و نه خود را .در هر ارتباطي، از هر نوع و شكلي، هر كس صرفا مي تواند خود را تغيير دهد و نه هيچكس ديگر را.
افرادي كه از زندگي مشتركشان راضي نيستند، متوسل به كنترل بيروني


مي شوند و مي گويند: تقصير من نيست، همسرم عامل تمام اين بدبختي هاست و من وظيفه ي خود مي دانم هر كاري كه مي توانم براي تغيير رفتارهاي او در قبال خودم انجام دهم، هر چند به قيمت جان او تمام شود.


براي انجام اين وظيفه (يعني تغيير رفتار او) ما معمولا يك سري رفتارهاي كليشه اي در پيش مي گيريم كه من آنها را هفت عادت تخريبگر خصلت كنترل بيروني
ناميده ام. اين رفتارها را كليشه اي مي نامم زيرا تقريبا همه ي ما هر روز و هر روز اين رفتارها را تكرار مي كنيم، بدون آنكه فكر كنيم اين رفتارها تا چه حد حامل بدبختي براي خودمان و ديگران هستند . اين رفتارها عبارتند از:
1. عيب جويي يا انتقاد.


2. سرزنش
3. شكوه و گلايه.
4. نق و غرغر.
5. تهديد.
6. تنبيه
7. دادن حق حساب يا باج براي تحت كنترل رد آوردن ديگري.
اين عادات مخربند زيرا اگر در طولاني مدت اعمال شوند. زندگي هاي مشترك بسياري را از بين مي برند.
اگر از ما خواسته شود كه سعي كنيم تا يك روز از انجام اين عادات در مراوداتمان خودداري كنيم؛ تقريبا كار غير ممكني به نظر مي رسد. واقعا كاري دشوار است زيرا در موقعيتي كه غالبا ما آنها را به كار مي بريم، تقريبا اجتناب از آن و پرداختن به كار ديگري غير ممكن است.


بنابراين در چنين شرايطي براي دريافت كمك به دوستان يا حتي متخصصان مراجعه مي كنيم، اما آنها نيز خود پيرو قانون كنترل بيروني هستند و ما را در آنچه باور داشته ايم پابرجاتر مي كنند. اين باور كه: همسر ما فرد مورد نظر ما نيست، يا اگر بخواهيم به زندگيمان ادامه دهيم او بايد تغيير كند تا زندگي موفقي داشته باشيم.


از آنجا كه در اين ديدگاه، مشكل ما تقصير طرف مقابل است و نه ما، هيچ تلاشي براي تغيير خودمان انجام نمي دهيم. از اين رو، ناراحتي هاي ما نه تنها كم نمي شود، بلكه غالبا شديدتر نيز مي شود. اين در حالي است كه براي ايجاد تغييرات لازم و ساختن يك زندگي مشترك موفق بايد چيزهاي زيادي درباره خودمان و خصلت كنترل بيروني ، بيش از آنچه اكنون مي دانيم، بياموزيم.
به استثناي برخي روابط خانوادگي بسيار خوب، تنها ارتباط نزديك در سنين بزرگسالي كه ما علاوه بر زندگي مشتركمان داريم، دوستان قديمي ما هستند. نكته اي كه بسيار جالب به نظر مي رسد اين است كه كمتر از دوستي هاي طولاني مدت با موفقيت روبرو مي شود، و دوستي هاي طولاني مدت معمولا بسيار موفقيت آميزتر از ازدواج اند. دليل اين تفاوت كاملا واضح است: كنترل بيروني در زندگي مشترك بسيار بيشتر از ديگر روابط به كار برده مي شود. اين در حالي است كه تقريبا به


هيچ وجه در دوستي هاي بلند مدت كنترل بيروني بكار گرفته نمي شود.
در واقع، دوستي هاي طولاني مدت تنها ارتباط انساني اي هستند كه بدون آنكه خود بدانيم، از ابتداي دوستي، نظريه انتخاب را در آن به كار مي بريم. بكارگيري هر چه بيشتر نظريه انتخاب باعث تقويت دوستي مان مي شود. به همين دليل نيز اين گونه دوستي ها بلندمدت تر و مستحكم تر از هر گونه ارتباط انساني ديگر است.


اگر نگاه موشكافانه اي به علت موفقيت دوستي هايمان داشته باشيم، به خوبي در مي يابيم كه بازوي ويرانگر كنترل بيروني در تمامي جنبه هاي متفاوت اين دو نوع ارتباط دخيل است. تفاوت اول كاملا مشخص است. زندگي زناشويي بر خلاف دوستي، تعهدي قانوني، اخلاقي و معمولا مذهبي به شمار مي رود. بنيان ازدواج تماما بر اساس كنترل بيروني ساخته شده است، نيروهاي جبري برنامه ريزي شده اي وجود دارد تا زندگي زناشويي دست نخورده باقي بماند. اما شادي و خوشي بسيار كمي در كنترل وجود دارد و شايد اصلا خوشي اي وجود ندارد، همانطور كه معمولا گفته مي شود: خدا اين دو نفر را براي همديگر آفريده است و هيچ كس نمي تواند آنها را از هم جدا كند، حتي اگر هيچ احساس خوشبختي ميان آنها وجود نداشته باشد.


بر خلاف ازدواج، در دوستي ها هيچ سوگند تعهدآوري در ميان نيست. رابطه دوستي تنها از لحاظ اخلاقي طرفين را نسبت به يكديگر متعهد مي كند و هيچ نيرويي رفيقي را به انجام آنچه دوست ندارد، مجبور نمي كند. رفاقت و دوستي تنها با توافق طرفين براي حفظ آن پايدار مي ماند و موفق مي شود. هنگامي كه دوستي پايان


مي يابد، همه چيز تمام مي شود، هيچ تلاشي براي كنترل آن صورت نمي گيرد. اما در زمان طلاق، واضح و روشن است كه هر گونه تلاشي كه براي حفظ زندگي مشترك افراد صورت مي گيرد، نه تنها به حل مشكل كمكي نمي كند بلكه مشكلات آنها را بيشتر مي كند.


دومين تفاوت در اين است كه در ازدواج، طرفين ناچارند از نظر جسماني به يكديگر نزديك باشند. افراد متاهل بايد با يكديگر زندگي كنند يا اگر جدا هستند، بايد با يكديگر تماس نزديك برقرار كنند. دوستان براي حفظ دوستي شان، نه لازم است با هم زندگي كنند و نه لازم است در تماس دائم با يكديگر باشند.


تفاوت سوم در اين است كه بر خلاف يك دوستي ناموفق، ازدواج در صورتي كه به در بسته بخورد، با عواقب مشخص زيادي روبرو مي شود. از جمله: حمايت همسر، نگهداري فرزند، حق ديدار فرزند، انزواي اجتماعي يا طرد مذهبي، بي اعتنايي افراد خانواده و از دست دادن اموال. اما زوجهايي كه با علم به تمام مشكلات فوق اقدام به جدايي مي كنند، معمولا بدين دليل است كه ديگر نمي توانند ميزان كنترلي را كه بر زندگي زناشويي شان تحميل مي شود، بيش از اين تحمل كنند. ما هرگز با اين مقررات مخالف نيستيم، بلكه در پي يافتن راهي براي ازدواج هاي موفق تريم.


بالاخره مشكلات روان شناختي اي كه كنترل نمودن يا كنترل شدن ايجاد
مي كند عبارت است از بيماري روحي، انواع اعتياد از قبيل اعتياد به مواد مخدر و مشروب الكلي و خشونت مانند بدرفتاري با همسر يا فرزند، كه در ازدواج هاي شكست خورده بسيار ديده مي شود.چنين مشكلاتي در مورد دوستي ها كاملا غريب است. در واقع، علاوه بر اعضاي مهربان خانواده ،دوستان صميمي خوب بيش از هر كس ديگري در جلوگيري از ابتلا به مشكلات رواني و رفتاري افراد سودمند هستند. بنابراين كنترل بيروني، تخريب گر زندگي زناشويي است تا جايي كه ، تجربه به ما نشان داده است هر چه از شروع زندگي مشتركمان مي گذرد، شانس ما براي داشتن يك ازدواج موفق كمتر مي شود.
******


بخش دوم

رابطه بين نيازهاي بنيادي و خشنودي از ازدواج
گزاف نگفته ايم اگر بگوييم كه كليه موجودات زنده، از ويروس گرفته تا ما انسان ها، از تولد تا مرگ، آنچه انجام مي دهيم انواعي از رفتارهاي گوناگون است، عمده ترين انگيزه و محرك هر يك از اين رفتارهاي گوناگون، و ريشه اين تنوع رفتاري در ژنهاي هر موجود برنامه ريزي شده است. اما تفاوت ميان ما و حيواناتي كه از لحاظ ژنتيكي شبيه ما هستند و نيازهايي مشابه ما دارند، در اين است كه در ما انسانها هيچگونه برنامه از پيش تعيين شده ژنتيكي وجود نداردكه به ما بگويد براي ارضاء نيازهايمان چگونه بايد رفتار كنيم. حتي در حيوانات پيشرفته تر مانند شامپانزه نيز، رفتارهاي بسياري درژنهاي آنها برنامه ريزي شده است واين حيوانات،براي ارضاء نيازهايشان خيلي متفاوت از آنچه ژن هايشان دستور مي دهد، عمل نمي كنند. با وجود تمام جوك هايي كه درباره شامپانزه ها و دستگاه هاي تايپ گفته شده ايد، هرگز شامپانزه ها نمي توانند عبارتي مثل"جنگ و صلح "را بنويسند.


به استثناي خشم، هيچ رفتاري در انسان ذاتي نيست. ما بايد هر آنچه انجام
مي دهيم را ياد بگيريم و انگيزه اين يادگيري در ما، دو احساس لذت و درد مي باشد. ما هر چه بهتر ياد بگيريم، احساس بهتري خواهيم داشت. اين عمل بهتر و احساس بهتر نيروي محرك و انگيزه پيشرفت انسان هاست. ممكن است بر سر كلمه پيشرفت بحث وجود داشته باشد ؛و كسي بگويد كه مطمئنا هنگام بنا شدن اهرام مصر نيز كسي بوده كه از ساخت اين بنا احساس خوبي داشته است، اما اين بحث به جايي نخواهد رسيد. حيوانات زماني احساس خوبي پيدا مي كنند كه نياز جنسي، تغذيه و امنيت آنها تامين شود و اينجا پايان راه پيشرفت براي آنهاست، در حالي كه اميد به داشتن احساس بهتر براي ما هرگز پاياني ندارد.


به عنوان مثال، همانند همه ي حيوانات ديگر، نياز جنسي در ما نيز به صورت ژنتيكي برنامه ريزي شده است. اما حيوانات نيازي ندارندكه چگونگي انجام اين عمل را بياموزند. اگرچه مطمئن هستم كه آنها نيز از انجام آن احساس خوبي پيدا مي كنند، اما بر خلاف ما به نحوي برنامه ريزي نشده اند كه بتوانند اين عمل را به گونه اي بهتر و يا بيشتر انجام دهند. بنابراين، رفتار جنسي آنها در طول زندگي شان چندان تفاوتي نمي كند. اما در ما هيچ محدوديت ژنتيكي بدين صورت وجود ندارد. ما انسانها بيش از هر موجود زنده ي ديگري ارتباط جنسي برقرار مي كنيم و سعي


مي كنيم هر چه بهتر بيشتر به آن بپردازيم و هر بار نسبت به دفعه ي قبل احساس بهتري پيدا كنيم. بخش عمده اي از فعاليتهاي بشر صرف تفكر در خصوص اين رابطه و انجام آن مي شود. پولي كه افراد در كل خرج فيلم هايي در اين مورد مي كنند بيش از پولي است كه صرف انواع فيلم هاي ديگر مي كنند، حتي فيلم پرفورشي مانند تايتانيك.


همه پيشرفت هاي بشري حاصل تلاش برخي از مردم است و غالبا حاصل تلاش يك عده بسيار كم و اغلب حاصل تلاش تنها يك نفر است. وقتي به دلايل يا انگيزه تلاشهاي اين گروه از افراد دقت مي كنيم در مي يابيم كه انها براي دست يابي به احساس بهتر يا اجتناب از احساس بد يا ناخوشايند در خود دست به چنين تلاشهايي مي زنند. به اعتقاد من همه انسانها براي ارضاء پنچ نياز اساسي كه ريشه در ژنهاي ما دارد، تلاش مي كنند. اين نيازها، به ترتيبي كه در اين تحقيق توضيح خواهيم داد، عبارتند از :
1. نياز به بقا.


2. نياز به عشق و محبت.
3. نياز به قدرت.
4. نياز به آزادي.
5. نياز به تفريح.


اين سيستم ژنتيكي ساده در ارضاء نيازهاي افراد بسياري، عالي عمل مي كند تا آنها احساس شادي، سلامتي و رضايت نمايند.چنانچه انسانها در زندگي فاقد چنين احساسهايي باشند از ته دل آرزو دارند كه به شادي، سلامت و خشنودي دست يابند.متاسفانه سيستم ژنتيكي ما در مورد زندگي مشترك خوب عمل نمي كند.


در ايالت متحده آمريكا در حال حاضر چيزي كمتر از نصف افراد متاهل احساس شادي، سلامت و رضايت مي كنند. ازدواج كانوني است كه در جهت تامين نيازهاي اساسي زنان و مردان بنا نهاده شده است، در حاليكه در تامين اين نيازها كارايي ندارد. هيچ مدركي در دست نيست كه بتواند نشان دهد، افراد متاهل اين كشور نسبت به صد سال پيش بهتر با يكديگر كنار مي آيند كنار مي آيند. اما به اعتقاد ما، اگر افراد متاهل درك كنند كه تحت تاثير پنج نياز اساسي خود هستند و تئوري انتخاب را در زندگي مشترك به كار گيرند و از ابتداي زندگي مشتركشان براي ارضاء اين نيازها تلاش كنند، در بهبود روابط زناشويي آنها پيشرفت چشمگيري ايجاد خواهد شد.

 

نياز به بقا:
مشكلات زندگي زناشويي با مسائل اقتصاد گره خورده اند.
در آمريكاي كنوني، اكثر مردم اگر تلاش مختصري انجام دهند، بقاي شان تضمين شده است. بسيار نادر است كه كسي از گرسنگي يا نداشتن سرپناه جان خود را از دست بدهد. اما همانطور كه به تفصيل در فصل آينده توضيح خواهم داد، ميزان نياز افراد مختلف به بقا بر اساس برنامه ژنتيكي آنها متفاوت است. در واقع، اين تفاوت بر اساس يك توزيع طبيعي، همانطور كه همه چيز در طبيعت توزيع شده است، مي باشد. معمولا اين تفاوت زماني خود را نشان خواهد داد كه يك طرفه بيش از ديگري مقتصدانه عمل كند و اين مشخصه غالبا با عبارتي مانند«حساس نسبت به مسائل اقتصادي» عنوان مي شود. اما اين يك قانون است كه فقر مانعي براي هر نوع شادي است و ازدواج هم از اين قانون مستثني نيست. از جو اي. لوئيس نقل شده است كه گفت «من هم فقر را تجربه كرده ام و هم ثروت را و معتقدم ثروت خيلي بهتر است و بهترين لبخندها را بر لبان زوجها مي نشاند» و يا اين گفته حكيمانه كه


مي گويد: «ثروت خوشبختي نمي آورد ولي فقر بدبختي مي آورد.» در بيشتر زندگي هاي مشترك رايج ترين نشانه تفاوت در نياز به بقا، اختلاف بر سر مسائل اقتصادي است و هنگامي كه زوجي به طور جدي بر سر مساله اي با يكديگر دعوا كنند. شانس آنها براي داشتن يك زندگي زناشويي شاد از بين مي رود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید