بخشی از مقاله
زندگی نامه و آثار جامی
زندگی نامه جامی
نیای جامی دانشمند پارسی بود از محله ی دشت درولایت اصفهان وظاهرا در اواخر عمر به خراسان امده بود .پدر جامی هم- که نظام الدین احمد دشتی خوانده می شد- در ولایت جام قاضی بود و با تقوی و حرمت می زیسث. عبدالرحمن – که بعدها نورالدین و عمادالدین لقب گرفت – بسال817 در خرجردجام بدنیا آمد. درکود کی همراه پدر به هرات آمد وچندی بعد در مدرسه نظامیه انجا اقامت گزید . درین شهر چنانکه در ان روزگاران رسم بود، زبان عربی و فنون بلاغت و علوم شرعی را از استادان وقت فرا گرفت. پس از ان به حکمت روی اورد و با شوق وعلاقه بمطالعه کتب پرداخت . چندی بعد ب سمرقند رفت ودرانشهر که
بروزگار شاهرخ والغ بیگ مرکز دانشمندانعصر بود بکسب دانش پرداخت . درهمین دوره ی دانشجویی، بقوت حافظه و قدرت استدلال خویش بعضی استادان خود را نیز در مبا حثه مغلوب کرد و همین نکته موجب مزید شهرت او شد. دربازگشت به هرات شوقی به تصوف یافت. به سعد الدین کاشغری پیوست
ودرطریقتنقشبندیه درامد. خواجه کلان پسر سعدالدین دخترخویش بدو داد واین جاه وقدر وی را درنزد اهل هرات بیفزود. بعد از سعد الدین نیزکه خلافت نقشبندیه به خواجه عبیدالله احرار رسید جامی به وی دست ارادت داد. حتی برای دیدار او به مرو وسمر قند سفر کرد. در طی این مسافرت ها همهجا با تکریم وتجلیل
دانشمندان وعارفان مواجه بود ، همه جا در خانقاه هاو مدرسه ها باحرمت واکرام تلقی می شد واقوال واثار اومورد تحسین می گشت. نام اوران عصر که غالبا شاهد قدرت وغلبه وی بودند، خیلی زود ناچار شدند بفضیلت او اعتراف کنند. درنیمه دوم عمری کهبیشتر ان در هرات گذشت ،جامی دانشمندی بلند اوازه بود. به هرچیز دانستنی علاقه می ورزید ودرهر چیز که می دانست بر دیگر مدعیان برتری داشت.از صرف ونحو وعروض وموسیقی گرفته تا فقه وحدیث وحکمت
وعرفان همه چیز مورد علاقه او بود ودرهمه چیز کتابی ورسا له یی تالیف کرده بود.از اینها گذشته قریحه شاعری نیز داشت و مثل شاعران معاصر خویش میتوانست با هنر های گوناگون که داشت توجه پادشاهان و شاهزادگانعصر را-که همه بشعر و هنر علاقه یی صادقانه می ورزیدند- بخود جلب کند. اما وقار و بی نیازی عالمانه او را از ستایشگری دور داشت.با آنکه هنر های او از ریاضی و معما و حکمت گرفته تا شعر و انشاء مورد توجه و علاقه شاهزادگان وقت بود ؛ وی تا حدی که ممکن بود از ستایشگری و ممدوح جوئی خودداری کرد . اما همین نکته سبب مزید حشمت و شهرت او شد . بی نیازی و آزادگی او امیران و شاهزادگان عصر را طالباو کرد.روشنی فکر و حضور ذهن او نیز که صحبت او را لطائف و بذله ها می آگند بیشتر موجب علاقه معتقدان در حق وی گشت.ازین رو بی آنکه وی
خود بطلب شهرت و نفوذ بر آمده باشد شهرت و نفوذ بدر خانه اش آمد. در آثار معاصران نام اومثل نام یک پادشاه یاد می شد و آنچه دولتشاه , امیر علیشاه , بابر , واصفی , فخر الدین صفی , عبدالغفور لاری , و سام میرزا , درباره وی نوشته اند حکایت از همین قبول و شهرت بی سابقه او دارد.درین زمان خانواده وی از جهت دانش و تقوی در همه هرات اهمیت بسیار داشت . برادرش محمد که در حیات وی در گذشت ادیب و فاضل و موسیقی دان بود. خواهر زاده اش هاتفی خرجردی که غالبا در مسافرت بود بشاعری شهرت داشت . پدر زنش خواجه کلان از بزرگان نقشبندیه و پسر سعد الدین کاشغری بود. خواهر زنش را فخرالدین
صفی شاعر و واعظ و نویسنده گرفته بود و بدینگونه وی با ملا حسین کاشفی واعظ و نویسنده نام آور عصر نیز منسوب بود . امیر علیشاه نوائی وزیر و امیر مشهور نیز با وی دوستی داشت و مثل شاگرد و خویشاوند او بود شاعران و ادیبان و صوفیان فقیهان هرات با وی بحرمت و ادب سلوک میکردند و خود وی بیشتر اوقات را در کادر مطالعه و تالیف و تصنیف میگذاشت. غیر از دیوانهای شعر و مثنویات گونه گون کتابها و رساله های بسیار نیز در رشته های مختلف پدیدمیآورد .بیش از چهل , پنجاه رساله و کتب ازین گونه بوی نسبت داده اند که در آنها از نحو و عروض و قافیه و معما گرفته تا فقه و حدیث و تفسیر و کلام مجال بیان یافته
است. نقد النصوص در شرح فصوص ابن عربی ,نفحات الانس در ذکر احوال مشایخ و بر اساس طبقات الصوفیه , اشعه اللمعات در شرح لمعات عراقی , و بهارستان در تقلید از گلستان شیخ را ازین جمله مخصوصاً باید نام برد .بعضی از این لحاظ او را با ابن عربی برابر میشمرد. در شصت سالگی به عزیمت حج از خراسان بیرون آمد و چهار ماه در بغداد ماند اما در آنجا گرفتار تهمت و تعصب عوام شیعه شد و در یک مجلس انبوه ناچار شد خود را از اسناد عداوت نسبت بخاندان پیغمبر که مخالفانش بوی داده بودند تبرئه کند. این مجلس اگر چند وی را غالب نشان داد اما بغداد و متعصبان آن را در نظر وی سخت منفور کرد . از بغداد جامی به کربلا و نجف رفت و سپس راه حجاز پیش گرفت. در بازگشت از حج چندی در دمشق و حلب توقف کرد . در حلب سلطان عثمانی وی را به روم دعوت کرد اما شیخ راه آذر بایجان پیش گرفت در آنجا نیز اوزن حسن وی را به اقامت در تبریز دعوت کرد.جامی نپذیرفت و ملازمت مادر پیر خویش را که درین سفر با وی بود بهانه آورد. ورود او به هرات موجب مسزات اهل هرات-خاصه سلطان و امیر- گشت . باقیمانده عمر را شاعر در هرات به انزوا و مطالعه یا با فاضه و
معاشرت با شاگردان و معتقدان خویش بسر برد. یک بار هم برای ملاقات خواجه عبیدالله بسمرقند رفت , زندگی او در سادگی و وارستگی تمام میگذشت . مجلس او اگنده از لطف و ظرافت بود . فخرالدین صفی که خویشاوند اوست فصلی از کتاب لطائف الطوایف خود را به لطایف وی اختصاص داده است. بعد از وفات او نیز امیر علیشیر کتابی-نامش خسمه المتحیرین- در بیان حالات و مقامات وی نوشت.
جامی در شاعری آوازه بلند داشت اما در حقیقت شاعری را فرود شان خویش میدید و گه گاه از آن اظهار ملال میکرد. با اینهمه در شاعری-بیش و کم – سرآمد معاصرانخویش بود. توجه بصنعت و اصرار در اطناب شعر او را غالباملال انگیز کرده است . با ایتهمه قدرتی که در بیان تعالیم . افکار صوفیه و مهارتی که در ترجمه مضامین عربی بشعر فارسی دارد.قابل توجه است. اما بهر حال وی را شاعری قوی , مبتکر , و آفریننده نمی توان شناخت آنچه نام وی راشاعری قوی , مبتکر و آفریننده نمی توان شناخت . آنچه نام وی را در شاعری بلند آوازه کرد ظاهراً شهرت دانش و جاه او بود . البته شعر وی از آنچه در آن زمان ار یک عارف و ملا توقع
میرفت برتر بود با اینهمه هیجان و شوری که در سخن شاعران واقعی هست در کلام این ملای مدرسه دیده نمیشد. جوانی او در مدرسه و در لا بلای اوراق کتابهای اهل مدرسه تباه شده بود و اگر در وجود وی هرگز قریحه قریحه یی واقعی بود آن را در خاموشی خانقاه ها و در غوغای مدرسه ها گم کرده بود . با
اینهمه آن حس چالشگری و پیکارجوئی که در زیر رواق مدرسه ها اقران او را واداشته بود تا با فقیهان «لم و لا نسلم در اندازند»* و متکلمان را در بحث و جدل مغلوب کنند وی را بمعارضه با شاعران – علی الخصوص شاعران نامدار – نیز کشانده بود . شاعری او یک نیاز درونی و یک حاجت روحانی نبود نوعی تفنن و تمرین طالب علمانه بود . محرک وی درد و شوری نبود که با طوفان و جهش الهام و هیجان بیرون بریزد و بشعر تبدیل شود فکر طبع آزمایی و قدرت نمایی ملایی بود که در قلمرو و شعر نیز – مثل قلمرو علم – نمی خواست هیچکس رااز خود برتر ببیند. از این رو ست که شعر وی غا لبا جزتقلید کلام استادان کهن چیزی
نشد و بعضی بدخواها ن وی را بسرقت اشعار قدما متهم کرده اند . این تهمت البته گزاف است لیکن درحقیقت کلام او از آن لطیفه یی کهشعر واقعی است غا لبا خالی است واز شعر جز صورت ظاهری ندارد. شعری نیست که مثل سیل تیره وخروشا نی بجوشد وپیش برود واز میان صخره ها وسنگهای وحشی کوره راههای بدعت راه تازه ایی پدید آورد ، سخنی است که روشن اما ارام و بی سروصدا مثل جویباری که ازدشت هموار میگذرد حرکت میکند ودر بستر شناخته ی سنت های کهن راه خود را پیش می گیرد. نه از شنت های کهن سرمی پیچد و نه چیز تازه ای پدید می اورد. در چنین شعری نه اوجی هست نه عمقی . مثل شعر استادان ادب است ،بی عیب و بی رمق.
یکسالی قبل از وفات ریا،بخواهش امیر علی شیر دیوان های خود را بتقلیداز امیرخسرودرسه دفتر مرتب کرد : فاتحه الاشباب حاوی اشعار دوران جوانی , واسطه العقد شامل اشعار اواسط عمر , و خاتمه الحیات مشتمل بر اشعار دوران پایان زندگی . درین دیوانها البته هم قصاید و غزلیات هست , هم مقطعات ورباعیات . اما غالب آنها چیزی جز تقلید از خسرو و حافظ و سلمان و دیگران نیست . با اینهمه از مطالعه آنها تحول فکر و ذوق شاعر را میتوان دریافت . گذشته ازین شعر او در بیان مقاصد صوفیه روشنی خاصی دارد . هیچ یک از شاعران دوره قدیم صوفی اندیشه وحدت وجود را بدرستی و روشنی او بیان نکرده است چانکه کلام شاه نعمه الله ولی درین باب لطف و رنگ شاعرانه ندارد و شعر شمس مغربی هم از روشنی بیان جامی بی بهره است .
هفت اورنگ او هم در واقع تخته مشقی است که شاعر در آن غالباً سبک خسرو و نظامی را تمرین کرده است . تحفه الاحرار جز تقلیدی از تقلیدی از مخزن الاسرار نظامی نیست . در همان شیوه است , با همان گونه خطابهای عرفانی و قصه های اخلاقی . لیلی و مجنونش هم با آنچه نظامی و امیر خسرو و درین بابگفته اند تفاوت ندارد .