بخشی از مقاله
علامه قزويني
به قلم خود او اسم بنده, محمد و اسم پدرم عبدالوهاب بن عبدالعلي قزويني است. پدرم يكي از مولفين اربعهي ‹‹نامه دانشوران›› است و تراجم احوال نحاه و لغويين و ادبا و فقها غالباً به او محول بود و اسم او در مقدمه آن كتاب و ترجمه حال مختصري ازو در كتاب ‹‹المأثر و الأثار›› مرحوم اعتمادالسلطنه محمد حسن خان, مسطور است. پدرم در سنهي 1306 در طهران مرحوم شد.
تولد بنده در طهران در محله دروازه قزوين, در پانزدهم ماه ربيعالاول سنهي هزار و دويست و نود و چهار قمري است. تحصيلات علوم متداولهي اسلامي را در همان طهران كردهام. صرف و نحو را در خدمت پدرم و خدمت مرحوم آقاي حاجي سيد مصطفي مشهور به قنات آبادي در مدرسه معيرالممالك و فقه را در خدمت همان بزرگوار و مرحوم حاجي شيخ محمد صادق
طهراني مدرس مدرسهي مزبور و قليلي در محضر مرحوم حاجي شيخ فضلالله نوري . كلام و حكمت قديم را در خدمت آقاي حاجي شيخ علي نوري در مدرسه خان مروي و اصول فقه را در خدمت مرحوم ملا محمد آملي در مدرسه خازن الملك و سپس اصول فقه خارج را در محضر درس مرحوم افضلالمتاخرين آقاميرزا حسن آشتياني در سه چهار سال اخير عمر آن مرحوم, تبحر و احاطه آن بزرگوار به جميع جزئيات و شعب علم اصول, فيالواقع حيرتآور بود و تا كسي مثل او را نديده باشد به حدس و قياس تصوري از درجهي احاطه فوقالعاده يك نفر به جميع فروع و مسائل يك علمي نميتواند بكند.
از ميان اين همه علوم متداوله نميدانم به چه سبب از همان ابتداي امر, شوقي شديد به ادبيات عرب, گريبانگير من شد, تا اكثر ايام صبي و شباب در شعب مختلفهي اين فن بخصوص نحو, صرف گرديد و عمر گرانمايه در اشتغال به اسم و فعل و حرف گذشت و اكنون كه تأمل ايام گذشته ميكنم و بر عمر تلف كرده تأسف ميخورم باز يكي از بهترين تفريحات من, مطالعه شرح رضي و مغنياللبيب است كه براي من احلي من وصل الحبيب است. العاده كالطبيعه الثانيه .
از جملهي بزرگواراني كه از انفاس قدسيه ايشان بدون تدريس و تدرس كتب رسمي به قدر استعداد خود كسب فيوضات نمودم, مرحوم حاجي شيخ هادي نجمآبادي قدس سره- است. قريب دو سه سال هر روز مقارن غروب آفتاب, تا يكي دو از شب رفته, با يكي از رفقا به مجلس محاضره مخصوص ايشان كه در بيروني منزلشان در حسنآباد در روي ريگ و زمين بيفرش منعقد ميشد حاضر ميشدم و از مفارضات كثيرالبركات آن وجود مقدس و اجله اصحاب و تلامذه ايشان مستفيض ميگرديدم. سادگي اطوار و حركات و سكنات آن بزرگوار و
آزادي خيالشان به تمام معني كلمه و خدمتي كه در بيداري اذهان و خرق حجب موهومات و باز كردن چشمها و گوشهاي طبقات منورالفكر و عناصر مستعّدهي ايران در آن دوره كردهاند. و غرابت اوضاع مجالس ايشان, و حضور اغلب ارباب مذاهب مختلفه و ملل متنوعه از مسلمان و يهود و بابي و غيره هم در آن مجالس و مباحثات آنها در انواع مسائل مذهبي و غيره در حضور ايشان در كمال آزادي, طنز و استهزا نسبت به موهومات كه بر وجنات بيان و فلتات لسان ايشان و عموم اصحاب و تلامذه ايشان لايح بود؛ و اطاعت و احترم فوقالعاده كه اصحاب آن بزرگوار نسبت به ايشان اظهار مينمودند. چنانكه تقريباً حركتي و تبسمي در حضور ايشان از آنها صادر نميشد, همهي اين امور از غرايب وقايع عصر اخير و مشهور بينالجمهور است. براي شرح حالات آن مرحوم, يك كتاب ميتوان نوشت. از اين جمله معترضه بگذريم.
ديگر از استاتيدي كه از افادات ايشان بينهاي مستفيد شدهام بقيهالفضلا خاتمه الادباء اقاي آقاسيد احمد اديب پيشاوري- مدالله في عمره- است. چندين سال همه ساله در تابستان در موقع ييلاق كه ايشان عادت داشتند همه روزه به صحن امامزاده صالح تجريش تشريف ميآورند و يك دو سه ساعتي آنجا در گوشهاي مينشستند, من بواسطه ترسي كه از تنگي حوصله ايشان داشتم, حيلهها انگيخته و بهانهها اختراع كرده به محضر شريفشان حاضر ميشدم و جسته جسته با ترس و لرز, گاهگاه سوالي از ايشان ميكردم, و جوابي شافي و
كافي ميشنيدم, و فوراً ان را در خزانهي دماغ و دفتر بغل ثببت ميكردم تبحر ايشان در ادبيات عربي و فارسي و حافظهي عجيب فوقالعاده كه از ايشان در حفظ اشعار عرب مخصوصاً مشاهده مكردم فيالواقع باصطلاح محيرالعقول بود. هر وقت و در هر مجلسي كه از يك شعر عربي مثلاً صحبت ميشد و هيچكس از اهل مجلس نميدانست آن شعر از كيست و در چه عصر گفته شده ايشان را ميديدم جميع اشعار سابق و لاحق آن را با تمام قصيده و اسم شاعر و شرح حال او و تاريخ او و معني شعر و غيره و غيره همه را بلاتأمل بيان ميكردند.
هر وقت من ايشان را ميديدم ياد حكايت معروفي كه در كتب اديبه عرب به حماد راويه نسبت ميدهند (كه وي فقط از شعراء قبل از اسلام به عدد هر يك از حروف مُعجم صد قصيده بزرگ سواي مقطعات از حفظ داشت تا چه رسد به شعراي بعد از اسلام و وليد از خلفاي بنياميه كه اين ادعا را باور نميكرد شخصي را بر او موكل گماشت تا دو هزار و نهصد قصيده به تفصيل فوق از وي تحويل گرفت ) ميافتادم.
باري در كثرت حفظ و وسعت اطلاع از ادبيات و اشعار و لغات و همچنين در مشرب فلسفه و زهد در دنيا و گوشهنشيني و ساير حالات و اطوار من هميشه ايشان را در پيش خود به ابوالعلاء معري تشبيه ميكنم با اين فرق كه ابوالعلاءِ فقط در ادبيات عرب نادرهي دهر بود و ايشان ذواللسانين و در عربي و فارسي هر دو نابغهي عصرند ديوان اشعار اشان را دو سه سال قبل در پاريس پيش شاهزاده نصرهالدوله فيروز ميرزا ديدم, صد افسوس كه چاپ نشده است.
ديگر از بزرگان كه حق تربيت به گردن من دارند مرحوم شمس العلما شيخ محمد مهدي قزويني عبدالربّ آبادي از اجلهي ادباي عصر و از رفقاي پدرم و از مولفين اربعه ‹‹نامه دانشوران›› كه پس از فوت مرحوم پدرم ما اولاد صغير را در زير جناح حمايت خود گرفت و مقداري قليل از مقرري پدرمان را توانست در حق ما برقرار نمايد و به مرد آن قوت لايموت ما در صالحهي ما كه روانش پر نور باد- ما را بزرگ كرده به حد مردان رسانيد.
ديگر از بزرگواراني كه حق تربيت و تعليم عظيم به گردن اين ضعيف دارد, مرحوم ميرزا محمد حسين خان اصفهاني متخلص به ‹‹فروغي›› ملقب به ذكاءالملك پدر دانشمند معظم آقاي ميرزا محمد علي خان ذكاءالملك حاليه- مدظله العالي- است كه قريب ده دوازده سال از اوايل عهد شباب را غالب ايام و ليالي در محضر انوار ايشان كه محطّ رجال ادباء و شعرا و اهل ذوق آن عصر بود بسر بردم.
تربيت اخلاقي برحسب استعداد خود و ترويض نفس سركش و قهر طبع توسن و اعتراف به جهل خود همه را كلاً مديون توجهات مشفقانه و تربيت پدرانه آن مرحوم ميباشم.
در تمام اين مدت ده دوازده ساله علي سبيل الاستمرار از مصاحبت دو فرزند دانشمند آن بزرگوار آقاي ميرزا محمد علي خان ذكاءالملك و آقاي ميرزا ابوالحسن خان فروغي برخوردار بودم.
ابتدا من در خدمت آقاي ذكاءالملك حاليه درس فرانسه ميخواندم و ايشان پيش من درس عربي ولي بزودي بواسطه توافق مشرب طرفين و تجانس اخلاق و خيالات جانبين, كار از تعليم و تعلم گذشته دوستي موكد باطني كه بناي آن مانند رفاقت اغلب ابناء زمانه نه بر جلب منافع و دفع مضار, بلكه اساس آن مانند دوستي اخوان الصفا و خلانالوفا محض يگانگي مشرب
و اتحاد مسلك بود, بين ما برقرار و متدرجاً مستحكم گشت و اميداوارم كه مادامالحياه, رشته اين عروتالوثقاي مودت كه نتيجه عمر من است به حال حاليه محكم و مبرم باقي بماند.
ديگر از اعاظم علما كه لطف مخصوصي دربارهي اين ضعيف داشتند مرحوم حاجي شيخ فضلالله نوري بود كه وظيفهي تدريس نحو را براي دو پسر خودشان يكي آقاي آقاضياءالدين و ديگري آقاي حاجي ميرزا هادي به عهده من محول نمودند و من براي هر يك از آن آقازادگان علي التعاقب مدت دو سه سالي تدريس كرده ايشان را برحسب معلومات ناقصهي خود به علم مزبور آشنا ساختم.
در دورهي اقامت اولي من در پاريس احياناً مكاتيپ آن مرحوم به خط خودشان براي من ميرسيد كه براي يادگار آنها را نگاه داشتهام سوءعاقبت ظاهري و حركات اواخر عمر آن مرحوم كه منتهي به خاتمهي فجيع حيات او گرديد هيچكدام از اينها نبايد باعث انكار مقامات علميه آن مرحوم بشود, او مكافات اعمال خود را در اين دنيا چشيد و واقع امر به دست خداست و حالا او اسير خاك و دستش از اين دنيا كوتاه است و ديرگاهي است كه گفتهاند: ‹‹اذكروا موتاكم بالخير ››. راقم سطور را مقصود مدح يا قدح حركات اواخر آن مرحوم نيست, غرض من از ذكر او در اينجا, فقط اداي وظيفهي حقشناسي و تذكار حقوق مودت آن مرحوم و خوبيهاي او در حق من است و بس و تذكر عهود ماضيه را خواستم تا به قول بيهقي: لختي قلم را بر او بگريانم.
در اوايل سنهي 1322 برادرم ميرزا احمدخان (حاليه مفتش در ادارهي ماليات غيرمستقيم) كه آن وقت در لندن بود, چون شوق مفرط مرا به ديدن نُسخ قديمه نادره ميدانست, به من نوشت كه بد نيست تا من اينجا هستم, سفري به لندن بكني و كتابخانه بزرگ اينجا را تماشايي بنمايي و سپس بعد از چند ماه ديگر با هم مراجعت خواهيم كرد.
من نيز به قول معروف كه ‹‹كور از خدا چه ميخواهد؟ دو چشم بينا›› بلاتامل پس از وداع ابدي با مادر كه در بيرون دروازهي قزوين با چشمهاي پر از اشك وقتي كه گاري پستي حركت كرد به من گفت: من يقين دارم ديگر روي تو را نخواهم ديد. در پنجم ربيعالثاني 1322 از طهران حركت كرده از راه روسيه و آلمان و هلاند به لندن سفر كردم, پس از مشاهده عظمت
كتابخانهي آن شهر و تامل آن همه كتب نفسيه نادره از عربي و فارسي و غيره شوق مطالعهي آنها چنان بر من غلبه كرد كه بياختيار, اهل و وطن و خانواده را نميگويم فراموش كردم ولي موقتاً (كه اين موقهً تاكنون به بيست سال كشيده است) خيال آنها را به كناري گذاردم. قريب دو سال در شهر لندن بسر بردم و در آنجا با جمعي از مستشرقين انگليسي آشنايي پيداكردم از جمله پروفسور بوان كه متخصص در ادبيات عرب بخصوص اشعار جاهليين و مخضرمين است و درين شعبه, كمتر كسي به پايهي او ميرسد و در اين فن, در نهايت تبحر و در كار خود در منتهي درجه دقت و احتياط, بلكه وسواس است. كتاب نقائض حرير و الفرزدق را در سه جلد بزرگ, پس از بيست سال تصحيح در سنوات 1905-1912 مسيحي در ليدن
(هلاند) به طبع رسانيده است. طبع اين كتاب, با اين درجه از صحت و دقت, يكي از شاهكارهاي ادبي اروپاست درين قرن اخير.
و ديگر مسترالس كتابدار سابق ‹‹بريتيش ميوزيوم›› و عضو امناي اوقاف گيب كه در فن معرفهالكتب و احاطه به اسماء كتب عربي و فارسي و تركي و اطلاع بر شرح حال مصنفين آنها و نسبت هر كتابي به مصنف آن, يد طولائي دارد, فهرست كتب مطبوعه عربي ‹‹بريتيش ميوزيوم›› در دو جلد بزرگ از تأليف ذيقيمت اوست.
و ديگر ماسوف عليه مستر آمد روز عضو امناي اوقاف گيب كه طبع تاريخ الوزراء هلال صابي و ذيل تاريخ دمشق لابن القلانسي نتيجه زحمات اوست.
و ديگر مستشرق شهير, پروفسور ادوارد برون كه شهرت ايشان مستغني از هرگونه وصف و شرحي است. ايشان سمت رياست امناي اوقاف گيب را دارند و به توسط ايشان بود كه طبع و تصحيح بعضي از كتب كه بعدها مذكور خواهد شد از طرف امناي مزبور به عهده اين ضعيف محول گرديد (در 20 جمادالاخر 1344 ‹‹ژانويه 1926›› در كمبريج وفات يافت) در اوايل سنه 1324 امناي مزبور, تصحيح و طبع تاريخ جهانگشاي جويني را به من پيشنهاد كردند من نيز با وجود قلت سرمايه علمي و صعوبت فوقالعاده اين كار, متوكلاً عليالله, دل به دريا زده, پيشنهاد مذكور را قبول كردم و براي انجام اين مقصد در ماه ربيعالثاني سنهي هزار و سيصد و بيست و چهار از لندن به پاريس- كه در آنجا نسخ متعدده از كتاب مزبور موجود است- آمدم و تا اواخر سنه هزار و سيصد و سي و دو در پاريس متوقف بودم.
در پاريس نيز با جمعي از مستشرقين فرانسه, آشنا شدم و از ثمرات زحمات ايشان مستفيد گشتم. از جمله ماسوف عليه هرتويك در نبورك عربيدان معروف د طابع كتاب سيبويه و صاحب تأليفات مشهور. چندي به پاي دروس او درخصوص خط حميري (خط مسند) در يمن و كتيبهها و احجاري كه به آن خط در موزهي لوور موجود است, حاضر شدم و آن درسها را اغلب در خود موزهي لوور ميداد.
ديگر ماسوف عليه باربيه دومنار طابع و مترجم مُروج الذهب مسعودي در نه جلد و بسياري از كتب ديگر.
ديگر مسيوميه نحوي و لغوي معروف و صاحب تصانيف مشهوره در مقايسه نحو و صرف السنهي هند و اروپايي با يكديگر. چندي در سوربون به درسهاي او حاضر شدم. ديگر مسيو هوارت كه در اغلب علوم و فنون فارسي و عربي و تركي تأليفي يا ترجمهاي نموده يا كتابي از السنه مذكوره را تصحيح و طبع كرده است ولي تخصص در يكي از آنها بخصوصه از او مشهود نيست.
درين مدت توقف خود در پاريس با آقاي ميرزا علياكبر خان دهخدا نوسندهي مشهور كه در آن اوقات در اوايل ‹‹استبداد صغير›› در جزو مهاجرين ملي به پاريس آمده بودند تجديد عهد مطول مفصلي نمودم. در تمام مدت اقامت معظمله در پاريس, من اغلب اوقات را در خدمت ايشان بسر ميبردم, و از موانست با آن طبع الطف از ماء زلال و ارق از نسيم صباء و شمال به نهايت درجه محظوظ ميشدم و فيالواقع تمتعي كه من از عمر در جهان بردم يكي همان ايام بود و آرزو ميكنم كه باز قبل از مرگ, يك بار ديگر اين سعادت نصيب من گردد.
و ديگر با جناب قدوهالفضلا اقاي حاجي سيدنصرالله اخوي-دامت بركاته- از فحول علماء و شعرا و ادباي عصر حاضر, مرا افتتاح روابط كتبي و آشنايي غائبانه دست داد در ايامي كه من مشغول طبع و تصحيح مرزبان نامه بودم, ايشان با يك وسعت قلب و انشراح صدري كه فقط از مثل ايشان فاضلي, متوقع ميتوان بود, نسخهي مصححهي خودشان را بدون هيچ سابقهي آشنايي و وثيقه اعتمادي براي تكميل تصحيح آن كتاب براي من فرستادند و به آن مناسبت از آن وقت تاكنون, ابواب مكاتبه بينالجانبين باز است كه اين ضعيف از افاضات آن استاد محترم همواره سرفراز.
در اواخر سنهي هزار و سيصد و سي و سه, چون بواسطه جنگ عمومي, همهي كارهاي دنيا معوق و تعطيل شده بود و به عللي كه اينجا موقع ذكر آن نيست, ديگر براي من در پاريس به هيچوجه ادامه كارهايي كه به دست داشتم ممكن نبود. آقاي حسينقلي خان نواب از دوستان قديم بنده كه آنوقت در پاريس بودند و در همان اوقات به سمت وزارت مختار در دربار برلن معين شده بودن به من پيشنهاد كردند كه تو كه حالا در پاريس كاري نداري, بيا با هم برويم به برلن و دو سه ماهي آنجا بمان و آنجا را هم ببين و پس از دو سه ماه ديگر كه جنگ
تمام شد و كارها به حالت اوليه عود نمود, دوباره به پاريس برگرد. من نيز پيشنهاد ايشان را با كمال شوق پذيرفته در 14 ذيالحجه 1333 (23 اكتبر 1915) از پاريس حركت كرده و از راه سويس در مصاحبت ايشان, چهار روز بعد وارد برلن شدم و با وجود اشكالات فوقالعادهي عبور و مرور در آن ايام جنگ, بخصوص عبور از خاك يكي از دول متحاربه به خاك ديگري, به مناسبت اينكه ايشان وزير مختار و داراي تذكرهي ‹‹ديپلوماتيك›› بودند و ما هم جزو جلال ايشان بوديم, چندان گرفت و گيري در سرحدات به عمل نيامد. اندكي پس از ورود ما به برلن, دخول و خروج از خاك آلمان به كلي مسدود گرديد و دو سه ماه, دو سه سال شد و باز جنگ تمام نشد.
الغرض, من مدت چهار سال و نيم تا ختام جنگ در برلن ماندم. شرح صدمات و مشقاتي كه من از قحط و غلاي عمومي در اين مدت, مانند همهي اهالي آن مملكت فلكزده كشيدم از گنجايش امثال اين مختصر مقاله بيرون است. يك كتاب به اندازهي روضهالصفا براي آن لازم است. اداي اين وظيفه را به عهده مورخين اين جنگ واميگذارم.
اينكه ميگويم قحط و غلاي ‹‹عموي››, مقصودم اين است كه در قحط و غلاهاي معمولي غالباً تنگي ارزاق منحصر به يكي دو فقره است, مثلاً نان يا گوشت يا غير آن دو, ولي در اين مدت جنگ در آلمان بواسطهي محاصرهي بري و بحري دول متفقه كه يك زنجيري آهنين غيرقابل خرق و التيام, از كشتيهاي جنگي و پانزده مليون سرنيزه گرداگرد آن مملكت كشيده بودند, همه چيز مطلقاً و بطور كلي از نان و آرد و گوشت گرفته الي سيبزميني و برنج و جميع حبوبات و شير و پنير و روغن و اقسام دهنيات و لبنيات و قند و شكر و مربا و عسل و صابون و حتي ارسي و حوله وملحفه و پشمينهجات بكلي ناياب و بوجه منالوجوه پيدا نميشد و ارزاق ضروريه را دولت به دست گرفته به عدد رووس به هر نفري سهمي معين در مدتي
معني توزيع ميكرد ولي چه مقدار؟ مثلاً هفتهاي 26 سير نان سياه و سه سير گوشت و 5 مثقال (25 گرم) روغن و ماهي چهار سير و نيم قند و يك عدد تخممرغ, و ساير اشياء به همين قياس و تناسب. و اين را هم عرض كنم كه ما ايرانيان نسبتاً به ساير اهالي مملكت خوشبختتر بوديم زيرا به مساعي و اقدامات آقاي تقيزاده به عنوان اينكه ماها خارجهي بيطرف و مهمان دولت آلمان هستيم به هر يك از ماها از اوراق مذكوره سهم مضاعف ميدادند, يعني بجاي هفتهاي پنج مثقال روغن به ما ده مثقال (50 گرم) و بجاي ماهي يك تخممرغ, به ما دو عدد صحيح بيكسر تخممرغ مرحمت ميشد.
باري, اين مدت چهار پنج ساله را در مصاحبت دائمي دوست قديمي خود دانشمند معظم محترم آقاي سيد حسن تقيزاده مدّظله بسر ميبردم و از مفاوضات علمي و ادبي آن يگانهي فاضل علّامه, همواره مستفيض بودم. ايشان در آن ايام به مساعدت دولت آلمان يك انجمني به اسم ‹‹كميته ايراني›› تشكيل داده و جمعي از اعزّهي ايرانيان را كه در آن ايّام و انفساه بواسطهي انقطاع روابط بينالمللي و انسداد طريق, همه در حكم ابناء السيبيل و اغلب در باب امر معيشت ولو اينكه در بلاد خود شايد متمول بودند سرگردان بودند, آقاي تقيزاده به
توسط آ، كميته از همه نگاهداري مينمود و به اين طريق جمعي كثير از هموطنان ما از صدمهي آن طوفان عالمگير محفوظ ماندند و از آن سموم آتشين كه تر و خشك را بسوخت جاني به سلامت به در بردند. اين مدت چهار پنج ساله فيالواقع برلين به وجود جمعي از نخبهي نخبا و فضلاي ايران آراسته بود و عدهي كثيري از ايشان با تفاوت مسلك و شغل و سليقه كه بنات النعشوار در اطراف بلاد متفرق بودند, بواسطه مساعي آقاي تقيزاده همه پروينآسا در يك نقط جمع آمده و مانند رمهي گوسفند در هنگام طوفان, همه سرها را به يكديگر نزديك
آورده در كمال اتحاد با هم بسر ميبردند, و از كشتار هولناك بيست ميليون نفوس كه در همان اثناء در خارج از حدود آلمان در ميدان دوردست جنگ به عمل ميآمد, بجز صور متحركي كه در سينما تماشا ميكردند, يا بعضي سربازان مجروح ناقص الاعضاء كه در معابر بر سبيل تصادف به آنها برميخوردند يا صفوف مطول زنها و پيرمردها در مقابل دكاكين نانوايي و قصابي و بقالي كه در زير برف و باران, همه بيسر و صدا انتظار چند ساعتهي رسيدن نوبت خود را ميكشيدند آثار خارجي ديگري از جنگ نميديدند و روزگاري در كمال آرامي و سكونت
ظاهري, كه اشبه اشياء به خواب يا خيال بود ميگذرانيدند.