بخشی از مقاله
نقش ايدئولوژي در روابط بين الملل
با پيروزي انقلاب كمونيستي در چين در سال 1949 و متعاقب آن آغاز جنگ كره در سال 1950 رقابت و مبارزه ايدئولوژيك بلوك سرمايهداري جهاني و كمونيزم بينالملل وارد مرحله جديدي شد. چنانكه از بيانيه شوراي امنيت ملي امريكا درقبال جنگ كره در ژوئن 1950 پيداست امريكا در مقابل اين حركت خود را در تقابل ايدئولوژيك با گسترش كمونيزم ديد...
با پيروزي انقلاب كمونيستي در چين در سال 1949 و متعاقب آن آغاز جنگ كره در سال 1950 رقابت و مبارزه ايدئولوژيك بلوك سرمايهداري جهاني و كمونيزم بينالملل وارد مرحله جديدي شد. چنانكه از بيانيه شوراي امنيت ملي امريكا درقبال جنگ كره در ژوئن 1950 پيداست امريكا در مقابل اين حركت خود را در تقابل ايدئولوژيك با گسترش كمونيزم ديد. در اين بيانيه آمده است: «موقعيتي كه با آن مواجهيم موقعيتي خطير است زيرا كه اين اقدام (حمله كره شمالي به كره
جنوبي) نه تنها باعث نابودي جمهوري كره ميشود بلكه مقدمهاي براي انهدام تمدن بشري است.»1جنگ كره در 25 ژوئن 1950 امريكاييها را در مورد دوقطبي شدن ايدئولوژيك جهان مطمئن كرد. در جنگ كره 15 كشور با رهبري امريكا و با مجوّز سازمان ملل شركت كردند كه هزينه اصلي آن را نيز عمدتاً امريكا تأمين كرد. هدف اين عمليات مهار كمونيزم بود. درسه نظرخواهيهايي كه بين سالهاي 51ـ1950 در امريكا انجام شد سؤال اصلي اين بودكه به نظر شما براي امريكا چقدر مهم است كه جلوي گسترش نفوذ كمونيزم در دنيا را بگيرد؟ 80 درصد از پرسششوندگان پاسخ دادند خيلي مهم است.
در نظرخواهي بعدي 90در صد گفتند نسبتاً مهم است و كمتر از 50در صد گفتند زياد مهم نيست. همين نظرخواهيها مبناي مهمي براي ادامه سياستهاي مهار شد و سناتور مك كارتي سمبل مبارزه با كمونيزم، آن را توطئهاي جهاني عليه امريكا و دنياي آزاد معرفي كرد. در همين ايام بود كه دالس وزير خارجه امريكا
تئوري معروف دومينو را مطرح كرد كه بر مبناي آن چنانچه يك كشور جهان سوم بدست كمونيستها سقوط كند ساير كشورهاي جهان سوم نيز يكي بعد از ديگري بدست آنها سقوط خواهد كرد. همين تئوري زمينه و مقدمه لازم براي تشكيل ناتوي آسيايي يا سازمان پيمان جنوب شرق اسيا (SEATO) در سال 1954 براي مقابله با گسترش نفوذ كمونيزم را فراهم كرد.
از سوي ديگر مبارزات هوشي مينه در ويتنام عليه فرانسويها و سپس امريكائيها در دهه 50 و 60 نيز نقطه عطف مهمي در گسترش جنگهاي ايدئولوژيك بين شوروي به عنوان پرچمدار كمونيزم و امريكا بعنوان حامي و مدافع اصلي نظام سرمايهداري در عرصه بينالمللي محسوب ميگردد. ادامه جنگ ويتنام و عدم توانايي كندي براي مهار و كنترل آن باعث طرح تئوري جديدي توسط دين راسك وزير خارجه كندي شد كه موضوع مركز و حاشيه و يا متن و پيرامون بود. دين
راسك به كِنِدي ميگفت اگر امريكا به پيرامون (Periphery) توجه نكند اين پيرامون خود به مركز تبديل ميشود و بر ساير جاها تأثير ميگذارد. با اين منطق دين راسك چنين توجيه ميكرد كه منافع حياتي امريكا در هر كجا و هر وقتي كه يك جنبش كمونيستي سر برآورد به خطر ميافتد و لذا دولت كندي 15 هزار نيروي امريكايي را بعنوان نيروهاي بازدارنده به ويتنام اعزام كرد. از آنجا كه اعزام اين نيروها به ويتنام كمكي به عقب نشاندن كمونيستهاي ويتنامي نكرد جانشين كندي كه بعد از ترور وي در مسند قدرت نشسته بود يعني جانسون مجبور شد تعداد نيروهاي امريكايي در ويتنام را به حدود نيم ميليون نفر رسانده و بدين
ترتيب امريكا را وارد يك جنگ تمام عيار نمايد. بمبارانهاي گسترده هوايي عليه مردم ويتنام تنها بخشي از اين رويارويي مستقيم بود كه حيثيت امريكا را در محك آزمايشي جدّي قرار داد. وقتي در سال 1968 آثار شكست امريكا در جنگهاي چريكي ويتنام ظاهر شد حمايت افكار عمومي امريكا از ادامه جنگ در ويتنام با كاهشي شديد مواجه گرديد و تبليغات و شعارهاي ايدئولوژيك دستگاههاي تبليغاتي امريكا كه مبناي تئوريك آنها تئوري دومينو بود تأثير خود را تا حد زيادي از دست داد.
كسلز از مجموعه اين تحولات و كشمكشهاي ايدئولوژيك در صحنه بينالمللي در دوران جنگ سرد چنين نتيجه ميگيرد كه چون ديپلماسي تهاجمي ايدئولوژيك شوروي در خارج از مرزهاي خود ريشه و انگيزهاي داخلي براي تثبيت و استقرار نظام كمونيستي در داخل شوروي داشت، رقيب ايدئولوژيك آن كشور يعني ايالات متحده امريكا نيز براي محافظت از نظام سرمايهداري خود در مقابل تأثيرات ايدئولوژي چپ با تبليغ و معرفي مرام كمونيستي بعنوان اژدهايي ترسآور به سياست مهار ضد كمونيستي در خارج از مرزهاي خود متوسل گرديد. وي معتقد است برخلاف امريكاييها كشورهاي اروپايي مقابله با شوروي را بيشتر از جنبههاي
تاريخي و ژئوپليتيكي در نظر داشتند تا جنبههاي ايدئولوژيك. دليل آنهم اين بود كه اروپاييها به اندازه كافي از منازعات ايدئولوژيك متضرّر شده بودند و لذا قلباً با حمايتهاي ناتو از جنگ ويتنام و توجيهات ايدئولوژيك امريكا از آن جنگ موافق نبودند؛ ضمن آنكه هُژموني و استيلاي امريكا را هم خوش نداشتند. نتيجه اينكه تلاش امريكا در پيشبرد ليبرال دموكراسي بر ضد كمونيسم تنها در كوتاهمدت اثربخش بود و در واقع جنگ ويتنام آبروي امريكا را به مخاطره انداخته و آن كشور را از يك مدافع جدّي آزادي و حقوق بشر به امپرياليست جديدي تبديل كرده بود كه در تلاش است از طريق جنگ سرد خود در آسيا سياست خارجي به اصطلاح ايدئولوژيك خود را به دنيا تحميل كند.
از سوي ديگر گرايشات جوانان چپگراي اروپا در سال 1968 به يك جنبش ضد امريكايي تبديل شد. بدينترتيب ايدئولوژي ضدكمونيسم جاي خود را به ايدئولوژي ضد امپرياليستي امريكا سپرد و بدينترتيب چپ جديد در اروپا و جاهاي ديگر جهان در مقابل امپرياليسم نوين امريكا قدعلم كرد. از اين رو،ا تشكيل بانك جهاني و صندوق بينالمللي پول در بر تن وودز، طرح مارشال و كمكهاي امريكا به كشورهاي جهان سوم، همگي به تلاش امريكا براي هژموني اقتصادي بر جهان تعبير
شد. به عبارت ديگر ماشين ضدكمونيستي امريكا در جنگ ايدئولوژيك عليه كمونيزم به عكسالعملي ايدئولوژيك در مقابل ايدئولوژي امپرياليسم سرمايهداري تبديل شد. جنگ ويتنام و نتايج آن واشنگتن را وادار ساخت كه به يك استراتژي محدودكننده براي احتراز از ضرر بيشتر كه پيش شرط آن سياست دتانت با قدرتهاي كمونيستي (كاهش تشنج) بود روي آورد.
نتيجه اين استراتژي امضاء پيمان محدودكننده سلاحهاي استراتژيك با شوروي (SALT1) در سال 1972 و ديدار رئيسجمهور امريكا از چين و متعاقب آن تهيه طرح خروج از ويتنام در سال 1973 و خروج 2 سال بعد از ويتنام و پذيرش شكست در آن نبرد سخت بود. با انتصاب كي سينجر به سمت وزارت خارجه امريكا سياست عملگرايانه امريكا وارد مرحله جديدي شد. اين بدان معني نبود كه رقابت ايدئولوژيك امريكا در مقابل شوروي خاتمه يافته است بلكه در واقع اين سياست به
صورت واقعبينانهتري تعقيب شد.از اين زمان سياستهاي خشن نظير جنگ مستقيم در ويتنام به استراتژي عمليات پنهان نظير راه انداختن كودتا توسط سازمان سيا - كه خود محصول جنگ سرد بود- در كشورهاي جهان سوم تبديل شد؛ نظير كودتا عليه آلنده در امريكاي لاتين و سياستهاي براندازانه ريگان عليه ساندنيستها در نيكاراگوئه.
در دورهاي نيز اين رقابت ايدئولوژيك اشكال ديگري به خود گرفت نظير طرح مسئله حقوق بشر در دوره جيمي كارتر. نامبرده وقتي در سال 1976 قدرت را به دست گرفت پرچم مبارزه براي احياء حقوق بشر را برافراشت و گفت: «سياست داخلي و خارجي يك كشور بايستي از استانداردهاي اخلاقي، صداقت و معنويت برخوردار باشد.... تنها يك كشور در دنيا وجود دارد كه قادر است رهبري واقعي در جامعه بينالمللي را عهدهدار شود و آن ايالات متحده امريكاست.»2 جانشين او
ريگان حتي پا را فراتر گذاشته گفت: «روياي امريكايي زنده است، نه تنها در مغز و قلب هموطنان ما بلكه... در ميان ميليونها مردم جهان چه در جوامع آزاد و چه در جوامع تحت فشار و ستم كه چشم به رهبري ما دارند. تا زماني كه اين رؤيا زنده است، تا زماني كه ما به دفاع از آن دامه ميدهيم، آينده در دست امريكا بوده و تمامي نوع بشر دليلي براي اميدوار بودن دارند.»3
درخصوص علل فروپاشي امپراتوري كمونيسم به رهبري اتحاد جماهير شوروي در پايان دهه 1980 نظرات و تحليلهاي بسيار زيادي توسط صاحبنظران و انديشمندان امور بينالمللي مطرح گرديده است. به عقيده كسلز فروپاشي شوروي در اثر هيچ نوع تغييري در استراتژيهاي رقابتي ايدئولوژيك امريكا عليه شوروي به وقوع نپيوست بلكه اين اتفاق حاصل تحولاتي بود كه در درون پرده آهنين رخ داد. شعارهاي استالين در جنگهاي ميهني بزرگ عليه نازيهاي آلمان كه عمدتاً دلايل ناسيوناليستي داشت و همچنين سياستهاي مداخلهجويانه كرملين در مسائل سياسي اروپاي شرقي، حاكي از آن بود كه ايدئولوژي ماركسيستم
ـ لنينيسم براي او و ساير دولتمردان شوروي پوششي بود براي ارضاء جاهطلبيهاي ملّي و استيلاي ژئوپليتيكي روسيه. اين تحليل از آنجا ناشي ميشود كه چطور «علت وجودي» يا Raison d`etre كاملاً بر دكترين سوسياليستي شوروي- زماني كه با هم منطبق نميشدند- تأثير ميگذاشت، ضمن آنكه از اين نكته هم نميتوان چشم پوشيد كه ماركسيسم ـ لنينيسم در پيشبرد سياست خارجي شوروي از سال1945 به بعد، نقشي اساسي بازي كرد. تا زمان مرگ استالين در سال 1953 و جانشيني خروشچف ايدئولوژي ماركسيسم ـ لنينيسم موتور محرك بسياري از سياستهاي استالين در روابط خارجي شوروي بود كه به تناسب از آن بهرهگيري ميشد، ليكن اين سياست در زمان خروشچف دستخوش تغييراتي مهم شد.
اين خروشچف بود كه سه سال بعد از مرگ استالين در بيستمين كنگره حزب كمونيست اعلام كرد اكنون كه سوسياليزم در داخل شوروي مستقر و تثبيت شده لزومي به ادامه مواجهه و تهديد نظامي عليه غرب نيست و امكان همزيستي مسالمتآميز با غرب وجود دارد. اين رويكرد جديد بلافاصله توسط كمونيستهاي راديكال چيني و ساير كمونيستهاي تندرو در سراسر جهان مورد انتقاد قرار گرفته و به تجديدنظر طلبي مام كمونيزم در اصول بنيادين ماركسيسم ـ لنينيسم تعبير
شد. اين انتقادات تأثير چنداني در مشي جديد رهبران كرملين بر جاي نگذاشت و از اين تاريخ به بعد كه به اواخر دهه 1950 برميگردد مبارزه طبقاتي بينالدولي ميان نظامهاي اجتماعي متفاوت (سرمايهداري و سوسياليستي) در كنار همكاري هاي بينالدولي بين آنها، توأمان سياست خارجي شوروي را تحت تأثير قرار داد.