بخشی از مقاله
نقش فقر اقتصادی در بزهکاری جوانان
در بزهكاري، عوامل اجتماعي و رواني هردو بر يكديگر اثر ميگذارند و با يكديگر همبستگي دارند. عوامل دسته اول در محيط وجود دارد و فرد را تحت تاثير قرار ميدهد. عوامل دسته دوم نيز در درون شخصيت موجود است و در مقابل محيط واكنش نشان ميدهند و روشن است كه از لحاظ كيفيت و كميت، تغيير پيدا ميكنند و ممكن است به صورتهاي بيشمار با يكديگر تركيب يابند.
انسان ممكن است از سه راه به انجام فعاليت هاي مجرمانه وادار شود:
۱- وقتي تمايلات ضد اجتماعي در معرض نفوذ عوامل جرم زا قرار گيرد و تحت تاثير اين عامل، بيشتر برانگيخته شود.
2- وقتي در شخص به علت احساس گناه عميق كه در اثر افعال قبلي او به وجود آمده، يك ميل شديد براي مجازات شدن بوجود آمده باشد.(يعني از طريق ارتكاب جرم جديد ، براي خود مجازات تهيه ميكند)
۳- شخصي كه از لحاظ عاطفي، احساس ضعف و عدم اطمينان ميكند، ممكن است براي مخفي داشتن اين احساس، روحيهاي دفاعي و پرخاشگر در خود به وجود آورد.
در پيدايش عمل مجرمانه بايد سه عامل را در نظر گرفت:
۱- تمايلات مجرمانه(ت)
2- وضعيت كلي(و)
3- مقاوت ذهني و عاطفي شخص در مقابل وسوسه(م)
كه ماحصل آن فرمول و قانون چگونگي پيدايش يك عمل مجرمانه است:
(عمل مجرمانه حاصل جمع تمايلات مجرمانه شخص به اضافه وضعيت كلي او تقسيم بر ميزان مقاوت او است.)
تمايلات مجرمانه شخص و مقاومت وي در مقابل آنها ممكن است به عملي ضد اجتماعي يا مجرمانه منجر شود، و يا به صورت رفتاري كه مورد تاييد اجتماع است درآيد، و اين امر بستگي به آن دارد كه از تمايلات مجرمانه و مقاومت ،كداميك قويتر باشند.
همه افراد داراي تمايلات و ضد تمايلاتي هستند. عمل مجرمانه تنها وقتي ممكن است روي دهد كه مقاومت شخص كافي نباشد و نتواند فشار تمايلات مجرمانه و وضعيت خاص را تحمل كند.
مشكلترين كار، تشخيص ميزان مقاومتي است كه شخص ممكن است در موقعيت هاي خاص در مقابل ارتكاب جرم داشته باشد. مقاومت داراي ريشه هاي عاطفي، فكري و اجتماعي است و اين سه عامل با تشكيل فراخود و رابطه آن با خود، و موقعيت شخص، ارتباط نزديكي دارد. وقتي شخص از يك بيماري رواني كه ريشه جسماني دارد رنج ببرد، مسلم است كه مقاومت عاطفي و جسماني او كمتر خواهد بود.
عامل اصلي در مقاومت، فراخود يا به زبان عاميانه وجدان است زيرا فراخود،خود را مورد تهديد قرار ميدهد و به آن دستور ميدهد كه فقط مرتكب اعمال خوب شود.
بدين ترتيب وقتي شخصي مرتكب جرم ميشود، احساس گناه ميكند، در صورتي كه وقتي عمل خوبي انجام ميدهد، احساس رضايت و خوشي ميكند.
نقش خانواده:
خانوده كوچكترين واحد اجتماعي است كه بوسيله ازدواج زن و مرد تشكيل مي شود و با تولد فرزندان تكامل مييابد.
اهميت زندگي خانوادگي براي كودكان به مراتب از افراد بالغ بيشتر است. چراكه در اينجا است كه كودك اولين تجربيات خود را در زيستن با ديگران مي آموزد. در محيط خانواده است كه پايه رشد و فعاليت هاي آينده كودك گذاشته ميشود.
اينكه در روابط ما با سايرين عشق و محبت حكمفرما است يا خصومت و نفرت، تا حد بسيار زيادي به تربيت خانوادگي بستگي دارد.
اصولا كليه رفتارهاي دوران نوجواني، جواني و بالاتر، چه اجتماعي باشد ويا ضد اجتماعي، در نتيجه تجربيات گذشته به وجود مي آيد و با توجه به اين تجربيات است كه ميتوان اين حالات و رفتارها را توجيه كرد.
بزهكاري در كودكان و نوجوانان هرچند مي تواند به عوامل بسيار، ازجمله مشكلات فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و… وابسته باشد. امّا در گام نخست اين خانواده است كه كودك را به مسير صحيح هدايت مي كند يا بستر گناه و جرم و انحراف را براي او مهيا مي سازد. انسان به دليل ويژگي اجتماعي بودن خود از بدو تولد تحت تأثير افكار، عقائد و رفتار اطرافيان قرار مي گيرد و بعدها به تقليد از اين رفتارها و گفتارها، الگوهايي را كه به نحوي در ارتباط با او هستند سرمشق رفتاري خود قرار خواهد داد.
خميرمايه مولفه هاي اصلي شخصيت متعادل و پويا يا متزلزل و آسيب پذير كودكان و نوجوانان در كانون خانواده و در سايه تعامل مطلوب با والدين، به ويژه مادر، شكل ميگيرد.
پيامبر اسلام، حضرت محمد (ص) در تاكيد بر اهميت دوره هاي مختلف رشد و تحول شخصيت فرزندان، به ويژه هفت سال اول زندگي، فرموده اند: فرزند در هفت سال اول زندگي “محبت پذير است”، در هفت سال دوم “آموزش پذير است” و در هفت سال سوم حيات خود ” مشورت پذير است”.
ويژگي هاي زيستي و رواني- اجتماعي كودكان در سالهاي اوليه رشد (هفت سال اول حيات) بگونه اي است كه بيشترين تعلق خاطر را به پدر و مادر دارند و ميخواهند همواره همه وجود پدرو مادر خود را در قبضه مهر خود داشته باشند. از همين رو زيباترين و موثرترين روش پرورش فرزند در اين دوران، حاكميت مهر و محبت وسيطره عاطفي كودك بر پيكره شخصيت پدر و مادر است.
بنابراين محروميت هاي عاطفي، تنبيه، اعمال رفتارهاي خشونت آميز با كودك و تحميل آزردگي ها وناكامي هاي مكرر بر احساس فرزندي با شاكله محبت پذير، ميتواند آسيب هاي اجتماعي همراه داشته باشد..
تعريف:
بزه يا جرم يك پديده جهاني و اجتماعي است كه با خلقت بشر ، تحت عناوين مختلفو متفاوت از قبيل: سرپيچي ، سركشي، رفتار ناشايسته و ناپسند آغاز گرديده است . جرم در حالت انزوا و انفرادي مفهومي ندارد و از نظر زمان و مكان متغير است . سير تكاملي ملل و اخلاق اجتماعي و موقعيتهاي خاص در تغيير مفهوم جرم وكيفيت ارتكاب آن موثر است . هر يك از دانشمندان با توجه به رشته تخصصي خود و عقايد مكتبي كه از آن الهام گرفته اند تعريفهاي گوناگوني از بزه نموده اند ولي تاكنون تعريف جامعي كه مورد قبول همگان باشد بعمل نيامده است.
فري (جامعه شناس ايتاليايي) هر عملي را كه به حقوق افراد ضرر و زيان وارد آورد ضد اجتماعي و جرم به حساب مي آورد. دوركيم (فرانسوي) نيز مينويسد: جرم پديده طبيعي اجتماع است و از فرهنگ وتمدن هر اجتماع ناشي مي گردد. و هر عملي كه وجدان عمومي را جريحه دار كند جرم محسوب مي شود.اين مقاله در دو قسمت ودر دوبحث كه عبارت از تاثير اقتصاد عمومي جامعه و اقتصاد شخصي در بروز بزهكاري است ارايه ميشود.
بحث اول :
در قرن نوزده تحولات اقتصادي كه ناشي ازتبديل توليدات كشاورزي به صنعتي بود با اينكه سطح زندگي مردم را بالا برد و روش زندگي متحول گرديد ومردم ازرفاه بيشتري برخوردار شدند. اما پيشرفت اقتصاد صنعتي وعواقب آن سبب افزايش بزهكاري در جهان شد. ميل به تجمل پرستي و تهيه وسايل زندگي لوكس ومدرن ، حرص ازدياد ثروت وسرمايه در افزايش جرائم مختلف از جمله كلاهبرداري ، جعل، سرقت وسايل نقليه واموال ودر پي آن انواع جرائم ديگر از قبيل قتل و ضرب وجرح تاثير كلي داشتند. در اين بخش به تاثير : نوسانات اقتصادي، بحرانهاي اقتصادي وبيكاري ، تورم و اختلافات طبقاتي در بروز بزهكاري بصورت خيلي مختصر وكوتاه اشاره ميشود.
نوسانات اقتصادي:
نوسانات اقتصادي معمولا بصورت كاهش يا افزايش قيمتها مي باشد . در نوسانات اقتصادي مخصوصا در موقع تقليل قيمتها كه قدرت خريد زياد ميشود از ميزان بزهكاري كاسته ميشود. بطوريكه اگر اوضاع اقتصادي رو به بهبودي
بگرايد جرائم عليه اموال مانند دزدي تقليل مي يابد و بالعكس شرايط نامساعد اقتصادي موجب ازدياد اينگونه جرائم ميشود. دوركيم در كتاب خودكشي خود به تاثير اقتصاد در خود كشي اشاره كرده و نشان ميدهد كه رابطه اي ميان نوسانات اقتصاد وخودكشي وجود دارد وميزان جرائم بخصوص خودكشي در ايام ركود اقتصادي بشدت زيادميشود
،بعلاوه ميزان خودكشي وجرائم ديگر علاوه بر ايام ركود در ايام شكوفائي اقتصاد نيز بهمان شدت بالا مي رود. بطور مثال آمار مجرمين در چند سال متفاوت در سوئيس كه شكوفائي اقتصادي وجود داشته به شرح زير بوده است :در سال 1950 تعداد مجرمين 19453 نفر بوده است در سال 1956 اين رقم 669 نفر افزايش يافته وبه 20122 نفر رسيده ودر سال 1959 بازاين رقم تعدا 1426نفر افزايش يافته و به رقم 21548 نفر رسيده است . بنابر اين با توجه به اين آمارهاي مجرمين كه در دوران شكوفائي اقتصادي سوئيس آمارگيري شده است اين نتيجه حاصل ميشود كه جرائم در اثر شكوفائي اقتصادي نيز افزايش مي يابد.
بحران اقتصادي وبيكاري :
در زمان بحران وكسادي اقتصادي فقر وبيكاري افزايش مي يابد وازدلگرمي افراد كاسته شده وروحيه آنها تضعيف مي گردد. معمولا براي جوانان با توجه به امر استخدام دومسئله وجود دارد، يكي پيدا كردن شغلي كه درآمد مطمئن را ايجاد كند و تامين آتي داشته باشد و ديگري رضايت از نوع كار است.اين حالت بخصوص در جوامعي وجود دارد كه براي ارجاع كار ويا استخدام روابط بر ضوابط برتري پيدا مي كند در اينگونه جوامع افراد براي فرار ازبيكاري وتامين اقتصاد زندگي به انجام هر كاري تن در ميدهند امكان دارد از كارهايي كه پيدا كرده اند رضايت نداشته و
نارضائي از كار هم كيفيت كار را پايين مي آورد .وهمچنين به فشارهاي روحي و عصبي آنها منجر ميگردد . در نتيجه فردي خواهد شد كه تقريبا رفتار نامتعادلي دارند و بدتر از همه اينكه در اينگونه كارها تامين هم وجود نداشته باشد كه اين عدم تامين موجب ميشود افراد براي تامين معاش زنگي دست به جرائمي از قبيل سرقت وكلاهبرداري ،قتل و غيره ميزنند. طبق آماري كه وجود دارد از كل بازداشتيهاي فرانيه در سال 1983كه رقم 85333 نفر ميباشد حدود 17/39 درصد آن يعني 33424 نفر متعلق به قشر بيكاران مي باشد كه اين رقم نشان ميدهد بيكاران بيشتر در معرض ارتكاب جرائم قرار دارند.