بخشی از مقاله
اهميت غرب شناسي در عصر حاضر
اهميت و ضرورت مطالعات غربشناسي به اهميت و ضرورت آگاهي از جهان سياسي و فرهنگي روز باز ميگردد.
گسترش روز افزون حجم اطلاعات و سرعت شگفتانگيز ارسال و انتقال پيامهاي فرهنگي، سياسي و بازرگاني، همچنين تأثير شگرف شگردهاي اطلاعاتي _ تبليغاتي رسانههاي عمومي غرب در عصر ارتباطات و اطلاعات، بر كساني كه با اوضاع سياسي _ فرهنگي جهان آشنايي دارند پوشيده نيست. اينكه در جهاني بس پهناورتر از جهان سدههاي گذشته زندگي ميكنيم. با وجود اين، به هر اندازه كه دنياي ما گستردهتر ميگردد، ارتباط ميان آحاد و جوامع بشري وسيعتر ميشود. به موازات ارتباطي كه روز به روز با عمق بيشتري صورت ميپذيرد لازم است سطح آگاهي ما از خطمشيها، شيوهها و جهات ارتباطي با ديگران ارتقا يابد.
هدف از مطالعات غربشناسي
در مباحث غربشناسي بر آن هستيم تا دريابيم چه چيزي محور انديشة سياسي و فرهنگي غرب را تشكيل ميدهد؛ به عبارت ديگر در صدديم بدانيم هويت سياسي و فرهنگي غرب براساس چه اصول و مباني ويژهاي صورت پذيرفته است. مباحث مزبور ما را با اين واقعيت آشنا ميسازد كه حاكميت غرب اصولاً بر مبناي ماترياليسم و سكولاريسم شكل گرفته است. در اين راستا، غرب همواره با ابراز تعصب شديد نسبت به حفظ اصول ماترياليستي، در انديشة جلب منافع خود بوده، هيچگاه در مورد اصول و مواضع خود ذرهاي كوتاه نيامده است. بديهي است انديشة سكولاريستي، تفكر ماكياوليستي و جهانبيني ماترياليستي غرب هرگز از جلب منافع و مصالح غرب فراتر نرفته است. غرب با اين حساب تنها در مواردي نسبت به اصول خود تساهل ورزيده است كه اميد داشته منافع بيشتري را جذب و جلب كند.
خلاصهاي از آنچه ميتواند هدف ما از شناسايي غرب را تبيين كند، به صورت زير نشان داده شده است:
1_ عبرت آموزي از حوادث و رويدادهايي كه به انحطاط غرب و جدايي آن از اصول و موازين اخلاقي غرب گرديده است.
2_ شناخت راهها و ابزارهاي مناسب و كارآمدي كه به گونهاي منجر به پيشرفت علمي و صنعتي غرب گرديده است.
3_ ايجاد مصونيت در برابر پيامدهاي نامطلوب و ناخوشايند توليدات فرهنگي غرب.
4_ شناسايي راهكردها و خطمشيهاي استراتژيك، اصولي و عملي كه غرب در راستاي گرفتار ساختن ما در دامهاي سياسي، فرهنگي و احياناً اقتصادي خود و در نتيجه بيهويت ساختن ما، طرحريزي و دنبال ميكند.
5_ تعالي انديشهها و بالا بردن ميزان و سطح آگاهيها نسبت به غرب به نحوي كه بتوان براساس آن دشمن را از دوست باز شناخت.
6_ از جنبة انساني، عواطف و انفعالات انساني اقتضا ميكند كه ما از اوضاع و احوال مجموعههاي انساني كه در بخشهاي ديگري از كرة زمين از جمله در غرب زندگي ميكنند با خبر باشيم.
فصل دوم: سكولاريسم
واژهشناسي سكولاريسم
سكولار به كسي ميگويند كه علاقه و گرايشي به امور معنوي و مذهبي ندارد. اين واژه را به دنيوي، مادي و غيرمذهبي نيز ترجمه كردهاند.
در فرهنگ آكسفورد، سكولاريسم چنين تعريف شده است.
اعتقاد به اين قوانين، آموزش و ساير امور اجتماعي بيش از آن كه يا به جاي آنكه، مبتني بر مذهب باشد، بر دادههاي علمي بنا شود.
رايجترين معادل فارسي واژه سكولاريزاسيون «جدا انگاري دين و دنيا) است.
علل و زمينههاي پيدايش سكولاريسم:
پيدايش و رشد سكولاريسم در دامان فرهنگ و جامعة غربي _ مسيحي بوده و از پديدههاي فرهنگي _ جديد، يعني پس از رنسانس علمي و نهضت اصلاح ديني در غرب، به شمار ميرود.
بدين ترتيب علم و دانش را فرزند دانش و علم جديد انگاشته و ضمن دفاع علمي از جدا انگاري دين و دنيا، آن را پديدهاي جهان شمول و فراگير به شمار آورديم كه پا به پاي رشد و توسعه علمي، سكولاريسم نيز رشد و توسعه خواهد يافت و به تدريج جهان شمول خواهد شد.
بحران ديني: سكولاريسم فراگيرترين شاخص فرهنگي مدرنيسم
بدون ترديد بحران ديني ناشي از جنبش مدرن ديني راه به سكولاريسم ميپويد. تا كنون در انديشة انسان غربي اين توهم بيجا رسوخ كرده است كه نقطة عزيمت تحولات عظيم و بنيادين فرهنگي _ انديشهاي و علمي _ صنعتي غرب را بايد در عصيان عليه مذهب و يا اصلاحات مذهبي از يك طرف و انقلاب علمي و صنعتي از طرف ديگر جستجو كرد.
انسان غربي بر اين باور است كه هر يك از اين تحولات و يا اصلاحات ديني و علمي سير صعودي و پيشروندة خود را داشته است و به شكلي عميق، سريع و فراگير جوانبي از حيات اروپائيان را تحت الشعاع نفوذ و سيطرة خود قرار داده است.
در مدتي نه چندان طولاني كه از آغاز اين حركتهاي فكري و علمي ميگذشت، غرب، از يك سو از جنبة معرفت شناختي ديني به جدايي دين از سياست و به انزوا كشاندن و در حاشيه و مرز قرار دادن دين و آموزههاي ديني تن داد، و از سوي ديگر بر اساس ميل زايدالوصف به نوآوريها و اكتشافات و اختراعات، و به پشتوانه نگرش منفعت طلبانه خود، زمينهاي مناسب را براي رشد انديشههاي علمي و تجربي و استفاده از دستاوردهاي فكري و صنعتي فراهم آورد. اين دو مقولة عقيدتي و صنعتي، مقارن با يكديگر تحقق يافت و همزمان دوشادوش هم به جلو رفت، تا آن جا كه به اشتباه گمان بر اين شد كه دست كشيدن از دين و سنن رايج ديني، به عنوان برترين عامل زمينهساز، غرب را از منجلاب ظلماني قرون وسطايي نجات داد و موجب پيشرفت غرب در زمينه علوم تجربي و صنعتي شد.
سكولاريسم به مفهوم اخص و دقيق كلمه چيزي نبود كه به طور اتفاقي و در اندك زمان ممكن پديد آيد. بذر سكولاريسم را از ديرباز اصلاحگران ديني و آزادانديشان سدههاي ميانه به قصد بيرون راندن مذهب از مترو زندگي سياسي و اجتماعي غرب، بر پهنة فرهنگ و تاريخ مغرب زمين افشاندند، و زمينه را براي حاكميت انديشههاي ماترياليستي در غرب فراهم آوردند. با اين همه احوال، دين گريزي نميتوانست عامل اساسي پيشرفتهاي چشمگير علمي و صنعتي باشد؛ زيرا:
اولاً، از اواخر سدة دهم ميلادي تا سدة مياني، اين كليساها، و مجامع ديني بودند كه زمينه شكوفايي دانش و معرفت را فراهم آوردند.
ثانياً، گريز از ديني چون دين تحريف شده يهود و مسيحيت حتي آثار منفي خاص خود را در جوامع غربي بر جاي گذاشت.
ثالثاً، از ميان دانشمندان و صاحبنظران مشهور غرب به گروهي از آنان ميتوان اشاره كرد كه دين مدار و ملتزم به دين بودند و به وفاق ميان دين و علم ميانديشيدند.
نيوتن فرد مسيحي بسيار پارسامنشي بود. وي خداشناسياش را حتي بيشتر از علمش جدي ميگرفت. اگر تصور ميكرد كه حاصل يك عمر زندگياش به تحليل بردن كلي ايمان ديني ميانجامد، سخت به هراس ميافتاد. نظر شخص خودش اين بود كه تلاشهايش دقيقاً بايد اثري عكس اين ميداشت. حتي تصور ميكرد كه نظام مكانيكي فلكياش دليلي بر وجود خدا فراهم آورد.
نارساييهاي تناقض آفرين سكولاريسم
روند تحولگراي مفهوم سكولاريسم در غرب از قرن دوازدهم ميلادي تا كنون بيانگر اين است كه اين واژه در عرف مذهبي از مفهوم «امور دنيايي و غيرمقدس» تا مفهوم «امور غيرمذهبي در برابر امور قدسي و از «عرفي شدن در مقابل الهي بودن» تا مفهوم «يشهكن كردن مذهب در جامعه و كم كردن محدودة آن» در جريان و تحول بوده است.
در اثر روند رو به رشد تحولات مفهومي مزبور، مذهب به تدريج در برابر فشار امواج ضدديني عقبنشيني كرد و يكي پس از ديگري از شئون و موقعيتهاي آن در سطح سياست و اجتماع كاسته شد.
عليرغم آن همه رشد و تحولي كه سكولاريسم تا كنون در جهان غرب معاصر داشته است، جهان در شرايط فعلي شاهد «نوعي سكولاريسم زدايي در غرب» ميباشد. بنابر اظهارات جان كين رئيس گروه علوم سياسي دانشگاه وست مينستر لندن، «اين امر از آنجا ناشي ميشود كه سكيولاريسم محدوديتهاي خاص خود را داشته و اجراي آن برخلاف اميدها و انتظارات اوليه، موجب بروز نوعي تناقض و تضاد در جامعه و نهادهاي مدني ميگردد.» به عقيدة جان كين، سكولاريسم در روند حياتي خود با سه محدوديت پارادوكس گونة زير مواجه ميباشد:
1_ دوره تازة فعاليتهاي انجمنهاي ديني
2_ توجه فزاينده به امور قدسي
3_ فراهم سازي زمينه براي استبداد سياسي
دين حق
تجربه و برخورد اروپا با دين خود، آن تجربة زشتي بود كه او را به سكولاريسم كشاند، ولي مدين خدا چنين نيست. نه آن هنگام كه از سوي خدا نازل شد چنين بود، نه در اجراي علمي و در واقعيت تاريخي.
خداوند ميفرمايد:
دين نزد خداوند، اسلام است.
يعني خود را تسليم خدا ساختن، تنها او را بدون شريك پرستيدن و فرمانها و تعاليم او را به عنوان «روش زندگي» قرار دادن.
در آغاز ميگوييم كه سكولاريسم، نوعي از تهاجم فكري است، چون يك تفكر غربي است كه از سرزمين اسلام نروييده است، با آنكه در طول يك تفكر غربي است كه از سرزمين اسلام نروييده است، با آنكه در طول قرون، انحرافات بسياري در جهان اسلام پديد آمده است. اين تفكر، نتيجة تأثير فرهنگ غرب و غلبة اروپا بر همة جهان اسلام در دورة ضعف و شكست و عقبماندگي آن است.
بيشك، پس از شكست نظامي مسلمانان در برابر غرب، شكست روحي كه به مسلمانان رسيد و آنچه در دورانهاي اخير در دل آنان نسبت به عقيده، خلأ پيش آمد، آن ظعف روحيه، پذيرش اين فكر غريب و بيريشه در دين را كه در آيين الهي پذيرفتني نيست، در دل شكست خوردگان آسان نمود.
وگرنه مسلمانان در دورة نيرومندي و اقتدارشان در زمين، به دين خويش سربلند بودند و هيچ تغييري در اصول مرا نميپذيرفتند، حتي اگر چه برخي اوامر و تعاليم الهي را در متن زندگيشان نافرماني ميكردند. معصيت همراه با اعتراف، چيزي است و انكار از ريشه، چيز ديگر.
درمان ضعف و عقبماندگي ما آن است كه به همان منبع نيرويي باز گرديم كه از آن جدا شدهايم، به همان نقطة آغاز، كه از پيش به ما زندگي، پيشرفت و شكوفايي بخشيد، اين همان «بيداري اسلامي» است كه امروز در پي آن است و اميدواريم كه در اين راه، پيروز شود.
به حق، يك نقطه وجود دارد كه سكولاريستها در همة جدالهايشان به آن متمسك و بر آن متمركز ميشوند، تا ادعاي خودشان نسبت به جدايي دين از حكومت را موجه جلوه دهند، و آن وجود استبداد سياسي در دورههاي طولاني از تاريخ مسلمانان است. وجود استبداد سياسي در دورههاي طولاني از تاريخ مسلمانان است. وجود استبداد سياسي در دورههايي از تاريخ مسلمين، واقعيتي ترديدناپذير است. بايد با خودمان صريح باشيم و شجاعت كافي و پيوند كافي با حق الهي داشته باشيم تا به وجود اين عامل منفي در واقعيت تاريخي مسلمانان اعتراف كنيم. اين امانتي است كه به خداي متعال ادا ميشود كه فرمود:
«اي كساني كه ايمان آوردهايد، برپا دارندگان قسط و شاهدان براي خدا باشيد، هر چند به زيان خودتان يا پدر و مادر و نزديكان باشد…»
حقيقت اين است كه تاريخ سياسي مسلمانان، آنگونه كه دشمنان اين دين ادعا ميكنند تا دينداران راع از آن بيزار كنند و موج بيداري اسلامي را از تلاش براي بازگشت به دين سست سازند، ظلمت كامل نيست. در اين تاريخ، پس از دورة خلفاي راشدين كه همه بر نمونه بودن آن اعتراف دارند و آن را از همة نمونههاي قديم و جديدي كه بشريت ميشناسد، برتر ميدانند، نمونههاي زيادي از عدالت سياسي، اخلاق والاي حكومتي، احساس رضامندي و آرامش محكومان و برخورداري از امنيت و ثبات بوده است. ولي با اين حال، استبداد سياسي به عنوان يك واقعيت و حقيقت آشكار در تاريخ سياسي مسلمانان باقي است.
تاريخ اروپا و حوادث آن را رها كرده، به تاريخ جديد خودمان مينگريم. آيا آن «نظاميان» كه زشتترين انواع طغيان سياسي را مرتكب شدند و در زندانها و بازداشتگاهها مرتكب جناياتي شدند كه حتي در دنياي وحشيها هم نظير ندارد، آيا آنان به نام دين حكومت ميكردند؟ يا «سكولاريستها»يي بودند كه هدفشان محو دين و نابود ساختن دينداران بود و در اين حركتشان شاگردي حكومت كمونيستي را ميكردند كه اساساً براي پيريزي بيديني و از بين بردن دين از زمين بود؟!
آيا پس از اين نمونههاي فرياد زن، سكولاريستها ميپندارند كه دين عامل طغيان سياسي است و براي جلوگيري از آن طغيان، راهي جز جدا كردن دين از حكومت و تشكيل حكومت لائيك نيست؟!
سكولاريستها خواهند گفت: ما را با اين جدلها چه كار؟ در تاريخ مسلمانان استبداد سياسي واقع شده و دين هم به كار گرفته شده تا به آن رنگ ديني بدهد و مخالفان را از مقاومت باز بدارد. پس بايد دين را از سياست جدا كنيم، تا مردم آزادانديش از طغيان به نام دين آسوده شوند.
ميگوييم: آري، در تاريخ مسلمانان استبداد سياسي بوده، ولي چگونه واقع شده و چرا پيش آمده و راه علاج آن چيست؟
ميپرسيم: آيا استبداد به خاطر دين پيش آمده است؟ ديني كه فرستندة دين فرموده است:
«خداوند شما را فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد و آنگاه كه ميان مردم داوري ميكنيد، به عدالت حكم كنيد.»
و دستور ميدهد كه حتي با دشمنان كين توز هم عادلانه رفتار كنيد.
سكولاريستها در آغاز كارشان تهمت به اجراي واقعي دين ميزدند، نه به خود دين. سپس جرأت يافتند و برخيشان خود دين را متهم كردند كه به مردم ستم روا ميدارد. در فصل آينده برخي از ادعاهايشان را در اين مورد، نقد خواهيم كرد. ما در اين فصل، مشغول بحث با سكولاريستهاي «ميانهرو» هستيم كه انتقادشان تنها به اجراست.
همة سكولاريستها، چه ميانهروها چه افراطيون اصرار دارند كه دورة خلفاي راشدين را از دايرة بررسي دور كنند، با اين ادعا كه ان دوره، يك مقطع منحصر به فرد است كه در تاريخ تكرار نشده است، پس نميتواند معياري براي حكومت اسلامي باشد.
فصل سوم: سكولاريسم و زمينه ورود آن به ايران
1_ ضرورت غربشناسي و زمينههاي ورود آن به ايران
هر چند كه در طول حيات فكري و سياست ملت ايران، گاه شناخت غرب در حد «سطح» متوقف و گاه تا «عمق و ماهيت» شناخت مسئله در نوسان بوده و از اين لحاظ مناقشات و مناظرات فراواني را تا به امروز در «وحدت ملي» و «منش اجتماعي» ايران به دنبال داشته است، ولي در كنار مسئلة شناخت و ضرورت وجوب «غربشناسي»، موضوع و محور مهم ديگري نيز مطرح ميشود و آن «ميزان تأثير»، «شأن نزول» و «جايگاه فرهنگي و ارزشي مجموعة تفكر و تمدن مغرب زمين در زواياي زندگي ايرانيان» است. با توجه به چارچوب موضوع گفته شده و اهميت آن، ميتوان زمينهها و سرچشمههاي اين مهم را در حول و حوش سالهاي قبل و بعد از مشروطيت ارزيابي و وارسي كرد.
2_ شرايط تاريخي ايران و توجه به غرب
هر چند توجه به زاويهها، و نحوة ورود و حاملين اولية انديشههاي مغرب زمين موضوعي بسيار مهم است، بررسي ارزشها، اصول، آرمانها و احياناً نقاط ضعف و خلأهاي جامعة آن روز ايران نيز امري است كه در كنار اين مبحث بايد در نظر گرفته شود. از اين نكته نيز نبايد غافل بود كه ورود و رسوخ عقايد و افكار غرب و خيره شدن چشمها و حيران شدن عقلها و توجه كردن به انديشههاي ديگران از زماني شروع شده كه رشتة استقلال و پيوستگي و قوام جامعة ايران براثر حوادث و تحولاتي تلخ دچار وقفه و ضربة شديد شده بود. اگر چه اين ضربات و تلخيها به اندازهاي نبود كه حيات و قوام جامعه را از هم بگسلد و رشتة وحدت ما را به يكباره قطع كند، در هر حال ورود جدي غرب به ايران با يكي از بدترين دورانهاي تاريخي ايران
مصادف شد. از اين روست كه حوادث تلخ و دردآور بعد از فاجعة تركمانچاي و سپس ضعف و فتور و سستي دستگاه حكومتي قاجاريه و نفوذ و رقابت دول غربي و «موازنة مثبت» قدرتهاي خارجي و استعماري از جمله مهمترين عوامل منفي زمينههاي تحقير و يأس و احساس ضعف در بخشي از جامعه محسوب ميشود. گرچه از طرفي برخي از تحصيلكردگان يا جمعي از مردم خواهان پيشرفت و تجدد با اين زمينه و شرايط تاريخي با غرب روبرو شدهاند و اولين برخوردها در اين شرايط صورت گرفته است، جنبة ديگر قضيه، افراطي است كه در
ميزان ضعف و ارزيابي از داخل و دردهاي اجتماعي انجام پذيرفته و بالطبع با توجه به درك نادرست و غيردقيق «صورت مسئله»، «جواب» نيز متناسب با واقعيات داده نميشده است.
3_ نگرش به غرب از تقليد تا نقد
در اين قسمت از تاريخ فكري سدة اخير ايران نيز بحثها و پيچيدگيهاي بسيار زيادي وجود دارد.
متون و اسناد تاريخي قرن اخير ايران، حكايتها و فرازهاي درخور توجهي را از اين اشخاص و افكار با ارزش و اصيل براي ما گزارش ميكنند، و زماني كه اين افكار و زمينهها در تقابل با ديگر حوزهها و افكار قرار ميگيرند، روشناييهاي درخور توجهي را براي حيات امروز به ارمغان ميآوردند.