بخشی از مقاله
پاييز 1386
فهرست:
خلاصه شرح حال مولانا
مهرورزی در تعلیم وتربیت از ديدگاه مولوي
مثنوي كتابي تربيتي
بررسي ديدگاه مولوي در راتباط با تعليم و تربيت
منبع:
http://www.iranian.uk.com
خلاصه شرح حال مولانا
عالم عامل و عارف كامل صاحب علم اليقين مولانا جلال الدين محمد بن محمد بن الحسين البلخي قدس سره مولود شريفش در قبة الاسلام بلخ از بلاد خراسان در ششم ربيع الاول سنه 604 هجري روي نمود. پدران آنجانب از علما و فضلاي كبار آن ديار بوده اند. گويند مولانا در كودكي به هر سه يا چهار روز يك بار افطار مي نمود و در سن شش سالگي با والد خود مولانا بهاالدين محمد ملقب به سلطان العلما او را اتفاق سفر افتاد . مولانا بهاالدين در نيشابور با جناب شيخ فريدالدين عطار قدس سره ملاقات نموده جناب شيخ كتاب اسرار نامه را كه يكي از مولفات خود بود به مولانا جلال الدين عنايت فرمود و به مولانا بهاالدين گفت كه اين فرزند را گرامي بدار زود باشد كه از نفس گرم آتش به سوختگان عالم بزند. سپس مولانا بهاالدين جناب شيخ را وداع كرده عازم بيت الله الحرام گرديد و به بغداد آمد و در بغداد بزرگان و دانشمندان لوازم احترام نسبت به آن جناب به جاي آوردند مولانا بهاالدين در آنجا مدت يك ماه تفسير بسم الله فرمود چنانكه تقرير روز اول به ثاني نسبت نداشت .
جمعي كه طرف سلطان علاالدين كيقباد سلجوقي از كشور روم به دارالخلافه بغداد آمده و آن تقرير دلپذير را استماع نموده بودند چون به روم بازگشتند از مناقب مولانا آنچه مشاهده كرده بر سلطان عرضه داشتند. سلطان را در غياب اعتقادي راسخ در حق وي پديد آمد و تمناي ملاقات مولانا را داشت. تا اتفاقا مولانا را عزيمت حجاز افتاد و از آنجا به طرف شام عبور فرمود و در آنجا مولانا سيد برهان ترمذي كه از مريدان و همراهان وي بود رحلت نمود و در حين وفات به مولانا بهاالدين وصيت كرد كه شما به طرف روم عزيمت فرماييد كه جهت شما در آنجا فتوحي باشد . مولانا قبول نموده به مدينه ارزنجان آمده در خانقاه عصمتيه تاج ملك خاتون عمه سلطان علاالدين نزول فرمود و پس از مدتي اقامت به طرف روم رهسپار گرديد. چون به صحراي قونيه رسيد سلطان با جميع اكابر و اركان دولت مولانا را استقبال نموده به شهر درآورند و به منزلي كه در خور آنجناب بود در آورده و خدمات به جاي آوردند. در آن اوان مولانا جلال الدين به سن 14 سالگي بود و در آن صغر سن از علماي بزرگ به شمار مي آمد .
چون والد بزرگوارش در سنه 631 رحلت نمود مولانا به موجب وصيت والد بر مسند افاده قدمت گذاشت و لواي نشر علوم و درس فنون و امر معروف و نهي از منكر برافراشت و ذات ملك صفات او را از رياضات و مجاهدات و مكاشفات روي داد و به صحبت حضرت خضر (علي نبينا و آله السلام) رسيده و جمعي كثير از عرفاي عصر را ملاقات نمود آخرالامر نمود به خدمت تاج العارفين مولانا شمس الدين تبريزي رسيده و ارادت او را از جان و دل برگزيد وبا يكديگر در خلوت صحبت داشتند . مولانا طريقه سماع و فرجي و وضع دستار به مثابه ايشان ساخت و همين ترتيب او علم معرفت بر سر عالم بر افراشت جنانكه خود مي فرمايد :
هزاران درج و در آرد بناگوش ضمير من از آن الفاظ وحي آساي شكر بار شمس الدين
ز عقل و روح ها بگذر حجاب عقل بر هم در دو سه منزل از آنسوتر ببين بازار
مهرورزی در تعلیم وتربیت از ديدگاه مولوي
محبت و مهرورزی یکی از نیازهای طبیعی و اساسی انسان است .کودک خردسال می خواهداو را درآغوش گرفته این سو و آنسو ببرند . وی مایل است با کسی بازی کند و کسی او را دوست بدارد و با او حرف بزند . اینها همه احتیاجاتی است که باید ارضا شود . مولوی شیوه مهرورزی و محبت را شیوه ای نافذ و ثمر بخش دانسته است که آدمی را از درون دگرگون می سازد و مربی با مهرورزی می تواند متربی را دلبسته خویش گرداند و زمینه تربیت پذیری او را هموار نماید و از این طریق اعتماد متربی را جلب کند تا او همه رازهای درون خود را با مربی باز گوید . مهرورزی آدمی را آماده می سازد که به تکالیف شاق تن در دهد .
اینک برخی از اشعار مولوی را در مورد محبت و مهرورزی در پی می آوریم :
از محبت تلخها شیرین شود از محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافی شود ازمحبت دردها شافی شود
از محبت مرده زنده می کنند از محبت شاه بنده می کنند
این محبت هم نتیجه دانش است کی گزافه برچنین تختی نشست
مولوی تنها به نقش وثیق و عمیق محبت در دلبسته کردن دیگران و بنده نمودن آنان اکتفا نکرده بلکه رابطه متربی را با مربی رابطه جزء و کل دانسته است که با بریده شدن جزء از کل دیگر حیاتی برای جزء باقی نمی ماند :
گفت پیغمبر: شما را ای مهان چون پدر هستم شفیق و مهربان
زان سبب که جمله اجزای مفید جزو را از کل چرا برمی کنید
جزو از کل فطع شد بیکار شد عضو از تن قطع شد مردار شد
مثنوي كتابي تربيتي
مثنوی در واقع یک کتاب تعلیمی است که غرض مولوی از بیان آن شعرها، راهنمایی و راهبری مخاطب به سمت ارزشهای اخلاقی و انسانی و در نهایت به سوی یک زندگی بهتر و برتر است. یکی از مولفه های مهم و حیاتی برای داشتن زندگی بهتر، وجود آرامش است. آرامش گوهری است که بدون آن ، زندگی انسان جهنم می شود؛ به طوری که ذره ذره هستی آدمی را اضطراب و تشویش در بر می گیرد.
یکی از بهترین و برجسته ترین کتابهایی که در تاریخ تفکر بشری موجود است ، کتاب مثنوی معنوی سروده مولانا جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولوی است.
این کتاب که مشتمل بر شش دفتر و در مجموع 26 هزار بیت است ، در برگیرنده داستان های مختلفی است که هر کدام از آنها برای بیان مقصود و موضوعی خاص سروده شده است.
مثنوی در واقع یک کتاب تعلیمی است که غرض مولوی از بیان آن شعرها، راهنمایی و راهبری مخاطب به سمت ارزشهای اخلاقی و انسانی و در نهایت به سوی یک زندگی بهتر و برتر است. یکی از مولفه های مهم و حیاتی برای داشتن زندگی بهتر، وجود آرامش است. آرامش گوهری است که بدون آن ، زندگی انسان جهنم می شود؛ به طوری که ذره ذره هستی آدمی را اضطراب و تشویش در بر می گیرد.
در روزگار ما، این مولفه مهم زندگی انسانی دستخوش بحران و تلاطم شده است و افراد سعی می کنند از راههای مختلفی (درست و نادرست) آن را به دست آورند. امروزه زیاد می شنویم که شبه عرفان های متعددی مدعی اند که می توانند به افراد آرامش ببخشند و حتی عده زیادی هم جذب آنها می شوند. همین گرایش ها نشانه آشکاری است از نبود آرامش در میان انسان های این عصر و زمانه.
یکی از دلایلی که مولوی برای این ناآرامی ذکر می کند، داشتن تعلقات است.
بسی افراد برآنند که آرامش نتیجه عوامل بیرونی است ، بنابراین مشغول جمع آوری و تهیه وسایل و لوازم مختلف می شوند تا بتوانند به گونه ای موفق به کسب آرامش شوند.
اما اینها نه تنها باعث حصول آرامش نمی شود، بلکه موجب گرفتاری و دغدغه بیشتر آدمی می شود. از نظر مولوی ، آرامش واقعی در گرو کم کردن تعلقات است ، آدمی باید بتواند هر چه را که موجب تعلق خاطر می شود، از خود دور کند. در واقع تعلقات همانند تیغ هایی هستند که بر روح و جان آدمی چنگ می زنند و زخم سنگینی بر دل و جان می نشانند. در جهان امروز عمدتا مخالف این آموزه رفتار می شود.
فناوری های جدید همانند ماهواره ، رایانه ، اینترنت ، تلفن همراه و... تا جایی که امکان جدیدی جهت زندگی بهتر در اختیار افراد قرار می دهد پسندیده است ، اما همین که تبدیل به اشتغال بیهوده و از بین رفتن فرصت برای فکر کردن پیرامون خود را از انسان سلب کند باید دور شود، در غیر این صورت به قول مولوی ، همانند آبی است که به جای آن که در زیر کشتی باشد و باعث نجات کشتی شود، به درون کشتی می رود و موجب هلاکت آن می شود.
مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح خواندش رسول
آب در کشتی ، هلاک کشتی است
آب اندر زیرکشتی ، پشتی است
«مولانا سرچشمه خوشی و ناخوشی ها را درونی می شمارد نه بیرونی ، او می گوید منبع جمیع خوشی ها، دل و ضمیر آدمی است و این ضمیر اوست که سایه و آثارش را بر اشیاء و امور خارجی می اندازد و باعث مطلوبیت آنها می شود؛ اما آدمی از سر جهل و نابخردی ، ابزار خوشی را با سرچشمه خوشی درهم می آمیزد و در نتیجه ابزار خوشی را منشائ خوشی می پندارد. او در تبیین این قضیه ، شخصی گرسنه را مثال می آورد که ساده ترین غذا، بیشترین لذت را برای او به بار می آورد و چون سیر شد، رنگین ترین غذاها در نظر او لذت نمی آفریند و چه بسا نفرت هم برانگیزد. پس اصل لذت در اندرون ماست و سایه آن بر موجودات خارجی می افتد و کشش بدان سوی پدید می آید. هر گاه آدمی به این حقیقت واقف نباشد، اصل و فرع را در هم می آمیزد و به بیراهه می رود.»