بخشی از مقاله
آیت الله طالقانی
سيد محمود طالقاني به سال1289 ه. ش. در روستاي گلگرد طالقان از توابع استان تهران، ديده به جهان گشود و نزد پدري همچون آيتالله سيد ابوالحسن طالقاني که از علماي برجسته تهران به شمار ميرفت ، پرورش يافت. پدري که حضرت امام خميني در باره مقام و منزلت او چنين ميگويد: «رحمتخداوند بر پدر بزرگوار او که در راس پرهيزکاران بود.»در باره زهد و پرهيزکاري آسيد ابوالحسن طالقاني، آيتالله سيدحسين بدلا که با وي حشر و نشر داشته چنين ميگويد:
«عليرغم اين که محل رجوع عام و خاص مردم بود ولي به هيچ وجه من الوجوه از وجوهات شرعيه و سهم مبارک امام عليه السلام استفاده نميکرد و زندگي روزمره خويش را به وسيله تعمير ساعت تامين ميکرد».
سيد محمود طالقاني در 10 سالگي به مکتب خانه روستاي گلگرد ميرود و پس از طي اين دوره روانه مدرسه ملارضا در ميدان امين السلطان تهران ميشود و شروع به تعلم دروس حوزوي مينمايد. پس از اندکي وارد مدرسه رضويه قم ميشود و در نهايت در مدرسه فيضيه سکني ميگزيند. دروس سطح حوزه علميه را نزد آياتي چون نجفي مرعشي، اديب تهراني و حجتبه پايان ميبرد. بنا به گفته سيدتقي طالقاني، سيد محمود داراي هوشي فوقالعاده بود و در مدت اندکي دروس سطح را به پايان رساند. وي ميگويد:
«با آنکه سيد محمود خيلي جوان بود، سطح را تمام کرد و وارد حلقه درس آيتالله حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي مؤسس حوزه علميه قم گرديد.طالقاني در کنار دروس فقه و اصول حوزه (که درس معمول و رايج در حوزههاست و هر طلبهاي الزاما آن را بايد بخواند)، فلسفه و حکمت را نزد آياتي همچون تقي اشراقي و ميرزا خليل کمرهاي طي کرد. سيد محمود در سال 1310 ه.ش. پدر خويش را در سن 72 سالگي از دست ميدهد و پس از فوت پدر به وي پيشنهاد ميشود که در تهران امام جماعت مسجدي شود و به وعظ و خطابه مردم مشغول گردد. ولي از آنجا که سيد محمود به درس و بحث علاقه داشت، حوزه را به امام جماعتي و مريد و مرادي ترجيح داد و براي تکميل تحصيلات خود عازم نجف اشرف گرديد. در آنجا از محضر آيتالله سيد ابوالحسن اصفهاني، شيخ محمدحسين غروي و آقاضياء عراقي بهرهمند گرديد و از دست مرجع بزرگ جهان تشيع آيتالله ابوالحسن اصفهاني موفق به اخذ درجه اجتهاد گرديد. در قم نيز آيتالله عبدالکريم حائري يزدي به وي اجازه استنباط و اجتهاد احکام الهي ميدهد و از آقايان نجفي مرعشي و شيخ عباس قمي اجازه نقل حديث و روايت دريافت ميکند.
در آستانه جنگ دوم جهاني (1317 - 1318) وارد تهران ميشود و پس از تشکيل خانواده، فعاليتهاي علمي و فرهنگي خويش را در آنجا آغاز ميکند. خود طالقاني در اين زمينه چنين ميگويد:
«پس از دوره تحصيلي که بيشتر در حوزه قم بود و مدتي هم در نجف و دريافت اجازه اجتهاد از مراجع قم و نجف به اصرار دوستان و آشنايان به تهران برگشتم (سال 18 -17) چون احساس کردم که جوانان ما از جهت عقايد و ايمان در معرض خطر قرار گرفتهاند و به پيروي از روش مرحوم پدرم جلساتي براي عدهاي از جوانان و دانشجويان در باره بحث در اصول و تفسير قرآن تشکيل دادم و در دنباله اين جلسات بعد از شهريور 1320 انجمنها و کانونهاي اسلامي تشکيل شد، مانند کانون اسلام، انجمن تبليغات اسلامي، اتحاديه مسلمين، که هر کدام داراي نشريات منظم و فراخور افکار و وضع روز بود. من با همه آنها براي پيشرفت تعاليم اصول اسلامي همکاري ميکردم، قسمتي از تفسير قرآن و نهجالبلاغه را در مجله آئين اسلام مينوشتم. اين انجمنها هر يک به سهم خود با فقر شرايط مادي و مانوس نبودن مردم با چنين اجتماعات و تبليغات، آثار خوبي از خود نشان داد .... مشکل بزرگتري که دين و ملت پس از شهريور 20 با آن مواجه شد، گسترش سريع اصول مارکس و تشکيل حزب توده بود. هميشه هيات حاکمه ايران دچار اين اشتباه [بوده] است که هر عقيده و فکري را که با مصلحت و وضع خود مضر تشخيص دادهاند، خواستهاند با فشار و زور و زندان و کشتن، از بين برده و يا محدود سازند با آنکه فکر و عقيده را هيچ وقت نميتوان با اين طريق از بين برد و به فرض آنکه زير پرده رفت، هر وقت فرصتي بدست آيد با وضع ديگري آشکار ميشود».
طالقاني پس از اقامت در تهران با آيتالله کمرهاي حشر و نشر پيدا ميکند و اين دو، در راه نشر معارف اسلامي و جلوگيري از خطر سستي عقايد جوانان و گرايش آنان به اصول و انديشههاي مارکسيم همکاري لازم را با يکديگر به عمل ميآورند و علاوه بر اين نوع فعاليتها، از فعاليت علمي هيچ گاه غافل نميشد. آقاي کمرهاي از آن دوران که با آقاي طالقاني مانوس بوده است، چنين ميگويد:
«ما با هم جلساتي داشتيم و در اين جلسات نهجالبلاغه را با آقاي طالقاني مجاهد، در مورد نقشه پياده کردن دولت اميرالمؤمنين مورد مطالعه قرار داديم. بخصوص خطبه بيعتبا اميرالمؤمنين را که خطبهاي است انقلابي. درصدد برآمديم دو نفري نهجالبلاغه را تجزيه کنيم و کتب و کلمات را که مشتملات نهجالبلاغه است، هر خطبهاي را به ضميمه قطعات مناسب آن در يکجا جمعآوري کنيم. نهجالبلاغه بيست و دو کتاب شد، مقدماتي بر آن نوشتيم و در معيت آقاي طالقاني در ماه رمضان پس از نماز در مسجد شاهآباد و در مسجد مرحوم حاج سيدمصطفي حجازي من ديکته ميکردم و صفحه را تصفح ميکردم و قطعات متناسب را تعيين ميکردم و آقاي طالقاني يادداشت ميکردند. الان دفترچه تجزيه نهجالبلاغه به خط آقاي طالقاني در کتابخانه من موجود است».
طالقاني فعاليت علمي، فرهنگي و حتي سياسي خود را با اين پيش فرض آغاز کرد که اگر روحانيان و مجتهدان مصلح به جوانان مبارز و حرکتبخش طرح و نقشه مهندسي اجتماعي اسلام را ارائه ندهند، به طور طبيعي جوانان سرشار از انرژي و فعاليتبه سمت امثال مارکس، لنين و استالين جذب خواهند شد و از آنان پاسخ سؤال خود را خواهند خواست. طالقاني نسبتبه جوانان، ديدي عاشقانه و مشفقانه داشت و اگر با جوانان، از هر مکتب و ايدئولوژياي که بودند، با مهرباني و نرم خويي رفتار ميکرد به اين دليل بود که اعتقاد داشت جوان پاک است و زمينه رشد و تعالي و تکامل او بسيار است. بدين سان طالقاني از شهريور 20 به بعد فعاليتخويش را بيشتر در جبهه فرهنگي جهت ارائه انديشه و معارف ناب اسلامي قرار داد. به خاطر همين فعاليتهاي فرهنگي و اسلامي که از سالهاي17 - 1318 آغاز کرده بود و عمامه به سر بود، رژيم رضاخان وي را دستگير و به مدت 50 روز زنداني ميکند که در نهايتبا ضمانت آزاد ميگردد.
پس از پايان جنگ دوم جهاني (1317 - 1322) و به دنبال شورش کمونيستها و تجزيهطلبان در آذربايجان به رهبري پيشهوري، طالقاني از سوي علما و مجامع ديني و مذهبي به آن منطقه اعزام ميشود و پس از بررسي مسائل و توقف ده روز در آنجا، در باره اوضاع و احوال آن منطقه چنين ميگويد:
«تجزيه نشدن آذربايجان از ايران چندين علت داشت. ولي از جنبه داخلي ميدانيد که مؤثرترين ضربه به تجزيهطلبان، بنا به اعتراف رئيس دولت وقت (قوام السلطنه)، فوت مرحوم آيتالله ابوالحسن اصفهاني مرجع شيعيان بود. عزاداري ايشان چنان آذربايجان را تکان داد که تجزيهطلبان با هر قدرت تا مدتها نتوانستند از بروز نتايج اين احساسات جلوگيري کنند و مردم مسلمان آن سرزمين عملا به آنان فهماندند که عميقتر و پايدارتر از اين قدرتهاي موقت قدرت ايمان است که بالاخره دست متجاوز را کوتاه ميکند. لذا پس از برگشتبه تهران از مشاهدات و مطالعات خود بيش از پيش متوجه شدم که انحرافهاي فکري عدهاي از مردم و جوانان و عواقت آن خطر بزرگي براي تماميت و استقلال کشور دارد که ممکن استبه نابودي و تجزيه آن بکشد و تکليف شرعي خود دانستم که اهتمام بيشتري در تشکيل جلسات مرتب و مفصل و منظم که مدتها در راه آن ميکوشيدم براي سخنراني، بحث و انتقاد بر محور اصول برهاني خداپرستي و رد و انتقاد بر اصول ماترياليستي و کمونيستي بنمايم. در نتيجه سپاهي از دانشجويان براي بحث و فهم اصول اسلامي و مقايسه آن با اصول مادي تشکيل دادم که در دانشگاه و خارج از دانشگاه آثار آن آشکار و هويدا گرديد و بر محور همين فکر و نظر، انجمن اسلامي دانشجويان که در سال 1322 تشکيل شده بود و پس از آن (انجمن اسلامي) معلمين و اطباء تشکيل گرديد.»
طالقاني تشکيل انجمنهاي اسلامي پزشکان، معلمان و دانشجويان دانشگاهها را در دهه 20 که بحرانيترين دهه براي رژيم و مخالفان آن بود، با اهداف ذيل تبيين و تحليل ميکند:
الف) وظيفه کلي و ديني اين بود که جوانان با بحث آزاد، اصول دين را دريابند. زيرا از نظر علماي اسلام اصول دين را بايد با تحقيق و برهان و بحث آزاد دريافت.
ب) وظيفه خاص ديگري که پيش آمده بود، مبارزهاي منطقي با اصول ماترياليسم بود که اذهان جوانان و تحصيلکردههاي ما را ميرفت فرا گيرد.
طالقاني با توجه به اين مقدمات و با آن ديد اسلامي و جهاني خود، احساس تکليف سنگين ميکند که اصول اعتقادي، اجتماعي و اقتصادي اسلام را براي مسلمانان داخل و خارج کشور احيا کند. اين وظيفه را نخست نسبتبه کشور خود احساس ميکند که سابقه تاريخي و درخشاني در علم و تحقيق، بخصوص علوم اسلامي دارد. از اين رو، طالقاني علاوه بر فعاليتسياسي بيشتر به مسائل فرهنگي و آموزشي توجه داشت و بدين خاطر مسجد هدايت را از دهه 20 محل وعظ و خطابه خود قرار داد. او مسجد هدايت را نمونهاي از مساجد صدر اسلام در مکه و مدينه کرد که در آن مجاهدين و مبارزين گرد هم ميآمدند و به شور و مشورت ميپرداختند. يکي از نمازگزاران قديمي مسجد هدايت در اين باره چنين ميگويد:
«از زماني که مسجد هدايتبه شکل کنوني آن ساخته شد، رفته رفته دانشگاهيان و جوانان تمايل زيادي به آمدن به آنجا از خود نشان دادند. مطالبي که در آنجا به وسيله آيتالله طالقاني بيان ميشد براي همگان تازگي داشت و ما هيچ کدام مطالب را آنگونه از زبان هيچکس تا آن روز نشنيده بوديم. جذبه و بحث و گيرايي و ملموس بودن صحبتها، جوانان را بيشتر جذب ميکرد. شبهاي جمعه از هفتاد و هشتاد کيلومتري تهران ميآمدند براي شنيدن صحبتهاي آقا.»
طالقاني در مسئله نهضت ملي نفت که دو گروه مليون و مذهبيون فعاليت داشتند که در نهايت اين دو گروه به وادي اختلاف کشانده شدند، سعي در متحد کردن آنها داشت و همواره در تلاش بود که جلو تفرقه نيروهاي مبارز عليه رژيم را بگيرد. در اين باره خود ايشان ميگويد:«عوامل استبداد داخلي و جاسوسان اطراف اين قدرتها شروع به تفحص کردند و نقطه ضعفها را يافتند. به فدائيان اسلام گفتند شما بوديد که اين نهضتها را پيش برديد، فدائيان گفتند ما حکومت تامه اسلامي ميخواهيم، به آنها ميگفتند دکتر مصدق بي دين است، يا به دين توجهي ندارد و خواستههاي شما را نميخواهد انجام دهد، آنها به دکتر مصدق ميگفتند فدائيان اسلام جواناني پر شور و تروريست هستند، بايد از آنها بپرهيزيد و من که خود در اين ميان ميخواستم بين اين دو تفاهم ايجاد کنم، ديدم نميشود، امروز صحبت ميکردم، اما فردا ميديدم که دو باره چهرهها عوض شده ; باز خصومت و توطئه.»
طالقاني بعد از کودتاي 28 مرداد روش جديدي در مبارزه بر ضد رژيم در پيش گرفت و به کار جمعآوري نيروهاي قديمي اعم از ملي و اسلامي و تشکيل هستههاي جديد مبارزات اسلامي پرداخت و موفق به تشکيل نهضت مقاومت ملي گرديد که تا سال1339 فعال بود. در اين دوره عناصر ارزندهاي از اين نهضتبازداشتشدند و از جمله طالقاني به زندان رفت که يک سال به طول انجاميد. طالقاني در اين دوره علاوه بر فعاليتسياسي و مذهبي در راستاي نشر فرهنگ اسلامي، در مسير پژوهشهاي سياسياش کتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» آيتالله نائيني را با مقدمه و پاورقي و توضيحات خود به چاپ ميرساند. سپس دستبه تاليف کتاب «اسلام و مالکيت» ميزند که در طي يک سال بنا به گفته خود طالقاني دو بار تجديد چاپ ميشود.
طالقاني براي ايجاد جامعهاي به دور از جنگ و خونريزي و داراي امنيت و عدالت در گستره جهان اسلام و در نهايت جهان بشريت، به همفکري و مشورت علما و انديشمندان اسلامي ميپرداخت. وي در اين راستا در طول دهه 1330 به همراه عدهاي از علما در کنگره شعوب المسلمين کراچي شرکت کرد و در کنگره بينالمللي قدس که همه ساله از نيمه دوم دهه 30 در بيتالمقدس تشکيل ميشد، حضور داشت و در سال 1338 به نمايندگي از آيتالله بروجردي براي شرکت در کنگره اسلامي دارالتقريب در قاهره به کشور مصر رفت و پيام آقاي بروجردي را به شيخ شلتوت رئيس الازهر رساند.در سال1339 به دنبال شروع انتخابات دوره بيستم مجلس شوراي ملي، فعاليتهاي طالقاني به اوج خود ميرسد و مسجد هدايتبه ستاد مبارزاتي عليه استبداد و خفقان تبديل ميشود. به دنبال اوجگيري اين مبارزات، جلسات مسجد هدايتبه وسيله عوامل رژيم سرکوب و تعطيل ميشود، اما اين جلسات در منزل اشخاص مختلف تشکيل ميشود. طالقاني به همراه شهيد مطهري در اين جلسات به تحليل مسائل اجتماعي و افشاي رژيم ميپردازند.
طالقاني در سال 1340 در تشکيل نهضت آزادي مشارکت نموده و در همان سال به زندان ميافتد. وي در باره انگيزهها و اهداف پيوستن خود به اعضاي مؤسس نهضت آزادي چنين ميگويد:«ايمان و خلوص نيت و استقلال فکري و اصالتخانوادگي که مؤسسين آن داشتند، با اخصي از علما و روحانيون که در اين مورد صاحبنظرند و تشخيص تکليف ديني و استعانت و استخاره از قرآن کريم عضويت آن را در هيات مؤسس اوليه پذيرفتم، با توجه به گرفتاريهاي ديگر و انجام وظايف روحانيت قبول اين مسؤوليتبرايم دشوار بود ... تنها مسؤوليتي که در اين جمعيتبه عهده گرفتهام، همان راهنمائي به اصول و احکام عاليه اسلام است که جزء مرامنامه باشد و پاسخ به پرسشها و روشن کردن افراد و جوانان و جوابگويي مسائل مطروحه در اين حدود»
دولت ايران در سال 1341 لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي رامطرح ميکند که مورد مخالفت علما و مراجع تقليد ايران قرار ميگيرد و هر کدام از آنها با تلگرافهاي جداگانهاي به شاه خواستار عدم تصويب اين لايحه در مجلس شوراي ملي ميشوند. طالقاني نيز در زمره علماي مخالف بوده است. در نهايت رژيم مجبور به عقبنشيني ميشود و رسما اعلام ميکند که از تصويب اين لايحه صرفنظر کرده است. اما در بهمن 1341 رژيم ترفند ديگري به کار ميگيرد و آن، اصول و لوايح شش گانهاي بود که از سوي شاه به مردم عرضه ميشود تا آنان در باره لوايح به صورت رفراندوم اظهار نظر کنند. روحانيون، علما و مراجع اين بار نيز مخالفت ميکنند و طالقاني نيز که به اتفاق ديگر روحانيون و سران نهضت آزادي با اين مسئله مخالفت نموده بود راهي زندان قزل قلعه ميشود. وي در اين باره ميگويد:
«روز سوم بهمن ماه 1341 مامورين سازمان امنيتبدون اجازه و تشريفات قانوني وارد خانه من شدند و مرا، با حال کسالت و بيماري به زندان قزل قلعه بردند. به چه گناهي و به چه جرمي؟! و به استناد به کدام يک از موارد قوانين اساسي و حقوق بشري، هنوز نميدانم ... مقارن با زنداني کردن من عده زيادي از علما از پيرمرد نود ساله تا جوانها از سران جبهه ملي و نهضت آزادي ايران تا کاسب و کارگر و بازاري و دانشجو را در تهران و شهرستانها به زندان کشيدند. به چه بهانه؟! به اين بهانه که روز ششم بهمن قرار استشش ماده مصوبه در معرض تصويب و رفراندوم گذارده شود تا آزادانه؟! مردم! راي موافق و مخالف! خود را ابراز دارند. ما هم صاحب راي بوديم و نه خود و هيچ مرجع صلاحيتدار و نه ملت ما را از مهجورين در اظهار نظر نشناخته، چرا بايد زنداني شويم و از دادن راي و اظهارنظر محروم باشيم ... با آنکه علما طبق نص صريح اصل دوم متمم قانون اساسي نسبتبه هر طرحي از جنبه اسلامي حق نظر و قبول يا رد آن را دارند ... پس از آنکه به زندانم کشيدند به حسب معمول و براي پرونده سازي و صورت قانوني درست کردن، اشخاصي که آماده براي بازجوئي و ساختن پرونده هستند و براي همين کار پرورش يافتهاند، در تاريخ9/11/1341 مشغول بازجوئي شدند، محور سؤالات در باره شش ماده بود.»
رژيم پس از حدود 5 ماه، طالقاني را در اوايل خرداد 1342 آزاد ميکند و ايشان از موقعيت استفاده کرده، در دهه محرم 1342 در مسجد هدايتبه منبر ميرود و به بيان برنامههاي امريکايي انقلاب سفيد و ستمهايي که بر مردم روا ميدارند و جناياتي که اعمال ميکنند، ميپردازند. علاوه بر فعاليتها و سخنرانيها، وي به نوشتن و نشر اعلاميهاي خطاب به افسران ارتش بوده است، صادر ميکند.پيرو اين فعاليتها، احساس ميکند که رژيم درصدد دستگيري وي است. از اين رو، شب دوازدهم محرم 1342 از رفتن به منبر در مسجد هدايتخودداري ميکند و به ناچار چند روزي در لواسانات مخفي ميشود. پس از کشتار پانزده خرداد 1342، اعلاميهاي با عنوان «ديکتاتور خون ميريزد» از طرف نهضت آزادي صادر ميشود. دستگاه امنيتي رژيم مطمئن بود که محرک اصلي اين اعلاميه طالقاني است و درصدد دستگيري وي برميآيد که در نهايت در تپههاي لواسانات وي را دستگير ميکند. محمد بسته نگار داماد طالقاني در باره چگونگي دستگيري ايشان مينويسد:
«آيتالله طالقاني خود در زندان تعريف ميکرد که صداي غرش خودروهاي ارتشي در کوهستان پيچيد و من نگران شدم که اين جنايتکاران براي پيدا کردن من نسبتبه روستائيان بيگناه به هر جنايتي دستبرنند، لذا بر فراز تپهاي رفتم و دست تکان دادم و صدايشان زدم، همگي شگفت زده به طرف من آمدند و گفتند چند روز است دنبال شما ميگرديم. به آنان گفتم من اينجا بود، شما بيخود اين طرف و آن طرف ميگرديد. به هر حال در 22 خرداد همراه آنان به زندان قصر آمد و در زندان شماره 2 قصر، جدا از ديگر ياران زنداني شد.»
پس از خرداد 42 طالقاني به ده سال زندان محکوم شد. وي پس از محکوميت، برنامه تربيتي و سازندگي خويش را در زندان آغاز ميکند. زندان تبديل به مکتب درسي وي ميگردد و تفسير قرآن وي هفتهاي سه شب ; و ساير سخنرانيها و دروس وي در زندان براي زندانيان سياسي آرام جان بوده است. تاليف سه جلد تفسير «پرتوي از قرآن» و تکميل کتاب «اسلام و مالکيت» از آثار سالهاي زندان پس از خرداد 1342 وي ميباشد.
بايد گفت که طالقاني در زندان، در احياي دوباره قرآن و در متن زندگي قرار دادن آن و زدودن غبار از چهره نوراني آن، نقشي فراموش ناشدني داشت. در اين دوره از زندان با افراد مجاهدين خلق مثل حنيف نژاد و سيد محسن و ديگران آشنا ميشود و به پرورش روحي و معنوي آنان ميپردازد
رژيم پهلوي سرانجام بر اثر فشار افکار عمومي و واکنشهاي بينالمللي، او را در سال1346 آزاد ميکند. در سال 1348 در خطبه نماز عيد فطر، ضمن يک سخنراني پر شور به بحث در باره خلقت انسان، بعثت پيامبران و برقراري حکومت اسلامي ميپردازد و در پايان نظر مردم را به مسئله فلسطين جلب ميکند. فرازي از سخنان وي در آن روز به قرار ذيل است:«مصيبت ديگر که آوارههاي فلسطين دارند، مگر کم مصيبت است. مردمي که بيستسال، متجاوز از بيستسال در بيابانها زندگي ميکنند و بانگ ميزنند، به وجدان بشريت، به مردم دنيا که به داد ما برسيد، آنها به جاي اينکه به دادشان برسند، با بمبهاي ناپالم بر سرشان ميريزند. اين مصيبت نيست؟ اين گرفتاري نيست؟»
در سال1349 زمينه سازي براي نفوذ و دخالتشرکتهاي امريکايي در ايران هر چه بيشتر نمايانتر شده بود و رژيم نيز براي جشنهاي دوهزار و پانصد ساله برنامهريزي ميکرد. شهيد سعيدي با اين جريان به مخالفتبرخاست و با صدور اعلاميهاي عليه سرمايه گذاري خارجي و نفوذ روزافزون امريکاييان در ايران، موضع گرفت. رژيم، شهيد سعيدي را به اين جرم دستگير و روانه زندان ميکند و پس از اندکي وي را در زندان قزل قلعه به شهادت ميرساند. طالقاني پس از شنيدن خبر شهادت شهيد سعيدي ابتدا به منزل آن شهيد رفته، سپس همراه با جمعيتي به مسجد موسي بن جعفر در خيابان غياثي که شهيد سعيدي در آن اقامه جماعت ميکرده، ميرود و در آنجا مراسم ختم براي آن مرحوم برگزار ميکند. رژيم فرداي آن روز طالقاني را دستگير ميکند، ولي بر اثر فشار افکار عمومي و ترس از مردم دو روز بعد او را آزاد ميکند.
طالقاني از يک سو، دغدغه تحول فکري و انديشهاي مردم ايران را داشت و همواره سعي ميکرد که ملت ايران از حاکميت استبداد و نفوذ بيگانگان در امان باشند و به صورت مستمر عليه استبداد و نفوذ استعمار مبارزه ميکرد و از سوي ديگر، دغدغه سرنوشت مسلمين جهان را نيز در سر داشت. از اين رو، در سال1349 همانند سال 1348 در باره فلسطين صحبت ميکند و در عيد فطر همان سال، فطريه براي مسلمانان آواره فلسطين جمع ميکند. در اين سال شهيد مطهري و زنده ياد شريعتي که در حسينيه ارشاد فعاليت فرهنگي داشتند، طالقاني را در اين امر اسلامي و انساني ياري ميکنند و مبالغ زيادي از حسينيه ارشاد و ديگر مراکز مذهبي و مساجد براي مردم فلسطين، فطريه جمعآوري ميشود. اين اقدام طالقاني، مطهري و شريعتي سرآغازي ميشود بر گسترش اين اقدام روشنگرانه به اماکن و مساجد ديگر شهرهاي ايران که رژيم در عيد فطر 1350 ديگر به طالقاني اجازه حضور در مسجد هدايت را نميدهد و وي را دستگير و در حالتبيماري به زابل تبعيد ميکند. محمد بسته نگار در اين زمينه چنين شرح ميدهد:
«در عيد فطر سال 1350 ماموران رژيم خانه آيتالله طالقاني را به محاصره درآوردند و مانع ورود او به مسجد ميشوند و يک ماه بعد او را به زابل تبعيد ميکنند.»
يکي ديگر از فعاليتهاي طالقاني در اواخر دهه 1340 حمايت از مبارزه مسلحانه عليه رژيم بود که در حال شکل گرفتن بود. ايشان با سازمانهاي مسلحانه مسلمان ارتباط و همکاري داشت و راهنماييهاي لازم را چه از جنبه فکري و چه از جنبه عملي به آنان ميکرد. اين نوع شيوه برخورد و مبارزه با رژيم و استبداد نه در دهه 40، بلکه از دهه 20 در انديشه طالقاني بود. از زماني که تفسير قرآن خويش را در مسجد هدايتشروع کرد، اين انديشه را ترويج داد و حتي شهيد نواب صفوي که بعد از شهريور 20 اولين اقدام مسلحانه را انجام داد، از شاگردان مکتب طالقاني در آن مسجد بود.
بنابراين، ميتوان گفت که تفيسر قرآن او شالوده مبارزه مسلحانه را عليه استبداد ريخت و همين تعاليم ناب اسلامي و قرآني بود که همراه با ديگر عوامل به مبارزه عليه استبداد پهلوي شدت بخشيد. آقاي هاشمي رفسنجاني در اين باره ميگويد:
«تاييد ايشان (طالقاني) از مبارزات مسلحانه تاثير بسياري در جامعه مذهبي داشت.»
ارتباط طالقاني با سازمانهاي مسلحانه و همين طور مطرح ساختن مسئله فلسطين به عنوان مسئله روز براي ايرانيان موجب شد که «کميسيون حفظ امنيت اجتماعي تهران» به دستور مستقيم ساواک، وي را در سال 1350 دستگير و به مدت ده سال به زابل تبعيد کند. اين تبعيد موجب اعتراضات همگاني و شخصيتهاي بزرگ از جمله آيتالله احمد آشتياني گرديد. مرحوم آشتياني طي نامهاي به شهرباني کل کشور که رونوشت آن را به ساواک و دادرسي ارتش ارسال داشت، اعتراض خود را نسبتبه تبعيد طالقاني اعلام داشت و خواستار رفع گرفتاري از ايشان گرديد. متن نامه وي که در تاريخ 15/10/1350 صادر شده استبه قرار ذيل است:
«به قرار اطلاع حضرت حجةالاسلام والمسلمين آقاي حاج سيد محمود طالقاني به زابل تبعيد و در حال بيماري زنداني شدهاند و از ملاقات با ايشان جلوگيري ميشود. انتظار ميرود هر چه زودتر رفع گرفتاري از معظم له شده و اينجانب را مستحضر نماييد.»
رژيم شاه تحت تاثير فشارهاي علما و شخصيتهاي مذهبي و نيز با در نظر گرفتن مصالح خاصي که طبق آن مامورين محلي رژيم، اقامت ايشان را در زابل خلاف مصلحت ميدانستند، در حکم صادره براي وي تجديد نظر نموده و با تقليلي در آن، محل اقامت اجباري ايشان را از زابل به «بافت کرمان» تغيير ميدهد ; ولي از آنجا که طالقاني چه در زابل و چه در بافت مرجعي براي راهجويان و رهبري براي هدايت و روشن کردن مستضعفان بود، رژيم تحمل تبعيد وي در آنجا را نيز نميکند و بالاخره پس از 18 ماه دوري از تهران، وي را در خرداد ماه 1352 به تهران بازميگرداند. پس از بازگشت از تبعيد، طالقاني ديگر به مسجد هدايت نميتواند برود و در نتيجه جلسه تفسير و خطابه خويش را به ناچار در منزل خود برقرار ميکند و به فعاليت علمي، تفسيري و سياسي ادامه ميدهد و با انقلابيون تماسهاي مستقيم و غير مستقيم برقرار ميکند. در مجموع فعاليتهاي دهه 40 و ابتداي دهه 50 موجب شد که شاه در برخي محافل خصوصي از دست طالقاني اظهار درماندگي بنمايد. از استاد سيد غلامرضا سعيدي نقل ميکنند که:
«محمدرضا گفته بود که پدرم را سيد حسن مدرس بيچاره کرد و خودم را سيد محمود طالقاني. نميدانم چکار کنم.»