بخشی از مقاله
اسكيزوفرني چيست؟
زمستان 1385
اسكيزوفرني؛ سرطان اعصاب
اينجا بيمارستان حضرت رسول طبقه هفتم، بخش روانپزشكي است. راهرويي تاريك و ساختماني قديمي كه تيرگي اتاقهايش تو را به تاريكِ دنياي بيماراني كه دنيايشان لذتبخش نيست سوق ميدهد. دنياي بيماران اسكيزوفرني.
پا كه به دنيايشان بگذاري يا محو ميشوي و يا غريبهاي كه قصد تهديد آنها را داري. آرام از كنار اتاقهاي بيماران ميگذرم. در يكي از اتاقها پسر جواني پشت به پنجره نشسته است و مستقيم نگاه ميكند به جايي كه عمقاش هيچ ارتباطي به عمق نگاه او ندارد. زني ميانسال كنارش ايستاده و موهاي پسر را نوازش ميكند و چيزي زير لب زمزمه ميكند شبيه لالايي. متوجه ورودم ميشود و آغاز گفتگو...
ميگويد: «پسرم تنها 28 سال دارد. فرزند سوم و آخر خانواده است و دانشجوي انصرافي فيزيك. واز همان روزها كه بيماريش عود كرد، درسش را رها كرد. هميشه خوب درس ميخواند و با نمرات عالي وارد دانشگاه علوم پايه تهران شد. دوستانش ميگفتند حسين نابغه است. مسئلهاي نيست كه نتواند حل كند اما گاه رفتارهايش موجب آزار خواهر و برادر بزرگترش ميشد. نسبت به آنها سوءظن شديد داشت و حتي گاهي نسبت به من و پدرش.
با شديد شدن بيماريش دوران آرامش زندگي ما هم به سر آمد. هر روز ارتباطاتش كمتر ميشد و از ديگران فاصله ميگرفت، اول دانشگاه را رها كرد و روابطش را با دوستانش قطع كرد و ديگر طوري شد كه از خانه هم خارج نميشد و دائم تصور ميكرد كه ديگران قصد دارند
او را از بين ببرند و از مغزش سوءاستفاده كنند و در اين ميان ما هم به دنبال درمان او از روانشناس به روانپزشك و از اين دكتر به آن دكتر ميرفتيم و 6 سال بيماري او مرا تبديل به زني 60 ساله كرده است و بستري شدنهاي مكررش در بيمارستان فرصت زندگي را حتي از ما هم گرفته است و تنها اميد به اينكه روزي درمان شود ما را وادار ميكند كه استقامت داشته باشيم».
تعريف اسكيزوفرني
اسكيزوفرني از مبهمترين و ناتوان كنندهترين اختلالهاي رواني است. اين اختلال يك سندرم باليني است كه بهترين تطابق را با مفاهيم عمومي ديوانگي و جنون دارد. روانپزشك سوئيسي ايوجنبلولر، ديمنشياپريكوكس را تحت عنوان اسكيزوفرني نامگذاري كرد. اين نام برگرفته از واژه يوناني اسكيزو به معني «دو نيمه شدن» يا از همگسستن و «فرن» به معني ذهن است.
در واقع اسكيزوفرني اختلالي است كه تمام جنبههاي زندگي قرباني را در بر ميگيرد اين اختلال در خلال دورههاي حاد از طريق هذيان، توهم، افكار غيرمنطقي، تكلم بيربط و رفتارهاي عجيب و غريب مشخص ميشود. افراد مبتلا در بين دورههايي حاد ممكن است كه از تفكر منطقي عاجز باشند و پاسخهاي هيجاني مناسب نسبت به افراد دور و بر خود و حوادثي كه در زندگيشان به وقوع ميپيوندد، ندهند. ممكن است با يك لحن يكنواخت صحبت كنند و تظاهرات چهرهاي كمي نشان دهند.
به هر صورت دنياي اسكيزوفرني دنياي نازيبايي است. دنيايي انباشته از كابوسي ترسناك از ترديدهايي درباره خود و واقعيت دنيايي كه در آن مرزهاي خيال و واقعيت درهم شكسته شده است. اسكيزوفرني تنها يك بيماري نيست. اسكيزوفرني سبك خاص زندگي است كه دائماً با نشانههاي مرضي قطع ميشود.
علائم بروز اسكيزوفرني
دكتر احمد زماني روانپزشك در رابطه با اين بيماري ميگويد: «يكي از علائم اوليه اسكيزوفرني كنارهگيري هيجاني و عدم توجه به دنياي خارج است، به طوري كه فرد از محيط فاصله گرفته، با حاد شدن بيماري روابطش دچار مشكل ميشود. و كنارهگيري و انزواي اجتماعي شروع ميشود. همانطور كه ميدانيد انزواي اجتماعي در افراد با اسيكزوفرني مزمن ديده ميشود
. بطوري كه برخي محققان پي بردهاند كه اسكيزوفرنها حتي كمتر از افراد بهنجار به ساير مردم نگاه ميكند ضمن اينكه از نگاه كردن به كساني كه بهطور مستقيم به آنها خيره شدهاند اجتناب ميكنند.
اين افراد به ندرت با ديگران وارد صحبت ميشوند. اسكيزوفرني يك اختلال بسيار نادري است كه تأثير زيادي بر روي جريانهاي شناختي و رفتار دارد. بهطوريكه اين افراد دچار هذيان، مشكلاتي در همخواني افكار و توهم دارند اما همه آنها همزمان ظهور پيدا نميكند. شايد مهمترين مشكل بيماران اسكيزوفرني استفاده خاص از گفتار آنهاست.
چون گفتار مختلف بيماران اسكيزوفرني نيز همراه با تغييرات سريعِ موضوع سخن كه احتمالاً نشانه مراحل فكري آشفته آنهاست صورت ميگيرد. و البته هذيان يكي از ويژگيهاي مهم اسكيزوفرني است. باورهايي كه اساس واقعي ندارند و در اين افراد به خوبي مشهود است. به طور كلي اسكيزوفرني، به عنوان يك اختلال فكري محسوب ميشود و آنطوريكه ما دريافتهايم اسكيزوفرني ناهنجاريهايي در درك، خلق، رفتار حركتي و روابط اجتماعي را در بر ميگيرد.
در مورد اين بيمار خاص چهار علامت اصلي كاملاً مشهود است: 1) Impaired Association of Ideas كه بيمار اختلال فكري خودش را از طريق گفتار نشان ميدهد.
2) عاطفه سطحي (Flattened Affect)كه واكنشهاي اصلي هيجاني بيمار نامتناسب است.
3)دوسوگرايي(Ambivalence):بيمار قادر به تصميمگيري و فعاليتهاي هر قسمت نيست.
4)در خودماندگي(Autism): بيمار منزوي شده و در خود فرو ميرود.
و در مورد علائم ثانوي بيماري همانطور كه در شرح حال ذكر شد، بيمار دارايِ توهم، دائم افرادي را در اطراف خود ميبيند كه قصد صدمهزدن به او را دارند در صورتيكه اين شخصيتها حضور واقعي ندارد.
افكار پارانوئيد، سوءظن به اطرافيان، خودبزرگبيني و حتي خصومت و خشونت كه مجموع اين نشانهها را به تشخيص اسكيزوفرني سوق ميدهد.
تاريخچة اسكيزوفرني
بيماري اسكيزوفرني كه به سرطان اعصاب معروف است از كجا نشأت ميگيرد؟ در يك قرن گذشته مباحث عمدهاي در خصوص علل آن شكل گرفته است كه عمده آن در چارچوب عوامل زيستي و روانشناختي بوده است و با گسترش مجادلات و رويكردهاي التقاطي مبني بر تعامل اين دو عامل توفق جست و تعامل عوامل زيست و تجربه را در كنار مفهوم آسيبپذيري مهم تلقي نمودند. احتمالاً افراد براي ابتلا به اسكيزوفرني آمادگي زيستي دارند اما اين اختلال فقط زماني ايجاد ميشود كه شرايط محيطي خاص فراهم باشد.
با توجه به انواع اسكيزوفرني (كاتاتونيك، آشفته، پارانوئيد، نامتمايز، باقيمانده) پيش آگهي نسبت به درمان متفاوت و نتايج به تناسب شدت و مدت اختلال و نيز امكانات درماني متفاوت است. در اين عرصه پژوهشگران زيستي در بررسي نابهنجاريهاي ساختار و عملكرد مغز برآمادگيهاي ژنتيكي، شاخصهاي زيستي و عوامل استرسزاي زيستي تأكيد دارند و ملاحظات روانشناختي عمدتاً بر رويكرد رفتاري متمركز است. يعني اهميت دادن به سيستمهاي خانوادگي، نقشها، الگوهاي ارتباطي و محيطي بيشتر فرد بيمار.
به نظر ميرسد با لحاظ نمودن رويكرد زيستي ـ رواني ـ اجتماعي تا رسيدن به معيارهاي تشخيص و درماني مطلوب عليرغم همه تحولات شكل گرفته و جستجوهاي بنيادي، اين اختلال همچنان به صورتي ابهامآميز باقي مانده است و كار بسياري در اين عرصه در پيش است.
داروهاي اسكيزوفرني خطر مرگ را افزايش ميدهند
خبرگزاري فارس: مطالعات نشان مي دهند داروهاي مورد استفاده براي بيماران اسكيزوفرني، خطر مرگ آنان در دوران پيري را افزايش ميدهند.
به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از آسوشيتدپرس، داروهايي كه اغلب براي درمان بيماران اسكيزوفرني تجويز مي شوند، خطر مرگ بيماران در دوران پيري را افزايش ميدهد.
بر اساس اين گزارش، سالخوردگاني كه به بيماري اسكيزوفرني مبتلا هستند در صورتي كه هر يك از داروهاي درمان اسكيزوفرني را مصرف كنند، خطر مرگ آنها طي 12 هفته از آغاز مصرف داروها 54 درصد افزايش مييابد.
اين مطالعات نشان مي دهد خطر مرگ تمامي داروهاي بيماري اسكيزوفرني كه هم اكنون در كشورهاي جهان مورد استفاده قرار مي گيرند، به يك اندازه است.
اين گزارش مي افزايد، پژوهشگران تاكنون نتوانسته اند دليل دقيق خطر مرگ آفرين داروهاي اسكيزوفرني را تشخيص دهند، اما بررسي ها نشان مي دهد اين داروها با بيماريهاي قلبي و ذات الريه مرتبط هستند.
بنابر اين گزارش، اتحاديه تغذيه و داروي وزارت بهداشت آمريكا نيز از توليد كنندگان داروهاي اسكيزوفرني خواسته است بر روي داروهاي اسكيزوفرني برچسب افزايش خطر مرگ را حتما نصب نمايند.
با اين وجود، پژوهشگران دانشگاه كاليفرنياي جنوبي معتقدند از لحاظ باليني اين داروها مورد نياز هستند و در واقع هم اكنون گزينه ديگري براي جايگزيني آنها وجود ندارد.
نحوه عمل مغز در برخورد با بيماري
زيست شناسان با بهرهگيري از تازهترين پيشرفتهاي علمي به نكات مهمي در باره نحوه عمل مغز در شكل دادن به آنچه تلقي دائمي افراد از خويش كه با عنوان "خود" يا "نفس" ناميده ميشود، دست يافتهاند.
اين يافتههاي تازه ميتوانند تاثيرات گستردهاي در تصحيح ديدگاههاي معرفتي و روانشناسانه متعارف داشته باشند.
به گفته "تد هيترتون" روانشناس در دانشگاه "دارتموث" واضحترين چيز براي هركس خود اوست. شما به بدن خود نظر ميكنيد و آن را بدن خودتان به شمار ميآوريد. وقتي دستتان را براي برداشتن چيزي به حركت در ميآوريد، ميدانيد كه دست خودتان است. وقتي صبح از خواب بيدار ميشويد نياز نداريد كه از خودتان درباره اينكه چه كسي هستيد پرسوجو كنيد.
"خود" ظاهرا واضح و آشكار است اما در عين حال معماآميز و رازگونه نيز هست. هيترتون سالها از مطالعه مستقيم اين موضوع خودداري ورزيده بود هرچند كه حوزه تحقيق او مسائلي نظير "كنترل بر خويش" و "حس احترام به خويش" بود.
او ميگويد: علائق من درباره موضوع "خود" يا "نفس" بودند اما درباره اين مساله فلسفي كه نفس يا خود چيست نبود. من از گمانهزني در اينباره كه معناي اين امر چيست خودداري ورزيدم.
اما اوضاع عوض شده است. امروزه هيترتون همراه شمار رو به افزايشي از ديگر دانشمندان مستقيم به تحقيق درباره خود نفس مشغول شدهاند و در نظر دارند اين نكته را مشخص كنند كه مفهوم خود يا نفس چگونه از دل فعاليتهاي مغز ظهور ميكند.
اين دانشمندان در چند سال گذشته موفق به مشخص كردن برخي فعاليتها در مغز شدهاند كه احتمالا در شكل دادن به جنبههايي از خودآگاهي نقش دارند.
اين محققان اكنون درصددند اين نكته را روشن سازند كه اين قبيل فعاليتها چگونه موجب ظهور احساس يگانهاي ميشود كه همه ما از خود به عنوان يك وجود واحد و منفرد داريم.
اين تحقيقات همچنين ميتواند سرنخهايي در اين زمينه ارائه دهد كه چگونه مفهوم نفس در بين اجداد انسان نماي ما ظاهر شد.
اين پژوهشها احتمالا حتي ميتوانند به دانشمندان در مداواي آلزايمر،اسكيزوفرني و ديگر بيماريهايي كه موجب از بين رفتن معرفت شخص از خويش ميشود و در مواردي به كلي آن را نابود ميسازد، كمك كنند.
ويليام جيمز روانشناس آمريكايي كه حوزه جديد مطالعه درباره نفس را با كتاب مشهور خود "اصول روانشناسي" در سال ۱۸۹۰پايهگذاري كرد اين نكته را مطرح ساخت كه براي مطالعه نفس مناسب است كار را با وسيعترين مفهوم مورد پذيرش همگان آغاز كنيم و سپس گامبهگام به سمت دقيقتر كردن اين مفهوم پيش برويم.
جيمز استدلال كرد كه هر چند نفس يا خود به صورت يك امر يكپارچه و واحد ظاهر ميشود اما صورتها و وجوه متعدد دارد. از احساس آگاهي فرد درباره بدن خويش گرفته تا خاطرات شخص درباره خود و تا دركي كه شخص از نحوه ارتباط خود با جامعه دارد. اما جيمز اعتراف كرد كه نميداند كه مغز چگونه اين انديشههاي متنوع را درباره خود به وجود ميآورد و آنها را در يك كل به هم پيوسته تركيب ميكند.
از زمان جيمز تاكنون دانشمندان موف
ق شدهاند سرنخهاي مهمي در اينباره از رهگذر آزمايشهاي روانشناسانه به دست آورند. به عنوان مثال آن دسته از محققاني كه به پژوهش درباره خاطرات شخص از خود علاقمندند از داوطلبان پرسشهايي درباره خود آنان و نيز افراد ديگر پرسيدهاند.
بعد از مدتي به اين داوطلبان پرسشنامههايي دادهاند تا روشن شود اين افراد پرسشهاي اوليه را تا چه حد در خاطر نگاه داشتهاند. در اين آزمايشها مشاهده شده كه همه افراد پرسشهايي را كه درباره خود آنان بوده بهتر از پرسشهايي كه درباره ديگران بوده به ياد ميآورند.
برخي از روانشناسان استدلال كردهاند كه اين نتايج بسادگي اين نكته را نشان ميدهد كه ما با خود بيش از ديگران آشنا هستيم. بعضي ديگر به عكس نتيجه گرفتهاند خود يك چيز استنثنايي است، بهاين معني كه مغز براي پردازش اطلاعات مربوط به "خود" از شيوههاي موثرتر و مدارهاي اختصاصيتر استفاده ميكند.
اما اين آزمونهاي روانشناسانه نتوانستند ميان اين نظريههاي رقيب بطور قاطع يكي را گزينش كنند زيرا در بسياري از موارد هر دو نوع فرضيه، پيش- بينيهاي يكساني درباره نتايج آزمونهاي رواني ارايه ميدهند.
سرنخهاي ديگر درباره خود از آسيبهايي بدست آمد كه به نواحي خاصي از مغز كه مختص پردازش اطلاعات مربوط به خود يا نفس است وارد آمده است. شايد مشهورترين اين آزمايشها مربوط به يك سركارگر خطگذاري ريلهاي آهن است كه در قرن نوزدهم به واسطه انفجار ديناميت در محل كار يك تكه آهن به مغزش اسيب رسيد اما اين سركارگر كه "فينياس كيج" نام داشت به طرز معجزه آسايي زنده ماند.
دوستان كيج به اين نكته توجه كردند كه رفتار اين دوست قديميشان به كلي دستخوش تغيير شده است. او كه قبل از حادثه يك سركارگر كاري و پربازده بود و در معاملات نيز مو را از ماست ميكشيد و از زرنگي خاصي برخوردار بود پس از حادثه به آدم بددهني تبديل شد كه احترامي براي ديگران قائل نبود و براي برنامهريزي فعاليتهاي آينده خود با مشكل زياد روبرو بود.
نمونههاي مشابه نمونه اين سركارگر روشن ساختند كه بين دو مفهوم نفس و خود از يكسو و مفهوم آگاهي و خودآگاهي consciousnessتفاوت وجود دارد.
افراد ميتوانند بيآنكه حالت هشياري خود را از دست داده باشند، درك و احساس ناقصي از خود به دست آورند.
آسيبهايي كه به مغز وارد ميشود همچنين اين نكته را روشن ساخت كه مفهوم خود به نحو بسيار پيچيدهاي ساخته ميشود. به عنوان مثال در سال ۲۰۰۲ استان كلاين از دانشگاه كاليفرنيا در سانتا باربارا به اتفاق همكارانش يك نمونه جالب از اين موارد گزارش كرد.
اين مورد كه با علامت اختصاري "د.ب" شناسانده شده بود يك مرد ۷۵ساله بود كه پس از يك حمله قلبي همه حافظه مربوط به آنچه را كه در گذشته انجام داده بود يا تجربه كرده بود از دست داد و بكلي آنها را فراموش كرد.
كلاين براي آزمودن ميزان آگاهي د.ب از خود فهرستي حاوي ۶۰مشخصه به او ارائه كرد و از او خواست توضيح دهد كه آيا اين مشخصهها در مورد او صادقند يا اساسا به او صدق نميكنند يا تا اندازهاي درباره او درست هستند.
كلاين عين همين پرسشها را به دختر د.ب داد و از او خواست كه بگويد آيا اين مشخصهها درباره پدر او صادق هستند يا اينكه نيستند؟
گزينههاي د.ب تا حد بسيار زيادي با گزينههاي دخترش انطباق داشتند و اين امر نشان ميداد كه د.ب به نحوي از خود آگاهي دارد بدون آنكه به خاطراتي كه به او ميگويد كيست دسترسي داشته باشد.
در سالهاي اخير دانشمندان به واسطه پيشرفتهايي كه در امر تصوير برداري از مغز صورت گرفته از مورد افرادي كه دچار آسيب مغزي شدهاند گذر كردهاند و به سراغ افراد سالم رفتهاند.
در يونيورسيتي كالج دانشگاه لندن محققان با استفاده از دستگاههاي اسكن به بررسي اين نكته پرداختهاند كه ما چگونه احساس آگاهي نسبت به بدن خود پيدا ميكنيم.
به گفته سارا جونز بلاك مور اگاهي از بدن نخستين تراز و پائين مرتبه آگاهي از خود است.
زماني كه مغز ما فرماني را براي به حركت درآوردن بخشي از بدنمان صادر ميكند، دو علامت يا سيگنال ارسال ميشود. يك علامت به بخش خاصي از بدن كه حركت آن مورد نظر است سير ميكند و علامت دوم به بخشي از مغز ميرود كه حركات را تحت نظر قرار ميدهد.
بلاك مور ميگويد: من به يكي از اين دو علامت به صورت كپي يا رونوشت دومي كه از يك نامه تهيه ميكنيم نگاه ميكنم مثل كپي يك پيام الكترونيك اين دوپيام عين هم هستند اما به دو بخش مختلف منتقل ميشوند.
مغز ما آنگاه اين دو پيام را براي پيش بيني كردن احساسي كه از انجام عمل حاصل ميشود مورد استفاده قرار ميدهد. يك چشم برهم زدن موجب ميشود تا شيئياي كه روبروي ما قرار دارد در ميدان ديد ما به حركت درآيد.