بخشی از مقاله

بررسي تفاوت هاي جنسي در اضطراب اجتماعي نوجوانان


اضطراب اجتماعي اضطرابي است كه خصوصاً هنگام برخوردهاي اجتماعي متقابل افراد با يكديگر بوجود مي‌آيد افرادي كه از اضطراب اجتماعي رنج مي‌برند با افزايش مسائل رواني، ناتواني در تمركز حواس و حالتهاي عصبي روبرو هستند . اشخاص دچار اضطراب اجتماعي به منبع ناراحتي خود كه برخوردهاي اجتماعي است كه اكنون يا بزودي با آن مواجه خواهند شد آگاه هستند.


اگر چه هر كسي گاهي حداقل كمي از مصاحبه‌اي كه قرار است در آن شركت كند دچار حالت عصبي مي‌شود. در واقع يعني هر يك از ما در اضطراب اجتماعي قرار مي‌گيريم ، اضطراب اجتماعي مانند خيلي از مسائلي است كه روانشناسان و محققين ارتباطات در آن به تحقيق مشغول هستند.
اسامي كه به اين نظريه‌ها داده مي‌شود عبارتند از :
خجالتي بودن، اضطراب زماني ، اضطراب ارتباطي، كم‌گويي، وحشت در اثر ظهور در مقابل ديگران.
اگر چه برخي از روانشناسان بين اضطراب اجتماعي و نظريه‌هاي فوق تفاوتي قايل هستند. اما بيشتر محققين امروزه اصطلاح اضطراب اجتماعي را با خجالت‌زدگي هم معني بكار مي‌برند. نظريه‌هاي اضطراب زماني، وحشت در اثر ظهور در مقابل ديگران اغلب به عنوان نمونه هاي خاص براي نظريه اضطراب اجتماعي عنوان مي‌شود. علاوه بر اين بررسيهاي آماري نشان مي‌دهد بين اضطراب اجتماعي و خجالت‌زدگي و ديگر نظريه‌ها ارتباط همبستگي وجود دارد. بنابراين ما اصطلاح اضطراب اجتماعي و خجالت‌زدگي را مي‌توانيم در اين مقاله بجاي همديگربكار ببريم.


به هر حال بايد توجه داشت كه اضطراب اجتماعي را نبايد با درونگرايي همانند دانست. در حاليكه درونگراها اغلب بجاي حضور در اجتماع با خودشان تنها هستند. بيشتر اشخاصي كه دچار اضطراب اجتماعي هستند از خجالت‌زدگي متنفر‌اند.
تقريباً دو سوم اين اشخاص در يك تحقيق ، خجالتي بودن خود را يك مشكل واقعي بيان نمودند و يك چهارم اين افراد تمايل خود را براي يافتن راه‌حل اين مشكل بيان نمودند.
(PIKONIS, 1992 A)

بيان مسئله(موضوع تحقيق)
» ويژگيهاي اشخاص مبتلا به اضطرابهاي اجتماعي«
اشخاصي كه از اضطرابهاي اجتماعي رنج مي‌برند در موقعيتهاي اجتماعي كه قرار مي‌گيرند دچار مشكل مي‌شوند. اين اشخاص مي‌گويند هنگاميكه مجبور به گفتگو با ديگران هستند دچار حالت عصبي و احساس نامطلوبي مي‌شوند.(CHEEK , BUSS1981)


آنان به نظر ديگران نسبت به خودشان توجه دارند. آنان وقتي كه با افراد جديد آشنا مي‌شوند و يا مجبور هستند در مقابل حضار صحبت كنند خيلي خجالتي مي‌شوند. اغلب اين افراد فكر مي‌كنند ممكن است كارشان اشتباه باشد و يا احمقانه بنظر آيد. اشخاص خجالتي اغلب دچار لكنت زبان مي‌شوند ، درگفتار دچار اشتباه مي‌شوند ، علائم عصبي در ظاهرشان ديده مي‌شود ، مانند عرق ريختن و لرزش بدن. اين احساسات فقط در ذهن اشخاص اضطراب اجتماعي نيست.


اشخاصي كه با افراد خجالتي ارتباط برقرار مي‌كنند آنان را افراد عصبي و بازداشته شده از احساسات و نيز غيردوستانه مي‌دانند. (CHEEK , BUSS 1981) اشخاص خجالتي احتمالاً در موقعيتهاي اجتماعي نسبت به بيشتر مردم در آنچه كه مي‌گويند يا انجام مي‌دهند دچار خجالت و دست‌پاچگي مي‌شوند و احتمالاً به همين علت است كه اشخاص خجالتي نسبت به اشخاص غير خجالتي بيشتر دچار سرخي صورت در اثر خجالت مي‌‌شوند.
اشخاص مضطرب اجتماعي گاهي به اين فكر مي‌كنند كه چگونه مي‌توانند ارتباط برقرار كنند و منظور خودشان را به ديگران انتقال دهند. اشخاص خجالتي مي‌گويند كه گاهي دچار حالت عصبي و خجالتي هستند كه نمي‌توانند فكر كنند تا چيزي براي گفتن پيدا كنند آنان ممكن است گفتگو را به سكوت بكشانند كه اين امر براي آنان خيلي ناراحت كننده مي‌باشد(PILKONIS 1877) افراد مضطرب اجتماعي قبل از صحبت كردن و يا بعد از صحبت كردن در مقابل حضار دچار بالاترين سطح اضطراب مي‌شوند.
اين اشخاص بسختي سخن فردي كه قبل يا بعد از آنان گفتگو كرده است را بخاطر مي‌آورند . اضطراب مانع شركت‌دادن آنان و بخاطر آوردن سخنان ديگران مي‌شود. چنانچه اخيراً ديده شده افراد خجالتي درونگرا نيستند. برعكس آنان مايل هستند دوستان بسياري را داشته باشند . خصوصاً افراد خجالتي بيان مي‌كنند كه هنگام نياز به كمك مردم دوست دارند افراد بيشتري به آنان كمك كنند.(ZIMBARARDO 1997) خجالتي بودن آنان مانع مي‌شود تا دوستان بيشتري داشته باشند و هنگام كمك نيز مانع درخواست آنان از دوستانشان ميشود. مطالعه ديگري نشان داده است كه دانش‌آموزان خجالتي تمايل كمتري براي گفتگو با مشاورين مشاغل از خودشان نشان مي‌دهند.


در يك تحقيق ديگر محققين خواستار انجام كاري شدند كه بدون كمك ديگران انجام آن ميسر نبود.
(DEPAULT , DULL , GREENBEG , SWAIM) اشخاص مضطرب اجتماعي در اين كار كمتر از ديگران تمايل به درخواست كمك از خود نشان مي‌دهند ، اين عدم درخواست همكاري ريشه در ترس اشخاص مضطرب اجتماعي دارد كه ديگران نيز تمايلي به پاسخ كمك آنان ندارند. نه فقط افراد مضطرب اجتماعي در مورد اينكه ديگران نظر خوبي نسبت به آنان نخواهند داشت ترس دارند ، بلكه برداشت ديگران را از خود بطور منفي تعبير مي‌كنند، اين موضوع در يك تحقيق از دانشجويان كالج خواسته شده بود كه بر روي يك سري از تكاليف كار كنند. سپس از آنان سئوال شده كه تصور مي‌كنيد دانشجويان ديگر در مورد شما چه برداشتي داشته باشند. دانشجويان مضطرب اجتماعي احساس مي‌كردند كه در انجام كارها نسبت به دانشجويان غيرمضطرب كمتر شايستگي داشتند.
در آزمايش ديگري كه ( POZE , CARVER , WELLENS 1991) بصورت ارتباط دوطرفه بوسيله تلويزيون صورت گرفت ، همه افراد يك برنامه از پيش ضبط شده را تماشا كردند. در اين حالت همه نوعي ارتباط را برداشت كردند. مضطرب اجتماعي- در شكل حالتهاي صورت – از خود تمايل بيشتري براي تعبير حالتهاي صورت نشان ميداد. خلاصه اينكه اشخاصي كه دچار اضطراب اجتماعي بالايي هستند انتظار دارند برخورد اجتماعي ضعيفي داشته باشند

و بدنبال دليلي هستند كه افراد ديگر آنان را مورد تأييد قرار نمي‌دهند. و اين حالت بدبينانه با برخوردهاي اجتماعي احتمالاً‌ موجب بروز مشكلاتي خواهد شد. اشخاص ديگر مايل نيستند افراد خجالتي اطمينان خود را از دست بدهند كه دچار يك عدم پذيرش اجتماعي و موجب ترس آنان شود بعلاوه بدليل اينكه آنان تصور مي‌كنند كه ديگران نسبت به آنان متنفر هستند ارتباط گفتاري خود را قطع مي‌كنند و در اجتماعات آنان شركت نمي‌كنند. در نتيجه ممكن است غنچه ايجاد ارتباط متقابل و دوستي نهايي آنان قبل از اينكه شكوفه بزند در اثر سرمازدگي از بين برود.


» توضيح اضطراب اجتماعي«
چرا اشخاص خجالتي در شرايط خاص موقعيتهاي اجتماعي دچار اضطراب زيادي ميشوند؟ آنان از چه چيزي مي‌ترسند؟
بيشتر محققين معتقدند كه سنجش درك ديگران علت اصلي اضطراب اجتماعي است. بعبارت ديگر، اشخاص مضطرب اجتماعي از آنچه كه ديگران دربارة آنان فكر مي‌كنند ترس دارند. مخصوصاً آنان از سنجش منفي ديگران مي‌ترسند، اشخاص مضطرب اجتماعي نگران اين هستند كه اشخاصي كه با آنان گفتگو مي‌كنند ممكن است آنان را احمق، خسته كننده و يا بي‌تجربه تصور كنند. برخي از موقعيتهاي اجتماعي موجب تحريك اضطراب آنان ميشود.


موقعيتهاي از قبيل:
فكر كردن در مورد قرار ملاقات مردم براي اولين بار ممكن است براي فردي كه دچار اضطراب اجتماعي شديدي است مانند يك كابوس ترسناك باشد.
سنجش درك ديگران موجب ميشود تا اشخاص مضطرب اجتماعي ترس خود از اينكه ديگران در مورد آنان چه تصوري دارند را كاهش دهد. اغلب اين اشخاص در حضور يافتن در مجامع اجتماعي پرهيز مي‌كنند. آنان از مهمانيهايي كه در آن اشخاص را نمي‌شناسند گريزان هستند. از ملاقات با افرادي كه آنان را نمي‌شناسند پرهيز مي‌كنند. ترجيح مي‌دهند امتحان كتبي بدهند تا در مقابل ديگران امتحان شفاهي بدهند.
اشخاص خجالتي هنگاميكه نتوانند از وضعيتي كه قرار گرفته‌اند خارج شوند ميتوانند مقدار برخوردهاي خود را كاهش دهند. يك روش براي اين كار اين است كه از تماس چشمهاي خود با ديگران پرهيز كنند. ايجاد برقراري تماس چشم با ديگران تمايل و آمادگي گفتگو كردن با ديگران را نشان ميدهد. با عدم انجام اين كار اشخاص خجالتي به ديگران مي‌گويند كه ترجيح مي‌دهند ارتباط و برخورد اجتماعي نداشته باشند. در اين حالت اشخاص مضطرب ارزيابي ديگران را نسبت به خود محدود مي‌كنند.


اگر تلاش در جهت پرهيز از موقعيتهاي اجتماعي با شكست مواجه شد ، اشخاص خجالتي بايد گفتگوهاي خود را با ديگران بطور كوتاه انجام دهند. در يك آزمايشي از اشخاص خواسته شده بود تا در مورد خودشان به مصاحبه كننده چهار خاطره تعريف كنند.
(DEPAULO , EPSTEIN , LEMAY , 1990) برخي از اين اشخاص تصور مي‌كردند كه مصاحبه كننده مي‌خواهد با شنيدن ، اين خاطرات را ارزيابي كند. در حاليكه اشخاص ديگر تصور مي‌كردند با گفتن خاطرات خود مي‌توانند بدنبال كارشان بروند. اشخاص مضطرب اجتماعي كه تصور مي‌كردند مورد ارزيابي قرار خواهند گرفت خاطرات خود را بطور مختصري بيان كرده و در مورد شخصيت خود كمتر از افراد ديگر صحبت كردند. ظاهراً افراد خجالتي نگران بوجود آمدن اثر نامطلوب در ذهن مصاحبه كننده بودند.


در آزمايش ديگري از اشخاص خواسته شده بود تا در يك آشنايي پنج دقيقه‌اي با فردي كه قبلاً با او ملاقات كرده بودند گفتگو كنند.
(EARY , KINGHT , JOHNSON 1987) وقتي محقيقن نوارهاي ضبط شده را بررسي نمودند متوجه شدند كه اشخاص مضطرب نسبت به ديگران تمايل بيشتري به رفتارهاي شفاهي دارند، بعنوان مثال، اين اشخاص تمايل بيشتري به موافق بودن با آنچه كه فرد ديگري مي‌گويد از خودشان نشان مي‌دهند. و هنگاميكه نوبت صحبت آنان ميشد به بازگو كردن و يا توضيح دادن به سخنان آن فرد مي‌پرداختند.


اين سبك برخورد موجب ميشود كه آنان بدون اينكه زياد خودشان را درگير گفتگو كنند در ذهن آن فرد حالتي از احترام و علاقه‌مندي را بوجود آورند. بدين ترتيب اشخاص خجالتي موجب محدود شدن ارزيابي ديگران از خودشان شده و خصوصاً موجب كاهش شانس ديگران از پيدا كردن مورد ايرادي از خود مي‌شدند. بطور خلاصه اين سبك برخورد اشخاص خجالتي يك نوع استراتژي حفاظت از خود مي‌باشد زيرا آنان به ارزيابي منفي ديگران از خود اهميت مي‌دهند. اشخاص خجالتي بطور عمدي گفتگوها را كوتاه و خوشايند مي‌كنند. و از موضوعهايي كه موجب بحث جدي و ايجاد خجالت در آنها شود پرهيز مي‌كنند. در يك تحقيق چنين پيشنهاد شده است كه اشخاص مضطرب ممكن نيست آن طوري كه بنظر مي‌آيند در انجام يك گفتگو ناتوان باشند.


گاهي محققين به اين نتيجه رسيده‌اند كه افراد خجالتي در ايجاد برخوردهاي اوليه با ديگران دچار مشكلات زيادي نيستند و در برخي افراد خجالتي ديده شده كه در يك گفتگو ، آغاز كننده اوليه بوده‌اند.

هدف از تحقيق، اهميت مسأله :
بركسي پوشيده نيست كه آموزش و پرورش در جهت رشد و تعالي جامعه نقش كليدي و حياتي دارد لذا در بسياري از جوامع پيوسته قدمهاي حساب شده‌اي در جهت گسترش كمي و كيفي مراكز آموزشي برداشته مي‌شود . اين در حالي است كه ما نه تنها در حال حاضر با كمبود چنين مراكزي در اكثر شهرهاي كشورمان بخصوص شهرستانها مواجه هستيم بلكه رشد روزافزون جمعيت باعث مي‌شود كه اين كمبود هر روز بيش از روز گذشته محسوس و ملموس باشد.


به مقتضاي فعاليتهايي كه در آموزش و پرورش داريم ، ملاحظات و شناخت نسبي از نقاط قوت و ضعف اين مجموعه مخصوص اضطراب اجتماعي كه امكان دارد در مورد نوجوانان ما صدق كند ضرورتاً ما را بر آن داشت تا موضوع مطرح شده را مورد تحقيق و بررسي قرار دهيم. از آنجايي كه بر اين اعتقاديم آموزش و پرورش اساسي‌ترين سنگ بناي آينده جامعه را بنيان مي‌نهد، اضطراب مانع بروز خلاقيت و رشد شكوفائي استعدادهاي دانش‌آموزان ميشود . يك موقعيت فشارزا باعث مي‌گردد تا رفتارهاي هيجان‌زا بروز كند و از يك سازش منطقي با محيط به دور باشند.

بيان مسئله پژوهش:
- آيا بين‌دختران‌و‌پسران در اضطراب اجتماعي تفاوت معني‌داري وجود‌دارد؟

فرضيه:
- اضطراب اجتماعي در بين دختران در اين سن بيشتر از پسران است.

متغيرهاي پژوهش
تعريف اضطراب:
شيوه يادگيري گنجينه لغت بعنوان يك تجربه دروني كاملا ً اتفاقي است ، زيرا از اين طريق فرد براي رويدادها برچسبهاي مقتضي و مناسب را فراهم مي‌آورد و در نتيجه گنجينه لغاتي براي احساسهاي خود تشكيل مي‌دهد . بنابراين تعجبي ندارد كه افراد مختلف براي عكس‌العمل‌هاي خود در موقعيتهاي يكسان اصطلاحات مختلفي بكارببرند. و اين امر تعريف هيجان را كه در آن اكثريت صاحبنظران اتفاق نظر داشته باشند مشكلتر مي‌سازد. تعريف اضطراب نمونه بارزي از اين مشكلات است. هر فردي گاه‌گاهي د رزندگي خود اضطراب را تجربه كرده است. اگر چه اين تجربه‌ها را بعنوان اضطراب نتوان ناميد و نام ديگري بر آن نهاد . چنانكه وقتي اضطراب خيلي شديد باشد اصطلاحاتي همچون وحشت ، هراس ، بيم و ترس مورد استفاده قرار مي گيرد .

وقتي اضطراب تا حدي ملايم و خفيف باشد اصطلاحاتي همچون پريشاني، نگراني، ناراحتي و غصه مورد استفاده قرار مي‌گيرد. حتي در موقعيتهاي وخيم‌تر عكس‌العملهاي فيزيولوژيكي نيز از فردي به فرد ديگر متفاوت است. در بعضي از افراد اضطراب باعث خشكي ، انقباض و ناراحتي گلو مي شود و در برخي اضطراب باعث فشار قفسه سينه مي شود ، در بعضي از افراد در اثر اضطراب كف دستان خيس عرق، احساس پروانه در شكم، سستي روده‌ها ضعف و ناتواني در زانوها و بيقراري و ناآرامي مي‌شود.


فرويد اضطراب را بعنوان علامت و نشانه‌اي براي تهديد» خود« مي‌داند.
آدلر معتقد است كه اضطراب احساس حقارت كردن است.
در نظريه كِلِي اضطراب نتيجه شناخت عدم كفايت و عدم لياقت در سيستم سازه‌هاي فرد است. روتر گفت: اضطراب منعكس كننده تفاوت و اختلاف بين نيازهاي مبرم و قوي فرد با انتظارات ساده او كه با هم برخورد مي‌كنند است.


هورناي معتقد است كه اضطراب احساس تنهايي و درماندگي كردن در دنياي خصومت آميز است وراجرز اضطراب را نتيجه ادراك تهديد به مفهوم خودانگاره مي‌نامد.


اضطراب و فشار رواني
هر فردي در زندگي خود گاه‌گاهي اضطراب را تجربه كرده است. اضطراب يك احساس ناخوشايندي از ترس و بيم است كه همراه با يك يا چندين عكس‌العمل فيزيولوژيكي مانند طپش قلب و عرق است. بعضي از افراد اغلب بطور نامحسوسي مضطرب هستند كه بعنوان ويژگي و ضعف اضطراب ناميده مي‌شود. وقتي كه اضطراب فقط در يك موقعيت و وضعيت خاصي تجربه مي‌شود آن را اضطراب و نگراني وضعيت مي‌نامند.
انواع آزمودنيهاي روان‌شناختي و فيزيولوژيكي جهت سنجش اضطراب وجود دارد و مي‌تواند مورد استفاده قرار بگيرد. بعضي از اين آزمودنيها جهت پيش‌بيني و چگونگي عكس‌العمل يك فرد در تجارب و آزمايشهاي شرطي شدن، يادگيري حرف و مشاغل و امتحانات مورد استفاده قرار مي‌گيرد.


فشار رواني خيلي شبيه به اضطراب است. مفهوم استرس يا فشار رواني در ابتدا جهت توضيح چگونگي عكس‌العمل بدن درمقابل بيماريها، صدمه‌ها و يا ساير ضربه‌ها و ناراحتيها بكاربرده مي‌شود اما بعدها به مواردي كه فرد آنها را بعنوان عوامل تهديد‌كننده براي خود مي‌داند نيز شامل مي‌شود.
علاوه بر عكس‌العملهاي فيزيولوژيكي كه همراه با فشار رواني است، تعدادي از
عكس‌العملهاي هيجاني نيز قبل از خشم، غمگيني نيز همراه با فشار رواني است. منظومه فعاليتهاي شديد كه تحت عنوان رفتار نوع A شناخته ‌شده‌اند به خصوص داراي ويژگي فشار رواني هستند . كساني كه داراي چنين رفتاري هستند ، در معرض خطر ابتلا به امراض قلبي قرار دارند . اينگونه افراد به احتمال قوي ، مردماني ناراضي هستند كه نياز مبرمي به كنترل‌كردن و مهاركردن تمام مردم و تمام اشياء و امور را دارند و اغلب با كساني كه با آنها برخورد مي‌كنند به مخالفت برمي‌خيزند.

اجزاي اضطراب:
بطور كلي اضطراب مستقيماً با آينده ارتباط دارد و فاقد يك عامل عيني مشخص است و داراي دو جنبه اصلي است:

الف: جنبه فيزيولوژيكي
ب: جنبه شناختي
برانگيختگي جنبه فيزيولويكي اضطراب ، مربوط به سيستم عصبي است كه آن را بصورت يك هيجان معرفي مي‌كند. اين برانگيختگي شامل عكس‌العمل‌هايي مي‌شود كه از فردي به فرد ديگر متفاوت است . اين عكس‌العمل‌ها ممكن است با تغييراتي در ميزان ضربان قلب، فشار خون، تعريق بدن، ترشح بزاق، رنگ پوست، اختلالات تنفسي، حالت تهوع، انقباض معده يا اسهال همراه باشد.


جنبه شناختي اضطراب بطور يقين تلقي نامطبوعي از رفتار مبهم و تهديد‌آميز آينده است كه فرد نمي‌تواند آنرا توصيف كند چون غير قابل توصييف هستند و فرد احساس مي‌كند كه آمادگي مقابله با آن را ندارد. آن ممكن است احساس مصيبت و بلاي تهديدكننده، فاجعه، از هم پاشيدگي و يا حتي مرگ باشد و همانطوريكه گفتيم اين تجربه‌ها ممكن است زنگ خطري از بيم و وحشت باشد.

بروز اضطراب
كساني كه اضطراب را بطور معمول تجربه مي‌كنند قادر نيستند ، سرچشمه و علت آنرا تشخيص دهند . اما سعي و تلاش مي‌كنند كه علت و منبع اين احساس اضطراب را دريابند. مردم اغلب اضطراب خود را به چيزي نسبت مي‌دهند كه ممكن است علت و سرچشمه آن اضطراب باشد و يا نباشد. بعنوان نمونه خانمي كه مي‌خواهد براي گروهي از مردم سخنراني كند ، دچار اضطراب مي‌شود ممكن است اضطراب خود را به صحبت كردن و سخنراني كردن نسبت بدهد هر چند اگر از اين خانم سؤال شود كه چه چيزي در سخنراني وجود دارد

كه شما را دچار اضطراب كرده است؟ احتمالاً جواب خواهد داد:» من نمي‌دانم« من فقط مضطربم، اين نوع عكس‌العمل‌ها گاهي اوقات وحشت صحنه ناميده مي‌شود ، اما در گفتگوهاي عاميانه و عمومي اضطراب اصطلاح مناسبي براي آن است.

پيامدهاي اضطراب
اضطراب به چه نحوي روي عملكرد يك فرد تأثير مي‌گذارد؟
تحقيقات نشان داده‌اند كه جواب بدين سؤال اين است كه بگوئيم: بستگي دارد، يعني به شدت اضطرابي كه فرد تجربه مي‌كند بستگي دارد.
وقتي اضطراب از يك كار يا وظيفة تهديدكننده همچون امتحان باشد اضطراب خفيف يا اضطراب در سطح پايين د رعملكرد تأثير ندارد و يا خيلي كم مؤثر است در حاليكه اضطراب شديد با اضطراب در سطح بالا ، تأثير عمده برروي عملكرد خواهد داشت. بنظر مي‌رسد اضطراب در سطحي نه خيلي شديد و نه خيلي ضعيف مي‌تواند عملكرد فرد را بالا ببرد. در اين وضعيت اضطراب بصورت يك انگيزش عمل مي كند . جايي كه براي يك عملكرد وجود چنين انگيزشي ضرورت دارد ، در حاليكه فقدان انگيزش مانع بروز عملكرد شده و بيش از اندازه بودن آن نيز باعث از هم‌پاشيدگي عملكرد مي‌شود.

انواع اضطراب
تقريباً مثل همه چيز ديگر در حيطة شخصيت ، در اضطراب نيز تفاوتها فردي وجود دارد. برخي از افراد فقط در بعضي از مواقع مضطرب‌اند ، در حاليكه بعضي ديگر در اكثر اوقات در حال اضطراب هستند. اين نوع مشاهدات، روانشناسان را براي آن داشته است كه بين دو نوع اضطراب تفاوت قايل بشوند: اضطراب موقعيتي و اضطراب خصيصه‌اي .

اضطراب موقعيتي
حالت A يك عكس‌العمل هيجاني موقعي يا لحظه‌اي است. از اين رو گاهي اضطراب موقعيتي، حالت A ناميده مي‌شود . كه بعنوان يك وضعيت ناپايدار و زودگذر تعريف شده است كه هم از نظر شدت و هم از نظر نوسان در زمانها مختلف است( اسپايلبرگر 1975) . اضطرابي كه در مثال بالا ذكر شد
( خانمي كه قبل از سخنراني دچار شده بود) از نوع اضطراب موقعيتي است.
اضطراب خصيصه‌اي
مانند صفاتي كه مورر بحث قرار داديم ، اضطراب خصيصه‌اي گاهي صفت يا ويژگي A ناميده مي‌شود كه بعنوان خصوصيات ديرپاي فرد خوانده مي‌شود. همانند ساير صفات اين ويژگي هم از فردي به فرد ديگر متفاوت است بعضي از افراد داراي اضطراب خصيصه‌اي سطح پايين و بعضي ديگر داراي اضطراب خصيصه‌اي در سطح بالا هستند. كساني كه داراي اضطراب خصيصه‌اي در سطح بالا هستند اغلب اوقات در حالت اضطراب به سر مي‌برند. اين قبيل افراد آمادگي دريافت تهديد از طرق و موقعيتهاي مختلف كه اغلب بي‌ضرر بوده را دارند و بدين وضعيتها بصورت اضطراب موقعيتي واكنش نشان مي‌دهند.

موقعيتهاي برانگيزنده اضطراب
با وجود اينكه موقعيتهاي بيشماري وجود دارند كه مي‌توانند اضطراب را در افرادي داراي اضطراب خصيصه‌اي در سطح بالا هستند ، برانگيزانند ، ولي بعضي از موقعيتها اين عمل را خيلي آسانتر از ساير موقعيتها انجام مي‌دهند. يكي از اين موقعيتها «ارزيابي اجتماعي» است. اين حالتي است كه فرد انتظار دارد ، مورد ارزيابي ديگران قرار بگيرد . مانند ملاقات با يك گروه بيگانه ، مصاحبه براي يك شغل يا ظاهر شدن در مقابل تماشاچيان.
موقعيت ديگري كه در آن افراد با اضطراب خصيصه‌اي در سطح بالا به آساني مضطرب مي‌شوند شامل » ادراك جسماني« است . مثلاً نگاه‌كردن از بالاي يك ساختمان بلند به پايين ممكن است اشخاصي با اضطراب خصيصه‌اي A را مضطرب كند . با اينكه آنها پشت نرده آهني ايستاده‌اند كه از سقوطشان جلوگيري مي‌كند، انتظار مضطرب‌شدن ، چنين افرادي را از رفتن به مكانهاي بلند باز مي‌دارند كه اين حالت را هراس بي‌اساس( فوبيا) كه در اين مورد بلندي هراس است مي‌نامند.


سومين موقعيتي كه بصورت بالقوه در افراد با اضطراب سطح بالا ، برانگيختگي اضطرابي ايجاد مي‌كند يك وضعيت مبهم است وضعيتي ناشناخته ونامشخص است . وقتي فرد نمي‌داند كه با چه چيزي مواجه است در يك حالت مبهم قرار دارد . بدين معني كه او نمي‌داند كه آيا قادر خواهدبود خود را با آن چيزي كه در پيش است تطبيق دهد يا نه؟ وارد شدن به يك غار، مسافرت به يك كشور خارجي ، منتقل شدن به يك مدرسه ديگر يا خوردن يك غذاي بيگانه، همه بطور مشترك داراي اضطراب سطح بالا( ويژگي A ) ماندن در محيطهاي آشنا را به وارد شدن در محيطهاي ناشناخته ترجيح
مي‌‌دهند.

اندازه‌گيري اضطراب
ما تا بحال در مورد اضطراب زياد، اضطراب كم، اضطراب در سطح بالا و اضطراب در سطح پايين اضطراب موقعيتي و اضطراب خصيصه‌اي صحبت كرده‌ايم. حالا كاملاً روشن است كه به يك اندازه‌گيري مشخص براي اضطراب نياز داريم تا بتوانيم بين انواع اضطراب تمايز قائل شويم:
روش اول: ثبت و ضبط تغييرات فيزيويوژيكي يك فرد هنگام تجربة يك اضطراب مانند ضربان قلب، ريتم تنفس، مقاومت الكتريكي پوست و اندازه‌گيري ميزان ترشح غدد مختلف بدن.
روش دوم: مشاهده رفتارهاي حركتي مانند لرزش بدن، حركات سريع و تند كه آنها را تحت عنوان بيقراري و ناآرامي مي‌ناميم.
روش سوم:كه رايجترين روش اندازه‌گيري اضطراب است عبارت است از به دست آوردن يك خودسنجي ذهني از افراد بوسيلة پرسشنامة نوسازي.
اضطراب امتحان
آي. جي. سارسون 1980 مدتها در مورد صورتبندي ارزيابي شناختي اضطراب امتحان ، فعاليت و كار كرده است او اضطراب امتحان را بعنوان پديده‌اي مي‌داند كه داراي يك يا چند مؤلفه زير است:
موقعيت، مشكل، چالش‌زا و تهديد‌آفرين در نظر گرفته ‌شود.
فرد خود را ناتوان مي‌بيند يا احساس مي‌كند كه قادر به اقدام مؤثر در مورد تكليف نيست . فرد به پيامدهاي نامطلوب كه به اندازه كافي وجود ندارد توجه مي‌كند افكار خود تحقيري فرد چنان شديد هستند كه با فرآيندهاي شناختي درگير در تكليف رقابت يا تداخل مي‌كنند.


فرد انتظار شكست دارد و فكر مي‌كند بزودي مورد بي‌مهري ديگران قرار خواهد گرفت. ساراسون همچنين خاطر نشان كرده است كه وقتي اضطراب امتحان برانگيخته مي‌شود ، الزماً مزاحم عملكرد امتحان نخواهد بود و مؤثر بودن آن در نتيجه امتحان ، به اين موضوع بستگي دارد كه فرد چگونه به اضطراب واكنش نشان مي‌دهد . كساني كه با فكركردن در مورد امتحان ، يا انجام فعاليتهاي ديگر مانند سينما رفتن بجاي مطالعه‌كردن تلاش مي‌كنند كه اضطرابشان را كاهش دهند ، بيشتر احتمال شكست دارند و بنابراين به هنگام امتحان دادن ، مضطرب مي‌شوند، بطوريكه عملكردشان تحت تأثير اضطراب قرار مي‌گيرد.
پاسخها و رفتارهاي سازندة ديگر از قبيل مطالعه بيشتر، مشورت با استادان يا تمرين سؤالات امتحانات قبلي يا سؤالات احتمالي امتحان ، مي‌توانند مفيد باشند. و دانشجوياني كه خود را چنين آماده احساس مي‌كنند كمتر امكان دارد كه در جريان امتحان مضطرب بشوند . در نتيجه امكان دارد در امتحان بهتر بتوانند عمل كنند.

مقياس
مقياس اضطراب امتحان مي‌خواهد پيش‌بيني كند كه يك فرد چگونه با يك تكليف ارزيابي كننده نظير امتحان مواجه خواهد شد اين مقياس حاوي سي و هفت آيتم يا سؤال صحيح و غلط نظير مورد زير است:
- من قبل از انجام يك آزمون هوشي نگراني شديدي را احساس مي‌كنم.
ص  ‌‌غ 
-هر وقت مي‌خواهم امتحان بدهم فقط به نتيجة شكست آن امتحان فكر مي‌كنم.
ص  ‌‌غ 
- امتحانات واقعاً مزاحم توانايي من براي يادگيري يك موضوع مي‌شوند
ص  ‌‌غ 
پژوهش و تحقيق با اين مقياس برخي از طرقي را كه در آنها اضطراب مزاحمتي در عملكرد ايجاد مي‌كند را آشكار نمي‌سازد. يكي از اين موارد اين است كه فرد مضطرب احتمالاً توجهي به نشانه‌هاي مناسب تكليفي كه در حال انجام آن است نداشته باشد. علاوه بر آن، وقتي كه فرد جواب بعضي از سؤالات اوليه امتحان را ندهد ، احتمالاً اضطرابش افزايش خواهد يافت. بنابراين به همين نحو اضطرابش زياد شده و عملكرد رشد را بيشتر مختل مي‌سازد.

كاهش اضطراب
اضطراب بالا نه تنها بسيار ناراحت كننده است بلكه همچنين مزاحمتي در مطالعه كردن، كاركردن، و ساير فعاليتها و وظايف زندگي روزمره ايجاد مي‌كند بدين دليل اضطراب بالاي مزمن بعنوان يك اختلال رواني شناخته شده نياز به درمان دارد.
همانطور كه قبلاً گفتيم اضطراب دو جنبه دارد: يكي جنبة فيزيولوژيكي و
ديگري جنبة شناختي. اين دو جنبه چنان با هم ارتباط دارند كه اگر دارويي تجويز شود كه ميزان ضربان قلب را افزايش دهد ، فرد احساس اضطراب خواهد كرد و برعكس اگر باعث شويم كه فردي مضطرب شود( مثلاً با نشان دادن يك فيلم ترسناك) ميزان ضربان قلبش افزايش خواهد يافت. بنابراين روش درماني كه براي كاهش اضطراب درنظر گرفته مي‌شود مي‌تواند از طريق تأثير بر هر يك از جنبه‌هاي فيزيولوژيكي يا شناختي و يا تأثير بر هر دوي آنها بگذارد.


براي درمان اضطراب با تكيه بر جنبه فيزيولوژيكي آن دو روش وجود دارد: يكي از اين روشها براي كاهش اضطراب تجويز دارو است. روش ديگر اين است كه به فرد مضطرب شيوه آرام بخش عميق عضلاني را بياموزيم. هردوي اين روشها اين ايراد را دارند كه تنها تا زماني كه به كار گرفته مي‌شود مي‌توانند اضطراب را كاهش دهند و به محض آن كه فرد مصرف دارو و يا تمرين آرام‌بخشي عضلاني را متوقف سازد ، اضطراب دوباره بازمي‌گردد آنچه كه مورد نياز است روشي است كه اضطراب را تا سطح قابل تحمل و تسهيل‌كننده امور و فعاليتها كاهش داده و بتواند اين سطح را پس از ختم درمان نيز حفظ كند.
رفتاردرماني


رفتاردرماني بعنوان روشي درماني براي اضطراب در قالب حساسيت‌زدايي منظم است. (ولپي 1958-1982) در اين روش به مراجع ، آرام‌بخشي عضلاني آموزش داده مي‌شود و سپس بتدريج تصورهاي ذهني اضطراب برانگيز از حالت كم تا زياد در حالي كه مراجع در حالت آزمايش قرار دارد ارائه مي‌گردد. اصول اساسي اين روش از شرطي شدن كلاسيك ، يعني همراه كردن محرك اضطراب برانگيز با سطح آرام‌بخش عضلاني كه متضاد با اضطراب است اقتباس شده است . در واقع حساسيت‌زدايي منظم با استفاده از هدف‌ قراردادن جنبه‌هاي فيزيولوژيكي و شناختي در پي كاهش اضطراب است گرچه مورد دوم از اهميت كمتري برخوردار است.

درمان شناختي – رفتاري
رفتار درمانگران سرانجام به تأكيد بيشتر بر جنبة شناختي و تأكيد كمتر بر جنبة فيزيولوژيكي اضطراب با استفاده از ابداع يك رويكرد بنام درمان شناختي – رفتاري دست يافتند( ميشنبام 1977 ، ميشنبام و همكاران 1989).
آنهايي كه اين روش درمان را ابداع كردند عقيده دارند كه اگر تجربة اضطراب
به ارزيابي شناختي فرد از يك موقعيت تهديدكننده بستگي داشته باشد، فرد بايد بتواند از طريق تغيير ارزيابي شناختي خود، بطوريكه موقعيت ديگر يك وضعيت تهديد كننده مطرح نباشد اضطراب خود را كاهش داده و يا حتي از آن جلوگيري كند. چندين روش براي انجام اين كار وجود دارد: يكي از روشها كه بنام بازسازي شناختي ناميده مي‌شود، به مراجع ياد داده مي‌شود كه خود اظهاري مثبت را جايگزين خود اظهاري منفي دارد. مثلاً‌ به جاي اينكه بگويد: من‌ هرگز شوهر ديگري پيدا نخواهم كرد. بگويد: من قبلاً‌ اين كار را كرده‌ام و مي‌توانم دوباره آن را انجام دهم. روش ديگر درمان مسأله گشايي نام دارد. در اين روش مهارتهاي لازم را براي مواجه شدن با موقعيتهاي اضطراب برانگيزنده مراجع ياد داده مي‌شود. سومين روش بنام آموزش مايه‌كوبي(تلقيح) فشار رواني ناميده مي‌شود. اين روش مراجع را آماده ميسازد تا گام به گام با عامل تهديد كنندة فزاينده مقابله كند. با اين حال يك روش ديگري به نام درمان عقلاني – هيجاني وجود دارد كه در اين روش سعي مي‌شود مفاهيم و تصورهاي غيرمنطقي نظير » من تمام كارها را بايد بطور كامل انجام دهم« كه منجر به يأس و نااميدي ميشود با عقايد منطقي نظير هيچ كس كامل نيست جايگزين شود.


كارايي اين روشها بسته به متغيرهايي نظير مهارت درمانگر، انگيزش، سن و تاريخچه زندگي مراجع، شدت اختلال مراجع، پيوند بين مراجع و درمانگر، و روش درمان، متفاوت است. هنوز موارد ناشناختة بسياري دربارة هر يك از اين متغيرها وجود دارد و تحقيق در مورد آنها ادامه دارد.

بحران اضطراب در نوجواني
بندرت اتفاق مي‌افتد كه در خلال فرايند نوجواني، بحرانهاي اضطرابي مشاهده نگردند گاهي اين اضطراب بطور ناگهاني و زماني بصورت تدريجي ظاهر ميشود گاهي فراگير است و زماني براحساس مبهم پراكنده‌اي محدود مي‌گردد گاهي هفته‌ها طول ميكشد و زماني بالعكس فقط در خلال چند ساعت پايان مي‌پذيرد. اما صرف نظر از چگونگي بروز، شدت و مدت آن، اضطراب يك احساس بنيادي است كه كمتر نوجواني به آن بيگانه است.
مسلماً‌ در بسياري از موارد ، بحران اضطراب محدود باقي مي‌ماند اما غالباً به منزلة دريچه‌اي به سازمان يافتگي مرضي است يا قبل از استقرار رفتارهاي نشانه‌اي دوام‌دار ظاهر ميگردد.
مي‌توان در خلال نوجواني به سه نوع رويداد اضطرابي اشاره كرد(مارسلي
1984)
1) تحريك بدني پراكنده كه براساس تظاهرات بدني متعدد نمايان مي‌گردد.
2) اضطراب رواني فراگير كه به وسيلة ترس مفرط رواني مشخص ميشود.
3) اضطراب به منزلة (علامت محرك – نشانه) كه در آن »من« در مقابل يك خطر بالقوه اضطراب را برانگيزد( نظرية دوم فرويد دربارة اضطراب).
به هنگام بحران اضطراب يا بروز اضطرابهاي دوام‌دار، يعني حالتهايي كه با احساس خطر قريب‌الوقوعي كه واجد موضوع معيني نيست و با احساس از هم پاشيدگي و حتي واقعيت‌زدائي همراهند، نوجوان بي‌پناه و درمانده است و نمي‌تواند علتي براي اين حالت عاطفي خود بيابد اما وقتي اين وهله‌هاي اضطرابي تكرار مي‌شوند يا پابرجا مي‌مانند ، نوجوان در تبيين آنها كوشش مي‌كند، تبيين‌هايي كه غالباً بر ترسهايي كه در مورد وضعيت جسماني خوددار متمركزند.

ديدگاههاي نظري دربارة روانشناختي اضطراب
اگر همة متخصصان در مورد شناسايي و توصيف پاره‌اي از تجليات اضطراب در خلال توافق دارند و اگر همة آنها مي‌پذيرند كه شدت اضطراب در كودكان بسيار متغير است اما بين آنها دربارة اهميت و موقع اضطراب در تحول كودك، اختلاف‌‌نظر وجود دارد. در اين قلمرو مي‌توان دو قطب افراطي را از يكديگر متمايز كرد(آژورياگرا، مارسلي 1982):
در يك قطب مدافعان (اضطراب به منزلة يك پاسخ) قرار دارند كه اضطراب را واكنشي نسبت به يك خطر يك ناراحتي يا يك تهديد بروني كه تعادل دروني را به مخاطره مي‌اندازد، تلقي مي‌كنند. و در قطب ديگر نظريه‌پردازان قرار ميگيرند كه اضطراب را يك دادة سرشتي مي‌دانند. هر مؤلفي كه به نظريه‌پردازي دربارة اضطراب دست زده الزاماً‌ از يكي از اين مواضع دفاع كرده است و ما در اينجا اختصاراً به بررسي نظر پاره‌اي از مؤلفان مي‌پردازيم:

زيگموند فرويد:
فرويد در دو نوبت به تدوين نظرية اضطراب پرداخته است. بار اول در نخستين آثارش، اضطراب را نتيجة مستقيم سركوب‌گري داشته است. اين مكانيزم براساس بيرون‌ راندن تجسم كشاننده‌اي به خارج از ميدان هشياري موجب مي‌شود كه بخشي از ليبيدو به كار گرفته نشود و همين بخش است كه بلافاصله تبديل به اضطراب مي‌گردد.( اضطراب نوروزي يك محصول ليبيدو است، همچنانكه سركه محصول شراب است)(فرويد 1905). بعنوان مثال، اضطراب جدائي در سالهاي اول زندگي را مي‌توان براساس اين نظريه تبيين كرد، چه فقدان تجسم مادر موجبات درگيري كودك را با نيروئي رواني كه نمي‌داند آن را چگونه سرمايه‌گذاري يا چگونه برونريزي كند

فراهم مي‌آورد. از دست دادن موضوع يا از دست دادن امكان سرمايه‌گذاري ليبيدوئي به چنين اضطرابي منجر مي‌گردد. بطور كلي اين نخستين موضع‌گيري فرويد، مبتني بر اين اصل است كه هنگامي كه سيستم عصبي در مقابل مبارزه با تحريك بسيار شديد ناتوان است، اضطراب متجلي مي‌شود . در سال 1926 ، فرويد نظرية اضطراب خود را بازنگري مي‌كند و اينبار( سركوب‌گري) را مبناي اضطراب نمي‌داند بلكه آن را بمنزله نتيجه اضطراب تلقي مي‌كند( فرويد 1926). در واقع هنگامي كه يك تجسم كشاننده‌اي، خطرناك، تهديد كننده يا گنهكارانه شود به ايجاد در سطح( من) منتهي مي‌گردد و آنوقت سركوب‌گري وارد ميدان مي‌شود . چنين اضطرابي يك( اضطراب خودمختار) نيست بلكه اضطراب به منزله( علامت محرك) است كه پيشرفت سازش و تحول‌يافتگي پراهميتي را در كودك نشان مي‌دهد. در اينجا با اضطراب از دست‌دادن موضوع سروكار نداريم بلكه با اضطرابي مواجه هستيم كه ترس از دست دادن عشق موضوع به ايجاد آن مي‌انجامد ، نكته‌اي كه توانايي پيش‌بيني كننده جديدي را در كودك برجسته مي‌سازد. از اين پس هدف اضطراب اين است كه كودك در مقابل خطرات بالقوه‌اي كه به جدائيهاي احتمالي وابسته‌اند هشدار دهد.

ملاني‌كلاين:
كلاين نظريه خود را درباره اضطراب بصورتي كه كاملاً مستقل از نظريه فرويد بنا كرده است و غالباً در آثارش بر تفاوتهاي بنيادي كه موضع‌گيري وي را از موضع‌گيري فرويد متمايز مي‌كنند تأكيد كرده است. وي معتقد است كه تعارض بين كشانندة زندگي وكلاين ، براي درك اضطراب بايد به غريزه مرگ يعني مفهوم پرخاشگري متوسل شد( كلاين 1948). و در حاليكه فرويد آشكارا مفهومي را كه بر اساس آن ترس از مرگ تشكيل دهندة اضطراب نخستين است مردود مي‌شمارد و بر اين باور است كه چنين ترسي اكتسابي است و ديرتر متجلي مي‌گردد( فرويد 1926) كلاين اظهار مي‌كند كه برپاية مشاهدات تحليلي خود توانسته است به اين نكته دست يابد كه ترس از دست‌دادن زندگي در ناهشيار وجود دارد و اين ترس به منزله واكنشي نسبت به غريزه مرگ است . بدين ترتيب وي خطري را كه فعاليت دروني غريزه مرگ بوجود مي‌آيد نخستين علت اضطراب مي‌داند( كلاين 1948).


بطور كلي ، از ديدگاه كلاين نيروهاي دروني مبتني بر غريزه مرگ و پرخاشگري بزرگترين خطراتي هستند كه ارگانيزم را از آغاز تولد ، تهديد مي‌كند و چون به هنگام جدائي از مادر اين نيروها آزاد ميگردند بنابراين مي‌توان اضطراب جدايي را به منزلة واكنشي در مقابل ويرانگري دورني تلقي كرد. با در نظر گرفتن تمايزي كه فرويد بين اضطراب يعني( اضطراب ناشي از خطر شناخته شدة بروني) و اضطراب نوروزي( كه اضطرابي كه از يك خطر ناشناختة دروني برمي‌خيزد) ايجاد مي‌كند، كلاين مي‌گويد كه اين دو نوع اضطراب در ترسي كه كودك به مناسبت( از دست دادن مادر) احساس مي‌كند مشاركت دارند. و بدين ترتيب اضطراب عيني را مولد( وابستگي كامل به مادر بمنظور ارضاي نياز وتقليل ساختن مادر بوسيله برانگيختگي‌هاي آزارگرانه يا خطر چنين تخريبي تلقي مي‌كند) تصوراتي كه اين احساس ترس را ايجاد مي‌كند كه ( مادر هرگز باز نخواهد گشت) (كلاين 1984).
آنچه بخصوص موضع كلاين را از موضع فرويد متمايز مي‌كند اين است كه كودك شيرخوار هيچ موقعيت مخاطره‌آميزي را كه داراي علل بيروني است، بمنزلة خطري كه فقط بروني شناخته شده است، احساس نميكند . بعبارت ديگر هر دو منبع اضطراب از آغاز وجود دارند و دائماً بر يكديگر اثر مي‌كند و ( حتي اگر موضوع‌هائي كه مولد اضطراب هستند ، بروني تلقي گردند ، براساس (درون فكني) بصورت ويرانگرهائي دروني درمي‌آيند و ترس از تخريب دروني را تقويت مي‌كنند).

آنافرويد:
اين مؤلف به متمايز كردن اضطراب واقعي ، اضطراب كشاننده‌اي و اضطراب فرامني پرداخته است. بمنظور سوبندي در برابر ريختهاي مختلف اضطراب(من) منظومه‌اي از مكانيزمهاي دفاعي را بكار مي‌اندازد دفاعي را به كار مي‌اندازد و در موارد تحول بهنجار به انعطاف و شيوه‌هاي گوناگون به آغاز متوسل مي‌شود. در آثاري كه بين سالهاي 1965 و تا 1972 منتشر كرده آنافرويد شكلهاي مختلف اضطراب، در خلال نخستين سالهاي زندگي را توصيف كرده است. وي معتقد است كه هر شكل از اضطراب، مشخص‌كننده مرحله خاصي از تحول رابطة موضوعي است. توالي اين شكلها بدين ترتيب است:
( ترس ابتدايي از بين‌رفتن، اضطراب جدايي، اضطراب اختگي،ترس از دست
دادن محبت، اضطراب گنهكاري). اضطراب جدايي( مانند ترس از بين رفتن، مردن از گرسنگي، ترس از تنهايي و ناتواني) مشخص كننده نخستين مرحله رابطه موضوعي است، مرحله‌اي كه با صفت( همزيستي) متمايز مي‌گردد و در آن( وحدت زيست‌شناختي زوج مادر كودك مشاهده مي‌شود. بعبارت ديگر(خوددوستداري) مادر به كودك گسترش مي‌يابد و كودك نيز مادرش را در جهان خود دوستدارانه خود مي‌گنجاند).
در جريان مراحل بعدي افزون بر اضطراب جدائي، شكلهاي ديگر اضطراب متجلي مي‌گردند. بعنوان مثال مرحله سوم كه بمنزله( دوام شيء) توصيف شده براساس ترس از دست دادن( عشق موضوع) مشخص شده است. درخلال سالهاي بعد ، برجاماندن اضطراب جدائي شديد مي‌تواند ناشي از تثبيت در مرحله همزيستي باشد، ترس مفرط مبتني بر از دست دادن رابطه عاطفي ، ممكن است ناشي از اشتباهات والدين در زمينه انضباط يا
حساسيت مفرط


( من) كودك در خلال مرحله( دوام شيء) باشد . آنافرويد از تأثيرات احتمالي
رويدادهائي كه در سالهاي بعد ممكن است حادث گردد سخني به ميان نمي‌آورد( آنافرويد).
اضطراب اختگي به مرحله احليلي وابسته است اضطراب ناشي از قدرت كشاننده‌ها در مرحله اديپي و به هنگام بلوغ مشاهده مي‌شود و بالاخره اضطراب فرامني كه سرچشمه يك اضطراب اخلاقي است در نوجوانان و بزرگسالان ديده مي‌شود . بطور كلي ، براساس نظر آنافرويد سطح اضطراب خيالبافانه كودك با درجه تحول‌يافتگي وي مطابقت دارد و بعنوان مثال از اضطراب از دست دادن( موضوع) اضطراب از دست دادن( عشق موضوع) و سپس به اضطراب اختگي و ... مي‌گذرد.

هارتمن، كريس‌ولومن‌شتاين
پاره‌اي از مؤلفان بر مفهوم از هم‌پاشيدگي كه مي‌تواند مبناي دروني يا بروني داشته باشد تأكيد مي‌كنند و در هر دو مورد شدت تهديد ‌شدگي را بر ماهيت اضطراب حاكم مي‌دانند: تهديدي شديد كه به منزله علامت محرك هشدار دهنده‌اي( اضطراب به منزله علامت محرك) عمل مي‌كنند و اضطراب خودمختار فقط هنگامي ظاهر ميشود كه كنش علامت محرك با شكست روبرو شود( كريس 1950).


چنين درماندگيهائي ، خواه با ترس از دست دادن موضوع عشق مرتبط باشند
(و نهايتاً عشق موضوع) خواه از ترس اختگي يا ترس از هشيار شدن را به همراه داشته باشد ، همواره گذشته را از نو زنده مي‌ كند . دل‌مشغولي اصلي اين مؤلفان در اين است كه نظريه خود دربارة اضطراب را درچارچوب نظرية كلي( روانشناسي من) گنجانده و به همين دليل است كه متمايزكردن خطر محروميت از موضوع عشق را از خطر از دست دادن عشق موضوع، بسيار مهم تلقي مي‌كنند. بر اساس ايجاد چنين تمايزي ، خطر از دست دادن موضوع عشق را فقط با نيازهاي اتكائي( يا نيازهاي جسماني) مرتبط دانسته و آن را با موضوع مورد علاقه خاصي وابسته نمي‌دانند. در حاليكه بالعكس، بر اين باورند كه تحول رابطه با يك موضوع مورد علاقه دوام دارو مشخص (موضوعي كه به سختي توان جانشيني براي آن يافت) ، همزمان با تحول تا مكان مقابله با خطر از دست دادن عشق موضوع، حاصل مي‌شود و ( معرف گاهي قاطع در تحول» من« است).

رنه‌اشپيتز
مانند بسياري از روان‌تحليل‌گران اشپيتز نيز به منظور بيان رابطه كودك و مادر به نظريه كشاننده ثانوي مي‌پيوندد و موضوع فرويدي( اضطراب به منزلة علامت محرك) را براي تبيين اضطراب جدائي مي‌پذيرد و سپس نظريه آسيب‌ديدگي ناشي از خود دوستي را عنوان مي‌كند اشپيتز پس از آنكه ديدگاه خاص خود درباره تحول رابطة موضوعي را بيان مي‌كند مي‌گويد:» جريان سه ماهة سوم سال اول زندگي است كه براي نخستين بار موضوع‌هاي واقعي متجلي مي‌گردند در اين هنگام آنها واجد يك چهره‌اند اما هنوز كنش خود را بعنوان بخش تشكيل دهندة» من« كودك حفظ كرده‌اند. دراين سن است كه از دست دادن موضوع معادل تقليل» من« است كه وخامت آن به اندازه وخامت از دست دادن بخشي از بدن محفوظ مي‌گردد و واكنشي به همراه دارد كه به همان اندازه پراهميت است« (اشپيتز 1950) بدين ترتيب اشپيتز هشدار دهندة اضطراب و بر وابستگي آن با يادگيري و پيش‌بيني تأكيد مي‌كند و به وضوح مشاهده ميشود

كه در نظام وي اضطراب بمنزلة علامت محركي است كه هدف آن پيشگيري از خطر آسيب‌ديدگي ناشي از خود دوستداري است. بنابراين مي‌توان نظرية وي را بمنزلة شكل‌گيري جديدي از نظرية فرويد( اضطراب بمنزلة علامت محرك) تلقي كرد چون در اين نظريه موقعيت آسيب‌ديدگي كه بايد از آن اجتناب شود موقعيتي است كه خود دوستداري را به خطر مي‌اندازد.

هري استاك ساليوان
ساليوان هر اضطراب را تابع رابطه كودك با مادر و اشخاصي كه براي وي معنادار هستند مي‌داند و در اين ميان نقشي اساسي براي يادگيري قائل است وي معتقد است كه اضطراب نتيجة بازخورد مادر است:» هنگامي كه مادر تأييد مي‌كند كودك خرسند است و در غير اينصورت مضطرب مي‌گردد« (ساليوان 1955). با آنكه ساليوان بر نياز( نياز به تماس) و ( نياز به محبت) بسيار تأكيد مي‌كند اما بنظر نمي‌رسد كه جدائي از موضوع عشق را في‌النفسه برانگيزانندة اضطراب بشمار مي‌آورد بلكه در نظام وي اضطراب همواره به فرآيندهاي تربيتي در مورد كودك اعمال مي‌شوند وابسته است و محدود يا محروم كردن وي از جهت يعني تنبيهي كه از سوي غالب مادران بكار مي‌رود يكي از منابع اصلي اضطراب در كودك بشمار مي‌آيد. اما بايد بر اين نكته تأكيد گردد كه ساليوان تأثير تربيتي والدين در ايجاد اضطراب را فقط تأثيري هشيار نمي‌داند بلكه معتقد است كه اضطراب كودك مي‌تواند از بازخوردهاي ناهشيار والدين نيز ناشي شود بازخوردهاي ناهوشيارانه واكنشهائي كه وخامت آنها گاهي به مراتي بيشتراز تأييد يك رفتار مصمّم و هشيارانه است.

جان بالبي
اضطراب در نظام بالبي يك واكنش نخستين و غير قابل تقليل به چيزي ديگر است و از جدائي و قطع رابطة دلبستگي بين مادر و كودك ناشي مي‌گردد. بالبي بر اين نكته تأكيد مي‌كند كه ويژگيهاي بنيادي شخصيت ويژگيهائي هستند كه در طول زمان گسترش مي‌يابند و مي‌توانند به منزله طيفي از راههاي ممكن تحول ] اين مفهوم در اصل توسط ودينگتن در قلمرو جنين‌شناسي بكارگرفته شده است( وينگتن 1957)[ مورد نظر قرارداده شوند و اين نكته كه كدام راه دنبال خواهد شد( راههائي كه در آغاز به روي همه باز هستند)، به عوامل متعددي وابسته است. پاره‌اي از اين عوامل ديگر به آساني تميز داده مي‌شوند چه تأثيرات آنها تا سالهاي دوردست زندگي منعكس مي‌گردند و دربين متغيرهايي كه تأثيرات عميقي بر تحول شخصيت دارند ازتأثير مادر آغاز مي‌شوند تجربه‌اي كه در جريان سالهاي كودكي و نوجواني در چارچوب روابط با والدين ادامه مي‌يابد و موجب مي‌شود كه كودك بتواند به بناكردن الگوهاي عملياتي نائل گردد ، الگوهائي كه پيش‌بيني رفتار چهره‌هاي درآميخته با دلبستگي نسبت به وي را در موقعيتهاي مختلف ممكن مي‌سازند و مبناي همة اميدها و همة طرحهاي فرد را در طول زندگي تشكيل مي‌دهند(بالبي 1960)
تجربه‌هاي جدايي از چهره‌هاي دلبستگي، صرف نظر از كوتاه بودن يا طولاني بودن مدت جدايي و تجربه‌هاي ازدست دادن يا تهديدهاي جدايي يا رهاشدگي ، همگي در منحرف كردن تحول از راهي كه در درون مرزهاي بهينه قراردارد بسوي راهي كه در بيرون از اين مرزها واقع است مشاركت دارند. خوشبختانه، اينگونه انحرافها همواره شديد و دوام‌دار و مكرراند و در نتيجه بازگشت به مسير اصلي را مشكل و گاهي غير ممكن مي‌گردانند( بالبي 1973) معهذا بالبي خاطر نشان مي‌سازد

كه جدائي ، تهديد به جدايي و از دست دادن موضوع عشق ، تنها عواملي نيستند كه انحراف از خط بهينه را به دنبال دارد بلكه بسياري از محدوديتها و نارسائيهايي كه در مراقبتهاي والدين مشاهده مي‌شوند واجد تأثير مشابهي هستند. همچنين انحرافها مي‌توانند بدنبال هر حادثة زندگي كه موجب تنش يا بحران مي‌شود قرار مي‌گيرد بخصوص اگر بر
فردي اثر كنند كه تحول نايافته است.

نظريه‌هاي اضطراب
اضطراب به عنوان يك تعارض ناهشيار
فرويد اضطراب روان رنجور را نتيجة يك تعارض ناهشيار مي‌دانست كه بين تكانه‌هاي نهاد( عمدتاً تكانه‌هاي جسمي و پرخاشگري) و محدوديتهايي كه خود و فراخود اعمال مي‌كنند ايجاد مي‌شود. از آنجا كه بسياري از تكانه‌هاي نهاد باارزشهاي اجتماعي يا شخصي در تضاد هستند آدمي را دسخوش تهديد مي‌كند. دختر جواني ممكن است احساسات بسيار خصمانه‌اي را كه نسبت به مادرش دارد به هشياري خود راه ندهد چون اين احساسات با اعتقادش به اينكه فرزند بايد پدرش و مادرش را دوست داشته باشد در تعارض است. هرگاه اين دختر به احساسات حقيقي خود اذعان كند در آن صورت خود پنداره‌اش را بعنوان» دختري مهربان« مخدوش كرده و با خطر از دست دادن محبت و حمايت مادر روبه رو مي‌شود. هر بار كه وي نسبت به مادرش احساس خشم مي‌كند اضطرابي در او بوجود مي‌آيد كه خود هشداري است براي خطري كه در پيش است. در اين هنگام وي براي راندن تكانه‌هاي اضطراب‌زا، از بخش هشيار ذهن خود به تدابير دفاعي دست مي‌زند. در نظريه فرويد دربارة رفتار روان رنجور ، همين شگردها يا مكانيسمهاي دفاعي بخش
پراهميتي را تشكيل مي‌دهد كه كمي بعد از آن گفتگو خواهيم كرد.

اضطراب بعنوان پاسخ آموخته شده
در نظريه يادگيري اجتماعي بجاي تعارضهاي دروني، شيوه‌هايي در مدار توجه قرار مي‌گيرد كه طي آن ، اضطراب از راه يادگيري با برخي موقعيتها مرتبط مي‌شود . دختر بچه‌اي كه والدينش او را بخاطر عصيان در برابر خواستهايشان و پافشاري برخواستهاي خودش تنبيه كرده‌اند ، سرانجام ياد مي‌گيرد كه درد تنبيه را به رفتار ابزار وجود پيوند دهد . از اين راه بعدها هر بار كه دختر به فكر ابزار وجود و ايستادگي در برابر والدين خود مي‌افتد. مضطرب مي‌شود گاه ترسهايي كه در دوران كودكي يادگرفته شده به دشواري خاموش مي‌شود. براي نمونه هرگاه نخستين واكنش كودك بصورت كناره‌گيري يا فرار از موقعيت اضطراب‌زا باشد در آن صورت ممكن است كودك نتواند دريابد كه چه وقت آن موقعيت خالي از خطر است دختربچه‌اي كه بخاطر ابراز وجود تنبيه شده ممكن است هيچگاه ياد نگيرد كه ابراز خواستها در برخي موقعيتها كاري دست و پاداش يابنده است.


پژوهشهايي كه با حيوانها شده نشان مي‌دهد كه خاموش شدن پاسخهاي اجتنابي تا چه اندازه مي‌تواند دشوار باشد. حيواني كه يادگرفته براي اجتناب از ضربة برقي در جعبة دوسره از روي مانعي بپرد ممكن است يادبگيرد كه با دريافت نشانة هشدار همواره از روي مانع بپرد اگر چه بجز در چند كوشش نخست در همة كوششهاي بعدي به دنبال هشدار ، ضربه‌اي در كار نباشد. اين حيوان حتي يكبار هم فرصت يادگيري اين نكته را به خود نمي‌دهد كه ضربة برقي قطع شده است.
كودكي نيز كه يكبار برخورد ناراحت‌كننده‌اي با يك سگ داشته و پس از آن با ديدن هر سگ ديگري راه فرار در پيش مي‌گيرد به همين ترتيب فرصتي پيدا نمي‌كند تا دريابد كه بيشتر سگها رفتار دوستانه‌اي دارند. نكته اينجاست كه چون فرار از سگ يك رفتار تقويت‌كننده است( چون پاسخي است كه ترس را كم مي‌كند) بنابراين كودك به اين رفتار ادامه خواهد داد. يك بزرگسال نيز ممكن است از موقعيتهايي كه در دوران كودكي برايش اضطراب‌زا بوده‌اند همچنان اجتناب كند ، زيرا هيچگاه ارزيابي دوبارة تهديد مزبور نمي‌پردازد يا
در پي راه و روشي براي كنار آمدن با آن نمي‌رود.

اضطراب در معناي نداشتن كنترل
درسومين ديدگاه گفته مي‌شود هنگامي احساس اضطراب دست مي‌دهد كه آدمي با موقعيتي روبه‌رو شود كه كنترل بر آن ندارد ممكن است به موقعيت تازه‌اي روبه‌رو گرديم و مجبور شويم آن را با ديدي كه از دنيا و خودمان داريم درهم آميخته و سازمان بدهيم يا چنانچه در مورد بسياري از تجربه‌هاي ما پيش مي‌آيد ، ممكن است در موقعيت مبهمي قرار گيريم و مجبور شويم آن را در تصويري كه از جهان داريم بگنجانيم. در غالب نظريه‌هاي اضطراب ، كنترل‌ناپذير بودن آنچه روي مي‌دهد و احساس درماندگي در برابر آن ،

هسته و مدار نظريه است مثلاً نظرية روانكاوي ، اضطراب هنگامي ايجاد مي‌شود كه تكانه‌هاي كنترل ناپذيري خود را به خطر مي‌اندازد. مطابق نظرية يادگيري اجتماعي، هنگامي آدميان مضطرب مي‌شوند كه با محرك دردآوري روبه‌رو مي‌شوند كه فقط از راه اجتناب مي‌توان آن را كنترل كرد.
درجه و شدت اضطرابي كه در موقعيتهاي فشارزا احساس مي‌شود تاحدودي زياد بستگي به اين دارد كه در نظر شخص آن موقعيت تا چه مايه در كنترل و
اختيار وي است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید