بخشی از مقاله
خواص و حالات روح در ظاهر و باطن انسان
١ - سوال : تفاوت خواص باطنی يا معنوی انسان با ديگر حيوانات چيست ؟
جواب : حيا و خجالت دو عامل خاص انسانست که در حالات معين و اماکن خاصه به پيش آمدهای دوست دارترين خود از حيا نمی بيند و می پرهيزد، که در اين مختصر، حقيقت اين کيفيت به خوبی نشايد قابل فهم باشد.
٢ - سوال : انسان کيست ؟
جواب : انسان موجودی که دارای صفاييت ظاهری و باطنی عالی است و از جمله خجالت و حيا نيز يکی از خواص معنوی عالی انسان بوده و در حال اقدام به کدام کار ممنوع از قوانين مدنی يا شرعی يا فاميلی، هرگاه تحت غرايز جنسی و نفس قرار گيرد و کسيکه بر امتناع آن قانون وارد باشد، بروی رسد و او را ببيند از خجالت، بدون مخالفت، خود را باطناً به نا آرامی شديد مواجه می بيند.
٣ - سوا ل : انسان کيست ؟
جواب : انسان موجودی که اگر از نگاه نفس يا روح تکامل کرده باشد باطناً بيست تا سی تا صد يا بالاتر مثل خود بزرگتر معلوم می شود (اما به ديدهء نيکان بشر، فرشتگان و شياطين) – مولانا بلخی گويد: تن ز جان و جان ز تن مستور نيست
ليک کس را ديد جان دستور نيست
٤ - سوال : انسان کيست ؟
جواب : يگانه موجودی که قسمتی از ديد و واديدهای نظری و معنوی خود را در خواب عيناً به کيف و شان کامل می بيند بعداً همه و يا پارهء از آن را پس از بيداری در بين موجوات روی زمين بازگو کرده می تواند، چرا و اين چه کيفيت است که رخ ميدهد چرا غور نمی نمايد؟ آری! ثابت کنندهء حقيقت ماهيت روح نامکمل شده بشريت باشد.
٥ - سوال : اساساً انسان داری چه نيروی نامرئی است ؟
جواب : انسان موجودی است بين دو دستگاه نشراتی خير و شر، که بی اراده و با اراده همواره مشغول خود و ماحول خويش است، تا کدامين غالب آيد و وی را بدانسو کشد.
٦ - سوال : پس به چه صورت انسان به مقام اعلی رسيده و به چه کوايف پست می شود؟
جواب : هرگاه به پيروی از نفس، به حضيض ذلت و انتهای دنائت گرايد، ظاهراً انسان اما باطناً حيوان درنده، بسيار نيرنگ باز و دغل پيشه است که به استفاده از مقام انسانيت بهره کشی های سوء می نمايد، زيرا قوای روحانيش به مرتبهء روح حيوانی رسيده باشد. اما اينقدر تفاوت دارد که به همچو اشخاص بازهم با همين حالت، بازگشت به سوی خدا جل جلاله ميسر است که اگر بکوشد دارای مقام و يا رتبهء کامل حقيقت انسانی گردد و نيز برعکس تا زمانيکه روح او مستشعر مقام جان نشود و نفسش به مطمئنه مبدل نگردد احتمال فيصد (٢٥ تا ٣٠) لغزش او ممکن باشد.
٧ - سوال : انسان کيست ؟
جواب : انسان موجودی که کلانی باطنی او را اکثراً نه او بيند و نه ديگران، خواه از نگاه نفس باشد يا از صفائيت روح، اما کلانی ظاهری او را به کدام تصرفی که يافت از قبيل علم، ثروت يا قدرت يا شهرت های صادق و کاذب که بی بقاست، هر کس ديده تواند.
٨ - سوال : ديگر از صفات معنوی عالی انسانی چيست ؟
جواب : اکثراً در حال حمله به دفاع قوای بالمثل، مانند ديگر حيوانات بنابر عقل سليم پاسخ نمی دهد و می سنجد مگر که قدرت جانب بر او از کدام نگاه فزونی داشته و حياتش به خطر باشد در صورتيکه خود را در مقابلش لاشی و بی قدرت بيند اينجاست که به الحاح يا وسيلهء ديگر دفاع معنوی پرداخته بدين ترتيب رقت قلب او را به خود متوجه می سازد.
٩ - سوال : اگر روشنی بيشتر اندازند ؟
جواب : بلی انسان های سليم علاوه از احساس آلام جسم يا روح ديگران حمله را بر مال و شرف نيز بد می بينند که در چنين موارد پختگان شان به تأمل و عاجل طبيعتان شان بدون درنگ پاسخ داده دفاع می کنند.
١٠ - سوال : انسان کيست ؟
حواب :انسان موجودی که به حکم استيلای حب رياست، بر جانداران ديگر که از خود ضعيف تر بيند و يا در مقام تصرف، خود را بر او غالب يابد بر وی حمله نکند و آزار ندهد و اگر برعکس او را رقيب خود يافت می کوشد تا به هر نوع شود وی را از پا بياندازد و به مقام تسليم آرد.
١١ - سوال : انسان کيست ؟
جواب : انسان موجودی دارای استعداد خدا داد که به هر پيمانه بخواهد می تواند در کار های نيک و بد به شکل نهائی از آن بهره گيری کرده و کارروائی کند.
١٢ - سوال : انسان کيست ؟
جواب : انسان موجودی است که به وضاحت تمام خورسندی خود را به خنده و غم و اندوه خويش را به گريه تمثيل می کند.
١٣ - سوال : اين مهارت و تصرفش چه امتيازی را به وی ثابت می کند ؟
جواب : فقط نموداری و تثبيت لياقت و کفايت عالی خدا داد خود را که از همه موجودات اضافه تر وکاملتر دارد نشان داده روشن می نمايد.
١٤ - سوال : چرا همه موجودات را غير انسان افقی خلق کردند؟
جواب : برای اينکه تا هرچه زودتر سر شان جانب زمين برای اکل و نوش برابر باشد لذا از عروج معنوی بی بهره گرديده اند.
٥ - سوال : چرا انسان را برعکس عمودی در بين همه جانداران روی زمين آفريدند ؟
جواب : برای درک اين راز، اگر قوای روحانی او اوج گرفت مستقيماً به اعلی عليين و اگر نفس برعکس بر او چيره گشت به اسفل السافلين فرو رود.
١٦ - سوال : اين عروج و نزول زادهء چه کيفيت است ؟
جواب : چون روح از حضور ذات کبريا جل جلاله بوده و مظهرش حيات در بدن، وعلم که نمايندهء آن عقل در جسم است اين هر دو را از عالم قدس به وديعت در بادی انسان گذاشته اند و هکذا نفس که جوهر عالم خبث يا جهان سفلی يا ارض ماست نيز در آن مستقر گرديده است ازينرو هر واحد می کوشد تا به جانب اصل خود متوصل گردد يعنی اگر روح قوی شد شخص مستقيماً به اعلی عليين عروج نمايد واگر نفس غالب گشت انسان را به اسفل السافلين فرو برد.
١٧ - سوال : اگر حالت روح و نفس در انسان مساوی شد پس جايگاه همچو اشخاص در کجا خواهد بود ؟
جواب : اصل مطلب در همه اين صحنه ها، امتحان دادن و در نتيجه معرفت به او تعالی جل جلاله يافتن ودرک عظمت، جلال و کمال خالق زمين و آسمان را کردن و ديگر اشيا عيان و نهان را به ايمان کامل دال بر کمال و جمال يکتای او جل جلاله دانستن و بی ضد و بی مانند شمردن، قسمتی از طرق ارتباط به وی جل شانه بوده، علامتش اينست که مالکان اين دولت در هر جا و هر وقت برای خوشنودی او تعالی جل جلاله بدون کدام نظرداشت به خلق الله خوبی و نيکوييها کنند.
به روی اين معيار چون خدای متعال جل جلاله همه اکرام، احسان، انعام، لطف و مهربانی که از ابتداء خلقت به ما روا داشته و او جلت عظمته به داشتن ذره يی ايمان شخص نافرمان (عاصی) را اگر به شفاعت کدام صالخ از بندگان او نجات نيافت در دوزخ عذاب را تا مدت معين چشيده، سپس بروی اصل ايمان که با او بوده از آنجا کشيده به جايگاه وی به يکی از جنت ها يا برزخ قرارش دهند.
١٨ - سوال : آيا اين شفاعت تنها از نيکان بشر در باره عاصيان پذيرفته می شود؟
جواب : نه خير، اگر دل کدام بنده يا غيره جانداران را در حاليکه به کدام مصيبت گرفتار بوده به جای آورده و حاجتش را شخص روا کرد، به واسطه دعای نيک آن موجود نيز نجات يابد و هکذا اگر کدام حيوان يا جاندار کوچک مثل مور و غيره که مضر نباشد اگر به کدام احسان يا نيکی که به نجات او نموده بود درين صورت نيز به شفاعت چنين جاندار ضعيف مورد عفو خدای عظيم و رحيم جل جلاله قرار گيرد.
١٩ - سوال : انسان کيست ؟
جواب : انسان موجودی که دار و ندار ظاهری خود را اگر برای رضای خدا جل جلاله و صانع يکتای خويش به غرض آرامی خلق الله در پرتو خدا پرستی صرف نمايد بی شک عالم بقا را کمايی نموده و در اولاد بشر هم نام نيک به دست خواهد آورد. و اين دولت زادهء تقويه بطری ايمان وقوای روحانی باشد و اگر برای ايفای هوا و هوس و فسق و فجور صرف نمود بدا به حالش که مأخوذ به حضور آن منعم اين همه انعام و اولاد مظلوم انسان گردد.
1- پیشگفتار
2- ایده روح از کجا آمده است؟
3- بررسی علمی و فلسفی روح
3.1- تاریخچه مختصری از روح و تعاریف آن.
3.2- تناقضات در تعریف روح.
3.3- آیا حیات انسان به روح وابسته است؟
3.4- آیا هوشیاری انسان به روح وابسته است؟
4- پیامبر اسلام و قرآن و نظرات اسلامی پیرامون روح
5- بررسی دلایل رایج برای باور به روح
5.1- احضار روح
5.2- دژاوو
5.3- رویا دیدن در هنگام خواب
5.4- رویاهای صادقه
6- نتیجه گیری
7- توضیحات
1- پیشگفتار
مسئله وجود روح از مسائل بسیار اساسی در میان باورهای دینی و همچنین از کهن ترین باورهای انسانی است که در میان بسیاری از ملل رایج بوده و هنوز هم رایج است. بسیاری از دین خویان اعتقاد دارند حیات آنها تنها محدود به جسم آنها نمیشود و هر انسانی علاوه بر وجود مادی خود وجودی فرا مادی نیز دارد که به آن روح گفته میشود. بر اساس باورهای اسلامی این روح در هنگامی که انسان خلق میشود به بدن او وارد میشود و بعد از مرگ او از بدن خارج میشود. این در حالی است که انقلاب علمی که در تاریخ بشر شکل گرفت تمام مفاهیم ماوراء طبیعی را از دنیای علم بیرون انداخت و به همین دلیل چیزی به نام روح در هیچ یک از رشته های علمی امروز به رسمیت شناخته نمیشود. از آنجا که زیر سوال رفتن روح باعث به زیر سوال رفتن بسیاری از باورهای دینی میشود و از آنجا که وجود روح باعث میشود افراد زیادی به وجود "دنیایی فراتر" (1) از دنیای حقیقی که روبروی ما است میشود و از آنجا که مسئله وجود روح همواره از خداناباوران و خردگرایان پرسش میشود، شایسته است که پیرامون آن توضیحاتی داده شود.
وجود روح توسط بسیاری از خداناباوران و خردگرایان انکار میشود. اثبات عدم وجود پدیده ای مثل روح بسیار دشوار است. تصور کنید عده ای به موجودی نامرئی و غیر مادی به نام "گوراگورا" اعتقاد داشته باشند و ادعا کنند گوراگورا موجودی است که در هنگام عطسه کردن نزد انسانها می آید و انسانها را میبوسد. و بوسه او سبب عطسه انسانها میشود. هیچ کس نمیتواند گوراگورا را ببیند و یا او را لمس کند. حال آیا کسی میتواند اثبات کند که گوراگورا وجود ندارد؟ این باورمندان به گوراگورا ممکن است به شما بگویند هر گاه او شما را ببوسد شما عطسه کرده اید و هر گاه شما را نبوسد عطسه نخواهید کرد، و اگر شما این باور آنها را انکار کنید، آنها از شما خواهند پرسید، پس انسان برای چه عطسه میکند؟ اگر دلیلی علمی برای عطسه پیدا کنید و به آنها بگویید که عطسه کردن به این دلیل و به آن دلیل علمی است که اتفاق می افتد، ممکن است معتقدان به گوراگورا به شما بگویند "خوب ما نیز منکر این دلایل علمی نیستیم، اما گوراگورا هم همزمان با آن دلایل علمی شما را میبوسد، و اگر گوراگورا وجود نداشته باشد و شما را نبوسد شما هرگز عطسه نخواهید کرد."
قضیه روح هم بسیار شباهت به مسئله گوراگورا دارد. روح از نظر گروهی از کسانیکه به وجود آن اعتقاد دارند دلیل اصلی و جوهر حیات است یعنی حیات وقتی آغاز میشود که روح به بدن وارد میشود و وقتی پایان میگیرد که روح از بدن خارج میشود، و از آنجا که روح پدیده ای طبیعی (Natural) نیست در حوزه بررسی علمی قرار نمیگیرد، و از نظر کسانیکه به ماوراء طبیعت (Supernatural) (فراطبیعت گرایی، سوپر ناچورالیسم چیست؟) اعتقاد ندارند چون مدارک و دلایلی برای اعتقاد به چنین موضوعی وجود ندارد، همین ماوراء طبیعی بودن روح دلیل خوبی است برای انکار وجود آن. اما اگر وجود ماوراء طبیعت را ممکن فرض کنیم، نمیتوان اثبات کرد که روح وجود ندارد، مگر اینکه در وجود و تعریف روح تناقضی با خود آن و یا با سایر اصول استوار یافت شود و از اصل محال بودن اجماع نقیضین (تناقض چیست؟) اثبات کرد که وجود روح محال است. اما این نوشتار به یافتن و بحث کردن پیرامون چنین تناقضاتی نخواهد پرداخت، این نوشتار بیشتر تحلیلی علمی، تاریخی و فلسفی است از پدیده روح و همچنین تلاشی است برای پاسخ دادن به پرسشهای رایج در این زمینه و رد دلایل رایج غلطی که معمولاً برای اثبات وجود روح از آنها استفاده میشود.
زیرا همانگونه که در مورد گوراگورا یک انسان خردگرا (خردگرایی چیست؟) میتواند به دلیل اینکه مدارک علمی معتبر یا دلایل صحیح فلسفی برای اثبات وجود آن وجود نداشته باشد و در نتیجه به دلیل اینکه ایده وجود گوراگورا از فیلتر خرد عبور نمیکند منکر وجود گوراگورا شود، در مورد روح نیز دقیقاً مسئله به همین صورت است. در این نوشتار این واقعیت را که آنچه باورمندان به وجود روح معمولاً به عنوان دلایل خود برای اعتقاد به وجود روح بیان میکنند دلایل درستی نیستند نشان خواهیم داد، و نتیجه آن خواهد بود که در خواهیم یافت دلایل معتبری برای اعتقاد به روح وجود ندارد. بنابر این وجود روح را میتوان تنها به دلیل اینکه دلایل معتبری برای اعتقاد به آن وجود ندارد انکار کرد و نشان داد که این اعتقاد برخواسته از نادانی قدما بویژه افلاطون است که وارد باورهای دینی شده است. لذا خردمندانه ترین جایگاه نسبت به قضیه روح، جایگاه انکار است، مگر اینکه دلایل معتبری برای نفی وجود آن انکار شود.
2- ایده روح از کجا آمده است؟
نخستین چیزی که باعث شد انسانها به روح روی بیاورند مسئله حیات بود. انسانها همواره بدنبال این بوده اند که ببینند حیات چیست و از کجا آمده است و پاسخ این پرسش خود را در یافتن فرق انسان زنده و انسان مرده جستجو میکردند تا اینکه بتوانند حیات را توضیح دهند و درک کنند. باورهای دینی اکثراً برخواسته از تلاش انسانهای بدوی و اولیه هستند، برای توضیح دادن چیزهایی که امروز علم به توضیح آنها میپردازد. بشر اولیه همواره در تلاش برای توضیح این مسئله و پاسخ به سایر پرسشهای اساسی اش دست به خلقت موجوداتی تخیلی و غیر طبیعی زده است که ارواح یکی از آن چیزها هستند.
در نظر انسانهای اولیه ابتدائی ترین و آشکار ترین تفاوتی که بین موجودی زنده و موجودی غیر زنده دیده میشود این است که انسان زنده نفس میکشد و انسان مرده نفس نمیکشد. لذا این تنفس در نظر بسیاری از انسانهای اولیه بعنوان جوهر اصلی حیات مطرح شد، یعنی هرآنچه نفس بکشد از نظر ایشان زنده مینمود و هر آنچه زنده نبود نفس نمیکشید. برای همین است که روح همواره بطور مستقیم یا بطور غیر مستقیم در کتابهای دینی با تنفس در ارتباط است. در تورات روح با کلمه نشاما (נפשׁ) توصیف شده است، این کلمه دقیقاً همان کلمه ای است که برای نفس نیز استفاده میشود. در انجیل نیز که اصل آن به زبان یونانی نوشته شده است برای روح از کلمه سوکی (ψυχή) استفاده شده است و این کلمه دقیقاً به معنی نفس و نفس کشیدن است. این کلمات هم در تورات و هم در انجیل بارها با معانی و مفاهیم دیگر همچون تنفس و حیات نیز استفاده شده اند. کلمه (Spirit) در زبان انگلیسی نیز خویشاوند با تنفس در زبان لاتین است. مصریان باستان نیز کلمه "کا" را برای توصیف ارواح استفاده میکردند که این کلمه نیز به معنی "تنفس" است، حتی در آیین هندو و همچنین در آیین بودایی نیز روح را (Ātman) میخوانند که برابر با تنفس است. روح حتی در قرآن نیز با نفس کشیدن درآمیخته است. الله بر اساس قرآن روح خود را درون کالبد انسان می دمد، یا بعبارت دیگر "فوت" میکند.
سوره سجده آیه 9
ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ.
آنگاه بالای او راست ، کرد و از روح خود در آن بدميد و برايتان گوش و چشمها و دلها آفريد چه اندک شکر می گوييد.
به این عمل معروف فوت کردن روح (نفخ روح) در چهار جای دیگر قرآن از جمله در (سوره حجر آیه 29، سوره انبیا آیه 91، سوره ص آیه 72 و سوره تحریم آیه 12) نیز اشاره شده است. نفخ روح در قرآن هم در مورد اولین انسان (آدم) آمده است هم در مورد تولد مسیح از مریم باکره و هم در مورد تمامی انسانها. البته این باور تنها باوری اسلامی نیست، دورگا یکی از خدایان هندو نیز مجسمه خود را ساخته است و بعد با دهان الهی خود روح دمیده است. بسیاری از انسانهای اولیه توضیحی بهتر از این به ذهنشان خطور نمیکرد که خدا ابتدا انسان را از مجسمه درست کرده است و بعد به وجود او حیات دمیده است و در نتیجه انسان که تنها یک
کالبد سفالین و گلی مجسمه گونه بوده است دارای جان شده است، شاید به همین دلیل باشد که مجسمه سازی در برخی از ادیان همچون اسلام تقبیح شده است و حتی در برخی از دوره های تاریخ اولیه اسلام به شدت تحریم و تکفیر شده است و گروه های بنیاد گرا هنوز هم با مجسمه سازی مشکل دارند، زیرا به نظر میرسیده است که انسانهای مجسمه ساز در حال تکرار کاری الهی هستند و این کار بسیار کفر آمیز است، یکی از معجزات عیسی در قرآن نیز این است که مجسمه کبوتری را از گل درست کرده است و سپس به آن جان بخشیده است، آشکار است که افسانه ای بهتر برای خلقت به ذهن افرادی که این داستانها را سراییده اند نرسیده است. این نوع تصوّر های کودکانه که امروزه ذره ای ارزش علمی ندارند و بسیار شبیه به قصه های شنگول و منگولی است که مادربزرگها برای نوه هایشان تعریف میکنند هستند، در میان
انسانهای اولیه و متاسفانه در ذهن انسانهای نیمه دیوانه امروزی منطقی و واقعی به نظر میرسیده و میرسند. در این میان افراد سودجو و زرنگی همچون پیامبر اسلام نیز از این قصه های کودکانه سوء استفاده کردند و با گول زدن انسانهای ساده اندیش برای قرنها به حماقت بشری دامن زدند و سبب امتداد این استحمار گشتند.
اگر تصور کنیم خداوند هر بار که انسان جدیدی بدنیا می آید یک مقدار از روح خودش را درون وجود او فوت میکند، و اگر فرض کنیم هر ثانیه سه بچه بدنیا می آیند، بر اساس گفته قرآن خداوند بیشتر شبیه یک پنکه یا کمپرسور باد است که دائماً باید روح خود را در پیکر انسانهای تازه تولد یافته فوت کند، و این خود یک شغل 24 ساعته برای خداوند است و او را از باقی مسئولیت هایش باز میدارد، تازه این درصورتی است که سایر جانداران روی زمین را بدون روح فرض کنیم، و تنها انسانها را دارای روح بدانیم. البته شاید خداوند از قبل مقدار زیادی فوت کرده است و روح ها را آماده کرده است و در یک صندوقچه یا کُمد الهی نگه داشته است و یکی یکی در هنگام تولد انسانها بطور خودکار به بدن آنها ارسال میشود.
از روی همین ارتباط مستقیم میان روح و تنفس در قرآن میتوان دریافت که ایده روح در قرآن نیز از همان جایی گرفته شده است که این ایده در تورات و انجیل گرفته شده است، در نتیجه روح نتیجه تلاش انسانهای اولیه است برای پیدا کردن جوهر اصلی حیات. یعنی معمایی که علم بیولوژی امروز به حل آن میپردازد. برای انسانهایی که هنوز گمان میکردند زمین صاف است، و شهابسنگ ها تیرهایی هستند که به سمت شیاطین شلیک میشوند، اولین پاسخی که برای پرسش "تفاوت موجود زنده و مرده چیست" به نظر میرسید، مسئله تنفس بود. برای او داد و ستدهای میکروسکوپی شیمیایی در بدن که ما آنرا متابولیسم بدن میخوانیم مشخص نبود، از نظر او مرده نفس نمیکشد و زنده نفس میکشد و این تنها تفاوت زنده و مرده است. و این ارتباط مستقیم کلمه تنفس با کلمه روح از لحاظ زبانشناسی سندی است بر این مدعا. برای قدما مشخص نبود که تنفس چیزی نیست جز دمیدن اکسیژن و مقدار زیادی نیتروژن، آنها تنفس را مسئله ای پیچیده تر از این مسائل میدیدند. از همین رو است که در "زنده" خواندن گیاهان بسیار دچار تردید بودند.
مسیحیان اینگونه به قضیه نگاه میکردند که خداوند ابتدا روح را در کالبد بدن می دمد و درون انسان زنده روح خدایی وجود دارد، و این در حالی است که ما در دنیایی پر از ارواح خبیث زندگی میکنیم. از همین رو است که مسیحیان وقتی کسی عطسه میکند او را با عبارات مذهبی تقدیس میکردند، یا حالتی جادویی به خود میگرفتند، مثلا بر روی سینه صلیب رسم میکردند، زیرا معتقد بوده اند وقتی کسی عطسه میکند ممکن است روحش به بیرون پرتاب شود و ارواح خبیثه که در اطراف او هستند و نفس شیطان به دلیل گناهان ما همه جا گسترده شده است ممکن است به سرعت وارد بدن او شده و جایگزین روح الهی در بدن او شود. از همین رو بود که مسیحیان اساساً بیماریهای انسانها را به دلیل محصور شدن آنها توسط ارواح پلید میدانستند. و با دعا خواندن و انجام مراسم مذهبی سعی میکردند ارواح خبیث را از وجود بیمار خارج کنند. در دوران انگیزاسیون بعضی اوقات افراد بیمار را شکنجه میکردند تا روح خبیث به زور شکنجه از بدن آنها خارج شود، هنوز هم در میان مسیحیان فرقه هایی همچون فرقه شاهدان یهوه وجود دارند که بیماران خود را نزد پزشک نمیبرند و تنها با دعا و نیایش آرزوی شفا یافتن آنها را دارند. ایرانیان نیز هرگاه کسی عطسه میکند به او میگویند "عافیت باشد"، ممکن است این رسم نیز از باورهای خرافی مشابه گرفته شده باشد.
البته این تسخیر شدن توسط ارواح همیشه بد نبود. روح القدس در عبارت یونانی که زبان اصیل انجیل است به معنی "تنفس مقدس" است. اگر این روح توسط تنفس به بدن وارد میشود انسانها میتوانستند از خدا وحی بگیرند و کتابهای متعدد انجیل و تورات به باور مسیحیان ناشی از ورود این روح به بدن نویسندگان این کتابها است. مسیح در انجیل روح القدس را با فوت به سمت حواریون خود میفرستد (یوحنی 20:22). در همین نوشتار این باور، یعنی جوهر حیات بودن روح به چالش کشیده خواهد شد.
دومین مسئله که باعث شده است انسانهایی به وجود روح اعتقاد داشته باشند بی اطلاعی آنها از مغز انسان است. تقریباً تمامی آنچه به روح نسبت داده میشود در حقیقت همان کارهایی است که مغز انجام میدهد. در همین نوشتار به سه نمونه بارز از این موضوع، یعنی هوشیاری، خواب دیدن و دژاوو اشاره خواهیم داشت. انسانهای پیشین از مغز و ساختمان آن و وظایف آن آگاه نبودند و نمیتوانستند حس کردن، هوشیاری، تفکر و حافظه را با اطلاعات محدود خود نسبت به مغز توضیح دهند، لذا تمام این کارها را به روح نسبت میدادند. البته از دیدگاهی وسیع تر بی اطلاعی نسبت به بدن و ساختمان آن که مغز را نیز شامل میشود باعث اعتقاد به روح بود. این درحالی است که امروزه آشکار است تمامی حس ها، حالت های روانی، و افکار باعث ایجاد سیگنالهای الکتریکی، مغناطیسی و متابولیکی در مغز میشوند که این سیگنالها را میتوان با دستگاه های مخصوص PET و MRI ثبت کرد (2) و حتی در برخی موارد با ارسال سیگنالهای مصنوعی به مغز شبیه سازی کرد. لذا تمامی ویژگیهایی که قدما برای توضیح آنها به روح پناه میبردند امروزه از دیدگاه علمی همان کارهایی است که مغز انجام میدهد، و مغز برای انجام آنها نیاز به هیچگونه روح یا چیزی شبیه آن ندارد، مغز کاملاً ماهیتی طبیعی دارد و تمامی کارهایی که مغز انجام میدهد از لحاظ طبیعی قابل بررسی هستند. لذا پیشرفت علم در زمینه نوروساینس (3) که تلاش میکند احساسات، ادراکات، حالت های روانی، تفکر، حافظه، هوشیاری و غیره را به مغز نسبت بدهد دیگر جایی برای اعتقاد به وجود روح برای بیشتر دانشمندان باقی نگذاشته است.
سومین مسئله تمایل انسان به جاودانگی است. انسانها همواره از اینکه مرگ پایان وجود و حیات آنها باشد هراسان بوده اند و تمایل به جاودانگی داشته اند و بشر بدوی عادت داشت تمایلات خود را با واقعیت پیوند دهد، یعنی چون صرفاً تمایل داشت حیات پس از مرگی وجود داشته باشد، نتیجه میگرفت چنین حیاتی وجود دارد و از آنجا که میدیدند بدن انسان پس از مرگ متلاشی میشود بعدی غیر مادی را نیز برای انسان تصور میکردند، از نظر ایشان لازمه حیات پس از مرگ وجود روح بود. در مورد این نوع طرز تفکر آلوده به سفسطه در نوشتاری با فرنام "وجود نداشتن خدا و آخرت غیر عادلانه است مگر میشود آخرتی وجود نداشته باشد." توضیحات کافی آمده است. در کشف واقعیت ها باید تمایلات را کنار گذاشت زیرا واقعیت ها بدون توجه به تمایلات ما وجود دارند. تمایل داشتن ما به مسئله ای باعث وجود داشتن آن نمیشود و عدم تمایل ما به واقعیتی باعث از بین رفتن آن واقعیت نمیشود. برای توضیحات بیشتر در مورد مسئله مرگ به نوشتاری فرنام "بعد از مرگ چه خواهد شد؟" مراجعه کنید.
تمامی این سه مسئله، پیش زمینه هایی هستند که انسانها بخاطر آنها به وجود روح اعتقاد پیدا میکنند. بررسی دقیق علمی و فلسفی این مسائل باعث شده است که روح از یک پدیده علمی و معتبر به یک پدیده دینی و محدود به باورهای افسانه ای مردم تبدیل شود و دیگر جایگاه چندانی در علوم بشری نداشته باشد.
3- بررسی علمی و فلسفی روح
پدیده روح در میان بسیاری از فلاسفه پیشین رایج بوده است تا اینکه کم کم فلاسفه کمتری به وجود آن معتقد شدند. باور به روح همچون باور به سایر چیزهای فراطبیعی از نظر تعدد باورمندان سیری کاملاً نزولی داشته است و امروزه بیش از هر زمان دیگری وجود روح توسط فلاسفه و دانشمندان انکار میشود.
3.1- تاریخچه ای مختصر از روح و تعاریف آن (4)
بررسی تاریخچه روح در فلسفه پیشاسقراطی را باید از هومر (در قرن 9 ام پیش از میلاد میزیسته است)، شاعری که آثار حماسی ایلیاد و ادیسه را به او نسبت میدهند و اساساً معلوم نیست که آیا چنین شخصی براستی در طول تاریخ وجود داشته است یا نه آغاز کرد. البته ممکن است در جاهای دیگر نیز فلاسفه و متفکرین دیگری به روح معتقد بوده باشند اما آنچه حداقل در مورد روح سر انجام به فلسفه فعلی غرب و حتی فلسفه اسلامی وارد شده است و تا امروز نیز همچنان وجود دارد بدون شک برگرفته شده از فلسفه یونان باستان است و بسیاری از باورهای باستانی در یونان نیز برگرفته از افسانه ها و اسطوره های یونانی همچون آثار هومر هستند. در اشعار هومر روح چیزی است که انسانها با جنگیدن آنرا به خطر می اندازند و در هنگام مرگ آنرا از دست میدهند، روح انسانها همان آخرین نفسی است که از تن یک جنگجوی در حال مرگ خارج میشود. روح در هنگام مرگ از بدن خارج میشود و به دنیای اموات میرود. بنابر این حضور روح شخص را از یک پیکر بیجان متفاوت میکند. اما این به آن معنی نیست که روح در بدن کار خاصی انجام میدهد. هومر هرگز نگفته است که روح فلان کار را انجام میدهد و مثلاً باعث هوشیاری انسان یا هر چیز دیگری است. در اشعار هومر تنها انسانها دارای روح میباشند و حیوانات روح ندارند.
نظریه تالس (639-546 پیش از میلاد). تالس دومین شخصی است که نظر او را پیرامون روح بررسی خواهیم کرد. علی رغم آنکه در اشعار هومر روح تنها به انسان تعلق میگیرد، تقریبا در تمام آثار یونانی متعلق به قرن پنجم پیش از میلاد مسیح روح که تنها جوهر حیات میباشد علاوه بر انسان به همه چیزهای زنده دیگر نیز اطلاق میشود، و روح همان تفاوت چیزهای زنده و غیر زنده است. و کلمه روح مترادف کلمه زنده به شمار میرود بعنوان مثال تالس معتقد بود مغناطیس یا کهربا به دلیل اینکه باعث حرکت آهن میشود زنده است و در نتیجه دارای روح است.