بخشی از مقاله
مقدمه
در تعریفی ساده می توان گفت که گفتمان شیوه اي خاص براي سخن گفتن دربارة جهـان و فهم آن یا فهم یکی از وجوه آن است. مسئله ما در این پـژوهش تحلیـل گفتمـان فوکـویی است. تحلیل گفتمان به طور کلی در دو سطح عام به کار میرود: گرایش اول تحلیل گفتمان در زبان شناسی است که خود در دستهبنـدي سـهگانـه سـاختارگرا و نقشـگرا و انتقـادي در کانون پژوهش قرار می گیرد. همچنین سـطح دیگـر اسـتفاده از تحلیـل گفتمـان در فلسـفه سیاسی ـ اجتماعی است. تحلیل گفتمان فوکو ــ بـهعنـوان نخسـتین شخصـی کـه تحلیـل گفتمان را در این سطح وارد عرصه کرد ـ نمونه بارز این گرایش است که بعد از او لاکلا و موف تکمیل آن را ادامه دادند. امـا آنچـه بـراي بیـان تحلیـل گفتمـان از منظـر فوکـو لازم می نماید، معرفی اجمالی فوکو و بنیادهاي فکري او و سپس ارائه تصویر جامعی از گفتمـان است. تعریف گفتمان، انگاره ها و اهداف گفتمان به عنوان یک روش تحلیـل و سـپس سـیر تحلیلی اندیشه فوکو و چگونگی استفاده از این روش، و در پایان برخی از نکـات قـوت و ضعف این روش بیان و بررسی می شود. قابلیت استفاده از این روش تحقیق در بسـیاري از موضوعات اجتماعی، اهمیت پرداختن به آن را می نمایاند. نکته اصلی این تحقیق پرسش از تحلیل گفتمان فوکو می باشد که از این رهگذر به بایگانیشناسی و تبارشناسی و سـپس بـه عناصر و مؤلفههاي اصلی تحلیل گفتمان نیز پرداخته میشود.
وجه نوآوري این تحقیق این است که برخلاف تحقیقات مشابه کـه در واکـاوي نظریـه گفتمان، با اتخاذ رویکردهاي انتقادي، مبانی فلسفی آن را نقد کرده و از تشریح کامل نظریـه گفتمان باز مانده اند، در این پژوهش سعی شده است تا با بازشناسی عناصـر اصـلی نظریـه گفتمان و ارائه نمونه هاي تحقیقی مبتنی بر این نوع پژوهش، روش تحلیل گفتمان فوکـویی به مثابه یک روش تحلیل بیان شود تا مخاطب ضمن آنکه تصویر کاملی از ایـن نـوع روش به دست می آورد، به این نکته دست یابد کـه در چـه حیطـه اي از موضـوعات مـیتوانـد از تحلیل گفتمان استفاده کند.
میشل فوکو
میشل فوکو در سال 1926 در خـانوادهاي مرفـه در فرانسـه بـه دنیـا آمـد و در سـال 1948
درآمدی بر تحلیل گفتمان میشل فوکو؛ روشهای تحقیق کیفی ۵۱۱
لیسانس فلسفه گرفت. کمکم به روانشناسی علاقهمند شد و در سال 1950 لیسانس روانشناسـی دریافت کرد. علاقهاو به این رشته تا حدي ناشی از مشکلات روحی شخصی بود.
فوکو پس از اخذ لیسانس روان شناسی به مطالعات خـود در ایـن رشـته و همـینطـور روانپزشکی و روانکاوي ادامه داد و در سال 1952 دیپلم »آسیبشناسی روانی« گرفت. در این دوران بود که او به طور نیمهوقـت در بیمارسـتان »سـنت آن« مشـغول بـه کـار شـد و همزمان در ترجمه کتـاب رؤیـا و اگزیسـتانس نوشـته اتوبینـونگر سوئیسـی بـا دوسـتانش مشارکت کرد.
وي از بدو ورودش به دانشگاه اکوال نرمال تحت تأثیر شخصیت و دیدگاه آلتوسر قـرار گرفت، به گونه اي که در سال 1950 به توصـیه او بـه عضـویت حـزب کمونیسـت فرانسـه درآمد. گرایشهاي مارکسیسـتی و علاقـهمنـدي فوکـو بـه کـاوشهـاي روانـی از رهگـذر بررسیهاي زبانشناسانه، و شکست پدیدارشناسی وجـودي سـارتر و مرلوپـونتی، او را بـه سوي لاکان ـ که تحلیل روانی خود را از ترکیـب سـاختگرایی و مارکسیسـم و فرویدیسـم سازمان داده بود ـ کشاند. از سوي دیگر فوکو با کانگیلهم از نزدیـک آشـنا بـود و تـأثیرات بسیاري از او پذیرفت.
فوکو پس از 1964 استاد »تاریخ نظامهاي تطبیقی اندیشه« شد و چشماندازهاي جدیدي فراروي تاریخ و جامعـه شناسـی گشـود و سـرانجام در سـال 1984 بـر اثـر بیمـاري ایـدز درگذشت. هرچند او را پوچانگار و ویرانگر علـوم اجتمـاعی لقـب دادهانـد، اندیشـه او بـر بسیاري از رشتههاي علوم اجتماعی تأثیرات مهمی گذاشت.
زمینههای فکری فوکو
اندیشه هاي فوکو از لحاظ روش شناختی، متأثر از ساختگرایی، پدیدارشناسـی و هرمنوتیـک اســت. فوکــو باحضــور در کــلاسهــاي ژان هیپولیــت، هگــلشــناس فرانســوي و متــرجم پدیدارشناسی روح، با آراي هگل آشنا شد. از طریق موریس مرلوپونتی و لویی آلتوسـر، بـا مارکسیست آشنا شد و از طریق مطالعه آثار سارتر و فردینان دوسوسور، با اگزیستانسیالیسم و فلسفه زبان آشنا شد. او همچنین علاقه نیچه به رابطه میان قدرت و علم را میپذیرد، امـا دربارة این رابطه تحلیل بسیار جامعهشناختیتري ارائه میدهد.
۶۱۱ ، سال دوم، شماره سوم، تابستان ۰۹۳۱
ساختگرایی
یکی از جنبـههـاي مهـم آثـار فوکـو، سـاختگرایی اسـت. سـاختگرایان از سوسـورتا لـوي اشتراوس، براي زبان، نقشی محوري قائل اند که باید در فهم جوامع انسـانی و تبیـین رفتـار آدمیان مورد توجه قرار گیرد. از دیدگاه آنان، زبـان نـه مخلـوق اسـتعداد و فطـرت خـاص آدمیان بود و نه محصول فرهنگ ها و تعاملات بشري؛ بلکـه نظـام مسـتقل و خودمختـاري است که مقدم بر انسان ها و مستقل از عالم طبیعت موجود است و به واقعیتهاي بیرونی و اندیشه و رفتار آدمی عینیت میبخشد.
فوکو به پیروي از نظریات ساختگرایانی نظیر لوي استروس معتقد بود که معنـا را نبایـد صرفاً در ساخت ذهن جستوجو کردمعناها. باید از دلِ ساختارهاي اجتمـاعی، تـاریخی و فرهنگی بیرون آورده شوند. اشـتروس در ایـن بـاره مـی گویـد: »شـرط لازم و کـافی بـراي دستیابی به اصل و بنیانی براي تبیین که در مورد دیگر نهادها و سنتها نیز معتبر باشـد، آن است که ساختار ثابت و ناخودآگاهی را که در سطح زیرین هر نهاد و سنت موجود اسـت، درك نماییم.1« به تعبیر روشن تر، اشتراوس ضمن نفی سوژه، معتقد بود که نباید هر چیـز را در دهلیزهاي تاریک ذهنیتی منفرد، با عنوان » سوژة شناسا« جست وجو کرد، بلکـه بایـد بـه ساخت، بافت و شکل بنديهايِ موجود در ناخودآگاه نیز توجهی خـاص نمـود. فوکـو نیـز به جاي تأکید بر ذهنیـت و سـوژه، بـر فراگردهـا و پدیـدههـایی نظیـر عوامـل اجتمـاعی و هنجارهـاي فرهنگــی تأکیـد مــیکنــد. از ایـنرو، وي بــا اتخــاذ نگرشـی ســاختگرایانه، بــا انسانگراییِ دوران مدرن مخالفت میکند و از محو انسان و محو کنشگـر سـخن بـه میـان می آورد. فوکو در پایان کتاب نظم اشیاء میگوید: »چنانکه دیرینهشناسیِ اندیشه ما بهآسـانی نشان می دهد، انسان ابداع دوران اخیر است؛ ابداعی که چه بسا به پایان دوران خود نزدیـک می شود.2« به نظر وي باید از سوژة سازنده چشم پوشید و از شر سوژه خلاص شد؛ به ایـن معناکه انسان از اریکه سوبژکتیویته به زیر آید، زیرا خود، موضـوع زبـان و میـل ناخودآگـاه است و ذهن، از سرچشمه هاي دیگري، نظیر فرهنـگ و جامعـه و بـهویـژه زبـان ــ کـه در ناخودآگاه شکل میگیرد ـ سیراب میشود. مفهـوم گفتمـان در اندیشه فوکـو نیـز نسبتــی
خاص با ساختارگرایی دارد که جداگانه به آن اشاره خواهیم کرد.
درآمدی بر تحلیل گفتمان میشل فوکو؛ روشهای تحقیق کیفی ۷۱۱
پدیدارشناسی
از دیگر جریان هاي فکري که فوکو از آن اثر پذیرفته، نگرش پدیدارشناسـی اسـت. در ایـن نگرش، انسان هم، موضـوع شناسـایی (ابـژه) و هـم فاعـل شناسـایی (سـوژه) اسـت و در فعالیتهاي معنابخشِمنِ استعلایی تحقیق می کند؛ » من« ي که به همه موجودات، از جملـه بدن خودش، به فرهنگ و تاریخ معنا می بخشد . البته باید در ابتدا به این نکته توجه نمود که فوکو از این نوع نگرش هم کنارهگیري میکند و برخلاف روش پدیدارشناسی، بـه فعالیـت معنابخشِفاعل شناساییِ مختار و آزاد متوسل نمیشود.3
فوکو در روش پدیدارشناسـانه، از افکـار هوسـرل، هایـدگر و مولوپـونتی اثـر پذیرفتـه است. از دیدگاه هوسرلابزار، فلسفیِ فهم هستیِ روزمـرة انسـان در جهـان پدیدارشناسـی اســت. هوســرل معتقــد بــودکــه حقــایقِ بــه اصــطلاح علمــیِ همــه علــوم را بایــد از نــو در فعالیت هاي آگاهانه انسان، زمینـه یـابی کـرد. مسـئله اصـلی بـراي هوسـرل »زمینـهیـابیِ حقیقت در تجربه« است و براي این کار، باید شیوه هاي گوناگون سـاختن معنـا بـه وسـیله آگاهیِ انسان و به واسطه ادراك و زبان، شناخته شود. این همان پدیدارشناسیاي اسـت کـه هــدفشبررســی، چگــونگیِ پدیــدارشــدنِ جهــان در آگــاهیِ انســان، در آغــاز اســت... پدیدارشناسی نشان می دهد که جهان، پیش از آنکه موضـوع شـناخت مـا باشـد، تجربـهاي است که در آن زیست می کنیم؛ یعنی تجربهاي ذهنی است نه عینی. پس باید آن نقطه اولیـه تماس میان انسان و جهان را یافت که پیش از تجزیـه ذهـن و عـین، یـا سـوژه و ابـژه، در تجربه ما وجود داشته است.4«
هایدگر این معناي نهفته در کردارها را »تعبیر« میخواند. وي در کتاب بودن و زمان ایـن روش را هرمنوتیک میخواند که به معناي عرضه تعبیـري از تعـابیر منـدرج در کردارهـاي روزمره است. درواقع، هرمنوتیک هایـدگري، منشـأ معنـا را در مـتن کردارهـاي اجتمـاعی، تاریخی و فرهنگی جست وجو و بر این نکته تأکید مـیکنـد کـه »بـراي فهـم هـر واقعیـت اجتماعیباید، زبانِ آن واقعیـت را فهمیـد. و بـه عبـارت دیگـر، زبـان، جزئـی از واقعیـت اجتماعی است یا واقعیت اجتماعی، جزئی از زبان اسـت. البتـه منظـور از زبـان، مجموعـه مفاهیم، هنجارها و ارزشهایی است که در یک جامعه وجود دارد.5«
۸۱۱ ، سال دوم، شماره سوم، تابستان ۰۹۳۱
نقطه افتراق فوکو و هایدگر
فوکو هرچند تا اینجا با هایدگر موافق است، برخلاف این جریان اخیر ( هرمنوتیـک)، قائـل به این امر نیست که حقیقت غایی و عمیق و نهفتهاي براي کشف کـردن وجـود دارد؛ زیـرا معرفتشناسیِ او متأثر از نوعی »هرمنوتیک رادیکال« است که در آن، بـر ایـن نکتـه تأکیـد می شود که هیچ حقیقتی در کار نیست و تعبیرهاي ماست که به حقایق جهان شکل میدهد. جهان خارج، جهانی است از اشیاي بیمعنا و صرفاً از طریق سخن و زبان اسـت کـه نحـوة نگاهی خاص به آن. » از دیدگاه فوکو، هرمنوتیـک مـی کوشـد حقیقـت آنچـه را کـه تعبیـر می کند، دریابد. در حالی که حقیقتی درکار نیسـت، بلکـه تنهـا بـا کثرتـی از تعـابیر روبـهرو هستیم . معرفت نمایش حقیقت امور نیست؛ زیرا هیچ حقیقت ماقبل گفتمانی وجود نـدارد. توفیق هر گفتمان در گروي رابطه آن با شبکه قدرت است. قدرت/دانش در همهجا اشکالی از حقیقت را تولید و اشکال دیگر را طرد و حذف میکند. هر گفتمان رژیم حقیقتـی اسـت که هویت، فردیت، ذهنیت و کردارها را متعین میسازد6.«