بخشی از مقاله
(( فهرست مطالب ))
عنوان صفحه
الف - مقدمه ای بر دیدگاه دیوید هیوم 3
ب – دیدگاههای هیوم 16
1- علیت استقراء 16
2- جهان خارج 20
3- نفس 24
4- هیوم و اخلاق 30
5- خدا و اختیار 38
6- معجزه و هیوم 40
7- شکا کیت و اول شخص 43
منابع و مأخذ 46
الف )مقدمه ای بردیدگاههای دیوید هیوم :
کسی که اکثرا او را بزگترین فیلسوفی می دانند که آثارش را به زبان انگلیسی نوشته مردی بنام دیوید هیوم که اصلا اسکاتلندی بود نه انگلیسی و در 1711 در ادینورو به دنیا آمد . هیوم بعضی از بهترین آثارش را هنگامی نوشت که هنوز بسیار جوان بود . در حدود 18 سالگی نوعی مکاشفه عقلی برایش دست داد و هشت سال بعد را صرف نوشتن کتابی کرد بنام رساله طبیعی انسان کرد که با اقبال ناچیز ودرک حتی ناچیزترروبه رو شد و به گفته خودش مرده از چاپخانه متولد شد . بنابراین در سنین بین سی چهل ، هیوم در صدد بر آمد دوباره آن را بصورتی مردم پسندتر بنویسد . نتیجه این کار دو مجله کوچکتر بود . یکی تحقیق درباره فهم انسان و دیگر تحقیق در مبادی اخلاق . اما اقبال عمومی به این دو کتاب هم بهتر از کتاب اصلی نبود . در سنین بین چهل و پنجاه کتابی در زمینه تاریخ بریتانیا نوشت .
هیوم در زمان حیات همچنین به عنوان اقتصاددان شهرتی به هم رساند . در جنگ جانشینی اتریش در دو لشکر کشی به عنوان افسر ستاد خدمت کرد و دو سال در سنین متجاوز از 50 دبیر سفارت بریتانیا در پاریس و بعد معاون وزارت خارجه بود.
در فرانسه هیوم به ( دیوید مهربان ) معروف بود و در شهر زادگاهش اسم او خیابان دیویدقدیس خوانده می شود . با توجه به چنین نسبتی شاید یکی از بازیهای روزگار بود که هیوم در آن ایام پنهانی سرگرم نوشتن آخرین شاهکار فلسفی خود یعنی نقدی عمیق و کوبنده بر دین بود . گفت و شنود درباره دین طبیعی که به عقیده بعضی بهترین کار اوست در 1779 به چاپ رسید . هیوم شخصیتی بی اندازه جذاب و دلنشین دارد ولی همچنین باید او را عامل شکوفندگی بزرگ حیات فکری و عقلی ادینبوردو در قرن 18 بدانیم که امروز از آن بعنوان نهضت روشنگری اسکاتلند یاد میکنیم .نهضتی که بزرگترین فیلسوف و بزرگترین اقتصاد دان و بزرگترین زندگینامه نویس انگلیسی زبان یعنی بترتیب دیوید هیوم . ادام اسمیت و جیمز بازول را بوجود آورد .
در حال حاضر کتاب و نوشته درباره هیوم فراوان است و پروفسور جان پاسمور استاد دانشگاه ملی استرالیا و نویسنده یکی از بهترین این کتابها موسوم به مقاصد هیوم برای بحث درباره آثار او با من در اینجا حضور دارد .
فیلسوف اسکاتلندی ، دیوید هیوم ( 1711تا 1776 ) مهمترین و تاثیر گذارترین تجربه گرای انگلیسی در قرن هیجدهم بود . او از خانواده ای اصیل و ثروتمند بود ، برای مدتی به کار سیاسی اشتغال داشت و در پاریس دبیر و منشی سفارشات شد . شاهکار فلسفی او – رساله درباره طبیعت آدمی – در اوایل بیست شش سالگی نوشته شد و با وجود آثاری که بعداً نوشت بی نظیر ماند . در بازگشت به اسکاتلند کار ادبی خود را در جو فعالیت فکری ای که ان زمان در ان کشور حاکم بود ادامه دارد ، و علاوه بر کتاب تحقیقات ( 1784 تا 51 ) ( که خلاصه ویراسته و تجدید نظر شده رساله میباشد )رسالات ادبی ،سیاسی و فلسفی فراوانی را به رشته تحریر در اورد . او همچنین کتاب تاریخ بریتانیای کبیر ( 7-1752 )را تالیف کرد ، که به جهت دقت ،دانش و بینش انسانی که در ان به کار رفته شایان ذکر است . هیوم از حیث دیدگاه فکری شکاک و ازاد اندیش ، و با وجود این محافظه کاری زبان اور و ثابت قدم بود ، مردی به ظاهر در صلح و سازش با جهان ، که به معاصران خود عشق به زندگی و صفای دیدگاه به ارمغان اورد و تقریبا به هر کسی که بر خورد محبت و احترام وی را نسبت به خود جلب کرد .
شهرت هیوم تا حدودی به واسطه شکاکیت اوست . او دید ، یا چنین تصور میکرد ، که دیدگاه تجربه گرایی امکانات شناخت را تا حدی محدود کرده است که اسلاف وی ان را تصدیق نکرده بودند . به علاوه ، او ادعا کرد که از این شکاکیت به دست امده تنها با رد مقدماتی چنان بنیادی میتوان رها شد که کنار گذاشتن انها در مواجهه با (( فهم عرفی ))عمیق تر موقتی خواهد بود . این مقدمات - یعنی تقدم مورد اول شخص، و نظریه معنای مبتنی بر تجربه گرایی - قبلا بر کلی را به ایده الیسم سوق داده بود. هیوم بر این اعتقاد بود که اگر ان مقدمات ان مقدمات به درستی فهم شوند لزوما به نوعی لا اداری گری و شک منتهی می شوند که هرگز نمی توان ان را با فکر بشری حل و رفع کرد . هیوم نه تنها علیه وجود خدا و حقیقت دین استدلال کرد ، او نه تنها نفس تصور خدا را رد کرد ؛ و اخلاق را موضوع احساس معرفی کرد که عقل نمی تواند اقتدار و نظارتی روی ان داشته باشد ؛ بلکه برای شکاک بودن درباره وجود اشیاء مادی ، درباره ماهیت و واقعیت ارتباط علی ، - حیرت انگیزتر – درباره وجود خود نفس انسانی انگیزه ای به دست آورد .
طبعا دلایلی که به چنان نتایجی منجر می شود باید به قدری قوی بوده باشند که مورد استهزا و تحقیر قرار نگیرند . گواه و شاهدش این که حتما مقدمان تجربه گرایانه هیوم بر اذهان معاصران وی تاثیر گذار بوده است که دلایل وی را بدان اندازه پریشان کننده یافتند .
فلسفه هیوم ، مانند فلسفه لاک ، با نظریه معنا می شود ، واین نظریه در اساس همان نظریه لاک است ، و غرض ازان بیان دقیق این اصل موضوع اساسی تجربه گرایانه است که هیچ مفهومی نمی تواند وجود داشته باشد مگر جایی که تجربه در کار باشد . بنابراین نه دلایلی برای باور به آموزه های ما بعد الطبیعی فلسفه عقل گرایانه ، و نه وسیله ای مناسب برای بیان ان می تواند وجود داشته باشد . بر کلی ( به گمان خود ) نظریه شناخت لاک را به نتایج منطقی اش رساند ، و بدین وسیله با قرار دادن فاعل و شناسایی و حالات ذهنی اوبه عنوان مقدمه و نتیجه فلسفه خود ، باور به وجود جهان مادی را نفی کرد . هیوم نظریه معنای لاک را به عنوان مبدا حرکت خود پذیرفت ، و به نتایجی دست یافت که نسبت به نتایج بر کلی هم افراطی تر و هم پریشان کننده تر بودند . آنها پریشان کننده تر بودند . آنها پریشان کننده تر بودند زیرا مستلزم این بودند که یا باید جهان بینی تجربه گرایانه را کنار گذاشت ، یا در غیر این صورت ، اگر به آن ملتزم باشیم ، شمار بسیار اندکی از دعاوی معرفتی ما را می توان با آن جمع کرد .
هیوم ، مانند تجربه گرایان دیگر ، فلسفه خود را طوری معرفی کرد که گویی مبدا آن علم ذاتی درباره ذهن انسان است ، یعنی نتیجه مشاهداتی است که خوانندگان او را از طریق درون نگری مستقیم فورا می توانند آنرا تایید کنند . او در میان محتویات ذهن بین (( انطباعات )) و (( تصورات )) فرق گذاشت . انطباعات در حکم چیزهایی هستند که می توانیم احساسات و ادراکات بنامیم ، و تصورات در حکم چیزهایی هستند که می توان آنها را مفاهیم یا معانی نامید . هنگامی که اسبی را ادراک می کنم ، انطباع خاصی ( در این مورد یک انطباع بصری ) دارم ؛ وقتی به اسبی می اندیشم ، تصوری را فرا می خوانم : این تصور به دستهای متعلق است که هم زمان معنای کلمه ((اسب)) را (برای من) می سازد .
فرق میان انطباعات و تصورات چیست ؟ به نظر هیوم این فرق به واسطه درجات (( قوت )) یا (( سر زندگی )) آنهاست . بدین ترتیب هیوم آن قلمروهایی از حیات ذهنی را که ما قلمروهای حسی و عقلی می نامیم یکی می گیرد . هیوم بر خلاف فیلسوف عقل گرا ، به هیچ وجه وجود تمایزی واقعی را میان انها را مسلم نگرفت ، آن نوع تمایزی که می گوید فقط تصورات ما می توانند ما را به شناخت رهنمون شوند ، در حالی که انطباعات به واسطه عملکرد طبیعت حیوانی آشفته و مبهم می مانند ، بلکه سنت لاک را پی گرفت و این تمایز راصرفا از جهت شدت و ضعف دانست . در عین حال آن تصورات (( قوی )) ( انطباعات حسی ) را که فیلسوفان عقل گرا بی ارزش میشمردند سر چشمه معرفت مادانست و اهمیت بسیار زیادی به آنها داد .
دلر این مورد اگر مقدمه هیوم را تصدیق کنیم که محتویات فاهمه چیزی نیستند جز نسخه های رنگ ورو رفته و ضعیفی از محتویات تجربه حسی ، غیر ممکن است حجییتی را به اولی نسبت دهیم که دومی همان میزان یا درجه بهتری از آن را دارا نباشد . این تجربه گرایی پس از آن که هیوم نظریه معنای لاک را اختیار کرد بیشتر تثبیت گردید . او تاکید میکند که تصور جز از طریق (( کمرنگ شدن )) انتباعی که تصویر آن است حاصل نمی شود . هیوم در ادامه از این فرضیه تکوینی چنین نتیجه می گیرد که معنای هر چیزی را که گفته می شود باید در محتوای حسی ای جست و جو که کلام مورد نظر حاکی از آن است . او همچنین مخالفت بر کلی با مفاهیم انتزاعی را تصدیق کرد ، با این استدلال که یک لفظ کلیت خود را نه از طریق ارتباط با نوع خاصی از تصور (( کلی )) ، بلکه از طریق ارتباطی که با طبقه ای از تصورات جزئی دارد به دست می آورد ، تصوراتی که هر یک چیزی نیستند جز انتباع حسی ای خفیف و رنگو رو رفته ، و بیرون از ذهن اندیشنده هیچ وجود واقعی ندارند . اینک طبیعی است که چنین برداشت تازه ای از نظر هیوم اراعه دهیم که ، تصورات ضرورتن از انطباعات حسی سر چشمه نمی گیرند ، بلکه محتوای آنها باید بر حسب چنان انطباعاتی فراهم شود . ولی اهمیت فلسفی آن اموزه از هیچ حیث تغییر نمی کند . تا اینجا اختلاف اندکی میان هیوم و لاک وجود دارد ، و ، با پیروی از روش بر کلی در کنار گذاشتن پیش فرض های زائد لاک ، تعجب اور نخواهد بود که هیوم ، مانند برکلی ، به صورتی از ایده آلیسم دست یابد . اولاً او به تشریح آموزه ای می پردازد ( گاهاً به دو شاخه معروف است ) ، که بر اساس آن همه قضایای با معنی در دو دسته جا می گیرند ؛ قضایای
دست نخست معنای خود را از تجربه میگیرند ؛ قضایای دست دوم صرفاً از روابط انتزاعی میان تصورات سخن می گویند . هیوم تمایز فوق را چنین شرح می دهد:
همه موضوعات عقل یا پژوهش آدمی را طبعاً می توان به دو دسته تقسیم کرد ، یعنی نسبت های تصورات و امور واقع . علوم هندسه ، جبر ، ریاضیات ، و خلاصه هر تصدیقی که به طور شهودی یا برهانی یقینی باشد از نوع اول است ......... قضایایی از این نوع صرفاً با فعالیت عقلی ، بدون اتکا به چیزی موجود در نقطه ای از جهان ، قابل فهم هستند ....... درباره امور واقع ......... به همان شیوه نمی توان به یقین رسید ، و گواهی ما بر صدق آنها نیز ، هر قدر هم که زیاد باشد ، وافی به مقصود نیست . خلاف هر امر واقع همچنان امکان پذیر است ، زیرا هرگز نمی تواند دال بر تناقض باشد .
هیوم در اینجا سه نکته اساسی را بیان می کند که، از زمان او تا به امروز به عنوان مشخصه های اصلی تجربه گرایی در اشکال متفاوت ظاهر شده است . نخست این که، احکام عقل تنها به این دلیل یقینی و ضروری می باشند که ، در صورت صادق بودن ، میان تهی هستند . حتی ریاضیات چیزی جز روابط میان تصورات را بیان نمی کند ، به طوری که قضایای آن تنها به واسطه تصوراتی که در آنها بیان شده اند صادق می باشند ، یا به تعبیر دیگر ، (( صدقشان به موجب معانی اصطلاحات است )) . دوم اینکه ، تنها شیوه دیگر شناخت ، یعنی شیوه مربوط به امور واقع ، موجد حقیقت ضروری نیست ، بلکه صرفاً آنچه را که اتفاقا درست است و آنچه را ممکن است نادرست بوده باشد جمع بندی می کند . سوم اینکه ( همان طور که هیوم در ادامه روشن می سازد )، تنها منشاء هر شناختی از امور واقع تجربه است . همه تصورات بیان شده در قضایای واقعی نهایتا محتوایشان را از انطباعاتی می گیرند که منشاء آنها بوده اند . بنابراین درباره هیچ امر واقعی برهان پیشینی ممکن نخواهد بود . به عنوان مثال ، ما به نحو پیشینی نمی توانیم اثبات کنیم که آیا جهان از خدا نشات می گیرد یا نه ، آیا ما عمر ابدی داریم یا نه ، آیا (( جواهری )) وجود دارند که واقعیت پشت پرده عالم ظاهر و نمود را تشکیل میدهند یا نه . به این نحو هیوم مطلبی را بیان می کند .
منصفانه ترین و قابل قبول ترین انتقاد علیه بخش قابل توجهی از مابعد الطبیعه است ، مبنی بر اینکه آنها در اصل علم نیستند ، بلکه یا ناشی از کوششهای بی ثمر غرور آدمی هستند ، که به کندو کاو درباره موضوعاتی می پردازد که کاملا از دسترس فهم انسان بیرونند ، یا حاصل صنعت گری خرافات رایج ، که ، چون نمی توانند با دلیل قابل قبول و روشن از خود دفاع نمایند ، این مطالب پیچیده و غامض را طرح می کنند تا ضعفشان را بپوشانند و از خود دفاع کنند .
از این دیدگاه هیوم قادر است اهداف شکاکانه خود را دنبال کند ، یعنی انتقاد هایی را که بر کلی از نظریه های مفروض لاک درباره (( جوهر مادی )) و (( تصورات انتزاعی)) کرده بود . هیوم بلافاصله اولی را ، به همراه تمایز مربوط میان کیفیات اولیه و کیفیات ثانویه ، به عنوان خرافه رد می کند ، بی آن که اصلا زحمت بررسی مقصود واقعی لاک یا استدلال مختصر ولی روشن بر کلی را به خود بدهد . ( همان طور که هیوم خاطر نشان می کند ، بر حسب نظریه معنای او – نظریه که به رغم جایگاه خاص آن بمنزله نتیجه مشاهده علمی ، به طور جزمی به آن معتقد بود – هیچ انطباعی از جوهر مادی نمیتواند وجود داشته باشد ؛ بنابراین نتیجه می شود که هیچ تصوری از آن نمی تواند بود ، پس خود اصطلاح (( جوهر مادی )) فاقد معنی است ) . هیوم آموزه تصورات انتزاعی را با فرض اساسی فلسفه خود ناسازگار می دانست ، او به (( کشف عظیم و ارزشمند )) بر کلی اشاره می کند که چون هر آنچه وجود دارد هم فرد است و هم همه صفاتش معین می باشد ، پس نفس تصور موجودی با صفت (( کلیت )) مستلزم امر محال است .هیوم به جای این فرض محال استدلال کرد که تصورات جزئی ممکن است چنان (( انباشته شوند )) که عنصر ضروری کلیت را وارد تفکر ما سازد . او کلیات این نظریه – نظریه تداعی تصورات – را از لاک گرفت
( لاک نیز آن را از هاروی گرفته بود ) . آن نظریه نزد هیوم جایگاه اصلی اش را به عنوان فرضیه قابل ابطال تجربی حفظ می کند . این حقیقت نهایتا باعث از اعتبار افتادن آن در برابر حملات بی امان نظریه معرفت کانت شد . با وجود این هیوم توانست از این سر آغاز هایی که امیدوار کننده نبودند فلسفه شکاکانه ای را سامان دهد و بدین وسیله پایه هر نوع اعتمادی که تا آن زمان نسبت به مطالعه ما بعدالطبیعه باقی بود را کاملاً سست کند . نخستین چیزی که هدف حمله شکاکانه او قرار گرفت مفهوم علیت بود ، مفهومی که برای هر کار علمی ، از جمله آن کاری که هیوم انجام آن را به عهده گرفته بود اساسی است .
فلسفه هیوم تاثیر بزرگی در رشد تفکر فلسفی غرب سپس از نیمه قرن 18 م به جا گذارده است . فلسفه ای است عمیقاًً مبتنی بر شکاکیت و نشاًت گرفته از این اصل غربی که هر انچه در ذهن انسان وجود دارد ، بیشتر در حواس او بوده است . و این اصل احتیاج محکمی را علیه بسیاری از ادعاها و نتایج بدست امده از فیلسوفان خرد گرای سده 17 م اقامه می کند . هیوم می گفت ما حق نداریم مدعی معرفت بر خداوند ، روح بشر یا ارزشهای اخلاقی مطلق باشیم . هدف وی این بود که طبیعت انسان و فهم بشر را در یابد . به گفته او زیرا هیچ مسئله مهمی وجود ندارد که تصمیم گیری درباره ان در حوزه ی علم بشر نگنجد . روش هیوم بر پایه ی به کار گیری تجربه و مشاهده استوار است .
هیوم در رساله ایی در باره طبیعت بشر ابتدا به بررسی هایی می پردازد که انسان به کمک انها دنیا را درک میکند . او می گوید که دو نوع ادراک وجود دارد . تاثرات که تمامی احساسات ، شورمندیها و عواطف ما را تشکیل می دهد . چرا که نخستین تجلی خود را در روح ظاهر می سازد . و تصورات که نقشهای ضعیف به لحاظ تفکر و استدلال هستند هیوم معتقد است که تاثرات و تصورات به دو صورت بسیط و مرکب هستند کلیه تصورات بسیط از تاثرات بسیط ناشی می شوند . تاثرات باعث تصورات می شوند ولی عکس ان صادق نیست . ما دارای یک استعداد حافظه هستیم که تصورات را حفظ کرده و موجب مرور انها در ذهن می شود و نیز یک استعداد تخیل داریم که قادر است تصورات نشاًًت گرفته از تاثرات را نظم مجدد بدهد بنابراین ، نیروی تخیل ما می تواند تصورات بر گرفته شده پیشین از تاثرات و کوه را در هم امیخته و تصور مرکبی بصورت یک کوه طلایی بوجود اورد . تصورات بسیط جدید فقط از تاثرات ناشی می شود .
از نظر هیوم تفاوت عمده میان تاثرات و قصورات به لحاظ تفاوت در درجه فوت و استحکام آنهاست . تاثرات شکل روشن تری از این دو نوع ادراک هستند . مفهوم گفته هیوم آن است که هیوم تمایزی را که فرد گرایان میان ادراک حسی و ادراک عقلی قایل بودند را رد میکند . در حالی که برتری که خرد گرایان برای فعالیتهای عقل در نظر می گرفتند بر مبنای تمایز مذکور قرار داشت . هیوم فقط برای ادعاهایی اعتبار قایل است که قابل تجزیه باشند و نشان دهند که در وهله نخست اشاره به تاثرات حسی دارند . لذا وی کلیه ادعاهای مربوط به معرفت بر وجود خداوند و روح و جوهر را که به عنوان چیزی بی رنگ و مقوم خواص بشمار می آید رد می کند . زیرا می تواند هیچ نفعت از طریق همباوری با بر کلی در این زمینه که تصورات جنبه جزئی و خاص دارد . کلیات درک امر انتزاعی محسوب نمی شوند ، و سپس از طریق یادآوری این مطلب تصورات شبیه به یکدیگر به هم متصل شده و یک تصور کلی را می سازند که نماینده یک گروه از تصورات متصل به یکدیگر باشند .
این عقیده هیوم را گاهی اوقات ( چنگال هیوم ) نامیده اند . اهمیت آن در این است که هر گزاره پر معنا و مهم باید با بیان گر نوعی رابطه میان تصورات بوده و بر طبف معنای کلمات آنها ضرورتا حقیقت داشته یا نداشته یا بیانگر یک حقیقت رایج و مرسوم باشد که فقط چند محتمل الوجود دارد و درست یا غلط بودن آن ضرورتی ندارد . که ارزه های مربوط به خداوند . روح و فضل آن را که قبلا ردشده اند زیرا تاثرات حسی نشات نگرفته اند . نمی توان بر روی هر یک از شاخه های چنگال جای داد .
هیوم در سرپرستی که هررساله ای درباره طبیعت بشر افزوده است به مساله خویشتن بر می گردد و اعتراف می کند تو به پیشین اورا بسیار ناقص می داند ، انچه راکه او قادر به تشریح ان نیست این است که چگونه ادراکات هر یک از انها مشخص و مستقل از سایرین است به یکدیگر متصل می شود تا مجموعه ای را بسازند . هیوم آشکارا اعلام می کند عقل و فهم من قادر به درک این مساله نیست .
موقعی که هیوم توجه خود را به اخلاقیات معطوف کی کند . دقیقا همان روش تحقیق مبتنی بر مشاهده را که در سایر مسائل بکاری برد در اینجا نیز بکار می گیرد . هر چند که این روش مضمن ارائه اصل میزان دو نظریه او در باب تصورات است . این اصطلاح عبارت از فرض کردن تصورات تفکر یعنی تصورات دریافت شده از طریق تفکر درباره حالات درونی ما ، مثلا خشم یا شادی . که ما بعدا از آ نها تصورات خشم و شاد کامی را می گیریم . مشکل هیوم در ارائه توضیحی برای اخلاقیات و داوری های اخلاقی در این است که نمی تواند بیان کند چه نوع ادراکات جزئی می تواند احتمالا موجه تصورات شده و تصورات ما را درباره فضیلت و رذیلت ، خیر و شر و نظایر آنها بسازید زیرا از دیدگاه هیوم ما فضیلت و رذیلت را در واقع ادراک نمی کنیم و حتی اگر بعدا بگوییم که ما کردار های جزئی فضیلت و رذیلت را درک میکنیم باز هم مشکل مشخص کردن رذیلت یا فضیلت جزئی در یک کردار خاص همچنان به قوت خود باقی است . هیوم در فرازی معروف در رساله ای در باره طبیعت بشر می گوید : یک کردار شرورانه تلقی شده را در نظر بگیرید ، مثلا قتل عمد.
آن را از کلیه جهات بررسی کنید و ببینید آیا می توانید یک موضوع واقع بار وجود واقعی را بیابید که شما آنرا رذیلت می نامید . به هر طریقی که آن را تفسیر کنید فقط مقداری شهوت ، انگیزه علف و افکار را می یابید هیچ موضوع واقع دیگری در آن مورد وجود ندارد . رذیلت ، ما دام که به بررسی آن می پردازید . کاملا از شما می گریزد .
ب ) دیدگاههای هیوم :
1- علیت و استقرا
هیوم بر این نظر بود که وقتی ما به وجود ارتباط علیّ میان وقایع حکم میکنیم . یعنی یکی را به واسطه دیگری تبیین میکنیم – منظورمان حکم بوجود نوعی (( ارتباط ضروری )) در جهان است . او میگوید ، در عین حال این ادعا را هرگز نمیتوان اثبات کرد ، و تصور یک چنین ارتباط ضروری مبتنی بر خطاست . اقتران دایم وقایع کل ان چیزی است که میتوان در عالم واقع مشاهده کرد . وقتی میگوییم الف علت ب است ،به این جهت است که مشاهده کرده ایم وقایعی از نوع ب در گذشته همواره بدنبال وقایعی از نوع الف روی داده است : در خصوص رابطه میان الف و ب ، غیر از این نسبت کلی توالی چیز دیگری را که ضامن (( ار- تباط ضروری )) باشد مشاهده نمیکنیم ، و در واقع چیز دیگری نیست که بتوانیم مشاهده کنیم . میتوان پرسید هیوم از کجا اینطور مطمئن است که (( ارتباطات ضروری )) میان وقایع را نمیتوان مشاهده کرد ؟ در اینجاست که او ان مطلب فلسفی را در کار می اورد که اکثر نتیجه گیری هایش بر ان مبتنی است . مطلب مورد نظر این است که اگر دو چیز یا واقعه مثل الف و ب در زمانهای جداگانه موجود باشند ، در فکر نیز قابل انفکاک خواهند بود .
و این بدان معنی است که وجود یکی را میتوان بدون فرض وجود دیگری تصور کرد ، در این صورت هر حکمی به این مضمون که یکی همواره ملازم با دیگری است باید امری محتمل باشد نه حقیقتی ضروری . این اصل – که چیزهایی که تمایز زمانی دارند تنها میتوانند ارتباط احتمالی با هم داشته باشند – بارها در فلسفه هیوم تکرار میشود . اگر در ان اصل تردید می شد ، هیوم چنین پاسخ می داد : در هر لحظه ای ممکن است تجربه من به پایان برسد . با وجود این تا ان لحظه میتوانم شناخت کامل به ان داشته باشم . پس تجربه من چگونه میتواند ان سوی نقطه پایان تجربه بر روندی ضروری دلالت داشته باشد ؟ ظاهرا نتیجه میشود که همه روابط موجود میان دوره های زمانی مختلف احتمالی هستند . اگر هر شناختی بر تجربه مبتنی است ، پس باید همان ارتباط احتمالی ما بین دوره های زمانی ، به چیزهایی مربوط باشد که از طریق تجربه شناخته میشود ، زیرا تجربه در طول زمان روی می دهد . هیوم گزارش شکاکانه مذکور را با کوشش برای تبیین این امر توام کرد که با همه این او صاف به چه دلیل فکر میکنیم که در عالم واقع روابط ضروری وجود دارد . (( عادت ذهنی )) خاصی ما را به این نظر ترغیب میکند که، تحت تاثیر مشاهدات گذشته ، از انطباع حسی یک واقعه ضرورتا به فکر چیزی منتقل میشویم که معمولا در پی ان می آید . از همین تجربه (( تداعی )) است که تصور (( ارتباط ضروری )) حاصل می شود . ما در اینجا نمونه ای از چیزی را شاهدیم که هیوم لزوما اهمیت زیادی برای آن قایل بود ، یعنی گرایش ذهن آدمی بسوی
(( تسلط و اشراف داشتن بر موضوعات )) . به عبارت دیگر ، ما به جهان خارج صفاتی را نسبت می دهیم که در ما ریشه دارند و تصورات آنها ، نه به طریق عادی ( به واسطه فرایندی که در آن انطباعات حسی ضعیف و کم توان شده و آنچه حاصل می شود بقایای ذهنی آنهاست ) ، بلکه از راه نوعی فعالیت ذهنی بوجود می آیند که از تاثیراتی که ادراک خارجی موجب آنهاست بی نیاز هستند . این انتقاد از مفهوم عام علیت تازگی نداشتٰ ، ولی هیوم به تفصیل و با دقت فراوان آن را پی گرفت ، و مشاجره ای که بر سر آن بر خاست یکی از مسایل ماندگار مابعدالطبیعی باقی می ماند . علاوه بر این ، هیوم مشکل دیگری را به طرفداران تحقیق علمی نشان داد . این مشکل به مساله استقراء معروف شده است . از انجا که ارتباط میان اشیاء و امور در زمانهای مختلف همواره ضروری است ، پس نمی توان از گذشته به آینده استنتاج ضروری انجام داد. بنابراین کاملا قابل تصور است که واقعه ای که پیوسته و ظاهرا به طور منظم بر طبق آنچه قوانین طبیعت نامیده می شود روی داده است ، دیگر روی ندهد . ممکن است فردا خورشید طلوع نکند ، واین امر کاملا با تجربه گذشته ما سازگارخواهد بود . در این صورت چه چیزی به ما حق می دهد که بر اساس تجربه گذشته ، بر طلوع خورشید در فردا ، یا حتی بر امکان طلوع آن در فردا تاکید ورزیم ؟ می توان پی برد که این مساله کلیت دارد .چون قوانین علمی حقایق کلی را بیان می کنند ، یعنی در همه زمانها و در همه مکانها قابل اطلاق هستند ، پس ضرورتا هیچ شمار محدودی از شواهد نمی تواند حق مطلب را در باره مضمون انها ادا کند . از این رو هیچ دلیل و شاهدی که برای مخلوقات محدودیس مثل ما قابل دسترسی باشد نمی توان حقیقت انها را تضمین نماید .بنابراین چه چیزی به ما حق می دهد که از انها دفاع کنیم ؟
به عبارت دیگر کسی که بخواهد رابطه علت و معلول را بر مبنای یکنواختی طبیعت تایین کند ، پنهان ان را باید ثابت کند مسلم فرض کرده است .
ما به اشتراک استدلالهای هیوم راجع به علیت و خود این است که در هر دو می گوید ما اینجا مفهومی داریم که محصول تجربه است مسلم شمرده می شود و بنا به فرض باید چگونگی واقعی هر چیز را در دنیای واقعی تشریح کند . چون این طور است . حالا بیایید ان تجربه را با مشاهده ای پیدا کنیم که نشان می دهد امور دنیا چگونه است و شالوده ان مفهوم می رویم تا کمال شگفتی را ملاحظه می کنیم کهپنین چیزی وجود دارد که یکی از عرضهای هیوم بظاهر این است که او می خواهد تفکر ساز دوباره جهان با واقعیات محصول مشاهده و تجربه سازگار کند و به عبارت دیگر با شواهدی بر تفکر ما وفق دهد .
2- جهان خارج
هر چند عمده ترین کمک هیوم را به ما بعدالطبیعه باید در حمله حساب شده او علیه مفاهیمی یافت که لازمه تحقیق علمی هستند ولی او همچنین بعد جدیدی به شکاکیتی که در گذشته رواج داشت افزود . این شکاکیتی است که از باریک اندیشی درباره اختلاف موجود میان شناخت ما از خودمان به مثابه فاعل شناسایی و شناخت ما از جهان عینی ناشی می شود . هیوم باز بررسی خود را با این نظر آغاز می کند که اشیا و اموری که در زمان های متفاوت وجود دارند هم باید متمایز و هم علی الاصول قابل تمیز باشند . عنصر اصلی در تصور ما از شیء مادی (( این همانی در طول زمان )) است . بدون این همانی در طول زمان تصور عینیت با مشکلاتی توام است . ظاهرا در جهان متشکل از امور ناپایدار ، متمایز کردن تجارب گذاری ما از اشیایی که موجب آنها می شوند غیر ممکن است . دلیل و گواه احکام ما در مورد هر دو دقیقا عین هم است ، در این صورت تمایز میان آنها ( بین نمود و واقعیت ) منتفی خواهد شد . هیوم مدعی شد که ما نمی توانیم برای برقراری این تمایز به مفهوم این همانی در طول زمان متکی باشیم . اگر می توانستیم به این مفهوم اتکا کنیم ، آن وقت می توانستیم به این نتیجه برسیم که اشیا در گذر لحظه ها پایدار و باقی اند ، و از این رو علی الا صول ، ممکن است بدون اینکه دیده شوند موجود باشند .
ولی ما چگونه می توانیم تصوری از موجود نامشهود داشته باشیم در حالی که هیچ انطباعی متناسب با آن نمی تواند وجود داشته باشد ؟ چنین تصوری را ( همان طور که هیوم دریافت ) فقط به قوه خیال خودمان می توانیم نسبت دهیم ، نه به جهان (( خارج )) قوه خیال دائما بر اساس احکام ناقص ادراک حسی صورت های خیالی چیزهای پایدار را می سازد . هویم این تصور – (( این همانی )) – را با دیگری – (( وحدت )) – متباین می داند . هرگاه انطباعی در ما به وجود می آید هم زمان انطباع ، و بنابر این از تصور (( شیء )) غیر قابل تمیز است .