بخشی از مقاله

رابطه عزت نفس وپيشرفت تحصيلي دانش آموزان دختر 15 تا 18 سال

مقدمه :
مردم معدن هايي هستند همچون طلا و نقره . پيامبر اكرم (ص)
در روان شناسي شخصيت و روان شناسي اجتماعي مباحث جنجال برانگيزي مطرح مي شوند كه اين مباحث جذابيت خاصي را براي محقق ايجاد نموده و
زمينه هاي مساعدي را براي پويايي تحقيقات بنيادي و كاربردي فراهم ساخته اند .


يكي از موضوعاتي كه همواره توجه روان شناسان را به خود جلب مي كند بحث پيشرفت تحصيلي است و همچنين عدم پيشرفت تحصيلي (افت تحصيلي) كه امروز يكي از موضوعات كنفرانس ها و سمينارها مي باشد . در اين پژوهش هدف آن است كه عوامل متعددي كه در پيشرفت تحصيلي موثرند نام برده شود و رابطه پيشرفت تحصيلي و عزت نفس مورد بررسي قرار گيرد .
در طول صد سال گذشته نيز بسياري از روانشناسان اين نظر را پذيرفته اند
كه انسان داراي يك نياز به عزت نفس مي باشد (مانند آدلر ، آلپورت ،


راجرز ، ساليوان ، كارن هورناي ، جيمز ، مزلو ، مورفي ، رانگ ) از ميان
اين افراد كارن هورناي روشي را كه افراد تلاش مي كنند بواسطه آن يك
خود پنداره مطلوب از خود بدست آورده و از آن محافظت و دفاع نمايند را مورد بحث قرار داده است .
در ابتداي كودكي امنيت و آرامش كودكان در گرو توجه و مراقبت والدين است . آنها نيازهاي كودكان خود را برآورده نموده و اضطرابهايشان را به حداقل مي رسانند و بتدريج كه كودكان رشد مي كنند در آنها خودياري نيز بوجود مي آيد و اين شناخت برايشان حاصل مي گردد كه آيا دختران و پسران خوبي هستند ؟ كودكان از طريق والدينشان ( به نظر آنها قدرت مطلق هستند ) ، مي خواهند پيامدهاي خوب را دريافت كنند و در مقابل از پيامدهاي بد در امان باشند ، همچنين ياد مي گيرند كه اگر دختران و پسران بدي باشند خطر از دست دادن مراقبت و توجه والدين وجود دارد و شايد اصلاً آنها را نابود كنند . پيامد آن چيزي كه كودك ادراك مي كند حتماً يك عزت نفس مثبت همراه با احساس گرمي و امنيت و يا يك عزت نفس منفي همراه با بيم و وحشت است .


موضوع تحقيق :
بررسي رابطه عزت نفس وپيشرفت تحصيلي دانش آموزان دختر سنين 15 تا 18 سال شهرستان نظرآباد .

شرح موضوع تحقيق :
عزت نفس يا خودارزيابي ، اثرات برجسته اي در جريان فكري ، تمايلات ، ارزشها و هدف هاي شخص دارد و كليد فهم رفتار اوست . شخصي كه از عزت نفس برخوردار است خودش را به گونه اي مثبت ارزشيابي كرده ، برخورد مناسبي نسبت به نظريات مثبت خود و ديگران دارد . در مقابل كسي كه به عزت نفس پايين مبتلاست اغلب نوعي نگرش مثبت مصنوعي نسبت به دنيا دارد . و در نااميدي تلاش مي كند تا به ديگران خودش نشان دهد كه شخص لايقي است و يا ممكن است به درون خويش انزواگزيند و از ارتباط با ديگراني كه از آنها مي ترسد اجتناب نمايد . شخص مبتلا به عزت نفس پايين اساساً فردي است كه احساس غرور كمي در خودش ادراك كرده است . عزت نفس بر اساس تركيبي از مسائل و موضوعاتي كه در زندگي براي ما اهميت دارند ساخته شده است . تاثير معلمان و والدين را در حصول عزت نفس و پيشرفت تحصيلي نبايد از نظر دور داشت .


يكي از مفاهيمي كه به مفهوم نگرش به آموزشگاه و يادگيري آموزشگاهي بسيار نزديك است مفهوم نگرش به خود و عزت نفس تحصيلي در رابطه با يادگيري آموزشگاهي است .
موفقيت و تاييد يا شكست و عدم تاييد در تعدادي از تكاليف يادگيري و در مدت نسبتاً طولاني به عزت نفس كلي درباره آموزشگاه و يادگيري آموزشگاهي
مي انجامد .
دانش آموزي كه مرتباً در آموزشگاه موفقيت كسب مي كند بايد تاثير مدرسه و معلمان را به خود تعميم دهد و يك مفهوم كلي مثبت درباره خودش به عنوان يادگيرنده ايجاد كند (پيشين ص 76) .
با توجه به اهميت اين مقوله و تاثير آن بر شئون زندگي در سنين شخص درصدد پاسخ به اين سوال هستيم كه آيا عزت نفس بر پيشرفت تحصيلي دانش آموزان تاثير دارد يا خير ؟
كوپراسميت در تحقيق خود به اين نتيجه رسيد كه كودكان با عزت نفس بالا افرادي هستند كه احساس اعتماد به نفس ، استعداد ، خلاقيت و ابراز وجود دارند و به راحتي تحت تاثير عوامل محيطي قرار نمي گيرند . در تحقيقاتي كه بر روي نوجوانان اسرائيل انجام شده (هافمن و همكاران) مبين تاثير ارتباط مادر با كودك در ايجاد تصور مثبت از خود و عزت نفس است .
در اين مطالعه تاثير منابع حمايتي پدر و مادر و دوستان بر عزت نفس مورد بررسي قرار گرفت يافته ها حاكي از وجود ارتباط تنگاتنگ و تعاملي منابع حمايت اجتماعي با عزت نفس در نوجوانان بوده و از سوي ديگر بين عزت نفس و پيشرفت تحصيلي نيز رابطه اي وجود دارد ؟
اگر كودك از اغلب تكاليف مدرسه تصور موفقيت داشته باشد و اگر بخاطر يادگيري اين تكاليف از جانب معلم ، والدين و همسالان خود تشويق مي گردد ، نگرش او به آموزشگاه و يادگيري آموزشگاهي مثبت خواهد بود و او مشتاق است تا تجارب بيشتري را در آنجا كسب كند . (بلوم ، ترجمه سيف ، 1363 ) .


در مطالعاتي كه توسط استنگ صورت گرفت ارتباط متقابلي كه بين عزت نفس و تصور فرد از توانايي خود وجود دارد ، مورد تاييد قرار گرفت ، بدين معني كه اگر ميزان عزت نفس كاهش يابد ، احساس ضعف و ناتواني در فرد بوجود مي آيد و بالعكس با افزايش ميزان عزت نفس ، احساس توانمندي و
ارزشمندي در فرد احيا مي شود و تغييرات مثبتي چون افزايش پيشرفت
تحصيلي افزايش تلاش فرد را در كسب موفقيت ، داشتن اعتماد به نفس ،
بلند همت بودن ، متكبر و پرخاشگر بودن ، تمايل به داشتن سلامتي بهتر ، لذت
بردن از روابط با ديگران ، پيش بيني مثبت نسبت به موفقيت هاي بعدي ، ارتباط تنگاتنگ بين عزت نفس ابراز وجود ، از نشانه هاي بارز سطوح عزت نفس بالا در فرد است .
در مطالعات متعددي كه بر روي دانش آموزان انجام گرفته است يافته ها
بيانگر اين است كه دانش آموزان ناموفق بدليل نداشتن تجارب موفقيت آميز
كافي داراي ارزيابي منفي نسبت به توانايي ها و استعدادهاي خود مي باشند و
ميزان عزت نفس در چنين دانش آموزاني بسيار پايين است و سطوح عزت نفس (افزايش يا كاهش آن ) اسناداتي است كه دانش آموز به موفقيت يا شكست هاي خود مي دهد (بلو-ساليوان) .
با توجه به اين نكته و به منظور اجتناب از احساسات وحشت آور افراد بايد باور داشته باشد كه خوبند (براي مثال ارزشمندند) در نتيجه افراد نياز به عزت نفس دارند تا بتوانند اضطرابهايشان را به حداقل برسانند .


اهميت موضوع :
دانش آموزان در فرآيند آموزش و پرورش رشد مي نمايند و اساساً اينكه آنان نسبت به خويشتن و ديگران و نيز فعاليت هاي آموزشگاهي چه تصوراتي دارند و چگونه قضاوت مي كنند بسيا مهم است . نحوه و كيفيت اين قضاوت ها و ارزش گذاري ها مي تواند تمام جنبه هاي زندگي كودك را تحت تاثير قرار دهد و بر شرايط يادگيري و عملكردي نيز اثر مي گذارد .
از سويي آنها هر لحظه با مسائلي روبرو مي شوند كه نحوه واكنش و پاسخ آنها نسبت به آن مسائل در ساختار شخصيتي آنان موثر است . هركاري كه توسط فرد انجام مي گيرد توسط خانواده ، گروه همسالان و معلمان مورد ارزشيابي و قضاوت قرار


مي گيرد .
بر اين اساس عزت نفس و ميزان آن تحت نفوذ اين قضاوت ها و برداشت ها قرار مي گيرد به طوري كه گاه معيارها ، آنقدر دور از دسترس و دست نيافتني است كه بچه ها را از كسب تجربه موفقيت آميز در محيط خانه يا مدرسه محروم مي سازد و اين لزوماً بر ميزان ارزشمندي و احترام بر خويشتن تاثير منفي دارد .
بنابراين ارزش وجودي عزت نفس به عنوان بعدي از ابعاد شخصيت انسان و ارتباط آن با موفقيت ها و شكستها و مقابله با مسائل قابل ملاحظه مي باشد .
عواملي كه در پيشرفت بشر موثر واقع مي شوند متعدد هستند ولي كوشش و مساعي افراد در اعتماد بر خويشتن و اصلاح شئون زندگي كه يكي از موثرترين عوامل به شمار مي رود بايد مورد توجه بيشتر قرار گيرد تا چنانچه مشخص شد اين عامل در شئون مختلف از جمله پيشرفت تحصيلي دانش آموزان تاثير دارد ، موجبات افزايش آن توسط برنامه هاي مقتضي فراهم آيد .
بررسي ارتباط بين دو متغير عزت نفس و پيشرفت تحصيلي به لحاظ اهميت ان از نظر بنيادي و كاربردي ، مورد توجه بسياري از روان شناسان تربيتي ، اجتماعي ، شخصيت و آسيب شناسي رواني و متخصصان بهداشت رواني قرار گرفته است .


بسياري از روانشاسان بر اين عقيده اند كه اين دو متغير در ارتباط تنگاتنگ با يكديگر قرار گرفته اند به طوريكه مي توان افزايش يا كاهش در يكي ، در متغير ديگر نيز تغييراتي به وجود مي آيد (مثلاً با افزايش عزت نفس افراد بر پيشرفت تحصيلي آنها افزوده مي شود) .
در جامعه اي كه افراد آن از عزت نفس بالا و احساس مسئوليت برخوردار باشند در مقابل انواع فشارهاي رواني و تهديدها و وقايع ناگهاني مثل سيل ، زلزله و .. و بيماري هاي رواني ( افسردگي ، اضطراب ، الكسيم و اسكيزوفرني …) مقاوم و پايدار خواهند بود و شكوفايي استعدادهاي نهفته و خلاقيت و پيشرفت هاي اقتصادي ، اجتماعي فرهنگي بدنبال خواهد داشت .
يافته هاي حاصل از اين تحقيق در صورت تاثير آزمايش انها (آنهم در كشور خودمان ) راهبردهاي مهمي براي مراكز خدماتي و حمايتي بهداشتي ، آموزشي ، فرهنگي ، مشاوره اي و …) به همراه دارد .


بعنوان مثال كودكي را در نظر بگيريم كه داراي افت تحصيلي ، بدون دلايل فيزيولوژيكي و ناتوانائيهاي ذهني است يك روانشناس آموزشگاهي به بررسي ميزان اعتماد به نفس او نسبت به توانائيها و استعدادهايش و تلاشي كه براي موفقيت در كارها اعم از تكاليف مدريه با كارهاي محوله ديگر ، از خود نشان مي دهد ،
مي پردازد.
به طور كلي با افزايش موفقيت و پيشرفت دانش آموز ، بر ميزان عزت نفس وي افزوده مي شود و سطح كارآيي فردي ، نزديك به ميزان استعدادها و قابليت هاي فرد مي گردد .
با توجه به مطالب فوق الذكر لزوم هرچه بيشتر برآورد سطوح عزت نفس
دانش آموزان در محيط آموزشگاه امري ضروري به نظر مي رسد . يافته هاي حاصل از اين تحقيق همچنين راهبردهاي مهمي براي مراكز تعليم و تربيت ، معلمان ، مربيان ، مشاوران ، اولياء و خانواده ها در جهت حل پاره اي از مشكلات آموزشگاهي به همراه دارد .


اهداف تحقيق :
هدف تحقيق تعيين ميزان رابطة بين عزت نفس و پيشرفت تحصيلي مي باشد .

طرح سوال تحقيق :
آيا بين عزت نفس و پيشرفت تحصيلي رابطه معناداري وجود دارد يا خير ؟

فرضيه هاي تحقيق :
الف-بين عزت نفس و پيشرفت تحصيلي رابطه وجود دارد يا به عبارتي بين نمرات عزت نفس و پيشرفت تحصيلي همبستگي مستقيم معني دار وجود دارد .
ب-بين نمرات عزت نفس و پيشرفت تحصيلي همبستگي مستقيم معناداري وجود ندارد .

نوع تحقيق :
تحقيق از نوع كاربردي است و باعنايت به اهميت آن و روش تحقيق توصيفي استفاده خواهد شد .

تعريف اصطلاحات :
عزت نفس :
مقدار ارزشي كه ما براي خود قائل هستيم عزت نفس ناميده مي شود
همانند ديگر جنبه هاي (خود) اين جنبه (عزت نفس) نيز در محاوره با ديگران اكتساب مي گردد و انعكاسي از اينكه ديگران چگونه نظري نسبت به ما دارند


مي باشد.
به عبارت ديگر ، عزت نفس مقدار ارزشي است كه ما فكر مي كنيم ديگران براي ما به عنوان يك شخص قائل هستند .
براون و هريس عزت نفس را عبارت از ميزان تخصيص و احساسي كه فرد از توانمندي ها و ارزشمندي خود دارد ، تعريف مي كنند .
پمپ وي اليس و همكاران عزت نفس را عبارت از ارزشي كه اطلاعات درون خودپنداره براي فرد دارد ، مي دانند و آنر ا ناشي از اعتقادات فرد در مورد تمام چيزهايي كه دروي هست مي دانند .
شاملو عزت نفس را معادل ارزشي مي داند و آن را عبارت از درجه تصويب ، تاييد ، پذيرش وارزشمندي كه شخص نسبت به خويشتن احساس مي كند ، تعريف مي نمايد .

تعريف عملي :
منظور ما از عزت نفس در اين تحقيق ميزان نمراتي بوده است كه هر فرد از آزمون عزت نفس كوپراسميت كسب كرده است .

پيشرفت تحصيلي :
اين اصطلاح به مقدار يادگيريهاي آموزشگاهي فرد ، بصورتي كه توسط آزمونهاي مختلف درسي مثل حساب ، ديكته ، تاريخ ، جغرافي … سنجيده
¬ مي شود .


تعريف عملي :
منظور ما از پيشرفت تحصيلي در اين تحقيق عبارت بود از ميانگين يا معدل نمرات ثلث اول و دوم كه هر دانش آموز در سال جاري از كليه دروس كسب كرده است .


ادبيات تحقيق :
عوامل موثر بر پيشرفت تحصيلي دانش آموزان :
1-برنامه درسي : برنامه درسي را مي توان به سه گروه «برنامه درسي مورد انتظار» ، «برنامه هاي درسي اجرا شده» و «برنامه درسي فراگرفته» تقسيم كرد .

2-كتابهاي درسي و مواد آموزشي : هرجا كه كمبود كتاب و مواد آموزشي وجود دارد پيشرفت تحصيلي پايين تر است .

 

3-معلم ، روش تدريس ، تربيت معلم : بايد معلمان مجرب به طور يكسان در مناطق شهري يا حاشيه شهرها و مناطق روستايي به كار گرفته شوند . دانش آموزان معلماني كه براي نمره دادن تكاليف درسي كلاسي دانش آموزان وقت مي گذارند نسبت به معلماني كه اين كار را انجام نمي دهند ، نتايج بهتري كسب مي كنند .
معلماني كه در نظر دانش آموزان سخت گير و متوقع تر هستند ، معلماني كه توانايي برقراري سريع نظم را در كلاس درس دارند ، آنان كه با روشي منظم از كار خود ارزيابي مي كنند و به دانش آموزاني كه مطالب را در بار نخست ياد نگرفته اند فرصت فراگيري مجدد مي دهند و معلماني كه براي آماده كردن درس و كار كلاسي دانش آموزان وقت مي گذارند در حرفه معلمي موفق ترند و دانش آموزان آنها از پيشرفت تحصيلي بالاتري برخوردارند .
مطالعاعات IEA (Peaker 1976) نشان مي دهد معلماني كه داراي مدارك تحصيلي بالاتري پس از دوره متوسطه هستند ، نسبت به معلماني كه از مدارك تحصيلي پايين تري برخوردارند موفقيت بيشتري داشته اند (پيشين ص 97-95)

4-مدت زمان تحصيل در مدرسه و منزل : به طور كلي هرچه كودكان زمان بيشتري صرف مطالعه كنند ، با ثابت نگهداشتن بقيه عوامل ، مطالب بيشتري فراخواهند گرفت .
همچنين هرچه آن مدت زمان كه دانش آموزان عملاً براي يادگيري در كلاس صرف مي كنند (در مقابل خيالپردازي و …… )بيشتر باشد با ثابت نگهداشتن بقيه عوامل ميزان يادگيري بيشتر است .

5-سازمان و تسهيلات مدرسه : هيچگونه اختلافي بين ميزان پيشرفت تحصيلي دانش آموزان در مدارس كوچك و بزرگ با تعداد دانش آموزان متفاوت مشاهده نشده است ، مگر اينكه تراكم كلاس كمتر از 15 نفر باشد كه در اين صورت امكان آموزشي انفرادي فراهم مي شود .

 

6- مدارس شهري و روستايي :در بسياري از كشورها ، بين پيشرفت تحصيلي دانش آموزان مناطق شهري و روستايي اختلاف زيادي مشهود است . در اين خصوص بايد توجه كرد كه تخصيص نا برابر منابع بين مدارس موثر است .

7- استفاده از وسايل كمك آموزشي : وقتي از راديو يا وسايل ارتباطي ديگر به عنوان وسيله تكميلي براي آموزش در كلاس استفاده مي شود . در بالا بردن پيشرفت تحصيلي دانش آموزان مي تواند موثر باشد (پيشين ، ص 103 – 98 ) .

8-روابط انساني : از طريق تشخيص كيفيت جو آموزشي موجود نحوه پيشرفت يا عملكرد تحصيلي دانش آزموان قابل پيش بيني خواهد بود (پارسا ، 1377 ، ص 56).

9-تحصيلات والدين : خانواده نقش بسيار موثري در پيشرفت تحصيلي فرزندان خود دارد .
10-تاثير فرهنگ : دانش آموزاني كه دچار فقر فرهنگي خانواده هستند ، آمادگي كافي براي ورود به مدرسه و پيشرفت در آن را ندارند . اينگونه كودكان ومهارت هاي ذهني لازم براي پيشرفت تحصيلي را بدست نمي آورند .

تاثير حرمت نفس بر پيشرفت تحصيلي : اكثر مدارس ارزشيابي بالايي به پيشرفت تحصيلي مي دهند و معيار تشويق كودك را كسب موفقيت تحصيلي
مي دانند.
اگر كودكي به دلائلي موفق به كسب موفقيتها نشود احساس بي كفايتي و
بي لياقتي مي نمايد و سطوح حرمت نفس در او پايين مي آيد داراي خود پنداره ضعيفي نسبت به توانائيها و قابليت پيشرفت خود مي گردد .
از اين رو معلم بايد به تغيير معيارهاي خودسنجي دانش آموزان سطح حرمت آنها را افرايش دهد . بازخوردهاي حمايتي والدين نيز نقش مهمي مي توانند ايفا كنند ، والدين معلمان بايد علاوه بر پيشرفت تحصيلي ، ساير قابليت هاي كودك را نيز مورد تشويق قرار دهند تا با تغيير باورهاي دانش آموز ، سطوح عملكرد وي نيز دگرگون شود (پيشين ص 53 ) .
اگر كودك در انجام تكاليف مدرسه اي با موفقيت مواجه شود و اگر به

خاطر يادگيري اين تكاليف از جانب معلم والدين و همسالان خود تشويق گردد ، نگرش او به آموزشگاه و يادگيري آموزشگاهي مثبت بوده ، او مشتاق است تا باز هم تجارب بيشتري را در آنجا كسب كند (بيابانگرد ، 1372 ، ص 13 ) .

اعتماد به نفس و نقش آن در زندگي : نداشتن اعتماد به نفس يكي از
متداول ترين مشكلات رواني زنان و مردان جامعه است . اين ضعف به همه جنبه زندگي تاثير منفي بجاي مي گذارد ، زيرا ندادن ارزش و اعتبار به خويشتن نه تنها موجب خرابي رابطه ما با خودمان مي شود ، بلكه به ارتباط ما با همسر و فرزندان ، والدين و رئيس و مرئوس ، همكاران ، دوستان و خلاصه همه اطرافيان صدمات شديدي وارد مي سازد اين احساس به تدريج ما را از پاي در آورده احتمالاً هيجانهاي مخربي چون تشويق مخالفت ، سرخوردگي ، حسادت و ترس را بر ما غالب
مي سازد.
تاثير عدم اعتماد به نفس در افراد مختلف از فردي به فرد ديگر متفاوت است ، عده اي از افراد دچار افسردگي شديد و نسبت به همه چيز بي تفاوت مي شوند و گروهي به جاي اينكه از اشتباهات خود عبرت بگيرند ، بدليل كمبودهايي كه در زندگي خود دارند ، خود را بي لياقت و شكست خورده احساس مي كنند . جمعي از اطرافيان خود را تحت نفوذ مي گيرند تا بدين ترتيب احساس قدرت و اهميت كنند و بسياري با مشكلات متعدد زناشويي ، خانوادگي و كاري دست به گريبان مي شوند . به عبارت ديگر ، ضعف اعتماد به نفس سدي عظيم در مقابل افراد جهت رسيدن به خوشبختي ايجاد مي كند .
اعتماد به نفس صفت و كيفيت خاصي است كه مادرزادي نبوده بلكه اكتسابي است و هر كس آن را از كودكي كسب مي كند ، در صورتي كه شخصي اسير محروميت هاي مي شود به اعتماد به نفس او آسيب مي رسد .
در واقع عده معدودي از مردم هستند كه مي توانند واقعاً و آزادانه رشد كرده و به شكوفايي نائل شوند . بسياري از افراد بخاطر اينكه با خودشان كنار بيايند و از زندگي مسالمت آميز برخوردار شوند ، به علت عدم اعتمادي كه از تناقضات تربيتي با محيط اجتماعي ناشي مي شود ، با مشكلات فراواني مواجه هستند .
اگر نوع روابط تربيتي را از نزديك مورد دقت و بررسي قرار بدهيم بلافاصله متوجه مي شويد كه والدين و مربيان اغلب از لحاظ تمجيد و تحسين افرادي خسيس و از لحاظ ملامت و سرزنش ديگران خيلي دست و دلباز هستند . بديهي است كه اين امر نمي تواند در ذهن كودك بي اثر باشد و بايد گفت عواقب آن تا سن بلوغ در كودك مشاهده خواهد شد . (تولستر ، به خود اعتماد كنيد ، مترجم محمد حسين سروري ، انتشارات مهر آيين ، ص 5 ) .


بايد متذكر شد كه اعتماد به نفس و عزت نفس نقش بسزايي در پيشرفت فرد در امور تحصيلي و زندگي دارد . براي تاييد اين مساله به تحقيقاتي كه در اين زمينه شده اشاره مي كنيم : براساس تحقيق كوپر اسميت (1977) افراد با عزت نفس بالا بيشتر از افراد با عزت نفس پايين احساس اطمينان ، خلاق بودن ، بروز استعداد و ابراز وجود مي نمايند .
يافته هاي ارزشمند گيل داما كه با دانش آموزان دبيرستاني در سن لويس كاليفرنيا بصورت يك طرح نيمه تجربي اجرا شد و چهار سال طول كشيد نيز يكي از اين تحقيقات بود . طبق اين تحقيق اختلاف بارز گروه عزت نفس با گروه كنترل در فعاليت ها و نتايج تحصيلي دانش آموزان نشان داد كه بيانگر تاثير عزت نفس بر جوانب گوناگون عملكرد دانش آموزان از جمله پيشرفت تحصيلي بود (كان
نيلو 1990) .
تحقيقات فارز (1971) ايچ نايدر (1973) نشان مي دهد افراد با كنترل دروني (عزت نفس بالا ) مهارت در عمل را تر جيح مي دهند تا ارزش بيشتري . براي آن قائل شوند در حالي كه افراد با كنترل بيروني هدف ها و فعاليت هاي وابسته به شانس را ترجيح و برتري مي دهند و در نتيجه چون يادگيري آموزشگاهي مبتني بر مهارت است افراد با كنترل بيروني پيشرفت كمتري دارند . (علي ، پوري محمد ، پايان نامه ، شماره 489 . ب ، ش ، كتابخانه دانشگاه آزاد اسلامي ، واحد رودهن )

انگيزه پيشرفت :
انگيزه پيشرفت انگيزه اي دروني در فرد براي به پايان رساندن موفقيت آميز يك تكليف رسيدن به يك هدف و دستيابي به درجه معيني از شايستگي در يك كار (جولاي 1377 ، ص 20 ) مكالمه لند و پيلون (1983)گزارش داده اند كه بين نياز به پيشرفت در بزرگسالي و بعضي از الگوهاي تربيتي دوران كودكي (تا قبل از 5 سالگي ) ارتباط وجود دارد . به اين شكل كه مادران داراي فرزند پيشرفت گرا بيشتر از كودكان خود مي خواستند تا براي بازي از خانه خارج شوند ، راههاي شهر را ياد بگيرند روي حق خود پافشاري كنند و كار را بر عهده بگيرند .


همچنين اين مادران نيز پاداش دهنده و نسبت به كودكان خود گرمتر بودند (پيشين ، ص 53-52 ) .
موراي نياز به پيشرفت را چنين تعريف كرده است : به عهده گرفتن كاري مشكل تسلط داشتن دستكاري كردن و سازمان دادن اشياء و انجام اين امور به طور مستقل و سريع ، غلبه بر موانع و كسب مقياسهاي برتر ، برتر خواستن خود ، رقابت با ديگران و پيش افتادن از آنها ، افزايش حرمت نفس از طريق تمرينات موفقيت آميز در زمينه استعدادهايشان (پيشين ص 61) .

نقش خانواده در شكل گيري عزت نفس :
روان شناسان بر نقش قاطع تجارب عاطفي اوليه (بويژه رابطه مادر با كودك ) در تعيين احساسات ، هيجانات و خود ارزشمندي تاكيد دارند به اعتقاد آنان قبل از اينكه نظام شناختي فرد و افكار مربوط به ارزشمندي خود تكوين يابد ، ميزان پذيرش كودك به عزت نفس تاثير مي گذارد .
راجرز كسي كه اصطلاح پذيرش يا توجه مثبت غير شرطي را بكار برد ،
اولين كسي است كه مستقيماً در مورد نقش روابط خانوادگي در شكل گيري مفهوم خود و عزت نفس صحبت نموده است ، راجرز فرض مي كرد كه عزت نفس بالا ، از محيط خانوادگي كه محبت را به اطاعت يا موفقيت فرد مشروط نمي كند ، ناشي
مي شود .
والدين كودكان با عزت نفس بالا به طور غير مشروط (فقط به خود كودكان)‌ به آنان محبت و عشق مي ورزند و آنها را با همه ويژگي هايي كه دارند مي پذيرند (پريش ، 1991) .
باس نيز بيان مي كند ، عشق و محبت غير شرطي والدين هسته عزت نفس را تشكيل مي دهد . اين قبيل از والدين هيچ شرطي قائل نمي شوند ، بنابراين كودكان آنها ياد مي گيرند كه مهمترين افراد زندگي (يعني والدين )آنها را فقط به دليل اينكه «هستند وجود دارند » ارزشمند مي دانند .
بيشتر نظريه پردازان اتفاق نظر دارند ، زير بناي عزت نفس درخانواده و در نخستين سالهاي زندگي بر اثر نگرش و طرز رفتار والدين نسبت به كودكان ايجاد
مي شود .
به نظر مي رسد كه نگرش و تعامل كودك و والدين در سه زمينه از اهميت
ويژه اي برخوردار است . اولين حيطه به ميزان پذيرش ، علاقه ، عاطفه و گرمي ابراز شده نسبت به كودك مربوط مي شود .
به طور كلي ، اكثر نظريه پردازان اتفاق نظر دارند كه پذيرش با توجه مثبت غير شرطي ، پيش نياز اصلي براي عزت نفس مثبت است . حوزه حساس دوم در مقابل فرزندان به آسان گيري و تنبيه مربوط است . اطلاعات موجود نشان مي دهد كه والدين كودكان عزت نفس بالا ،خواستهايي مشخص و روشني دارند كه با عزمي راسخ اعمال مي شود .
والدين كودكان با عزت نفس پايين بر خلاف اين الگو كمتر راهنمايي مي كنند و معمولاً به جاي پاداش از تنبيه استفاده مي كنند . تسلط ، طرد ، تنبيه شديد منجر به عزت نفس پايين مي شود . كودكان تحت اين شرايط ، تجربيات كمتري از عشق و موفقيت بدست مي آورند و گرايش به مطيع بودن و گوشه گيري و گاه پرخاشگري دارند .


حوزه حساس سوم در تعامل والدين از كودكان در مورد اعمال رويه هاي دموكراتيك است ، والدين كودكاني كه عزت نفس بالايي دارند ، مجموعه قوانين گسترده اي برقرار مي كنند و اشتياق زيادي به اعمال آنها دارند .
ولي اين رفتارها در محدودة تعيين شده ، غير اجباري و با پذيرش حقوق و عقايد كودك همراه است .
والدين كودكان با عزت نفس پايين محدوديت هاي نامشخص و اندكي را تعيين مي كنند و روشهاي نظارت مستبدانه ، سلطه جو ، طرد كننده و سازش ناپذير دارند ، كوپراسميت از مطالعه نوجوانان به اين نتيجه رسيد كه علاقه عميق به كودكان و پذيرش آنان مشخص كردن دقيق محدوده اعمال آنها و راهنمايي بر اساس قوانين روش ، آزادي در اعمال فردي كه در اين محدوده مشخص قرار دارد ، رفتار غير تنبيهي و احترام به عقايد كودكان ، تا حد زيادي در رشد عزت نفس بالا دخيل است . در نتيجه به طور خلاصه والدين فرزنداني كه عزت نفس بالايي داشتند غالباً طرز برخوردها و شيوه هاي رفتاري زير را دارا بودند :
1-آنها پذيرنده ، مهربان و درگير بوده و مشكلات و علائق بچه ها را مهم تلقي مي كردند .
2-آنها سختگير بودند به اين معني كه قوانين را با دقت به طور مستمر گوشزد كرده و بچه ها را تشويق مي كردند تا آنان معيارهاي سطح بالاي رفتاري را رعايت كنند .
3-آنها آزاد منشانه رفتار مي كنند . به طوري كه عقايد بچه را تصميماتي از قبيل ساعت خوابشان در نظر مي گرفتند و كودك را در برنامه ريزي هاي خانوادگي شركت مي دادند .

عوامل موثر در رشد عزت نفس :
كوپر اسميت چهار عامل اساسي را در رشد عزت نفس دخيل مي داند :
نخست : ميزان دريافت رفتارهاي احترام آميز و پذيرا كه شخص از افراد مهم زندگي اش دريافت مي دارد . در نتيجه ما خودمان را همان گونه كه ارزيابي مي شويم ارزيابي مي كنيم .
دوم : تاريخچه موفقيت ها و همچنين پايگاه و مقامي كه در جهان دارد .
سوم : شيوه تفسير تجارب و موفقيت ها است كه بر اساس ارزشها و آرزوهاي فرد صورت مي پذيرد .
چهارم : نحوه پاسخ فرد به از دست دادن ارزش مي باشد ، افراد ممكن است اعمال تحقير كننده ديگران ويا شكستهاي خود را كاهش ، تحريك يا كاملاً سركوب نمايند . ممكن است ، حتي قضاوت ديگران را رد كرده يا كاهش دهند يا بر عكس ممكن است به قضاوتهاي افراد ديگر حساس باشند . اين توانايي دفاع از عزت
نفس تجربه اضطراب را كاهش داده و حفظ تعامل شخص كمك مي كند .

عزت نفس و عملكرد سودمند :
اكثريت نظريه پردازان كمال معتقدند افراديكه از ميزان عزت نفس بالايي برخوردارند عملكرد خوبي را نشان مي دهند مدارك بي شماري از اين عقيده حمايت به عمل مي آورد .
با مرور تحقيقات فراواني كه در زمينه عزت نفس وجود دارد متوجه مي شويم كه ميزان عزت نفس باسطح سازگاري بارور زندگي ارتباط دارد .


از اين تحقيقات نتيجه ديگري نيز بدست آمده است :
1-بهداشت روان شناختي و جسماني مطلوب و استقامت در برابر تاثيرات فشار رواني
2-رضايتمندي از شغل ، تحصيل ، زندگي شخصي .
3-اظهار شايستگي و اعتقاد به اين عمل كه تلاشهاي فعالانه با موفقيت در حيطه هاي گوناگون مورد تقويت قرار مي گيرد .
4-بازي و همكاري با ديگران و سوال كردن در كلاس درس .
5-رقابت در مدرسه ، محيط شغلي و موقعيت هاي اجتماعي .
6-خلق مناسب و افسردگي پايين .
7-ارتباط مناسب با ديگران و توانايي براي شناخت نيازها و تمايل ياري رساندن به ديگران .
8-انتقاد و مخالفت با عقايد سنتي ديگران .
9-مقاومت و عدم تسليم در مقابل همنوايي اجتماعي .

آسيب شناسي رواني و عزت نفس :
اولين كسي كه در اين زمينه سخن گفت ، زيگموند فرويد بود . به اعتقاد او اگر اعتماد به نفس آسيب ببيند . امراض رواني بسيار متوجه آنان مي شود ، اولين بيماري كه فرويد از آن نام برد ، اسكيزوفرني (روان پرشي ) است .
اسكيزوفرني به عنوان بيماري اعتماد به نفس قلمداد شده است ، مهمترين بيماري است كه اساس شخصيت آدمي را فرو مي ريزاند (شكافت شخصيت ) .
دومين اختلالي كه فرويد اشاره دارد . افسردگي است و سرانجام اختلال مانيا افسردگي (سرخوشي – افسردگي ) به دنبال اختلال در اعتماد به نفس ايجاد
مي شود .
به اعتقاد فرويد اختلالات رواني را بايد از روي اعتماد به نفس بنا كرد ، تعريف نمود و علامت شناسي ، درمان شناسي ، سبب شناسي را از اين اسلوب تعيين نمود .
اعتماد به نفس يك واژه نبوده و تماميت شخصيت آدمي قلمداد مي شود . اولين علائمي كه به دنبال آسيب اعتماد به نفس در زندگي روزمره نمايان مي شود اختلالات شخصيتي است . در شخصيت هاي درون گرا با سقوط اعتماد به نفس روبرو
مي شويم.
به نظر مي رسد دو چيز در پايين آمدن عزت نفس موثر باشد :
1)نامهرباني مادر 2)تنبيه

ديدگاه هاي نظري در مورد عزت نفس :
ديدگاه اسلامي :
آن نقطه از روح انسان كه اسلام به منظور تعالي رساندن وي بر آن دست گذاشته ، كرامت و عزت بخشيدن به خود است .
اسلام مي گويد يك چيز با ارزش كه با ارزشمندترين چيزهاست در وجود آدمي قرار گرفته و نفس ترين حقايق درون اوست و خود واقعي اوست كه استاد مطهري آن را روح ملكوتي انسان مي داند .
حضرت علي (ع) در نامه اي خطاب به امام حسن(ع) در نهج البلاغه آمده
مي فرمايد :


«اكرم نفسك من كل دينه» (نفس خويش را از هر پستي ، بزرگ و برتر بدان ) (مطهري 1366) .
آدلر : پايه گذار روان شناسي فردي معتقد است كه هيچ انساني را جدا از محيطش نمي توان مورد مطالعه و بررسي قرار داد .نظريات وي داراي مفاهيم متعددي است از جمله احساس مقاومت و علل و عواملي كه موجب عقده حقارت مي شود اشاره دارد از اين عوامل :
الف-محيط
ب-كهتري واقعي بدني و رواني
ج-نازپروردگي (شفيع آبادي 1365)
آدلر معتقد است رفتار آدمي در نتيجه عقايدش مي باشد و بر اساس متغير و تفسيرهاي درونيش از جهان خودش با خارج ارتباط برقرار مي كند (سياسي ،
1366 ).
مازلو تاكيد مي كند تجربيات تلخ گذشته مي تواند بر فرد اثر بگذارد ولي اين تاثير آنگونه نيست كه وي قرباني اين تجربيات باشد .
1-كوپر اسميت (1967)مي گويد : عزت نفس عبارتست از يك قضاوت شخصي در مورد با ارزش بودن يا بي ارزش بودن .
قبولي يا عدم قبولي خود كه در نگرش او متظاهر مي شود . در حقيقت شخص ممكن است خود را آن طور كه مردم مي بينند ، ببيند .
2-دكتر شاملو : معتقد است (1363) عزت نفس عبارت از ارزيابي مداومي كه شخص نسبت به ارزشمندي (خويشتن خود ) دارد .
همچنين «عزت نفس» را مي توان اين چنين تعريف كرد : عزت نفس به عنوان يك نياز ، شامل احساساتي است كه انسان به داشتن‌آن ، در يك سيستم متقابل اجتماعي محتاج است ، بدين معني كه ما نياز داريم تا مشتركات احساسي خود را ديگران رد و بدل نماييم و در درون خود احساس مي كنيم كه با ارزشيم ، همچنين احساس مي كنيم كه ديگران ما را با ارزش مي پندارند و معتقد باشيم كه آنان هم
با ارزشند .
3-راجرز : عزت نفس ، عبارتست از ارزيابي و ارزشيابي مداوم كه شخص نسبت به ارزشمندي خويشتن خود دارد . است و عزت نفس نوعي قضاوت
شخص نسبت به ارزشمندي وجودي مي باشد . اين صفت خاصيتي عمومي است و در همه انسانها وجود دارد . در انسان نه يك حالت محدود و گذرا بلكه ثابت و دائمي است .
4-آبرهام مزلو : او از عزت نفس به عنوان يك نياز ياد كرده و مي گويد :


همه افراد جامعه ها (غير برخي از بيماران ) به يك ارزشمندي ثابت و استوار و معمولاً عالي از خودشان به احترام خود ، يا عزت نفس يا احترام تمايل يا نياز
دارند .
5-ويليام جيمز : تحليلي را در بيان عزت نفس ارائه مي دهد ، مبني بر اين كه آرزوها و ارزشهايي كه آدمي براي خود تصور نمايد ، و بطوركلي عزت نفس به نظر وي ، به نسبت توانايي هاي واقعي و بالفعل با آنچه خواستار آنيم محاسبه مي شود كه آن را با فرمول زير ابراز مي دارد :

عزت نفس =
6-ماسن : عزت نفس عبارتست از ارزيابي و ارزشيابي فرد نسبت به خويشتن خويش ) پس به طور كلي عزت نفس عبارت است از احساس ارزشمندي و ارزشيابي واقعي در مورد خود .
7-گرين و بركلر . عزت نفس را شامل احساس خوب داشتن درباره خود ، دوست داشتن خود ، دوست داشته شدن و رفتار خوب ديگران با او ، احساس موفقيت و احساس توانايي و راحتي در رهبري و تاثير گذاشتن بر ديگران مي دانند (ستوده . 76 ص 268 )
8-فرنچ (1968) و وارگو (1972) ، از عزت نفس به عنوان يك سپر فرهنگي در مقابل اضطراب نام مي برند .
9-گوتينبرگ در تبيين اينكه چرا به عزت نفس نياز داريم بيان مي كند كه چون عزت نفس ما را از اضطراب محافظت مي نمايد (گوتنبرگ، 1992)

گستره نظري :
در طول صد سال گذشته بسياري از روانشناسان اين نظريه را پذيرفته اند كه انسان داراي نياز به عزت نفس است (مانند آدلر ، 1930 – آلپورت 1937- راجرز 1959 ، ساليوان 1953 ، هورني 1937 . جيمز 1890 ، مزلو 1970 ، معدني 1947 ، دانك 1959 )‌ ، (بيابانگرد 1372 ص 11 ) .

رشد خودپنداره :
تصوري كه ما از خود داريم در تعيين روابط با ديگران سهم عمده اي دارد . ويليام جيمز يكي از پديد آورندگان رشته روان شناسي ، (من ) رابه دو بخش كرد (من مفعولي ) و (من فاعلي) من مفعولي مجموعه آن چيزي است كه شخص مي تواند آن را مال خود بنامد و شامل تواناييها ، خصوصيات اجتماعي و شخصيتي و متعلقات مادي است . من فاعلي (خود داننده ) است . اين جنبه خود دائماً تجارب ، مردم اشياء و وقايع را به نحوي كاملاً ذهني سازمان مي دهد تفسير مي كند . به عبارت ديگر من فاعلي در خود تامل مي كند و از طبيعت خود باخبر است . (هنري ماسن و همكاران و ترجمه ياسائي 1368 ، ص 368 ) .
كودك از سال دوم زندگي به خودآگاهي دست مي يابد . تقريباً در 18 ماهگي كودكان صورت هاي خود را نشان مي دهند در دوران كودكي اين حس ايجاد
مي شود كه چه كسي هستند و در كجاي جامعه جاي دارند . حس اوليه اي كه كودك از خود دارد زمانيكه به اواخر مدرسه ابتدايي مي رسد به صورت شبكه اي از احساسات و استنباطات كودك از خودش در مي آيد كه ثابت و نسبتاً پيچيده است .
در طبقه بندي اي كه كودكان تا سن 7 سالگي خود را بر حسب خصوصيات جسماني توصيف مي كنند . آنان از خصوصيات عيني و قابل مشاهده خود مانند رنگ مو ، بلندي يا فعاليت هاي مورد علاقه شان (توپ بازي را دوست دارم ) را نام


مي برند .
تجارب رواني دروني به عنوان چيزي جدا از رفتار آشكار و خصوصيات جسماني توصيف نمي شود . (هنري ماسن و همكاران ، ترجمه ياسائي ، 1368 ) .
خودپنداره براي متخصصين بهداشت رواني نيز اهميت خاصي دارد زيرا پندار فرد از شخصيت خود تا اندازه اي تصور او را راجع به محيطش تعيين مي كند و اين دو عامل ، نوع رفتارهاي او را طرح مي ريزد .اگر تصور او از خود مثبت و نسبتاً متعادل است شخص داراي سلامت رواني است و اگر به عكس خودپنداري شخص ، منفي و نامتعادل باشد ، او از لحاظ رواني ، ناسالم شناخته مي شود .
خودپنداره آموختني است و اين موضوع براي فرد . براي كساني كه مسئول پرورش او در اوان زندگي هستند ، حائز اهميت فراواني است . هرچه كه فرد درباره خود مي اندازد تجارب گذشته او سرچشمه مي گيرد كه در ميان آنها تجارب اجتماع درجه اول اهميت را دارد . در زمان طفوليت اين تجارب اجتماعي تا اندازه زيادي منحصر به روابط خانوادگي است . اعضاء خانواده در نظر كودك ، معمولاً مهمترين افراد مي باشد و بر اساس رابطه با اين افراد هم كه برجسته ترين آنها مادر است، طفل پايه هاي خودپنداره را استوار مي نمايد .
به تدريج كه كودك رشد مي كند ، نسبت به قضاوت ديگران درباره خود توجه بيشتري نموده ، خودپنداره اوانعكاسي از ارزيابيهاي ديگران مي شود اگر اين
ارزيابي ها تحقير كننده و ناپسند است . كودك خود را به همان نظر مي نگرد و خود را ناچيز و حقير و بي ارزش مي پندارد و بالعكس در خانواده سالمي كه براي شحصيت كودك اهميت قائل مي شود، كودك خود را شخصي با ارزش خواهد دانست و در نتيجه آدمي مثبت ، خوش بين و مفيد خواهد بود . (شاملو 1368 ،
ص 68)


ابعاد خويشتن :
تصوير خود يا هويت خود به معناي زندگي ، ادراك وبرداشتي است كه شخص از خود دارد محور اصلي اين تصوير از خود عبارت است از نام شخص ، احساس او نسبت به اندام و بدن خود ، تصور از كل بدن ، جنسيت و سن ، هسته مركزي تصوير خود شامل خصوصيات ديگري كه غير مستقيم تر نمود دارند مي باشد مانند :‌
طبقه اجتماعي ، مذهب ، پيشرفت هاي فردي و يا هر عامل ديگري كه او را از ديگران جدا مي سازد .
تصوير جسماني هر كس از خودش قسمت عمده اي از تصوير خويشتن او را شامل مي شود . مردها معمولاً از بزرگي و ورزيدگي اندام خود لذت مي برند . در حاليكه زنها از زيبايي و موزون بودن آن . تصوير جسماني يا بدني افراد گاهي با ارزيابي واقعي محيط منطبق است و گاهي نيز اين امر بستگي به ساخت عاطفي و فكري افراد دارد . (شاملو 1367 ، ص 135)


خودايده آل :
خود ايده آل شخصي است كه ما ميل داريم باشيم . اين ممكن است ، هدف فردي و ذهني باشد كه در ما در تخيل مي خواهيم به ان دست يابيم ويا تصوري است كه ميل داريم به ديگران نشان دهيم .
خود ايده آل ممكن است خيلي دور از واقعيت ، غير قابل دسترسي باشد و گاه نيز فقط كمي بهتر از تصوير خود است . تحقيقات نشان داده است كه در افراد نابهنجار و بخصوص اشخاصي نوروتيك ، كشمكش بين خويشن و خودايده آل بسيار زيادتر از افراد سالم است . خود ايده آل اين جنبه مثبت را دارد كه وقتي شخصي به‌ان برسد راضي نبوده ، متوقف نمي شود ، بلكه هدف هاي خود را بالاتر برده ، مجدداً براي رسيدن به اهداف جديد تلاش مي كند ، به عبارت ديگر رضايت در تلاش براي رسيدن به ايده آل است ، نه الزاماً در تحقيق خود ايده آل . (شاملو1368 . ص 136 )


علت عمده پيدايش خويشتن و تصوير از خود و عزت نفس رابايد در رابطه فرد با جامعه اش بخصوص در دوران پر اهميت كودكي و نوجواني جستجو كرد . اين رابطه را مي توان به چند نوع بيان نمود كه عبارتند از :
1-واكنش ديگران : مهمترين منشاء پيدايش تصوير خود و ارزش به خود رفتار و واكنش ديگران نسبت به خود و بخصوص كودك است . اين نظريه آينه خودنما مي نامند .
نظريه مذكور معتقد است كه براي ديدن خود به واكنشهاي ديگران توجه كرده و تصوير خود را در آن واكنشها مي بينيم ، بسياري از تحقيقات حاكي از اين مطلب است كه تصوير هر فرد از خود وابسته است به تصويري را كه او از خود دارد ، تغيير دهد ، اگر اولياء به كودك بگويد او باهوش و زرنگ است و يا اينكه او قابل اطمينان نيست و امثال آن ، اين نوع مفاهيم بتدريج قسمتي از تصوير خود يا هويت كودك
مي گردد .
والدين يكي از مهمترين منابع شكل گيري تصوير از خود و احساس ارزش به خود مي باشند كودكاني كه طرد مي شوند به طرد خود مي پردازند و احساس
بي ارزشي مي كنند . اين روند را بسياري از روانشناسان دروني كردن نام نهاده اند كه به وسيله آن كودك ادراكات و نگرشها و واكنشهاي ديگران را جزئي از ارزشهاي دروني مينمايد . (شاملو 1368 ، ص 37 )

2-مقايسه با ديگران : تصوير از خود شامل خصوصيات عيني و قابل قياس با ديگران است مثل بلندقوي يا لاغري ، يكي از منابع اصلي ايجاد اين تصوير مقايسه ايست كه كودك در رابطه با خود و افرادي مانند : برادر و دوستان وديگران انجام
مي دهد . اگر همسايه هاي ثروتمند كودك خود را فقير احساس مي كند و اگر برادر و خواهر هاي او باهوش و زرنگ هستند و او دائماً از آنها عقب افتاده ، لذا خود را كم هوش تصور مي نمايد . (شاملو 1368 . ص 6 )

3-همانندسازي الگوها : كودك با يك سلسله از افراد مهم زندگي خود همانند سازي كرده ،آنها را به عنوان مدل يا الگوي رفتار خود بر مي گزيند آنها را مي ستايد و ميل دارد شبيه آنها گردد .
والدين و آموزگاران مهمترين اين الگوها هستند . شكل گيري خودايده آل بر اساس درهم آميختن اين مدلها در ذهن كودك ، انجام مي شود . يعني فرد احساس
مي كند كه مانند الگوي خود شده است . قسمت مهمي از خويشتن از طريق همانندسازي كودك با همجنس خود تعيين مي شود كه در اصل نقش جنسي او را تعيين مي نمايد . اگر كودك دختر باشد و ارتباط صميمي و سالم و مستمري با مادر برقرار كند احساس زنان و نقش زنانه را مي آموزد و اگر پسر باشد ورابطه خوبي با پدر داشته باشد نقش سالم و صحيح مردانه را كسب مي كند .

نياز به احساس ارزش و عزت نفس :
همراه با زيستن در شرايط اجتماعي نياز به احساس ارزش به نحو سالم و متعادل آن را در انسان به وجود مي آيد و براي نگهداري سلامت و تعادل رواني وقتي تكامل وجودي او بسيار ضروري است .
معمولاً اگر بر اين نياز خللي وارد شود احساس حقارت و يا خود بزرگ بيني در فرد ايجاد مي گردد . بدين معني كه شخص يابسيار خود كم بين و ناراضي از خود


مي شود و يا بسيار خود بزرگ بين و خود مدار و خودنما خواهد شد . هر دوي اين قطبهاي احساس ، نشان دهنده اين واقعيت است كه فرد به علل اختلالي در احساس ارزشمندي قادر به درك واقعيات و واكنشهاي ديگران نسبت به خود نيست . علت اصلي احساس حقارت و خود بزرگ بيني را مي توان در طرد شدن مستمر و مداوم از طرف والدين و ديگران دانست . از قسمتي از ارزشهاي دروني او احساس بي ارزشي نسبت به خود مي باشد .
روان شناسان معتقدند كه احساس بي ارزشي عميق ريشه بسياري در نابهنجاريهاي رواني است كه در بين افراد انسان ديده مي شود (شاملو 1368 ،
ص 141 ) .

كنترل خود و عزت نفس :
يادگيري چگونه رفتار يك فرد را كه بخشي از آن بر اساس رشد كودك است شكل مي دهد در واقع احتمالاً اكثريت والدين با اين نظر موافقند كه نگرانيهاي عمده آنها در تربيت كودك اعتماد كردن به اين امر است كه كودك مي تواند رفتار خودش را تنظيم نمايد ؟
والدين مي خواهند كودكانشان بتوانند بنحوي قابل قبول ، زمانيكه آنها خودشان حضور ندارند ، رفتار و عمل نمايند بعلت اهميت رشدي كه دارد ، كودكان مقدار زيادي از وقتشان را روي آن رفتارها صرف مي كنند . كنترل خود به نظر مي رسد كه به دو صورت مستقيم و غير مستقيم در ارتباط با عزت نفس باشد :
اول اينكه كودكي توانايي سازمان و جهت دهي فعاليت ها و تجلي هيجاناتشان را دارد ممكن است احساس شايستگي و صلاحيت بيشتري كند .
دوم كودكي كه رفتارهايشان را به نحوي مناسب و قابل قبول از نظر اجتماع جهت مي دهد ، احتمالاً تاييد و توجه مثبت را به نحوي مناسب و قابل قبول از نظر اجتماع جهت مي دهد ، احتمالاً تاييد و توجه مثبت بيشتري از طرف ديگران دريافت مي كند . در واقع بعضي از مطالعات نشان داده كه كودكان باعزت نفس بالا هم احساس سودمندي شخص بهتر و هم احساس كنترل بيشتري مي كنند . علاوه بر اين ، سبكهاي رفتاري والديني كه تمايل دارند به بهترين وجه كنترل خود ، پايداري و محدوديت هاي مناسب سن را در كودكان ، اعمال نمايند ، كودكان با عزت نفس مثبت پرورش مي دهند .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید