بخشی از مقاله

من، در جهان عشق و پذيرش ساكنم.
پذيرش
من، به راحتي مي‌پذيرم
اگر بخواهم، همان گونه كه هستم خود را بپذيرم، پس بايد به اين راضي باشم كه ديگران را نيز، همانطور كه هستند بپذيرم. ما هميشه مي‌خواهيم كه والدينمان را مثل خودمان بپذيريم و تاكنون نيز نتوانسته‌ايم آنها را همانگونه كه هستند پذيرا باشيم. پذيرش، به خودمان و به ديگران اين توانايي را مي‌بخشد كه خودمان باشيم. اين خودخواهانه است كه براي ديگران سنجيده شود. ما مي‌توانيم فقط براي خودمان بسنجيم. و حتي از اين پس، مي‌خواهيم كه آنها بيشتر شبيه راهنما باشند تا سنجش. هر چه بيشتر بتوانيم خود پذيري را تمرين كنيم، عادت‌هايي را كه نمي‌توانند براي ما مفيد باشند، راحت‌تر از بين مي‌بريم. و براي ما ساده است كه در فضايي عاشقانه پرورش يافته و تغيير كنيم.
من، قدرتم را مي‌طلبم و به آن سوي همة محدوديت‌ها مي‌روم.


اعتياد
من خود را مي‌بخشم و آزاد مي‌نمايم.
اعتياد، عادت عميق داشتن به چيزهايي است كه خارج از موجوديت من است. مي‌توانم به انواع داروها، الكل، سكس و سيگار اعتياد داشته باشم؛ به سرزنش كردن، پيش داوري، بيماري، مقروض بودن، حقارت و بدگماني نيز معتاد باشم. اما از جهتي، مي‌توانم به فراسوي همة اين عادت‌ها نيز حركت كنم. اعتياد، قدرتم را تا حد يك عادت پليد يا يك ذات مقدس پيش مي‌برد. من مي‌توانم قدرتم را پس بگيرم. و اين، همان لحظة بازپس گرفتن قدرت است! من انتخاب مي‌كنم كه عادت مثبت خود را، كه زندگي اينجاست براي من، افزايش دهم. من مي‌خواهم خودم را ببخشم و شروع به حركت كنم. من، روحي جاودان دارم كه همواره با من است و اكنون اينجاست… با من. من، آرام و رهايم، و زيستي دوباره را به خاطر بياورم آنگونه كه عهادت كهنة غلط را از خود دور كنم و عاداتي تازه و روشن را تمرين كنم.
زندگي به من عشق مي‌ورزد و من در امنيت هستم.


جوانان
من، آزادانه گفتگو مي‌كنم.
من در امنيت و آرامش پرورش يافتم. من، به آموختن، پرورش يافتن و تغيير كردن، عشق مي‌ورزم و در اين ميان، احساس امنيت مي‌كنم، زيرا مي‌دانم كه تغيير يافتن، قسمتي طبيعي از زندگي است. شخصيت من، قابل انعطاف است و با جريان زندگي حركت، برايم ساده. وجود دروني من، سازگار است، با اين حال در هر حادثه و تجربه‌اي، در امنيت و آرامشم. وقتي كودكي بيش نبودم، نمي‌دانستم كه آينده برايم چه خواهد آورد. و اكنون نيز كه سفرم را به سوي سالمندي آغاز كرده‌ام، مي‌دانم كه فردا يعني ندانسته‌ها و اسراري سر به مهر. من اين را انتخاب كردم كه باور كنم در امنيت و آرامش پرورش يافتم و عهده دار زندگي خود هستم. نخستين فعاليت بزرگسالي‌ام، آموختن اين است كه بي‌چون و چرا به خود عشق بورزم زيرا ديگر مي‌توانم به هر آنچه ممكن است آينده برايم بيامورد، دست بيابم.
 من، نظراتم را، عاقلانه به كار مي‌بندم.


نظرات
در آغاز، سخن وجود دارد.
هر انديشه‌اي كه در ذهن دارم و هر جمله‌اي كه بر زبان مي‌آورم، يك نظر به حساب مي‌آيد، آن نظرات يا منفي است يا مثبت. نظر مثبت، اتفاق مثبت مي‌آفريند و نظر منفي، اتفاق منفي، با كاشتن بذر گوجه فرنگي، فقط بوتة گوجه فرنگي سبز و پرورش خواهد يافت و از يك ميوة بلوط، فقط درخت بلوط رشد خواهد كرد، و با بزرگ شدن توله سگ، فقط يك سگ به وجود مي‌آيد. پس اگر ما دربارة خودمان يا زندگيمان، حرف‌هاي منفي بزنيم، فقط حوادث يا اتفاقات منفي به بار خواهد آمد. بنابراين اكنون بر مي‌خيزيم، و به آن سوي عادت‌هاي خانواده‌ام كه زندگي را در مسيري منفي مي‌ديدند حركت مي‌كنم. نظر تازة من، فقط گفتن از خوبي هايي است كه در زندگي‌ام وجود دارد. از اين پس، فقط خوبي به سوي من خواهد آمد.
 ادعاي من مهم نيست، مي‌دانم كه محبوب هستم.


همدستان
اين نيز مي‌گذرد، و ما پرورش كرده از آن آن سود خواهيم برد.
ما، بي‌هيچ و راهنمايي، مسير آب‌ها را لفظاً در نورديده‌ايم. و در اين مسير، هر گرفتار شده‌اي، با دانش و فهمي كه در اين نقطه زا زمان و فضا دارد، بهترين كاري كه مي‌تواند، انجام مي‌دهد. به خودتان افتخار كنيد. زيرا توانايي انجام شما، بيشتر از آن چيزي است كه فكر مي‌كنيد. به خاطر داشته باشيد كه هر كسي در هر نقطه از اين سياره كه باشد، بهبود يافتة دردي است كه ما توانايي خلق ان را داشته و داريم. بهبود وشفا بايد خواسته شود. مهم نيست كه شما به چه زباني صحبت مي‌كنيد؛ عشق از طريق قلب با ما سخن مي‌گويد. زمان، هر روز و به آرامي مي‌گذرد و احساس مي‌كند كه عشق از قلبتان به سوي دست‌ها و پاهايتان و از ميان همة اعضاي بدنتان جاري است عشق، قدرتي شفابخش است. عشق همة درها را مي‌گشايد. عشق، قدرتي هميشه آماده و جهاني است كه براي كمك رساندن به ما، براي پيروز شدن بر هر ادعايي در زندگيمان، اينجا است. قلبتان را بگشايد. بگذاريد عشق جريان يابد، برابري خويش را با آن قدرتي كه شما را آفريده، احساس كنيد.
 من در جهان خود، اختيار كامل دارم.


اختيار
من، حاكم زندگي خويش هستم.
هيچ كس، هيچ جا، يا هيچ چيزي قدرتي فراتر از من ندارد، زيرا من، تنها انديشنده در ذهن خويش هستم. چونان كودكي، نشانه‌هاي اختيار خدايان را پذيرفتم. اكنون مي‌آموزم كه قدرتم را باز پس گيرم و نشان اختيار خويش باشم؛ و نيز خود را چون مسئولي قدرتمند بپذيرم. آنچنانكه هر صبح مي‌انديشم، خرد دروني خويش را احساس مي‌كنم. مدرسة زندگي، عميق‌ترين و كامل‌ترين مدرسه‌اي است كه خود را در آن، آموزگار و آموزنده مي‌يابيم. ما هر يك، در اين مدرسه مي‌آييم تا چيزهايي را ياد بدهيم و چيزهايي ديگري را ياد بگيريم و چون به انديشه‌هاي خويش گوش مي‌سپاريم، ذهنم را به سوي اعتماد به خرد دروني‌ام هدايت مي‌كنم. پرورش دهيد، آغاز كنيد و واگذاريد همة كارهاي روي اين گرة خاكيتان را به سوي سرچشمة الي‌تان همه چيز خوب است.
 من، از حصارها گذشته، به سوي امكانات مي‌روم.


حصارها
در زندگي‌ام، حصاري وجود ندارد.
دروازه‌هاي رو به خرد و آموزش، هميشه بازند و بيشتر و بيشتر، دوست دارم كه به سوي آنها گام بردارم. حصارها، بندها، موانع، و مشكلات، آموزگاران شخصي هستند كه به ما اين فرصت را مي‌دهند، از گذشته خارج شده، به سوي همة امكانات هستي وارد شديم. من به ذهن خويش و هر آنچه در مسيرش وجود دارد كه بالاترين انديشة قابل تصور است، عشق مي‌ورزم. وقتي ذهنم به چيزهاي خوب مي‌انديشد، حصارها و بندهاي ناپديد مي‌گردند. زندگي‌ام از معجزات كوچك بر مي‌شوند. و اكنون و هميشه، اين اجازه را به خود مي‌دهم تا هيچ كاري نكنم جز آنكه بنشينم و روي بگشايم به سوي خرد الهي، من دانش آموز زندگي‌ام و به آن عشق مي‌ورزم.
 گل‌ها مثل مردمان، در ظاهر زيبا و همواره شكوفا هستند.


زيبايي
زيبايي مرا برانگيخت و بهبود بخشيد.
زيبايي همه جا هست. زيبايي طبيعت، از هر گل كوچكي، از انعكاس نقش نور در آب و از قدرت خاموش درختان كهنسال خواهد درخشيد. طبيعت مرا به لرزه مي‌اندازد، از نو مي‌آفريند و خستگي‌ام را از تن مي زدايد. من آرامش، لذت و بهبود را در چيزهاي سادة زندگي مي‌يابم. وقتي عاشقانه به طبيعت مي‌نگرم، آنرا براي عاشقانه ديدن در خودم، آسان مي‌يابم. من، قسمتي از طبيعت هستم؛ پس در يگانگي‌ام زيبا هستم. به هر سو نگاه مي‌كنم، زيبايي را مي‌بينم. امروز با همة زيبايي زندگي در آميخته‌ايم.
 صورتحساب‌هاي من، توانايي پرداخت مرا تأييد مي‌كنند.


صورتحساب‌ها
من به راحتي پرداخت مي‌كنم.
قدرتي كه ما را آفريده، همه چيز را اينجا براي ما قرار داده است؛ و اين ماييم كه بايد لايق و پذيرا باشيم. هر آنچه اكنون در اختيار داريم، چيزي است كه آنرا پذيرفته‌ايم. اگر چيزهايي را، غير از آنچه هست بخواهيم – و البته كمتر يا بيشتر از آن – هرگز با گله وشكايت كردن نمي‌توانيم به دستش آوريم، كه با هوشياري والايمان است كه مي‌توانيم آنرا به چنگ آوريم. پذيرفتن همة صورتحساب‌ها با عشق. و نوشتن شرح چك‌ها با شادماني، نشانة آن است كه دو برابر آنچه داده‌ايد به سويتان باز مي‌گردد. مثبت انديشي به نتيجة اين اعمال را آغاز كنيد. صورتحساب‌ها، واقعاً چيزهايي عجيبي هستند. اين بدين معناست كه كساني ديگر، آنقدر به شما اعتماد كرده‌اند كه خدمات و يا محصولات خود را در اختيارتان قرار داده و مي‌دانند كه شما، توانايي پرداخت آن را داريد.
 بدن من، دوست خوبي است كه عاشقانه مراقب آنم.


بدن
من بدنم را دوست دارم.
بدن من، همواره برايم درست كار مي‌كند. سنگيني مناسبي نيز دارد. من، دقيقاً جايي هستم كه براي بودن انتخاب كرده‌ام. من زيبايم و هر روز، جذاب‌تر مي‌شوم. اين تصور، كمك مي‌كند تا چيزهايي بسيار سخت را بپيذيرم، هر چند چيزهايي وجود دارند كه در حال تغيرند و من خود را بايد بر اساس آنها تغيير دهم. من مي‌آموزم كه با تدورستي و سلامت به خود جايزه بدهم و همواره شاد بوده و اين را بارها و بارها تكرار كنم. كارهاي كوچك مورد علاقه‌ام، مرا به انجام چيزهايي سوق مي‌دهد كه واقعاً دوست دارم مثل گذراندن اوقات فراغت، پياده روي در دل طبيعت، يك جام گرم و آرامش بخش، و يا هر چيز ديگري كه واقعاً به من لذت مي‌دهد. من از كار كردن براي خودم لذت مي‌برم. من معتقدم كه اين بهترين چيز است: خودم را دوست بدارم و بهترين دوست خود باشم. من مي‌دانم كه بدنم پر است از ستاره‌هاي درخشان و روشناي و نور مي‌بخشم به هر كجا كه پا مي‌گذارم.
 من به دانش الهي كه بر كارم اثر مي‌گذارد ايمان دارم، و پله‌هاي موفقيت را يكي پس از ديگري طي مي‌كنم.


كسب و كار
كارمن، انجام اموري است كه به آن عشق مي‌ورزم.
من، به دانش الهي كه باعث پيشبرد كارم مي‌شود ايمان دارم. چه در كسب و كارم جنبة مادي حس مي‌كنم و چه نه، وسيله‌اي هستم كه با آن دانش الهي به كار گرفته شده‌ام. تنها يك دانش والا وجود دارد و آن، دانشي است با مسيري درخشان و ثبتش ه در تاريخ منظومة شمسي‌ ما، كه هر سياره را ميليون‌ها سال است در مسير جاده‌ اي منظم وموزون راهنمايي مي‌كند. من با كمال ميل، اين دانش را، به عنوان شريكي در كسب و كارم مي‌پذيرم. با وجود اين دانش قدرتمند، كار ساد‌ه‌اي است كه انرژي‌هاي لازم را به بخش‌هاي مختلف كارم تزريق نمايم. در پس اين آگاهي، همة پاسخ‌ها، همة راه‌حل‌ها، همة درمان‌ها و همة نظرات و ايده‌هاي تازه پديد مي‌آيند تا كسب و كارم را به يك موفقيت و بركتي شادي آفرين تبديل كنند.
 من، راننده‌اي شايسته و رونده‌اي دفيق هستم.


اتومبيل
من اتومبيلم را دوست دارم.
رانندگي‌، براي من يك تجربه شيرين و ايمني است. من، از اتومبيلم به خوبي مراقبت مي‌كنم و اتومبيلم نيز، از من به خوبي محافظت مي‌نمايد. هميشه آماده است تا مرا به هر جايي كه مي‌خواهم ببرد.
من مكانيك خوبي براي اتومبيلم انتخاب كرده‌ام، كه او نيز به اتومبيل من علاقمند است. وقتي وارد اتومبيلم مي‌شوم، آنرا از عشق پر مي‌كنم تا عشق، همسفرم باشد. وقتي با رانندگان ديگر در مسير جاده در حركت هستيم، هشق را به سوي آنان مي‌فرستم. عشق، پيشاپيش من مسير را مي‌پيمايد و چون به مقصد مي‌رسم، به من سلام مي‌كند.
 مراقبت از خود، بهترين كاري است كه مي‌تواني انجام بدهي.


تحت مراقبت
من، يك نور درخشان هستم.
بدن من يك معجزه است. بدن مردمان ديگر نيز معجزه است. بدن‌هايمان مي‌دانند كه چگونه در دست حوادث قرار مي‌گيرند، چگونه بايد استراحت كنند و چگونه بايد تجديد قوا كنند و دوباره به كار خود ادامه دهند. ما همواره ياد مي‌گيريم كه به بدن‌هايمان گوش بسپاريم و هر آنچه كه نياز دارند، به آنها بدهيم. گاهي اوقات توجه داشتن به ديگران كاري بسيار طاقت فرسا بوده و بيش از آن چيزي است كه انتظار داشته‌ايم. پس ياد بگيريد كه كمك بخواهيد. شما چه تحت مراقبت باشيد و چه مراقبت بكنيد، عشق ورزيدن به خودتان، يكي از مهم‌ترين چيزهايي است كه مي‌توانيد در خود داشته باشيد. وقتي واقعاً به خود عشق مي‌ورزيد و مي‌پذيريد كه به راستي خودتان هستيد، گويي براي ورود به مرحله‌اي جديد، با قدرتي بالاتر شروع كرده‌ايد. ناگهان همه چيز به سوي خوبي پيش مي‌رود، احساس آرامش مي‌كنيد و اعماق قلبتان پي ‌مي‌بريد.
 من، افكارم را با عشق تغيير مي‌دهم.


تغيير افكارمان
وقتي افكارم را تغيير مي‌دهم، زندگي‌ام را تغير داده‌ام.
ما، نور هستيم. ما روح هستيم. ما شگفت‌ آوريم و همه سزاوار بودن. و زمان آن فرا رسيده كه اعتراف كنيم: ما، ماهيت خويش را آفريده‌ايم. ما، ماهيت خويش را با انديشه‌هايمان خلق كرده‌ايم. پس اگر بخواهيم ماهيتمان را تغيير بدهيم، بايد انديشه‌هايمان را نيز تغيير بدهيم. و اين كار را بايد با فكر و كلام تازه، و نيز راه‌هاي مثبت انجام داد. مدت‌ها پيش فهميدم كه اگر تفكرم را عوض كنم، مي‌توانم زندگي‌ام را نيز تغيير دهم. در واقع تغيير تفكر، سقوط شرط‌ها و محدوديت‌هاي اطرافمان است. وقتي محدوديت‌ها سقوط كردند، از بي‌نهايت‌ها و نامحدوديت‌هايي كه اطراف زندگيمان را فرا گرفته مطلع مي‌شويم. از آن پس خواهيم فهميد كه واقعاً، درست و كل و كامل هستيم. و اين، هر روز بر ايمان ساده‌تر خواهد شد.
 مهم نيست كه در گذشته چه اتفاقي افتاده، از هم اكنون شروع مي‌كنم و به كودكان اجازه مي‌دهم كه از درون شكوفا شده و بدانند كه بسيار دوست داشتني هستند.


كودك ناهنجار
من، در امنيت و آرامش پرورش يافتم.
همة ما، كودكان محبوب و دوست داشتني دنيا هستيم، ولي هنوز چيزهاي ناگواري در حال وقوع است مانند تجاوز به كودكان گفته مي‌شود كه 30 درصد جمعيت‌ ما را كودكان بزهكار تشكيل مي‌دهد. و اين چيز تازه‌اي نيست. در حال حاضر، در نقطة شروعي هستيم كه مي‌خواهيم به خود اجازه بدهيم تا از اموري كه در پشت ديوارهاي سكوت پنهان كرديم، با خبر شويم. اين ديوارها در حال حاضر فرو ريختن است تا در اين صورت، بتوانيم تغييرات لازم را اعمال نماييم. آگاهي دادن، گام اول براي ايجاد تغييرات است. براي بعضي از ما كه در گذشته، دوران گودكي سختي را گذرانده‌ايم، ديوارها و موانع محكم‌تر و سخت‌ترند. هنوز، پشت ديوارهايمان، كودكاني هستند كه علاقمند مورد توجه و علاقه و پذيرش قرار گيرند و از ديگران متفاوت نبوده و مشكل‌ساز نباشند.

شما نمي‌توانيد مجبور كنيد، فقط مي‌توانيد ياد بدهيد.


كودكان
من به كودكان عشق مي‌ورزم و آنها به من.
ارتباط دوستانه و آشكار با كودكان، يكي از بزگترين شادي‌هاي من است. من. به آنچه آنها مي‌گويند گوش مي‌سپارم و آنها نيز، گفته‌هاي مرا به گوش جان مي شنوند. كودكان، همواره از بزرگترها تقليد مي‌كنند. اگر كودكي از نزديكانم رفتاري منفي داشت، من بايد باورهاي منفي خود را كشف و بررسي كنم. مي‌دانم همانگونه كه در بهبود رفتار خود تلاش مي‌كنم، مي‌توانم به روند بهبود رفتار كودكان نيز كمك كنم. من آشكارا بيان مي‌كنم كه بي‌هيچ قيد و شرطي خود را دوست دارم، و آگاهانه خواستار آنم كه رفتارهاي منفي از وجود من رها شوند. من، نمونه‌اي از شخصي دوست داشتني ومثبت مي‌شوم. كودكان نيز مي‌توانند اين را شروع كنند كه خود را دوست بدارند و رفتارهاي منفي خود را از بين ببرند؛ و مي‌توانند ولي بعضي وقت‌ها اين كار سريع انجام مي‌گيرد و گاهي اقوات به تدريج. در ضمن، من با كودك دورن خود ارتباط برقرار كرده‌ام. همان گونه كه زندگي بزرگسالانه‌ام را استحكام مي‌بخشم، كودك دورنم نيز، احساس سلامت و عشق مي‌كند. با عشق و سلامتي، ميل به گذشتن از الگواي بسيار كهنه فراهم مي‌آيد.
 من اين را انتخاب مي‌كنم، كه فراتر از آني باشم كه امروز صبح بودم. آماده‌ام كه خود را با چيزهاي جديد روبرو كنم.


انتخاب
من انتخاب مي‌كنم، كه زندگي‌ام را با آگاهي بالايي اداره كنم.
من، اين را همواره به ياد مي‌آوريم كه هر مشكلي، راه‌حلي دارد. و مي‌دانم كه اين نيز مشكلي است كه مي‌توانم با آن برخورد كرده وآنرا حل كنم. زيرا من، مشكل را از اين دريچه مي‌بينم كه: مشكلي كه در حال حاضر، با آن روبرو هستم، امري گذرا و ناپايدار است. اين، روشي است كه من در اختيار دارم. من، فردي خوب هستم. احساس نگراني و ناراحتي را از خود دور مي‌كنم. درس‌هايي را كه از روزگار گرفته‌ام به خوبي ياد مي‌گيرم و آنرا به خوبي به ديگران ارائه مي‌دهم. مشتاقانه به تغييرات تن مي‌دهم. اين واقعيت را نيز مي‌پذيرم كه همواره راه مقابله با مشكلات را نمي‌دانم. من، مي‌توانم بدانم و ايمان داشته باشم. هر مشكلي با بهترين شيوه حل مي‌شود، همه راه‌حل‌ها خوب هستند.
با عشق، هر سويي را آشكارا مي‌بينم.


روشني
من، به روشني مي‌بينم.
من، بينايي و هدفي روشن دارم. دانش دورني‌ام، همواره مرا به راه‌هايي كه به والاترين خوبي‌ها و بزرگترين شادي‌ها ختم مي‌شود، راهنمايي مي‌كند. من، به زندگي ابدي اتصال مي‌يابم به جايي كه هكه چيز در آن كامل، بكر و درست است. در ميان زندگي هميشه در تغيير، من مركز هستم. در آنجا، هر كس و هر چيز را خوب مي‌بينم.
 چيزي براي انجام دادن نيست ولي براي شناختن، هست


ارتباط
ارتباط، ترانة عشق است.
ارتباط محبت‌آميز، يكي از بذت بخش‌ترين و قدرتمند‌ترين اتفاقات براي مردم است. در اين فضا چه چيزي به دست مي‌آورم؟ كارهاي زيادي براي خود انجام داده‌ام، تعدادي كتاب خوانده‌ام، و اصولي از زندگي را از قبيل: «آنچه مي‌انديشم و مي‌گويم از من منتشر مي‌شود، جهان پاسخ مي‌دهد و دوباره به سوي من باز مي‌گردد» را دريافته‌ام. پس شروع كردم به كمك خواستن و مشاهدة اعمال خودم. در ضمن به خود اجازه مي‌دهم تا در اين فضا بدون قضاوت و انتظار به ديگران نگاه كند. پس فراهم كردن مقدمات يك پيشرفت بزرگ در ارتباطي محبت‌آميز را آغاز مي‌كنم. چه چيزي را باور كنم؟ چه چيي را احساس كنم؟ چگونه واكنش نشان دهم؟ و چگونه مي‌توانم بيشتر عشق بورزم؟ سپس به جهان مي‌گويم:« به من عشق را بياموز».
 من، با جامعه آشتي هستم.


جامعه
من، قلبم را به روي همة مردم باز مي‌كنم.
فكر مي‌كنم زمان آن فرا رسيده كه به آن سوي انديشة محدودمان حركت كنيم و نماي عالم هستي از زندگي را، بيشتر نمايان سازيم. جامعة بشري ساكن در اين كرة خاكي، به مقياسي راه يافته‌اند كه تاكنون آنرا هرگز نديده‌اند. اكنون، پايه‌هاي معنويت، پل ارتباطي بين ما به شمار مي‌آيند. ما از نظر روحي، مي‌آموزيم كه همه در يك سطح هستيم. بنا به دلايلي، اين را نيز نزد خود مجسم مي‌كنيم و اين انتخاب ماست. به اعتقاد من، اين را خود انتخاب كرده‌ايم كه عميقاً خودمان را بخشي از نيروي شفابخش اين سيارة خاكي بدانيم. به خاطر داشته باشيد كه وقتي حتي اندكي مي‌انديشيد، آن انديشه‌ از ذهن شما به بلندا صعود كرده وبا همفكراني كه همان گونه مي‌انديشند، ارتباط برقرار خواهد كرد. اگر به قضاوت‌هاي سنتي، تعصب‌ها، گناه و ترس دل بسته باشيم، هرگز به سطوح هوشياري نوين دست نخواهيم يافت. و اگر به خود و ديگران، بي‌قيد و شرط عشق بورزيم، همة سيارة خاكي‌مان بهبود خواهد يافت.
 از آغاز زمان، هيچ كس شبيه شما به وجود نيامد، پس هيچ چيز و هيچ كس وجود ندارد كه با آن سنجيده شويد يا بخواهيد رقابت كنيد.


تشابه
من، بي‌مانند هستم.
من، اينجا هستم تا عشق ورزيدن مطلق به خود و ديگران را بياموزم. اگر چه هر شخصي چيزهاي قابل اندازه‌گيري مثل قد و وزن دارد، ولي براي من، چيزهايي فراتر از اين اصطلاحات فيزيكي وجود دارد. قسمت غير قابل اندازه‌گيري در من، جايي است كه قدرت مرا در خود نهفته دارد. سنجيدن خودم با ديگران، در من حس برترين يا پست‌ترين را ايجاد مي‌كند كه اين مورد، با آنچه در من وجود دارد، هرگز يكي نيست. در واقع اين كار، زمان و انرژي را هدر مي‌دهد. ما همه يگانه‌ايم؛ موجودي شگفت انگيز و هر كدام متفاوت و استثنايي من به دورن سير مي‌كنم و با يكتايي از لحاظ مرتبط مي شوم؛ من و همة ما، درست همين گونه‌ايم. هر چيزي در جهان فيزيكي تغيير مي‌كند. وقتي با اين تغييرات همراه مي‌شوم، ارتباط خود را با درونم كه عميق‌تر از هر چيزي است حفظ مي‌كنم.
 آنچه در جهانمان مي‌بينيم، تصوير آيينه‌اي است از آنچه در انديشمان داريم.


آگاهي
سرچشمة قدرت من، انديشة من است.
من، آگاهي مطلق هستم. از اين آگاهي، در هر راهي كه بخواهم استفاده مي‌كنم. من هستم كه انتخاب مي‌كنم در حيطة نيازمندي و محدوديت‌ها آگاه باشم يا در حوزة بي‌نيازي، يگانگي، هماهنگي و تكامل. اين آگاهي نامحدود است كه يا نمايي منفي دارد يا نمايي مثبت و من در همة زمان‌ها، با همة زندگي يگانه‌ام، و با تجربة عشق، هماهنگي، زيبايي، قدرت، لذت و حتي بيش از اينها احساس راحتي مي‌كنم. من خود، آگاهي هستم، انرژي هستم و امنيت هستم. من مي‌آموزم، پرورش مي‌يابم و تغيير مي‌دهم آگاهي و تجربه ام را همه چيز خوب است.
 آنچه تاكنون در اختيار داشته‌ايد، جريان انديشة شماست. اين انديشه، كه هم اكنون نيز به آن فكر مي‌كنيد، كاملاً در اختيار شما قرار دارد.


اختيار
من، امنيت خود را، با حقيقت فرآيند زندگي فراهم مي‌آورم.
اگر چيزهاي در حال رخ دادن است و احساس مي‌كنيد نسبت به آنها اختياري نداريد، به سرعت يك نظر مثبت راجع به آن بيان كنيد. آن را هر چه بيشتر نزد خود بيان كنيد تا از آن فضاي كوچك و محدود خلاص شويد. وقتي در مورد مسائلي، احساس خوب نداشته باشيد، بايد با خود بگوييد: «خوبه! همه چيز خوبه! همه چيز روبه‌ راهه!» و هرگاه احساس كرديد كه بايد اختيار آنرا در دست بگيريد، مي‌توانيد بگوييد: «من به فرآيند زندگي اعتقاد دارم.» وقتي زمين لرزه يا هر بلاي طبيعي ديگري اتفاق مي‌افتد، بايد با خود بگويي:«من موافقم. با زمين و هر چه كرده موافقم» در اين حالت، هر چيزي كه اتفاق مي‌افتد خوب است زيرا شما با جريان زندگي در تفاهم و توافق بوده‌ايد.
 من به آفرينندگي خود اعتراف كرده و به آن افتخار مي‌كنم.


آفرينندگي
من، زندگي‌ام را هر روز مي‌آفرينم.
آفرينش جهان، هر روز از من ناشي مي‌شود و آنچه مرا در اين آفرينش شريك و سهيم كرده، دانش است كه من نيز، بخشي از آن هستم. خيلي ساده است كه بدانيم، آفرينش در يك تابلوي نقاشي، يك داستان، يك فيلم، يك بزم دوستانه و يا يك شغل جديدي بدنم، از انتخاب جواب‌هاي عاشقانه‌ام، از والدينم و الگوهاي كهنه‌شان، از شغل تازه‌ام، از حساب بانكي‌ام، از رابطة با دوستانم، و از هر حالت و وضعي كه براي خودم پيش مي‌آيد. يكي از قدرتمندترين موهبت‌هايي كه به من داده شده، پندار من است. من آنرا براي ديدن چيزهاي خوبي كه براي منم اتفاق مي‌افتد يا كساني كه مرا در خود گرفته‌اند به كار مي‌برم. آن هنگام كه با خود برترم، زندگي دوباره مي‌آفرينم، در آرامش هستم.
 كودك درون، همواره سزاوار درمان است


گناهكاران
مناعت طبع و اعتماد به نفس، از اعمال الهي هر فرد است.
اعمال زشت و پليد، از كودك حويان صفت دروني، يا كساني كه فقط تنفر و زشتي آموخته‌ايد سر مي‌زند. ما بي‌حرمتي را به ديدة اغماض نمي‌نگريم اما بايد براي بهبود وضعيت اينگونه افراد، راه‌هايي تازه بيابيم. زندان‌ها و شرايط حاكم بر آنها، به زندانيان و قاتلين، بازهم سزاوار محبت‌هاي ما هستند. زيرا آنها پيش از اين،كودكاني زيبا و دوست داشتني بودند. چه كسي به آنها آموخت كه با زندگي، اينگونه رفتار كنند؟ من معتقدم كه زندانيان و زندانبانان، نيازمند يافتن راه‌هايي براي ارزش و احترام نهادن به خود هستند. ما توانايي آنرا نداريم كه گناهكاران را به موقعيت و اعتيار نخستيني كه داشته‌اند برسانيم جز آنكه انديشه‌هايشان را بهبود ببخشيم. واقعاً بايد با دردي كه با خود حمل مي‌كنند و اصول ارزشي كه باور دارند، وضعيتشان را بهبود داد. بياييد محبت را در چهار ديوار زندان‌ها و در قلب زندانيان وارد كنيم، و آن التيام واقعي را كه بدان نيازمندند، مقابل چشمانشان نمودار سازيم.
 تا زماني كه مهارت‌هاي تازه را مي‌آموزي، عاشقانه خود را تقويت كن، براي خود باش.


انتقاد
من براي هر كار كوچك و بزرگي، از خود تعريف مي‌كنم.
من، موجودي شكفت انگيزم. سال‌ها بود كه خود را سرزنش كرده و به خود انتقاد مي‌كردم زيرا معتقد بودن كه اين كار، در بهبود وضعيت كار و زندگي من موثر است اما در طول اين سال‌ها، انتظقاد مرا اصلاح نكرد. در واقع چنين به نظر مي‌رسيد كه انتقاد، تغيير و ترقي سخت‌تر و اساسي‌تري ايجاد مي‌كند. اما هرگاه به گفتگوي دورني‌ام گوش مي‌سپردم، متوجه مي‌شدم كه من فردي عيبجو و منتقد هستم كه چندان خوب نبوده و حتي گاهي مرتكب اشتباه مي‌شوم. من، هوز الگوهاي دوران كودگي را به ياد مي‌آوردم. پس خيلي سريع با كودك درونم صحبتي دوستانه را شروع كردم. پس به جاي غصه خوردن و اندوهگين شدن، چنين انتخاب كردم كه خود را با تعريف و تمجيد كردن تقويت كنم. مي‌دانم كه اين راه دوست داستني را همواره طي خواهم كرد.
 مرگ، دري است باز شده رو به زندگي جديد


مرگ
من، هر روز زندگي مي‌كنم و مي‌ميرم.
ما همه، روزي به اين بازيگرخانه وارد مي‌شويم و روزي آنرا ترك مي‌كنيم. در اين هنگامه، فرصت درست يا اشتباهي وجود ندارد، بايد زمان را دريافت. مرگ، عجز و ناتواني نيست. هم گياهخواران و هم گوشتخواران، همه مي‌ميرند. هم آنها كه نفرين مي‌كنند مي‌ميرند و هم آنان كه مي‌انديشند. نيكمردان خواهند مرد حرامزادگان نيز مي‌ميرند. همه مي‌روند. اين، يك فرآيند طبيعي و كاملاً عادي است. وقتي دري از زندگي بسته مي‌شود، در ديگري گشوده خواهد شد؛ به راستي هر گاه دري رو به اين زندگي بسته شد، دري رو به زندگي فردايمان باز خواهد شد؟ اين عشقي كه امروز با خود همراه داريم، در زندگي فردايمان نز همراه خواهد بود. مرگ، شكل تاز‌ه‌اي از تولد، براي رسيدن به زندگي جاويد و ابدي است. مي‌دانم كه اينجا بودنم مهم نيست، اصل آن است كه همواره در امنيت و عشق بوده و زندگي حمايتم مي‌كند.
 تصميم بگيريد كه به فراسوي انديشة محدود بشري راه يابيد. آري، مي‌توانيد.


تصميم
من، فردي مصمم هستم.
وقتي به رفاه و آسايش جسم فيزيكي خود اهميت بدهيد، سلامتي را مي‌جوييد و از غذاهاي قوت بخش استفاده مي‌كنيد. وقتي به روح واحساس خود اهميت بدهيد، تصميم مي‌گيريد كه انديشه‌اي را برگزينيد كه اساسي دورني و استوار برايتان مي‌آفريند. انديشة بي‌اساس و بيهوده، بي‌معنا و بي‌نتيجه است اما انديشه‌اي كه همواره اساس دورني ما را خلق مي‌كند، مانند قطرات آب هستند. ابتدا گودال كوچك آبي را مي‌سازد، سپس يك حوضچه، آنگاه يك درياچه و سرانجام اقيانوسي بزرگ. تكرار انتقاد و انديشة نيازمندي، انسان نيمه آگاه را در درياي منفي غرق خواهد كرد در حالي كه تكرار انديشة‌ راستين، با عشق و ايمان، شمار ا چنان به بلندا مي‌برد كه قارد خواهيد بود آسويده و مطمئن، در اقيانوس پاكگ زندگي شناور باشيد. انديشه‌هايي كه شما را به يگانگي ارتباط مي‌دهد، زندگي را براي شما چنان ساده مي‌كند تا براي رسيدن به آن، تصميم‌هايي خوب بگيريد.
 من، شايستة بهترين زندگي هستم.


شايستگي
من، شايستة رويدادهاي باشكوه هستم.
همة مردم، شايستگي يك زندگي كامل و شادي آفرين را دارند. مثل بيشتر مردم، من نيز معتقدم كه حتي شايستگي اندكي خوبي را دارم. اليته تعداد كمي از مردم، خود را شايسة همة خوبي‌ها مي‌دانند. خوبي شما محدوديتي ندارد. بيشتر ما، چنين باور كرده بوديم كه اگر اسفناجتان را بخوريد، اتاقتان را تميز كنيد، مويتان را سانه بزنيد، كفش‌هايتان را برق بيندازيد، سروصدا راه نيندازيد و از اين قبلي، پس خوبي و شايستگي مي‌تواند در زندگي وجود داشته باشد. اگر چه همة اين موارد براي آموختن بسيار مهم و براي زندگي، با ارزش هستند اما براي ارزش‌هاي دروني انسان چيز با اهميتي نيستند. بايد بدانيم كه به حدكافي خوب هستيم و بي‌آنكه چيزي را تغيير دهيم، شايستگي داشتن يك زندگي خوب را داريم. من، دست‌هايم را مي‌گشايم و با عشق بيان مي‌كنم كه شايسته و پذيراي همة خوبي‌ها هستم.
 من، خوبي را در زندگي شبيه سازي كرده و در واقعيت براي خود ايجاد مي‌كنم.


هاضمه
من، زندگي را به راحتي هضم مي‌كنم.
من، زندگي را جذب كرده، هضم نموده و به طور كامل دفع مي‌نمايم. سلول‌ها و رگ و پي من، درست مي‌دانند كه چه انجام دهند. منم نيز با كارهايي مثل غذا خوردن، عاشقانه انديشيدن، مثبت فكر كردن و ذهني پاك به آنها كمك مي‌كنم تا كارشان را به خوبي انجام بدهند. براي هر قسمت از بدنم، يك الگوي فكري وجود دارد. معده، قسمتي از من است كه در آن، انديشه‌ها جذب و هضم مي‌شود. وقتي اتفاق تازه‌اي رخ مي‌دهد، اغلب مسائلي را شبيه‌سازي مي‌كنم. و با اين حال، حتي با يك تغيير بزرگ، مي‌توانم انديشه‌هايي را انتخاب كنم كه اصلي‌ترين و ابدي‌ترين موجوديتم تكريم كند. من، بياني با شكوه و الهي از زندگي هستم.
 من براي خود، درمان كامل را عاشقانه خلق مي‌كنم.


خلق
سختي، معلمي ارزشمند است.
طبيعي است كه من تندرست هستم. طبيعي است كه قابل انعطاف هستم و مي‌توانم چيزهايي ساده اما جديد را بياموزم، بخندم، تغيير كنم و پرورش بيابم. سختي به مقاومتي در برابر جريان زندگي در بعضي سطوح و براي ناتواني در مقابل فراموسي وابسته است. من سختي را چونان معلمبي شخصي مي‌بينم كه براي فهميدن بهتر به كمك من آمده است. او، مانند همة معلم‌هاي ديگر، سكوي پرتاب است و وقتي درسش را مي‌آموزم، به پلة بعدي درمان‌هال و بهبود‌ها مي‌روم. هر فردي كه در اين سياره زندگي‌ مي‌كند، مجبور است كه زندگي‌اش را در بعضي سطوح بهبود ببخشد. من با ايجاد يك فضاي عاشقانه در اطراف خود، به بدن، فكر و روح زندگي‌ام كمك مي‌رسانم. اين روح و جسم من است و من فقط متصدي آن هستم.
 از آنچه كرده‌ام، راضي هستم.


عمل كردن
من به سادگي و بدون هر گونه خستگي، با زندگي همراهم.
من، با حالتي غير قابل پيش‌بيني، از ميان انواع حوادث و رويدادها مي‌گذرم. براي انجام كار‌ها، راه‌هاي بسيار متفاوتي وجود دارد. وقتي يك معاملة بزرگ كاري را پشت سر مي‌گذاريم، احساس شادماني مي‌كنيم. وقتي كارهاي خيلي جزئي نيز انجام داده باشيم، باز هم احساس خوشي داريم. و ارگر در بين اينهمه كار، هيچ‌كاري انجام نداده باشيم، باز هم خوشحاليم. هر چه كه انجام داده باشيم، در همان لحظه درست است. واقعاً چيزي وجود ندارد كه «ما مجبور به انجام آن باشيم». ممكن است چيزهايي وجود داشته باشند كه بهتنري مورد براي انجام دادن باشد، به هر حال، ماييم كه انتخاب مي‌كنيم. زندگي يك ماجراست و جهان، همواره طرفدار ماست.
 وقتي مي‌انديشم، مي‌نشينم و مي‌پرسم: «چه چيزي را بايد بدانم؟» در همان هنگام، به يك پاسخ دست مي‌يابم.


هدايت الهي
همه چيز، به حكم الهي است.
مي‌دانم كه به راستي، نيرويي فراتر از نيروي من وجود دارد كه در هر لحظه از روز بامن همراه است. من مي‌توانم با آن روبرو نشده و هرگاه به هر چه نياز داشته باشم برسيم. اين، حقيقت هر فردي است. اگر برخي موارد، آنگونه كه ما انتظار داريم اتفاق نمي‌افتد، بدني معنا نيست كه ما بد يا كارمان اشتباه است. اين، نشانة آن است كه مي‌توان آرامش يافته و به آگاهي دروني متصل شد. تكرار كنيد كه فراهم آوردن خود، خستگي ناپذير و قابل دسترسي است و اينكه هر چه به دانستن نياز داريد، در تسلسل كامل زمان – مكان برايتان آشكار و موجود است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید