بخشی از مقاله
روح و مرگ
« مرگ در يا پلي است براي عبور از اين جهان به جهان ديگر »
مقدمه
شناخت روح در زمان حيات و ايمان و اعتقاد به استقرار وجود آن پس از مرگ، هر فردي را قادر ميسازد كه نه تنها به زندگاني خود در رابطه با مرگ، مفهوم و معنايي روحاني و آرامبخش و شرقآوري را ببخشد بلكه باعث ميشود تا در فرصت حيات مادي، جهاني روشن و پاك و بيآلايش و منطبق با واقعيات حيات انساني براي خود انتخاب نمايد. و در زندگي، حقايق و درستي و صداقت را مبناي عمل و ادامه عمر خود قرار دهد.
آنها كه در طول حيات خود، بر اثر تجربه و ممارست و تعمق خالصانه و مطالعات فراوان، به بقاي روح معتقدشدهاند، كوشيدهاند تا در تزكيه رواني، كنترل اعمال نفساني، بيتوجهي به ماديات در زمان حيات و گرايش به جنبههاي معنوي زندگي، سرمشق خوبي براي خانواده و اطرافيان خويش و همچنين جوامع بشري باشند. چنين افرادي هرگز از ناملايمات زندگي وحشت ندارند و درصدد انتقامجويي، كينهتوزي، بخل و حسد، دروغگويي و تضييع حق ديگران برنخواهد آمد و نيز در اصل، توجه چنداني به تجملات و زرق و برق زندگي از خود نشان نميدهند و با زندگي و مشكلات آن برخورد ملايم و مسالمتآميزي دارند و معمولاً زندگي خود را در آسايش خيال و آرامشخاطر ميگذرانند و موجب امنيت خاطر و ثبات روحي اطرافيان خود خواهند شد.
برخورد با اين مقاله، نه از سر تفنن و سرگرمي و نه به قصد ارضاء حس كنجكاوي بلكه به مثابه يك واقعيت مهم، ميتواند چنان تأثير شگرف و سازندهاي در زندگاني افراد بشر داشته باشد كه برايش تعجبآور است. درك چنين حقايقي براي بسياري مردم چندان آسان نيست اما زماني كه كساني بر چنين حقايقي دست يابند، مسلماً بر سادگي از آن نخواهند گذشت و هركس به نسبت فهم و شعور خود از آن بهرهبرداري خواهد كرد. برخي از مردم، بر اين باورند كه تماس با ارواح امري است محال و نشدني و كسي در زمان حيات خويش، قادر به برقراري تماسهاي روحي يا مشاهده و يا كسب اطلاع از زندگي روحي و عوام ارواح نخواهد بود، در حاليكه امروزه با توجه به وجود علم روحي جديد ثابت شده كه چنين افرادي در اشتباه محض ميباشند زيرا پي بردن به آن عوالم در زمان حيات بشر، باعث به دست آوردن قدرت اتكاء بر نفس و پرهيزكاري و دوري از بديهاي عالم مادي در جامعه بشريت خواهد شد.
حقيقت وجود روح و عوالم روحي، امروزه براي بشر علماليقين شده و اكثريت قريب به اتفاق مردم غير از ماديون، كسي وجود و بقاي آنرا انكار نميكند و عموماً به اين اصل معتقدند. در تمام كتابهاي آسماني از طرف خداوند اشاراتي در مورد وجود و بقاي روح شده و حتي عوالم روحي نيز در آنها مشخص شدهاند.
در اينجا بايد افزود كه در ايران قبل و بعد از اسلام، روح شناساندن برجستهاي وجود داشته و آثار فراواني از خود بجا گذاشتهاند، كما اين كه مثنوي «هبوطيه» ابنسينا، كه كمالات روحشناسي را معين و آشكار ميكند. اما در قرن اخير مقام علوم در جهان پيشرفتهاي شايان توجه و چشمگيري كردهاند و علم روحي نيز از ساير علوم مستثني نبوده و در اين مسير همگام با ساير علوم ترقي و تكامل يافته است به طوريكه امروزه اكثر افراد غربي و شرقي، از اين علم شناخت كافي به دست آوردهاند و حقايق روحي را پذيرفتهاند.
در كتابهاي آسماني در مورد وجود بهشت و بقاي روح آيات فراواني آمده است كه هر يك از آنها مؤيد اين حقيقت است كه بشر پس از مرگ داراي زندگاني ديگري است و در آنجا روح هر كسي به نسبت اعمال و كردارش از طرف خداوند پاداش و يا جزا خواهد ديد. و از آن رو است كه در قرآن كريم آيات فراواني درباره بهشت و زندگاني پس از مرگ به بشريت نويد داده است تا افراد نيكوكار بدانند كه پس از مرگ مورد لطف و رحمت خداوند بزرگ قرار خواهد گرفت.
روح چيست و اين كلمه از كجا آمده است؟
واژه روح براي اولين بار در مباحث مذهبي، مردمشناسي و متافيزيك مورد استفاده قرار گرفته و در هيچ كدام از اين زمينهها نه توصيف جامعي از آن به عمل آمده و نه مطابق روشهاي علمي سعي در اثبات آن شده است. بنابراين تصور هر فرد از روح با افراد ديگر تا حدود زيادي متفاوت است. همانطور كه ميدانيم در بيشتر زبانها روح به معني نفس يا دم است. شايد انسانهاي اوليه تنفس و نفس كشيدن را مهمترين نشانه و الزام زندگي ميدانسته و فكر ميكردند پس از آنكه انساني نفس يا دم آخر را كشيد روح از تنش خارج و مرگ فرا ميرسد. در برخي از كتبهاي شرقي تصور ميشد به همراه تنفس كردن نوعي انرژي ابدي و ازلي و يك نوع ماده زندگيگرد جذب ميگردد كه به آن پراناياما ميگويند.
بررسيهاي باستانشناشي نشان ميدهد كه حتي انسانهاي اوليه هم به وجود و بقاي روح معتقد بودند و در شرايط كنوني هم اقوام و طوايف عقبمانده به صورتهاي مختلف به اين موضوع ايمان و عقيده دارند ولي هيچ يك از اين آيينها و طريقتها چنان دلايل محكمي ارائه نميدهند كه يك فرد تازهوارد را كاملاً قانع سازند. در برخي از مكاتب باستاني مانند يوگا بين روح و روان تفاوت قايل ميشوند. روان همان مقولهاي است كه در روانشناسي مورد بحث قرار ميگيرد و تا حدود زيادي به سلسله اعصاب و ساختمان مغز مربوط ميشود. روان با تشكيل جنين شكل ميگيرد و با رشد و نمو بدن تكامل پيدا ميكند و با مرگ از بين ميرود. برعكس روح انسان كه منشاء در اذليت و ابديت دارد، قبل از زندگي در قالب اقيانوس ازلي و ابدي و به عنوان جزئي از انرژي كيهاني و آسماني وجود داشته و پس از تشكيل جسم براي مدتي وارد يا اسير جسم ميشود و پس از مرگ بار ديگر آزاد شده و به سوي مبدأ رجعت ميكند.
بايد قبول كنيم كه قسمت مهم وجود آدمي را روح تشكيل ميدهد نه جسم. بشر براساس خصلت حقيقتجويي و حقطلبي كه در نهاد اوست خواهي نخواهي در مقابل اين واقعيت تسليم ميشود.
روح چيست؟
اراده، به تعيين نيرويي است، كه از هوش منشأ ميگيرد. فرد باارادهاي مانند ناپلئون قصد داشت كه مقام جهان را تسخير كند. او از مصر تا روسيه و از آنجا تا واترلو بيش از نيروهاي دشمن فرانسه، جوانان و مردم فرانسه را به كشتن داد. نيروي اراده و پشتكاري كه در وجود او قرار گرفته بود با قوانين فيزيولوژي، روانشناسي، شيمي، فيزيك قابل توجيه و تفسير نيست در درون او روح پرقدرتي وجود داشت كه از مغز و روان او تنها به عنوان يك وسيله استفاده ميكرد. آيا تنها با توجه به قدرت عظيم و شگرف اراده ميتوانيم وجود روح در كالبد آدمي را ثابت كنيم؟ روح و اراده ميتوانند بر روي جسم از جمله مغز و سيستم عصبي اثر بگذارند پس مغز فرمانده و اراده كننده بدن نيست و اين روح است كه از طريق سيستم عصبي و مغز به اراده بدن ميپردازد. انساني كه به خوبي ارادهاش را به كار ميگيرد سازنده آينده و سرنوشت خويش است.
تفكر با ارزشترين، فرديترين و مستقلترين توانايي و دارايي بشر ميباشد كه آزادي آن غيرقابل گزند است. جسم ميتواند تحت تأثير شكنجه، فشار و زندان پژمرده يا مصدوم شود ولي فكر و روح هميشه سالم و سازنده باقي ميمانند. هر چند روح تحت فشارهاي سياسي يا رياي دنيوي و ايدئولوژيك به دروغ متوسل ميشود و به اجراي نقش ميپردازد ولي در باطن همچنان سالم و ثابت باقي و استوار ميماند. به اين ترتيب استقلال و جدايي روح از بدن به اثبات ميرسد.
شناخت ارواح
از نظر علم پزشكي در برخي از مواقع مشاهده ميشود، با توجه به صدمه كلي و يا از كار افتادن قسمتي از مغز باز هم بشر قادر است به حيات ماده خود ادامه دهد و در چنين حالتهايي مقام احساس او به طور مطلق از بين نخواهد رفت. در اين زمينه بايد قدري انديشيد كه چرا فردي بدون داشتن مغز كامل، تمام قسمتهاي تفكر و حافظه و خاطرات و يا قسمتي از حواس خود را از دست نداده است؟ پاسخ اين است كه اين روح بشر است كه مركز عقل و اراده و حافظه او را كنترل ميكند نه اين كه يك عنصر مادي مانند مغز، چون آشنايان به علم روحي ميدانند كه اين جسم ماده پس از مرگ از بين ميرود و پس از گذشت اندك زماني تبديل به مواد اوليه تشكيل دهند مادي خود ميشود و روح بشر است كه زندگاني جاوداني دارد.
در حقيقت در مورد قدرتهاي روحي و ارتباط آنها با زندگاني بشر چنين ميتوان بيان داشت كه روح در اصل باعث حفظ تعادل عالم است بدين معني كه هر ملتي، از اقوام و قبايل مختلفي بوجود آمده كه تشكيل دهنده آنها، در نهايت يكايك آدمها هستند و بيش از هشتاددرصد افراد بشر وجود و بقاي روح معتقدند و همين اعتقادات بشر باعث خواهد شد كه نظم و قوانين اجتماعات را بوجود آورد، زيرا كساني كه به بقاي روح پس از مرگ معتقدند بر اين باورند كه اگر خلافي را فردي در زمان حيات مادي خود انجام بدهند پس از مرگ بايد جوابگوي اعمال خوب و بد خود در پيشگاه خداوند باشند به همين دليل هم از انجام اعمال خلاف بيمناك هستند و در چنين مواقعي از عواقب زندگاني خود وحشت دارند و رعايت حال ديگران را خواهند كرد. يكي از بزرگترين قراردادهاي خداوند متعال با بشر همان ثواب و عقاب روحي است كه هر فردي پس از مرگ خود بايد آن را تحمل كند. اگر چنين قراردادي بين خالق و بندهاش وجود نداشت، مطلقاً نظم و ترتيبي در جوامع نميتوانست بر جهان حكمفرما باشد و مقام افراد بشر در هر نقطهاي از دنيا به جنايت و خيانت و قتل و غارت ميپرداختند.
در حال حاضر، درصد بسيار كمي از افراد اجتماعات وجود دارند كه وحشتي از عذاب پس از مرگ ندارند و يا مطلقاً به وجود و بقاي روح معتقد نيستند، به همين دليل هم مرتكب اعمال ناشايست و خلاف ميشوند. چنين افرادي وجود بشر را تنها در جسم ميشناسند و از شناخت و حقيقت بقاي روح بيخبرند و آنچه را كه در جسم ميبينند، ملاك زندگاني خود قرار ميدهند و تمام قدرت و شوكت بشر را در همين پنج حس او ميدانند، در صورتيكه اين حواس پنجگانه فقط ميتوانند محيط اطراف خود را حس كنند و بشناسند و با شناختهايي كه از محيط خود بدست ميآورند قادر به انجام عمل يا عكسالعمل متقابل خواهند بود و خارج از قدرت و شناخت اين حواس پنجگانه معلومات و يا اطلاعاتي را از محيط خود درك نخواهند كرد و فهمي نسبت به آن ندارند. زيرا بشر با اين حواس خود نميتواند از طبيعت و كائنات دركي داشته باشد و مقام عمر و زندگاني خود را در عدم آگاهي و شناخت ميگذراند. لذا هر فردي با احساس خود ميتواند به شناختهايي دست يابد كه توسط حواس پنجگانه به صورت تجربي بدست آورده و يا معلوماتي كه از كتب گوناگون كسب كرده است و كساني كه در حيات خود فقط به وجود جسم معتقدند از همين گروه ميباشند كه مقام فضايل آنها مربوط به دستاوردهاي مادي است نه شناخت حقايق وجود ذاتي، زيرا اگر كسي علاوه بر جسم به ذات خود توجه كامل داشته باشد به سادگي متوجه خواهد شد كه علاوه بر جسم بايد نيرو و قدرتهاي ديگري هم در ذات او وجود داشته باشند تا بتواند صاحب درك و فهم و شعور و عقل و… گردد.
با اندك دقت و تفكر ميدانيم كه در محيط زندگاني افراد بشر نيروهاي فراواني وجود دارند كه قابل لمس و درك و فهم همگان نيستند و به همين دليل هم اكثراً اين نيروها را ناديده گرفته و توجه چنداني به آنها نشان نميدهند.
البته وجود چنين نيروهايي قطعي و متيقن است. كما اين كه برخي از حيوانات با نيروهايي كه در ذات آنها نهان است ميتوانند بسادگي به وجود پارهاي از پديدهها پي برند كه بشر از درك آنها عاجز است. در بين افراد بشر به طور استثنايي و نادر كساني يافت ميشوند كه برخي از حواس پنجگانه آنها به دلايل خاصي تقويت ميشوند و يا احساس ديگري علاوه بر اين پنج حس ظاهري در آنها بوجود ميآيد كه گاهي ميتوان آنها را در بين دو يا سههزارنفر مشاهده كرد، لذا اين اشخاص و حتي حالتهاي خود را براي ديگران بازگو ميكنند. چون شنوندگان فاقد چنين احساس و ادراكي هستند توجه چنداني به گفتههاي آنها نميكنند و از اظهارات آنها به سادگي ميگندند و اكثراً هم آنها را افرادي خيالاتي و مريض و باطل تصور ميكنند.
تماس صحيح با ارواح باعث خواهد شد تا افراد بشر بتوانند بر بسياري از ناشناختههاي محيط خودآگاه شوند و پس از مدتي به نتايج بسيار درخشان و مطلوبي دست يابند زيرا تماس با ارواح باعث خواهد شد كه حواس بشر تقويت ميگردد و يا گروهي از تماس گيرندگان روحي، ادارك و احساس جديدي بدست ميآورند كه خارج از حواس پنجگانه هستند و درك حقايق اين احساس از نظر ديگران قابل تصور و درك نخواهد بود.
اگر روزي بشر بتواند به طور عامل و مطلوب به حقايق روحي و عوالم ماوراءالطبيعه دست يابد و قادر باشد براي دستيابي به پارهاي از حقايق روحي از قدرت ارواح استفاده كند و در اين باره از ارواح متخصص ياري جويد مسلماً به مراتب، بهتر و سريعتر ميتواند به اطلاعات پربها، و ذيقيمتي دسترسي پيدا كند و در نتيجه دروازهاي از دانشهاي ناشناخته و علوم كشف نشده بر روي بشريت گشوده خواهد شد. زماني كه از شناختهاي روحي و كسب اطلاعات توسط ارواح، سخني به ميان ميآيد هدف اين نيست كه تمام افراد جوامع بشري، ميبايست درصدد دسترسي به ارواح باشند، بلكه منظور از شناختهاي روح اين است كه هر فردي با آگاهي كامل از وجود و بقاي روح در طول عمر خود از زندگاني پس از مرگ مطمئن شود و بداند كه زندگي بشر در اين عالم با فرا رسيدن مرگ پايان نخواهد يافت، بلكه مرگ سرآغاز زندگي نويني براي وي محسوب ميشود و به همين دليل هم در زمان حيات مادي درصدد كسب فضيلت و معرفت و تزكيه نفس خود برآيد و به قدرت پروردگار خود قبل از مردن واقف شود و دستورات و فرامين الهي را براي رستگاري بكار گيرد.
اگر كسي توجه كامل نسبت به شناختهاي روحي و حقايق حيات داشته باشد و بتواند وجود خود را به طور كامل بشناسد، يقيناً در تمام طول عمر از كليه تشنجات و هيجانات مادي و اجتماعي آزاد خواهد بود و از روشهايي كه ساير افراد ماديپرست نسبت به حيات مادي خود قائلند و بخاطر آن از مقام حقايق چشمپوشي مينمايند و انسانيت و دوستي و پيوندهاي خويشاوندي را زيرپا، لگدمال ميكنند و بيرحمانه به ديگران ميتازند خود را به دور ميدارد. تا آسودهخاطر شده و زندگاني نسبتاً آرامي را در تمام مدت حيات ادامه دهد. زيرا زماني كه فردي بتواند به حقايق حيات پي ببرد و آن را بشناسد، از خواستهاي مادي و اجتماعي بيمحتواي او كاسته ميشود و در مابقي حيات درصدد كسب فضايل و شناخت معنويت برخواهد آمد.
بهتر است در زمينههاي علم روحي و عدم پيشرفت آن بخصوص در كشورهاي اسلامي و بالاخص ايران قدري بيپرده حقايق را بشكافيم و اين علت را بررسي كنيم كه چه عاملي باعث اين امر شده است كه آگاهيها در مورد روح اندك و ناچيز باشد، در صورتيكه گذشتگان، مباحث فراواني را در مورد وجود بقاي روح داشتهاند. مخصوصاً در قرآن كريم كه چهارده قرن پيش از طرف خداون بر بشريت نازل شده است، در مورد وجود و بقاي روح همگان را آگاه فرموده و حيات جاودانگي بشر را پس از مرگ او اعلام كرده و براي روح ثواب و عقاب نيز تعيين نموده است.
در حقيقت، جاي بس تأسف است كه دانشمندان آمريكايي و اروپايي در اكثر زمينههاي علمي، بخصوص در مورد علم روحي و شناخت وجود بقاي روح، از ما مسلمانان گوي سبقت را ربوده و موفق شدهاند كه در چنين مواردي بيشتر از ما به اسرار الهي پي ببرند. در اصل چند علت مربوط به هم و علتهاي جدا از يكديگر باعث عدم پيشرفت شناختهاي روحي در سرزمينهاي اسلامي گرديده كه هنوز چراغ اين علم نتوانسته است آنطور كه شايسته و بايسته است درخشندگي و نور چنداني را از خود بروز دهد و همگان را به سوي خود جلب نمايد:
1-افرادي كه در گذشتههاي دور يا نزديك، اطلاعات روحي مفيد و سودمندي را كسب كرده و يا گروهي از آنها به برخي از حقايق روحي دست يافته بودند، به علت مسائل خاص اجتماعي خودشان يا خودخواهي و بخل و حسد حاضر شدهاند تا يافتههاي علمي و يا تحقيقاتي خود را به صورت كتبي يا شفاهي در اختيار دانشمندان و يا علماي زمان خود قرار دهند، زيرا آنان چنين عقيده داشتند كه اگر كسي به اعمال و اطلاعات آنها دست يابد و از اسرار آنها مطلع شود، امكان دارد مشكلاتي را براي آنها فراهم آورد و يا از رونق كار و شهرت آنها كاسته شود لذا اين شناختها و حقايق را به صورت اسراري در خود نگاه داشتند و پس از مرگ خويش به عوالم روحي بردهاند.
2-با توجه به اينكه كشورهاي اسلامي مؤمن به وجود و بقاي روح هستند ولي تاكنون در هيچ يك از كشورهاي اسلامي با پديدهها و حقايق روحي به طور جدي برخورد نشده و مراكز يا مؤسساتي كه مربوط به روحشناسي ميباشد، در آنها تأسيس نشده است تا مانند مؤسسات اروپايي و امريكايي براي پيگيري و شناخت روح كوشا باشند و درصدد بررسي و تحقيقات روحي برآمده و اين حقيقت را پيگيري دائمي بنمايد.
3-ترس از برخوردهاي ناهنجارانه و نادانانه توسط برخي از متعصبان نيز باعث شده كه عدهاي از افرادي كه اطلاعات كامل و جامعي در مورد وجود روح داشتهاند، در اختيار كسي قرار ندهند.
4-با توجه به اينكه همواره عكسالعمل مردم جامعه به علت عدم شناختهاي روحي، باعث دلسردي كساني ميشد كه درگذشته با ارواح در تماس بودهاند، زيرا مردم كساني را كه در گذشته با ارواح ارتباط برقرار ميكردند افرادي ميدانستند كه روح شيطان در كالبد آنها حلول كرده است و به همين علت هم، همه از چنين اشخاصي گريزان ميشدند و او را تنها ميگذارند. گاهي هم چنين اصولي باعث شدهاند تا اكثر كساني كه ميتوانستند ارتباطهاي علمي يا عملي با ارواح برقرار كنند، در نهايت از تجسس و بررسيهاي خود دست بردارند و آن را به دست فراموشي بسپارند.
همه ميدانيم كه جسم مادي افراد بشر از عناصر سخت و سفتي تشكيل يافته و در اصل جسم مادهاي است پايدار و داراي شكل ظاهري كه با درك عيني قابل تشخيص و شناخت ميباشد، ولي روح برخلاف حالت و وضع ظاهري جسم مادي، از عنصري بسيار لطيف و سيال تشكيل يافته است. از نظر عقلي ميدانيم كه ارتباط اين دو عنصر به طور عادي و بدون واسطه عملي است بس دشوار و حتي نشدني. ولي آنچه مسلم است اين دو عنصر بايد به طريقي با هم ارتباط داشته باشند، تا اصل حيات را به وجود آورند و نياز رابط در اين بين امري است حتمي و الزامي.
به دليل اينكه دو عنصر جسم و روح هر يك از سيالات جداگانهاي تشكيل يافتهاند، لذا روح ابزار بشر توسط يك ربط دهنده با جسم مربوط ميشود. اين ربط دهنده در اصل همان جسم اثيري يا جسم ثاني است به اصطلاح تنپوش است. زيرا اين عنصر در اصل تمام قسمتهاي جسم مادي را در بر ميگيرد و آن را ميپوشاند به طوريكه گاهي جسم مادي در بين تنپوش ديده نميشود و فقط شكل وامواج تنپوش قابل رؤيت ميگردند و اين عنص هم مانند عنصر روحي در حالت عادي غيرقابل رؤيت است، ولي طي شرايط بخصوص ميتوان آن را مشاهده كرد. در زمان حيات مادي گروهي از افراد روشنبين طي شرايط خاص، ميتوانند با چشم تن اين عنصر (تنپوش) را به وضوح در پيرامون بدن افراد ديگر و حتي حيوانات و نباتات مشاهده كنند ارتفاع و قطر اين پوشش در تمام اشخاص به طور مساوي و يكسان نيست و نسبت به افراد مختلف متغير است ولي درجه فشردگي و تكاثف آن تقريباً درهمگان يكسان بوده و حجم و ارتفاع آن مربوط به حالتهاي روحي افراد است.
در صورت مساعد بودن تمام شرايط محيطي، تنپوش ميتواند حالت تجسدي را به ارواح بدهد و در اين حالت تنپوش داراي حجم و وزن و قد و قيافه خواهد شد و در جلسات روحي نيز خود را به حضار مينماياند. روح بشر در تمام طول زندگاني مادي، در داخل اين عنصر اثيري جاي ميگيرد و زندگاني مشتركي را با جسم ادامه ميدهد و هرگز در طول عمر، جسم مادي اين محل را به طور مطلق ترك نميكند. بشر از زمانهاي بسيار دور، شناختهايي نسبت به وجود و بقاي روح داشته است ولي در مورد وجود تنپوش كاملاً بياطلاع بوده و شناخت كافي تا اواخر قرن نوزدهم نسبت به آن نداشته است.
اين جسم اثيري كه شباهت تقريبي زيادي با جسم مادي زمان حيات دارد، عنصري است سيال و بسيار لطيف و حساس و نفوذپذير. يعني به راحتي ميتواند از هر شيئي و يا عنصري بدون كوچكترين مقاومتي عبور كند و از آن بگذرد و گاهي هم طي شرايط بخصوصي با سرعتي غيرقابل تصور حركت كند و حتي در برخي مواقع از جو زمين خارج شود و سير و سفر كائنات را انجام بدهد. اين جسم تنها مخصوص ارواح نيست، زيرا تمام افراد بشر در زمان حيات مادي خود آن را دارا ميباشند و گاهي به طور كامل يا ناقص از بدن مادي جدا ميشود و در اين حالت ميتواند در محل ديگري ظاهر شود آن چنان كه شخصي را در يك لحظه در دو محل ميتوان مشاهده كرد. در چنين ارتباطاتي، فقط روح و عقل در جسم اثيري اثر ميگذارند و از وقوع چنين حالتي اطلاع دارند و جسم مادي و حواس از آن بياطلاع هستند.
تنپوش مركز عق و درك و شعور ضمير ناخودآگاه را تشكيل ميدهد و در نتيجه كليه خاطرات گذشته كه مربوط به ضمير ناخودآگاه است نيز در اين منطقه نگاهداري ميشوند اين تنپوش داراي قدرتهاي مختلفي است كه ذيلاً قسمتهايي از نيروهاي نهان در ذات آن بدين گونه است:
الف: تنپوش افراد بشر برخلاف جسم مادي، آسيبپذير نيست و در صورت نقص عضو جسم مادي، تنپوش آسيبي نخواهد ديد، به همين دليل هم در زمان تجسدهاي روحي، ارواحي كه در زمان حيات خود نقص عضوي داشتهاند، به طور سالم و بيعيب ظاهر ميشوند.
ب: تنپوش مركز خاطرات و عقل و ادراك و احساس است، اگر به دلايلي نارسائي در مغز مادي ديده شود، هيچ تأثير و يا تغييري از نظر فهم و درك و تشخيص در تنپوش بروز نميكند و در حالت سلامت خود باقي ميماند.
پ: اين جسم را در اصل ميتوان يك مركز اطلاعاتي و بايگاني اسرارآميز كليه اتفاقات گذشته زندگي افراد بشر دانست، بطوريكه تمام اسرار مربوط به اعمال و تكامل روحي را در خود حفظ ميكند و در زمان بخصوص و به طريقي آنها را از خود بروز ميدهد.
ت: تنپوشهاي افراد بشر پس از گذرانيدن هر دوره تكامل روحي، در هم ادغام ميشدند و با اطلاعاتي كه نسبت به اعمال و رفتار گذشته هر فردي دارند، در يك تنپوش جديد با هم قرار ميگيرند و تنپوش واحدي را تشكيل ميدهند كه اين تنپوش جديد اسرار بيشتري را در خود حفظ و نگهداري ميكند و به تدريج اعمال خوب و بد، در اين تنپوش جديد جمع ميشوند.
ث: تنپوش باعث ميشود كه اطراف جسم مادي را ارواح و انوار بخصوصي فرا گيرد. اين امواج نامرئي كه تمام قسمتهاي بدن را فرا ميگيرد توسط ارواح كاملاً قابل تشخيص است و حتي گاهي اتفاق ميافتد كه برخي از افراد زنده نيز ميتوانند پي به وجود اين هالههاي اطراف بدن ببرند.
ج: اين عنصر به طور دائم و مستمر در اختيار روح قرار دارد و خواستهاي روح را به طور صحيح و كامل انجام ميدهد و جسم مادي هيچ گونه دخل تصرف و حتي شناختي از نظر ادراك نسبت به آن ندارد و گاهي قدرت روحي باعث ميشود كه قسمتي از اين عنصر را به محلي ديگر و خارج از محيط جسم روانه كند كه چنين حالتهايي موجب بروز برخي از پديدههاي اسرارآميز در خلقت بشر ميشوند.
چ: وجود تنپوش است كه سبب ارتباط يك عنصر لطيف و الهي با جسم خشن مادي ميشود، يعني در اصل اگر تنپوش وجود نداشت حياتي هم به وجود نميآمد زيرا روح هرگز نميتوانست با جسم مادي كه عنصري است محكم و نفوذناپذير رابطهاي برقرار سازد و در نتيجه چنين استنباط ميشود كه حيات شكل ديگري به خود ميگرفت و مسلماً حيات بشري به اين شكل تجلي نمينورد.
ح: اين عنصري كه در اصل بسيار لطيف و حساس است گاهي هم باعث حفاظت جسم مادي از گزند بسياري از بليات ميشود، مخصوصاً امواج و انواري كه براي جسم مادي مضر هستند، از خود عبور نميدهد و آنها را دفع ميكند و جسم مادي را از چنين خطراتي مصون و محفوظ نگه ميدارد. اين عنصر از امواجي بسيار عالي و قدرتمند بوجود آمده است، لذا به سادگي ميتواند در مقابل برخي از امواج آزار دهنده و اشعههاي مختلف از خود مقاومت نشان دهد و بدن را محافظت نمايد و به چنين نيروهايي اجازه ندهد كه صدماتي را بر اين پيكر مادي ناتوان وارد سازند، تا اين كه جسم مادي قادر باشد در زمان حيات، بار روح و تنپوش را به دوش بكشد. زيرا بايد اين حقيقت را بيان داشت كه جسم مادي در اصل براي به دوش كشيدن بار روح تنپوش خلق شده است و از اين حقيقت همگان غافلند.
امروزه در بسياري از كشورهاي جهان كه داراي مؤسسات و لابراتوارهاي روحي هستند، دانشمندان روح شناس موفق شدهاند تا از ارواح تجسد يافته و اعضاي مختلف آنها كه توسط روح و تنپوش به خود شكل مادي دادهاند عكسبرداري و يا قالبگيري نمايند كه چنين اعمالي باعث حيرت شگفتي در عالم و علم روحي گرديده است. به كمك اين عكسها و قالبگيريها دانشمندان روحشناس توانستهاند وجود و بقاي روح و جسم اثيري به اثبات برسانند و به بشريت بفمانند كه هر فردي تنها از جسم مادي به وجود نيامده است و در تركيبات ذات افراد، عناصر ديگري هم وجود دارند كه آنها به سادگي قابل لمس و رؤيت نيستند، ولي هرگز وجود آنها را هم نميتوان انكار كرد!
معماي مرگ
1-اگر به هنگام وقوع مرگ روانپوش بكلي از بدن جدا شده باشد، روح هيچ احساس رنج نميكند.
2-اگر به هم پيوستگي سيالات روانپوش با بدن جسماني هنوز به سختي برقرار باشد، جدايي آنها نوعي گسيختگي به وجود ميآورد كه روح را سخت متأثر ميكند.
3-اگر به هم پيوستگي ضعيف باشد، جدا شدن آنها از يكديگر آسان و بي() انجام ميگيرد.
4-اگر بعد از قطع كامل حيات مادي هنوز نقاط تماس بدن با روانپوش نسبتاً زياد باشد، روح ممكن است آثار از هم گسيختگي بدن را تا آزاد گشتن نهايي تمام سيالات روانپوش احساس نمايد. از مراتب فوق چنين نتيجه ميگيريم كه رنج حاصل از مرگ، متناسب خواهد بود با شدت نفوذ روانپوش در مولكولهاي مادي بدن. نتيجه ديگر اين كه هر عملي كه بتواند از شدت تداخل و امتزاج سيالات روانپوش با اعضاء و جوارح بدن بكاهد و بر سرع جدايي آنها بيفزايد، رنج انتقال روح را به عالم روحي كاهش خواهد داد. بالاخره اگر اين فعل و انفعال جدايي بتواند بدون اشكال انجام بگيرد، روح هيچ احساس نامطبوع نخواهد داشت.
در واقع چگونگي خلق و خوي افراد ميتواند جدا گشتن روانپوش را از بدن، كمتر يا بيشتر آسان سازد. شدت آميزش روانپوش تناسب مستقيم با جذبه مادي بر روح دارد. اين جذبه نزد اشخاصي كه تمام فكر و ذكرشان را روي زندگي جسماني و لذت مادي متمركز ساختهاند، فراوان است. ليكن نزد كساني كه روحشان را مصفا ساخته و پيشاپيش براي زندگاني روحاني آمادگي دارند، تقريباً هيچ خواهد بود. در واقع سرعت و سهولت رهايي روح از قيد بدن، رابطه مستقيم دارد با خلق و خوي شخص و تمايلي كه وي براي سفر به عالم روحاني دارد.
فصل عوالم روحي
هر يك از مخلوقات خداوند، در زمان حيات مادي خويش، داراي محل زندگاني بخصوص در كره زمين ميباشد. برخي از موجودات در خشكي و گروهي در آب زندگي ميكنند كه همه آنها داراي روحي هستند كه پس از مرگ جسم مادي، نه تنها از بين نخواهند رفت بلكه به نحو ديگري به زندگاني خود ادامه خواهند داد.
ارواح نيز زماني كه جسم مادي خود را ترك ميكنند، احتياج به محل زندگاني جديدي دارند كه در آن محيط بتوانند ادامه حيات روحي بدهند.
خداوند براي زندگاني پس از مرگ بشر، محلهاي بخصوصي را در نظر گرفته است كه هر يك از اجزاء پس از مرگ، به نسبت اعمال و لياقت خود به آن محلها انتقال مييابند كه اين مراكز مختلف را، عوالم روحي ميناميم.
عوالم روحي يكي از عجايب خلقت خداوند است و كليه عناصر و يا مواد و كراتي كه در عالم كائنات به صورت مرئي و يا نامرئي وجود دارند (نامرئي بودن آن فقط از نظر ادراك و احساس محدود موجود در بشر است) از يك نيروي حيات مشترك برخوردارند و اين نيروهاي عالم حيات و كائنات توسط امواجي اداره ميشوند كه هر يك از اين امواج داراي دامنه بطول و سرعت بخصوصي مربوط به همان ماده و يا جسم ميباشند و هر يك از اين موجودات و يا عناصر، به نسبي كه از نيروي چنين امواجي برخودار هستند و در خود ذخيره ميكنند و بازتاب آنها را نيز انعكاس ميدهند، ميتوانند به حيات خود ادامه دهند.
زماني كه مرگ بشر فرا ميرسد، روح و تنپوش، جسم ماده را ترك ميگويند و پس از مدتي كه روح توانست به شناخت حيات اثيري خود واقف شود و از چگونگي زندگاني جديد خود آگاهي به دست آورد و بر عقل روحي مسلط گردد. درصدد تكامل و ارتقاء يافته در جهانهاي روحي برميآيد. در اين زمان روح تحت تأثير و نفوذ دو نيروي عقلي قرار خواهد گرفت: اول، عقل حيات كه مقام عناصر عالم و موجودات اعم از مرئي و نامرئي را دربرميگيرد و بر آنها نفوذ دارد.
دوم: اندوختههاي عقلي زمان حيات مادي، كه بشر در طول زندگي به آنها دست يافته است (زيرا عقل بشر كه خارج از جسم و در تن پوش او قرار دارد. پس از مرگ جسمي، به همراه تن پوش، به عوالم روحي انتقال يافته است.)
اين عقل به محض ورود به عوالم روحي كامل نميشود، زيرا زمان تكامل عقلي در عوالم روحي، براي ارواح مختلف، متفاوت است. عقل روحي برخي از افراد، پس از ورود به عوالم روحي ميتوانند سريعتر به تكامل برسند و حقايق حيات پس از مرگ را دريابند و گروهي ديگر از ارواح، مدتي را در گيجي و ناباوري بسر خواهند برد و تا زماني كه تنوانند حقايق روحي را بپذيرند، به عقل كامل زمان حيات خود دست نمييابند، ولي تكامل عقلي در مقام ارواح، قبل از شروع تكامل روحي است و آنها تا جهان سوم روحي به تكامل عقلي دست مييابند و شروع تكامل روحي جديد به طور كامل و مستمر براي رسيدن به ابديت، از جاهن چهارم روحي آغاز ميگردد و قدرت عقلي روحياي را كه به دست ميآورند فقط در سطح ادامه زندگاني رحي آنها خواهد بود.
هر يك از جهانهاي روحي، با اختلاف فاصله فراواني، نسبت به يكديگر در عالم هستي قرار گرفتهاند و تمام جهانها داراي اسامي بخصوصي هستند كه ترتيب حالت و چگونگي و فاصله آنها نسبت به كره خاكي شرح داده خواهد شد:
1-جهان اول روحي يا زحل: ارواحي ميتوانند خو درا تا اين محل برسانند كه داراي طول موجهاي بساير كوتاه و سرعتي كم هستند و تكاشف مبني جسم اثيري اين ارواح، به نسبت ساير ارواح به مراتب بيشتر و سنگينتر است. ارواحي كه در زمان حيات وابستگي فراواني به ماده و ماده پرستي داشتهاند، اين فضا را اشغال مينمايند و گناه و تقصيرات آنها، معمولاً به همين دلايل است. زماني كه اين ارواح وارد جهان اول روحي ميشوند براي اينكه بتوانند موقعيت خود را كاملاً درك كنند در مرحله نخست با دو عامل اصلي روبرو خواهند شد:
1-تاريكي مطلق 2-سرماي شديد و سوزان
ارواحي كه در جهان اولي روحي به حد تكامل عقلي است مييابند و از اعمال و رفتار خلاف گذشته خود آگاه ميشدند از حالت اوليه خود خارج ميشوند و ملبس به لباسهايي رنگيهاي قهوهاي تيره كه مخصوص جهان اول روحي است ميگردند و گاهي هم برخي از اين ارواح كه داراي گناهان كمتري هستند پس از تحمل نمودن جزا و عقوبتهاي الهي، به جهان دوم روحي انتقال مييابند و تا مدتهاي زيادي با همان لباس در جهان دوم باقي خواهند ماند.
عوالم روحي
جهان دوم روحي يا مرژن: در اين جهان روحي، ارواح از سرگرداني و عقوبت و زجههاي فراوان الهي تقريباً خلاص ميشوند و به آرامش بسيار كم و جزئي دست مييابند. محيط اين جهان از جهان اول روشنتر است و اشياء و اجسام قابل تشخيص و لمس خواهند بود ارواح در جهان دوم لباس مخصوصي دارند و مقام ارواح از لباسهايي كه به رنگ خيلي پررنگ است استفاده ميكنند و هر چه ارواح بتوانند در اين جهان به تكامل دست يابند، رنگ اين لباسها روشنتر خواهد بود ارواحي كه به طبقه دوم جهان دوم روحي انتقال مييابند، از مزاياي بيشتري برخوردارند و لطف الهي تا اندازهاي نصيب آنها ميگردد زيرا جهان دوم روحي بر خلاف جهان اول كه فقط داراي يك طبقه ميباشد از دو طبقه روحي تشكيل شده است و ارواحي كه آمادگي انتقال به جهان سوم روحي يا بهشت را پيدا كردهاند، مدتها در طبقه دوم اين جهان باقي ميمانند تا پس از بدست آوردن شناختاهي كافي و عقل روحي، بتوانند به جهان سوم منتقل شوند.
جهان سوم روحي يا زلفت: از نظر افراد كره زمين، شناختهايي كه افراد بشر از عوالم روحي بدست آوردهاند جهان سوم روحي يا زلفت همان بهشت است.
هر يك از افراد بشر. در زمان حيات مادي آرزو دارد كه روح وي به اين بهشت خداوند كه داراي محسنات و زيبائيهاي زيادي است انتقال بيابد و همگان آن جهان را يك معبدگاه حقيقي ميدانند و از طرفي هم توقف روح بشر در اين جهان روحي بسيار زيادتر از تمام عوالم روحي است زيرا اين جهان از نه طبقه تشكيل شده است.
در مورد چگونگي زندگاني در بهشت، كسي نميبايست مردگان را فنا شده ابدي بداند بلكه بايد آنها را بشري با زندگي جديد و زيبا به حساب آورد زيرا آنها در بهشت بهترين غذاها را ميخورند و خوش طعمترين نوشيدينها براي آنها مهيا است و از بهترين پارچههاي الوان لباس ميدوزند و بر تختها تكيه ميزنند پس ديگر جاي شك و ترديد نيست كه بشر داراي دو نوع زندگي است. يكي زندگاني مادي كه در جهان خاكي آن را ميگذراند و ديگري زندگاني ابدي و روحي كه اصل بقا و حيات بشر را پس از مرگ تشكيل ميدهد.
جهان چهارم روحي يا تيور: اين اولين جهان روحي است كه مقام ارواح تكامل يافته به آن قدم خوهند گذارد. اين ارواح داراي صفات مشتركي هستند يعني هر گونه بدي و يا مادهگرايي در ذات آنها از بين رفته است و به خلوص ويژهاي دست يافتهاند.
زماني كه ارواح به اين جهان ميرسند سعي براين دارند تا هر چه زودتر، تكامل روحي آنها پايان بيابد و بتوانند خود را به جهان هفتم روحي برسانند. آنها ميخواهند تمام سنگينيهايي را كه مربوط به خاطرات زمانهاي گذشته حيات و يا عوالم پايينتر روحي است از خود دور كنند تا با اين عمر ثقل اثيري آنها كمتر شود و سريعتر بتوانند خود را به عوالم بالاتر روحي برسانند كه اين اعمال را با استفاده از نيرو و تجارب عقلي خود انجام خواهند داد.
ارواح از جهان چهارم به بالا داراي لباسهاي متحدالشكلي هستند و بر خلاف جهان سوم روحي كه جهان الوان و سكون رنگها نام دارد فقط از يك نوع لباس كه به رنگ خيلي بسيار روشن ميباشد استفاده ميكنند.
جهان پنجم روحي يا ثباتي: ارواح از جهان پنجم به بعد، قدرت موجي بيشتري بدست ميآورند و به شكل امواج پرقدرت ظاهر ميشند. ارواح تا جهان چهارم داراي جسم اثيري هستند يعني در برخي از شرايط بخصوص احتمال تجد يافتن عادي آنها امكان پذير است ولي از اين جهان به بعد، قالب اثيري خود را به ترتيب از دست ميدهند و به شكل اثير جديدتري تبديل ميشوند كه وجود اثيري تازه آنها از نور و قدرت است و از اين پس تغيير شك آنها به صورت مادر امكان پذير نخواهد بود. لباس اثيري ارواح در جهان پنجم به رنگ نور و قدرت است و از اين پس تغيير شكل آنها به صورت مادي امكانپذير نخواهد بود. لباس اثيري ارواح در جهان پنجم به رنگ نور زرد مايل به سفيد است.
جهان ششم روحي يا كاوه: ارواح در اين جهان از حالتهاي موجي به صورت امواج نوري تبديل ميشوند و مقام حركات و نقل و انتقالات آنها بوسيله امواج نوري صورت خواهد گرفت. رنگ اثيري ارواح در اين جهان به صورت نور سفيد درميآيد و مقام ملكات روحي، تبديل به قدرت عقلي و انرژي و نور ميشود به طوريكه در جهان ششم روحي،ارواح مشخصات ظاهري خود را از دست ميدهند و به صورت نور و انرژي كامل،تبديل خواهند شد.
جهان هفتم روحي يا شلون: كليه ارواحي كه در زمانهاي طولاني حيات مادي و روحي خود متحمل زحمات و مشقات فراوان شدهاند تا بتوانند خود را به تكامل برسانند و در مسيرهاي تكاملي در نهايت تبديل به انرژي مطلق بشرند و خود را به اصل ذات خويش برسانند. اين مسير است كه مقام موجودات عالم حيات مادي و روحي طي خواهند كرد و هركدام از آنها در زمان معيني كه از طرف كائنات مشخص شده است بايد خود را به اين مبدأ اصلي برسانند.
وقتي كه ارواح توانستند خود را به اين جهان برسانند زماني است كه ارواح به حيات ابدي و به ابديت واقعي دسته يافتهاند، چون زندگي ابدي فقط در اين جهان روحي مفهوم واقعي خود را به دست ميآورد نه ديگر جهانهاي پس از مرگ.
جهانهاي روحي از نظر شكل و اندازه و ابعاد و وضع ظاهري هيچگونه مشابهتي نسبت به يكديگر ندارند و داراي اختلافات ظاهري و باطني فاحش هستند و امواج موجود در هر يك از جهانهاي روحي، برابر و متناسب با امواج موجود قدرتهاي روحي است كه در اين عالم زندگي ميكند.
معماي مرگ
بياطلاعي از چگونگي تغيير حيات جسماني به زندگاني روحاني، حتي كساني را كه به روح و بقاء آن پس از مرگ، معتقد ميباشند، نگران ميسازد. اين نگراني بيشتر از اين جهت است كه مردم نميدانند پديده مرگ و جدايي رح از بدن تحت چه شرايطي انجام ميگيرد.
از طرفي هر كس به سهولت ميتواند از يك سفر زميني صرف نظر كند. اما انتقال از دنيا جسماني به عالم روحاني، يك سفر قطعي است كه ثروتمند و فقير يا قدرتمند و ضعيف و خلاصه همه و همه ناگزير بايد به آن تن درهند حال اگر اين سفر تألم آور باشد كدام مقام و ثروت ميتواند تلفي آن را برطرف نموده يا كاهش دهد؟
هنگامي كه ما آرامش بعضي از محتضرين را به هنگام مرگ مشاهده ميكنيم يا بالعكس ناظر تشنجات وحشتناك برخي ديگر از محتضرين هستيم، به خوبي ميتوانيم درك كنيم كه احساسات آنها از مرگ، غالباً يكسان نبوده و نيست. اما چرا؟ حقيقت امر چيست؟
مرگ كه پايان حيات جسماني است قطع رابطه سيالات روانپوش را با بدن سبب ميشود. ولي اين عمل ناگهاني صورت نميگيرد، بلكه سياله روانپوش كم كم از اعضاء و جوارح بدن بيرون كشيده ميشود. قطع كامل ارتباط روح با بدن، هنگامي خواهد بود كه ديگر ذرهاي سيالة روانپوش با مواد متشكله بدن تماس نداشته باشد.
خارج شدن كامل سيالات روانپوش از بدن جسماني، احتمالاً روح را رنجور ميسازد و شدت اين رنجوري متناسب با زيادي مشكلات و طول زماني است كه براي قطع مطلق اين رابطه ضرورت دارد در اين صورت ميتوان گفت كه مرگ به موقعيتهاي مختلف ممكن است روح را بهتر يا بيشتر متألم سازد. اكنون لازم است اين موقعيتها را بررسي كنيم. ابتدا چهار مورد اصلي را كه ممكن است پيش آيد بيان ميداريم:
معناي «كل نفس ذائقه الموت»
نفس، يعني روح وروان، هر موجود زندهاي داراي روح و جسم ميباشد، و اين دو چيز است كه جاندار را به حركت درميآورد و با بودن روح و جسم، حيات در زندگاني دنيوي تشكيل ميشود كه اگر اين دو از هم جدا شوند، حيات دنيوي وجود ندارد، البته در باره روح بحثهاي زيادي شده و آنچه در باره آن گفتهاند آثار روح است كه حقيقت روح، و سكس نتوانسته و نخواهد توانست كه به حقيقت روح پي ببرد. زيرا مسأله روح يكي از اسرار الهي است كه تنها خداوند متعال كه آفريننده روح است حقيقت آن را ميداند. همان طور كه قرآن كريم ميگويد: «اي پيامبر خدا! از تو در باره حقيقت روح ميپرسند و تو نيز به آنها بگو كه اين از امر خداي من است. روح موجودي است ناشناخته، البته عقل عقل و ذهن و اراده و فطرت و مجموعه غرايز و احساسات و اميال از آثار نفس و روح است، كه همگي متصل به روح هستند اما حقيقت روح نيستند، بنابراين روح و بدن در عنصر جداگانه ميباشند مانند «ظرف» و «مظروف» و اين روح است كه داراي مشاعر و احساسات است. زماني كه روح از بدن جدا و داخل قالب مثالي ميشود با همان مشاعر و احساساتي كه روح دارد درك ميكند، و در عالم برزخ زندگي ميكند و لذايذ و دردها را احساس ميكند، و تا روز قيامت در جايگاه مخصوص خود باقي ميماند، و تا هنگامي كه قيامت به پاگردد و بدنهاي پوسيده و متلاشي شده دو باره به هم ميپيوندند و جسدها به حالت قبلي دنيوي خود باز ميگردند، آن هنگام كه روح در عالم برزخ بوده دو باره به جسد دنيوي خود باز ميگردد. پس از اين معنا معلوم ميشود كه روح زنده و باقي است و مرگ و معاد تنها براي جسم است نه براي روح، و معاد روح يعني بازگشتن روح به بدن. و اين آيه ميگويد كه روح مرگ را ميچشد يعني هر روحي خارج شدنش را از بدن احساس ميكندو كلمه ذائقه يعني چشيدن و كسي چيزي را نميچشد مگر زنده و با شعور و داراي احساس باشد.
ديگر اينكه در اين آيه نميگويد «كل نفس تموت» يعني هر نفسي ميميرد، زيرا آيه درصدد اثبات حيات نفس انسان پس از خارج شدن او از بدن است، همان گونه كه رسول گرامي(ص) ميفرمايد: «مردم هنگامي كه زندهاند در دنيا در حال خواب و غفلتند و هنگامي كه ميميرند متنبه ميشوند و به خود ميآيند.»
«ملك الموت و اعوان او»
خداوند فرشتگاني دارد كه هر كدام را براي انجام كاري مقرر نموده، مثلاً جبرئيل براي انزال وحي و آمدن كتاب آسماني، و ميكائيل براي تقدير ارزاق، و اسرافيل براي دميدن روح، و عزرائيل كه ملك الموت است براي قبض ارواح و هركدام از ايشان براي انجام كارها اعواني دارند، زيرا هم بايد بميرند.
در كافي به سند صحيحي از يعقوب احمر نقل شده كه حضرت امام صادق(ع) فرمودند:
-همه اهل زمين و آسمان ميميرند و كسي از آنها باقي نميماند جز ملك الموت، حاملان عرش، جبرائيل و ميكائيل. پس از آن خداوند ملك الموت را فرا ميخواند او با خضوع و خشوع و آماده انجام هر دستوري از جانب پروردگار عالم رو به پروردگار متعال حاضر ميشود. خداوند كه داناترين است به او ميفرمايد: چه كسي زنده و باقي است؟ ملك الموت ميگويد كسي زنده نيست جز ملك الموت و حاملان عرش و جبرائيل و ميكائيل. سپس خداوند به او ميگويد بگو جبرائيل وميكائيل بميرند، پس در آن هنگام خروش ملائكه بلند ميشود كه بارالها! اين دو ملك، دو رسول و دو امين تو ميباشند، اينها را نيز ميميراني!؟ خداوند به آنها ميگويد: آري من مرگ را بر هر جانداري كه داراي روح است حتمي ولازم نمودم، پس از آن ملك الموت آمادگي خود را براي اجراي فرمان خدا اظهار ميكند، خداوند به او ميفرمايد: چه كسي ديگر زنده است؟ ملك الموت عرض ميكند: كسي زنده نيست جز ملك الموت و حاملان عرش، پس دستور ميرسد كه: به حاملان عرش بگو بميرند و آنها نيز ميميرند. سپس آن حضرت فرمود: ملك الموت در حالي كه افسرده و اندوهناك ميباشد با فروتني در برابر خداوند ميايستد، خداوند به او ميفرمايد: ديگر چه كسي زنده و باقي است؟ عرض ميكند: كسي نمانده جز ملك الموت،خداوند به او ميفرمايد: ملك الموت!تو هم قبض روح شو، ملك الموت ميميرد و ديگر كسي جز خداوند باقي نميماند، آنگاه پروردگار عالم به زمين و آسمانها خطاب ميكند. «كجائيد آنان كه خو درا با من شريك ميدانستند، و كجائيد آنان كه با من خداي ديگري قرار ميدادند.«