بخشی از مقاله
زندگي انسان بعد از دنيا
خداي تعالي براي ما خير ميدهد كه انسان از اين دنيا كه محل حيات اجتماعي اوست، به عام ديگري به نام برزخ و سپس به عالم آخرت كوچ ميكند، ولي روش زندگانيش بعد از اين دنيا، انفرادي است، يعني ارتباطي با تعاون اجتماعي ندارد و به كمك و همكاري ديگران نيازمند نيست و تنها وجود خودش در تمام شوون حياتي موثر خواهد بود.
اگر اين نظام طبيعي و نواميس مادي كه در در اين عالم مشاهده ميشود، در عوالم بعدي نيز حكمفرما بود، ناچار بايد زندگاني برزخي و اخروي هم مانند حيات دنيوي بر اساس اجتماع و تعاون استوار باشد، ولي انسان همينكه از اين عالم رخت بربست، ديگر اين جريانات را پشت سر انداخته و متوجه پروردگارش ميشود. ديگر اثري از علوم عملي كه ويژهي محيط اجتماع و كار است، نميماند، ديگر لزوم استخدام و تصرف و مدنيت و اجتماع تعاوني و ساير احكام و قضاوتهايي كه در دنيا دارد، بيمورد خواهد بود، تنها انسان است و اعمالي كه انجام داده و نتايج نيك و بد آنها.
از اين پس چهرهي حقايق بيپرده جلوهگر شده و خير باعظمتي كه مورد اختلاف بود، ظاهر ميشود. در آيهي 80 سورهي مريم ميفرمايد:
«و نرثه ما يقول و ياتينا فردا» و در آيهي 94 از سوره انعام ميفرمايد: «و لقد جئتمونا فرادي كما خلقنا كم اول مره تركتم ما خولنا كم و اظهور كم و ما نري معكم شفاء كم الذين كنتم زعمتم انهم فيكم شركاء لقد تقطع ينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون»
و امثال اين آيات زياد است و چنانكه ميبينيد از اينها استفاده ميشود كه روش زندگاني انسان بعد از دنيا عوض شده و ديگر بطور اجتماع و همكاري زيست نميكند و علومي را كه در اين عالم اختراع كرده، بكار نميبندد و جز از ميوهي علم و نتيجهي كار و كوشش خود بهرهاي نميبرد، حقيقت اعمالش در آن عالم ظاهر ميشود و به پاداش آنها ميرسد.
كان الناس امه واحده
«ناس» يعني تعدادي انسان كه گرد هم جمع شدهاند. «امه» يعني گروه انسانها و گاهي به مناسبتي بر يك نفر هم اطلاق ميشود. در آيهي 120 از سورهي نحل ميفرمايد: «كان ابراهيم امه قنتالله» و گاهي بر زمان نسبتاً طولاني اطلاق ميشود. در آيهي 45 از سورهي يوسف ميفرمايد: «و ادكر بعدامه» يعني بعد از سالها، به يادش آمد و در آيهي 8 از سورهي هود ميفرمايد: «و لئن اخرنا عنهم العذاب الي امه معدوده ليقولن ما يحبسه» يعني اگر عذاب را از ايشان چند سال به تاخير اندازيم، خواهند گفت چه مانع آن شده،
گاهي بر ملت و آيين نيز اطلاق ميشود و چنان كه بعضي در معناي آيهي 92 از سورهي انبيا، «ان هذه امتكم امه واحد و انا ربكم فانقون» گفتهاند: اصل اين كلمه از «ام» به فتح همزه به معناي قصد است و لذا به هر گروهي از مردم گفته نميشود، بلكه به جمعيتي گفته ميشود كه داراي مقصد واحدي بوده و به واسطهي آن با يكديگر مربوط و متحد شده باشند و به همين مناسبت بر يك فرد انسان و ساير معاني اطلاق ميشود.
در هر حال، ظاهر آيه دلالت دارد بر اينكه دوراني بر بشر گذشته كه افراد با يكديگر متحد و متفق بودند و بيسروصدا زندگي ميكردند، نه در امور زندگي با يكديگر نزاع و جنگي داشتند و نه در امور ديني و عقايد مذهبي اختلاف و تفرقهاي بين ايشان وجود داشت. دليل بر اينكه در امور دنيوي نزاعي نداشتند، اين است كه در آيهي شريفه، بعثت پيغمبران و قضاوت كتاب در موارد اختلاف، بعد از وحدت امت و در رتبه دوم قرار داده شده، ميفرمايد: «كان الناس امه واحد فبعث الله ...» يعني مردم گروه واحدي بودند، پس خدا پيغمبراني فرستاد و بر ايشان كتاب نازل كرد تا در اختلافات ايشان حكم كند.
بنابراين اختلاف در امور زندگي، بعد از دوران وحدت و اتحاد ايشان بوده و دليل بر اينكه در امور ديني با هم اختلافي نداشتند، اين است كه ميفرمايد: «و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه بغيابينهم» دربارهي كتاب اختلافي نكردند، مگر كساني كه حامل آن بودند كه از روي بغي و تعدي ايجاد اختلاف نمودند.
قاعدتاً هم بايد همينطور باشد، زيرا ما عيناً ميبينيم كه انسان روز به روز در فكر و دانش ترقي ميكند و در راه علم و فرهنگ پيش ميرود و در هر عصري، پايههاي اجتماع، بواسطهي ترقيات علمي از عصر سابق محكمتر ميشود و بشر براي رفع احتياجات دقيقتر و استفاده از مزاياي حياتي آمادهتر ميگردد و در قبال مزاحمات طبيعي بيشتر ميشود، برعكس هرچه به عقب برگرديم، خواهيم ديد كه آشنايي انسان به رموز زندگي و اسرار طبيعت، كمتر بوده تا اينكه به دوران ابتدايي زندگي انسان برسيم. در آن عصر، مسلماً انسان فوقالعاده ساده ميزيسته و از شوون زندگي و مزاياي حياتي، جز اندكي برخوردار نبوده و گويا از معلومات، تنها علوم بديهي و پارهاي از مطالب نظري و فكري را كه براي ادامهي حيات آن روزي لازم بوده، داشته است.
براي خوردن به طور ساده به پارهاي از گياهان پناه ميبرده و براي دفاع از دشمن، به سنگ و چوب متوسل ميشده است. البته جمعيتي كه زندگيشان بدين منوال باشد، چندان اختلاف و فساد قابل اهميت در ميان ايشان پيدا نميشود، بلكه حالشان، حال گوسفندي است كه دور هم جمع ميشوند و در مسكني آرام ميگيرند و در چراگاهي چرا ميكنند و از چشمه آبي سيراب ميشوند و اگر احياناً اختلافي ميانشان روي دهد، بسيار ناچيز خواهد بود.
ولي اين اجتماع و تعاون قهري، مانع از اين نميشود كه غريزهي استخدام كه در نهاد بشر نهفته است، بيدار شود و به مقتضاي آن، انسان درصدد غلبه بر ديگران برآيد، مخصوصاً با نظر به اينكه هر روز بر دانش و نيرويش افزوده ميشود و راههاي استفاده از طبيعت را بهتر ياد ميگيرد و متوجه مزاياي تازهتري شده و وسايل دقيقتري براي بهرهبرداري پيدا ميكند و طبعاً بين افراد از حيث نيروي طبيعي و واحد بودن وسايل و ساير جهات اختلافي پديد ميآيد.
دستهاي نيرومندتر و صاحب زور و قدرت ميشوند و در ميان زندگي گوي سبقت را ربوده و از لحاظ مزاياي حياتي از ديگران جلو ميافتند و قهراً دستهي ديگري عقب مانده و زيردست آنان ميشوند و همين منشا اختلاف فطري كه مقتضاي قريحهي استخدام است، ميگردد و بالاخره به مدنيت و اجتماع منتهي ميشود.
و تراحم بين دو حكم فطري، در صورتي كه فوق آنها ثالثي باشد كه بر آن دو حكومت داشته باشد و آنها را تعديل و اصلاح نمايد، مانعي ندارد، چنانكه قواي انسان گاهي در فعاليت مزاحم يكديگر ميشوند و عقل ميانشان قضاوت ميكند، مثلاً جاذبه تغذي اقتضاء دارد كه بيش از گنجايش معده غذا خورده شود و معده عليه آن فعاليت ميكند و عقل بين آن دو قضاوت كرده و فعل هر يك را بطوري كه مزاحم با ديگري نباشد، تعديل مينمايد.
منافات دو حكم فطري در مورد بحث ما نيز از همين قبيل است، يعني سير فطرت انساني به طرف مدنيت منافات با سيرش به سوي اختلاف را با فرستادن پيغمبران و نازل كردن كتابي كه حاكم بين اختلافات است، مرتفع ميسازد.
با اين بيان، بطلان اين قول ظاهر ميشود كه ميگويد: منظور آيه اين است كه مردم يك گروه هدايت يافته بودند، به دليل اينكه اختلاف، بعد از نازل شدن كتاب از ناحيهي حاملين آن و از روي ظلم و تجاوز ايشان بوجود آمد.
اين گوينده از اين كه آيهي شريفه دو اختلاف را اثبات ميكند، غفلت كرده است. وانگهي اگر مردم هدايت يافته بودند و اختلافي هم نداشتند، پس موجب فرستادن پيغمبران و نازل كردن كتاب چه بود؟ بلكه مجوز اين چنين كاري بشود و در نتيجه يك عده به ظلم و اشاعه فساد بپردازند و به كفر و فجور و اخلاق رذيله و صفات مهلكه بگرايند چه بود؟
همچنين باطل بودن قول ديگري ظاهر ميشود و آن اينكه: منظور اين است كه مردم يك گروه گمراه بودند، زيرا اگر چنين نباشد، ترتب جمله «فبعثت الله النبين ...» بر آن وجهي نخواهد داشت؟
اين گوينده هم غلت كرده است كه گمراهي مردم كه جملهي «فهدي الله الذين آمنوا لما اختلف فيه من الحق باذنه» اشاره به آن است، بعد از نازل شدن كتاب بواسطهي نادرستي حاملين آن و تقوي نداشتن دانشمندان ديني باشد و اگر چنانچه قبل از نازل شدن كتاب هم مردم گمراه بودند، يعني فسق و فجور و كفر و معاصي در ميانشان شيوع داشت، به چه مناسبت به حاملين كتاب و علماء دين نسبت داده شده است؟
همچنين اشكال قول سوم نيز معلوم ميشود و آن اين كه: منظور از «ناس» بني اسراييل است، زيرا در آيه 16 از سوره جاييه از روي بغي به ايشان نسبت داده شده، ميفرمايد: «فما اختلفوا الا من بعد ما جاء هم العلم بغياً بينهم». اين قول تفسيري است بيدليل، چه اثبات صفتي براي جمعيتي دليل منحصر بودنش به همان جمعيت نيست.
فاسدتر از همهي اقوال اين است كه ميگويد: منظور از «ناس» آدم است و معناي آيه اين است: آدم، امت واحد و هدايت يافتهاي بود بعد ميان فرزندانش اختلاف پيدا شد، آنگاه خدا پيغمبران را فرستاد... زيرا روشن است كه هيچ جملهاي از جلمههاي آيه با اين قول تطبيق نميكند.
بعضي ديگر گفتهاند: لفظ «كان» در ابتداي آيه دلالت بر زمان گذشته ندارد، بلكه افادهي ثبوت ميكند، چنانچه در «كان الله عزيزاً حكيما» (الفتح، 17) نيز چنين است، بنابراين، معناي آيه چنين است: مردم نظر به اين كه طبعاً مدني و اجتماعي هستند و زندگاني انفرادي بر ايشان ميسر نيست، گروه واحدند، زيرا: هيچ انساني بدون كمك و همكاري ديگران نميتواند حوائج بيشمار خود را مرتفع ساخته و به كمال وجودي خويش برسد، بلكه ناچار است با همنوعان خود دست اتحاد داده و با ايشان تشريك مساعي نمايد و از نتيجه كار خود به اندازه احتياجاتش استفاده نموده و بقيه را به ديگران واگذار كند و در مقابل، ساير احتياجاتش را از نتايج كار آنان تامين نمايد.
اين حال انسانست و در هيچ وقتي از اوقات از اجتماع و تعاون بينياز نبوده است و تاريخ زندگاني اين نوع از بدو امر تا كنون گواه اين مدعاست. بنابراين مدنيت و اجتماع مقتضاي فطرت و آفرينش انسان ميباشد، ولي نظر به اينكه در اجتماع خواه ناخواه اختلافاتي روي ميدهد و اگر از آنها جلوگيري نشود، باعث اختلال نظام ميشود.
خداي متعال به عنايت بالغهي خود و احكام و قوانيني وضع فرمود تا اختلافات را رفع كند و آنها را توسط پيغمبرانش براي مردم فرستاد و با ايشان كتابي نازل كرد كه در موارد اختلاف، حكومت نمايد.
بنابراين، حاصل معناي آيه اين است كه مردم يك گروه مدني و اجتماعي هستند و به همكاري و معاونت يكديگر نيازمندند و اجتماع موجب اختلاف ميشود، لذا خدا پيغمبران را برانگيخت و بر ايشان كتاب نازل كرد:
بر اين كلام چند اشكال وارد است:
1. مدنيت و اجتماع و اشتراك در زندگي را لازم ذاتي و طبيعت اولي انسان شمرده، در صورتي كه ثابت كرديم كه بشر آن را از روي ناچاري و اضطرار پذيرفته و قرآن نيز بر خلاف آن دلالت دارد.
2. متفرع كردن بعثت انبياء بر اينكه انسان طبعاً مدني است، مناسب نيست، مگر از نظر اينكه منجر به اختلاف و فساد ميشود و در اين صورت بايد در كلام تقديري گرفته شود و گوينده ملتزم به آن نيست.
3. اين سخن مبني بر اين است كه آيه متعرض يك اختلاف باشد، در صورتي كه آيه صريح است، در اينكه اختلاف دو تا است: يكي آن كه از اول بين مردم بوده و علت بعثت پيغمبرانت و فرستادن كتاب شمرده شده، ميفرمايد: «و انزل معهم الكتاب ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه» يعني با پيغمبران كتاب فرستاد تا در اختلافات مردم حكم كند و ديگري آن كه بعد از نزول كتاب از ناحيهي دانشمندان و حاملين آن پديد آمده و بر خلاف اختلاف اول از روي بغي و تجاوز با علم و عمد بوده است، ميفرمايد: «و ما اختلف فيه الا الذين اتوه بغياً بينهم» يعني دربارهي كتاب اختلاف نكردند، جز آنان كه به ايشان داده شده بود كه از روي بغي و تجاوز ايجاد اختلاف نمودند.
و اختلاف دوم منصوب به علماء كتاب است، در صورتي كه اختلاف اول به همه مردم نسبت داده شده است.
فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين
تكته اين كه از فرستادن پيغمبر تعبير به «بعثت» شده نه «ارسال» و مانند آن، اين است كه انسان اولي گروه واحد و سادهاي بود و در حال خمود و آرامش ميزيست (پيغمبراني كه آمدند، نداي توحيد در دادند و بشر را از اين سكوت خفقانآور برانگيختند و او را متوجه سعادت و كمال خود ساخته در شاهراه هدايت به راه انداختند).
اين معني با «بعثت» كه معنايش بيدار كردن از خواب و نظير آن است، مناسبتر است و شايد همين نكته موجب اين شده كه از فرستادگان هم تعبير به «نبي» شده، نه رسول و مرسل.
به علاوه حقيقت بعث و فرستادن كتاب چنانكه گفتيم، متوجه كردن بشر است به حقيقت وجود و حيات خود اين كه آفريده خدا است، همان خداي يكتايي كه جز او خدايي نيست و پيوسته به طرف او سير ميكند و در روز باعظمتي به سوي او بازخواهد گشت و اكنون در يكي از منازل راه است كه حقيقت آن جز بازي و فريب نيست، پس بايد اين معاني را در زندگي رعايت كرده و هميشه در انديشهي اين باشد كه از كجا و در كجا و به سوي كجاست. اين ها مطالبي است كه پيامبران به مردم گوشزد ميكنند، لذا تعبير «نبي» كه معنايش صاحب خبر است، مناسبتر ميباشد.
ضمناً از اينكه در آيهي شريفه نسبت فاعلي بعث به خدا داده شده استفاده ميشود كه پيغمبران در گرفتن وحي و رساندن آن به مردم معصومند.
مطلب ديگر آنكه: ملاك فعاليت طبقه متوسط مردم كه اكثريت اجتماع را تشكيل ميدهند، اميد منفعت است و ترس از ضرر، لذا انبياء هم ايشان را به واسطهي مژدهي بهشت و ترساندن از دوزخ به ايمان و عمل صالح وادار ميكردند.
به همين ملاحظه در آيه شرفه هم «مبشرين» و «منذرين» به اصطلاح ادبي حال براي «النبيين» آورده شده، يعني خدا پيغمبران را برانگيخت، در حالي كه مژده ميدادند مومنان و پرهيزگاران را به بهشت و خشنودي خدا و ميترسانيدند كافران و گنهكاران را از دوزخ و خشم خدا. ولي اولياء خدا و بعضي از بندگان صالح، نظري ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ نداشته و تنها توجهشان به پروردگارشان است.
و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلوا فيه
كتاب به معناي نوشته است و به حسب متعارف با قلم نگارش مييابد و چون غالباً عهد نامهها و فرمانهاي لازمالاجرا را براي اين كه ثابت و پابرجا بماند، به كتابت ميرسانند، لذا به هر حكم واجب يا هر بيان غيرقابل نقضي كتاب گفته ميشود.
به همين جهت قرآن هم كه كلام پروردگار است، كتاب ناميده شده، در آيهي 29 از سورهي (ص) ميفرمايد: «كتاب انزلناه اليك مبارك» و در آيهي 102 از سورهي (نساء) ميفرمايد،: «ان الصلوه كانت علي المومنين كتاباً موقوتاً» و از اينكه ميفرمايد: (ما بر پيغمبران كتاب نازل كرديم، تا ميان مردم در آنچه اختلاف كردهاند، قضاوت نمايد) معلوم ميشود كه قبل از نازل شدن كتاب اختلافي وجود داشته و معناي اول آيه اين است: مردم گروه واحدي بودند، سپس اختلاف كردند، آنگاه خدا پيغمبران را فرستاد ... .
(الف) و (لام) «الكتاب» به اصطلاح يا براي جنس است و يا براي عهد ذهني و در صورت اخير منظور از آن، كتاب نوح ميباشد. توضيح آنكه از آيهي 13 سورهي شوري كه ميفرمايد: «شرع لكم من الدين ما وصي به نوحاً والذي اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي و ...» استفاده ميشود كه شريعت، مخصوص پيغمبراني است كه نامشان در اين آيه ذكر شده، زيرا آيه در مقام امتنان و بيان اين است كه شريعت اسلام اضافه بر موضوعات عاليه مخصوص به خود جامع جميع شرايع سابقه ميباشد و مقتضاي چنين مقامي ذكر همهي شريعتهاست.
بنابراين اگر شريعت ديگر نيي بود، بايد ذكر شود و از جملهي «و انزل معهم الكتاب ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه» برميآيد كه شريعت به واسطهي كتاب است، بنابراين اولين شريعت و كتاب، شريعت و كتاب نوح بوده است. حاصل آنكه از انضمام اين دو آيه چند مطلب به دست ميآيد:
1. حضرت نوح داراي كتاب مشتمل بر شريعت بوده و منظور از كتاب در جملهي «و انزل معهم الكتاب» يا منحصراً كتاب نوح است، در صورتي كه (الف) و (لام) «الكتاب» براي عهد باشد و يا آن كتاب و يا ساير كتب آسماني است، در صورتي كه براي جنس باشد.
2. كتاب حضرت نوح نخصتين كتاب آسماني شمتمل بر شريعت است، زيرا اگر قبل از آن كتابي نازل شده بود، شريعتي هم قبل از شريعت آن حضرت باشد و در آيه «شرع لكم ...» ذكر شده باشد.
3. عصري كه آيه «كان الناس امه واحده ...» به آن اشاره ميكند، قبل از زمان حضرت نوح بوده و كتاب آن حضرت در ميان اهل آن عصر حكومت كرده است.
و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه بغياً بينهم
سابقاً گفتيم كه منظور از اختلافي كه در اين جمله ذكر شد و اختلاف در خود دين از ناحيه حاملان آن است و چون اصل دين از فطرت است، چنانچه از آيهي30 از سورهي روم كه ميفرمايد: «فاقم وجهك للدين حنيفاً فطره الله التي فطر الناس عليها» استفاده ميشود، بنابراين اختلاف در آن، فطري نسيت، فلذا خدا آن را ببغي و تعدي نسبت داده است.
از اين تعبير كه ميفرمايد: «الا الذين اوتوه» معلوم ميشود كه منظور آيه، اشاره به اصل ظهور اختلاف در كتاب آسماني است، نه اين كه هر كس از راه راست منحرف شود، يا متدين به دين الهي نشود، انحرافش از روي بغي و سركشي است، چه بسياري از اشخاص كه بدين حق راه نيافتهاند، امر بر ايشان متشبه شده و راه راست را تشخيص نداده و معذورند، ولي كسي كه از روي تعدي و سركشي از جادهي حق و حقيقت منحرف شود، هيچگاه معذور نخواهد بود.
در آيهي 24 از سورهي شوري ميفرمايد: «انما السبيل علي الذين يظلمون الناس و يبغون في الارض بغير الحق اولئك لهم عذاب اليم» و در آيهي102-106 از سورهي توبه ميفرمايد: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسي الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم» تا آنجا كه ميفرمايد: «و آخرون مرجون لامرالله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم والله عليم حكيم» و در آيهي 98 از سورهي نساء ميفرمايد: «الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيله و لا يهتدون سبيلاً فاولئك عسي الله ان يعفو عنهم و كان الله عفواً غفورا»
ديگر آنكه فطرت با اشتباه و غفلت ميسازد، ولي با تعمد و بقي نميسازد و لذا بغي، به دانشمندان و كساني كه آيات الهي بر ايشان ظاهر شده، اختصاص يافته است. در آيهي 39 از سورهي بقره ميفرمايد: «والذين كفروا و كذبوا بآياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون» و نظير آن در قرآن شريف زياد است كه كفر كافران مقيد به تكذيب و انكار آيات الهي شده و بعد از آن تعديد به عذاب شده است (و روشن است كه تكذيب و انكار بايد مسبوق به علم و اطلاع باشد)، خلاصه منظور آيه اين است كه منشا اختلافات ديني اين بوده كه حاملين كتاب دانسته و فهميده از روي بغي و سركشي در كتاب خدا و نواميس پروردگار ايجاد اختلاف نمودند.