بخشی از مقاله

عرفان چیست

مقدمه
معمولا وقتی صحبت از عرفان به میان می آید ، و سوال این که عارف کیست؟ پرسیده می شود ، بحث از گروه هایی به میان می آید که هر چند یک انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمی شود و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند ولی در همه ی فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند ، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعی هستند.


این گروه ها با داشتن و اختراع کردن گونه ای جدید از رفتار ها ، آداب ، نحوه لباس پوشیدن و ... خود را به عنوان یک فرقه ( گروه ) مخصوص مذهبی و اجتماعی معرفی می کنند.
که باعث ایجاد مشکل و صدمه به دین و مذهب اسلام می شوند. از این رو ، این گروه ها را (مانند صوفیه) باید شناخت و از رشد این گروه ها جلوگیری به عمل آورد.


هدف گردآوری این پروژه شناسایی نحوه رفتار گروهی از فرقه های مذهبی به نام صوفی است که ، ما را در شناسایی هر چه بیشتر این گروه ها و فرقه ها یاری می دهد.

عرفان چیست:
عرفان در لغت به معنای شناخت وشناسایی است.ودر اصطلاح ،روش وطریقه ویژگی های است که برای دستیابی وشناسایی حقایق هستی وپیوند و ارتباط انسان با حقیقت بر شهود ،اشراق، وصول واتحاد با حقیقت تکیه دارد ونیل به این مراتب را از طریق استدلال وبرهان وفکر ،بلکه از راه تهذیب نفس وقطع علایق از دنیا وامور دنیوی وتوجه تام به امور روحانی ومعنوی ودر راس همه مبدا وحقیقت هستی می داند.


برای روشن شدن مکتب عرفان، بهتر است مروری داشته باشیم بر پاره ای از تعرف ها که از سوی اهل عرفان و یا عرفان پژوهان برای « عارف » بیان شده است . چه تعریف عارف از آن جهت که عارف است در واقع ملازم با شناسایی « عرفن» می باشد .
عبدالرزاق کاشانی می گوید : « عارف کسی است که خداوند شهود زات ، صفات ،

اسماء و افعال خود مفتخرش کرده باشد ، پس معرفت حالی است که از شهود پدید می آید.»
عبدالرحمن سامی گفته است: « بعضی می گویند: عارف کسی است که فنای در حق یافته و هنوز به مقام بقاء بالله نرسیده باشد، و از مقام تقلید به مقام اصلاق سیر ننموده ... و این به طریق حال و مکاشفه بر او ظاهر گشته باشد نه به طریق مجرد و علم و معرفت حال».
و باز می گوید « قلب عارف برای خدا و کالبدش برای خلق خداست»


از بایزید بسطامی می پرسیدند : علامت عارف چیست ؟ گفت : « از یاد او خسته نشود و از حق ملول نگردد و با غیر او انس نگیرد. کسی که به مقام عرفان خدا باریابد از هر چه که او را از حق باز دارد دوری می گزیند.»
حافظ می گوید:
عارف از پرتو می راز نهانی دانست گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل و بر کار بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست

ویژگی های مکتب عرفان:
الف ( در این مکتب تنها بر علم تکیه نمی شود بلکه عمل اصل و اساس کار است و علم خود نتیجه و محصول عمل است یعنی برای رسیدن به آگاهی عرفانی باید مراحلی را پشت سر گذاشت و به سیر و سلوک پرداخت.


ب) اعتقاد به حقیقت جهان خارج وحدت واقعی این حقیقت و این که حقیقت ظاهری دارد و مظاهری و نیز باطنی دارد که در آن حقیقت محض با وحدت کامل خود از هر گونه تفرقه و کثرتی منزه است.
ج) اعتقاد به اصالت ارتباط حضوری و شهودی میان انسان و حقیقت و در عین قبول علم های حصولی و ارتساحی.
د) بلور و اعتقاد به یک حقیقت واحد و عینی که هدف هر عارف ، وصول به آ« و اتحاد و فنای در آن است .


ه ) رابطه ی ممتاز انسان با حقیقت کلی جهان و امکان وصول و اتحاد و فنای وی در آن حقیقت و بقایش با آن .
و) اعتقاد به ریاضتو مجاهره.
ز ) تکیه بر مساله عشق به عنوان یک عنصر اصلی و اساسی در حیات عارف.
تصوف چیست ؟
تصوف در لغت مشتق از صوف ( به معنای پشم گوسفند) است و صوفی را از آن روی صوفی گفته اند که لباس پشمینه خشن بر تن می کند . سهروردی می گوید تصوف یعنی پشمینه پوشیدن اشتقاق تصوف از صوف از هر اشتقاق دیگری مناسب تر است چنان چه می گویند تَقَتصُّ یعنی جامه برتن کردن پس صوفیان را به لباس ظاهرشان منسوب کرده اند که از هر نسبتی روشن تر است.
بیشتر محققان این تعریف را ازصوفی و تصوف پسندیده اندو ظاهراً با قواعد دستوری هم سازگار تر از سایر اشتقاق هاست و علت انتساب این قوم به پشمینه پوشی این بوده که از پیش ، این لباس، پوشاک زاهدان و پرهیزگاران و نیکان به شمار می رفته است و صوفیان نیز این پوشاک را برای خود برگزیده اند... . عده ای دیگر می گویند تصوف و صوفی از صفا برآمده است زیرا صوفی

کسی است که با صفا و پاک درون باشد و تصوف یعنی صافی شدن از آلایش ها و آلودگی های جهان مادی . البته از نظر دستوری این نظر درست نیست زیرا بر آمدن صوفی و تصوف از صفا با قواعد زبان تازی سازگار نیست گویا برخی صوفیان از پشمینه پوشی و نسبت بدان خشنود نبوده اند و انتساب خود را به صفا بیشتر می پسندیده اند. چنانکه ابولعلاء معری به این مطلب اشاره کرده می گویند : صوفیان خشنود نیستند که نسبتشان به پشمینه پوشی باشد بلکه ادعا می کنند که ایشان از اطاعت خدا پاک و صافی شده اند.
البته تعاریف و اشتقاقت دیگری هم برای تصوف وجود دارد که از بیان آن صرف نظر می کنیم.


نقش اصلی تصوف :
نقش اصلی تصوف این است که به انسان یادآوری می کند که او ف الوقایع چه کسی است و او را از رویاهای و اوهام زندگی روزمره بیدار می کند و نفس او را از رندان ها و حصارهای و همی نفس رهایی می بخشد. تصوف از طریق تمسّک به فطرت حقیقی انسان ، نیازهای حقیقی او را برآورده می کند ، و البته آنچه که انسان به عنوان نیاز تحت تأثیر انطباعات و صور خارجی همواره از عالم خارج دریافت می کند و به آن ها وابستگی می یابد
نقش اصلی تصوف:


نقش اصلی تصوف این است که به انسان یا آوری می کند که او فی الواقع چه کسی است
واو را از رویا ها واوهام زندگی روزمره بیدار میکند.ونفس اورا از زندان هاو حصارهای وهمی نفس

رهایی می بخشد.تصوف از طریق تمسک به فطرت حقیقی انسان ،نیاز های حقیقی اورا برآورده می کند،والبته آنچه که انسان به عنوان نیاز تحت تأثیر انطباعات و صورخارجی همواره از عالم خارج دریافت می کند و به آن ها وابستگی می یابد، مورد نظر تصوف نیست. آدمی چون دقیقا خود را نمی شناسد دائماً در پی ارضای این نیازهای عرضی است. تصوف به انسان یادآوری می کند که در پی تحقق نیازهای فطری خود باشد و ریشه های تعلق به عالم خارج را قطع کند و در فطرت خدایی

ریشه بدواند، فطرتی که در صمیم قلب او مقیم است. تصوف ، آدمی را از مرتبه ی مادون (اسفل السافلین) عدکت می دهد تا دیگر بار او را به مقام کمال ازلی (احسن تقویم) بازگرداند و انسان در آن مقام والا، آنچه را که در برون جست وجو می کرد ، در درون خود بیابد ، چرا که پس از اتحاد با خداوند از «عدم» برآمده است . چنانکه حافظ می فرماید:


سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد و آنچه خود داشت، زبیگانه تمنا می کرد
آدمی برای رسیدن به جام جمشید درونش ، باید نفس اماره ای را که حجاب آن جام است ، از بین ببرد. چنانکه بایزید بسطامی گفته است: « دنیا را سه طلاقه دادم و یگانه را ، یگانه شدم. پیش حضرت ایستادم، گفتم : بار خدایا !جز از تو کسی ندارم و چون تو را دارم ، همه را دارم . چون صدق من بدانست، نخست فضل که کرد ، آن بود که خاشاک نفس از پیش من برداشت».


تصوف اساساً در باره ی سه امر سخن می گوید: ذات خداوند، فطرت انسان و فضایل روحانی . فقط از طریق این سه امر ، معرفت به خداوند حاصل و انسان شایسته مقام احسن التقویم شده ، کاملاً آیینه ی تجلی اسماء و صفات خداوند می گردد . این سه ، ارکان همیشگی تصوف و همه ی طرق اصلی عرفانی هستند.


تعالیم تصوف آموزه هایی است که به ترسیم سیمای کلی عالم می پردازد تا سالک، برای رسیدن به حضور الهی و نیل به ابدیت واقعی ، سلوک خود را به انجام رساند:
« دل از جان پرسید که اقل این کار چیست ؟ آخر این کار چیست ؟ و ثمره ی این کار چیست؟ جان، جواب داد که اول این کار فناست و آخر این کار، رضا استو ثمره ی این کار بقاست».
طریقت عرفانی اسلام مسیری است که در طی آن ، آدمی نفس اماره را قربانی می کند تا در الوهیت تولد مجدد یافته، به وسال و اتحاد با خداوند نائل گردد.
مقامت صوفیان


یکی از قدیمی ترین و زیباترین گزارش ها در مورد مقامات تصوف، مقامات اربعین ابوسعید ابی الخیر ، عارف بزرگ قرن پنجم هجری است . به دلیل اهمیت این گزارش کهن و آسانی و زیبایی و وضوح آن متن کامل آن را ذیلا نقل می کنیم تا مستقیماً با تجربه و توصیف یکی از صوفیان بزرگ از این مقوله، از زبان خود آنان، آشنا شویم.


« بِسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین . شیخ سالک ناسک سلطان الاولیاء و المحققین ابوسعید ابوالخیر. نورالله روحه- فرمود که صوفی را چهل مقام بباید تا قدم او در کوی تصوف درست آید.
مقام اول : «نیت» است. صوفی را باید که نیت جنان بود که اگر دنیا و نعمتش، و عقبی و جنتش، و بلا و محنتش بدونشان دهد- دنیا و نعمتش به کافران ایثار کند و عقبی و جنتش به مومنان ایثار کند و خود بلا و محنت اختیار کند.


مقام دوم : « انابت » است. اگر در خلوت باشد ، خدا را ببیند ، تغیّر عالم سر ایشان را نجنباند و بلای حق، مرغ مهر ایشان را نپراند.
مقام سوم: « توبه» است. همه ی خلق توبه کنند از حرام و حرام نخورندتا در عذاب گرفتار نیایند. ایشان توبه کنند از حلال تا در حرام و شبهت نیفتند.
مقام چهارم : « ارادت » است. همه عالم راحت خواهند و با آن مال و نعمت و ایشان تا بیست ، نیست کنند.


مقام ششم:« مراقبت» است. مراقبت، نگاه داشتن بود نفس خود را در خلوت تا لاجرم پادشاه عالم، معصوم دارد ایشان را از معصیت.
مقام هفتم :« صبر» است. اگر بلای کونین برایشان گمارند، اندر آن آه نکنند و اگر محبت عالمیان بر ایشان فرود آید، جز در کوی صبر راه نکنند.
مقام هشتم: « ذکر» است. به دل او را دادند و به زبان او خوانند. هرگز که درمانند، راه جز به درگاه او ندانند.
مقام نهم:«رضا» است . اگر شان برهنه دارد، خشنود باشند و اگرشان گرسنه دارد خشنود باشند و هرگز در کوی اختیار منزل نکنند.
مقام دهم:« مخالفت نفس» است. هفتاد سال نفس های ایشان می نالد در آرزوی یکی نعمت و نیابد مگر رنج و محنت.


مقام یازدهم « موافقت» است. بلا و عافیت و عطا و متع به نزدیک ایشان یکی بود.
مقام دوازدهم:«تسلیم» است. اگر تیر قضا از کمنگاه بلا بر ایشان تاختن آرد ، خود را در منجنیق تسلیم نهندو پیش تیربلا باز شوند و جان و دل خود را سپرسازند و در برابر تیر قضا باز ایستند.
مقام سیزدهم:«توکل» است . نه از خلق چیزی خواهند و نه از روی حق. او را از بهر او پرستند و سوال و گفتار در میان نه . لاجرم پادشاه عالم ایشان را به آرزو رساند به وقت حاجت و شمار در میان نه.


مقام چهاردهم:«زهد» است.از همهی دنیا مرقعی دارند به صد پاره از کر باس و گلیم و نمد پاره. آن مرقَع به نزدیک ایشان فاضل تر است از سقلاطون و مقراضی هزار باره.
مقام پانزدهم:«عبادت» است. همه روز مشغول باشند به خواندن قرآن و تسبیح، و همه شب ایستاده باشند تن هایشان در خدمت کوشان ، دلهاشان از عشق و محبت احدیت جوشان، سرهاشان از پی مشاهده ی ملک خروشان..


مقام شانزدهم:«ورع» است. از هر طعامی نخورند و از هر لباسی نپوشندو با هر کسی ننشینند. جز صحبت حق تعالی نگزینند.
مقام هفدهم : «اخلاص» است. همه شب نماز کنند و همه روز روزه بگیرند. چون نفس ایشان در طاعت نیاید و طاعت بینند. پنجاه ساله طاعت به یکی شربت آب بفروشند و به سگی یا کسی بدهند. آنکه گویند: ای نفس دانستی که آنچه تو کردی، خدای را نشاید.


مقام هجدهم : « صدق» است . یک قدم به راستی ننهند و یک نفس به جز راستی نزنند. زبانشان از دل خبر دهد و دلشان از سر خبر دهد و اسرارشان از حضرت حق خبر دهد.
مقام نوزدهم:«خوف» است. چون در عدل او نگرند. از بیم بگدازند و به طاعت هیچ امید نه.
مقام بیستم :« رجا» است. چون در فضل او نگرند، از شوق می نازند و بیم فَزَح در میان نه.
مقام بیست و یکم:«فناء» است. نفس خویش را در بوته ای بگذارند و از هرچ ه مادون اوست، فنا شوند. زبانشان حدیث دنیا نگوید. جز نام او بر زبان ایشان نرود. تن هایشان جز به طاعت نجنبد . سرهاشان جز به حضرت او جولان نکند.


مقام بیست و دوم :« بقاء» است. اگر به راست نگرند، حق را بینند و اگر به چپ نگرند، حق را بینند. در همه حال او رابینند. باقی گردند به بقای او ، راضی گردند به قضای او شادی کنند به فضل و عطای او.
مقام بیست و سوم:«علم الیقین» است. و چون به دیده ی علم الیقین در نگرند، از علی ثری بینند و هیچ حجاب در میان نه.
مقام بیست و چهارم :« حق الیقین» است. چون دیده ی حق الیقین در نگرند، از همه مصنوعات و مخلوقات در گذرند و بی چون و چگونه ، در حق نگرند و حجاب در میان نه.
مقام بیست و پنجم:« معرفت» است . از همه کونین و عالمیان ، حق را شناسند و اندر شناختشان تهمت نه.
مقام بیست و ششم :«جهد» است. به دل و جان او را می پرستندو در طاعتشان، شبهت نه.
مقام بیست و هفتم:«ولایت» است . دنیا و آخرت در همتشان نگنجند و همه ی بهشت و نعمت در دیده ی ایشان به ذره ای نسنجد.


مقام بیست و هشتم:« محبت» است. از همهی کون دوستیشان با یکی بود. محبتشان یکی بود زیرا که ظاهر و باطنشان با یکی بود. تن هاشان از شوق می گذارد. دل هاشان در حضرت حق نازد. نه اندیشه ی فرزند دارند و نه از آن عیال و نه اندیشه ی دنیا دارند و نه از آن مال.
مقام بیست و نهم:«وجد»است. در دنیاشان نیابند، در گورستانشان نیابند، در قیامتشان نیابند. بر صراطشان نیابند در حضرت صمدیت باشند. آنجا که ایشان باشند . حق باشد و ایشان.


مقام سی ام :«قرب» است . اگر گویند بار خدایا همه ی اهل کفر و طغیان را و همه ی شرک و عصیان را در کار ما کن. پادشاه عالم گفتار ایشان رد نکند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید