بخشی از مقاله
چکیده
صلح، از جمله مهمترین ضرورتها و نیازهای جهان امروز تلقی میشود. بنابه نظر بسیاری از صاحبنظران و اندیشمندان تربیتی، آن را بایستی جزء مهمترین اهداف تربیتی بهشمار آورد. چنین به نظر میآید که اهمیت این موضوع برای جوامع مسلمان دو چندان باشد؛ چرا که به دلایل مختلف، صلح در اینگونه جوامع در معرض خطر قرار دارد. از جمله مهمترین دلایل این امر میتوان به نوع قرائتهای اسلامی رایج در اینگونه جوامع اشاره کرد.
برای این منظور، گمان میرود تدوین برنامهی آموزشی مبتنی بر صلح بتواند از بار نزاع در این جوامع بکاهد و بستری را برای رسیدن به گفتوگو فراهم سازد. بنابراین دغدغه و مسأله اصلی محققین در رابطه با صلح و آموزش آن، نوع نگاه قرائتهای مختلف اسلامی است. بر اساس این دغدغه، مطالعهی حاضر در صدد است تا امکان صلح و آموزش آن را بر اساس مبانی فلسفی عرفان اسلامی به عنوان یکی از مهمترین نحلههای فکری موجود در تاریخ جهان اسلام تبیین نماید. از اینرو پرسشهای این مطالعه عبارتند از:
-1 عمدهترین مفروضههای فلسفی عرفان اسلامی چه هستند؟
-2 دلالتهای این مفروضهها برای آموزش صلح، چه میتوانند باشند؟
مطالعهی حاضر یک پژوهش کیفی است؛ که به روش تحلیلی - استنتاجی در ابتدا به استخراج و توصیف مفروضههای بنیادین عرفان اسلامی پرداخته است، سپس به استنتاج دلالتهای تربیتی این مفروضهها برای آموزش صلح، کوشیده است. نتایج پژوهش حاضر، گواه بر این بوده است که اصل وحدت، اصل ظاهر و باطن، عشق و زیبایی، فطرت، تزکیه و تهذیب و دلالتهای آنها، شرایط و بستر تربیتی مناسبی را برای به حداقل رساندن دشمنی و دگرگونسازی مفهوم دشمن فراهم کرده و در نتیجه تحقق صلحآموزی را در نظام تعلیم و تربیت به ویژه تربیت دینی، امکانپذیر میسازد.
مقدمه
اسلام، در تبیین و چگونگی تعامل افراد انسانی با محور قرار دادن اصل صلح و ثبات در جوامع، پیروان خویش را به رعایت آرامش و سلامت فرا خوانده است و هر اقدامیکه صلح و سلامت جامعه را بهم زند، آن را پیروی کردن از گامهای شیطان دانسته است. چنانکه در قرآن آمده : - بقره: - 208؛ ای کسانیکه ایمان آوردهاید، همگی در صلح و آشتی درآیید و از گامهای شیطان پیروی نکنید که او دشمن آشکار شما است. در نگرش عرفانی نیز بر این امر اشاراتی رفته است. دعوت انسانها به وحدت، و نگریستن به هستی از نظرگاه وحدت، نکتهی کانونی اندیشهی عرفانی است که از رهگذر آن افراد انسانی به درک نظرگاههای متفاوت یکدیگر می-رسند.
بهنظر، درک این تفاوتها، آرامشی به انسان دست میدهد که میتواند با خود،صلح و تحملِ زیستن در کنار دیگران را فراهم نماید. چنانچه این وحدتنگری ره به تفاهم نبندد، دستکم میتوان امید به توافق داشت. از این جهت در عرفان اسلامی، بحث انسان و شناخت ابعاد وجودی او، و همچنین مفروضههای بنیادینی که این نحله از اندیشهی بشری بر آن استوار شده است، میتواند راهگشای بشر برای رسیدن به صلح و آرامش باشد. در اندیشهی عرفانی، عشق، نقطهی پرگار هستی و کلید زایندهی کائنات و عنصر رازگون پیدا و پنهانی است که لوح و قلم را به حرکت درآورده و این همه طبایع گونهگون را نقش زده است
راست گفته است شاعر که:
یک نکته بیش نیست غم عشق و وین عجب // کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
زیرا رنگآمیزی خیره کنندهی گیتی از اوست. این عنصر شگفت در هر زمان، مکان و فرهنگی رد پای خویش را بر جای نهاده، و میتواند راه رسیدن به وحدت را برای بشر هموار کند. از این جهت عارفان اسلامی امثال: ابوسعید ابوالخیر، سنایی، عطار، مولوی، سعدی، حافظ و دیگران در تعلیمات خود به این مسأله پرداختهاند. اما مسأله چیست؟ ضرورت پرداختن به صلح، چه میتواند باشد؟ آیا عرفان اسلامی به صلح پرداخته است؟ مفروضههای بنیادین عرفان اسلامی در مورد صلح چه میتواند باشد؟ و دلالتهای این مفروضهها برای آموزش صلح، چه میتواند باشد؟
سؤالاتی از این دست نشان میدهد که صلح و آموزش آن میتواند برای بشر امروز که جنگ و خشونت تا پشت در خانهی او کمین کرده است، ضرورتی حیاتی باشد. گمان محققین براین است که عرفان اسلامی دارای ظرفیتی است که در این باره میتواند راهنمای بشر امروز باشد.
جامعهی امروز آکنده از عدم تحمل یکدیگر، خشونت در برخورد و مسائلی از این قبیل است. به نظر میرسد یگانه راه ممکن برای علاج بیماریهای اجتماعی موجود، همانا رویکرد عرفانی باشد. اما مبارزهی نوع دوم؛ در پروراندن آگاهی مردم و برانگیختن نبوغ و امید به حیات و زایش هنر در تکوین تمدن است؛ تاریخ براین ادعا شاهدی صادق است. در عصرکنونی که عصر روابط و فنآوری است و از دهکدهی جهانی نه، بلکه از "مشت جهانی"5 بحث میشود، باید با منطق "گفتوگو" با دیگران روبهرو شد. عارفان از جمله کسانی بودهاند که مبارزهی نوع دوم میان آنها تجلی یافته است.
صلح، در نگاه عارفان اسلامی
عارفان مسلمان هر یک به فراخور اندیشهی خود به مسأله صلح توجه کردهاند. از آن میان، دو تن از عارفانی که به این امر بیشتر متمرکز شدهاند جلال الدین مولوی و ابوسعید ابوالخیر است. مولوی یکی از معماران تجدید حیات دینی و احیاگر حیثیت انسانی است که مؤلفههایی چون؛ انسانگرایی، معرفت، صلح و عشق را هستهی مرکزی و محور اندیشهی عرفانی خود قرار داده است.
مولوی اعتقاد دارد که انسان تا خود را از زنجیر اسارت افکار و اندیشههای تلقینی و افتادن در دام تعصب و همچنین تخیلات واهی نرهاند، نمیتواند به آزادی و آزادگی برسد . از دیدگاه مولانا و عرفان او، آنچه مهم است انسان است، نه عقاید و پایگاه او؛ زیرا انسان نقطهی مرکزی و فلسفهی وجودی عالم هستی است. مولوی بعد از اصالت انسانیت به معرفت انسان توجه دارد؛ زیرا معرفت نردبان تکامل بشری است و بشر را نماد تجلّی حضرت حق میکند و انسانهای صاحب معرفت مردان بزرگ تاریخ بشر بودهاند و در زمین وجود مردم بذر صداقت و محبت و عشق و حقیقتپرستی و همچنین دعوت به صلح، را کاشتهاند.
بنابراین از نظر مولانا و عارفان اسلامی عوامل گوناگونی در گفتوگوی بین آدمیان و ادیان مختلف مؤثرند که در ابتدا از دو گوهر معرفت و آزادی میتوان نام برد. انسان صاحب معرفت که به مقام خودشناسی رسیده است، خود را از زنجیر اسارت افکار و اندیشههای تلقینی و تقلیدی و تعصب رهانیده و آزادی و حریت درونی و برونی را بدست آورده است. اینگونه انسانها کف کثرات را کنار زدهاند و به آب زلال وحدت رسیدهاند، همچنین از قشریگرایی و تعصب دست شسته و به مغز هستی که وجود مطلق و جان جهان و جهان جان است، رسیدهاند - خالدیان، بیتا: . - 78 چنانچه عین القضات همدانی میگوید:
آنکس که هزار عالم از رنگ نگاشت // رنگ من و تو کجا خرد ای ناداشت
این رنگ همه هوس بود یا پنداشت // او بیرنگ است رنگ او باید داشت
با این وصف، مولانا به جنگ دیدگاهها و مذاهب خاتمه داده و معتقد است اینگونه جنگها حاصل عدم معرفت وسطحینگریهایی است که ممکن است در اندیشههای یک متشرع، عارف، و حکیم دیده شود. آن وقت است که دیگر ما بین حکیم و عارف هیچ اختلاف و مباینتی نیست، جز اینکه یکی از دانستهها میگوید و دیگری از دیدهها، چنانکه در نظر خالی از غرض و مرض نیز مابین صوفی و متشرع همین فرق است که یکی از دیده میگوید و یکی از شنیده؛ و همچنین انسان در تکامل علمی و روحانی به مقام و منزلتی میرسد که پیش او کتاب تکوینی عالم وجود با کتاب تشریعی انبیاء و مبعوثان الهی جمله به جمله و حرف به حرف منطبق میشود و همین حال و مقام است که نه تنها صوفی و متشرع و عارف و فیلسوف با یکدیگر آشتی میکنند که همهی جنگها و خصومتها و دو رنگیها که مابین ارباب مذاهب و ادیان و ملل اسلام است، به صلح و صفا و دوستی و یکرنگی، بدل میگردد
به قول مولانا:
صبغه االله هست خم رنگ هو // پیسها یکرنگ گردد اندر او
که اشاره به این آیه از قرآن مجید نیز دارد که: "صبغه االله و من أحسن من أالله صبغه و نحن له عابدون" - بقره، - 137؛ "رنگ-آمیزی خدا است که به ما رنگ فطرت ایمان و توحید بخشیده است. رنگی خوشتر از ایمان به خدا نیست. ما او را می-پرستیم". شیخ ابوسعید ابوالخیر نیز در این دیدگاه با مولانا همفکر و هم عقیده است و اعتقاد دارد که این اختلافها برخاسته از عدم معرفت و شناخت است. چون هر یک به مقصود و مطلوب خویش برسند، خواهند دانست که حقیقت یکی بیش نیست، در نتیجه نزاعها و اختلافها با شناخت وحدت، یکی میشوند. البته عامل دیگری که عارفان بدان اشاره کردهاند، آزادی است. به همین دلیل گفته شده: "در اندیشه گرفت نیست درون عالم آزادی است"
هیچکس حق ندارد به بهانههای واهی از آزادی افکار و اندیشهها جلوگیری کند. از سوی دیگر به تعبیر مولانا، انسان خود قید و بندهایی را به نام قراردادهای اجتماعی یا ناموس قوم و قبیله برای خود میتند و حمایت از آن قراردادهای ساختگی را وظیفهشناسی نام می-گذارد و برای اجرای کامل آنها، تعصب و سختگیری را بهکار میگیرد و چون بدین ترتیب نمیتواند برای قراردادها یا افکار دیگران احترام قائل شود، ناگهان میبینی موسئی با موسئی در جنگ میشود حال آنکه تعصب و سختگیری جز خامی و مایه خونآشامی چیز دیگری نیست:
سختگیری و تعصب خامی است // تا جنینی کار خونآشامی است