بخشی از مقاله
مقدمه
آقای ایزدپناه: مباحثی که تاکنون در محور «عرفان، برهان و قرآن» مورد بررسی قرار گرفت، مباحث پایه ای و نظری، برای سلسله مباحث عملی و عینی تر بوده است که از این جلسه شروع می¬شود. به عقیدة من رابطه این بحث با «برهان، عرفان و قرآن» مشخص است. پرسش
اساسی را به این صورت می¬شود مطرح کرد که با رابطه عرفان با معنویت در جهان امروز چیست؟ یعنی عرفانی که در غرب مطرح است، و عرفانی که در دین اسلام مطرح بوده، آیا این عرفان برای معنویت جهان امروز و نیازهای روحی و روانی و به خصوص معنوی کافی است یا نه؟ تقریبا دو نگرش عمده می توان به این سئوال پاسخ گفت، یک نگرش این است که ما با صرف فرهنگ اسلامی و فرهنگ قرآنی و سنت اهل بیت می توانیم معنویت جامعه امروز جهانی را تأمین کنیم. بنابراین
عرفان به معنای متداول اگر نباشد هم مشکلی به وجود نمی¬آید. شاید در مقطع تمدن اسلامی و همچنین تمدن غربی بتوان مطلع هایی را بعنوان شاهد مثال مطرح کرد، یعنی در یک دوره اصلا عرفان مطرح نبوده و در عین حال معنویت حاکم بود و نیازهای معنوی مردم تأمین می شد. پاسخ دیگر یا گرایش دیگر این اس که ما بدون عرفان هرگز نمی توانیم معنویت جامعه را و معنویت جوامع
امروز را تضمین و تأمین کنیم. بحث امشب نظریه و تئوری دوم است که علی القاعده بدون عرفان به مفهوم متداول کلمه هم می توان معنویت داشت و نیازهای معنوی امروز را پاسخ گفت. تئوری دیگر و نظریه دیگر ـ که نظریه جناب آقای مهندسی است که در فردا شب خواهد بود. ـ این است که ما بدون عرفان، بدون فرهنگ و تمدن عرفانی به مفهوم متداول کلمه که در حوزه های علمیه و در
دانشگاهها و حتی در جهان امروز در غرب مطرح است، نمی توانیم نیازهای معنوی نسل امروز و جامعه امروز را پاسخ دهیم. نظر دست اندرکاران این جلسات، یعنی اجلاس امشب و فردا شب، این بود که ابتدا نظریه پردازان محترم، یعنی جناب آقای دکتر یثربی و حجت الاسلام والمسلمین استاد مهندسی، دیدگاههای خودشان را مطرح کنند. تا بعد که سیر بحث مشخص می شود.
جناب استاد یثربی پایه گذار فلسفه عرفان به زبان فارسی در ایران می باشند و شاید همین بزرگوار بودند که در حدود بیست سال پیش، با کتاب فلسفه عرفان باب این بحث را در ایارن گشودند. و از جمله از آثار دیگر ایشان سلسله مباحثی در شرح موضوعی دیوان حافظ، آب طربناک و پس از آن شرحی است که بر رساله قیصری دارند که مجموع این مباحث نشان می دهد که استاد، بصورت عمیق در عرفان کار کرده اند و یکی از افراد مجرب و تئوری پرداز بسیار بزرگوار در ایران پیرامون عرفان می باشند. در خدمت استاد هستیم که مباحثشان را مطرح بفرمایند:
امکان تکامل علوم انسانی، همانند علوم و فنون تجربی
آقای یثربی: در ابتدا عرض کنم غرض از برپایی این محافل این است که ما فکر نکنیم که همین که هستیم باید باشیم، بلکه انشاء الله باید به این سمت حرکت کنیم که چه بسا بتوانیم چیزی بشویم که هنوز هیچ کس به خیالش نمی رسد. چنانکه ما به عنوان بشر این تحول غیر قابل تصور را در
علوم و فنون تجربه کردیم. مثلا در چهار قرن پیش شرایط امروز به ذهن هیچ کس نمی رسید، یا در یک قرن پیش به ذهن هیچ کس نمی رسید که حوزه علمیه قم اینهمه امکانات را در اختیار بگیرد، و به مخیله شان هم خطور نمی کرد. پس باید توجه داشت که ما در علوم انسانی هم نباید دچار
غفلت شویم و نکنیم که هر چه باید داشته باشیم را داریم و هیچ آیندة بهتر از گذشته مان در انتظار ما نیست. غرض از همه این مناقشات و این جلسات این است که ما از وضع موجودمان به طرف آینده خیز برداریم. من مطمئنم به آینده بسیار روشنی راه خواهیم یافت که الان ما هیچکدام نمی توانیم تصور کنیم. بارها به من می گویند، چرا فقط مسائل را نقد می کنید و راه حل نشان نمی
دهید؟ من در جواب می گویم اینگونه نیست که تا این مسائل به ذهنم بیاید عنوان بکنم، بلکه به عقل خودم یک پیشنهادهایی هم می دهم ولی آن پیشنهاد نهایی ممکن است یک قرن یا دو قرن بعد به وسیله یک طلبه¬ای، یا استادی از یک جایی ارائه شود و کلا بصورت بنیادی وضع علوم انسانی ما را دگرگون کند. اما با این تلاشها ما هم در آن فضیلت بعدی شریک خواهیم بود. در حال حاضر ما باید وظیفة خودمان را انجام دهیم.
اجازه بدهیم در مقدمه بحث، اولا این سوء تفاهم را دفع کنم که بعضی ها فکر می¬کنند من بعضی جاها بنا به مصلحتی یک جور و در بعضی جاها بگونة دیگر صحبت می¬کنم. یعنی فکر می کنند من آدمی هستم که در یک جلسه از عرفان دفاع می¬کنم، و در جلسه¬ای دیگر بر علیه عرفان حرف می¬زنم. یک سوء تفاهم دیگر اینکه بعضیها اینگونه برداشت میکنند که من اصلا بگونهای
تعصبآمیز با عرفان مخالفم و به هر صورت میخواهم بهانهای به دست بیاورم تا به این مکتب حمله کنم. در حالیکه اینگونه نیست و بنده هنوز هم تمام وجودم با این مسئله درگیر است، من روحاً
عرفان را دوست دارم، بنده هنوز «ضرب زیدٌ» را هم نخوانده بود که در روحیهام این مسائل بوده و حتی جزو مسائل خانوادگیام بوده است، از قضا تصادف است یا هر چیز هست، نمیدانم؟ اولین دعایی هم که پدر بزرگ من برای من از یک شیخ خانقاه گرفته، دعای علم يا چيز ديگر بوده است.
در آن وقت من چهار، پنج سال بیشتر نداشتم، بالاخره با چنین محیطی آشنا بودم. الان هم خوشم میآید. من اقرار می کنم که خانقاههای متعددی رفتهام و با مشایخ متعددی گفتگو داشتهام. ما آن زمانی که در قم بودیم این اصلا چنین جوی حاکم بود، بلکه برعکس کاملا جو بر ضد این مسئله بود. در آن زمان فقط ما پنج نفر بودیم که دائما درگیر این مسائل بودیم، دو نفر هم در راه همین سیر و سفر عرفانی تصادف کردند و در سال 1355 از دنیا رفتند، ما در آن زمان مرتب در شهرهای
مختلف مثل مشهد، تبریز و... به دنبال اساتید این فن بودیم، ولذا من به عرفان علاقمند هستم و به جامعه هم توصیه می کنم چون عرفان اسلامی، مخصوصاً در ایران اسلامی و در سایة این توحید و تعالیم اسلامی یک ظرافت خاصی پیدا کرده است که عرفان نو افلاطونی این ظرافتها را ندارد. اما پس هنوز هم عرض می کنم هرچه من انکار بکنم الان همین اگر پخش شود اقلا صدها نفر در
اقصی نقاط کشور پیش خودشان شهادت می دهند که فلانی راست گفته است، خیلی ها با همین نام و با همین نسبت و با همین تهمت ما را می¬شناسند، البته من هم خوشم می آید و ابایی هم ندارم. همیشه هم تفننی هم می¬کنم. من هم مثل خیلی¬ها عاشقم که یک چوبه از این خاک به بالا بتوانیم برویم. ولی افسوس که نشده است این بیت سرودة خودم هست که ؛
یک چوبه از این خاک بالا نپریدیم از شهنه بپرسید سردار به چند است؟
از نام گذشتیم و به ننگي نرسیدیم ای رند مگر ننگ به چند، عاربه چند است
با دیده گریان من ای شوخ نگفتی دریایی از این رود نمکزار به چند است
به مناسبت ایام ولایت و ایام زیبا و باشکوه غدیر این بیت را هم که سه سال پیش در غدیریه گفتم می¬خوانم.
آب و آبادی عالم همه از فیض علی است
گرچه بنیاد جهان جمله سراب است و خراب
اگر آب و آبادی باشد از ولایت می آید ولی اگر آن را رها کنی دیگر در دنیا چیزی باقی نمی¬ماند
رابطه عرفان و دین با تقابل دین و سیاست در غرب
اما بحثی که من دارم این است که ما یک فضای بسیار روشنی داریم که در این فضا این کالا هم موجود است، اين كالا را از آنجا بجوييم اما عده ای می خواهند بصورت مستقل این کالا را به ما عرضه کنند و گاهی هم در مقابل آنچه که داریم قرار دهند، همانطور که کم کم این سئوال دارد جا میافتد که دین یا عرفان،کدام؟ این اتفاق تصادفی نیست، در غرب این اتفاق افتاده است. م
ن اعتراف می کنم که آدم غرب دوستی هستم و اگر کتابهای من را بخوانید شاید نسبت به من بدبین شوید و می گویید این آدم چقدر غرب زده است، من هنوز افسوس می خورم که چرا جامعه ما تفکر جدید غرب را تجربه نکرده است؟ و لذا من نام کتابم را «ماجرای غم انگیز روشنفکری در ایران» گذاشتم. غربیها با دینی روبرو شدند که نسبت به مسائل جامعه پاسخ عقلانی نداشت،
روشنفکران این دین را رها کردند، البته کار بدی هم نکردند. من معتقدم که به وظیفه¬شان عمل کردند، چون وقتی که آدم بفهمد یک چیزی باطل است، ملزم نیست که از آن دفاع کند، دلیلی ندارد که از آن دفاع کند. از همان روز که فهمیدی دین یا مذهبی باطل است، باید آن را رها کنی و
غربیها هم همین کار را کردند. دین مسیحیت از نظر ما هم باطل است. چون دینی است که از نظر اسلام منسوخ و تحریف شده است. ولی ما نسبت به غربیها بسیار احساسی برخورد می-کنیم، من بارها از اشخاص بسیار حساس شنیدم که مطلقا غربیها را چه مسیحی باشند و چه مسلمان، طرد میکنند، در حالیکه ما باید همدیگر را تحمل کنیم، معنای تسامح همین است.
اما معرفت بشری به هیچ قیمتی قابل فروش نیست. چنانکه آنها هم نمیفروشند. آنجا هم هر وقت تشخیص دهند، دو دو تا، چهارتا میشود، نمیآیند به ما بگویند شما بگویید دو دو تا هشت تا. برای همین هم هست که هر سال برای حفظ اصول لیبرالیزم و دموکراسی با هم پیمان میبندند، چون این اصول را صحیح دیدند نسبت به آن وفا دارند کما اینکه در مقابل اصول غیر صحیح وفادار نیستند. آن وقتی که دین را نقد کردند، دلایل دین تاب مقاومت نداشت. آنجا دینی که در دست مسیحیت غرب است فلسفه عقلانی یونان کلا از متن تفکر رانده شد و تفکر نوافلاطونیست حاکم شد.
نوافلاطونیست آمد و جای مسیحیت توخالی را گرفت. یکی از معجزات قرآن این است که بر تحریف مسیحیت تأکید میکند، ولذا اگر يك آدم باستان شناس، تاریخ شناس و کتاب شناسی بتواند تأیید کند که این کتابها را بشر نوشته است و متن آسمانی نیستند. همه دانشمندان قبول دارند که تنها دینی که متن آسمانی دارد دین ماست و این هم یکی از افتخارات ما است. آن کتابها را بشر
نوشته است و شبیه گزارش است، عین اینکه ما قرآن را نداشتیم و بجایش تاریخ طبری یا سیره ابن هشام و امثالهم را داشتیم. منتهی ابن هشام از یک واقعیت گزارش می دهد و انجیل آنها از مکاشفه خودش گزارش می کند، البته این مطلب که آیا مکاشفه چقدر درست باشد یا نادرست آن هم مشکل دیگری است. بنابراین در غرب با دینی روبرو شدند که نوافلاطونیت را قانون خودش کرده بود. دانشمندانی مثل برتراند راسل بی دین و ریتون متدین هر دو اقرار دارند که اگر چهار اصط
لاح نوافلاطونیت را عوض کنیم، مسیحیت میشود و اگر چهار تا کلمه مسیحیت را عوض کنیم نوافلاطونیت میشود. یعنی یک مکتب غیر عقلانی آمد در یک دین غیر عقلانی ادغام شد و یک جامعه قرنها با این ها زندگی کردند، تا اینکه یک باره سر بلند کردند و دیدند اصول و فروعشان عقلانی و مطابق با فطرت آدم نیست. حالا شروع کردند و دارند آمرزش نامه می فروشند، و با هزار جور دزد و کلک می خواهند بر گردة مردم سوار شوند. املاک مردم در قبضه اینها است.
سکولاریسم یک جهاد بر علیه خرافه بود، می گفت آقا باغ و باغچهام را و قدرتم را به من برگردانید. چرا باید در تصاحب شما باشد؟ اگر املاکم را به من بر نمیگردانی حداقل اندیشه ام را برگردان! کليسا می گفت: حق اندیشیدن نداری، ایمان بیاور تا قدرت اندیشیدن داشته باشی. بالاخره من هم آدم هستم، من که حیوان نیستم. مرا خدا آدم آفریده، تو چرا مرا برده می کنی. سکولاریسم
مثل یک انقلاب در مقابل یک سلطه بود که از تفکر گرفته تا ثروت و حاکمیت یکی یکی از مردم گرفته و در قبضه کرده بود. اول به خودش اجازه فکر کردن داد، میگفت: «من می اندیشم، پس
هستم» اما نمیخواست که تو بگویی که هستی! حتی در علوم هم میگفت که مسئله ریاضی و علومتان را باید از کلیسا بپرسید. شما خیال می کنید دعوای گالیله، دعوای گردش زمین بود. آنها میگفتند چرا این جواب را تو میدهد. اگر گالیله مهلت میداد آنها خودشان بعداً میفهمیدند زمین میچرخد و خودشان میگفتند زمین میگردد. اما آنها از این ناراحت بودند که چرا یک دانشمند دارد این حرف را میزند، در آن زمان مرکز دعوای علم و دین بسیار جدی بود. ما مشکلات آنجا را نداریم.
بنیادی نبودن دعوای علم و دین در اسلام
دعوای علم و دین ما مصنوعی است، چیزی است که ما درست کردیم، دین هیچ جا با علم دعوا نکرده است، دین ما با هزار زبان از ما التماس میکند که تعقل کنیم و علم هم غیر از تعقل چیزی نیست، مگر ریاضیات و فیزیک غیر از تعقل هستند. دین ما تنها دین عقلانی جهان است. آنجا دین عقلانی نبود. ولذا شکست خورد، ولی با فکر مردم نمیشود بازی کرد، دانشمندان آنر وز نگفتند
هیچ کس حق ندارد کلیسا برود، گفتند هر کس دلش خواست می تواند شب تا صبح مناجات کند. آن مناجات و احساسات را حفظ کردند، ولی آن حاکمیت دینی را نقد کردند و کنار زدند. بنابراین گفتند دین حق ندارد به ما علم و حکومت داری یاد بدهد. ما خودمان داریم دین برای تسکین خاطر کسانی است که ناراحتی داشته باشند.
تصویری از سابقه عرفان در غرب و مقایسه آن با اسلام
آنجا برای مسائل عرفانی دو راه پیش گرفتند. یکی راه «دین طبیعی» بود که سعی کردند دین عقلانی را ارائه دهند و موفق نشدند که افراطش در اگوست کنت بود. لذا راه دوم را پیش گرفتند و گفتند: «دین همین احساس است. ولذا از دین نمی توان معرفت و سیاست و علم را انتظار داشت. دین چیزی جز احساس نیست. این مسئله ناخودآگاه در جامعه ما هم نفوذ کرده است. و عده ای خیال می کنند دیندار بودن یعنی بی احساس بودن! اگر دنبال احساسات برویم، باید دیگر با دین
خداحافظی کنیم. این از آنجمله از مسائلی است که غرب با نقد و سکولار کردن دین، به ما القا کرد. و در حقیقت دین ناحق را از جامعه کنار زده ، بعضی ها خیال می کنند اگر ما هم به سراغ عرفان و احساس برویم، جامعه ما سکولار می¬شود. در حالی که آخر عرفان زیدبن حارثه است. من به همان پیغمبر(ص) قسم می خورم که اگر هزار بار هم ابن عربی معراج رفته باشد هنوز به گرد پای زید بن حارثه نمیرسد. ولی زید بن حارثه را عمومی نکرد. اگر عمومیت خواست دنبال این جور چیزها را میگرفت. داستان عثمان بن مظعون را همه میدانید. و سخن پیغمبر(ص) که فرمود: «رهبانیت در دین من نیست» را همه شنیدید.
جهاد، عقلانیترین ریاضت
میگفت ریاضت همان جهاد است. بهترین ریاضت برای بچههای ما جبههها بود که مطابق با ریاضت اسلامی هم بود. چون بارها به زبان آن بزرگوار جاری شده بود که رهبانیت دین من جهاد است. آیا بعد از جبههها جهاد تمام شده است؟ خیر، جبهه ساده ترین شکل جهاد بود. جهاد با بیعدالتی همیشگی است. «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلاء» یک دستورالعمل جدی است. پشت سرش
«ملئت ظلما و جوراً، یملأ الله فی الارض قسطا و عدلا» مسئله ای جدی است. اینجا ما بی طرف نیستیم و دائما درگیر هستیم. من حرفم این است که آیا می شود که ما مثل اروپای سکولار شده، دین مان را، با آن همه برنامه جهانی و ازلی و ابدی رها کنیم و به بشریت عرضه نکنیم، و از طرف دیگر دم از عرفان بزنیم؟ کدام عرفان؟! مثلا کی سی سال یا چهل سال عمر خود را در تألیف،
تحقیق هدر بدهد. الان هم باز سهروردی، من غلب قلندر هم بهترین آموزش سلوک به روش سهروردی یا این کتاب «از راه تا راز» را که مشغول نوشتن هستم و الان جلد سوم آن بیرون می آید، جلد چهارم آن را هم خودم عاشقانه نیت کردم، در حال و هوای جبههها بنویسم، معطل کردم یک فرصتی پیدا کنم، ببینیم به من یک فیلمی، اینهایی که خودم نه شهید شدم، نه به جبهه
توانستم بروم، می گویم اقلا با این فیلم ها خودم در آن حال و هوا قرار بگیرم که او بهترین حال و هوای عرفانی و ریاضت بوده است. ریاضت مبارزه است. اگر دلت ریاضت می خواهد بیا عمرت را صرف مبارزه کن. و این مبارزه از مبارزه با خودت شروع می¬شود، اول با چه کسی! اول با خودت. اول بیت المال را بفهم که مال چه کسی است. بفهم که دزدی هزار بار شرف دارد به بیت المال. میگویند عقیل بیشتر از سهم خود از بیت المال خواست و علی(ع) فرمود بیا برویم دزدی، عقیل
تعجب کرد، علی(ع) فمرود: اگر ما از یک مغازه دزدی کنیم، میتوانیم از صاحبش حلالیت بطلبیم، اما بیت المال، مال همه مردم است. این ریاضت است که اگر توانستی در مالت حرام نخوری و از ماشین دولتی استفاده نکنی. من فرماندة عالی مقامی را سراغ دارم که جانباز است و یک پایش را از دست داده است، اما از ماشین دولتی هم استفاده نمی¬کند! اینکه هم پا نداشته باشی و هم از ماشین دولتی استفاده نکنی، بهترین ریاضت است. نه اینکه روی ماشین نوشته باشد استفاده اختصاصی ممنوع، اما اقوام از آن به صورت شخصی استفاده کنند. هدف من این است که ما عرفان را در برابر دین قرار ندهیم، آنچه از عرفان می خواهید در دین هم وجود دارد. هر وقت
دیدید که دین چیزی کم داشت، آن وقت می توانید هر جا که خواستید بروید. مثلا به هند و حتی می توانید به اسرائیل هم بروید. اما دین چیزی کم ندارد، و از طرفی هم از ما ریاضت خنثی نمی¬خواهد. دین می¬گوید لازم نیست ورد بگویی. بیا محاسبه کن و ببین امروز چه خوردی، از حلال بود یا از حرام. ما شتر را با پالان میخوریم و ادعای عرفان هم می کنیم. و خصوص الحکم هم تدریس می کنیم. مشکل اصلی بار یک شتر است. من می خواهم بگویم از مسیر خارج نشویم،
نظریه میآید در آشفتگی برای برون شد، راه حل نشان میدهد. من جامعه را در شرایطی می بینم که با چیزی میخواهد خودش را گرفتار کند که به او مربوط نیست، و در شأن او هم نیست.
اسلام، معنویت متکی بر اصول و مبانی عقلانی
به نظر من اساس کار ما باید تکیه بر عقلانیت و معنویت متکی بر اصول و مبانی عقلانی یعنی اسلام باشد. باید این را محور قرار دهیم. از من پرسیدند چرا گرایش به معنویت زیاد شده است؟ در جواب باید گفت بشر همیشه دنبال معنویت بوده است. در تاریخ هیچوقت نبوده که بشر به دنبال معنویت نبوده باشد، اما شاید سئوال کنید که امروز با وجود تهاجم فرهنگی چرا مردم به طرف
معنویت رو میآورند؟ نقل می کنند که از سنایی پرسیدند طرفدار علی هستی یا عمر؟ گفت: اندوه شام و غصه چاشت در دلم حب و بغضی باقی نگذاشت. از بس غذا نخوردم، نمیدانم چه کسی را دوست دارم و با چه کسی دشمن هستم. مردم جامعه اگر در رفاه باشند فرصت اندیشیدن دارند. زمان شاه ایراد میگرفتند که چرا چپیها همه سرمایهدار هستند، دلیلش معلوم بود، آن
ها فرصت مطالعه داشتند. اما پسر یک کارگر که مدرسه نمیرفت تا کمونیست یا چپ بشود، الان جامعه این موقعیت را دارد تا به دنبال تربیت صحیح برود. ما این فرصت را از دست ندهیم. مطمئن باشید هجمهها معنویت را تقویت میکند. هجمه باعث میشود که این طرف رنگ و لعاب بهتری پیدا کند، جلوگیری از عزاداری، عزیزتر از عزاداری آزاد است. پس هجمهها هم خودش یکی از عوامل هستند. البته عوامل دیگری هم وجود دارد که دیگر معطلتان نمیکنم.
پرسش و پاسخ
ناکارآمدی عرفان در پاسخ به نیازهای معنوی روز
اما پرسش دوم؛ با وجود اینهمه نیاز به معنویت، آیا عرفان اسلامی میتواند پاسخگوی این نیاز باشد؟ جواب منفی است. من در جای دیگر هم نوشتم که با این عرفان به هیچ عنوان نمیشود جامعه را اداره کرد. ما همینکه مقداری از خواب و خوراک و پرحرفیهایمان بزنیم، همین ریاضت است.
همینکه به دین اسلام درست عمل کنیم. به همة خواستههایمان میرسیم. مگر در عرفان چه هست که در اسلام نیست؟ مگر علی(ع) بدون این حرفها به چیزی نرسیده است که ما می خواهیم به آن برسیم و علاوه بر این، در اینگونه راهها که کار هر کس نیست هزار جور شعبده و انحراف وجود دارد؛ که یک نمونهاش این است که بعد از فنا زندقک در کمین هر کسی است، مگر آنهایی که خدا پشتیبان آنها باشد. خود به فنا رسیدن کار هر کسی نیست، وجود زندقک هم جدی است. عرفان توانایی آن را ندارد.
اسلام، بهترین گزینه برای پاسخ به مسائل معنوی جامعه
سئوال بعدی که مطرح میشود این است که اگر عرفان نمیتواند پاسخگوی جامعه ما و به تبع آن بشریت باشد، چه چیزی باید جایگزین آن باشد؟ می گوییم دین اسلام هم پاسخگوی دنیا و هم پاسخگوی معنویت بشریت است، این یکی از معروفترین دعاهای قرآنی ماست که «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره الحسنه» اسلام هم زندگی عادلانه دنیایی یعنی عدالت اجتماعی و هم آخرت بشریت را در نظر دارد. احساس چیز بدی نیست، اما در جهان امروز قابل رقابت نیست.
نمیدانم آن فیلم تشریفات را دیدید یا نه؟ الان کلیسا جمع کثیری را از روی آتش میگذراند و یا در هندستان یک نفر شش ماه است که غذا نخورده است، از اینگونه مسائل در دنیای امروز زیاد است، ما نمیتوانیم با احساسات به میدان رقابت بیاییم و بگوییم این از آن بهتر است. وعدهای
چنان در احساس خودشان غرق هستند که اصلا گوشی برای شنیدن حرف تو ندارند. تو اول باید با همین فرق احساس نبودن خودت مبارزه کنی. ما تا به حوزه عقلانیت وارد نشویم نمیفهمیم که اسلام چه میگوید. و نمیتوانی حرف فلان دین هندی یا مسیحیت را بفهمی. اسلام میخواهد که دین و دنیایتان با معنویتی همراه با عقلانیت و هماهنگ با فطرت، همراه باشد. اسلام هیچ
لذتی را از انسان نمیگیرد. بارها با من، از شادی در اسلام سوال میکنند. در جواب می گویم یکی از ایرادهای غربیها به ما در این است که ما با شادی مخالف هستیم، عشقمان غم است. زندگی در سایة اسلام همیشه زندگی آزاد، آباد، مرفه و شاد است. مثلا شما به یک جوان شغل بدهید تا ازدواج کند و خانه داشته باشد و ماشین داشته باشد و قسط هم نداشته باشد، این
انسان همیشه شاد است. این انسان غصه نمیخورد که چرا زن من نمیتواند برهنه در خیابان راه برود. اینجور آدم خیلی کم پیدا میکنید. البته نمیگویم پیدا نمیشود. چنین انسانی غصه میخورد که چرا به من اجازه عرق خوردن نمیدهند. البته همیشه عده محدودی پیدا میشوند که اینگونه باشند. ولی اکثراً شاد هستند. اسلام هم همین را میخواهد. آیا منشأ پیدایش این فکر این است که از دین به وادی عرفان پا بگذاریم. البته غربیها این اعتقاد را دارند. تا ما خبردار شویم آنها از دین وارد عرفان شدند، یعنی دین حاکم را رها کردند و به احساسات فردی رو آوردند که هر کس هر
جور که دلش میخواهد عمل کند. من حدود شش ماه در فرصت مطالعاتیم هر هفته به کلیسا میرفتم. گاهی اتفاق میافتاد که در یک روز در دو برنامه مذهبیشان شرکت میکردم. هر کس هر جور که دلش خواست عمل میکرد، این فکر در آنجا هم اجرا شد و درست هم بود. چون یک
دین باطلی را از صحنه زندگی پاک کردند و آمدند احساسات مردم را آزاد گذاشتند. مثل استالین نگفتند هر کس نام عیسی را ببرد اعدامش میکنیم. گفتند بروید عشق کنید. آیا ما می توانیم در جامعهمان چنین بکنیم. مسلماً خیر. اسلام آمده است تا در مرحله اول مدیریت ما را درست کند. یعنی در زندگی، اول حسنه دنیا را بدهد. از ما ریاضت و رهبانیت نمیخواهد. نمیگوید بروید انزوا اختیار کنید، می گوید اول بیایید ببینید با بیت المال چگونه باید عمل کرد؟ میگوید ای مسئول، ای
وزیر، ای وکیل اول ببین حرام میخوری یا نه؟ نمیشود که بیش از نیاز خود از بیت المال برداشت کنی و بعد هم بیایی ادعای عرفان کنی. آن عرفان در جامعه اسلامی ما راه ندارد. «لا رهبانیه فی الاسلام» اسلام را دوباره تعریف میکنم: دین عقلانی! و اضافه میکنم تنها دین عقلانی موجود جهان. امروزه امکانات و تکنولوژی غربی این فرصت را به شما داده است تا با فشار دادن یک دکمه
تمام ادیان را مطالعه کنید و به شما این امکان را داده است که این همه کتاب داشته باشید. گذشتگان ما این امکانات را نداشتند. خدا مرحوم طباطبایی را رحمت کند که هرگز متن درست ترجمه متافیزیک ارسطو را ندید. و همان ترجمه¬های قدیمی در اختیارش بود. اما الان دانشجویان ما دو یا سه ترجمة آن را در اختیار دارند و با مبلغ ناچیزی میتوانند هرچه ارسطو نوشته را با متن آن بخوانند.
چند وجه تمایز اسلام با مسیحیت
الان در بین ادیان، اسلام تنها دین جامع و عقلانی دنیا است. و این رسالت بر دوش ما سنگینی میکند. چون اسلام متکی بر اصالت و اعتبار انسان است. یعنی خدا با ما مثل طرف حساب معامله میکند. اما در مسیحیت مثل یک مقتدر، خواستند حضرت عیسی(ع) را اول خدا بدانند بعد خودشان خدا بشوند. اما اسلام از اول جلوی این انحراف را گرفت و جالب است، یکی از بهترین
تعبیرهای جامعه شناختی و تاریخ شناختی امروز ما در قرآن است. می گوید این ارباب گرفتن این مسئلان دینی از آیینهای شرک مانده است. این وحی الهی نیست. اسلام میگوید خدا را به هیچ نامی حق ندارید به زمین بیاورید. زمین مال بنده است. میفرماید اگر بخواهید عزیزترین بندگان مرا نام ببرید که از همه بیشتر او را دوست دارم، محمد بن عبدالله(ص) است، ولی حق ندارید
دربارة او حرف اضافه بزنید. «اشهد ان محمداً عبده و رسوله». می خواهم بگویم در دین ما همه چیز وجود دارد، در همان فرصت مطالعاتی به یکی از ایرانیها میگفتم به خدا اگر روزی من به دیده الحادی هم به این دو دین نگاه کنم، میان اسلام تا مسیحیت چند سال نوری فاصله است. ما کجای کار هستیم، چرا خودمان را نمیشناسیم. آن شخصی که نوشته است، «احساس، عرفان، دین، فقه پدر آدم را درمیآورد» در کجای فقه اسلام ظلم است. در کجای آن خدا شدن انسان
است. هیچ کس هم نمیتواند خدا شود. محمد(ص) نمیتوانست، علی(ع) هم نمیتواند. و هیچ کس دیگر. ولی ما بیاییم پشتوانه دین باشیم. ببینیم اگر خدای ناکرده دیدیم در جایی دین درست اجرا نمیشود تذکر بدهیم. کجا به ما گفتند نگویید، اینجا هیچ کس خودش را خدا نمیداند. چون «لا اله الا الله» در خون هر مسلمان است، ولی مسیحی میآید همه را خدا میکند. حتی حکم کلیسا و شوراهای عالی کلیسا برای خودشان هم قابل نقض نیست. چون نستجیر بالله از خدا هم قویتر هستند. چون آدم گاهی به حکم خدا هم عام و خاص میزنیم. تنها دینی که متن وحی دارد اسلام است، میفرماید: «ولو تقبل علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین و ثم قطعنا منه الوتین»
ببینید حتی پیغمبرش هم نمیتواند یک واو آن را جابجا کند. ما این متن را در دست داریم. خوشبختانه متن سنت هم در اختیار ماست، هرچند عدهای نمیگذاشتند روایات مکتوب شود ولی باز مکتوب شد. آقا آنها هیچ چیز ندارند. هیچ دینی در دنیا متن ندارد! کجا می رویم! تنها دین دارای متن، تنها دین اصالت انسان، اسلام است. گفتم که مسیحیت همه چیز انسان را گرفته بود. انسان اگر از آن دین بیرون نمیآمد انسان نمی¬شد. ولی این میگوید تا انسان نشوی تو را
نمیپذیرم. ببینید فرق چقدر است. اینها را کنار هم نگذارید و مقایسه نکنید. مرتب نگویید روزگار عوض شده است. یک نفر در مجلس گفتگوی ادیان گفت: «حضرت علی فرموده: من اگر مسیحی بودم برایم فرق نمیکرد.» مثلا اگر خاخام یا کشیش آنها بودم برایم فرقی نداشت. گفتم حاج آقا این مطلب صحیح نیست، ـ البته پیرمردی بود که مانده بود سکته کند ـ در جوابش گفتم: نان نرخش چند است؟ متوجه نشد. گفتم حاج آقا فارسی حرف میزنم، شما هم عربی هم بلد هستید؛ نان
نرخش چند است؟ علی(ع) را اینجور کوچک نکنید. چرا اینجور کردید؟ او میگوید من به همه چیز عالم احاطه دارم. آن وقت نمیداند مسیحی با مسلمان فرق دارد! چرا فرق نداشته باشد؟ هیچ مسیحی هم نمیگوید فرق ندارد. همان جان هیک هم که به ایران آمده بود میگفت ما مسیحیت را دین برتر میدانیم. چرا فرق ندارد. اعتبار انسان میگوید اول باید خودت باشی و عقل و
اندیشهات را داشته باشی، یعنی باید سکولار باشی. این را به رسماً بگویم، چون راهش بسته بود. آن سکولار و اومانیسمی به قیمت الحاد به او رسیده است. او چارهای نداشت، یعنی یا باید نباشد و مؤمن باشد، یا باشد و بیایمان. ولی همان اومانیسم را اسلام میگوید اگر از همه برتر نباشی اصلا اسلامت را نمیپذیرم. باید بگویی من، پدرم، مادرم، مسخره است. «أو لوکان أبائهم لایفقهون شیئاً» این میگوید باید من باشی، و این همان معنای اومانیسم است. ما گاهی از بعضی از
نیست، حتی فقهاء دربارةاموال مجهول المالک هم با ترس و لرز حکم میدهند. یعنی در مواردی که صاحب مال مشخص نباشد آقایان اجازه تصرف میدهند. اما اگر صاحب مال معلوم باشد حتی خدا هم مالک مال و جان و عقل شما نیست. اما در دین مسیحیت آنها مالک همه چیز بودند. چرا ما هر دو را با یک چوب برانیم؟
نگاهی گذرا بر برتری اسلام بر عرفان
در ادامه بحث بنده فهرست وار برتری دین اسلام بر عرفان را خدمت شما عرض میکنم! خود عرفا میگویند کشفی که با کشف نبوی سازگار نباشد، کشف درستی نیست. چه ملاکی بالاتر از کشف خود حضرت، بعضیها به دنبال خواب دیدن این و آن میروند، خواب اگر هم درست باشد
تازه یک هفتادم نبوت هم نمیشود. ولذا دیگر لازم نیست به سراغ مکتب دیگری برویم. میگوید دنبال مکتب دیگر می روم و اگر کج رفتم از آن ملاک کمک میگیرم. در جواب باید گفت که اگر این روش بهتر بود پیشوایان ما از همان اول این را توصیه می کردند، در حالی که نه تنها توصیه نشده بلکه نهی هم شده است. خود نبوت را ملاک قرار بده. اما در عرفان به سبک دینی کسانی چون حذیفه و زید بن حارثه بودند که آنها را از کارشان نهی نکردند، گفت همه چیز را میبینم. پیامبر(ص) در جواب گفت: مبارکت باشد. مگر یاران حضرت ابا عبدالله(ع)، یاران حضرت علی(ع) مکاشفه
نداشتند؟ دیدن آنها چیزی دیگر بود. اینها که مدعی مکاشفه هستند در مقابل آنها چیزی ندیدند. ما اثر آن را ندیدیم. ولی آنها دیده بودند. هدف روشن نیست. اسلام میگوید خودت باش، در دنیا و آخرت طرف حساب خداوند تو هستی و اعمال توست. «هل ادلکم علی تجاره» اما در عرفان ما راب ه فنا دعوت میکنند. فنا نمیدانم چیست؟ البته تجربههای عرفانی نامأنوس و تعریف نشده هستند. فقط با گفتن فنا کار درست نمیشود. عرفان با اصالت انسان سازگار نیست. در اول ک
ار ترا به دست مرشد میدهند، و میگویند باید پیش او مثل مرده زیردست غسال باشی. چه بسا مرشد یا مرشدی شارللاتان باشد. آن وقت این یک خط قرمز است. بعضی روشنفکران ما در اسلام خط قرمز را مطرح کردند در حالی که خط قرمز مال مسیحیان هستند. در اسلام خط قرمز نداریم. هر طلبه¬ای از فتوای استادش عبور کند محبوب است. مستشکلین را همیشه در درسها دوست دارند. این مسئله در فروع دین ما مطرح است تا چه برسد به اصول دین ما که استدلالی است و گفتن که هیچ کس حق تقلید از هیچ کس را ندارد. اگر تمام مراجع جمع شوند و در اصول دینشان مقلد یک مسلمان شوند مکفی نیست. مکلف است که خودش برسد. اما در آنجا از اول باید چشم
بسته پیش برویم. عمل بی قاعده است. من به شما خبر دهم که عرفان مثل دین نیست که عمل حساب و کتاب داشته باشد. چه بسا یک میلیون کار نیک بکنی و یک ریال هم نیرزد، اما ممکن است کار خلاف بکنی جزا ببینی. بارها تصریح کردم که: صالح و طالح متاع خویش نمودند تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. امام حسین و شمر هر دو کار خودشان را کردند. حالا باید منتظر باشند تا
ببینند رأی دادگاه چه میشود؟ آیا شمر قبول است یا امام حسین(ع)؟ آیا میشود این حرف را قبول کرد؟ مگر قانون وجود ندارد. مگر حساب و کتاب در کار نیست و سرانجام کار از تصور تا وصول نامعلوم است؟ هیچ اهل سلوکی نمیداند وصول یعنی چه و هیچ اهل سلوکی هم نمیداند که آیا به وصال میرسد یا نمیرسد. و مشکل هم هست. هستی گریزی دارد ولذا دائماً «بودن» را حقیر میکند و میگوید: «وجودک ذنب لایقاس به ذنب» اما دین اسلام هستی را نعمت بزرگ خدا میداند. چقدر به ما منت میگذارد و مرتب تذکر میدهد که «خلقکم» آیا معنایش این است که
شما را گرفتار کردم و بدبخت کردم؟ یا اینکه نه، شما را پدید آوردم، موجودات ماندگاری هم هستید. یکی از شعرای معاصر ما میگوید:
مرگ می گفت فرار کن از دل عشقباز من آمدم و نمیروم هستم و جاودانیام
می گوید شما را آوردهام دیگر نمیروید. هستید و جاودانی هستید. ولی بیایید کاری بکنید هم دنیا را داشته باشید، هم آخرت را. فکر نکنید «ان هی الا حیاتنا الدنیا».
انگیزههای روآوردن به عرفان
اما یک اشاره کوچکی هم بکنم که در جامعه ما چه کسانی طرفدار چنین مکتبهای زندگی سوز و مبهم هستند؟ البته یک عده صادقانه به این باور دارند. این فقط در حد باور است. چارهای هم نیست. جز اینکه خودشان توجه پیدا کنند. من هم میگویم حق است. من هم میگویم اگر واقعا مرد هستید به راه بیفتید. خلاصه هر بلایی هم به سرتان آمد تحمل کنید ـ زیر شمشیر غمش رقص کنان بروید ـ اما توجه داشته باشید که اسلام میگوید من جمودی و ریاضت و انزوا را
نمیخواهم. بیایید وارد مبارزه شوید. بیایید با خودتان با زندگی، با خانواده، دزدی، قاچاق، جامعه، سیاست، ریاست و آخرش هم با اسرائیل و آمریکا مبارزه کنید. اما عدهای بصورت علنی اظهار فضل میکنند. میگویند راحت نمیتوان به این مسائل رسید و هر کس هم حرف زد به او میگویند، شما نمیفهمید، و اصلا فهم اینگونه مسائل کار شما نیست، چرا ممکن نباشد؟ اگر حال است، حرفش را نزن. آن را که خبر شد خبری باز نیامدم. اگر قال است، آن دو کلمهای که توخواندی من
هم خواندم. چرا تو میفهمی و من نمیفهمم. مرتب میگویند؛ اینجا مطلبی است که همه نمیفهمند! چرا نفهمند؟
1ـ سرگرمی رازجویانه
انگیزة یک عده از این جوانها از عرفان، سرگرمی رازجویانه است، یعنی فرصت فراغت دارند و دلشان میخواهد از این مسائل سردر بیاورند. از این دست آدمها را زیاد دیدیم که اصل هدفشان همین است که یک مقدار سرگرم شوند. هم شاید یک اسراری گیرشان بیاید، هرچند در حد احضار جن و احضار روح و اینگونه مسائل باشد. یک انگیزهای هم اخیراً پیدا شده است که همان انگیزه غرب زدگی است که توضیح دادم دیگر توضیح نمیدهم.
2ـ انگیزة سیاسی
یک انگیز، انگیزه سیاست حاکمیت است. بعضیها خیال میکنند ما هرچه بیشتر دم از عرفان بزنیم، دیگر فقه از اثر میافتد و حاکمیت فقها هم از اثر میافتد در حالی که اینها هیچ ربطی به هم ندارند، تازه شاید عرفان بیشتر هم به فقه کمک بکند. چون عرفان برای خودش فقهی دارد که دو برابر این فقه است. ولی فقیه ما هیچ ادعایی ندارد. ولی قطب خودش را خدای زمین میداند.
این ادعا مثل ادعای مسیحیت است. اصلا دست او دست او دست خداست. چه بکشد و چه زنده کند مجاز است. نمیدانم عده ای از کجا به کجا فرار میکنند؟ از ولایت فقیه به جایی فرار میکنند که هیچ چیز نگویم. در رسالة قشیری آمده است که گفت؛ یک ماه مرشد من مرا راه نداد و با من حرف نزد. یکی را واسطه کردم که از شیخ بپرس گناهم چه بوده است؟ گفت این خوابش را به من نقل میکرد (این یکی از تکلیفهایی بود که بروند خوابشان را به شیخ نقل کنند) گفت: «تو را در خواب دیدم. تو گفتی فلان طور. من گفتم چرا؟» این چرا در خواب به من گفت چرا؟ خواب که دست خود آدم نیست، مثلا من خواب دیده باشم کرد تا کردم و فردا مرا اعدام کنند که چرا این خواب را دیدی؟! عدهای معنی این کلمه را نمیدانند. ولی همین مسئله حاکمیت دینی ما پدر آدم را درمیآورد، و هزار قید و بند ایجاد میکند. تا نام علی را بیاوری هر کسی مسئولیت داشته باشد زهره ترک میشود. و واقعاً هر چه سوء استفاده کند زهرمارش میشود. مگر حاکم شدن در نظام دینی به این راحتی است. مگر اینکه ما خودمان این مسائل را جدی نگیریم و به حیف و میل مشغول شویم و بگوییم هر کس سهم خودش را ببرد.
3ـ عوام فریبی
مسئله بعدی «عوامفریبی» است کهعده ای به نام عرفان دکان باز میکنند. البته بدون شک از قدیم هم همینطور بوده است. مولوی میگوید:
«جامه پشمین از برای کت کنند بوسیلم را لقب احمد کنند»
حقه بازی از قدیم رواج داشته است. چون یک چیز فیزیکی نیست که قابل لمس باشد. یک چیز معنوی است. الان بنده خیلی راحت میتوانم هر صبح که از خواب بیدار میشوم ادعای معراج کنم. مریدهای من میپذیرند و نامریدها هم میگویند: «بگذار تا بمیرد در جهل و خودپرستی».