بخشی از مقاله
رهبران جملگي با قدرت و سياست سروكار دارند. قدرت، توانايي نفوذ بر ديگران و بر رويدادهاست. قدرت همانند سهامي است كه هر رهبري در شركت خود دارد، و راه نفوذ وي را بر ديگران بازميگشايد. قدرت با اختيار تفاوت دارد، زيرا اختيار از مديريت بالاتر واگذار ميشود. از سوي ديگر، قدرت را رهبران، خودشان بر پاية شخصيتشان، كوششهايشان، و موقعيتهايي كه در آنها به كار ميپردازند به دست ميآورند.
سياست به شيوههايي گفته ميشود كه رهبران قدرت به دست ميآورند و به كار ميبندند. اين ضرورت وجود دارد كه به رهبر ياري داده شود تا «بر موقعيت مسلط شود». و رويدادها را به سوي هدفهاي دلخواه هدايت كند. سياست به زمينههايي از اين دست باز ميگردد: توازن قدرت، حفظ آبرو، «زد و بند»، «مرمت كردن خرابيها»، سازشهاي ابتكاري، داد و ستد، و شمار گوناگوني از كوششهاي ديگر. سياست يك كوشش باستاني و ديرينة انساني است كه از آغاز تمدن وجود داشته است، از اين رو چيزي نيست كه يگانة سازمانهاي امروزين باشد.
ولي سازمانهاي امروزين، زمين باروري براي پرورش و رشد سياست است. صاحبنظران بر اين گمانند كه رهبران توانا و شايسته اگر از مهارتهاي بنيادي سياسي بيبهره باشند، براي دستيابي به نوك هرم سازمانهاي امروزين با دشواري رودررو خواهند بود. به سخن يكي از اين صاحبنظران، قدرت سياسي « يكي از سازوكارهاي اندكي است كه سازمان را با موقعيت خود همراه ميسازد». به سخن ساده، مهارتهاي سياسي براي رهبران ضروري است، چه براي كاميابي خودشان و چه براي هموار كردن راهي كه كاركنان به كاركرد خود ميپردازند.
گونههاي قدرت
قدرت به راههاي گوناگون پرورش مييابد. نمونههاي عمدة قدرت سازماني و سرچشمههاي پديد آمدن آنها چنيناند.
قدرت شخصي: قدرت شخصي - كه به نام قدرت مرجع، قدرت خردمندي، و قدرت شخصيتي نيز خوانده ميشود - سرچشمهاش در هستي خود فرد است. قدرت شخصي توانايي رهبران است كه پيروان خود را بر پاية نيرومندي شخصيتشان ميپرورانند. اين رهبران از جاذبة شخصي، اعتماد، و باور به هدفهايي كه پيروان را جذب و پابرجا ميدارد، بهرهمندند. مردم بدان سبب پيروي ميكنند كه ميخواهند پيروي كنند؛ عواطف آنان به آنها ميگويد كه چنان كنند.
رهبر نيازهاي مردم را احساس ميكند و وعدههاي كاميابي براي رسيدن به آن نيازها را ميدهد. نمونههاي تاريخي اين رهبران «ژاندارك» در فرانسه، «مهاتما گاندي» در هند، و «فرانكلين روزولت» در ايالات متحد آمريكا هستند.
قدرت مشروع: قدرت مشروع كه به نام قدرت جايگاه و قدرت رسمي نيز خوانده ميشود، سرچشمهاش پايوراني در پايگاه بالاتر است. اين قدرت از فرهنگ جامعه برميخيزد كه از راه آن به روشي مشروع و قانوني از سوي پايوران بالاتر به ديگران داده ميشود. اين اختيار به رهبران قدرت نظارت بر منابع و پاداش و كيفر دادن به ديگران را واميگذارد. مردم اين قدرت را ميپذيرند، زيرا آن را به دلخواه ميپندارند و براي استقرار نظم و پيشگيري از هرج و مرج در جامعه آن را بايسته ميشمارند. فشار اجتماعي از سوي همالان و دوستاني كه آن را ميپذيرند، و ارد ميشود و توقع آن است كه ديگران نيز بدان گردن نهند.
قدرت كارشناسي: قدرت كارشناسي كه به نام اختيار دانش و شناخت نيز خوانده ميشود، از دانشهاي تخصصي سرچشمه ميگيرد. اين قدرت از درون دانش شخص و اطلاعات وي درباره موقعيتي پيچيده برميخيزد. اين قدرت به آموزش و پرورش، آموزش ويژه، و تجربه و آزمودگي بستگي دارد، و از اينرو گونة مهمي از قدرت در جامعةفنشناختي امروزين ماست. براي نمونه، اگر همسر شما به دليل نوعي از حمله در اتاق معالجة فوري بيمارستان خوابيده باشد و در اين هنگام پزشك و خدمتكار بيمارستان هر دو به اتاق وارد شوند احتمال آن خواهد بود كه شما به پزشكي كه درمان همسر شما را در پيش خواهد گرفت بيشتر توجه كنيد تا به خدمتكاري كه ملحفههاي تازه به اتاق آورده است.
قدرت سياسي: قدرت سياسي از پشتيباني گروههاي مردم پديد ميآيد. اين قدرت از توانايي يك رهبر در كار كردن با مردم و نظامهاي اجتماعي براي به دست آوردن وفاداري و پشتيباني آنان سرچشمه ميگيرد. اين گونه قدرت در همة سازمانها پديد ميآيد.
گونههاي قدرت از سرچشمههاي گوناگوني پديد ميآيند، ولي آنها در عمل به هم پيوستهاند. هنگامي كه يك پايگاه قدرت از دست سرپرستان گرفته شود، كاركنان ميپندارند كه ديگر پايگاههاي قدرت و نفوذ نيز رو به كاهش هستند. بررسيهاي ديگري كه صورت گرفته نشان ميدهند كه بهرهگيري از يك پايگاه قدرت براي آنكه كارساز باشد، بايد با بافت سازماني سازگاري و تناسب داشته باشد. قدرت سياسي زماني رونق مييابد كه پيرامون سازماني فني و نامعين است. اكنون به توضيح بيشتر اينگونه از قدرت ميپرازيم.
تدبيرهاي كاربردي براي به دست آوردن قدرت سياسي
چندين تدبير كاربردي در دست است كه رهبران ميتوانند براي به دست آوردن قدرت سياسي آنها را به كار گيرند. دو نمونةهمگاني آن عبارتند از دادوستد اجتماعي و اتحادها از گونههاي متفاوت. داد و ستد اجتماعي بدين معني است كه «اگر شما براي من كاري بكنيد، من نيز براي شما كاري خواهم كرد». داد و ستد اجتماعي بر «هنجار داد و ستد متقابل» در جامعه استوار است كه بر پاية آن دو تن در يك پيوند پيوسته تعهد توانمندي براي بازپرداخت «ديون» خود به يك ديگر احساس ميكنند. هنگامي كه اين داد و ستد با كاميابي برگزار شود، هر يك از دو تن چيزي را كه ميخواستند به دست ميآورند. داد و ستد پيوسته به مدت زماني دراز به طور معمول به اتحادي خواهد انجاميد كه در آن دو كس يا بيشتر در يك گروه قدرت بلند مدتي شركت خواهند كرد تا بهرههايي را كه به طور برابر طلب ميكنند، به دست آورند.
يكي ديگر از راههاي دستيابي به قدرت سياسي همانند شدن با يك پايور بالاتر و يا با شخصيت مهمي در درون سازمان است. آنگاه، چنانكه گفته ميشود، بخشي از قدرت وي نيز «نصيب» شما خواهد شد. اغلب اين همانندي امتيازهاي ويژهاي براي شما خواهد داشت، و در بسياري از حالتها شما به نام نماينده يا سخنگوي شخصيت مهمتر سازمان شناخته ميشويد. ديگران دشواريهاي خود را به شما خواهند گفت، به اين اميد كه شما به آنان ياري خواهيد داد تا به پايور بالاتر دسترسي پيدا كنند. يك نمونه از همانندي حالت دستيار شخصي رئيس شركت است كه به نمايندگي از سوي وي با ديگران تماس برقرار ميكند.
نمونههايي از تدبيرهاي كاربردي براي كسب قدرت سياسي
تدبير كاربردي نمونهها
داد و ستد اجتماعي در يك معاملة دوسويه سرمهندسي كارخانه ياري ميدهد تا يك دستگاه را كه تازه تصويب شده است به دست آورد، به شرط آنكه مدير كارخانه نيز يك طرح مهندسي را پشتيباني كند.
اتحاد مدير نظام اطلاعاتي و دستيار رئيس شركت در امور مالي با هم كار ميكنند تا يك نظام رايانهاي تازه را فراهم آورند.
همانندي با پايور بالاتر دستيار شخصي رئيس شركت برخي تصميمهاي كوچك را از سوي او ميگيرد.
نظارت بر اطلاعات مدير بخش پژوهش و توسعة اطلاعات بر فرآوردة تازهاي كه مدير بازاريابي به آنها نياز دارد، نظارت ميكند.
خدمت ويژه مدير خريد به طور انتخابي خدمات سريعتري به همكاران همراه خود ارائه ميدهد.
نمادهاي قدرت و جايگاه بازرس تازه اندازة دفتر كار خود را دو برابر ميكند، تزئينات آن را فزوني ميبخشد، و يك دستيار شخصي براي خود برميگزيند.
بازيهاي قدرت مدير (الف) با دستيار رئيس شركت تباني ميكنند تا قسمتي از بخش (ب) به بخش (الف) انتقال داده شود.
شبكهها يك مديرجوان به باشگاه چوگان مديران باسابقه ميپيوندد. در يك شركت، دستيار شخصي رئيس شركت به نام «هاوارد يانوس» به عنوان نماينده وي در سراسر شركت شناخته شد. او به ديگر مديران دستورهايي به نام رئيس ميداد و آنان نيز اين دستورها را دستور ئيس ميشناختند. وي، در مأموريتهاي ويژه به نمايندگي از سوي رئيس شركت ميرفت. او بر ديدار اين كسان از رئيس شركت نظارت داشت، و تا اندازهاي بر جريان رفت و آمد اطلاعات در دفتر رئيس نظارت ميكرد. و نيز به گونهاي كارساز قدرت را به كار ميبست و اندك اندك به صورت يك مقام پرنفوذ در شركت درآمد. هنگامي كه رئيس شركت بازنشسته شد، او در جايگاه يك مدير اجرايي عمده به كار پرداخت و ديگر مديران هم او را پذيرفتند.
راه همگاني ديگري براي به دست آوردن قدرت سياسي دادن خدمت ويژه به هواداران است. براي نمونه، مدير خريد براي ياري دادن به كساني كه از فعاليت واحد خريد پشتيباني ميكنند، خدمت سريعتري به آنان ميكند و در اين راه از «ناديده گرفتن دستورها و مقررات» خودداري نميكند. تدبير كاربردي ديگر به دست آوردن نمادهاي قدرت و جايگاه است كه دلالت بر آن دارد كه شما در سازمان ، شخص مهمي هستيد. گرچه اگر شما نتوانيد قدرت برابر با نمادهاي آن به دست آوريد، از وقوع پيآمدهايي ناپسند گزيري نخواهد بود.
برخي از مديران از تدبير پرخاشگرانه بازيهاي قدرت براي ربودن قدرت از ديگران بهره ميگيرند. اين روش ميتواند مخاطرهآميز باشد، زيرا ديگران ممكن است به شيوههايي كه قدرت مدير قدرت طلب را سست ميكنند به تلافي برخيزند.
يك تدبير همگاني براي افزايش قدرت پيوستن به گروههاي هم سود داراي هدف مشترك يا تشكيل چنين گروههايي است. اين شبكهها بر پاية دوستي و آشناييهاي شخصي به كار ميپردازند، و ميتوانند جايگاهي براي مردم با نفوذ باشند. مدير جواني كه به اتاق بازرگاني ميپيوندد يا در يك باشگاه چوگان وارد ميشود، راه را براي پيوندهاي تازه كه ميتوانند سودمند باشند ميگشايد.
چنانكه در نمونة بعد شرح داده شده است، قدرت و سياست بخشي بنيادي از كاميابي رهبري در هر سازمان است.
مديريت يك دفتر دولت ايالتي در اين انديشه بود كه آيا فعاليت خاصي را از يك بخش به بخش ديگر منتقل كند. سرانجام مدير اصلي سازمان بر آن شد تا براي تصميمگيري دربارة جاي اين فعاليت نشستي با شركت همة مديران ارشد برپا دارد. پيش از نشست، مدير بخشي كه ميخواست اين فعاليت به بخش وي واگذار شود، گزارش مفصل و مستدلي فراهم آورد كه در آن از اين انتقال به درستي پشتيباني ميشد. در همان حال، مدير بخشي كه بيم داشت اين فعاليت را از بخش او جدا كنند، به ديدار همةاعضاي نشست پرداخت و به مرمت دشواريها، بده و بستان با آنها و جلب پشتيبانيشان از واحد خود دست زد.
دو هفته بعد كه نشست مديران برپا شد، بيشتر اعضاي آن از پيش بر آن بودند كه به هواداران از مديري كه روش سياسي را در پيش گرفته بود رأي دهند. استدلال منطقي گزارش كتبي را ناديده گرفتند، و شورا رأي داد كه اين فعاليت همچنان در جاي خود باقي بماند. مهارتهاي سياسي در اين موضوع بحثانگيز، چيره شد.
مديريت بر پايه هدف
يك روش همگاني كه برخي از ويژگيهاي رهبري راه - آماج را روشن ميسازد مديريت بر پايه هدف است.
يك كارمند هدفهاي كاري و شخصي را براي دورهاي ديگر بررسي ميكند و سپس فهرستي از هدفهاي آن دوره را آماده ميسازد. كارمند فهرست آماده شده را به سرپرست ميدهد، و از راه بحث و نظر متقابل، با هدفهاي كار كارمند براي سال ديگر موافقت ميكنند. آنان دربارة معيارهاي اندازهگيري پيشرفت كار و دستيابي به هدفها موافقت مينمايند. سپس كارمند بر پاية هدفهايي كه تعيين شده است به كار ميپردازد.
يك بررسي با مديراني كه در سازماني خدماتي به كار سرگرم بودند نشان داد كه تراز توافق و همداستاني ميان مديران و كاركنان درباره عنصرهاي شغلي كاركنان به ميانگيني تنها برابر 75 درصد رسيد. با اين همه، ميان توافق مدير - كارمند دربارة عنصرهاي شغلي و دستيابي كارمند به هدف همبستگي نيرومندي پديد آمد. معني اين همبستگي براي هواداران «مديريت برپاية هدف» آشكار است - روشن كردن هدف يك گام مهم آغازين در اين فراگرد است.
براي پشتيباني از آزادي و رشد كارمند، به كارمند بيشترين آزادي ممكن داده ميشود تا راه رسيدن به هدفهاي برگزيده را خود تعيين كند. به جاي سرپرستي پيوسته و نزديك، هرگاه ضروري باشد، به بازنگري گاه به گاه از پيشرفت كار ميپردازند. بدين سان هرگاه كاركرد از هدفهاي تعيين شده دور شود، آنگاه ميتوان گامهاي اصلاحي را برداشت. سرانجام، در پايان دوره، يك بازنگري رسميتر از كار به عمل ميآيد و هدفگذاري تازهاي از سوي كارمند صورت ميگيرد، كه اين از نو همة فراگرد را براي دورهاي تازه آغاز مينمايد.
برازنده بودن «مديريت بر پاية هدف». مديريت بر پاية هدف بويژه براي مردمي كه در كارهاي مديري، حرفهاي، و فروش سرگرمند و آنان كه كار مستقل ميكنند، برازنده است. براي نمونه، اين روش براي فروشندگاني كه دور از محل سازمان و در مناطق به فروش ميپردازند و از جاي زندگي خود مدتي دور ميشوند، مناسب است. آنان در اوضاعي به صورت مستقل و آزاد كار ميكنند كه انگيزش دروني در آنها بسيار مهم است. در اين وضع معيارهاي عيني براي اندازهگيري پيشرفت كار ميتواند فراهم آيد، مانند اندازة فروش، نوع فروش، شمار ديدارهاي فروش، و شمار شكايتها از كار فروشنده. از سوي ديگر، براي كارهاي عادي و يكنواخت ردة كارگري، مانند خط توليد، روش «مديريت بر پاية هدف» كاربردي اندك دارد.
پيوندهاي نقش در «مديريت بر پاية هدف»:
«مديريت بر پاية هدف» پيوندهاي نقش زيردستان و مديران را دگرگون ميكند. در اين شيوه به كاركنان مسؤوليت بيشتري براي تعيين هدفهاي كارشان داده ميشود و از آنان ميخواهند تا ابتكارهاي تازهاي دربارة انجام دادن كار و آهنگ آن از خود آشكار سازند. سرانجام آنان نقشي بزرگتر براي ارزيابي از پيشرفت كار خود بر دوش خواهند داشت.
نقش مدير نيز دگرگون ميشود. پس از آنكه دربارة هدفهايي كه بايد به دست آيند، همداستاني حاصل شد، نقش مديريت به نقش پشتيبان مبدل ميشود. وظيفة دوگانه مدير آن خواهد بود كه پاداشها را به كوشش و كاركرد كاركنان بپيوندد و براي كاميابي بهتر آنان خدمات پشتيباني فراهم آورد.
دگرگون كردن نقشها براي سرپرستان و كاركنان دشوار است، از اينرو احتمال ميرود كه دگرگوني به كندي صورت گيرد. بسياري از كاركنان سر آن ندارند كه هدفهاي كار را براي خود برگزينند، بنابراين احتمال دارد با حزم و دورانديشي در اين راه گام بردارند. برخي از مديران ممكن است با اين دشواري آغازين رويارو شوند كه در پيوند با كاركنان خود به جاي آنكه به آنان بگويند «اين راهي است كه بايد كار را از آن راه انجام دهيد» از ايشان بپرسند «چگونه ميتوانم به شما ياري دهم؟» نتيجة كار آن است كه يك برنامة كامياب «مديريت بر پاية هدف» زماني دراز ميگيرد تا پرورده شود و جاي خود را باز كند، و براي جا افتادن آن نيز آموزش فراواني ضرورت دارد.
سبك رهبري
الگوي كلي كنشهاي رهبران، چنانكه از سوي زيردستانشان ادراك ميشود، به نام سبك رهبري خوانده ميشود. سبك رهبري، فلسفه، مهارتها، و نگرشهاي رهبران را در عمل نمايان ميسازد. سبكهايي كه در اينجا باز كاوي ميشوند، برپاية انگيزش، قدرت، يا سوگيري به طرف كار يا مردم با يك ديگر تفاوت پيدا ميكنند. گرچه به طور معمول اين سبكها به صورت تركيبي يا حتي جداگانه در مورد كاركنان مختلف به كار برده ميشوند،
بيان صفات وزراء و اركان دولت و ارباب مناصب
بدترين وزراء تو آن وزيري است كه پيش از تو وزارت فاسقي كرده باشد، و در جور و ستم و ساير گناهان موافقت و موافقت كرده باشد. زنهار كه چنين كسان را وزير و صاحب تدبير خود مكن، و محرم اسرار خويش مگردان، كه اينها ياران گنهكار و برادران آن ستمكارند، و به جور و ظلم عادت كرده حسن سعي تو را ضايع سازند. و در خفيه تو با رعيت به طريق ستمكاري مسلوك دارند، و از قوانين عدل و داد اگر چيزي دانند از تو اخفا نمايند، و ناگاه به تكرار و وسواس و تذكار هوي تو را نيز اسير ربقه شيطان سازند، و بر جور و ستم دليل و حريص گردانند.
و اگر به ايشان التفات ننمائي، و خدمات خويش را به ايشان رجوع نفرمائي، نه اينست كه عاجز بماني و طريق ملك داري تو مسدود گردد، امور مملكت تو معطل بماند. بلكه جمعي ديگر در عوض ايشان بيابي، كه در بينش و صواب رايور شود و در فرمانروائي نظير ايشان باشند و به تقدس و تنزه از گناهان مذكوره برائت، از معايب مزبوره سمت اختصاص و امتياز داشته باشند، ظالمي را بر ظلم معاودت ننمايند، و گناهكاري را ياري ننمايند، و دست پرورده تربيت تو بوده به عادت و طريقه تو عمل نمايند.
و چون اول دولت ايشان اندك را غنيمت شمارند، و از تو طمع ننمايند و مؤنت ايشان بر تو سبك برآيد، و چون تو ايشان را دخيل مهمات سازي و به دولت مجالست و مخالطت سرافرازفرمائي، معونت و ياري ايشان تو را بيشتر و دلهاي ايشان بر تو مهربان باشد، و با غير تو الفت كمتر گيرند، و سخن اعداء تو را در حق دولت نپذيرند، و با تو كمال اخلاص ورزند، و حقشناسي تو را بر ذمت خود واجب و متحتم دانند.
و اين جماعت را خواص خلوت خودگردان، و در مجامع و محافل انيس و جليس خويش ساز، تا ملكت تو رونق گيرد و دولت تو استحكام پذيرد.
بيان آن كه مقربترين وزراء كه باشد
چون وزراء و امراء برحسب خواهش و وفق مدعاي تو، متجلي به صفات مذكوره و متخلي از رذايل مزبوره بر تو جمع گرديدند، و خاطر تو از مهم ايشان برآسود، از ميان ايشان جمعي را برگزين، كه به حق گوياتر و عيب تو را در نظر تو جوياتر باشند، و حرف حق را هرچند تلختر و ناگوارتر باشد به مذاق رسانند، و از درشتي آن پروا نكرده خود را در اظهار آن دريغ و معاف ندارند، و در افعال ناشايسته كه در درگاه الهي ناپسنديده باشد، و از براي دوستان خود نپسندد تو را مساعدت و معاونت ننمايند.
و هرچند خواهش تو به امري بسيار باشد، و عقل تو اسير و مغلوب هواي و هوس تو گرديده باشد، از رنجش تو پروا نكنند، و ترك مساعدت و ياري تو بر چنين امري لازم شمارند.