بخشی از مقاله
روح درقرآن
در قرآن در بعضى از آيات،از روح به عنوان يك امر و حقيقتى در عرض ملائكه نام برده مىشودولى معلوم مىشود كه به هر حال از سنخ اين موجوداتى كه ما مىبينيم و حسمىكنيم(مثلا از سنگى، از درختى، از كوهى، از دريايى، از ستارهاى، از يك چنين چيزى)نيست، يك چيزى است از نوع امورى كهما حس و لمس نمىكنيم.در سوره عم مىفرمايد: «يوم يقوم الروح و الملائكة صفا»(2) آن روزى كه روح و ملائكه در يكصف بايستند.
ظاهر تعبير اين است كه روح از نوع ملائكه هم نيست، چون آن را در عرض ملائكه[قرار مىدهد]، جبرئيل يكى از ملائكهاست، ميكائيل يكى از ملائكه است، و اين تناسب ندارد كه يكى از ملائكه را در عرض عموم ملائكه ذكر كند: «روح و ملائكهدر يك صف مىايستند» .يا در آيه ديگرى مىفرمايد: «تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر»(3) در شب قدرملائكه و روح نازل مىشوند.باز ملائكه در عرض روح و روح در عرض ملائكهقرار مىگيرند.در يك آيه ديگر مىفرمايد: «ينزل الملائكة بالروحمن امره»(4) ملائكه را به روح فرود مىآورد.اينكه باء «بالروح» آيا باء استعانت و استمداد است و در واقعاين طور است كه ملائكه با استمداد روح فرود مىآيند، يا باء ملابست و مصاحبت استيعنى ملائكه با روح[فرود مىآيند]، در.............................................................. 1.اسراء/85. 2.نبا/38. 3.قدر/4. 4.نحل/2.
مدعاى ما كه قرآن ملائكه و روح را در كنار يكديگرذكر مىكند[تغييرى نمىدهد]و در اين جهت دلالت آيه كافى است و در همين جاست كه حديثى از امير المؤمنين على (عليهالسلام)نقل شده و ايشان گفتهاند روح غير از ملائكه است و به همين آيه استدلال كردهاند كه قرآن روح را با ملائكه يك چيز نمىگيرد.
كلمه روح گاهى به كلمه «امين» و گاهىبه كلمه «قدس» توصيف شده است: «نزل به الروح الامين على قلبك»(1) روح الامين قرآنرا بر قلب تو فرود آورده است.يا در آيه ديگر: «قل نزله روح القدس من ربك»(2) بگو اين را روح القدس از ناحيه پروردگارتو فرود آورده است.چون در بعضى آيات ديگر هست كه جبرئيل قرآن را بر پيغمبر نازل كردهاست، گفتهاند پس كلمه روح القدس و روح الامين كنايهاى از جبرئيل است.
همچنين شايد بعضى گفته باشند كه در آن آيه:«يوم يقوم الروح و الملائكة» مقصود خصوص جبرئيل است كه به طور جداگانه ذكر شده - كه اين حرف بعيد است - ولىايشان اين حرف را قبول ندارند كه حتى مقصود از روح الامين و روح القدس جبرئيل باشد، بلكه مىگويند از آيات قرآن اينچنينفهميده مىشود: ملائكه كه وحى را نازل مىكنند، همراه آن، حقيقتى هست كه قرآن نام آن را روح گذاشتهاست و حامل وحى در واقع آن روح(همان روح الامين و روح القدس)است،نه اينكه جبرئيل حامل وحى باشد
، جبرئيلحامل وحى نيست.اين عقيدهاى است كه ايشان در اينجا اظهار مىدارند.
در بعضى از آيات، روح با كلمهوحى توام شده است، مثل اينكه در اين آيه مىفرمايد: «و كذلك اوحينااليك روحا من امرنا ما ما روحى از امرخودمان(4) به تو وحى فرستاديم.گفتهاند آن كه خداوند وحى فرستاده آيات قرآن است، پس اينجا همان نفس آيات قرآنبه روح تعبير شده است
.البته مانعى ندارد كه ما آيات قرآن را از[نوع]آن حقايق[بدانيم].مسلم آيات قرآن وقتى بر قلب پيغمبرنازل مىشود، به صورت يك حقيقت نازل مىشود و بعد صورت لفظى پيدا مىكند وبه هر حال: «ما روحى از امر خودمان به تو وحى كرديم» .پس به قول اين
.............................................................. 1.شعراء/193 و 194. 2.نحل/102. 3.شورى/52. 4.راجع به كلمه «ازامر» بعد صحبت مىكنيم كه در اغلب اين آيات كلمه «از امر» آمده است.
آقايان يكى از موارد اطلاق كلمه روح،خود آيات قرآن است ولى ايشان(1) مدعى هستند كه در اينجاهم مقصود از كلمه روح، خود آيات قرآن نيست، همان حقيقتى است كه درجاهاى ديگر روح الامين و روح القدس گفته است.به اعتبار اينكه خود او هم كلمة اللهاست و قرآن اين چيزها را كلمات الهى مىنامد، وقتى كه مىفرمايد: «اوحينا اليك روحا من امرنا»
معنايش اين است كهروح الامين را كه از امر ما و از جنس امر ماست، بر تو فرو فرستاديم.اصلا معناى «اوحينا اليك روحا من امرنا» تقريبا «نزلناروح القدس من امرنا» مىشود، ما روح القدس را از امر خودمان بر تو نازل كرديم.
مقصود از روح در اينجابه عقيده ايشان خود آيات قرآن نيست، بلكه همان حقيقتحامل وحىاست، و مقصود از «اوحينا» هم در اينجا يعنى «فرود آورديم» كه روى اين جهتمقدارى بحث مىكنند، مىگويند همان طورى كه به عيساى مسيح روح گفته شده است - كه يكى از تعبيراتقرآن است - به آن حقيقت هم كه روح گفته شده است، مقصود اين است.
يكى ديگر ازمواردى كه باز كلمه روح در قرآن اطلاق شده است، بر شخص عيسى بن مريماست كه لقب روح الهى گرفته است:«و كلمته القيها الى مريم و روح منه»(2) عيسىكلمه خداست كه او را به سوى مريم القاء فرمود و اين عيسى روحى از اوست.اين هم جايى است كه در قرآن اين كلمه استعمال شده است.
آيات ديگرى كه بازكلمه روح در قرآن آمده است زياد است، مثل مواردى كه به عنوان تاييدمؤمنين است.در يك جا در باب تاييدمؤمنين مىفرمايد: «اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهمبروح منه» (3) خدا ايمان را در دلهاى آنها ثبت كرد و آنها را به وسيله روحى از خود تاييد كرد.مقصود ازروح در اينجا چيست؟آيا مقصود همان حقيقتى است كه در عرض ملائكه ذكر مىشود(
يعنى او را مؤيد اينها قرار داد)يا مقصود يكحالت معنوى است، يك القاء معنوى است به قلوب مؤمنين، يك نور معنوى است بر قلوب مؤمنين كه فرود مىآيد،همان را قرآن روح ناميده است، مثلا خداوند الهامى به قلب آنها فرستاد، قدرتى و قوهاى به قلب آنها فرستاد و همان را روح الهى مىنامد،
.............................................................. 1.[منظور مؤلف تفسير الميزان است.] 2.نساء/171. 3.مجادله/22.
يك تاييدى كه از ناحيهخدا رسيده است، آن را روح الهى مىنامد؟بعيد نيست همين دومى باشد.
يكى ديگر[از موارد استعمالكلمه روح]در مورد مريم است، آنجا كه مريم بنا بر آنچه قرآن تصريحمىكند كه حامله شد ولى نه از يك انسان، بلكه خداوند فرشتهاى يا حقيقتىغير از فرشته را فرستاد و او به يك شكل خاصى، اين آمادگى را در او به وجود آورد.اينجاهم كه به اصطلاح حيات بخشى در كار است، باز كلمه روح آمده است.
تعبير اين است: «فارسلنااليها روحنا» ما روح خود را به سوى مريم فرستاديم «فتمثل لها بشراسويا»(1) او در نظر مريم به صورت يك بشر معتدل متمثل شد، كه خود «فتمثللها بشرا سويا» نشان مىدهد بشر نبود ولى به صورت يك بشر بر مريم ظهور كرد.اينجا هم باز «فارسلنا اليها روحنا» استكه بعيد نيست بگوييم اين همان روحى است كه در آيات ديگر با ملائكه رديف قرار داده شده است و قرآن مىخواهد بگويد ما همان را فرستاديم.
يكى ديگر از مواردى كه تعبير «روح» در قرآن آمدهاست آنجايى است كه درباره انسان و يا انسانها به طور كلى آمده است. درباره آدم - كه البته از مجموع آيات معلوم مىشودكه به هر حال به آدم اول اختصاص ندارد - [مىفرمايد]: «ثم سويه و نفخ فيه من روحه» (2) سپس او را تسويه كرد.مىگويندمعناى تسويه همان تعديل كردن و تكميل كردن است.ظاهرش اين است كه پس از آنكه خلقت جسمانى آدم را تكميل كرد، ازروح خود در او دميد.در آيه ديگر راجع به همان آدم اول مىفرمايد: «فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين»(3) وقتى كه او را تكميل كردم و از روح خودم در او دميدم، پس شما او را سجده كنيد.
هنوز هم آيات ديگردر قرآن زياد است كه كلمه روح اطلاق شده است، شايد كلياتش همينهايىباشد كه عرض كردم، ظاهرا، هم در سورههاى مكيه آمده و هم در سورههاى مدنيه،و حتى همين سوره بنى اسرائيل را كه در آن آيه «يسئلونك عن الروح» آمده، سوره مكيهمىدانند.در اين سوره اين مطلب آمده است: «يسئلونك عن الروح»
.............................................................. 1.مريم/17. 2.سجده/9. 3.حجر/29.
«قل الروح من امرربى» از تو درباره روح پرسش مىكنند، بگو روح از امر پروردگار من است.دراينجا باز مسالهاى مطرح شده كه اولا مقصود از روح در اينجا چيست كه سؤالكردهاند؟بعد اين جواب چطور جوابى است؟آيا واقعا در اينجا جواب حقيقى را خواسته بيان كند يا خواسته بگويد شما دربارهآن سؤال نكنيد، اين چيزى نيست كه ما برايش تعريفى بكنيم تا شما بتوانيد به ماهيت و حقيقت آن پى ببريد؟راجع به هر دو جهتش[بحثشده است].
در[ميان]مفسرين چنين قولى هست.مفسرين در اينزمينه اختلاف كردهاند كه اين روحى كه مورد سؤال استيعنى چه؟چه بوده كه مورد سؤال بوده است؟بعضى گفتهاند چونقبلا در بعضى آيات ديگر نام روح در عرض ملائكه آمده بوده است، اين سؤال به وجود آمده كه اين روحى كه غيراز ملائكه است، آن ديگر چيست؟پس مورد سؤال آن است.بعضى گفتهاند نه، مقصود از روح در اينجا خود قرآن است.همان كسانىكه گفتهاند در «و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا» مقصود از روح، خود آيات قرآن است، [گفتهاند]اينجا هم وقتى سؤالكردهاند: «يسئلونك عن الروح» يعنى وقتى درباره قرآن از تو سؤال مىكنند، بگو اين از امر پروردگار است، يعنى امرىاست كه از ناحيه پروردگار نازل شده
است.بعضى هم گفتهاند كه مقصود از روح در اينجا جبرئيل است.اينها همان كسانى هستندكه روح الامين و روح القدس را مساوى با جبرئيل مىدانند و گفتهاند هر جا كه در قرآن روح آمده است و هر جا كهمخصوصا در عرض ملائكه قرار گرفته، مقصود جبرئيل است.پس وقتى سؤال كردند: «يسئلونك عن الروح» يعنى از ماهيت جبرئيل[سؤالكردهاند]و گفتهاند اين كه گفته مىشود حامل وحى است، بر پيغمبر نازل مىشود و با پيغمبر سخن مىگويد،چيست؟
اين را براى ما تعريف كن.بعضى هم گفتهاند مراد از روح در اينجا همين روح انسانى است كه در آن آيات آمده است:«و نفخت فيه من روحى» ، سؤال از روح انسان كردهاند كه مقصود چيست؟ و جواب داده شده است كه: «من امر ربى» .
بعضى ديگر كه خودايشان(1) آن را انتخاب مىكنند[نظرشان]اين است كه سؤال ازروح به معنى خاص نيست، سؤال كنندگان مىديدهاند ذكر روح در قرآن زياد آمده است، يكجا: «يوصم يقوم الروح و الملائكة صفا» يك جا: «ينزل الملائكة بالروح من
.............................................................. 1.[منظور، مؤلف تفسير الميزان است.]
و جاى ديگر: «و ايدهم بروح منه»(2) كه خيلى در قرآن كلمهروح آمده است، مىديدهاند اين كلمه خيلى استعمال مىشود بدون اينكه چيزى ازآن بفهمند و از جمله در مورد انسان استعمال شده است، گفتهاند اين روح چيست كه مرتب مىگوييد روح، در انسانروح، در پيامبران روح، روحى در مقابل ملائكه، اين چيست؟جواب آمده است: «قل الروح من امر ربى» .ايشان خودشان معتقدندكه اين جواب همان جواب واقعى است، نه جوابى كه در واقع اين است كه در اين موضوع سؤال نكنيد.
تعريف شىءبه علل درونى يا بيرونى
يك وقتيكى از استادهاى ما اين طور تعبيرمىكرد - كه با حرف ايشان(علامه طباطبايى)در اينجا تطبيق مىكند - مىگفت تعريف شىء يا به علل داخليه استيا به علل خارجيه،يعنى اگر بخواهيم يك شىء را تعريف كنيم يا آن را به اجزائش تعريفمىكنيم(كه به آنها مىگويند علل داخلى، علل درونى)ويا به علل بيرونى تعريف مىكنيم، يعنى آن را به فاعل يا نتيجهاش تعريف مىكنيم.مثلا كسى از ما مىپرسد: اين قاليچه چيست؟وقتى مىخواهيم قاليچه را براى اوبيان كنيم،
گاهى مىگوييم - مثلا - اين مجموعهاى از پنبه يا پشم است كه آن را به صورت نخ در آوردهاند و بعد اين نخها رااين طور رنگ كردهاند و بعد هم اين طور بافتهاند، ماده و صورتش را ذكر مىكنيم: از چه به وجود آمده و به چه شكل و صورتىدر آمده است.اينكه مىگوييم قاليچه چيست، يعنى چنين مادهاى كه به چنين شكل و صورتى در آمده است
.گاهى، وقتىبخواهيم قاليچه را تعريف كنيم به غرض و فايدهاش تعريف مىكنيم. مىگويد: اين قاليچه چيست؟مىگوييم: قاليچه يعنى چيزىكه درست كنند براى اينكه رويش بنشينند، يعنى يك چيزى كه پهن كنند روى زمين و بر روى آن بنشينند.مثل اينكهاز ما بپرسند: چراغ چيست؟مىگوييم آن چيزى كه به وجود مىآورند براى اينكه در تاريكى ازنورش استفاده كنند، يعنى تكيه ما در تعريف روى خاصيت و اثر آن است.و
.............................................................. 1.نحل/2. 2.مجادله/22.
گاهى ما يك شىء رابه فاعلش تعريف مىكنيم(البته مواردش فرق مىكند، موارد سؤال فرقمىكند و موارد جواب هم فرق مىكند)مثل اينكه كسى بپرسد اين چيست؟ مىگوييماين اثر آقاى طباطبايى است، آن را تعريف[مىكنيم]بدوناينكه از محتواى اين كتاب چيزى گفته باشيم كه موضوع و محتوايش چيست
و بدون اينكه آن هدف وغرضى كه از تاليف اين كتاب بوده است بيان كرده باشيم، اين را فقط از راه فاعلش معرفى مىكنيم، كه البته مىگويند هيچيكاز اين تعريفات به تنهايى كامل نيست، نه تعريف به علت فاعلى، نه تعريف به علت غايى و نه تعريف به علت مادى و صورى،هر كدام به تنهايى باشد كافى نيست.تعريف كامل آن است كه هم علل داخليه يك شىء را بيان كند و هم علل خارجيه، فاعلشرا بيان كند، غايتش را هم بيان كند، اجزاى تشكيل دهندهاش را هم بيان كند.
تعريف ناپذير بودن خدا
اگر يك امرى بسيط بود و اساسا جزء نداشت، ما آن راديگر نمىتوانيم به اجزائش تعريف كنيم، همچنانكه اگر شيئى غايت نداشت(يعنى براى يك غايت ديگر به وجود نيامده بوديا حتى غايتش با فاعلش يكى بود)آن را از راه اثر و غايتش نمىتوانيم تعريف كنيم، و اگر[يك شىء]تنها فاعل داشته باشد، يگانهراهى كه ما مىتوانيم آن را تعريف كنيم اين است كه آن را به فاعلش تعريف كنيم، كه اگر يك شىء فاعلنداشته باشد،
جزء هم نداشته باشد، غايت هم نداشته باشد، طبعا غير قابل تعريف است و به همين دليل ما خدا را نمىتوانيم تعريفكنيم(يك تعريف واقعى، تعريفى كه به اصطلاح ذاتى باشد).ما خدا را ازراه اثر (1) مىتوانيم بشناسيم ولى خدا را نمىتوانيم تعريفكنيم به آن معنا كه اشياء ديگر را تعريف مىكنند، چون خدا نه جزء دارد كه بگوييم خدا آن چيزى است
كه از فلانشىء و فلان شىء به وجود آمده، نه فاعل دارد كه بگوييم خدا آن چيزى است كه آن را فلان شىء ايجاد كرده، و نهغايت دارد كه بگوييم خدا آن چيزى است كه آن را براى فلان هدف به وجود آوردهاند، و طبعا هيچيكاز آن چيزهايى كه در باب تعريف از آنها استفاده مىشود، در مورد خدا
.............................................................. 1.اثر غير از غايت است.
نمىتوان از آنها استفاده كرد.
تعريف روح به خدا
چيزى كه قرآنآن را روح مىداند، فرض اين است كه اجزاء ندارد.وقتى سؤال كردند دربارهروح براى ما سخن بگو، روح كه اجزاء ندارد تا او بگويد روح آن چيزى است كه ازفلان شىء و فلان شىء به وجود آمده.و روح براى غايتى - يا لا اقل براى غايتى كه آن شخص آن را بشناسد - به وجود نيامدهاست (1) .پس يگانه راهى كه باقى مىماند اين است كه روح را به خدا تعريف كنند: روح از امرپروردگار است، آن چيزى است كه امر پروردگار است و ناشى از امر پروردگار است.
«امر» در قرآن
آن استاد ما اين مطلبرا بيان مىكرد ولى البته اين بيان مىتواند يك مقدمهاى باشد وبيان كاملى نيست.به نظر من تكميل آن بيان به مطلبى است كه ايشان(علامه طباطبايى)دراينجا بيان كردهاند - كه البته قبل از ايشان، ديگران هم اين مطلب را گفتهاند و آقاى مهندس هم تا حدود زيادى دراين كتاب به اين نكته توجه كردهاند - و آن اين است كه كلمه «امر» در قرآن آنجا كه به خدا نسبت داده شود[ناظر بهوجود دفعى اشياء است]نه آنجا كه به خدا نسبت داده نشود.
«امر» در قرآنآمده و به ما نسبت داده شده است، مثلا: «اطيعوا الله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم» (2) .اينجا معنايش اين است: كسانى كه صاحبان امر شما هستند(در واقع متصديانامر شما).يا در جاهاى ديگرى كلمه «امر» به اشياء نسبت داده شده است.ولى كلمه «امر» آنجا كه به خدا نسبت داده مىشودو هر وقت «امر الله» و «امره» گفته مىشود وجهه انتساب اشياء است به خدا مستقيما بدون دخالت عامل زمان و مكان،يا به عبارتى كه اين آقايان مىگويند وجود دفعى اشياء است نه وجود تدريجى، بر خلاف «خلق» كه
.............................................................. 1.اگر روح براى غايتى هم بهوجود آمده باشد، آن غايت از خود روح مخفىتر است.غايت[روح]اين است كه به سوىخداوند باز گردد.تازه او(سؤال كننده)بازگشت به سوى خدا را نمىداند چيست. 2.نساء/59.
هر وقت در قرآنكلمه «خلق» را نام مىبرد نظر به ايجاد تدريجى اشياء دارد: خداوند آسمانو زمين را در شش روز - حالا مقصود از شش روز هر چه مىخواهد باشد -خلق كرده است.خدا آن كسى است كه نطفه را در رحم به صورت علقه در آورد، علقه را به صورت مضغهدر آورد، آنوقت مضغه را استخوانها كرد، بعد استخوانها را چنين كرد.
هر جا كلمه «خلق» در قرآن گفته مىشود، عنايت به وجودتدريجى اشياء است، يعنى اشياء از آن جهت كه به علل زمانى و علل مكانى خودشان ارتباط دارند.وقتى «امر» گفتهمىشود توجهى هست به وجود دفعى، آنجا كه مىرسد ديگر صحبت تدريج در كار نيست:«انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون» (1) امرپروردگار اين است: چيزى را بخواهد اراده كند و بگويد «كن»(2) باش!هست.
يا: «و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر»(3) امر ما جز يكى بيشتر نيست.وقتى مىخواهند يك چيزى را كم زمانتر يا بىزمانتر[از هر زمانى معرفى كنند مىگويند]چشمبهم زدن.ظاهرا «لمح» همان بهم زدن چشم است، يعنى ديگر تدريج و وقت و زمان و اين جور چيزها در آن نيست.
در يك آيه قرآن هم هست: «الا له الخلق و الامر»(4) هم خلق از آن اوست و هم امر.
آقايان اين طور استنباط مىكنند: در قرآنهر جا كه كلمه «امر» آمده و امر را به خدا نسبت داده است(امر خدا)، اگر فتيك چيزى امر خداست، يعنى يك وجودىاست غير تدريجى و غير زمانى، «خلق» نيست، «امر» است.شما از روح سؤال كرديد، روح از خلق خدا نيست، از جنس امر خداستنه از جنس خلق خدا.اين طور معنى مىكنند: «يسئلونك عن الروح قل الروح من (5) امر ربى» بگو روح از جنسامر پروردگار است
نه از جنس خلق پروردگار.آسمان از جنس خلق پروردگار است، زمين از جنس خلق پروردگار است، كوهو دريا از جنس خلق پروردگار است ولى روح از جنس امر پروردگار است، از جنس آن است كه: «و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر» ، از جنس آناست كه: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون» ، از آن كه خواستنش عين وجود و
.............................................................. 1.يس/82. 2.همان «كن» گفتن[فعل خداوند است]، همانطور كه حضرت امير(عليه السلام)فرمود: «قوله فعله» قول خداوند همان نفس فعل خداوند است. 3.قمر/50. 4.اعراف/54. 5. «من» را «من» جنس مىگيرند.
ايجادش است، ديگر هيچ حالت منتظرهاى در وجوداو نيست.آنوقت جاهاى ديگر هم كه كلمه «من امره» آمده است، همه را همين طور معنى مىكنند: «ينزل الملائكة بالروح من امره»ملائكه را فرود مىآورد به كمك روح يا با روح. «من امره» يعنى از آن كه از جنس امر پروردگار است.همه اينها - به عقيدهاين آقايان - تعريف و بيان ماهيت است به آن مقدارى كه مىشده بيان ماهيت كنند.كلمه «مكن امره» يا «من امر الله» درقرآن زياد آمده است و هر چه كه آمده است - به عقيده اين آقايان - جنس را بيان مىكند، يعنى «از جنس امر پروردگار» .
وجههخلقى و وجهه امرى انسان
پس اينجا كه ذكر كرده است: «يسئلونك عن الروح»- كه مطلق هم ذكر كرده است - اين روح كه در قرآن آمده: مؤيد است، در انسان هم دميده مىشود و حامل وحىهم هست، جنس آن چيست؟آن را براى ما تعريف كن، جواب دادهاند كه روح از جنس امر پروردگار است.چون اين شامل روح انسانهم مىشود، طبعا در مورد روح انسان هم اين نتيجه را مىگيرند كه انسان هم داراى دو وجهه و دو جنبه وجودى است،وجهه خلقى و وجهه امرى، هر دو را دارد. «اذا سويته» وجهه خلقى انسان يعنى اين وجود تدريجى انسان را مىگويد (1) ، هر جا«اذا سويته» يا «ثم سواه» آمده است،
اين «سواه» جنبه مادى انسان را بيان مىكند كه جنبه مادى، زمانى و مكانى و تدريجىاست، «نفخت فيه من روحى» جنبه امرى او را بيان مىكند.انسان در خلقت تدريجى خودش به جايى مىرسد كه - همان طوركه آقاى مهندس خودشان اشاره كردند - «من عند الله» از نزد پروردگار[به او چيزى افاضه مىشود].همه چيز از نزد پروردگار استولى «از نزد پروردگار» كه گفته مىشود مقصود اين است: به اينجا كه مىرسد، نه از چيزهايى كه الآن در نزد شما همهست، از بالاتر از نزد شما و از بالا[چيزى]سرازير مىشود، يعنى يك چيزى از نزد پروردگار بر وجود خلقى افاضه شد كه نفس وجود آن،
.............................................................. 1.فعلا به آن بحث كار ندارم كه آنوجود تدريجى همان خلقت تدريجى است كه علوم آن را مىشناسد(و آن وقتى است كه انسان به مرحله آمادگى مىرسدبراى اينكه آدم بشود و تا آن وقت براى آدم بودن آمادگى نداشته است) يا همان طورى است كه ديگران هم - كههرگز به مساله تكامل انواع توجهى نداشتهاند - بر اساس همان اخبار و احاديثكه خداوند سرشت آدم را چهل صباح سرشت، آن را يك امر تدريجى مىدانستند.
ديگر وجود تدريجىنيست.البته باز اين نه به معناى آن است كه قبلا يك چيز درست و كاملشدهاى قلنبه شده در يك جايى بود و آوردند، آن طور كه نظريه فلاسفه قبل از ارسطوبوده است(مثل افلاطون و...).حتى لزومى ندارد كه بگوييم مقارن با اين [ماده]يكدفعه امرى خلق شد (1) ، و حتى مىتوانيمبگوييم همين ماده در سير تكاملى خودش، وجود امرى پيدا كرد، يعنى مانعى ندارد كه شيئى وجود خلقى داشته باشد ووجود خلقى منتهى به وجود امرى شود، وجود زمانى مبدل به وجود غير زمانى شود.
حرفى كه ملا صدرا در اين زمينه گفت اين بود، آنوقترفت دنبال آيه ديگر، گفت آن آياتى كه در سوره مؤمنون هست فقط جنس را بيان مىكند اما هيچ بيان نمىكند اينجنس كه «من عند الله» از نزد پروردگار است، به چه شكل و به چه كيفيت پيدا شد؟عرض كردم «از نزد پروردگار» افقش بالاتر ازاين افلق است و هر چيزى كه نو به وجود مىآيد، بالاخره اراده پروردگار استكه آن را به وجود مىآورد: «و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم» (2) .هر چيزى كه به وجود مىآيد از ناحيه پروردگار فرود مىآيد، يعنىاراده پروردگار است كه در واقع متنزل شده و به اين صورت در آمده است.