بخشی از مقاله

ناتوانی یادگیری

مقدمه:
چه بسيارند كودكاني كه تنها به دليل داشتن ضعف خاص در ديكته، حساب يا روخواني علي‌رغم داشتن هوش عادي، توانايي جسمي خوب و رواني سالم به دليل شكستهاي پي درپي تحصيلي براي هميشه با دنياي كتاب، مشق و مدرسه خداحافظي كرده‌اند. چه بسيارند استعدادهايي كه بدين سان نشكفته پرپر گشته و مي‌شوند و چه بسيارند زيانهايي كه جامعة ما از اين راه متحمل مي‌گردد.


ناتوانيهاي يادگيري مقولة خاص ديگري است كه درحيطة كودكان استثنايي قرار دارد و درصد چشمگيري از كودكان را در بر مي‌گيرد. ناتوانيهاي يادگيري، نارساييهاي يادگيري خاصي است كه در صورت عدم شناسايي آن معمولاً تحقيرها، توهينها، مقايسه‌هاي نابجاي خردكننده وشكستهاي تحصيلي پي در پي را به بار مي‌آورد. ميليونها كودك در سراسر جهان به اختلالات يادگيري مبتلا هستند. آنان علي‌رغم رشد جسمي،‌ذهني، زباني، اجتماعي، اخلاقي و عاطفي طبيعي هنگامي كه به سنين مدرسه مي‌رسند با مشكلاتي ويژه روبرو مي‌گردند كه عرصه را بر آنها تنگ مي‌كند. اشكال بزرگ اين اختلال آن است كه بر خلاف نابينايي ، ناشنوايي، سرآمدي، ناسازگاري و معلوليتهاي جسمي كه تشخيص آن در سنين پيش‌دبستاني به آساني امكانپذير است،‌براحتي نمي‌توان آن را در سنين پيش‌دبستاني تشخيص داد. كودك مبتلا به اختلال يادگيري خود نيز از اين كه نمي‌تواند در انجام تكاليف تحصيلي همانند ديگر همسالانش موفق باشد،‌رنج مي‌برد.

او نيز همانند ديگر كودكان تصويري توانا و مثبت از خود ساخته است كه به دليل اين اختلال و رويارويي پي در پي با ناكاميهاي اصلي، فرعي تحصيلي اين تصوير خدشه‌دار مي‌شود واحساس حقارت دروني جايگزين آن مي‌گردد .
مسئله ناتوانيهاي خاص يادگيري اخيراً به طور چشمگيري توسعه پيدا كرده و توجه متخصصان و دست اندركاران مسائل آموزش كودكان را بيش از پيش به خود جلب نموده است، دركنار كودكان ناشنوا، نابينا و عقب‌مانده ذهني كودكاني هستند كه بدون اينكه ناشنوا باشند كلمات را درك

نمي‌كنند و بعضي ديگر با اينكه نابينا نيستند اما آنچه را كه مي‌بينند درك نمي‌كنند. و گروهي ديگر از كودكان عليرغم آنكه از نظر ذهني عقب مانده نبوده و همانند ساير همسالان خود هستند با روشهاي معمول آموزشي قادر به يادگيري مفاهيم نمي‌باشند. معلمان مدارس استثنايي بسيار با اين كودكان برخورد داشته‌اند. كه به علت ناتوانيهاي خاص در يادگيري خواندن، صحبت‌كردن ، هجي‌كردن، نوشتن وحساب كردن و... در اين مدارس آموزش مي‌بينند.

تاريخچه و تعريف و فراواني

تاريخچه:
متأسفانه تاريخچة آموزش كودكان مبتلا به ناتوانيهاي خاص يادگيري بسيار كوتاه است. تا سال 1960 مشكل اين كودكان تقريباً شناخته نشده بود. در اين سال تلاشهايي وسيع آغاز شد و نظريات متفاوتي عنوان گرديد، دسته‌اي ناتوانيهاي خاص يادگيري را معلول تنبلي كودكان خواندند، دسته‌اي ديگر وجود ضايعة مغزي را علت اين عارضه تلقي كردند. گروهي معلوليت ادراكي و گروه ديگر اختلالات عصبي را علت ناتواني يادگيري مي‌شناختند. آشفتگي و سردرگمي موجود چندان هم بي‌علت نبود. اصولاً شناخت كودكان مبتلا به ناتواني‌هاي خاص يادگيري، مستلزم گذشت زمان بود. گذشت زماني كه موجبات به هم رسيدن علوم متفاوتي چون پزشكي، علوم تربيتي،

روان‌شناسي، توانبخشي و ... درگره‌گاه واحدي به نام اختلال يادگيري را فراهم كرد. در اين ميان پزشكي نخستين رشته‌اي بود كه به تشخيص دانش آموزان داراي مشكلات يادگيري توجه كرد. پس از آن روانشناسان به مطالعة خصوصيات اين دانش آموزان پرداختند. با اين وجود تا اوايل دهة 1960 كاري كه در خور توجه باشد انجام نگرفته بود، به همين علت در اين دهه، علماي تعليم و تربيت نيز به جريان مذكور پيوستند و براي حل اين مشكل پيشقدم گشتند.


در سال 1896 پزشكي انگليسي به نام مورگان وضعيتي را گزارش كرد كه آن راكوري لغات مي‌ناميد. حالتي كه ناتواني در خواندن كلمات از آن تعبير مي‌شد. چند سال پس از آن يعني در سال 1920 اين مورد جاي خود را به عنوان مفهومي در مطالعات علمي بازكرد.
در سال 1930 عصب آسيب‌شناسي به نام اُرتون رابطة ميان غلبه مغز و اختلالات تكاملي زبان را مورد مطالعه قرار داد. در سال 1947 اشتراوش و لتي‌نين كتاب «آسيب‌شناسي رواني و تربيت كودك معلول مغز» را منتشر كردند كه بر پاية آن ناتوانيهاي يادگيري ناشي از ضايعات مغزي قلمداد مي‌شوند.


از سال 1948 به بعد تلاشهايي شكل يافته‌تر در اين زمينه آغاز شد كه به طور عمده مربوط به تلاش براي كشف حدود و علل متفاوت ناتوانيهاي يادگيري بود. اين تلاشها ادامه يافت و به پديد آمدن گروههاي محلي و سازمان‌هاي ايالتي متفاوتي انجاميد كه در سال 1963 با برگزاري يك كنفرانس ملي به رهبري ساموئل كرك در شيكاگو اقدام به ايجاد و سازماندهي يك مؤسسه ملي كردند. در همين سال كرك طي سخناني در اين كنفرانس گفت: موضوع بحث ما در اين جا كودكاني هستند كه يا به جهت سبب‌شناسي ( براي مثال نقص كار مغز ، نقص جزئي در كار مغز يا اختلال عصبي – رواني) ، يا به سبب جلوه‌هاي رفتاريشان (براي مثال، اختلالهاي ادراكي، فعاليت‌هاي

حركتي بيش از حد، نارساخواني ياديس لكسي) نامي بر آنها نهاده شده است» كرك در اظهارات خود پيشنهاد كرد كه براي پرهيز از معماي پيچيدة كار ناقص مغز،‌از اصلاح «ناتواني يادگيري» كه در برگيرندة تمام افراد مورد نظر است استفاده شود.
اولياي كودكاني كه به ناتواني يادگيري مبتلا بودند و با اصطلاحات پيشنهاد شدة قلبي موافقت نداشتند. اين اصطلاح را شور و شوق پذيرفتند و مؤسسه كودكان ناتوان در يادگيري را تشكيل دادند. اين نامگذاري مشكل به وسيلة كرك و تشكيل مؤسسه كودكان ناتوان در يادگيري معمولاً

به عنوان شروع اداري و رسمي حركت در جهت برخورد با ناتوانيهاي يادگيري در نظر گرفته مي‌شود .
تعريف اختلالات يادگيري:
اصطلاح اختلالات يادگيري از نياز به تشخيص و خدمت به دانش‌آموزاني برخاسته است كه به طور مداوم در كارهاي درسي خود با شكست مواجه مي‌شوند و درعين حال در چهارچوب سنتي كودكان استثنايي نمي‌گنجند.
تعاريف ناتواني يادگيري با تغييرات متنوعي همراه بوده است اين امر ممكن است به خاطر ارزشيابي و بازنگري‌هاي متحد و در اين قلمرو و ماهيت علمي آن باشد. رشته‌هاي تخصصي متعددي به طور مثال پزشكي، روانشناسي، علوم تربيتي، ‌زبان شناسي و عصب شناسي، هر كدام اصطلاحاتي را براي تبيين اين اختلال دخيل كرده‌اند. براي مثال علوم تربيتي عبارت ناتواني يادگيري خاص را به كار مي برد، روانشناسي از مقولات همچون اختلالات ادراكي، رفتارهاي فزون كنشي، نقص توجه و زبان شناسي از عبارات ناگويي اكتسابي، نارساخواني و پزشكي و عصب‌شناسي از موارد ضربه مغزي،‌ نارساكنش‌وري قليل مغز، صدمه يا آسيب‌ مغزي استفاده مي‌كنند .
تعريف قانون آموزش و پرورش براي كودكان داراي ناتواني يادگيري چنين است:


«ناتواني يادگيري بخصوص ، يعني اختلالي در يك يا چند فرايند رواني پايه كه به درك يا استفاده از زبان شفاهي يا كتبي مربوط مي‌شود و مي‌تواند به شكل عدم توانايي كامل در گوش كردن ،‌فكر كردن، صحبت‌كردن، خواندن، نوشتن، هجي كردن، يا انجام محاسبات رياضي ظاهر شود. اين اصطلاح شرايطي چون معلوليت‌هاي ادراكي ،آسيب ديدگي‌هاي مغزي، نقص جزئي در كار مغز ، ديس‌لكسي يا نارساخواني و آفازياي رشدي را در بر مي‌گيرد .»


انجمن مخصوص كودكان و بزرگسالان مبتلا به ناتوانيهاي يادگيري تعريف ديگري را ارائه داده است، اين تعريف معتقد است كه ناتوانيهاي يادگيري ريشه نورولوژيك دارد و وجه تمايز اين تعريف آن است كه وسعت حوزه‌هايي كه تحت تأثير آن قرار مي‌گيرند. وسيعتر مي‌كند و آن را به چيزي غير از دروس نيز گوش مي‌دهد. تعريف چنين است:
«ناتوانيهاي يادگيري ويژه، حالتي مزمن است كه منشأ نورولوژيك دارد و به صورت انتخابي در كار رشد و يا ابزار مهارتهاي كلامي و غير كلامي دخالت مي‌كند. اين اختلال ممكن است در افرادي كه داراي هوش متوسط يا بالا و كساني كه سيستمهاي حسي و حركتي‌شان به طور كافي درست كار مي‌كند و اشخاصي كه از فرصت‌هاي يادگيري به اندازه كافي استفاده مي‌كنند نيز تظاهر كند. ناتوانيهاي يادگيري از نظر نوع تظاهرات و ميزان رشد فرد مي‌تواند متفاوت باشد. اين حالت ممكن است در سراسر زندگي در عزت نفس، تحصيلات، شغل، ارتباط با ديگران و فعاليت‌‌هاي روزمره فرد، تأثير منفي بگذارد .»


در سال 1981 كميته مشترك ملي براي ناتوانيهاي يادگيري (njcld) ، مركب از: نمايندگان انجمن گويايي و شنوايي آمريكا، جامعه كودكان وبزرگسالان مبتلا به ناتوانيهاي يادگيري، شوراي مخصوص ناتوانيهاي يادگيري، بخش مربوط به كودكاني كه دچار اختلالات ارتباطي هستند، انجمن بين المللي خواندن، انجمن ديسلكي مشتركاً تعريفي ارائه داده‌اند كه چنين است:
«ناتوانيهاي يادگيري يك اصطلاح كلي است كه به علت گروهي از بي‌نظمي‌هاي نامتجانس به وجود مي‌آيد. اين حالت ممكن است به صورت اشكالات مهمي در اعمالي نظير: گوش دادن، صحبت‌كردن، خواندن، نوشتن، استدلال كردن يا حساب كردن تظاهر نمايد. اكثر اين بي‌نظمي‌ها جنبه ذاتي دارند و به نظر مي‌رسد كه معلول بدكاري سيستم اعصاب مركزي باشند. حتي با وجود اينكه ناتواني يادگيري ممكن است همراه با ساير شرايط معلوليت رخ دهد و يا تأثيرات من

في محيطي مانند تفاوت‌هاي فرهنگي،آموزش نامناسب وكافي را در برداشته باشد .»
تعريف ديگري كه در اين جا ارائه مي‌شود به نقل از كنگره آمريكا طبق قانون عمومي 142-94 است، تعريف چنين است:
«ناتواني‌هاي يادگيري به معناي وجود اختلالي در يك يا چند فرآيند روان‌شناختي پايه بوده كه به فهم يا استفاده از زبان نوشتاري ويا گفتاري مربوط مي‌شود و مي‌تواند به شكل عدم توانايي كامل در گوش كردن ، فكر كردن، صحبت‌كردن، خواندن، نوشتن و هجي كردن يا انجام محاسبات رياضي ظاهر شود .»
تعريف ديگري كه بيت من ارائه داد كه يك بعد تازه و مهم به آن اضافه مي‌كرد، او قيد اختلاف را نيز در تعريف گنجاند كه عبارت بود از اختلاف بين ظرفيت تخمين زده شده و پيشرفت مشاهده شده، تعريف چنين است:


«كودكان كه داراي اختلال در يادگيري هستند كساني‌اند كه از نظر آموزشي اختلاف فاحشي بين توانائيهاي عقلي بالقوه تخمين زده شدة آنها و سطح عملكرد واقعي حاصل از اختلالهاي اساسي در فرآيند يادگيري آنها وجود دارد كه ممكن است همراه با اختلال قابل مشاهده‌اي در كاركرد دستگاه عصبي مركزي باشد يا نباشد و وابسته به عقب‌ماندگي ذهني تعميم يافت، محروميت‌هاي تحصيلي يا فرهنگي، پريشانيهاي هيجاني شديد، يا از دست دادن حواس نيستند.»


اين تعريف كه به تعريف nachc معروف است بر خلاف تعريفهاي پيشين مشخص مي‌كند كه تعيين اختلال كاركرد دستگاه عصبي مركزي اختياري بوده و براي تشخيص يك كودك داراي اختلالات يادگيري الزامي است .
تعريف ديگري كه در اينجا ارائه مي‌شود تعريفي است كه كميته مشاوره ملي كودكان معلول در گزارشي به كنگره،‌براي ناتواني‌هاي يادگيري پيشنهاد نمود و در آخر هم 5 مسأله را در اين تعريف مورد توجه قرار داد. تعريف چنين است:


«كودكان داراي ناتواني‌هاي ويژه‌ يادگيري كه در يكي يا بيشتر فرايندهاي روانشناختي مربوط به درك يا استفاده از زبان گفتاري يا نوشتاري از خود نابهنجاري نشان مي‌دهند. اين نابهنجاري ممكن است در گوش دادن، تفكر كردن، صحبت كردن، خواندن، نوشتن، هجي كردن يا حساب كردن خودنمايي كند. اين نابهنجاري شرايطي مانند معلوليت ادراكي، آسيب‌مغزي، ناكارآيي حداقل مغزي، بدخواني، اختلال تكلمي تكويني و نظاير آن بازتاب يابد. در اين ليست ناتواني‌هاي يادگيري مربوط به بينايي،‌شنوايي، معلوليت‌هاي حركتي، عقب‌ماندگي‌ ذهني، اضطراب عاطفي يا كمبودهاي محيطي مورد نظر نمي‌باشد.» در اين تعريف 5 مسأله مورد توجه بوده است:
1ـ ناتوانايي در انجام تكاليف مدرسه: ناتواني در يادگيري مهارتهاي تحصي

لي به عنوان تجلي اصلي ناتواني‌هاي يادگيري شناخته شده‌اند.
2ـ عوامل استثنايي: از اين تعريف عواملي بخصوص مانند مشكلات جسماني، نقص حسي، تدريس ضعيف، عوامل فرهنگي محيطي و عقب‌افتادگي ذهني مستثني شده‌اند. كودكان درگير اين عوامل استثنايي علاوه بر مورد مبتلا به خود ناتواني‌هاي يادگيري نيز از خود نشان مي‌دهند و همين امر موجب تناقض و سردرگمي مي‌شود.
3ـ وابسته‌هاي فيزيولوژيكي: در اين تعريف از عملكرد سيستم مركزي عصبي مقداري انحراف وجود دارد.
4ـ اختلاف درعمل: شاخص اصلي ناتواني در يادگيري تفاوت موجود بين عملكرد تحصيلي مورد انتظار كودك بر مبناي هوش و پيشرفت موجود او مي‌باشد.
5 ـ وابسته‌هاي روانشناسي: نابهنجاري در يكي يا بيشتر فرايندهاي اصلي روانشناسي به عدم موفقيت در يادگيري مي‌انجامد. «كودكان ناتوان در يادگيري در يك يا چند فرايند اساسي رواني در ارتباط با فهميدن يا كاربرد زبان شفاهي يا كتبي ناتواني نشان مي‌دهند. تظاهرات اين ناتواني ممكن است به صورت اختلال در گوش دادن، فكر كردن،سخن گفتن، خواندن، نوشتن، هجي كردن يا حساب باشد.»
تا اينجا تعريف‌هاي زيادي ارائه شد. ارائه دهندگان اين تعريف‌ها و ساير دست اندركاران اين رشته، هدف مشابهي را دنبال مي‌كنند. بدين معني كه همه مي‌كوشند ناتواني يادگيري را به گونه‌اي تعريف كنند كه در ارائه خدمات لازم به اين مبتلايان به كار آيد. در همة اين تعريف‌ها چهار بعد اساسي ديده مي‌شود:
1) «تفاوت ميان عملكرد مورد انتظار و عملكرد واقعي يك كودك.
2) مظاهر يا نشانه‌هاي رفتاري مربوط به ضعف و قوت موضوعهاي تحصيلي وزبان در يادگيري.
3) وجود يا عدم ساير مشكلات، چون ناشنوايي
4) تمركز يا نگرش پايه آنها دربارة مشكل يادگيري.»

درجه شيوع ( فراواني):
«بر مبناي تغيرپذيري تعاريف و معيارهاي به كار رفته تخمين شيوع ناتواني‌هاي يادگيري مشكل مي‌باشد. كميته مشاوره ملي كودكان معلول تخمين زده است كه 1 تا 3 درصد جمعيت آماري در سن مدرسه با اين ناتواني‌ها روبرو مي‌باشند. با وجود اين بر مبناي مطالعات انجام گرفته اين مقدار 1 تا 30 درصدكودكان را شامل مي‌شود.»


پرويز شريفي نيز در كتاب خود بيان داشته است كه :
تعيين ميزان شيوع افراد ناتوان يادگيري، آن هم در يك مقياس بزرگ، با توجه به صرف هزينه هنگفت، زمان زياد، اتخاذ تصميمات دقيق علي‌رغم وجود تعاريف مختلف، مرور نظريه‌ها ورويه‌هاي ارزشيابي متعدد، كاري بس مشكل است. ميزان برآورد از 1 تا 28 درصد در نوسان است. اززماني كه مطالعه در زمينه ناتواني‌هاي يادگيري شروع شده ميزان شيوع اين اختلال در بين كودكان در مقايسه با ساير ناتواني‌ها بالا بوده است . اكثر گزارش‌ها نشان مي‌دهد كه 2 تا 3 درصدكودكان داراي نيازهاي ويژه به ناتواني يادگيري مبتلا هستند.
به دليل نبود تعريفي مشخص ، تعيين ميزان دقيق فراواني ، ناتوانيهاي يادگيري ميسر نيست. با اين وجود محققان مختلف با معيارهاي تشخيصي متفاوت به پيداكردن ميزان فراواني اين كودكان اقدام نموده‌اند كه طبعاًً اين معيارها هيچ گونه همخواني با يكديگر ندارند.ادارة آموزش ايالات متحده در سال 1984 اعلام كرد كه 63/4 درصد از جمعيت 3 تا 21 ساله آمريكا از خدمات خاص كودكان ناتوان يادگيري استفاده كرده‌اند.
در حال حاضر دست اندركاران حدس مي‌زنند كه حداقل بين 1 تا 3 درصدو ح

داكثر تا 7 درصدكودكان به ناتوانيهايي يادگيري مبتلا هستند. ميزان رواج نارساخواني در كل جمعيت ده‌درصد برآورد شده است. انجمن آمريكايي روانپزشكي 1980، برآورد فراواني اختلال يادگيري زبان را بين 1 تا 8 نفر در هر 1000 نفر كودك مي‌دانند. همان گونه كه ملاحظه مي‌كنيد. نبود يك تعريف جامع و مانع، به روشهاي معتبر تشخيص و شيوه‌هاي ناهمسان ارزيابي منجر مي‌گردد كه در اين زمينه باارقامي متفاوت روبه رو باشيم.

نتيجه‌گيري:


اكثر ناتوانيهاي يادگيري از طريق اختلالهايي در شنوايي، تفكر، زبان، خواندن، نوشتن، هجي كردن و حساب كردن خود را نشان مي‌دهند. البته كودكان مبتلا به ناتواني‌هاي يادگيري در تمام زمينه‌ها مشكل ندارند و ممكن است فقط در يكي از موارد بالا مثلاً خواندن مشكل داشته باشند. مشكل ناتواني يادگيري فقط در كودكان ديده نمي‌شود بلكه ممكن است درنوجوانان و بزرگسالان هم ديده شود.
كودكان داراي ناتواني يادگيري از هوش طبيعي برخوردار هستند و ظاهري عادي دارند وتا وقتي كه وارد مدرسه نشده‌اند نمي‌توان از مشكل آنها با خبر شد و وقتي هم كه وارد مدرسه مي‌شوند اكثراً با شكست در تحصيل مواجه مي‌شوند.


ويژگيهاي افراد داراي ناتواني‌هاي يادگيري

ويژگيهاي كودكان مبتلا به ناتوانيهاي يادگيري:
در بررسي ويژگيهاي كودكان مبتلا به ناتواني‌هاي يادگيري بايد به اين امر توجه كنيم كه ميزان شباهتهاي اين كودكان با كودكان عادي بسيار بيش از ميزان تفاوتهاي آنها با اين كودكان است. بنابراين در بررسي ويژگيهاي كودكان مبتلا به ناتواني يادگيري بايد به دنبال توصيف برخي از

ويژگيهاي خاص بود. ضمناً بايد به اين نكته نيز توجه كرد كه مبتلايان به ناتواني يادگيري معمولاً در زمينه‌اي دچار مشكل هستند كه اين مشكل در يادگيري تحصيلي جلوه مي‌كند. رياضيات، خواندن، بيان نوشتاري و ... زمينه‌هايي هستند كه به عنوان محل ظهور ناتواني يادگيري تلقي مي‌گردند. كه در فصل انواع ناتواني‌هاي يادگيري مفصل توضيح داده خواهد شد.
در اين قسمت مروري مختصر دربارة ويژگيهاي اختلالات يادگيري خواهيم داشت كه به شرح زير مي‌باشد.


الف) دشواري يادگيري تحصيلي: دشواريهاي تحصيلي پذيرفته‌ترين ويژگيهاي افراد داراي ناتواني‌هاي يادگيري هستند. از جمله ويژگيهاي ذكر شده در معيارهاي تشخيص 1977 مهارتهاي خواندن پايه، درك مطلب خواندني ، بيان نوشتاير، محاسبات رياضي و استدلال رياضي است.
ب) اختلالات زباني: مشكلات زباني، مانند دشواريهاي خواندن و رياضي بر حسب جزء اختلاف تعبير و تفسير مي‌شوند. به ويژه در مقررات تعريف 1977 مهارتهاي ناقص در بيان شفاهي و درك مطلب شنيداري ذكر شده است.
مارج تخمين مي‌زند كه 50 درصد از افراد داراي اختلال يادگيري نارسايي‌هايي در زبان دارند.
ج) اختلالات ادراكي: اختلالات ادراكي ( ناتواني در تشخيص ،‌تميز دادن، تعبير و تفسير حس) به ويژه اختلالات ديداري و شنيداري به طور سنتي توجه فراوان چندين صاحبنظر در حوزه اخلالات يادگيري را به خود جلب كرده‌اند برخي از اصطلاحات رايج در اين حوزه عبارتند از دريافت ديداري، حافظه‌ديداري، تميز شنيداري، حافظه شنيداري ويكپارچه‌سازي بين حواس.
د) مشكلات اجتماعي ـ هيجاني (عاطفي): بسياري از دانش آموزان داراي اختلال يادگيري به علت ناكامي ناشي از دشواريهاي يادگيري خود، اعمالي ازهم گسيخته دارند و در آنها نوعي احساس خود ارزشمندي منفي ايجاد مي‌شود.
آنان به جاي آموختن و كسب نگرشهايي دربارة تكاليفي كه مي‌توانند انجام دهند اغلب به آموختن آنچه كه نمي‌توانند انجام دهند توجه مي‌كنند و اين باعث ايجاد عزت نفس ضعيفي در آنها مي‌شود. اين كودكان علت شكستهاي متوالي، اغلب باورهاي مربوط به پيشرفت ناسازگارانه پيدا مي‌كنند كه به نوبة خود مشكلاتي ايجاد مي‌كنند كه فراتر از اختلالات اصلي هستند.
هـ ) مشكلات حافظه‌اي: دانش آموزان داراي اختلالات يادگيري معمولاً در به خاطر سپردن محركهاي شنيداري و ديداري مشكل دارند و اين دانش آموزان نارسايي‌هاي بارزي در حافظة فعال (كوتاه مدت) نشان مي‌دهند.
به نظر نيلسن ويژگيهاي زير ممكن است در رفتار دانش آموزان با اختلالات يادگيري پديدار گردد:
1) استفاده ناشيانه از مداد و قيچي 2) حواس‌پرتي
3) فزون كنشي 4) مشكلات هماهنگي ادراكي


5) فقدان مهارتهاي سازماني 6) كم تحملي در مقابل ناكامي و شكست
7)وجود مشكل در روابط اجتماعي 8)وجود مشكلات در شروع و اتمام تكاليف
9)حرمت خود پايين 10)وجود مشكلاتي در روابط اجتماعي
11)وجود مشكلات در شروع واتمام تكاليف 12)وجود نقص در حافظه توالي شنيداري
13)وجود نقص در حافظه توالي ديداري 14)اختلال كاركرد سيستم عصبي
15)عملكرد ناهماهنگ و غيرقابل پيش بيني دريك آزمون


16) وجود مشكلات پردازش شنيداري 17)وجود مشكلات هماهنگي بصري ـ حركتي
18)نقص در توجه
وست وود در كتاب خود برخي از ويژگيهاي كودكان دچار ناتواني يادگيري را اين چنين بر شمرده است:
1) سابقه تأخير در رشد گويايي 2)مشكلات ادراك بينايي (واژگون سازي فراوان حروف به اعداد به شكل تجسمات نامشخص يا مخدوش كلمات )
3) مشكلات ادارك شنوايي ( از جمله،‌اختلالاتي در شناسايي صداهاي درون كلمات و تركيب اصوات به صورت كلمه)
4)‌ ضعف يكپارچه‌سازي حسي اطلاعات ( براي مثال ، كودك نمي‌تواند به آساني نشانه‌هاي چاپي و الفاظي مربوط به آنها را به هم ربط دهد و به خاطر بياورد.)
5)‌ ضعف در جانبي‌سازي ( براي مثال، رشد نايافتگي برتري چشم و دست، اختلال در جهت گزيني حسي)
6)‌ بعضي از نشانه‌هاي معلوليت عصبي
7)‌ فزون كنشي
8)‌ مهارت‌هاي ضعيف در رديف كردن ( به گونه‌اي كه هنگام رديف كردن حروف در هم، هنگام هجي كردن و يا هنگام پرداختن به كلمات در بيان بروز مي‌كند.)
9)‌ ضعف در همكاري متقابل
10) سطح پايين انگيزش
11)‌مشكلات هيجاني ثانويه به شكست‌هاي يادگيري و پيشرفت ناچيز تحصيلي.

ويژگيهاي كودكان مبتلا به ناتواني در رياضيات:
چنين كودكاني از خصوصيات زير برخوردار هستند:
الف) آشفتگي در ادراك فضايي: اين قبيل كودكان در شناخت واژه‌هايي مانند بالا، پايين، جلو، عقب و ... دچار اشتباه مي‌شوند.
ب) اختلال در ادراك بصري و هماهنگي بينايي و حركتي: اين قبيل كودكان نمي‌توانند اشياء را به ترتيب و به طور متوالي بشمارند.
ج) كودكان مبتلا به اين اختلال داراي تصورات غلط و نادرست در مورد اندامها و نقش آنها هستند.
د) اختلال در فهم زمان و عدم تشخيص درست جهت: اين افراد در فراگيري آدرس و تشخيص زمان دچار اشتباه فراوان مي‌شوند.
هـ ) افراد مبتلا به ناتواني در رياضيات داراي روابط اجتماعي ضعيف و عدم پختگي لازم نيز هستند.
ويژگيهاي نوجوان داراي اختلالات يادگيري:
بيشتر پيشينة تحقيقاتي اوليه درباره ويژگيهاي اختلالات يادگيري بر كودكان متمركز بوده است اما اخيراً تلاشهايي براي درك ويژگيهاي نوجوانان داراي اختلالات يادگيري انجام گرفته كه نتايج آن چنين است:


1)‌‌بيشتر نوجوانان داراي اختلالات يادگيري نارسايي‌هاي پيشرفت تحصيلي شديدي را نشان مي‌دهند و نوعاً نمرات آنها زير ده درصد پايين در مقياسهاي خواندن، زبان نوشتاري يا رياضيات است، به علاوه اكثريت نوجوانان داراي اختلال يادگيري در تمام حوزه‌هاي پيشرفت درسي عملكرد ضعيفي دارند.
2) رشد مهارتهاي تحصيلي بسياري از نوجوانان داراي اختلال يادگيري در طول كلاسهاي دورة دبيرستان و عموماً در حدود كلاس دهم بروز مي‌كند.
3) بيشتر نوجوانان داراي اختلال يادگيري در مهارتهاي مطالعه‌كردن نقص دارند. اكثريت اين دانش آموزان در حوزه‌هايي از قبيل مهارتهاي آزمون شده ياداشت برداشتن، درك مطلب شنيداري،‌بازبيني خطاهاي نوشتن و مروركردن عملكرد ضعيفي دارند.
4)بسياري از نوجوانان داراي اختلال يادگيري نارساييهايي درمهارتهاي اجتماعي نشان مي‌دهند.

نتيجه گيري:
ويژگيهاي كساني كه دچار ناتواني يادگيري هستند ممكن است از فردي به فرد ديگر فرق كند ولي وجه مشترك آن است كه افراد با ناتواني يادگيري اكثراً از هوشبهر متوسط يا بالاتر از متوسط برخوردارند. دانش آموز داراي اختلال يادگيري ممكن است برخي از مهارتها را سريع ياد بگيرد و در مهارتهاي ديگر كندي نشان دهد.
اين كودكان قبل ازتحصيل قابل شناختن نيستند و وقتي هم كه به مدرسه مي‌روند به علت مقايسه بين آنها و ديگران از مدرسه زده مي‌شوند به علت ارزيابي خود و ديگران روز به روز ناتواني آنها بيشتر مي‌شود و بيشترين مشكلي كه اين كودكان دارند در فرآيندهاي حافظه، توجه و دقت داراي نارساييهايي هستند.


انواع ناتوانيهاي يادگيري

انواع ناتواني‌هاي يادگيري:
اختلالها وناتواني‌هايي كه به طور معمول در دورة كودكي و نوجواني رايج هستند وتشخيص داده مي‌شوند، عبارتند از: اختلالهاي يادگيري، اختلالهاي ارتباطي، اختلالهاي رشد زبان و گفتار، اختلالهاي دفع، اختلالهاي حركتي و نظاير آن، در ميان اختلالهاي يادشده ،در دورة ابتدايي اختلالهاي يادگيري يا به بيان درست‌تر ناتواني‌هاي يادگيري بيشتر بروز و ظهور پيدا مي‌كنند واغلب با اختلال نارسايي در توجه، بيش فعالي و رفتارهاي تكانشي همراه است. همان طور كه ذكر شد زمينه‌هاي آسيب‌زايي هر گونه اختلال يا ناتواني از بدو انعقاد نطفه و ازدوران جنيني شروع ميشود.
در اين جا ناتواني درخواندن، هجي‌كردن، نوشتن و حساب كردن مورد بحث قرار مي‌گيرد.
الف)ناتواني در خواندن:‌(ديسلكسي)
«بارزترين شكل ناتواني يادگيري، بدون ترديد ديسلكسي است. به نظر مي رسد كه اين ن

وع مشكل يادگيري فقط يك درصد از جمعيت دانش آموزان را در برمي‌گيرد. اغلب اين مشكل را اختلالي مي دانند كه به صورت ناتواني در يادگيري خواندن، با وجود آموزش‌هاي مرسوم، هوش كافي وفرصت‌هاي فرهنگي، اجتماعي كافي ظاهر مي‌شود.»
«جمعي از مشاوران معتقد هستند كه ناتواني در خواندن هنگامي رخ مي‌دهد كه مهارت خواندن يا توانايي عمومي خواندن فرد به طور بارزي كه با توجه به توانائيهاي هوش‌اش پيش‌بيني مي‌شود كمتر بوده و پذيرفته شده باشد كه ساير شرايط معلوليت‌ساز با تأثيرات محيطي در آن نقشي نداشته‌اند. چنانچه فقط ناتواني در خواندن به صورت ضعف عمومي در مهارتهاي زبان باشد مي‌توان آن را به عنوان ناتواني در خواندن با اسامي زباني قلمداد كرد.»
كودكاني كه دچار ناتواني يادگيري در خواندن هستند مبتلا به ناتواني‌هاي يادگيري رشدي در زمينه‌هاي توجه، حافظه و ادراك شنيداري مي‌باشند. گاهي اين قبيل كودكان درگوش دادن ، نگاه كردن،‌حركت چشم و توجه كردن با مشكلاتي مواجه هستند، بسياري از كودكان با ناتواني خواندن،‌قادر نيستند حروف و كلمه‌ها، به ويژه حروف و كلمه‌هاي مشابه را با چشم تشخيص دهند و دچار مشكلات ديداري هستند. براي مثال تشخيص «برگ از مرگ» يا «كباب از كتاب» مشكل دارند. همچنين عده‌اي از كودكان در تشخيص و تركيب صداها با مسأله روبرو هستند و در تشخيص صداهاي مشابه ناتوان مي‌باشند. براي مثال براي اين قبيل كودكان تشخيص تفاوت شنيداري كلمه‌هاي پُر ـ پر ، نرو ـ برو ، ابرو ، آبرو، رنگ ـ زنگ دشوار است. كودكاني كه قادر نيستند تصوير حرف خاصي را به يادآورند. با مشكل بازشناسي آن حرف و در نتيجه با مشكل خواندن روبرو مي‌شوند. گروهي از اين دانش آموزان هنگام خواندن در حفظ توالي و ترتيب حروف دريك كلمه با مشكل روبرو مي‌شوند براي مثال به جاي «كبريت، كربيت» و به جاي «قفسه ، قسفه» مي خوانند. شواهد موجود نشان مي‌دهند كه ناتواني در خواندن نزد پسران بيشتر از دختران است به طوري كه حدود شصت تا هشتاد درصد افرادي كه مبتلا به مشكلات خواندن تشخيص داده شده‌اند، از جنس مذكر هستند.
ب)ناتواني در هجي كردن: (ديس آرتوگرافيا)
«دانش آموزاني كه در خواندن مشكل دارند قادر به خواندن حروف و كلمه‌ها و فهم آنها نيستند و هنگام خواندن آهسته، كلمه به كلمه و بريده بريده مي‌خوانند، آنها هنگام خواندن، حروف يا كلمات را حذف يا اضافه مي‌كنند.»


ج) ناتواني در نوشتن: (ديس گرافيا)
«در بيان مهارتهاي تحصيلي پايه، نوشتن ، پيچيده‌ترين وعالي‌ترين مهارت است كه در دوران تحصيل آشكار مي‌شود. كودكي كه دچار ناتواني در نوشتن است، در خواندن نيز مشكل دارد، مشكلات نوشتن به شكلهاي نارسانويسي، سرهم نويسي، بدخطي، شتابان نويسي، وارونه نويسي، جدانويسي، آيينه نويسي و نظاير آن ظاهر مي‌شود.


مشكلات نوشتن امكان دارد ناشي از عدم هماهنگي چشم و دست و اختلال در جهت‌يابي باشد. گاهي اوقات كودكان مبتلا به ناتواني در نوشتن قادر نيستند مداد را به درستي به دست گيرند و يا مداد را به درستي حركت دهند. علت آن است كه اين قبيل كودكان چندين مهارت پيش‌نياز، مانند مهارتهاي حركتي ظريف، هماهنگي چشم و دست، فشار آوردن و چرخاندن مچ دست را قبلاً كسب نكرده‌اند. در برخي از موارد عضلات و اعصاب انگشتان و دست كودك به قدر كافي رشد نكرده است. براي مثال برخي از كودكان مداد را بيش از حد محكم يا شل در دست مي‌گيرند و يا گروهي مداد را مشت مي‌گيرند. بنابراين نخستين گام براي رفع مشكلات نوشتاري آموزش صحيح به دست گرفتن مداد است.


مشكلات متداول در نوشتن:
1ـ كج‌نويسي بيش از حد: اين گونه مشكلات در نوشتن ممكن است به علت بسيار نزديك بودن باز و به بدن، بسيار محكم ياشل گرفتن مداد، دور بودن انگشتان ازنوك مداد رخ دهد.
2ـ راست نويسي بيش از حد: اين قبيل مشكلات در نوشتن امكان دارد به علت بسيار دور بودن بازو از بدن، نزديك بودن انگشتان به نوك مداد و درست نبودن وضعيت كاغذ به وجود آيد.
3ـ پرفشار يا كم فشار نوشتن: بر اثر فشار آوردن بيش از حد يا كمتر از حد لازم مداد روي كاغذ و يا استفاده از مداد مناسب اين گونه مشكلات بروز مي‌كند.


4ـ ناتواني در نسخه‌برداري: نسخه‌برداري يا كپي‌برداري از شكلهاي هندسي و حروف ، مشكل ديگري از نوشتن است.
برخي از كودكان هنگام نسخه‌برداري، بخشي را حذف يا اضافه مي‌كنند و گاهي اوقات شكلي را بسيار بزرگ و يا كوچك مي‌كشند. علت ان است كه اين گونه كودكان از نظر حافظة ديداري مشكل دارند.
5ـ وضعيت بدن وسر: وضعيت بدن به طوركلي، به ويژه وضعيت سر و دست هنگام نوشتن عامل ديگري است كه در دانش آموزان با ناتواني در نوشتن بايد مورد مطالعه قرار گيرد. براي مثال بارها مشاهده شده است كه اين گونه دانش آموزان هنگام نوشتن طوري سر خود را پايين مي‌آورند كه سرشان به كاغذ مي چسبد و يا كاغذ را بيش از حد كج مي‌گذارند.


6ـ جدا نويسي و سرهم نويسي: برخي از دانش‌آموزان ،‌حروف و كلمه‌ها با با فاصلة زياد از هم و جدا مي‌نويسند. درحالي كه برخي از كودكان با ناتواني در نوشتن، حروف و كلمه‌ها را جابجا مي‌نويسند و بعضي حروف و كلمه‌ها را سرهم وكاملاً نزديك به حروف و كلمه‌هاي ديگر مي‌نويسند كه خواندن را مشكل مي‌سازد. براي مثال كودك كلمة احمد را به صورت «اح‌مد» مي‌نويسد.
7ـ چپ دستي: امروزه نوشتن با دست چپ امري بهنجار و عادي است و تمام متخصصان بر اين باور هستند كه بايد به كودك اجازه داد تا با دست برتر بنويسد و كارهاي خود را با دست برتر انجام دهد.
8 ـ بد خطي: مسأله بدخطي يا ناخوانانويسي به صورتهاي گوناگون ديده مي‌شود:
الف) عدم تناسب اندازه‌يك حرف در كلمه ها: براي مثال كودك حرف الف را در يك كلمه كشيده و در كلمة ديگر كوتاه مي‌نويسد.
ب) لرزش دست در نوشتن: براي مثال كودك تعداد دندانه‌هاي حروف سين يا شين را بيشتر يا كمتر مي‌نويسد.
ج) آيينه‌نويسي و وارونه نويسي: براي مثال كودك كلمة بابا را به شكل مي‌نويسد.
د) ناتواني در حساب كردن :‌(ديسكالكوليا)


رياضيات زبان نمادين است و دانش آموز بايد مفاهيم رياضي مانند عدد، زمان، شكل ، فاصله، اندازه و نظم را بياموزد. آموزش نادرست و ضعيف، روش تدريس نامناسب و عدم استفاده از روشهاي عيني، عواملي هستند كه موجب ناتواني يادگيري در حساب مي‌گردد. برخي ازمشكلات حساب از اختلالهاي گوناگون در حافظه و ادراك مفاهيم مانند مفاهيم بزرگ ـ كوچك ، باز ـ بسته ، كوتاه ـ بلند و تشخيص شكل و اندازه و رنگ ناشي مي شود. به غير از اين طبقه‌بندي، طبقه‌بندي ديگري نيز وجود دارد كه ناتواني‌هاي يادگيري را به 6 دسته تقسيم مي كند:


1ـ ناتوانيهاي يادگيري زباني: ناتواني يادگيري زبان گفتاري طيفي وسيع از كودكان را در بر مي‌گيرد كه معمولاً تحت عناوين فرعي زبان دروني، زبان دريافتي و زبان بياني مورد بحث قرار مي گيرند.
زبان دروني به زباني گفته مي‌شود كه از خود فرد برخاسته باشد و در حد همان درون فرد باقي بماند اما براي برقراري ارتباط به كار آيد. اين زبان در كار مفهوم‌سازي، تصير سازي كلمات و هضم مفاهيم به ما بسيار كمك مي‌كند و كودكاني كه داراي اين نوع از ناتواني‌ هستند،‌معمولاً از درك معاني واژه‌ها عاجز مي‌باشند

.
زبان دريافتي عبارت از توانايي درك زبان محاوره‌اي يا شفاهي است. كودك قبلاً به ناتواني يادگيري زبان دريافتي معمولاً مكالمات روزمره را از نظر فيزيولوژيكي مي‌شنود اما آنها را درك نمي‌كند. اختلال يادگيري از اين نوع را نيز با نامهايي ديگر چون ناشنوايي كلمه، زبان پريشي دريافتي، زبان پريشي حسي، عدم ادراك شنيداري كلام ياد مي كنند. زبان بياني نيز به زباني اطلاق مي‌شود كه به وسيله آن مي‌توانيم با ديگران به طور شفاهي ارتباط برقرار كنيم و نيازهاي خود را اعلام نماييم، تفكراتمان را شرح دهيم، آرزوهايمان را بگوييم و ...


2ـ ناتواني يادگيري خواندن: ناتواني يادگيري خواندن مهارتي است كه بر خلاف زبان مختص به محيط تحصيلي بوده و تا هنگامي كه آموزشهاي رسمي و كلاسيك آغاز نشود. تشخيص آن تقريباً ممكن نيست يا به دشواري صورت مي‌گيرد. ناتواني خواندن در واقع عارضه‌اي بسيار شايع است كه بخش اعظم كودكان مبتلا به ناتواني يادگيري را تشكيل مي‌دهد.
ناتواني يادگيري مربوط به خواندن مي تواند بر حسب عوامل اصلي پديد آورنده خود مورد بحث و بررسي قرار گيرند.


3ـ ناتواني يادگيري نوشتار: نوشتار نيز نوعي زبان بيان است كه به فراواني مورد استفاد قرار مي‌گيرد. ناتواني يادگيري زبان نوشتاري نيز امري است كه در سنين آموزشگاهي آشكار مي‌شود وتشخيص مبتلايان در سنين پيش‌آموزشگاهي دشوار است. كودك ناتواني يادگيري زبان نوشتاري معمولا در زمينه‌هايي متفاوت مي‌تواند دچار مشكل شود.


زمينه‌هايي مثل نوشتن با دست، ضعف مهارتهاي پيش نياز نوشتن. ضعف وناتواني در شكل دادن به حروف ،وارونه نويسي، جدا نويسي، آيينه نويسي، ديكته نويسي و ...
4ـ ناتوانيهاي يادگيري مربوط به رياضيات: ناتواني يادگيري رياضيات فيزيكي ديگر از طبقات اصلي و شايع اين اختلال است. مطالعات انجام شده در اين زمينه نيز بسيار اندك وناكافي مي‌باشد. ديس كالكوليا يا ناتواني يادگيري در رياضي نيز مي‌تواند به اشكالي متفاوت چون تشخيص شكل، اندازه، اعداد، شمارش ومحاسبه و اندازه‌گيري و ... نمود پيدا كند.


5 ـ ناتوانيهاي يادگيري اجتماعي ـ عاطفي: دسته‌اي ديگر از كودكان كه با توان

ي در يادگيري آداب و روابط اجتماعي و نيز كنترل هاي عاطفي چه در بيان و بروز عواطف و چه در پذيرش و تحمل آنها مبتلا هستند. اين نوع از ناتوانيهاي يادگيري معمولاً به اشكالي متفاوت چون اتكاي مرضي به ديگران تصور نادرست از خود، حواس پرتي ، بروز رفتارهاي نامناسب، گوشه‌گيري، تحرك‌بيش ازحد، عدم ادراك اجتماعي و ... جلوه مي كند. ناتوانيهاي يادگيري اجتماعي،‌عاطفي

محوري مهم است كه بي توجهي به آن مي‌تواند پيامدهاي نامناسب شناختي نيز داشته باشد.
6ـ ناتوانيهاي يادگيري ادراكي ـ حركتي: آخرين طبقه ازناتواني يادگيري، ناتواني ادراكي، حركتي است ، زندگي ما با مهارتهاي ادراكي ـ حركتي آميخته است. مهارتهايي كه نبود آنها حتي زندگي ما را مورد تهديد قرار مي‌دهد. اين نوع مهارتها نيز مي بايستي همانند خواندن و نوشتن آموخته

شوند. بنابرآنچه كه گفتيم طبيعي است كه درصدي از كودكان و نوجوانان در يادگيري مهارتهاي يادشده در بالا دچار مشكل اساسي باشند. زمينه‌هايي كه معمولاً بيش از بقيه در اين حيطه مي‌توانند مطرح گردند. شامل كاستيهاي ادراك ديداري تشخيص شكل و زمينه، ارتباط‌هاي فضايي، هم‌آميزي ديداري‌ـ حركتي ،‌ادراكي شكل، تميز شنوايي، حافظه‌شنيداري، كاستيهاي حركتي نداشتن تعادل ايستا و پويا، ضعف در مهارتهاي حركتي ظريف يادداشت و ... مي‌باشد.
طبقه‌بندي ديگري كه از ناتوانيهاي يادگيري شده است به قرار زير است:


1ـ مشكلات در سخن گفتن: در سخن گفتن تكامل يافته در كودك سه مرحله صورت مي‌گيرد:
الف) توانايي دريافت اصوات مختلف از طريق سيستم شنوايي
ب) تعبير و تفسير اصواب منتقل شده از طريق گوش توسط مغز
ج) پس از تعبير و تفسير اصوات دستگاه تكلمي از طريق مركز عصبي توانايي ابراز عكس‌العمل در قالب بيان و گفتار را داشته باشد. بر اين اساس اگر در هر يك از مراحل فوق مشكلي به وجود آيد موجب بروز اختلال در سخن گفتن مي‌گردد

كه در اينجا به برخي ازمشكلات سخن گفتن اشاره مي‌شود:
الف ـ تأخير در تكلم: تأخير درتكلم ناشي از دو علت است. يكي در اثر كري كه فرد اصوات را نمي‌شنود به همين دليل در بيان و اكنش به صدا نيز عاجز است. علت دوم ناشي از اختلالات عاطفي مي‌باشد كه در اين صورت فرد قادر به تكلم نمي‌باشد. اختلال حاصله به هيچ وجه جنبه عضوي ندارد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید