بخشی از مقاله
نقش اسطوره در ادبیات ایران
نقش اسطوره ها در ادبیات
اسطورهها قدمتي به اندازه عمر بشر دارند. در سرتاسر زمانها و مكانها انسان سعي كرده است براي خود اسطورهاي پيدا كند و حتي بسازد. با گسترش شهرنشيني و بعد از آن صنعتيشدن جوامع آنچه كه تغيير كرد وضع زندگي افراد بشر بود و اين اسطورهها بودند كه از نسلها قبل باقي ماندند. در دنياي جديد كه هر روز ارتباط انسان با سنت و پيشينه فرهنگي وي تضعيف ميشود اين اسطورهها هستند كه قادرند اين ارتباط معنوي را حفظ كنند اما ممكن است ديگر به آن شكل سنتي نباشد و در قالبي جديد و امروزي بازتوليد شوند.
اين نياز بشر است. با اين اوصاف اسطورهسازي و اسطورهشناسي در زمينه كودكان و نوجوانان از اهميتي دوچندان برخوردار است زيرا نسل جديد پشتوانه و بهوجودآورنده جوامع آينده هستند و انتقال پيشينه فرهنگي به آنها تضمينكننده بقاي فرهنگي جامعه است. در اين گزارش سعي بر آن است تا با بررسي تعاريف اسطوره از ديدگاههاي مختلف به دلايل ضعف اسطورهپردازي در ادبيات كودك و نوجوان كشورمان بپردازيم.
تا كنون تعريف دقيقي از اسطوره ارائه نشده است. دانشنامه ويكي پديا (wikipedia) در تعريف اسطوره به نقل از «ميرچاالباده» دينشناس رومانيايي، اين چنين مينويسد: اسطوره نقلكننده سرگذشت قدسي و معنوي است، راوي واقعهاي است كه در زمان نخستين رخ داده است. در نظر «يونگ» و «فرويد» اسطورهشناسي دانشي است كه از فرافكني نمادين تجربيات رواني نوع بشر به وجود آمده است.
«روحالله مهدي پورعمراني»، پژوهشگر ادبيات كودك و نوجوان، در تعريف اسطوره ميگويد: معمولاً براي كهن الگوها و اسطورهها تعاريف ناروشني وجود دارد. اسطوره يك موجود انساني است كه در يك ابرمرد يا ابرزن نمود يافته است.
با توجه به تعاريف اسطوره، بزرگان ديني و پيامبران را نميتوان در غالب اسطوره تعريف كرد، بلكه شايد بتوان در مورد آنها لفظ «اسوه» را به كار برد. «اسوه» نيز مانند اسطوره شخصيتي است كه در همه زمينهها انساني كامل است با اين تفاوت كه مصون از خطاست.
«مهدي پورعمراني» نيز اين مطلب را تأييد ميكند و ميگويد: برخي اسطورهها و شخصيتهاي مذهبي مصون از اشتباه بودهاند. بنابراين شخصيتهاي ديني نيز تمام ويژگيهاي اسطوره را دارند با اين تفاوت كه مصون از خطا و اشتباهاند.
كاركردهاي روانشناختي اسطوره
«شهرام اقبالزاده» پژوهشگر ادبي و دبير انجمن نويسندگان كودك و نوجوان در اين زمينه ميگويد: برخي از نظريهپردازان روانشناسي (يونگ و...) معتقدند «ناخودآگاه قومي و ملي» در كاركرد اجتماعي، فرهنگي و رواني آن ملت تأثير دارد و از آن تحت عنوان «كهن الگو» ياد ميكنند. اسطورهها كهنالگوهاي هر ملتاند كه در ناخودآگاه آن ملت تأثير دارند.
همچنين كاركرد روانشناختي اسطورهها را ميتوان در قالب همزادپنداري توضيح داد، چون انسانها داراي يك سري ضعفها و سرخوردگيهاي طبيعي در زندگي ميشوند از طريق اسطورهها و اسطورهپردازي سعي در برطرفكردن نقصهاي خود دارند و شخصيت خود را در چارچوب اسطوره بهوجودآمده تعريف ميكنند.
نقش اسطوره در ادبيات كودك و نوجوان
نقش اسطوره در ادبيات كودك و نوجوان را در دو زمينه ميتوان بررسي كرد. اول زمينه روانشناختي، دوم زمينه فرهنگي.
در زمينه اول آنچه اهميت دارد و اكثراً مورد توجه قرار مي گيرد همان همزادپنداري كودك با اسطوره است. به عبارتي اسطوره به نوعي نقش رواندرماني براي كودك دارد و كودك ميتواند نقصها، ضعفها و شكستهاي خود را در قالب اسطوره تخليه نمايد.
در زمينه دوم، انتقال مواريث فرهنگي و پشتوانههاي تاريخي يك سرزمين به نسلهاي بعد مورد توجه قرار ميگيرد كه به نوعي تداوم فرهنگي يك جامعه را ممكن ميسازد. از طرف ديگر القاي اسطورههاي سرزميني به كودكان از طريق ادبيات به تقويت «ما»ي فرهنگي و به طور كلي انسجام فرهنگي- اجتماعي جامعه كمك ميكند.
شخصيتهاي ديني كه با عنوان «اسوه» از آنها ياد ميشود علاوه بر اين دو كاركرد، نقش ديگري نيز در زمينه شخصيتسازي افراد و به ويژه كودكان بازي ميكنند و آن ارائه الگويي از يك انسان كامل است. توجه به اين شخصيتها در زمينه ادبيات كودك و بازنمايي آنها به نحوي مناسب در اين چارچوب ميتواند نقشي مؤثر در زمينه رشد معنوي و «جامعهپذيري ديني» كودك داشته باشد.
اقبالزاده در مورد نقش اسطوره در ادبيات كودك مي گويد: در ادبيات كودك جنبه تخيل كودك قوي است و چون كودك كمال و قدرت را دوست دارد اگر بتوانيم اين پيوند را با تاريخ برقرار كنيم مورد توجه قرار ميگيرد. در غرب از بنمايههاي اسطورهاي كمك مي گيرند و به صورت خلاق استفاده ميكنند.
چرا در ادبيات كودك اسطورهسازي نداشتهايم؟
اين موضوع، موضوعي كلي و پيچيده است و با توجه به زاويهاي كه به آن نگاه ميشود نتيجهگيريهاي متفاوتي ميتواند در بر داشته باشد.
محسن مؤمني، نويسنده و رئيس مركز آفرينشهاي ادبي حوزه هنري در اين زمينه ميگويد: «در گذشته فكر غلطي به نويسندگان ما القا شد كه متأسفانه پاككردن اين فكر غلط بسيار سخت است. فكر غلط اين بود كه امروزه دوران قهرمانها و پهلوانها تمام شده و داستان امروزي بايد خالي از اين چيزها باشد. اما اينگونه نيست. در اين زمينه آن طور كه بايد و شايد كار نشده كه دليل آن شايد همين فكر غلط باشد. از سوي ديگر ما در كشوري زندگي ميكنيم كه خيلي قهرمان داريم. شايد از فرط زيادي به راحتي از كنارشان ميگذريم و متأسفانه در رسانهها نيز به آنها پرداخته نميشود.
از سوي ديگر «شهرام اقبالزاده» اين مسأله را به زمينههاي اجتماعي- فرهنگي گذشته مرتبط ميداند و ميافزايد: دليل اين امر شايد يك نوع سرگشتگي فرهنگي باشد. بعد از مشروطيت كه ما ايرانيها با فرهنگ غرب آشنا شديم، دچار سرگشتگي شديم و واكنشمان در زمينه فرهنگ غرب يا به صورت طرد بود يا شيفتگي.
تنها گروه اندكي بودند كه به پيشينه فرهنگي توجه داشتند. جريان فرهنگي و ادبي دچار افراط و تفريط شد.
ادبيات بايد هويت ملي داشته باشد تا جهاني شود. ما بايد از دستاوردهاي غرب آگاهانه و با تأكيد بر پيشينه تاريخي خودمان استفاده كنيم، يعني نگاه انتقادي به گذشته و امروز داشته باشيم.
وي با ذكر مثالي بيان ميكند: چرا ايراني ها ميخواهند كالاي خارجي بخرند؟ شايد بگوييد چون كيفيت كالاهاي خارجي بهتر است. اما نه. دليل آن اين است كه به خودباوري نرسيدهايم. در زمينه اسطوره نيز همينطور است. بيشتر نويسندهها مجذوب غرباند و به نيازهاي مخاطب توجه ندارند و نوعي خلأ بين مخاطب و نويسنده وجود دارد. رسانهها نيز تأثير دارند. اكثر رسانههاي ما تحت تأثير موج فرهنگي غرباند. رسانهها به ميزاني كه به هري پاتر و ستارههاي فوتبال غربي ميپردازند به اسطورههاي ايراني توجه ندارند. دليل ديگر اين است كه نويسندههاي ما كم ميخوانند، نيازهاي نسل جديد را نميشناسند و از پيشينه تاريخي و ادبياتي كشور آگاهي كافي ندارند تا بتوانند آن را در قالب داستان براي كودكان بيان كنند.
«مهدي پورعمراني» نيز دليل اصلي را در كمكاري نويسندگان ميداند و ميگويد: «كمكاري نويسندگان ايراني در زمينه توليد آثار باعث شده بسيار از مصرفكنندگان ايراني به سمت ادبياتي كشيده شوند كه با فرهنگ ما همخواني ندارد. كمكاري نويسندگان باعث شده كه اسطورههاي ما كمرنگ شوند.
چرا اسطورههاي خيالي غرب رونق يافت؟
در اينجا اين سؤال پيش ميآيد كه چرا اسطورههايي نظير «مرد عنكبوتي» يا «هري پاتر» در جامعهاي مانند ايران كه هيچ سنخيتي با بسترهاي اين داستان ندارد رونق يافت؟ دليل آن پرداخت قوي اين اسطورههاست، ضعف ما يا هر دو؟
«مؤمني» در اين مورد ميگويد: «دليل اينكه اينگونه آثار با اقبال زياد روبرو شد اين است كه آنها به يك نياز پاسخ دادهاند. اين داستانها به نياز نوجوانان در زمينه قهرمانپروري پاسخ دادهاند. به اين نيازها از مدتها پيش توجه نميشد. موقعيت داستانهاي تخيلي غربي به دو دليل بوده است اول اينكه به يك نياز در قالب امروزي پاسخ دادهاند و ديگر اينكه اين داستانها در قالبها مختلف اعم از رمان، انيميشن، بازي رايانه و... مطرح ميشوند.
دكتر «نعمتالله فاضلي» انسانشناس، در مقالهاي كه با عنوان «تحليل جامعهشناختي هري پاتر در ايران» در پايگاه اطلاعرساني خود منتشر كرده است، مينويسد: «هري پاتر قهرمان داستانهاي تخيلي رولينگ به اسطورهها ميپيوندد... استقبال بينظير و همگاني از هري پاتر را ميتوان حاصل سرخوردگيهاي همگاني انسانها از جهاني دانست كه با تأكيد صرف بر محسوسات و پديدههاي عيني، خط بطلان بر تمام احساساتي كشيده است كه گاه و بيگاه بر جان انسانهاي سرگشته اين قرن آهني عارض ميشود و الگوهاي استدلالي و منطقي وي را زير سؤال ميبرد. دنياي جادويي هري پاتر فرصتي است براي پشتسرگذاشتن ناتواناييهاي بشري. اين دنيا پاسخي است به نياز جامعه غربي.»
وي در اين مقاله در مورد اين كه چرا اين اثر در ايران مورد توجه قرار گرفته، مينويسد: «جدا از تأثيرات رسانهاي غرب در تبليغ اين كتاب، بيشك در جامعه ما نيز نيازي دروني به اين دنياي تخيلي بوده است كه اين كتاب اين چنين مورد استقبال عموم قرار گرفته است... نوجوانان ايراني با ورود به اين دنياي تخيلي، سرخوردگيهاي خود را در دنياي واقعي كه ناشي از بيقدرتي در مقابل نيروهاي ماوراءالطبيعي است جبران ميكنند و همراه با قهرمان كتاب و با استفاه از قدرت نامحدود جادو به جنگ مشكلات و سختيها ميروند.»
با توجه به آنچه گفته شد، افزايش خودباوري ملي، تغيير نوع نگرش به غرب و توجه به ظرفيتهاي فرهنگ خودي از سوي نويسندگان ايراني، شناخت مخاطبان و نيازهاي آنها و توجه بيشتر نويسندگان به اين حوزه ميتواند از جمله مواردي باشد كه باعث پررنگترشدن نقش اسطوره در ادبيات و به خصوص ادبيات كودك و نوجوان كشور شود.
نقش اسطوره در ادبیات کهن
به طورکلي دربارهی آثار «هومر» و «فردوسی » و نيز از اسطورهها و برگزيدگان دو ملت سخن بسيار گفته شدهاست تا در ورای آن؛ « بزرگی»؛« شرافت»؛«جوان مردی»؛«انسان دوستی»؛«گذشت»؛«ميهن پرستی» و بسياری ديگر از محسنات انسانها مورد ستايش قرار گيرد.آن چه در ادبيات کهن ؛ به خصوص درآثار ماندگار و جاوداني چون «ايلياد» و «اديسه»ی هومر و«شاهنامه»ی فردوسي به نحو بارزی به چشم ميخورد؛ روح حماسي؛ سلحشوری و فداکاری؛ جنبهی اساطيری؛ نوع نگاه و ديد انسانها به جهان؛ همراه باجنبههای تغزلی؛ عاشقانه و غنايی آنهاست.به عبارتی؛ آن چه ازآن به عنوان «فلسفه زندگي» نام برده میشود. وجه تمايز چنين آثاری است که ضرورت مطالعات و تعمق آنها را دوچندان ميکند. بي شک با يافتن وجوه مشترک تفکر بينش وانديشهی انسانها در شرايط و دورانی خاص که دراين جا؛ دو خاستگاه انديشهای شرق وغرب است؛ ميتوان به روح ملتها دست يافت وهمبستگي بشر را رقم زد. چه؛ اين آثار نه تنها در زمرهی آثار بزرگ و جاويدان ادبيات ملي هر کشوری محسوب میشوند؛ بلکه تداعي کنندهی روح جمعي مردم آن سرزمين نيزهستند که در ادبيات و آثار فکري و فلسفي هر قوم و ملتي نمود عيني پيدا کردهاند.
اين بينش اساطيری اما؛ با اين که کاري با امورعقلي ندارد؛ گويي فريادی است رسا و بلند.
چرا که تاحدی به سبب همين اسطوره پردازی است که «وحدت» يک قوم حفظ ميشود و شخص؛ هويت و اصالت و مفهوم ملي و اجتماعي مييابد و از همه مهمتر باعث ميشود تا حرکتي لازم درهر قوم و ملتي به وجود آيد.دراين ميان اما؛ اسطورههای حماسي از جایگاه خاصي برخوردارند. خاستگاه چنين اسطورههايي هرچند توام با تمام مشخصاتي است که ذکر شد و نيز در ادامه خواهد آمد؛ منشا اجتماعي نيز دارد. ازاين جهت است که ميبينيم هرگاه قومي مورد تاخت وتاز دشمن قرارگرفته؛ هرگاه موجوديت و هويت فرهنگي و اجتماعي آن به خطر افتاده؛ آن قوم به اسطوره سازی پناه بردهاست تا بدين وسيله خلا ناشي از نبود يک منجي را که بتواند از انحطاط و اضمحلال ارکان فرهنگي؛ ملي؛ سياسي؛ اقتصادی و اجتماعي آن قوم جلوگيری کند سامان ببخشد.سامسون» قهرمان افسانهاي قوم يهود که درتورات آمده؛ به اين سبب ظهورميکند تا عليه نيروهای متجاوز و سرکوبگر؛ سدی شود و«اورشليم» و قوم «بني اسراييل» را نجات دهد. يا«نيبلونگن»ها بزرگترين حماسهی مردم «ژرمن»؛ به عقيدهی بسياری عکس العمل اروپای شمالي در برابر شکست و منکوب شدن مردم اين سرزمينها به دست «هونهای سفيد» است .
ايلياد و «اديسه» نيزکه در قرون نهم و هشتم ق.م به طور پراکنده سينه به سينه جريان داشت به واسطهی جنگهای خونين و ويرانگر يونانيان بهوجود آمدهاست.همان طورکه شاهنامه هم مبارزات ايرانيان را با بيگانگان به تصوير ميکشد و در واقع ادعانامهای است عليه تسلط ترکان غزنوی برسرنوشت اقوام ايراني که در جنگهای ايران و توران متجلي ميشود و...نيز داستان «ضحاک» و«فريدون » که مقابلهای ديگر به حساب ميآيد. ميدانيم اساساً حماسه؛ تحقير مرگ است و مرگ را باغرور درآغوش گرفتن به خاطر يک آرمان؛ خود حماسهای است بس شگرف وعظيم. ازطرفي؛ ازآن جا که هر قومي آمال و آرزوهای خود را در اين پهلوانان اساطيری ميبيند؛ چنين برداشتي زندگي را نيز مورد ستايش قرار ميدهد و لذت بردن؛ شادی و سرخوشي را ارج مينهد.
يک انسان معمولي وقتي درمقابل مصايب قرار ميگيرد خود را ميبازد. حال اگر از آينده وسرنوشت خود نيز با خبر باشد؛ به طور حتم دچار پريشاني خاطر ميگردد؛ اين موضوع براي قهرمان اسطورهای؛ به نحو ديگری جلوه ميکند. او در اين حالت حتا به خود اجازهی بازگشت نداده و تن به خطر ميدهد. ازاين روست که ميبينيم در ايلياد «هکتور» پهلوان تروا؛ بااين که از فرجام زندگي خود مطلع است و با اين که از رای و ارادهی خدايان بوالهوس؛ نيک خبر دارد و ميداند که از جنگ تن به تن با«آشيل» زنده بيرون نخواهد آمد؛ اما دلاورانه قدم به پيش گذاشته به مقابله با حريف ميشتابد. يا درشاهنامه؛ «رستم» که خود از رويين تن بودن «اسفنديار» اطلاع دارد و خوب ميداند که يک انسان خاکي هرچند نيرومند و پرزور باشد؛ بدون اتکا به نيروهای فوق بشري قادر نخواهدبود اسفندياررا مغلوب کند؛ با وجود اين تن به خفت و اسارت نميدهد و نبرد با جوان برومندي چون اسفنديار و کشته شدن به دست اورا به تسليم شدن بدون قيد و شرط ترجيح ميدهد.
که گويد برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
که چرخ ار بگويد مرا کاين بنوش
به گرز گرانش بمالم دوگوش
آن چه از شاهنامه برميآيد؛ رستم در دوران سلسلهی «پيشدادی» متولد ميشود. البته تولد؛ مرگ و طول زندگي او در شاهنامه روشن نيست. به ظاهرکه بايد عمرنوح داشته باشد؛ زيرا سلطنت چندين پادشاه را به خود ميبيند. طبق گفتهی شاهنامه، پدربزرگ رستم يعني «سام» سپهسالار ارتش «منوچهر»؛ پنجمين پادشاه پيشدادی است. پس از قتل «نوذر» هشتمين پادشاه پيشدادی به دست پادشاه توران۰(افراسياب)؛ دشمني ديرين ايران و توران تجديد ميشود. دراين دوران «زال» سپهسالار سپاه است و در اواخر اين دوران «رستم»به جای پدر؛ فرماندهي نيروهاي ايراني عليه تورانيها را به عهده ميگيرد. «گرشاسب» آخرين پادشاه سلسلهی پيشدادي است و با مرگ او سلطنت در خاندان پيشدادی به پايان ميرسد.
«رستم» ازطرف پدرش ماموريت مييابد تا«کيقباد» را يافته و او را به سلطنت برساند.به اين ترتيب سلسلهی «کيانيان» ميآغازد. در اين دوران است که داستانهای پهلواني «رستم» و هم چنين ماجراهای ديگري از عشق؛ فداکاریها؛ ايثارها؛ تعهدات وطن پرستي و...به وقوع ميپيوندد و حماسهها يکي بعد از ديگری شکل ميگيرند. نبرد«رستم » و «اسفنديار»؛ «گذرازهفت خوان» و«نبرد با ديو سفيد» که درهمهی اينها رهبری سپاه ايران در برابر توران به عهدهی اوست؛ آن چيزي است که درشاهنامه به نحو خارقالعادهاي به نظم کشيده شده است. قوهی تخيل فردوسي درخلق اين نبردها چنان عظيم است که از اين نظر شايد بتوان تنها چند رقيب برای او ذکر کرد که درغرب بتوانند با او برابری کنند.