بخشی از مقاله
«مقدمه»
در قرن حاضر كه قرن پيشرفت در علم و فن آوري است. كمتر كسي احساس نياز به گذشته خود مي كند. گذشته اي كه ثمره آن امروز است. براي انسان امروز اسطوره هنوز واژه اي نا آشناست.
زيرا احساس خلأ آنرا درك نكرده است. احساسي كه با هيچ علم و انديشه اي جبران نمي شود. انسان نخستين با اسطوره به دنيا مي آيد، زندگي مي كند و از دنيا مي رود. اسطوره هستة اصلي زندگي اوست. پاسخ سؤالهايش، ريشه تفكراتش، درك قدرت مافوق همه و همه با اسطوره همراه است. بنابراين اسطوره دين و دانش و انديشه اوست.
اسطوره و تفكرات آن نياز لاينفك انسان امروز و پرداختن به اين موضوع لازمه زندگي امروز مي باشد.
نگارنده سعي كرده است با طرح اين عنوان اسطوره را بيان كند و با نگاهي اسطوره اي به ماهي نشان دهد حتي اين موجود آرام نيز دنياي شگرف و پر رمز و رازي دارد.
هدف اين رساله از طرح اين موضوع، كه شامل چندين جنبه مي باشد بررسي نقشي است كه ماهي به عنوان يك موجود زنده با نگاه اسطوره اي ايفا مي كند. جنبه ديگر رساله بررسي نقوش ماهي در آثار هنري پيش از اسلام مي باشد.
اين تحقيق شامل چهار فصل مي باشد. در فصل اول نگارنده به اسطوره و سمبل پرداخته است، زيرا بدون شناخت اسطوره، نمي توان نگاهي اسطوره اي داشت.
فصل دوم شامل چهار فصل اسطوره ماهي، مذهب و ماهي، نوروز و ماهي، است. در فصل سوم به بررسي ماهي در اديان مختلف پرداخته شده و فصل چهارم نقوش ماهي در آثار هنري پيش از اسلام مورد پژوهش قرار مي گيرد و شامل چهار قسمت پيش از تاريخ، عيلام، ماد و هخامنش و پارت و ساساني است.
در انتها از اساتيد محترم جناب آقاي دكتر دادور كه در گردآوري رساله و جناب آقاي اكبري كه در انجام پروژة عملي كمك و ياري رساندند، تشكر فراوان دارم.
سميرا جوادپور
آذرماه 1382
واژه و معني اسطوره
فرهنگ نويسان عرب معتقدند اسطوره واژه اي عربي است كه از ريخت «افعوله» برآمده و ريشه آن «سطر»به معني افسانه ها و سخنان بي بنياد و شگفت آور است؛ ولي به نظر مي رسد كه اين واژه عربي نباشد، بلكه واژه اي يوناني- لاتيني است كه در لغت با واژه «Historia» به معني روايت و تاريخ از يك ريشه است. در يوناني با واژه «Mythos» به معني شرح، خبر و قصه روايت هم ريشه است.
آموزگار اسطوره را چنين تعريف مي كند: اسطوره را بايد «داستان و سرگذشتي مينويي دانست كه معمولا اصل آن معلوم نيست و شرح عمل، عقيده، نهاد يا پديده اي طبيعي است به صورت فراسويي كه دست كم بخشي از آن از سنّتها و روايتها گرفته شده و با آيينها و عقايد ديني پيوندي ناگسستني دارد»
گاه اسطوره را با افسانه يكي مي دانند ولي بايد اضافه كرد واژه اسطوره بسيار گسترده تر از افسانه است و مي توان گفت از مجموع افسانه ها كه مايه هاي فرهنگي مي يابند اسطوره پديد مي آيد. به عبارت ديگر «افسانه ها پارههايي گسسته و مايه هايي خام از گونه هاي جهانشناسي راز آميز و باستاني مي توانند بود كه آن را اسطوره مي ناميم. »
در قرآن واژه «اساطير الاولين» كه 9 بار نيز تكرار شده، اسطوره بيان شده است و مفسران معني آن را نشانه هاي پيشينيان بر شمردهاند. آورده اند كه آگوستين قديس در پاسخ به اين پرسش كه اسطوره چيست؟ گفته است: «خيلي ساده است به شرط آنكه از من نپرسند، هرگاه خواستم درباره اسطوره توضيح بدهم، عاجز مانده ام. »
با توجه به گفتة آمده، توصيف و تعريف درياي پهناور اسطوره با كمك واژه هايي كه در اختيار داريم كاري دور از ذهن است. اسطوره را نمي توان در چهارچوبي قرار داد، بلكه بايد گفت با دريايي ژرف روبرو هستيم، كه رازناك و رمزآلود است.
انسان نخستين با شناخت طبيعت و با ياري گرفتن از اسطوره معماهاي خود را پاسخ مي دهد، اسطوره دين و دانش و انديشة انسان نخستين و دانسته هاي معنوي اوست، دانشي كه بيشتر جنبة نمادين دارد و از قوانين عملي ادوار بعد به دور است كه در آن سخن از اين است كه چگونه هر چيزي پديد آمده و به هستي خود ادامه مي دهد.
اسماعيل پور اسطوره را چنين بيان مي كند: «اسطوره روايت يا جلوه اي نمادين دربارة ايزدان، فرشتگان، موجودات فوق طبيعي و به طور كلي جهان شناختي كه به يك قوم، به منظور تفسير خود از هستي به كار مي بندد. اسطوره سرگذشتي راست و مقدس است كه در زمان ازلي رخ داده و به گونه اي نمادين، تخيّلي و وهم انگيز مي گويد كه چگونه چيزي پديد آمده، هستي دارد يا از ميان خواهد رفت و در نهايت اسطوره به شيوه اي تمثيلي كاوشگر هستي است».
بشر ناتوان غرق در انديشه هاي ناپختة خويش جستجوگر مأمني است كه اسطوره نام دارد، اسطوره واكنشي ناشي از ناتواني انسان در مقابل دنياي پيرامونش و حوادث غير مترقّبه اي است كه او هيچ نقشي در آن ندارد و نشانهاي از عدم آگاهي او در علل واقعي حوادث مي باشد.
هم چنين اسطوره تجّسم احساسات آدميان است براي اعتراض به اموري كه براي ايشان ناخوشايند است و با استفاده از آن تسكين مي يابند .
«اسطوره تاريخي است كه روانشناختي و ناخودآگاه گرديده است تاريخي است كه نه به انديشه و آگاهانه بلكه به سرشت و ناآگاه پديد آمده است. »
در واقع اسطور ها با گوشت و خون انسان در آميخته اند، چه آنها را بپذيريم و چه نپذيريم، با آنها زندگي مي كنيم، در ژرفاي وجود هر انساني نشانه هاي آن را مي توان يافت.
انسان در هر عصري با فرهنگش زندگي مي كند و اسطوره سرشت فرهنگ اوست. وقتي مي گوييم اسطوره فرهنگ مردمان نخستين است، سخن گزافي نيست.
«اسطوره ها نه تنها سازه هاي زندگي هستند، بلكه بخشي از هر فرد، پاره اي از هر شخص هستند. قصّة كسي را گرفتن يا بردن، همچنان است كه جان او را گرفته باشند. اين چنين اسطوره هايي نقش هاي ذاتي، اجتماعي و اقتصادي دارند و اين پديداري محلي (اتفاقي) نيست، اين يك قانون و قاعده است ».
به هر حال جمع بندي كه مي توان به دست آورد، چنين است:
1- اسطوره تاريخ مينويي را روايت مي كند و حادثه اي كه در زمان هاي نخستين رخ داده است.
2- اسطوره بيان يك خلقت است، يعني درباره اينكه چگونه هر چيزي بوجود آمده است.
3- اسطوره فرهنگ انسان نخستين است هم چنين اسطوره دين و دانش و انديشه انسان نخستين است.
4- نقش آفرينان اسطوره موجودات فراطبيعي و غير عادي هستند.
5- اسطوره به يك عبارت كاوشگر هستي است.
6- اسطوره واقعيّتي است كه به صورت نماد بيان مي شود.
7- اسطوره روايت فراطبيعي و مينويي است.
مالينوسكي اسطوره را چنين تعريف مي كند: «اسطوره عبارت است از احياي روايتي يك واقعيت ازلي به سود خواسته هاي ژرف ديني، خواستهاي اخلاقي، قيد و بندهاي اجتماعي، بيانيه ها و حتّي نيازهاي عملي. »
و در انتها تعريف استاد بهار از اسطوره را باز مي كنيم: «اساطير مجموعه اي است از تأثيرات متقابل عوامل اجتماعي و انساني و طبيعي كه از صافي روان انسان ميگذرد، با نيازهاي رواني- اجتماعي ما هماهنگ مي گردد و همراه با آيين هاي مناسب خويش ظاهر مي شود و هدف آن مالاً پديد آوردن سازشي و تعادلي بين انسان و پيچيدگي هاي رواني او با طبيعت پيرامون خويش است.»
جهان بيني و كاركرد اسطوره
«شناخت انسان هاي نخستين از جهان و بازتاب پندار و انديشة آنها در قالب روايت ها و گفتارهاي اسطوره اي، جهان بيني آنها را پديد مي آورد.»
«پايا ترين و استوار ترين بنياد اسطوره اي، باور به يگانگي جهان و انسان است. در جهان بيني اسطوره اي، اين دو، جدايي و بيگانگي سرشتيني از يكديگرندارد، در بود يكسان اند و تنها در نمود از هم دور و جدا افتاده اند. پيوند در ميان اين دو چنان است كه گويي انسان و جهان دو نام اند، ناموري يگانه را. »
يونگ مي گويد: «ذهن اقوام بدوي نه منطقي است و نه غير منطقي، آدم بدوي نه مثل ما زندگي مي كند و نه مثل ما مي انديشد. آنچه براي ما غير طبيعي و مرموز است، براي او كاملاً عادي است و جزيي از تجارب زندگي اوست. براي ما گفتن اينكه اين خانه آتش گرفته، زيرا كه رعد بدان اصابت كرده است عادي مي نمايد، ولي براي آدم بدوي گفتن اينكه اين خانه آتش گرفته، زيرا افسونگري از رعد استفاده كرده و خانه را سوزانده است، به همان اندازه عادي و طبيعي است.»
«به نظر كاسيرر، بينش اساطيري، به معني راستين كلمه «Concret» يعني واقعي و محسوس است، هم چنين او معتقد است علل وقايع مختلف كاملا آزاد است. هر چيزي ممكن است از چيز ديگر پديد آيد. جهان ممكن است از جسم حيواني بوجود آيد. يا از هستة ازلي يا از گل نيلوفري كه روي آبهاي آغازين مي شكفد، زيرا در بينش اساطيري هر چيزي مي تواند با هر چيز ديگر تماس زماني و بعدي حاصل كند. در بينش اساطيري رخدادها، اتفاقي به شمار نمي آيند. بلكه اينان ناشي از دخالت و نفوذ علل سحرآميز و مرموزي هستند. »
«نگرش اسطوره اي به واقع نخستين تلاش منسجم و شكل گرفتة آدمي براي شناخت و تسلّط بر طبيعت دروني و همراه بود، زخمي عميق به جاي گذاشت كه ذهن انسان باستان كوشيد تا به ياري اسطوره آن را دريابد و التيام بخشد… عميق تر شدن اين زخم، در عصر جديد و تداوم فعاليت اسطوره سازي، خود دليلي كافي بر اهميت و ضرورت شناخت نگرش اسطوره اي است. »
«مهمترين كاربرد اسطوره ها، الگو بودن آنهاست. اسطوره ها در هر مكان و در هر زماني براي بشر نمونه و الگو بوده اند در عصر حاضر نيز كه بشر بازگشتي بجا به دوران قبل داشته است، اسطوره را به عنوان ايده آل و الگوي خود پذيرفته است. پس اسطوره هر طبيعي داشته باشد، همواره، پيشينه و نمونه به شمار مي رود، آن هم نه فقط براي اعمال (قدسي يا دنيوي) انسان، بلكه براي موقعيت خود اسطوره نيز، و حتي مهمتر از آن، سابقه و پيشينه اي است براي وجوه واقعيت، به طور كلي، ما بايد كاري را كه خدايان در روز ازل كردند، تكرار كنيم. «… خدايان چنين كردند و آدميان نيز چنين كنند… اينگونه احكام، مبين سلوك انسان دوران باستاني اند.»
مهم ترين كاركرد اسطوره به گمان الياده عبارت است از: «كشف و آفتاب كردن سرمشقهاي نمونه وار و از همة آيين ها و فعاليت هاي معني دار آدمي از تغذيه و زناشويي گرفته تا كار و تربيت، هنر و فرزانگي.»
مالينوسكي برداشت خويش را از كاركرد اسطوره چنين مي گويد: «اسطوره با در نظر داشتن آنچه در اسطوره زنده است و حيات دارد، توجيهي ناظر به ارضاي كنجكاوي علمي نيست، بلكه روايتي است كه واقعيتي اصيل را زنده مي كند و بر آورندة نياز عميق ديني است و با گرايش هاي اخلاقي، الزامات و احكام اجتماعي و حتي مطالبات علمي مطابقت دارد و جوابگوي آنها است. در تمدنهاي بدوي، اسطوره كار لازمي را انجام مي دهد. باورمندي ها را بيان مي دارد، اعتلا ميبخشد و مدوّن مي سازد».
كوتاه سخن اينكه، اسطوره ما را در شناخت تاريخ، تمدن، فرهنگ و انديشه كمك مي كند.
سمبل
«سمبل به انگليسي «Symbol» نوشته مي شود و در فرانسه «Symbole» به ايتاليايي «Symbolo» است. در اصل يوناني از دو جز ballein, Syn=Sym ساخته شده است. جز اول اين كلمه به معني «با»، «هم»، «با هم»، جزء دوم به معني «انداختن»، «ريختن»، «گذاشتن» و «جفت كردن» است. پس كلمه «Symballein» به معني «با هم ريختن»، «با هم گذاشتن» و «با هم جفت كردن» است و نيز به معني «شركت كردن»،«سهم دادن»، «مقايسه كردن»… سيمبلن در زبان يونان باستان به معناي «نشان»، «مظهر»، «نمود»، و «آيت» به كار مي رفته است .»
«آنچه در معاني لغوي و اصطلاحي «سمبل» و هم چنين در كلمه رمز ديده مي شود، اين است كه در تمام معاني يك صفت مشترك وجود دارد و آن عبارت از پوشيدگي و عدم صراحت است، يعني آنچه ظاهر يك علامت يا شي يا كلام يا شكل يا كلمه نشان مي دهد و دلالت مي كند مقصود نيست، بلكه منظور معني و مفهومي است كه در وراي ظاهر آنها قرار دارد. بنابراين، همان تعريفي كه معني كلي و شامل رمز را مي نمايد، مي تواند در مورد سمبل نيز صادق باشد. به علّت همين تشابه معني و مفهوم ميان رمز و سمبل است كه يكي را معادل ديگري قرار داده و به كار مي بريم.»
يونگ در باره سمبل معتقد است: «آنچه كه ما سمبل مي ناميم، عبارت است از يك اصطلاح، يك نام يا حتي تصويري كه ممكن است نماينده چيز مأنوسي در زندگي روزانه باشد و با اين حال، علاوه بر معني آشكار و معمول خود، معاني تلويحي بخصوصي نيز داشته باشد. سمبل معرف چيزي مبهم، ناشناخته يا پنهان از ماست. مثلاً بر ابنيه تاريخي كرت، شكل تيشه دو سر رسم شده است. اين شي را ما مي شناسيم ولي محتواي سمبوليك آن را نمي دانيم … چون اشياي بيشماري در وراي فهم انسان قرار دارند، ما پيوسته اصطلاحات سمبوليك به كار مي بريم تا مفاهيمي را نمودار سازيم كه نمي توانيم تعريف كنيم يا كاملا بفهميم. اين يكي از دلايلي است كه به موجب آن، تمام اديان، زبان و صور سمبليك بكار مي برند، اما اين استعمالِ خود آگاه سمبلها فقط يكي از جنبه هاي يك حقيقت مهم روانشناسي است، انسان خود به خود بطور ناخودآگاه نيز سمبلهايي به شكل رويا مي آفريند.
… انسان ابتدايي براي اين درون ناشناخته و باز ناگفتني، بازباني رمزي، سعي در تعريف رويداد جادويي بازيافت خويش مي نمايد و زبان سمبوليك را اختراع مي كند، چرا كه سمبل داراي جنبة ناخودآگاه وسيع تري است كه هرگز به طور دقيق تعريف يا به طور كامل توضيح داده نشده است و كسي هم اميدي به تعريف يا توضيح آن ندارد. ذهن آدمي در كند و كاو سمبل به تصوراتي ميرسد كه خارج از محدوده استدلال معمولي هستند.
…. تاريخ سمبوليسم نشان مي دهد كه هر چيز مي تواند اهميت سمبوليك پيدا كند، اشياي طبيعي (مانند سنگها، گياه ها، حيوانات، كوه ها، درّه ها، خورشيد و ماه، باد، آب، آتش) يا چيزهاي ساخت انسان (خانه ها، قايق ها يا اتومبيلها) يا حتي شكل هاي مجرد (مانند اعداد، مثلث، مربع و دايره).
اسطوره ماهي
«ماهي و درخت همه تخمه»
«مادر همة درخت ها كه سرچشمة همه گياهان بود در فراخكرت مي رست و در اوستا بنام درخت سئين درمان همه درها و يا درخت همه تخمه توصيف شده است. آشيانة پرندة افسانه اي سئين (سيمرغ در فارسي) بر اين نخستين درخت قرار داشت. درخت همه تخمه در ميانة درياي فراخكرت قرار دارد و يك ماهي به نام «كر» از آن نگهداري مي كند كه در اطراف آن شنا مي كند و قادر است همه موجودات زيان آور را از آن دور سازد يكي از اين موجودات بخصوص خطرناك قورباغه اي است كه سعي مي كند ريشه هاي اين درخت مقدس را بجود» .
«ماهي و گياه هوم»
«هوم كه در دنياي مينوي ايزد است و در دنياي گيتي گياه، دشمنان را دور مي سازد، درمانبخش است و سرور گياهان به شمار مي آيد…
هوم را كه در مراسم ديني تقديس مي كنند نمادي مي دانند از هوم سپيد. هوم سپيد كه آن را گوكرن نيز مي خوانند گياهي اساطيري است كه در ته درياي فراخكرت مي رويد و بيمرگي مي آورد و در بازسازي جهان به كار خواهد آمد. اهريمن براي از ميان بردن هوم سپيد وزغي را در درياي فراخكرت بوجود آورد و در مقابل او، اورمزد دو ماهي مينوي را مامور نگاهباني آن كرده است »
«ماهي زغازه»
در آب نيل يك نوع ماهي بنام زغازه هست كه ماهي لطيفي مي باشد و هر كس به آن دست بزند و ياآن را بگيرد لرزه اي در دست او ايجاد مي شود و همين كه دست كشيد اين حالت برطرف ميشود .
«ماهي ليوثا»
ماهي وجود دارد «كه جهان به برپشت اوست و او در آب قرار دارد. زير آن ماهي گاوي است و زير گاو صخره و زير صخره ثري و زير ثري كس نداند كه چيست. نام آن ماهي ليوثا است و نام آن گاو يهموث. در روايتي ديگر هست كه اين ماهي بر دريا و دريا بر باد و باد بر قدرت قرار دارد. گويند كه آن ماهي استكبار كرد و خواست كه جهان را زير و رو كند. خدا پشه اي بيافريد تا به بيني او در شد و بيرون شد و پيش روي او بنشست از آنگاه باز، چشم آن ماهي باز مانده است و در آن پشه همي نگردد. »
«رمز ماهي در جوامع مختلف»
رمز ماهي كه در ملل مختلف يافت مي شود، بسيار پيچيده است و به گفتة رنه گنون اصل و منشأاش شمال آلمان و ممالك اسكانديناوي است و از آنجا به ايران راه يافته است. رمز ماهي طبيعتاً از رمز آب و دريا، جدايي ناپذير است، واضح است كه ماهي در آب زندگي مي كند و به همين جهت كه آبزي است و در آب. شناور است، رمز آبهاي ژرفي است كه در قسمتهاي زيرين زمين، جاري اند و از آنجا كه رمز آب است، با زايندگي و نوشدگي طبيعت پيوند يافته است و ظاهراً به همين دليل در خوبگزاري در تعبير ماهي گفته اند: هر كه در زمين مشرق و شهر هاي هندوستان و سند، در خواب ماهي بيند، تفسير آن زن باشد. اين معناي رمزي زايش طبيعتاً با معناي رمزي ديگري رابطه دارد. كه همانا رمز حيات (مبدأ زندگي) و باروري و بارداري است و همچنين معناي زايندگي و فراخي نعمت و خير و بركت است. مثلاً طلسم هايي به شكل ماهي هست كه به گفتة معتقدان خاصيت بارانزايي دارند و شكي نيست كه اين بارندگي بهنگام موجب سبزي و آباداني است و به همين دليل خوابگزاران مي گويند كه خواب ديدن ماهي، خوش يمن است .
«…. به اعتقاد سرخ پوستان آمريكايي مركزي، ماهي، رمز خداي ذرت است، قطعاً به سبب قدرت باروري و بارداري و خاصيّت باران زائيش و بدين جهت در نظر قوم مظهر خداي عشق نيز هست و به همين سبب از متعلّقات زن ايزدان عشق و باروري است.
در چين نيز، ماهي رمز بخت و اقبال است و همانند لك لك كه رمز طول عمر است، نشانه شادي و نويد بخش دوران خجستگي و فرخندگي است و به خواب ديدنش، شگون نيك است ».
به عبارتي ديگر مي توان گفت، خواب ديدن ماهي در همه كشورها خوش يمن است.
«گفتني است كه ماهيان مقدس در هند و مصر باستان و ماهي اسطوره اي oannes در كلده: نيز مبين نماد پردازي هماندند و كاشف اسرار (و بعدها پيام آور دين وحياني) به شمار مي روند. ويشنو به شكل ماهي بر كسي ظاهر ميشود كه مانو يعني شارع و قانون گذار دوره كنوني عالم است و آگاهش ميكند كه جهان به زودي در طوفاني سهمگين غرق مي شود و وي را براي نجات خود و نوع انسان و حيوان بايد سفينه اي بسازد و در آن جرثومه هاي جهاني آتي را گرد آورد. مانو بدستور ويشنو- ماهي عمل مي كند و طوفان فرا مي رسد و ويشنو- ماهي سفينه را به سلامت از غرقاب مي گذراند و در آغاز دورة كنوني، ودا را به مردم ارزاني مي دارد كه به حسب ريشه شناسي بايد از آن، علم علي- الاطلاق يا معرفت الهي مراد كرد ».
«همچنين ماهي پستاندار دلفين در اساطير يونان مشهور است. دلفين با آيين پرستش آپولون پيوند دارد و نام شهر آئيني دلف (Delphes) از (Dauphin) مي آيد و مهمتر از همه اينكه دلفين ها، آنتيون پسر پريفاس از شاهان قديم سرزمين آتيك را كه براي آپولون احترام خاصي قائل بود، از غرقاب يا طوفاني سهمگين، نجات دادند و نيز معروف است كه آنان ارواح يا جانهاي برگزيدگان، نيكبختان جاويد را به (جزاير بختياران) مي رسانند. به رغم صاحبنظران سرچشمه اين اعتقاد، اقصاي شمال اروپاست ».
به علاوه در مورد ماهي دلفين يا دفين مي توان اشاره كرد: «آمفي تريت كه ملكه دريايي است و دورا دور دنيا را گرفته، مورد عشق و محبت پوزئيدون قرار گرفت و او به خاطر اينكه تسليم پوزئيدون نشود خود را در اعماق اقيانوس پنهان كرده، ولي دلفين ها بر او دست يافته وي را با تشريفات زيادي نزد پوزئيدون بردند و پوزئيدون با او وصلت كرد….
هم چنين در افسانة آريون (Arion) كه موسيقي دان بزرگي بود و آوازي به غايت خوش داشت، آمده است كه روزي وي با كشتي مسافرت مي كرد، ملوانان در صدد قتل وي برآمدند. هنگامي كه او مورد حمله توطئه كنندگان قرار گرفت، از آنها خواست به او اجازه دهند تا يك بار ديگر آواز بخواند. دفين ها به محض شنيدن صداي او، روي آب نمايان شدند و آريون خود را به خدايان سپرده و به دريا جست يكي از ماهي ها او را به پشت خود گرفته تا دماغه تناره رسانيد او قدم به خشكي گذاشت ».
«نوروز و ماهي»
«بيشتر روايات اسطوره اي- افسانه اي ايران دورة پيشدادي را زمان پيدايي نوروز و جمشيد، چهارمين پادشاه پيشدادي را بنيانگذار نوروز و آئين نوروزي به شمار آورده اند. دوران جمشيد در يشت ها دوران طلايي به شمار آمده است. در آن دوران خوردني ها كاهش نمي يافت، چهارپايان و مردمان نمي مردند، گياهان نمي خشكيدند، سرما و گرما و پيري و رشك وجود نداشتند. جمشيد بر هفت كشور زمين فرمان مي راند و نيك بختي، شهرت ، گله و رمه، خشنودي و حرمت را از ديوان گرفته بود. پس آنگاه كه دروغ گفت، فره به صورت مرغي از پيش او بيرون رفت ».
«افسانه هاي فراواني دربارة جمشيد و چگونگي پيدايش نوروز در تاريخ و ادبيات ايراني اسلامي آمده است. فردوسي در داستان پديد آمدن نوروز نقل ميكند كه وقتي جمشيد از كارهاي كشوري بياسود، بر تخت كياني بنشست و همة بزرگان لشكري بر گرد تخت او فراهم آمدند و به او گوهر پاشيدند. جمشيد آن روز را كه نخستين روز از فروردين و آغاز سال بود نوروز ناميد و جشن گرفت ابن بلخي افسانه به تخت نشستن جمشيد در آغاز بهار و نوروز خواندن آن روز را نقل مي كند و مي گويد: كه به فرمان جمشيد همة بزرگان به استخرگرد آمدند و در ساعتي كه شمس به درجة اعتدال ربيعي رسيد وقت گردش سال، در آن سراي به تخت نشست و تاج بر سر نهاد و آن روز جشن ساخت و نوروز نام نهاد و آن سال باز، نوروز آئين شد و آن روز هرمز از ماه فروردين بود و در آن روز بسيار خيرات فرمود و يك هفته متواتر به نشاط و خرمي مشغول بودند ».
«ابوريحان بيروني پرواز كردن جمشيد را آغاز جشن نوروز مي داند: چون جمشيد براي خود گردونه بساخت، در اين روز بر آن سوار شد و جن و شياطين او را در هوا حمل كردند و به يك روز از كوه دماوند به بابل آمد و مردم براي ديدن اين امر در شگفت شدند و اين روز را عيد گرفته و براي يادبود آن روز در تاب مي نشينند و تاب مي خورند ».
«گستردن خوان نوروزي يا سفرة نوروزي در هنگام گشتن سال كهنه به نو و گزيدن هفت نوع خوراكي گوناگون و چيدن آن روي سفره، از رسم هاي ويژه و عمومي در نوروز بوده است ».
در سفرة سفيد رنگ هفت سين، هفت خوراكي است كه با حرف «س» آغاز ميشود عدد هفت نشانه هفت امشاسپند است. هفت سين معمولا شامل سيب، سبزه، سنجد، سماق، سركه، سمنو است كه افزون بر آن در سفره هفت سين آينه، شمع، تخم مرغ رنگ شده، گل سنبل، كتاب ديني مسلمانان قرآن، زردتشتيان اوستا…) نان، اسفند رنگ شده و شيريني و يك جام با ماهيهاي قرمز
هر يك از اين چيزها در فرهنگ ايراني، معنا ومفهوم نمادي دارد.
«قدحي آب كه ماهي در آن مي چرخد، نماد شادكامي در موقع سال تحويل است. اين كه رنگ ماهي قرمز باشد رسمي جديد است ». ماهي در سفرة هفت سين گاهي نماد ناهيد فرشته آب و زندگي است. همين طور كه قبلا اشاره كرديم زمين به گرده يك گاو روي گردة يك ماهي به نام ليوثا است. «در زمان تحويل سال، اين گاو افسانه اي براي رفع خستگي خود زمين را از روي يك شاخ به شاخ ديگرش مي اندازد. به هنگام انتقال زمين از شاخي به شاخ ديگر گاو، تخم مرغ روي آينه و برگ سبز روي آب تنگ سفرة نوروزي مي چرخند و تكان مي خورند و ماهي در تنگ آب از حركت باز مي ماند ».
«در وقت تحويل سال، همه اعضاي خانواده ها در خانه هاي خود گرد مي آيند و در كنار خوان نوروزي مي نشينند. شمع هاي شمعدان يا چراغ هاي روي خوان نوروزي را پيش از تحويل سال روشن مي كنند و سكه هايي لاي قرآن مي گذارند. همه چشم به آب و برگ وماهي مي دوزند و گوش به شليك و توپ و اعلام سال تحويل مي سپارند ».