بخشی از مقاله
نقش امام خمینی در وحدت ایرانیان
چكيده: يكي از مشكلات بنيادي كه به طور جدي گريبانگير جامعه امروز ما شده است، كاهش انسجام اجتماعي ميباشد؛ هر چند كاسته شدن انسجام، نتيجه طبيعي ايجاد فضاي باز سياسي و گشوده شدن باب انتقاد در جامعه است. اين مقاله به بررسي نقش رهبري مدبرانه بنيانگذار انقلاب اسلامي حضرت امام خميني در ايجاد و گسترش انسجام اجتماعي و وحدت مذهبي و ملي با مطالعه موردي دوران دفاع مقدس ميپردازد.
مقدمه
يكي از مشكلات بنيادي كه به طور جدي گريبانگير جامعه امروز ما شده است؛ كاهش انسجام اجتماعي ميباشد؛ هر چند كاسته شدن انسجام، نتيجه طبيعي ايجاد فضاي باز سياسي و گشوده شدن باب انتقاد در جامعه است.
يكي از خصوصيات همه مفاهيم علوم اجتماعي و بخصوص جامعه شناسي، ديالكتيكي و چند طرفه بودن است؛ يعني همانطور كه يك مؤلفه جامعه شناختي اثر دلخواه و قابل پيشبيني را بر اجتماع ميگذارد، شايد نه به آن ميزان ولي حداقلي از تأثيرات ناخواسته را نه به شكل غيرقابل پيشبيني بلكه به صورت غير قابل اجتناب به دنبال دارد. اين نكته از آن جهت يادآوري ميشود تا بدانيم حال
كه توسعه سياسي باعث كاهش انسجام اجتماعي شده به اين معنا نيست كه در پيش گرفتن توسعه سياسي اشتباه بوده؛ بلكه شايد معناي درستش اين باشد كه اگر به روش ديگري عمل ميشد يا براي آن تأثيرات غيرقابل اجتناب هم از قبل فكري ميشد يا سرعت حركت كم گرديده بود و يا ... به اين ميزان وحدت و يكپارچگي جامعه دستخوش آسيب نميگرديد.
به عنوان مدخل بحث و براي اينكه به اصل موضوع اين نوشته برسيم به جملهاي كه چندي پيش يكي از اساتيد جامعهشناسي گفته بودند اشاره ميكنيم. آن جمله اين بود كه: «آنقدر ميزان انسجام اجتماعي در ايران رو به كاهش است كه شايد كار به جايي برسد كه فقط يك جنگ برون
مرزي بتواند وحدت از دست رفته جامعه را به آن بازگرداند».
وراي اينكه آيا اساسا اين تحليل از شرايط موجود درست است يا خير و يا اينكه مگر راه حلهاي به اصطلاح مسالمتآميز ديگري وجود ندارد به نكته موجود در اين كلام توجه كنيم و آن اينكه رابطه بين جنگ يا يك دشمن بيروني با انسجام اجتماعي رابطهاي است مستقيم و بسيار قوي. البته اين رابطه بسط يافته همان چيزي است كه «كوزر» در بحث گروهها مطرح ميكند و ديگر جامعهشناسان نيز تأييد ميكنند، اينكه «دشمن مشترك باعث بالا رفتن پيوند درون گروهي ميگردد». (1)
مروري بر اوضاع ايران در هنگام آغاز جنگ:
به سالهاي اوليه انقلاب برگرديم و روند شكلگيري و اوجگيري جنگ ايران و عراق را بررسي كنيم ميبينيم كه پيش از شروع جنگ احساس تعلق خاطر مردم به يكديگر كه ناشي از فعاليتي مشترك و بزرگ (يعني همان انقلاب) بود، احساس رضايت خاطري عميق ناشي از شكستن بتي به بزرگي سلطنت و به عمر 2500 سال، هدف مشترك تثبيت نظام جمهوري اسلامي و از آنها مهمتر رهبري مدبرانه و كاريزماتيك حضرت امام (ره) عوامل مهمي بودند كه به اضافه يكسري عوامل دست چندم ديگر جامعه ايران را به انسجامي بينظير رسانده بودند.
در همان سالها بود كه حركات خزنده و پراكنده منافقين سايههاي يك دشمن مشترك جديد را
آشكار ميكرد. بالطبع يكسري فعاليتها نيز در راستاي مقابله با اين مخاطرات صورت ميگرفت كه نتيجه مستقيم آنها باز هم افزايش وحدت و انسجام ميان مردم بود، به عنوان مثال گشتهاي شبانه آنقدر پيوند همسايهها را بالا برده بود كه "محله" يكي از واحدهاي بارز اجتماعي آن روز ايران به شمار ميآيد.
وقتي از منظر فوق به جامعه آن سالها نگريسته ميشود بايد به تصميم حمله عراق به ايران به ديد سخره نگاه كرد. ولي فراموش نكنيم كه اين نگاه از درون و يك طرفه بود. اگر به دنبال فه
رست خصوصيات ايران پايان دهه پنجاه چند مؤلفه ديگر را هم اضافه كنيم، شايد مدل ما كامل تر شود. بايد بدانيم طراحان و محركان حمله عراق به ايران بيشك واقعيتهاي اميدوار كنندهاي از جامعه آن روز ايران براي خود يافته بودند (و همانطور كه آشكار است تقريبا آنها هيچ وقت بدون مطالعه قبلي دست به كاري به اين بزرگي نميزنند). از جمله شايد بتوان مهم ترين آنها را اينگونه فهرست كرد:
ـ عدم تصفيه و پاكسازي كامل ارتش ايران
ـ رئيسجمهوري بنيصدر بر كشور و اختلافات آشكار او با ساير مسوولان درجه يك نظام
ـ نداشتن سازماندهي كامل نيروهاي انتظامي، ژاندارمريها و مرزبانيها
ـ نبودن هيچگونه حامي قدرتمند خارجي براي جمهوري اسلامي
ـ چندگانگي هنجاري ناشي از قطعي بودن ارزشهاي قبل و بعد از انقلاب كه شايد حتي از دور يك "آنومي" به نظر ميرسيد.
با لحاظ اين شرايط بود كه طراحي جنگ عليه ايران انجام شد. اين هجوم به سبک جنگهاي ضربتي و غافلگير كننده طراحي شد و با اين تصور كه چند روزه به پايان خواهد رسيد. (مثل جنگ اعراب با اسرائيل كه شش روزه خاتمه يافت) در اين مدل جنگها تا حريف مدافع بخواهد حتي نيروهاي بالفعل خود را در موضع مورد تهاجم، آرايش و استقرار دهد كار از كار گذشته است.
«هنري كيسينجر» در تاريخ 7/6/59 پيشبيني كرده بود عراق در يك جنگ ده روزه ميتواند بر جمهوري اسلامي پيروز شود. (2) همان روز بختيار كه شناخت بيشتري از بقيه مردم ايران داشت «سقوط نظام جمهوري اسلامي را ظرف چند ماه محقق دانست» و صدام در روز اول جنگ گفته بود كه «هفت روز ديگر به تهران خواهيم رسيد».
اما چرا معادلات به هم ريخت؟ و اين طراحي غلط از آب در آمد؟ و جنگ چند روزه هشت سال به طول انجاميد؟ پاسخ در انسجام اجتماعي مردم ايران خلاصه ميشود كه ما آن را به عنوان علت دوم كه در ميان مدت و بلند مدت مانع از تحقق برنامههاي دشمن شد بررسي ميكنيم؛ ولي پيش از آن لازم است علت اول را كه تا زمان بالفعل شدن يكپارچگي مردم ايران مؤثر واقع شد، مد نظر قرار دهيم.
1ـ مقاومتهاي محلي و نيروي هوايي:
در خوششبينانهترين شرايط حداقل چند روز زمان لازم است تا ارتش و مردم يك كشور به صحنه رويارويي غافلگيرانه با دشمن متجاوز بيايند. دفاع از ايران و تلاش براي نگهداشتن موازنه قدرت تا آن زمان بوسيله مقاومت بالاي نيروهاي محلي و خدمات فراموش نشدني نيروي هوايي ارتش انجام شد.
1ـ1ـ مقاومتهاي محلي:
مرزنشينان غيور ايران كه هنوز شور انقلاب را در سر داشتند و به علت تجربه سالها ناامني در مرزها عموما مسلح نيز بودند، به شكلي كاملا جدي و مؤثر با همه توان به مقاومت برخاستند. نيروي زميني ارتش عراق كه از پيش آماده شده بود براي اينكه از شهرهاي بيدفاع يكي پس از ديگري به سمت مركز كشور پيشروي كند در اولين گام ورود به كشور با مقاومتي غيرقابل تصور روبرو گرديد كه دو نتيجه دربرداشت: اولا شور نظامي و انرژي بالفعل ناشي از سبك پنداشتن كارزار پيش رو را تا حدود زيادي كاهش داد. ثانيا باعت شد از همان ابتداي امر به علت عقب افتادن ارتش از برنامه زماني از پيش تعيين شده در كنار ورود عنصر ترس و احتياط در پيشرويهاي بعدي، حركت هجومي ارتش عراق در خاك ايران بسيار كندتر شود.
2ـ1ـ نيروي هوايي:
تيزپروازان ارتش جمهوري اسلامي كه پيش از انقلاب يعني در 19 بهمن 57 با امام خويش بيعت كرده بودند باز هم اولين نيروهاي نظامي بودند كه عملا وارد جنگ شدند. در همان چند روز اين نيرو طي دو مرحله مأموريت خود را به انجام رساند. مرحله اول با مانورهاي پياپي بر آسمان عراق و همچنين پخش اعلاميههاي امام (ره) خطاب به مردم و ارتش عراق اجرا شد. اثر رواني اين
عملياتها بسيار بالا بود؛ زيرا اولا خود اين هجوم گسترده كه بنا به نقل منبع رسمي عراق «با 101 فروند هواپيما» (3) صورت گرفت تأثيرگذار و ترسآور بود ـ اگر مردم عراق تصور ميكردند اين تعداد هواپيما به قصد بمباران بيايند، چه خواهد شد؟ تصور كنيم چه وحشت عمومي آنها را فرا ميگرفت ـ و ثانيا اثر پيامهاي امام به مردم و ارتش عراق كه در بخش بعد به شكلي مبسوط بررسي خواهد شد انكار ناشدني است.
مرحله دوم بمباران مواضع نظامي و صنعتي و تأسيسات زيربنايي عراق بود. زماني كه بر ايران حجت تمام شد كه وارد جنگي تمام عيار شده است در همان هفته اول خلبانان غيور ارتش اسلام با
عمليات و پروازهاي تهاجمي خود از يك طرف باعث شدند عراق مجبور شود بخشي از توان خود را از حمله كاسته متمركز در دفاع نمايد و از طرف ديگر از نظر سياسي و اعتبار بينالمللي ضرباتي را به عراق وارد كردند. به عنوان مثال عراق به علت تسلط ايران بر خليج فارس رسما در تاريخ 4/7/59 صادرات نفت خود از طريق اين دريا را قطع كرد و تنها به خط لوله انتقال نفت از طريق تركيه اتكا نمود ولي در روز 6/7/59 يعني دو روز بعد، پس از اينكه وزير امور خارجه عراق گفت: «نگرانيم حملات هوايي ايران به تأسيسات نفتي در توانايي عراق در جنگيدن وقفه ايجاد كند» آن خط لوله هم مورد اصابت قرار گرفت و از وجهه بينالمللي عراق بسيار كاست به طوري كه راديو لندن گفت: «اگر شش روز پيش صدام فكر ميكرد فرصت مناسبي براي تحقير ايران پيدا كرده امروز بايد در اين فكر تجديد نظر كند» و كار به جايي رسيد كه در هفتمين روز جنگ صدام خواستار آتشبس فوري شد.
همين چند روز فرصت كفايت ميكرد تا مردم ايران كه هنوز مدت زيادي نبود از صحنه پيكار خارج نشده بودند وارد عرصه مبارزهاي ديگر شوند.
2ـ انسجام اجتماعي:
تصميم به شروع جنگ براي رهبران يك جامعه بسيار دشوار است؛ چه زماني كه خود متجاوز باشند و چه زماني كه به خاطر مواضع هيأت حاكمه مورد تجاوز قرار گيرند. تصور ورود به يك جنگ تمام عيار و تن دادن به تبعات آن در دنياي امروز بسيار دور از ذهن است. به قول «گاستن بوتول» مشهورترين جامعهشناس جنگ آيا «چه ميشود براي رهبران و رهبري شوندگان مسلم ميگردد كه توسل به كشتار دسته جمعي مانند حجتي بي چون و چرا ناپذير غير قابل اجتناب مينمايد» (4).
هر چه هست واقعا بايد حجت تمام شود همان چيزي كه از ابتدا تا روز آخر جنگ هم سيره امام (ره) بر آن بود. اما وقتي واقعا بنابر جنگ شود مسأله متقاعد كردن مردم و وحدت آنها حول هدفي به اين بحث برانگيزي مسأله بسيار مهمي است. در اين بخش ميپردازيم به اينكه مردم ايران چگونه براي جنگي غافلگيرانه، منسجم شدند و از همه چيز خويش گذشتند اين بخش را با دو سر فصل بررسي ميكنيم: تأثير فضاي تبليغاتي آنها سالها و ديگر تأثير امام بر انسجام مردمي.
1ـ2ـ تأثير فضاي تبليغاتي بر انسجام اجتماعي:
حمله عراق به ايران به غير از آنكه ناجوانمردانه تلقي ميشد با توجه به اخبار منتشره در آن روزها سايه آمريكا بر سر صدام را آشكار ميساخت.
اميدواري كارتر به منجر شدن جنگ به آزادي گروگانها در يكم مهرماه 59 و اعلام گنجاندن موضوع احتياجات نظامي ايران در مذاكره براي آزادي آنها در پنجم مهر ماه و همچنين موضع ريگان نامزد رياست جمهوري آن كشور در همان روز كه جنگ ايران و عراق را از نتايج سياست دولت كارتر ارزيابي كرد از جمله شاخصهاي اخبار آن روزها بود كه رد پاي آمريكا را آشكار ميكرد.
آريانا فرمانده ارتش شاهنشاهي نيز در چهارم مهر ماه 59 با انتشار پيامي خود را فرمانده ارتش آزاديبخش ايران نااميد و از سربازان خواست رژيم ايران را سرنگون كنند. اين اخبار يكي پس از ديگري بر خشم ايران انقلابي ميافزود. مردم در پس اين جنگ دشمنان شكست خورده ديروز را ميديدند؛ بنابراين دفاع از كشور در اين شرايط يك ارزش شد و بالطبع پس از يك مدت كوتاهي هنجار و همچنين «از آنجا كه اگر دشمني بنيان مذهبي داشته باشد موجب انسجام و استحكام مضاعف ميگردد. (5) باز هم وحدت دروني نظام در اين رويارويي بيشتر شد. آن روزها جبهه رفتن هنجاري شد فوق همه هنجارها و ارزش كه به ساير ارزشهاي جامعه پهلو ميزد. امام نيز از اين روند حمايت ميكردند. به عنوان مثال وقتي جواني موضوع مخالفت والدينش با رفتن به جبهه را استفتاء كرد، امام جبهه را در صورت نياز نيرو، ارجح دانستند. امام (ره) كشتهها را شهيد ناميدند و شهيد را پيروز مطلق؛ بنابراين طولي نكشيد كه جنگ، آنقدر در نظر مردم تقديس گرديد كه شعار جنگ جنگ تا پيروزي به شعار «جنگ جنگ تا رفع فتنه در زمين» تبديل شد.
با اين مرور اجمالي متوجه ميشويم كه فضاي جنگ در مدت كوتاهي باعث شد كه انسجام احتمالي فوقالعادهاي بر كشور حاكم شود. اما از اين پس ديگر انسجام اجتماعي و وحدت و يكپارچگي مردم است كه علت بقيه جنگ محسوب ميگردد. زيرا ايران در اثر تحريمهاي بخصوص تسليحاتي و نظامي عمده توانش به نيروهاي مردمي حاضر در جنگ بود نه امكانات فوقالعاده نظامي مانند عراق.
بنيصدر كه اين موضوع را درك نكرده بود پس از آنكه در سه عمليات طراحي شده به سبك ارتشهاي منظم دنيا سه شكست سنگين و متوالي را پذيرفت به سرعت از اين دفاع نااميد گرددي و پس از چندي از فعاليت نظامي به فعاليت سياسي روي آورد. در خوش بينانهترين تحليل او كه مخالفت غرب با امام و افكار ايران انقلابي را علت موجبه جنگ ميدانست، در صدد برآمد با كود
تا عليه امام و به دست گرفتن كنترل ايران با زد و بند سياسي جنگ را تمام كند.
دنياي غرب نيز روز به روز با فرماندهي بنيصدر بر كل قواي نظامي ايران، به پايان خوش اميدوارتر ميگرديد ولي با توجه به رأي بالاي بنيصدر در انتخاب شدنش تصور نميكرد روزي از اين مقام بر كنار شود. تعلل امام در عزل بنيصدر از ديگر نقاط درخشان رهبري آن بزرگوار است؛ با اينكه هر روز از سوي مسؤولان درجه يك نظام گزارشهاي كار بنيصدر و گلايهها به امام ارايه ميشد، ولي امام اقدامي نميكردند مگر نصيحتهاي معمولي. كار به جايي رسيد كه حتي اسوه صبر ايران يعني شهيد بهشتي موضوع را در نامهاي با عنوان «النصيحة لائمه المسلمين» به عرض امام رساند
ند. امام صبر كردند تا بنيصدر خودش با دستان خودش شرايط را آماده نمايد، همه پلهاي پشت سرش را خراب كند، حوادثي مثل چهاردهم اسفند را بوجود آورد و بعد او را عزل كردند تا در توده مردم كوچكترين شبهه اي در اين رابطه بوجود نيايد. امام آن روز ميدانستند كه ارزش وحدت و يكپارچگي مردم آنقدر زياد است كه تعجيل در اين كار ممكن است به اختلافات داخلي انجامد و به قيمت تغيير سرنوشت جنگ تمام شود. امام به درستي دريافته بودند كه كوچكترين اختلاف دا
منگير جنگ نيز خواهد شد؛ بنابراين روز به روز بر حفظ و افزايش وحدت مردم و انسجام اجتماعي تأكيد ميكردند. بنابراين ميان دو مفهوم انسجام اجتماعي و جنگ در ايران يك رابطه دو طرفه با يك دور بوجود آمد و هر روز يكي ديگري را تقويت ميكرد.
انسجام اجتماعي جنگ
همين رابطه بود كه باعث شد مردم ايران بدون اينكه زوري را بالاي سرخود احساس كنند، هشت سال پا به پاي امام خويش جنگ را ادامه دادند و كار را به جايي راساندند كه در زمان پذيرش قطعنامه مسأله ختم جنگ و قبولاندن آن براي مردم از مشكلات بود و طبق اين نظر اختلافات سالهاي بعد هم ناشي از اتمام جنگ بود.
2ـ2ـ تأثير رهبري امام (ره) بر انسجام اجتماعي:
از آنجا كه نقش امام در هدايت و كنترل وحدت عمومي كشور در دوران جنگ بسي بيشتر و عميقتر از اندك اشارههاي بخشي قبل است و به اين علت كه اين نقش از نظر ايجاد انسجام ميان مردم و ارتش ايران، جلوگيري از بوجود آمدن فضاي رعب و وحشت و همچنين دستكاري از ارتش و نظام اجتماعي عراق بسيار پيچيده ميباشد مواضع، دستورات و بيانات امام در اين موضوع را با نقل عين مضامين كلام ايشان و با تكيه بر مخاطبين آن بزرگوار در 5 سطح بررسي ميكنيم:
1ـ2ـ2ـ امام و رسانهها:
از همان اولين ساعات جنگ امام به اين موضوع توجه كردند كه اگر بنا باشد مردم ايران منسجم شوند و به يك منبع قدرت اطمينان كرده و فرمانبرداري نمايند، در درجه اول بايد تعلق خاطري عميق نسبت به آن داشته باشند؛ به همين علت در اولين فرماني كه در روز 1/7/59 با سر تيتر ابلاغ ميگردد، همه راههاي مخاطرهآميز براي وحدت جامعه و ايجاد فضاي تشويش و اضطراب را دستور ميدهند كه مسدود شود.
ـ راديو و تلويزيون موظفند اخباري را نقل كنند كه صد در صد صحت آن ثابت ميباشد و براي عدم
اضطراب و تشويش اذهان اخبار را از منابع غير موثق نقل ننمايند. (6)
ـ روزنامهها در وضع فعلي موظفند از نشر مقالات و اخباري كه قواي مسلح را تضعيف ميكند جدا خودداري كنند. امروز تضعيف قوا عقلا و شرعا حرام و كمك به ضد انقلاب است. (7)
تحريم تضعيف قوا به عنوان يك حكم از جانب مقام مرجعيت ايشان، دادن پشتوانه مذهبي به ل
زوم آرام نگه داشتن فضاي عمومي جامعه ميباشد، امام با استفاده از همه توان (رهبري + مرجعيت) و با توجه ارزش بالاي مذهب در آن سالها ميان مردم ايران زمينههاي اجراي اين دستور را عمليتر ميگردانند.
2ـ2ـ2ـ امام و مردم ايران:
ايشان مردم ايران را در دو مرحله براي جنگ آماده كردند:
الف) در مرحله اول حضرت امام در بياناتي كه به مناسبت آغاز سال تحصيلي روز 31 شهريور 59 ايراد فرمودند اقدام به عادي سازي فضا كردند؛ زيرا اولا هنوز مشخص نبود كه قرار است ما به عنوان طرف دوم عملا وارد اين جنگ شويم و همانطور كه قبلا اشاره شد اصل ورود به جنگ خود تصميمي بسيار دشوار است. ثانيا اينكه اگر قرار ميشد كه عملا درگير جنگ شويم مردم بايد احساس امنيت ميكردند، نبايد وحشتي از دشمن به خود راه ميدادند و با اعتماد به نفس وارد ميدان ميشدند. در همين راستا بود كه امام اول اقدام به عادي سازي جنگ كردند و اينكه اصلا اتفاقي نيفتاده است:
ـ «شما خيال نكنيد اين يك چيزي است ... من هر دو جنگ [جهاني] يادم هست يك مقدارش هم نصيب ايران شده»(8)
ـ «يك دزدي آمده و سنگي انداخته و فرار كرده»(9)
ـ «گمان نكنيد ملت ايران كه ارتش نميتواند جلوي اينها را بگيرد»(10)
اين جمله آخر اما در عين حال كه به مردم اطمينان دفاع از كشور را ميدهد به صورت غير مستقيم براي ارتش هم احساس تكليف ايجاد ميكند. بعد هم با شرح «ديوانگي» صدام و جنايات او عليه اسلام و علماي شيعي و همچنين حمايت آمريكا از احساسات مذهبي و ضد استكباري را بيشتر تحريك مينمايند.
ب) مرحله دوم: در تاريخ 1/7/59 حضرت امام (ره) پيامي 7 بندي ابلاغ كردند كه چند بند آن در بخش رسانه آمد. در اين مرحله كه با صدور اين پيام آغاز ميشود ايشان خطاب به ملت ايران هر نوع شايعه سازي را ممنوع كرده و ضمن تأكيد بر وحدت همگان دست برداشتن از مخالفتها را بر همه تكليف شرعي كردند. (باز هم دادن پشتوانه مذهبي به دستورات)
ـ اكيدا همه قشرهاي ملت موظف شرعي هستند دست از مخالفتهاي جزئي بردارند. (11)
ـ مردم ايران موظف هستند شايعه سازان را به دادگاههاي انقلاب معرفي و با نيروهاي انتظامي همكاري نمايند.(12)
نتيجه دستورات اين است كه مردم با دادگاههاي انقلاب و نيروهاي انتظامي احساس «ما» يعني يكي بودن ميكنند
و همچنين احساس ميكنند آن كسي كه شايعه ساز ميكند از مردم نيست يا به عبارت ديگر خودي نميباشد. بعد از اين فرامين هم امام تقويت روحيه مردم را قطع نكردند و در روز 3/7/59 پس از مانور هوايي ارتش در تهران پيامي صادر كردند و در آن فرمودند:
اظهار نگراني كردند... مسئلهاي نبوده ... ما قدرتمند هستيم يك مانور هوايي بوده است براي امتحان در صورتي كه از قراري كه اطلاع دادند الان بغداد مشغول به تفنگ اندازي و انفجارات است. (13)
در همين زمان راديو صداي بغداد براي اندك مخاطبان خود پيام ميداد كه «به قيام ارتش بپيوندند (1/7/59) براي نجات ايران به ارتش كمك كنيد (2/7/59)، پاسداران و كميته ها و آخوندها را شناسايي كنيد تا در دادگاه خلقي محاكمه (2و3/7/59) ، و بعد هم شايعه فوت امام را پخش ميكند (4/7/59)». (14)
ايشان نيز كه از كوچكترين نكات در آن روزها نمي گذشتند در 5/7/59 طي يك سخنراني فرمودند.
شنيدم امروز شايعه مرگ فلاني شده ... شما بايد دعا كنيد خدا بميرد. خدا هست من كي هستم... ملت ما خدا دارد... آرزوي شهادت ميكند ديگر خوف ندارد پس پيروز است ان شاء الله (15)
بدنيوسيله نه تنها نقشه آنها را نقش بر آب ميكند بلكه از آن هم استفاده كرده و اتكاي مردم را از خودشان فراتر ميبرند و به خدا كه قدرتي لايزال است مردم را اطمينان ميدهند و به پيروزي نهايي.
3-2-2- امام و ارتش ايران:
حضرت امام ارتش را در سه مرحله براي جنگ مهيا كردند:
الف) مرحله اول: از آنجا كه اساسا با ارتش مشغول به جنگ فقط بر اساس قواعد نظامي و ب
ه شكل دستوري و سلسله مراتبي بايد سخن گفت، در مرحله اول امام در ضمن پيام هاي خود خطاب به ملت به شكل غير مستقيم ارتش را آگاهي دادند و آنها را نسبت به تكليفي كه بر دوش دارند متذكر شدند كه شاهد مثال آن در بخش قبل آمد.
ب) مرحله دوم: در ابتداي امر لازم بود که چون امكان داشت هنوز شبهه شاهنشاهي بودن افرادي از ارتش در اذهان وجود داشته باشد سلسله مراتب موجود تثبيت شود و اينكه خارج از آن كسي لغو دستور يا خود سري نكند و اين لازمه انجام كار نظامي است. امام كه بر همه امور اشراف كامل داشتند اين موضوع را هم آگاهانه درك كردند و در دستورات همان ابلاغيه 7 مادهاي سلسله
مراتب را به شكل زير مشروعيت بخشيد.
- بايد اطلاعات از شوراي فرماندهي بدون كوچكترين تخلف انجام گيرد و متخلفين با سرعت و قاطعيت تعيين و مجازات شوند.(16)
بايد اشخاص و مقامات غير مسؤول از دخالت در امر فرماندهي خودداري كنند و فرماندهي كل قوا به نمايندگي از اين جانب و شوراي فرماندهي مسوول امور جنگي هستند. (17)
ميدانيم زماني كه نيروها درگير جنگ هستند همه چيز نامنظم ميشود مثلا تشكيل دادگاههاي صحرايي خارج از چهارچوب اداري براي كور كردن چشم فتنه در اولين نقطه بروز آن. در آن روزها ترس اين بود كه با استفاده از فضاي موجود، يكسري افراد تصفيه حساب باقي مانده از انقلاب را انجام دهند يا نادانسته در اثر شور انقلاب و جنگ شخصي با اتكاي به نظر شخصي، دست به اقدامي خلاف مصالح بزنند. حضرت امام براي اينكه امكان هر گونه سوء استفاده از شرايط را از بين ببرند طي فرماني حكيمانه فرمودند:
در شرايط فعلي اقدام دادگاه هاي ارتش در اموري كه شوراي فرماندهي صلاح نمي داند بدون اطلاع اينجانب ممنوع اعلام ميگردد.(18) و در پايان براي برخورد قاطع با فضاي ارعاب و وحشت نيروهاي انتظامي را به شكلي قانونمند مکلف مينمايند كه:
- نيروهاي انتظامي موظف هستند كساني را كه دست به شايعه سازي ميزنند از هر قشر و گروهي كه باشند فورا دستگير و به دادگاه هاي انقلاب تسليم و دادگاه هاي مذكور آنان را در حد ضد انقلابيون مجازات نمايند (19)
ب) مرحله سوم: همه جانبه نگري امام باعث شد كه نگذارند ارتشي كه براي جنگي با اين پيش زمينهها اعزام ميشود بدون توشه اعتقادي و اخلاقي رهسپار شوند. مسلما ارتشي كه احساس ياري خداوند را در وجود داشته باشد بسيار مطمئن تر و منسجم تر ميجنگد. با تقديس دوباه شهادت، اين احساس را تقويت كردند كه اگر حتي كسي كشته شود هم تازه به جاودانگي رسيده. تصور كنيم ارتشي كه هر كشته آن روحيه همرزمانش را تضعيف ميكند و در مقابل، ارتشي كه امام ساخته بود و هر كشته آن انتخاب شده اي از جانب خدا تلقي ميگشت و علتي براي همبستگي بيشتر همرزمانش اصلا اين دو مدل قابل مقايسه نيستند.
ايشان دربيانات 5/7/59 خود درخطاب به ارتش اين بار در مقام يك مرشد مذهبي و اخلاقي به يك فرمانده نظامي به نقل واقعه تاريخي پيروزي سپاه 60 نفري اسلام به فرماندهي خالد بن وليد بر ارتش 60 هزار نفري كفر پرداختند و اينكه خداوند بي حد وحصر ياري ميكند و بعد اشاره كردند به تقابل با ارتش شاه و كمكي كه از عيب به ما ميرسيد كه باعث شد در مقابل همه دنيا ايستاديم و اينكه اين جنگ ديگر چيزي نيست و نبايد ارتش ما را با ديگر ارتش ها مقايسه كرد. آنها براي چه ميجنگد و قواي مسلح مابراي چه؟ گفتند كدام عاقل براي صدام جان خويش را ميدهد، ولي
ارتش ما جان ميدهد براي رفتن در جوار رحمت الهي و در پايان هم فرمودند اگر بكشيد به بهشت ميرويد (20)
4-2-2- امام و ملت عراق:
امام ملت عراق را به دو شكل مورد خطاب قرار دادند:
الف) شكل اول: امام ميدانستند كه بايد به طرف مقابل جنگ در اولين مرحله قدرت نمايي كرد
چه در عمل و چه در كلام. بخش عملي آن كه قبلا ذكر شد توسط نيروي هوايي به اجرا در آمد. ايشان به عنوان رهبري كشور طرف جنگ براي نشان دادن اقتدار ايران به ملت عراق و ايجاد ترس در آنها از دشمنشان در پايانيترين بخش بيانات 31/6/59 (يعني هنوز بر مبناي غير قطعي بودند جنگ بودند) فرمودند:
«اگر چنانچه خداي نخواسته دامنه پيدا كرد اين كارهاي صدام و ارباب هاي او، تكليف ملت ايران را تعيين خواهم كرد و اميدوارم به آنجا نرسد و اگر برسد ديگر بغدادي باقي نخواهد ماند».(21)
در اين بيان ضمن توجه به ايجاد ترس در حريف، جنگ را از ناحيه صدام و ارباب هايش به تصوير ميكشند كه اين از يك طرف جدا كردن حساب مردم از جنگ است و از طرف ديگر تذكر اين نكته كه صدام آنها را درگير جنگي كرده كه هيچ ارتباطي يا نفعي براي آنها ندارد.
ب) شكل دوم: پس از بيان مواضع فوق از موضع قدرت حضرت امام با لحني نرم و توام با رافت ضمن بيان بي ارتباطي جنگ با مردم عراق صدام را قرباني كننده كشور و مردمش به پاي صهيونيزم معرفي ميكنند. دشمني ديرينه اسلام با صهيونيزم، شيعي بودن اكثريت مردم عراق و جايگاه مرجعيت امام، عواملي هستند كه قدرت نفوذ اين بيانات را افزايش ميدهد:
- «رگز اين جنگ به ملت عراق كه برادر ما هستند مربوط نيست».
- «ما ميدانيد كه صدام و رفقاي كافر او تابع ميشل عفلق ملحد و نوكر چشم بسته صهيونيسم و امپرياليسم هستند. شما ميدانيد كه جنگ بين اسلام و كفر است».(23)
- «كليف شرعي شماست كه به ضديت و كارشكني برآييد».
ـ «از دادن ماليات و پول آب و برق خودداري كنيد».
ـ «مثل ما انقلاب كنيد».
اگر تصور كنيم جامعهاي را كه پيام يك مرجع مذهبي را كه هم اكنون به عنوان دشمن حكومتشان محسوب ميشود (حاوي مضامين فوق كه حكومت كشورشان را نامشروع معرفي ميكند) در سطحي وسيع آنهم بوسيله هواپيما (داخل شدن عامل ترس) دريافت ميكند به ميزان اضطراب و تشويش اذهان مردم آن جامعه پي خواهيم برد.
5-2-2- امام و ارتش عراق:
سخن گفتن با ارتش دشمن از سخن گفتن با مردم آن سخت تر است و زيركي خاصي ميخواهد؛ زيرا به راحتي ميتوان حساب مردم را از حكومت جدا كرد ولي ارتش كه بازوي نظامي حاكميت محسوب ميشود را چگونه ميتوان مبراي از جنگ كرد؟ كلام بايد طوري باشد كه علاوه بر ايجاد ترس و وحشت در نيروهاي نظامي مقابل نه تنها آنها را به تلاش بيشتر در راه اهدافشان تحريكي نكند، بلكه نسبت به دستوراتي كه ميگيرد و آرمان هايي كه دنبال ميكند بي اعتقادش نمايد و حضرت امام اين كار رانيز كردند. ايشان با درايت خاصي همه عراقي هاي عضو ارتش صدام را
از او تبرئه كردند با بيان اينكه گويا يكسري را صدام از اسرائيل آورده (در اين شرايط يك عراقي عضو ارتش ميتواند با خودش فكر كند كه همپا و دوشادوش اسرائيليها به جنگ برادران ديني خود رفته) و بعد هم ضمن اعلام دوباره قدرت ايران باب توبه را باز و آغوش ايرانيان را براي آمدن آنها گشوده تصوير كردند.
- «آنهايي كه از اسرائيل آوردهاند من اطلاعي ندارم و با آنها كاري نداريم» (27)
- «برداران ايراني شما اكنون در حال آماده باش هستند ... لازم باشد مخالفين اسلام را سركوب ميكنند» (28)
- «اينجا ميگويند كه وقتي خون خودمان را داديم خدا در بهشت مقامات علّيه از اينجا بهتر ميدهد، شما براي چه؟» (29)
- «تا وقت باقي است توبه كنيد ... برگرديد... به لشكر اسلامي... براي دنيا وآخرتتان اين صلاحتان است... اگر ميتوايند بكشيد اينها را... اگر نه اعراض كنيد... كشور ايران خانه خود شماست ما در اينجا از شما هم پذيرايي ميكنيم» (30)
اين بيانات حكيمانه بود كه باعث ميشد در خبرهاي فراوان بشنويم و بخوانيم كه گروه هاي متحد از ارتش عراق خود را تسليم سپاه اسلام ميكنند. آري تسليم شدن افسران ارتش عراق به بسيجيان كم سن و سال ايراني اسطوره نبود و ناشي از ضعف قواي آن ها هم نبود كه امروزه اين واقعيات را به مسخره ميگيرند، علت همين سستي عقيده و قرار گرفتن بر سر دو گانگي ارزشي دنيا و آخرت بود.
جمعبندي بحث تاثير حضرت امام بر انسجام اجتماعي:
به راستي اگر درايت اين رهبري پيامبرگونه، آن روزها همراه انقلاب ما نبود آنگونه مقاومتي نيز هيچگاه شكل نمي گرفت. آنقدر اين بيانات مؤثر واقع شد كه آن روزها همه قشرهاي اجتماعي مردم ايران حول محور جنگ منسجم شدند.
به عنوان شاخصهاي حمايت از امام و وحدت ملي حول محور جنگ ميتوان به چند پيام حمايت از امام در همان هفته اول جنگ اشاره كرد:
تلگرام حمايت علماي تبريز؛ تبريز آن سال ها به عنوان پايگاه قويترين مخالف مذهبي نظام (آيتالله شريعتمداري) تلقي ميشد. با تلگرام حمايت مشايخ اهل سنت كه مبين اعتقاد همه افراد جامعه بود نه فقط مقلدان امام و همين طور تلگرام پيشتيباني آيتالله مرعشي نجفي به عنوان مرجعي بزرگ كه تاييدي بود بر مواضع مذهبي و فتاواي مقام ولايت از انسجام در جبههها و ايثارگريهاي رزمندگان نسبت به هم آن قدر شنيده ايم كه بيانش تكرار مكررات است؛ اما براي تبرك اين كلام در آخرين بخش چند نمونه جالب را ذكر مينماييم:
«رزمندهاي بسيجي براي آمدن خارج از نوبت به جبهه مبلغي پول (البته به عنوان كمك به جبهه به ميزان 50 هزار ريال) پرداخت ميكند در حالي كه فرمانده اسير عراقي عنوان ميكرد براي اينكه ما را به فاو نبرند گوسفند نذر ميكرديم». (31)
«در عملياتي وقتي قرار ميشود براي باز كردن معبري در عرض ميدان امتدادي نيرو پشت س
ر هم بخوابند و بقيه با تجهيزات از روي بدن آنها عبور كنند رزمندهها لباس اضافه ميپوشيدند كه چاق تر نمايان شوند و پا بلندي ميكنند تا قد بلندتر». (32)
نتيجه مستقيم پيوند زدن مذهب با جنگ حضور هزاران طلبه در ميدان جنگ بود كه يكي از روحيهبخشترين عوامل در جبهه محسوب ميشود. كارشناسان نظامي معتقدند كه «سه چهارم قواي واحدهاي عملياتي را روحيه تشكيل ميداده و اين روحيه بالا در اثر تبليغ و ارشاد روحانيون است. از آغاز جنگ تاكنون (سال 66 لحظه نوشتن گزارش) بيش از 72 هزار روحاني از سراسر ايران به جبههها اعزام شدهاند». (33)
آري اينگونه بود جنگي كه با خيال 7 روز شروع شد و با واقعيت 8 سال به پايان رسيد؛ به پاياني كه به فرموده امام: «امروز خدا اينگونه خواسته و ديروز آنگونه خواسته بود».(34)
چگونگي رضايت دادن رزمندگان اسلام و مردم به پذيرش قطعنامه، نگاه كاملا مثبت به 8 سال جنگ و بي ثمر ندانستن آن در سال 67 تحت رهبري هاي پيامبر گونه امام (ره) خود بحث مفصلي است كه مجالي فراخ و مجزا ميطلبد.
پاروقيها:
1ـ فرامرز رفيعپور، توسعه و تضاد، صفحه 145
2ـ كليه اخبار و اطلاعاتي كه از اين پس بدون ذكر مأخذ ميآيد برگرفته از كتابچه «گزارشي كوتاه» تهيه شده در مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه ميباشد كه براي زياد نشدن ارجاعات از ذكر آنها خودداري ميشود. البته اخبار و اطلاعاتي كه از جاي ديگر گرفته شده باشد در پاروقيها ميآيد.
3ـ نگاهي به هشت سال جنگ تبليغاتي كار گروه علوم انساني دفتر مركزي جهاد دانشگاهي، ص 33
4ـ گاستن بوتول، تتبعي در ستيزه شناسي، ص 59
5ـ فرامرز رفيعپور، توسعه وتضاد، ص 139
6و7 ـ صحيفه نور جلد 13 ص 94
8و9ـ صحيفه نور جلد 13 ص 91
10ـ صحيفه نور جلد 13 ص 90
11و12 ـ صحيفه نور جلد 13 ص 94
13ـ صحيفه نور جلد 13 ص 96
14ـ نگاهي به هشت سال جنگ تبليغاتي ص 26ـ31
15ـ صحيفه نور جلد 13 ص 102
16و17و18و19ـ صحيفه نور جلد 13 صفحه 94
20ـ صحيفه نور جلد 13 ص 100ـ101
21ـ صحيفه نور جلد 13 ص 93
22ـ صحيفه نور جلد 13 س 92
23و24و25 ـ صحيفه نور جلد 13 ص 95
26ـ صحيفه نور جلد 13 ص 104
27ـ صحيفه نور جلد 13 ص 102
28ـ صحيفه نور جلد 13 ص 95
29و30ـ صحيفه نور جلد 13 ص 103
31ـ تلاقي نهضت و بنياد در دفاع مقدس ـ سيد مهدي آقاپور ـ نشر جهاد دانشگاهي ص 128ـ129
32ـ از خاطرات شفاهي دوستان
33ـ ويژهنامه اطلاعات جنگ ضميمه روزنامه اطلاعات 24 آبان 1366
34ـ صحيفه نور جلد 20 ص 239
امام خميني و هويت ملي
دكتر يحيي فوزي
امام خميني از جمله متفكراني است كه بر هويت ملي به عنوان يك مفه
وم مهم و كليدي تأكيد دارد و شناخت و تبيين دقيق آن را مهمترين عامل شناخت اهداف و جهتگيريهاي هر نوع حركت اصلاحي و نوسازي در كشورهاي جهان سوم ميداند. در اين مقاله تلاش شده است راهكارهاي عملي احياي هويت در انديشه ايشان تبيين شود .
امام خميني و هويت ملي در ايران
پيش از بررسي هويت ملي از ديدگاه امام خميني، ابتدا ميبايست روشن شود كه آيا اصولاً امام خميني «مليت» را به عنوان يك مفهوم جديد و يك واقعيت ميپذيرند؟ اين سؤال از آنجا مطرح است كه بحث از هويت ملي ،فرع بر پذيرش واحد ملي به عنوان يك سطح تحليل ميباشد و در آن صورت است كه ميتوان از هويت ملي ،منافع ملي و مصالح ملي سخن گفت. بر اين اساس در ادامه بحث ابتدا به تبيين نگرش امام خميني به مليت پرداخته و سپس ديدگاه ايشان را درباره هويت ملي مورد بحث قرار ميدهيم .
الف) نگرش امام خميني به «ملت» به عنوان يك واقعيت اجتماعي ـ سياسي
بحث از هويت ملي منوط به پذيرش «ملت» به عنوان مجموعهاي از افراد ميباشد كه در يك سرزمين معين و تحت حاكميت سياسي خاص زندگي ميكنند. در سخنان امام خميني واژههاي ملت ،مليت ،ملي ،ملي گرايي و... به كرّات به چشم ميخورد .به نظر ميرسد، ايشان در حالي كه ملت را به عنوان يك سطح تحليل همچون سطوح ديگر مانند ،خانواده قبيله ،طايفه ،و... (به عنوان يك واقعيت اجتماعي ـ سياسي) به رسميت شناختهاند ، اما از ملي گرايي به عنوان يك ايدئولوژي انتقاد مينمايند .
در اين باره ميتوان به سخنان مختلف ايشان استناد كرد كه همواره در برخورد با گروههاي مختلف اجتماعي، آنان را بر اساس محل زندگي ،قوميت ،نژاد و مذهب ،مخاطب قرار داده و واژههايي همچون ترك ، تركمن ،كرد ،عرب، عجم، تبريزي ،قمي ،عشاير ،بختياري ،روستايي ،شهري و ملت ايران ،ملت عراق و... را در موارد مختلف به كاربردهاند . ايشان ميفرمايند :
«طوايفي كه در ايران هستند مثل كرد ،لر ،ترك ،بلوچ و امثال اينها (مسلميني هستند) كه با دو زبان صحبت ميكنند » .
همچنين از نژادهاي مختلف ،همچون «دندانههاي شانه» ياد مينمايند كه هيچ يك بر ديگري نفوق و برتري ندارند . ايشان وطن و زادگاه را محترم ميشمارند و ميفرمايند :
«حب وطن و حب اهل وطن و حفظ و حدود كشور مسألهاي است كه در آن حرفي نيست». در جاي ديگر ميفرمايند:«ماهم عربيت را و عجميت را و تركيت را و همه نژادها را پذيرا هستيم » .
از سوي ديگر واژگان «ملت» و «ملت ايران» در آثار ايشان در موارد بسياري ذكر شده است ، و اين امر نشان ميدهد كه ايشان ملت را به عنوان يك كل و يك واحد جمعي در نظام جديد بين الملل ميپذيرند ، اما پذيرش اين واحدهاي جمعي به معناي پذيرش نوعي اي
دئولوژي مبتني بر آنها يعني قوم گرايي ،نژادگرايي، منطقهگرايي و ملي گرايي نيست ؛ بلكه تنها از آن به عنوان يك شناسنامه و عامل شناخت ميتوان ياد كرد. اين نوع نگرش متأثر از تفكر قرآني است كه در آن از واحدهاي جمعي به عنوان عامل شناسايي آنها ي
اد ميشود و آمده است:«خداوند شما را در گروهها و قبايل و ملتهاي مختلف قرار داد تا از هم بازشناخته شويد ».
امام خميني اما در عين پذيرش تكثر و تعدد گروههاي اجتماعي، اقوام، قبايل و عشاير همواره نژاد پرستي، گروه گرايي ،قوم مداري و ملي گرايي را مورد انتقاد قرار داده و آن را «اساس بدبختي» و موجب تقابل گروههاي مذكور ميدانند و ميفرمايند: «ملي گرايي ،ملت ايران را در مقابل ساير ملتهاي مسلمين قرار ميدهد» . ايشان معتقداند بسياري از اين نوع دستهبنديها ساخته استعمار است .امام خميني گرچه معتقدند كه تعلق به اين واحدهاي جمعي هويت ساز است، اما ايدئولوژي مبتني بر قوم مداري يا نژادگرايي و منطقه گرايي را بازي كودكانه و موجب بسياري ا
ز مشكلات جوامع بشري ذكر ميكنند. ايشان در مقابل ،عناصر فكري و فرهنگي را عوامل اصلي هويت بخشي ميدانند و بر اين اساس از نوعي واحد اجتماعي مبتني بر فرهنگ، تحت عنوان «اُمّت» ياد ميكنند كه ميتواند پايهاي براي ايدئولوژي جمعي و هويت بخشي به انسانها محسوب گردد و از امت به عنوان يك واحد كلانتر ياد ميكنند كه ملتهاي مختلف را در بر ميگيرد و عامل انسجام ،وفاق و وحدت ملتها، قبايل، نژادها و گروههاي اجتماعي مختلف ميباشد. به عبارت ديگر با وجود كليت خود، فروع مختلفي همچون ملتها، اقوام، نژادها، طوايف و گروههاي اجتماعي را در بر دارد .
بر اين اساس در يك جمع بندي كلي ميتوان گفت كه امام خميني واحدهاي اجتماعي موجود در جوامع را به عنوان يك واقعيت ميپذيرند و معتقدند كه هريك از اين
واحدها هويتي را براي انسانها خلق ميكنند، اما هويت اصيل و با دوام، هويتي است ك
ه مبتني بر مؤلفههاي فرهنگي و اعتقادي باشد .
ب) عناصر هويت ملي در ايران از ديدگاه امام خميني
گفته شد كه امام خميني ملت را به عنوان يك واحد سياسي ـ اجتماعي در جهان معاصر به رسميت ميشناسند و آن را عامل شناسايي جوامع انساني از يك
ديگر ميدانند. بر همين اساس ايشان از هويت ايراني ـ اسلامي سخن ميگويند و خواستار تقويت و احياي آن ميگردند .
در اين بخش از مقاله عناصر و اجزاي هويت ملي در ايران از ديدگاه امام خميني، بررسي و وزن عناصر مهم آن مورد ارزيابي و تبيين قرار ميگيرد .
واژه «هويت» سه بار در سخنان و دست نوشتههاي امام خميني و به صورت واژههايي همچون هويت ايراني ـ اسلامي و هويت اسلامي به كار رفته است .اما واژگاني كه به معناي هويت هستند، به طور گستردهاي در سخنان ايشان به كار رفته است. مفاهيمي همچون «ما» (در مقابل ديگري) ،«خود» ،«خودي»، «شرقي»،«ايراني»،«اسلامي»(در مقابل غربي) و يا «ملت ايران»،«مردم ايران» و «ايرانيان» .
در بررسي سخنان امام درباره «خود» و «ما» ـ به عنوان دو ركن هويت ملي ـ ميتوان به شاخصهايي كه از نظر ايشان عناصر سازنده هويت ملي ميباشند ، اشاره كرد. ايشان در سخنان خود ،بر اصطلاحاتي همچون «شخصيت ايراني ـ اسلامي»، «انسان اسلامي»، «آدم اسلامي ـ شرقي»،«موجود شرقي ـ اسلامي»،«مغز شرقي»، «انسان خودماني»،«انسان ايراني ـ اسلامي» و «مغز اسلامي ـ انساني» تأكيد دارند و معتقداند كه بايد براي تحقق آنها به عنوان «خود واقعي» كوشيد .به نظر ايشان اين «شخصيت ايراني ـ اسلامي ـ شرقي ـ انساني»،گم شده است و به جاي آن، «شخصيت غربي» ،«انسان غربي»،«فكر غربي» و «مغز غربي» نشسته است .
مثلاً ايشان ميفرمايند: «به جاي يك موجود شرقي اسلامي، يك موجود غربي بر ما تحميل شده و خودمان را گم كردهايم. به جاي مغز شرقي ،مغز غربي نشسته است... حالا طوري شدهايم كه ديگر خودمان هم نميتوانيم خود را بفهميم ،خودمان را گم كردهايم ،به جاي خودمان يك موجود غربي نشسته است» .
امام با نفي از خود بيگانگي ،تمامي تلاش خود را براي معرفي «خود واقعي» به كار ميگيرند و در توصيف آن بر جايگزيني «انسان ايراني ـ اسلامي» و «انسان خودماني» به جاي «انسان بيگانه با خود» تأكيد دارند .
آنچه كه از محتواي سخنان امام خميني ميتوان دريافت ،اين است كه منظور ايشان از اين «خود» نوعي «خود فرهنگي» است كه مركزيت آن را يك فرهنگ اسلامي ـ انساني تشكيل ميدهد .وقتي ايشان از شرق سخن ميگويند در واقع شرق را منشأ فرهنگ اسلامي ميدانند و معتقداند : «شرق يك فرهنگ اسلامي دارد كه مترقيترين فرهنگ است، با اين فرهنگ اسلامي بايد تمام احتياجاتش را اصلاح كند و دستش را پيش غرب دراز نكند.»
و يا در جاي ديگر ميفرمايند: «مكتب بزرگ اسلام كه در شرق است، شرق او را گم كرده است ،تا شرق اين مكتب را پيدا نكند و نفهمد كه مكتبش چه است و خودش چه است و خودش هم يك موجودي است و كشورش هم يك كشوري است، نميتواند با غرب مقابله كند» .
بنابراين به نظر ميرسد در ديدگاه امام خميني عنصر اصلي و كليدي هويت ملي ايرانيان، فرهنگ اصيل اسلامي است كه فرهنگي انساني ،سالم و مستقل است و توانايي ساختن انسانهايي مستقل و كشوري قدرتمند را دارد.
امام خميني بر خلاف كساني كه بر عناصري همچون نژاد، سرزمين، رنگ و جنس تأكيد ميكنند، معتقدند كه: «اساساً فرهنگ هر جامعه، هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل ميدهد .
بر اين پايه، ايشان فرهنگ را بالاترين و والاترين عنصري ميدانند كه در موجوديت جامعه دخالت دارد . و با انحراف فرهنگ، هويت جامعه دچار آسيب جدي ميشود و با ارتزاق فرهنگ مخالف، هويت جامعه مستهلك شده و موجوديت خود را از دست ميدهد .
ج) اهميت شناخت و احياي هويت ملي از ديدگاه امام خميني
امام خميني شناخت و احياي هويت ملي را رمز استقلال و قدرت كشور و مانعي در راه گسترش سلطه قدرتهاي جهاني ميدانند .وي همواره تأكيد دارند:«هيچ نحو استقلالي حاصل نميشود الا اينكه ما خودمان را بشناسيم» . در جاي ديگر ميگويند : «ما تا تمام حيثيت خودمان را نفهميم، نفهميم كه چه بوديم، ما در تاريخ چه بوده و چه هستيم، چه داريم ،تا اينها را نفهميم ، استقلال نميتوانيم پيدا كنيم» .و يا «هيچ ملتي نميتواند استقلال پيدا بكند الا اينكه خودش، خودش را بفهمد ،مادامي كه خودشان را گم كردند و ديگران را جاي خودشان نشاندند استقلال نميتوانند پيدا كنند » .
ايشان رمز قدرت و عظمت كشور را «بازگشت به خويشتن خويش »و «خودباوري» ميدانند و ميگويند: «بايد به خودمان اثبات كنيم كه ما هم آدميم ،كه ما هم هستيم در دنيا، كه شرق هم يك جايي است، همهاش غربي نيست ،شرق هم يك جايي است كه خزائنش بيشتر از همه جا و متفكرينش بيشتر از همه جا بوده، طب از شرق رفته به غرب ،تمدن از شرق رفته به غرب ،لكن تبليغات چه بوده است كه ما را به عقب زدند ». بر اين اساس امام خميني بازگشت به خويش و احياي هويت ملي و تقويت آن را مهمترين عامل جهت حفظ قدرت و استقلال كشور و مانعي فرا راه هر گونه سلطه خارجي تلقي ميكنند و از آنجا كه به نظر ايشان عنصر اصلي هويت، فرهنگ است، شناخت و تقويت آن را مهمترين عامل حفظ موجوديت كشورها در مقابل جريان پر قدرت فرهنگي غرب و موج ايدئولوژي «غربي كردن» ميدانند .
د) راهكارهاي احياي هويت ملي از ديدگاه امام خميني
امام خميني براساس گفتمان «خود» و «ديگران» به تبيين ويژگيهاي هويت اسلامي ـ ايراني ميپردازند و راهكارهايي را براي احياي آن مطرح ميكنند. نخستين و مهمترين راهكار، نفي خود كاذب ميباشد كه اولين گام براي شناخت خود واقعي است. از ديدگاه امام، فرهنگ منحرفانهاي از غرب، شرق ،اسلام و ايران به جاي فرهنگ واقعي و اصيل اسلامي ـ انساني ما نشسته است و هويت كاذبي را براي ما به وجود آورده است و اولين گام در جهت هويتي اصيل ،روي آوردن به فرهنگ اسلامي ـ انساني است. به نظر ايشان: «ما آن چيزي را كه داشتيم كنار گذاشتيم، آن چيزي هم كه آنها داشتند ،نتوانستيم پيدا بكنيم .چيزي از كار درآمديم كه نه شرقي ، نه غربي، نه اسلامي ،نه اروپايي ،نه هيچي ؛ بله شرقي هستيم ، به معناي همان شرقي استعماري ،غربي هم هستيم به معناي همان غربي استعماري، بايد از اين حالت بيرون بياييم .مادامي كه اين فرض را ما داريم، اين فرض نميگذارد يك حال صحتي براي ما پيدا شود .از اين مرض بايد بيرون بياييم » .
همچنين ايشان ضمن تأكيد بر صدمه ناشي از اين فرايند به عنوان بزرگترين آسيب به قدرت ملي ميافزايند: «آنها كوشش كردند كه شخصيت ما را از ما بگيرند و به جاي شخصيت ايراني و اسلامي يك شخصيت وابستة اروپايي، شرقي و غربي، به جايش بگذارند».كه به نظر امام ويژگي اصلي اين نوع شخصيت «ابراز ناتواني خود» و «نيازمندي به ديگران» ميباشد .
ايشان غرب زدگي را بعد ديگري از اين «خود كاذب» ميدانند و نفي آن را جهت احياي هويت واقعي ضروري ميشمارند. غرب زدگي از ديدگاه ايشان نوعي خودباختگي و «نوعي شست و شوي مغزي »است كه فرد را از ياد ميبرد و يا هيچ ميانگارد و همه چيز را در غرب ميبيند . به نظر ايشان شخص غرب زده خودش نيست و نميتواند ادراك كند كه خودش هم فرهنگي دارد و يا تواناييهايي دارد . لذا تحول انسانها و دگرگوني اين فرهنگ از جمله راهكارهاي مهم ديگر، جهت احياي هويت ملي است .
امام، آشنايي با معارف و تبليغ فرهنگ خودي و تواناييهاي بومي را از جمله راهكارهاي ديگر
بر ميشمارند. به نظر ايشان آگاهي به اينكه شرق خودش فرهنگ غني دارد، طوري كه فرهنگ او صادر ميشده است و غربيها از آن استفاده ميكردند، ميتواند از اهميت خاصي برخوردار باشد. وي در اين مورد به معرفي مشاهير شرق، طب، فلسفه، دانشمندان و بزرگان شرق تأكيد دارند . و معتقداند: «يك مملكت اگر بخواهد مستقل بشود چارهاي ندارد جز اينكه اين تفكر را كه ما بايد از خارج چيز وارد بكنيم را از كلهاش بيرون كند ». و يا:« شرق بايد در غرب را ببندد، در غرب را به روي خودش ببندد، تا غرب راه به اين جا دارد ،شما به استقلال خودتان نميرسيد» . و در نهايت نيز تكيه بر فرهنگ اسلام ،مبارزه با غرب زدگي و ساختن انسانهاي مستقل را مورد تأكيد قرار
ميدهند و ميگويند: «بر فرهنگ اسلام تكيه زنيد و با غرب زدگي مبارزه نماييد و روي پاي خودتان بايسيد و بر روشنفكران غرب زده و شرق زده بتازيد و هويت خود را دريابيد ». تأكيد ايشان بر فرهنگ اصيل اسلامي به معناي فرهنگ عقلاني انساني اسلام ،راه را براي تصور معقول و واقع بينانهتري از هويت ملي باز ميكند. اين نوع نگرش به هويت، در واقع محوري را به وجود ميآورد كه ضمن طرد عناصر غير عقلاني تمدنهاي ديگر، قابليت گفتگو و بهرهمندي متقابل از عناصر فرهنگهاي ديگر را فراهم ميآورد .به همين دليل امام خميني تأكيد داشتند كه: «اسلام با هيچ تمدني مخالف نيست... همه مظاهر تمدن را انبياء قبول دارند... ما مخالف با ترقيات نيستيم... ».
تأكيد ايشان بر محور بودن فرهنگ انسان گرا و عقل گرا به عنوان فرهنگ ايراني ـ اسلامي ،وجه ديگر تفكر امام محسوب ميشود كه در نتيجه آن امام را از غرب زدگي و غرب ستيزي دور كرده و به متفكري نقاد و گزينشگر در ارتباط با غرب و تمدنهاي ديگر تبديل ميكند
دغدغه های حکومت دينی
________________________________________
بخش دوم : حكومت ديني
قلمرو حكومت ديني از ديدگاه امام خميني قدس سره [1]
چكيده مقاله
مسئله قلمرو اختيارات حكومت ديني يكي از چهار مسئله اصلي «نظريه ولايت انتصابي مطلقه فقيه » مي باشد. قلمروهايي كه همه فقيهان به عنوان حداقل محدوده نفوذ فقيهان به رسميت شناخته اند عبارت است از افتا، قضاوت و تصدي امور حسبيه . فقيهان شيعه متفق القولند كه در قلمروهاي ذيل فقيهان فاقد ولايت هستند: جعل حكم شرعي اولي و ثانوي ، خروج از دائره شريعت و ارتكاب معصيت و حرام ، ولايت استقلالي ، سپهر زندگي خصوصي مردم ، مصلحتهاي شخصي افراد بر فرض احراز، انديشه ، اعتقادات ، سليقه ها و تمايلات افراد مادامي كه به يك فعل
اجتماعي و عمومي تبديل نشده باشد.
برمبناي مشروعيت الهي بلاواسطه ، در مسئله قلمرو ولايت فقيه ، قبل از ولايت مطلقه اقوال فقها به سه دسته تقسيم مي شود:
دسته اول : پاسخهاي ابتدايي به اين مسئله بدون عنايت به ظرائف بعدي ، حوزه اي گسترده و كلي را معرفي مي كند كه شامل حيات عمومي و سپهر زندگي خصوصي ، مصالح اجتماعي و شخصي مي شود، يعني اطلاق و عمومي كه فقيهان بعدي به آن ملتزم نشده اند.
دسته دوم : گروهي از فقها اگرچه عنصر امور عمومي و آنچه هر قومي به رئيس خود مراجعه مي كند را به عنوان ميزان قلمرو ولايت مطرح كرده اند، اما اولا: ولايت استقلاليه را مختص معصوم دانسته ثانيا: تصريح كرده اند در اثبات مشروعيت دخالت در امور عامه مي بايد به دليلي غير از ادله اثبات ولايت فقيه تمسك كرد. درنتيجه عملا ولايت فقيه محصور در امور حسبيه مي شود.
دسته سوم :جمعي از فقها اولا حوزه ولايت را محدود به مصالح عمومي جامعه ، امور سلطاني و مسائل سياسي دانسته ثانيا معتقد شده اند كه در موارد مشكوك در قلمرو ولايت فقيه مي توان به ادله عام لفظي اثبات ولايت فقيه تمسك كرد. حاصل اين قول ، ولايت عامه فقيه مي باشد. چاره انديشي هاي امام خميني (ره ) براي حل مشكلات حكومتي بر مبناي فقه شيعه با گذر از دو مرحله به ابتكار ولايت مطلقه انجاميده است :مرحله اول : دوران كوتاهي كه كوشش مي شود با احكام اولي مالوف فقهي جامعه اداره شود. مرحله دوم : بكارگيري عنصر ضرورت و احكام ثانوي در اداره جامعه .مرحله سوم : با بكارگيري عنصر مصلحت و احكام حكومتي به عنوان حكم اولي شرعي آغاز شده ، مصلحت نظام بر احكام فرعي ديگر مقدم اعلام مي شود.
اركان پنجگانه ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه حضرت امام خميني قدس سره عبارتند از:
1. . ولايت مقيد به امور عمومي ، مسائل سياسي ، قلمرو سلطاني و مرتبط با امر خطير حكومت در جامعه مي باشد.
2. . ولايت مقيد به مصلحت جامعه اسلامي مي باشد.
3. . قلمرو ولايت مقيد به امور حسبيه مصطلح نمي باشد.
4. . قلمرو ولايت مقيد به احكام اولي و ثانوي شرعي نمي باشد. براي اداره جامعه ، فقيه اختياراتي در حد اختيارات سلطاني پيامبر(ص ) و امام (ع) دارد. ولي فقيه فراتر از حيطه احكام اولي و ثانوي شرعي مي تواند براساس مصلحت نظام حكم وضع نمايد.
5. . ولايت مقيد به قوانين بشري از جمله قانون اساسي نيست . قلمرو ولايت از جانب شارع مقدس تعيين مي شود و مردم در ترسيم محدوده آن دخيل نيستند. از آنجا كه قانون اساسي مشروعيتش را از تنفيذ ولي فقيه كسب مي كند، چنين قانوني نمي تواند ولايت مطلقه فقيه
را مقيد و محدود نمايد.
مقدمه
1.. در حوزه «سياست » معاصر، امام خميني (ره ) نامي شاخص است .[2] امتياز ايشان از دو جنبه مي باشد:
اول : جنبه نظري يعني ابتكار ولايت مطلقه .
دوم : جنبه عملي يعني توفيق در اقامه حكومت اسلامي . پژوهش در هر دو جنبه به باروري انديشه سياسي اسلام معاصر مي انجامد.
در بحث از آرا سياسي امام خميني (ره ) دو نكته مي تواند مانع باشد:
يكي محبت و عاطفه باحث نسبت به ايشان كه بحث علمي و تحليل انتقادي را تحت الشعاع خود قرار مي دهد.
ديگري : كوشيده شود كه آرا ايشان به گونه اي كه در نظر باحث صحيح است تبيين شود و از انديشه سياسي ايشان رهنمود و راهكاري براي امروز استخراج شود.
واضح است كه طبيعت اين دو مقام متفاوت است .نگارنده با توجه به دو نكته يادشده مي كوشد علي رغم احترام فراوان به شخصيت امام ، در يك بحث علمي تنها در مقام كشف آرا ايشان در زمينه قلمرو حكومت ديني برآيد.
2. . از قلمرو حكومت ديني دو مفهوم مي توان اراده كرد:
اول : قلمرو جغرافيايي . مرزهاي حكومت اسلامي تا كجاست دارالاسلام به كجا محدود مي شود آيا مرزهاي حكومت اسلامي مرزهاي جغرافيايي است يا باورهاي اعتقادي
دوم : قلمرو اختيارات حكومت ديني . حكومت ديني در چه حوزه هايي صاحب اختيار است و حق دخالت دارد هردو مراد از قلمرو حكومت ديني شايسته بحث است . اين مقاله عهده دار تبيين مراد دوم مي باشد، يعني قلمرو اختيارات حكومت ديني .
3. . مسئله قلمرو حكومت ديني يكي از چهار مسئله اصلي حكومت ديني از ديدگاه امام خميني (ره ) است و بدون ارتباط به سه مسئله ديگر تمامي ابعاد آن به درستي درك نمي شود. آن چهار مسئله عبارتند از:
اول : شارع چه نوع حكومتي به حاكم الهي تفويض كرده است حكومت الهي چگونه حكومت است حاكم الهي با مردم چه رابطه اي دارد
دوم : شارع در چه محدوده اي به حاكم الهي اختيار داده است قلمرو حكومت حاكم الهي تا كجاست
سوم : شارع به چه نحوي حاكم الهي را به حكومت رسانيده است حاكم الهي با شارع چه رابطه اي دارد
چهارم : شارع چه كساني را بر مردم حاكم كرده است حاكم الهي چه شرايطي دارد مسئله قلمرو حكومت ديني در واقع پاسخ به سوال دوم مي باشد. اين سوالات برمبناي مشروعيت الهي بلاواسطه شكل گرفته اند.
پاسخ امام خميني (ره ) به اين چهار سوال نظريه «ولايت انتصابي مطلقه فقيه » را بدست مي دهد.[3]
4. . هريك از مسائل اصلي چهارگانه حكومت ديني از سه زاويه قابل بحث و بررسي است :
اول : از حيث مبادي تصوري . مراد از مبادي تصوري يك نظريه مفاهيمي است كه در آن نظريه نقش اساسي بازي مي كنند و تلقي صحيح آن نظريه در گرو فهم درست آنهاست .
دوم : از حيث مباني تصديقي . مراد از مباني تصديقي ادله و براهيني است كه بر صحت يك نظريه
اقامه مي شود. قوام يك نظريه به قوت استدلالهاي آن مي باشد.
سوم : از حيث پيامدها و لوازم . مراد از پيامدها و لوازم ، تحليل انتقادي هر نظريه بويژه در مقايسه با ديگر نظريه ها، ذكر نقاط مثبت و بركات و بيان نقاط منفي و آفات هر نظريه مي باشد. اين مق
اله تنها عهده دار بحث اول است يعني مبادي تصوري قلمرو حكومت ديني از ديدگاه امام خميني (ره ) .با توجه به اين كه شيوه بحث حضرت امام در بحث يادشده شيوه فقهي بوده است ، واضح است كه نگارنده نيز با همين شيوه فقهي بحث را مطرح كرده است . از زاويه حقوقي و سياسي نيز مي توان به اين مسئله پرداخت . بحث از پيامدها و لوازم اين نظريه موضوع مقاله ديگري است .با توجه به حساسيت موضوع اميدوارم كه اين بحث در ارتقاي انديشه سياسي اسلام معاصر و تبيين انديشه سياسي امام خميني (ره ) مفيد باشد. نگارنده پيشاپيش از پيشنهادات و انتقادات صاحب نظران استقبال مي كند.
6. . مسئله محدوده ولايت و قلمرو اختيارات «حكومت ولايي » از جمله مسائل مهم و مورد بحث فقيهان شيعه بوده و هست . اقوال فقيهان در اين مسئله در بدو نظر بسيار مختلف و متفاوت به نظر مي رسد. در بسياري از متون فقهي محل نزاع تنقيح نشده است . برخي از فقيهان در مقام نفي محدوده اي از ولايت برآمده اند كه هيچ فقيهي قائل به ولايت در چنين محدوده اي نشده است . براي رهايي از اين پراكندگي و رفع ابهام موجود در محدوده ولايت ، نخست به قلمروهايي كه همه فقيهان در آن اتفاق نظر دارند مي پردازيم سپس قلمروهايي كه به اتفاق همه فقيهان از ولايت فقيه بيرون است را ذكر مي كنيم . آن گاه به ترسيم محدوده اي خواهيم پرداخت كه مي تواند محل نزاع محدوده ولايت ناميده شود و نفي و اثبات فقيهان در آن وارد مي شود.در سومين
قسمت بحث مراد فقيهان شيعه از دو اصطلاح ولايت عامه و ولايت مطلقه را تبيين مي نمائيم .در قسمت چهارم نظر امام خميني (ره ) را درباره اين دو اصطلاح ارائه مي كنيم . قسمت پنجم عهده دار اطلاق ولايت نسبت به احكام اوليه و ثانويه و اختيار صدور احكام حكومتي مي باشد. آخرين قسمت بحث به اطلاق ولايت نسبت به قوانين بشري ازجمله قانون اساسي اختصاص خواهد داشت .
7. ( موارد اتفاقي فقيهان در قلمرو ولايت فقيه قلمروهايي كه همه فقيهان به عنوان حداقل محدوده نفوذ فقيهان به رسميت شناخته اند عبارتند از:
1- افتا، يعني استنباط احكام شرعيه فرعيه و استخراج حجتهاي شرعي از ادله تفصيلي . افتا نوعي اخبار از احكام شرعي است . احكام مفتي يا مجتهد يا فقيه يا مستنبط در اين مقام احكام ارشادي مي باشد، يعني فقيهان ، عوام را به احكام الهي ارشاد مي نمايند. خود فقيه در آن موضوعيت ندارد، طريقت دارد. افتا منصب نيست تا كسي را به آن نصب يا از آن عزل نمايند، هر مسلماني كه شرايط آن از جمله فقاهت و عدالت را واجد شود، صلاحيت افتا دارد. از افتا نمي توان به ولايت اصطلاحي تعبير كرد.
2- قضاوت ، يعني رفع خصومتهاي بين مسلمانان با تكيه بر احكام شرع اعم از اين كه نزاع ناشي از جهل به واقع يا ناشي از نپذيرفتن حق باشد. شرط قضاوت فقاهت و اجتهاد است . درباره قضاوت دو قول است اكثريت فقيهان آن را يك منصب مي دانند اما برخي از فقيهان ادله لفظيه را براي اثبات نصب در آن باور ندارند، اما فقيهان را قدر متيقن افراد مجاز به قضاوت معرفي مي كنند. تعبير به لايت نيز در اين باره خلاف اصطلاح ماست .
3- امور حسبيه ، اموري است كه شارع در هيچ شرايطي راضي به ترك آنها نيست ، وظيفه هر فرد نيز به حساب نمي آيد تا از واجبات كفائيه محسوب گردد. فرد معيني نيز از سوي شارع براي تصدي آن تعيين نشده است . از جمله مثالهاي مورد اتفاق امور حسبيه ، سرپرستي افراد بي سرپرست و تصدي اوقاف عامه مي باشد. در انجام امور حسبيه بين فقيهان دو نظر است : يكي ولايت ، و ديگري جواز تصرف از باب قدر متيقن .فقيهان شيعه متفق القولند كه در قلمروهاي ذيل فقيهان فاقد ولايت هستند و به هيچ نحوي حق دخالت و تصرف در آنها را ندارند، به عبارت ديگر، امور ذيل از ولايت فقيهان بيرون است :
اول : جعل حكم شرعي اولي و ثانوي . تشريع حكم الهي تنها در يد شارع است ، فقيه قطعا شارع نيست ، و حق تشريع ندارد او تنها مخبر از تشريعهاي الهي است
.دوم : خروج از دايره شريعت و ارتكاب معصيت و حرام . فقيه همانند ديگر مردم موظف است در حيات فردي و اجتماعي خود دقيقا به اوامر و نواهي شريعت گردن نهد. اراده او نه باعث حليت و نه سبب حرمت مي گردد. او تنها از راههاي مجاز شرعي مالك مي شود يا فك مالكيت مي كند. او تنها از طريق معتبر شرعي مي تواند همسر بگزيند يا ترك همسر گويد. هر آن چه بر همگان واجب يا حرام است بر فقيه نيز واجب يا حرام مي باشد.
سوم : فقيه به عنوان فقاهتش در هيچ امري از امور ولايت استقلالي ندارد، به اين معنا كه صرف اراده او سبب جواز تصرف گردد. هر انساني بر مال خود چنين حق تصرفي دارد. تصرف انسان در املاك خود نه منوط به مصلحت است نه متوقف بر نفي مفسده و ضرر. او بر اموال خود مسلط است .اين گونه نيست كه فقيه در جان و مال و ناموس افراد جامعه چنين ولايت و تصرفي داشت
ه باشد، در حدي كه هرگونه اراده كند، يا به هرچه امر و نهي كند نافذ باشد. احدي از فقيهان شيعه چنين ولايتي را براي فقيهي به رسميت نشناخته اند. بنابراين اين گونه نيست كه مطلق اوامر و نواهي فقيهان حتي اوامر و نواهي اقتراحي ايشان لازم الاتباع باشد.
چهارم : سپهر زندگي خصوصي مردم ، امور خصوصي مردم مادامي كه به لحاظ عقلايي ارتباطي با حيات اجتماعي و مصالح جامعه ندارد، از تحت ولايت فقيه بيرون است . فرد در حيات خصوصي خود (همانند ديگر عرصه هاي حيات ) در مقابل خداوند مسوول است اما احدي حق ندارد او را در حيات خصوصي مواخذه كند، رويه خاصي را به او تحميل كند يا از رويه اي بازدارد. فقيهان بر اين باورند كه حيطه زندگي خصوصي مردم (به شرطي كه مرتبط با امور عمومي و مصالح جامعه نباشد) از قلمرو ولايت فقيه بيرون است . ولي فقيه حق ندارد خانه مرا بدون اذن و اجازه من بفروشد مادامي كه مصلحت اجتماعي در آن نباشد، همسر شرعي قانوني مرا بدون نظر من طلاق دهد ماد
امي كه مصلحت جامعه در آن نباشد. [4]
پنجم : مصلحتهاي شخصي افراد بر فرض احراز به ولي فقيه اجازه تصرف در شوون ايشان را نمي دهد. فرض مي كنيم خريد خانه اي در فلان محله قطعا به مصلحت خريدار نيست يا ازدواج با دختري قطعا به صلاح داماد مي باشد (بدون اين كه هيچ ارتباطي به مصالح جامعه و امور عمومي داشته باشد) ولي فقيه مجاز نيست بيع را فسخ نمايد يا آن دو را بدون نظر ايشان به زوجيت يكديگر درآورد. مصالح شخصي جزيي از قلمرو ولايت فقيه بيرون است .ششم : انديشه ، اعتقادات ، سليقه ها و تمايلات افراد از سيطره ولايت فقيه بيرون است . مسلمانان هرگونه بينديشند، درست يا غلط، به هركس يا هرچه تمايل داشته باشند، مادامي كه به يك فعل اجتماعي و عمومي تبديل نشده است ، احدي حق دخالت در آن را ندارد. هر انساني در مقابل فكر و احساس و علاقه نادرست خود در مقابل خداي خويش مسوول است هرچند خداوند رحمان فكر ناصواب را عقاب نمي كند، اما به فكر صواب جداي از عمل صالح ثواب تفضل مي كند.
2. اقوال سه گانه در قلمرو ولايت فقيه
الف ) اقوالي كه نخستين جوابهاي فقيهان را به سوال محدوده ولايت دربرمي گيرد. پاسخهايي بسيار كلي و بدون عنايت به سوالهاي ريز و دقيقي كه به دنبال سوال اصلي مطرح شده است . ظاهر اين اقوال قلمرو ولايت فقيهان را حوزه اي گسترده و كلي معرفي مي كند كه هم شامل حيات عمومي و هم سپهر زندگي خصوصي مي شود، هم مصالح اجتماعي و هم مصالح شخصي را دربرمي گيرد. در اين اقوال از سياست و امور عامه و مسائل سلطاني به عنوان ميزان قلمرو ولايت عين و اثري نيست .چه بسا منظور اين فقيهان همان محدوده اي باشد، كه فقيهان دو دسته ديگر آنها را اثبات نموده اند، اما هرچه هست در اين اقوال اطلاق و عمومي هست كه فقيهان بعدي به آن ملتزم نشده اند. بسيار بعيد مي دانيم كه خود گويندگان اين اقوال چنين گستره اي را اراده كرده باشند. اينجاست كه انسان ايمان پيدا مي كند عمل بيروني و تجربه خارجي در مسائل فقهي به چه ميزان در تصحيح بينش و نظر فقيه مي تواند موثر باشد.
محقق كركي معتقد است هرآنچه در آن نيابت دخالت دارد، ولايت رواست ، يعني استنابه بر وجه كلي [5] به نظر محقق نراقي در هر آنچه پيامبر و امام ولايت دارند مگر آنچه دليل خارج كرده است فقيهان ولايت دارند.[6] حوزه دوم ولايت فقيه به نظر نراقي همان حوزه امور حسبيه است . مير عبدالفتاح حسيني مراغي معتقد است فقيه عادل در هر آنچه از جانب شرع ولي خاصي براي آن تعيين نشده است ولايت دارد.[7] به نظر فاضل دربندي هرآنچه در آن مصلحت (چه مخفي و چه ظاهر) باشد، تحت ولايت فقيه است .[8] مرحوم صاحب جواهر در يكي از اقوالش فرموده است :هرآنچه شرع در آن مدخليتي دارد چه به لحاظ حكمي ، چه به لحاظ موضوعي تحت ولايت فقيه است .[9] و بالاخره فقيه معاصر آيت الله سيد عبدالاعلي سبزواري نوشته است هرآنچه اسلام حدوثا يا بقا در آن دخيل است و مرتبط با مسلمانان مي باشد نوعا يا شخصا، به عنوان دعوت به اسلام و بيان و انفاذ احكام و عقوبت بر ترك آن ، و تنظيم امور شهرها و گسترش آنچه صلاح بند
گان خدا در شوون اجتماعي و فردي مي باشد حوزه ولايت تدبيري پيامبر(ص ) و امام علي (ع) است كه عينا به فقيه جامع الشرايط منتقل مي شود.[10]
اگر توجيه و تاويل يادشده در سطور گذشته درباره اين اقوال را نپذيريم و اين اقوال را در اطلاق و گستره وسيعشان باور كنيم مي بايد آن را ولايت مطلقه به معناي واقعي كلمه و در حد ولايت پيامبر(ص ) و امام (ع) (به جز اختصاصات ايشان ) دانست.
.ب ) اقوالي است كه عنصر «امور عمومي » و «آنچه هر قومي به رئيس خود مراجعه مي كند»
را به عنوان ميزان قلمرو ولايت مطرح كرده اند. فقيهان اين دسته
اولا: ولايت استقلاليه به آن معني كه هرگاه ولي اراده كند تصرف در اموال و انفس مردم برايش جايز باشد را منحصر به معصوم (ع) دانسته و آن را به شدت در حق فقيهان رد كرده اند. ثانيا: ولايت فقيه را در امور عامه كه هر قومي به رييس خود مراجعه مي كند ثابت دانسته اند. هرچند ولايت فقيه در امور حسبيه كه لزوما وظيفه حكومتها نيست را نيز پذيرفته اند.