بخشی از مقاله

پيامبر اكرم، مبلغ پيام رحمت الهي


قرآن كريم آن نازله رحمت الهي و اين زيباترين تحفه خداوندي، همچون دريايي است ژرف كه رويهاي قريب و عمقي غريب دارد و غور در بحر معرفت آن جز به اهلش ميسر نشود. هرچه پيرامون يگانة معنا، پژوهش شود و در گشايش مفاتيح اسرار پر رمز و راز آن اهتمام به عمل آيد، نقطه پاياني حاصل نشود و در نهايت معترفيم كه ما همچنان در اول وصف تو ماندهايم.


يكي از جلوههاي باعظمت آيات الهي كه در سراسر قرآن مشاهده ميشود، تلالؤ انوار جاذبه و دافعه است. البته اصطلاح جاذبه و دافعه، تداعيكننده كتاب ارزشمند استاد شهيد مرتضي مطهري(ره) است كه در آن با بينشي عميق، جاذبه و دافعه شخصيت علي (ع) را تحليل كرده است. در آنجا عمدتاً ابعاد

اجتماعي شخصيت اميرالمؤمنين(ع) مورد بحث قرار گرفته و نشان داده شده است كه آن حضرت در ارتباط با افراد و گروههاي اجتماعي، چه سيرهاي داشتهاند ؛ ليكن در خصوص قرآن كريم، نه تنها آيات اجتماعي از منظر جاذبه و دافعه قابل بررسي است، بلكه بيشتر بعد توحيدي و ارتباط بين انسان و خدا مدنظر است.
بدون شك در قاموس صفات حضرت باريتعالي، رحمت و محبت نقشي فراتر و اخص دارد و تمام صفات ثبوتيه و سلبيه حضرتش در پرتو آن معنا مييابد و حضرت

حق خود را موظف به افاضه رحمت ميداند. «...كتب علي نفسه الرحمة...» مگر نه اين است كه عصاره مفاهيم متعالي قرآن جمع در بسمله است و او جز رحمانيت و رحيميت پيامي ندارد؟ بسم الله الرحمن الرحيم، ذكر مدام طالبان حقيقت و معراج سالكان طريقت است كه مايه از خود بريدن و به او گرويدن است.
نظامي جام وصل آنگه كني نوش كه بر يادش كني خود را فراموش


ذكر بسمله گذشته از آنكه آغاز هر سوره مزين به آن است و بنابر نظر مفسران 115 نوع خاص آن با تأويلهاي متفاوت در قرآن آمده،نقطه آغازين و سبب تحقق هر فعلي در عوالم ملك و ملكوت است و افعال انسان سالك نيز بي آن قدري ندارد؛ هر چند بيذكر آن نيز خود به خود ذرات هستي جلوه اسم اللهاند.

اي نام تو بهترين سرآغاز بي نام تو نامه كي كنم باز
اسم رب، اولين آيهاي است كه بر انسان نازل گشته، آنجا كه ميفرمايد: «اقرا باسم ربك الذي خلق* خلق الانسان من علق* اقرا و ربك الاكرم» با تدبر در آيات اوليه نازله بر پيامبر اكرم(ص) معلوم ميشود كه به صراحت، به رحمت و رأفت خداوندي تأكيد شده و سنت آفرينش انسان كه مصداق بارز رحمانيت و اكرام الهي است، بهعنوان صفت پروردگاري كه همه چيز به اسم اوست، قلمداد شده است. همان آفرينشي كه نقطه پيدايش عشق و عرفان ميان محب و محبوب حقيقي است.


دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت با من راهنشين باده مستانه زدند
از ديگر روي، وجود مقدس نبي مكرم اسلام(ص) كه مخاطب خاص وحي الهي است و تنها پذيرنده بار سنگين امانت الهي است كه آسمانها و زمين از آن امتناع كردند، جز براي ابلاغ پيام رحمت عام و فراگير الهي مبعوث نشده است:
«و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين»


و اگر همين يك آيه نازل ميشد، كافي بود تا اثبات كند كه اسلام، اين خاتم اديان و جامع آنان، دين رحمت و محبت است و روح و جوهر دين، غير از محبت چيزي نيست.
آنچه در اين نوشتار مورد نظر است، بررسي آيات قرآن كريم از منظر جاذبه و دافعه است تا ضمن آنكه عموميت جاذبه در قرآن متصور است و روح حاكم بر قرآن جز اين نميپويد، ابعاد دافعه در قرآن و حدود و ثغور آن نيز شناسايي شود.


از نظرگاه كلي، لفظ جاذبه و دافعه معمولاً با الفاظي چون: رحمت و غضب، لطف و قهر، كشش و گريز، خوف و رجاء، اقبال و ادبار و متضادهايي از اين قبيل مترادف است. در آيات قرآن در مواردي كه توجه و عنايتي نسبت به انسان شده و مورد لطف و محبت قرار ميگيرد، مراد جاذبه قرآن است و در ساير مواضعي كه انسان مورد قهر و غضب و سرزنش قرار ميگيرد و بينصيب از لطف و محبت خداوندي قلمداد ميشود، منظور دافعه قرآن است.


جاذبه الهي سبب ميشود انسان داراي اميد و رجاء شود و در اين مسير پرجذبه، به سوي حضرتش تكامل روزافزون يابد و كمكم با مجاهدتهاي فراوان به مرحله بيخودي و انقطاع و تمناي وصال و لقاءالله نائل شود كه پيام اصلي و غايي قرآن كريم است: «يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحاً فمل'قيه» از آن سو، دافعه الهي سبب ميشود كه انسان، متخلق به بيم و خوف از مقام حضرت باريتعالي گردد و بدين سان با ملاحظه قدرت جلاليه خداوند نهايتاً متوجه جمال الهي گرديده و مجذوب او شود و در نتيجه به همان مسير انقطاع و تمنا برگردد. لذا آگاهي از مراتب دافعه، از جهت تذكر دروني، به پايداري در صراط مستقيم عشق و معرفت است تا دوري از خوف الهي سبب سستي در طي طريقت نشود.


از اين روست كه در مشرب عرفاني، دافعه عين جاذبه است و گستره وسيع جاذبه، هرگونه مظهر دافعه را ناديدني ميسازد و تحتالشعاع خود قرار ميدهد. در مثنوي مولوي، اين حقيقت به زيبايي بيان شده است.
اي جفاي تو ز دولت خوب تر و نتقام تو ز جان محبوب تر
نار تو اين است نورت چون بود ماتم اين تا خود كه سورت چون بود
از حلاوتها كه دارد جود تو وز لطافت كس نيابد غور تو
نالم و ترسم كه او باور كند وز كرم آن جور را كمتر كند!
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد بوالعجب! من عاشق اين هر دو ضد


با اين توضيحات، بسيار مناسب خواهد بود كه نگرشمان نسبت به آيات قرآن نيز با چنين بينشي همراه باشد و در مواردي كه سخن از دافعه و قهر و غضب به ميان ميآيد، عارفانه به عشق و جذبه پيوند زنيم و به تفسير عاشقانه در پرتو خوف و رجاء دست يابيم.


پروردگاري كه رحمانيت و رحيميت را بر خود فرض دانسته، چنان رحمتي كه تنها صد يك آن در اين عالم به ظهور رسيده و پيامبري را مبعوث گردانيده كه مفتخر به رحمةللعالمين است و كلامي در كمال اعجاز نازل فرموده كه «... شفاء لما في الصدور...» است و نعمت هدايت را در پي خلقت بر خليفه خود بر زمين ارزاني داشته «... ربنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي» و روزي او را نيز متعهد گرديده «و ما من دابّة في الارض الا علي اللّه رزقها» و سپس وي را مستحق لقاء خود دانسته و پس از تنعم و بهرهمندي از لذايذ اخروي «... و هم في ما اشتهت انفسهم خالدون» او را در مقام قرب خود سكني ميدهد «في مقعد صدق عند مليك مقتدر» ، العياذ بالله مگر ميشود انسان را مشمول بيمهري و دفع و غب خود قرار دهد؛ انساني كه حامل امانت وزين خليفةاللهي است و زبده مخلوقات هستي و اشرف آنان است. «ما هكذا الظن بك و لا المعروف من فضلك» .


پس چگونه است كه مظاهر دافعه در قرآن كريم به كرات بروز يافته و مورد تأكيد قرار گرفته است؟ همانگونه كه پيشتر توضيح داده شد ،اولاً: موجب محافظت قوه خوفيه ميشود تا در سايه آن قوه جذبيه به تكاسل و تزايل نگرايد و همواره عامل توأمان خوف و رجاء سبب تكامل در سير اليالله شود. ثانياً: آنچه جاي تأمل دارد

اين است كه انسان خود مانع از افاضه رحمت الهي بر خويشتن ميشود (تو خود حجاب خودي) و چون حايلي در ميان خويش و خدا قرار ميگيرد. انسان بالطبع ضعيف و عجول و بيصبر است و گاهي ناگزير دچار نسيان و كفران ميگردد، ليكن قواي هدايتگر تكويني و تشريعي به گونهاي مجهز به ياري انسان شتافته كه ديگر ياراي دفاع از ناگزيري خود ندارد: «... فللّه الحجة البالغة...» و خود اوست كه در انتخاب گرويدن به هدايت يا ضلالت مخير است: «انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً» .


دريغا كه انسان جهول و ظلوم به تبعيت از نفس اماره و لذايذ چند روزه، همچو طفلي گوهر شكر را به ثمن بخسي معامله ميكند (گوهري طفلي به قرصي نان دهد) و خود را محروم از فيوضات خداوندي ميگرداند. هم اوست كه جرأت گستاخي در برابر پروردگار كريم به خود ميدهد و اينهمه بساط تعاليبخش را ناديده ميگيرد و مورد خطاب قرار ميگيرد كه: «يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم* الذي خلقك فسويك فعدلك* في اي صورة ما شاء ركبك» .
بنابراين در تقابل بين انسان و خدا، رابطهاي كه عميقاً برقرار است، قوه جاذبه و تجاذب است: «... يحبهم و يحبونه...» و اين انسان جاهل است كه امواج دافعه را از خود ساطع ميكند و خويشتن را از جذبه الهي دور ميسازد و همين، خود سبب ظهور تجليات دافعه الهيه بر انسان ميشود.
از اين رو گفته اند:


خلق را چون آب دان صاف و زلال اندر او پنهان صفات ذوالجلال
بدين معني كه ظهور تجليات صفات الهي بر اساس انعكاس افعال نيكو يا قبيح انسان بر او واقع ميشود. با اين تفاوت كه افعال نيكو، سيري نزولي از حق و افعال قبيح، سيري صعودي از عبد دارد. «ما اصابك من حسنة فمن اللّه و ما اصابك من سيئة فمن نفسك...» در هر حال حضرت باري تعالي هيچگاه رضا به قهر نداده، بلكه هر آينه مشتاق جذبه و لقاء انسان است: «لو علم المدبرون كيف اشتياقي بهم لماتوا شوقاً»

 

پيامبر(ص) و خديجه(س)، ادب و عاطفه
9 شوّال سال 28 قبل از هجرت، روزي بود كه پيامبر اكرم(ص) خديجه كبرا(س) آن بانوي بزرگ را به همسري گرفت. اين روز كه امسال مصادف با 18 بهمن است، بي‏ترديد روز مباركي براي امت اسلامي و مبدأ بركات بسيار بود. آنچه مي‏خوانيد نگاهي كوتاه است به روابط عاطفي ميان پيامبر(ص) و خديجه(س) كه اشاره‏اي نيز به مقدمات اين ازدواج دارد.


زندگي مشترك پيامبر(ص) و خديجه(س) درس‏آموز تمام مردان و زناني است كه جوياي سعادت در زندگي خود هستند. عدم دلبستگي خديجه به سيم و زر دنيا وتوجه به امور معنوي، عشق و علاقه به پيامبر(ص)، عطوفت و مهرباني متقابل رسول خدا(ص) و خديجه(س)، ايثار و وفاداري نسبت به يكديگر، همه و همه درسهاي آموزنده‏اي است براي جويندگان سعادت.

شخصيت حضرت خديجه(س)
خديجه را نبايد تنها يك بانوي سرمايه‏دار دانست. كه شتران حامل مال‏التجاره را به مناطق مختلف مي‏فرستاد، و سودهاي كلان بدست مي‏آورد، بلكه وي به عنوان يك شخصيت معنوي، عفيف، پاكدامن و ايثارگر، داراي شناخت و فكر بلند و تيزبين مطرح بود.
اين بانوي بزرگ، حتي در دوران جاهليت، كه پاكدامني جايگاهي نداشت، به دليل عفّت و دامن پاكش، طاهره ناميده مي‏شد. «و كانت تُدعي في الجاهلّية بالطّاهره لشدّة عفافها و صيانتها».


خديجه آنچنان بر بلنداي معنويت صعود كرده است كه پيامبر خدا(ص) به كمال وي شهادت داده و فرموده است: «كمل من الرجال كثير و لم يكمل من النساء الاّ أربع: آسية بنت مزاحم امرأة فرعون، و مريم بنت عمران، و خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد(ص)».
مردان بسياري قلّه كمال را فتح نموده‏اند، ولي از زنان، چهار نفر به اين قلّه دست پيدا كرده‏اند:
آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون، مريم دختر عمران، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد(ص).
اين بانوي بامعرفت، آنچنان حقيقت‏شناس و تيزبين است كه در ميان همه مردان و زنان عصر بعثت، اولين فردي است كه نبوت رسول خدا را تصديق مي‏كند، و مدال پرافتخار ايمان را بدست مي‏آورد.


خديجه از بهترين زنان بهشت و برگزيده خداوند تبارك و تعالي است.
مقام اين بانوي بزرگ به اندازه‏اي رفيع است كه پيامبر خدا(ص) خطاب به وي فرمودند: «يا خديجة انّ اللّه‏ عزّ و جلّ ليباهي بكِ كرام ملائكته كلُّ يومٍ مرارا».
خديجه! خداوند عز و جل روزي چندين بار به عظمت تو در نزد ملائكه مقربش مباهات مي‏كند.
و در مورد ديگر نيز فرموده است: «قال جبرئيل: هذه خديجة فاقرء عليهاالسلام من ربّها و منّي و بشّرها بيت في الجّنة». سلام خداوند و مرا به خديجه ابلاغ كن و مژده خانه‏اي در بهشت را به او بده.

زمينه ازدواج با رسول خدا(ص)
خديجه از پيش مانند ساير مردم، محمد(ص) عزيز قريش را به عنوان فردي امين و درستكار مي‏شناخت. بر همين اساس از حضرتش دعوت كرد تا مسؤوليت يكي از كاروانهاي تجارتي وي را بپذيرد، و شايد هم مي‏خواست شخص مورد علاقه خود را به دقت بيازمايد. به هر حال، محمد(ص) مسؤوليت كاروان را پذيرفت. خديجه هم غلام مورد اعتماد خود مَيْسره را همراه حضرتش نمود، تا هم كمك‏كارش باشد، و هم هنگام بازگشت گزارش سفر را از وي دريافت كند.

علايم نبوت در سفر تجارت


در بازگشت كاروان تجاري، آن چيزي كه بيشتر از خير و بركت و سود تجارت اين سفر، به سرپرستي محمد(ص)، نظر خديجه را به خود جلب نمود، گزارش دل‏انگيز ميسره بود:
... در بين راه به صومعه راهبي رسيديم. امين كاروان زير سايه درختي كه نزديك صومعه بود قرار گرفت، راهب صومعه آمد و پرسيد: اين شخص چه كسي است كه زير اين درخت آرميده است؟
گفتم: مردي از قريش، از اهل حرم.
گفت: تا كنون جز پيامبران خدا كسي زير اين درخت قرار نگرفته است!!
خديجه بسيار متعجب شد و تشنه شنيدن سخنان ميسره، كه وي اضافه كرد و گفت:
در بين راه هوا به شدت گرم بود، ناگهان دو فرشته را ديدم كه آمده‏اند و بر سر امير كاروان سايه افكنده‏اند و او زير سايه فرشتگان حركت مي‏كرد.
اين گزارش، آنچنان قلب خديجه را از عشق به رسول خدا(ص) آكنده نمود كه بلافاصله خود را به عموي دانشمند خويش، ورقة بن نوفل رسانيد، و جريان را با وي در ميان گذاشت.
ورقة بن نوفل گفت: اگر اين گزارش ميسره درست باشد، محمد(ص) همان پيامبري است كه بعثتش به اين امت وعده داده شده است، و من اوصاف وي را در كتابها خوانده‏ام.
عشق سرشار خديجه به محمد(ص)
آن گزارش ميسره، و اين نويد ورقة بن نوفل، چنان طوفاني از محبت محمد(ص) در دل خديجه ايجاد كرد كه بي‏صبرانه حضرتش را طلبيد و خطاب به وي چنين گفت:
«يا بن‏عم، انّي قد رغبت فيك لقرابتك و سطوتك في قومك و امانتك و حسن خلقك و صدق حديثك». اي پسرعمو، به دليل خويشي، شرافت خانوادگي، امانتداري، حسن خلق و راستگويي كه در شما سراغ دارم، به شما اشتياق پيدا كردم.
آنگاه براي ازدواج با پيامبر(ص) اعلام آمادگي كرد.


اين عمل خديجه نشان‏دهنده اين است كه وي گرچه از نظر مال و ثروت ممتاز بود، اما دل به امور معنوي داشت. او طالب شخص با كمال بود، نه فرد پولدار.
بر اساس همين ديدگاه بلند بود كه خواستگاراني پولدار چون عقبة بن‏ابي‏معيط و صلت بن‏ابي‏يهاب، كه هر كدام چهارصد غلام و كنيز داشتند را نپذيرفت. اما در برابر شخص باكمالي چون رسول خدا(ص)، هم خود پيشنهاد ازدواج داد، و هم مهريه را از مال خود


* اين بانوي بزرگ، حتي در دوران جاهليت، كه پاكدامني جايگاهي نداشت، به دليل عفّت و دامن پاكش، طاهره ناميده مي‏شد.
تعيين كرد. امام صادق(ع) مي‏فرمايد: در جلسه خواستگاري، خديجه(س) وقتي ملاحظه كرد عمويش ورقة بن‏نوفل در برابر سخنان ابوطالب از عهده پاسخ برنمي‏آيد، بي‏درنگ گفت:


«يا عمّاه انّك و ان كنت اولي بنفسي منّي في‏الشهود، فلست اولي بي من نفسي، قد زوجّتك يا محمد نفسي و المطّهر عليّ في مالي» عموجان ممكن است درمسايل ديگر اختيار مرا داشته باشيد، ولي اينجا اختيار با خود من است. سپس گفت: اي محمد من خودم را به همسري شما درآوردم، و مهر را هم خودم از مال خود قرار مي‏دهم.


اين كار خديجه عشق غير قابل توصيف وي را نسبت به رسول خدا(ص) مي‏رساند، آن هم عشقي مقدس و معنوي كه وراء همه امور مادي است، عشق به كمال است؛ عشق به صداقت است، عشق به امانت است، عشق به همه خوبيهاست، و در يك كلام عشق به خداست.
اين بانو مي‏داند كه همه سعادت و خوشبختي در ارتباط با فرستاده خدا است، و لذا در بياني چنين مي‏گويد: «سَعِدَتْ مَنْ تُكونُ لِمحمّدٍ قرينةً، فانّه يُزيِّنُ صاحِبَه» خوشبختي نصيب زني است كه همسر محمد(ص) گردد، زيرا محمد براي وي مايه افتخار است.

محبت و علاقه دو جانبه
عشق و علاقه خديجه به رسول خدا(ص) يكطرفه نبود، بلكه محبت دو جانبه بود. اين واقعيت را ابوطالب(ع) در خطبه عقد چنين بيان كرد: « و له في الخديجة رغبة ولها فيه رغبة» خديجه و محمد هر دو علاقه‏مند به يكديگر هستند.
چه خوش بي‏مهرباني هر دو سر بي


كه يك سر مهرباني دردسر بي
* حضرت خديجه: خوشبختي نصيب زني است كه همسر محمد(ص) گردد، زيرا محمد براي وي مايه افتخار است.
همان گونه كه خديجه نسبت به رسول خدا(ص) شناخت پيدا نموده و به حضرتش علاقه‏مند شده بود، رسول خدا(ص) نيز كمالات خديجه(س) را دريافته و او را شايسته براي همسري خود مي‏دانست. و لذا با اينكه وي قبلاً دو شوهر ديگر كرده، و از نظر سني بنا به قولي 15 سال از رسول خدا بزرگتر بوداو را از هر زن ديگر براي همسري خود مناسبتر ديد، و با وي ازدواج نمود، و او را همواره مورد احترام و تجليل قرار مي‏داد.


رسول خدا(ص) هيچ زني را همتاي خديجه قرار نمي‏داد «يثني عليها و يفضّلها علي سائر امّهات المؤمنين و يبالغ في تعظيمها». او را ستايش مي‏كرد و بر ساير همسران خود برتري مي‏داد و در بزرگداشت و تكريم او تلاش زياد مي‏نمود.

ادب خديجه در برابر رسول خدا(ص)


بررسي زندگي مشترك رسول خدا(ص) و خديجه(س) نشان مي‏دهد كه اين دو شخصيت بزرگ كه الگوي همه انسانهاي باكمال مي‏باشند، براي يكديگر ارزش خاصي قائل بودند. وي نه تنها مال و ثروت خود را به رخ شوهر كه دستش از مال دنيا تهي بود نمي‏كشيد، بلكه با افتخار ثروت كلان خود را در اختيار همسر خويش قرار داد. وقتي پيشنهاد ازدواج را به حضرتش داد، حضرت در مقابل اين پيشنهاد فرمود: «يا عم ابنة أنت امرأة ذات مال و أنا فقير لاأملك الاّ ما تجودين به عليّ و ليس مثلك من يرغب في مثلي و أنا أطلب امرأة يكون حالها كحالي و مالها كمالي».
شما بانويي هستيد داراي ثروت و من فردي فقيرم كه چيزي در اختيار ندارم، كسي داراي موقعيت تو رغبت به كسي مثل من پيدا نمي‏كند، من جوياي همسري‏ام كه حالش مانند حال خودم و از نظر مالي همتاي خود من باشد.
بانوي باكمال قريش كه شرافت و كمال با ذاتش عجين بود، در پاسخ گفت: «واللّه‏ يا محمد ان كان مالك قليلاً فمالي كثير، و من يسمح لك بنفسه كيف لا يسمح لك بماله، و أنا و مالي و جواري و جميع ما املك بين يديك و في حكمك لا امنعك منه شيئا».
به خدا سوگند اي محمد اگر تو مالي نداري، من ثروت زيادي دارم، و كسي كه خود را در اختيار تو قرار داده است، چگونه مالش در خدمت شما نباشد، من و سرمايه‏ام، و كنيزانم و آنچه كه در اختيار دارم از آن شماست، و تحت امر شماست و هيچ منعي از طرف من نيست.
آنگاه اشك در چشمانش حلقه زد و گفت:
واللّه‏ ما هب نسيم الشمال
الاّ تذكرت ليالي الوصالي
ولا أضامن نحوكم بارق
الاّ توهمت لطيف الخيال
جور الليالي خصّني بالجفا
منكم و من يأمن جور الليالي
رقوا و جودوا و اعطفو و ارحموا
لا بّد لي منكم علي كل حال
به خدا سوگند هر وزش نسيم، مرا به ياد شبهاي وصال مي‏اندازد
و چون از سوي (خانه) شما فروغي درخشيدن مي‏گيرد، مي‏پندارم كه آن نور شبح و
سايه شما است
درد و جور شبانه‏اي از (فراق) شما كشيده‏ام، و چه كسي (دلداده‏اي ) است كه از جور و رنج شبانه در امان باشد
ترحم و دلسوزي كنيد، و عطوفت به كار گيريد، كه در هر حال مرا گريزي از (دلبستگي) به شما نيست.
ممكن است كسي گمان كند، اين ادب و احترام خديجه آن هم نسبت به شوهري چون رسول خدا(ص) يك امر عادي و طبيعي است، در حالي كه با اندك توجهي مي‏شود دريافت كه
* اين گزارش، آنچنان قلب خديجه را از عشق به رسول خدا(ص) آكنده نمود كه بلافاصله خود را به عموي دانشمند خويش، ورقة بن نوفل رسانيد، و جريان را با وي در ميان گذاشت.
ادب خديجه نسبت به شوهر عزيزش، فراتر از ادب يك زن در برابر شوهر است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید