بخشی از مقاله


 ارائه نظریهاي جامعهشناختی براي تحلیل معماري سنتی ایران

 

چکیده


در پاسخ به چرایی و چگونگی دگردیسی صورت گرفته در اسلوب معماري سنتی ایران، بحث و نظرهاي بسیاري مطرح شده است و پژوهشگران حوزههاي مختلف تلاش کردهاند با تکیه بر مواد و مصالح تئوریک و تجربی موجود در حوزههاي خود این فرایند را توضیح دهند. حوزهي انسانشناسی معماري کوشیده است با تکیه بر مفهوم فرهنگ و با تمرکز کانونی بر مفاهیم برگفته از علم انسانشناسی، دگرگونی شیوهي خانهسازي ایرانی را توضیح دهند. مجموعه تلاشهاي صورت گرفته در این حوزه به هیچوجه نتوانسته است به نحوي قانعکننده وضعیت مورد نظر را تبیین کند. تلاشهاي صورت گرفته توسط پژوهشگران حوزهي معماري نیز هرگز نتوانسته است توضیحی قابل قبول از سرشت دگرگونی شیوهي معماري ایرانی به دست دهد. کوششها و تکاپوهاي صورت گرفته در این رشته به طور عمده با فرافکنی نظري، نخواستهاند گامی فراتر از ایدئولوژيهاي معمارانه بنهند. از نظر ما توضیح سرگذشت معماري سنتی ایران نیازمند کنکاشهاي علمی موشکافانهاي است که بتواند از یک سو جایگاه این ناحیه از سنت ایرانی را در کنار سایر عناصر این سنت نشان دهد و از سوي دیگر بتواند فرایند بسیار پیچیدهي تکوین تاریخی این نحو جدید معماري و شهرسازي را مورد مداقه قرار دهد. براي نیل بدین منظور در این مقاله تلاش کردهایم با اتخاد دیدگاهی جامعهشناختی و از خلال نقد و ارزیابی مجموعه پژوهشهاي انجام شده و با نشان دادن لغزشگاههاي نظري و عملی این تحلیلها، پاسخی براي این پرسش بیابیم که چرا رشتهي بههمپیوستهي معماري سنتی ایران بهرغم برخورداري از تداوم در طول تاریخ، از نیمهي دوم سبک اصفهانی از هم گسست؟ »افول ریاضیات سنت« را به عنوان نخستین دلیل معرفی کردیم و ظهور نهادها و مؤسسات تمدنی جدیدي را که معماران ایرانی هیچ آشنایی با کارکرد و معناي آنها نداشتند، به عنوان دلیل دوم برشمردیم و گفتیم که »دگردیسی ذائقهي زیباشناختی ایرانی« که در تمام زمینهها اعم از نقاشی، موسیقی، معماري، پوشاك و آداب غذاخوردن واقع شد، دلیل دیگري بود که موجب شد مردم شهرهاي ایران به سراغ گونهاي از معماري بروند که مبانی زیباییشناختی آن از اساس متفاوت بوده است.

واژگان کلیدي: معماري سنتی، انحطاط، ایدئولوژيهاي معمارانه، جامعهشناسی معماري.

 

.1 مقدمه

نیمنگاهی به مجموعهي آثاري که تلاش کردهاند در مورد معماري ایران پژوهشی اساسی انجام دهند نشان میدهد همانطور که »در غیاب تاریخنویسی جدي ایرانی، تاریخ سدههاي اخیر ایران را بیگانگان نگاشتهاند «، در حوزهي معماري نیز محققان فرنگی عهدهدار پژوهش، تتبع و معرفی هنر ایرانی بهطور کلی و معماري سنتی ایران بهطور خاص بودهاند. ایرانیان در طول این سالها تلاش نکردهاند تاریخ ملی خویش را به رشتهي تحریر درآورند و از این روي در غیاب چنین تلاشی این مورخان غربی بودهاند که جاي خالی آنها را پر کردهاند . پرواضح است که مورخان غربی از دریچهي فلسفهي تاریخ خود معماري ایران و بهطور کل تاریخ ایران را نگریستهاند و در نتیجه تلاش کردهاند مواد تاریخ معماري ایران را درون مفاهیم و مقولات تاریخ معماري خود بگنجانند. نویسندگان ایرانی اغلب، با احساسی نوستالژیک به مقولهي معماري سنتی و بهطور کلی سنت خود مینگرند. به همین سبب آثار غربیان را »توصیفی، منظم و خشک « مییابند. از قضا چنین شکوهاي خود دلیل ناتوانی ما از تحلیل وضعیت تاریخی و تمدنی خود بوده است. معماري و نیز شهرسازي ایران، همچون دیگر وجوه فرهنگ و تمدن آن، ریشه در سنت فکري مردمانی داشته است که درون حوزهي تمدن ایرانی قرار میگرفتهاند. به عبارت دیگر بسیاري از اصول نظري معماري و آموزش معماري را »سنت « فراهم میکرد و در اختیار معمار مینهاد و او آگاهانه یا ناآگاهانه از آن مبانی استفاده میکرد و کار او خودبهخود از همان بستر بر میآمد. در غرب مسألهي پرداختن به معماري و نظریهپردازي در باب آن سنتی درازآهنگ دارد و پیدایش سبکها و مکتبهاي مختلف معماري غربی ناشی از همین طرز برخورد است. اما معماران ایرانی از آنجا که پیوندي معرفتشناختی با مباحث تئوریک معماري ندارند هر بار که خواستهاند گام از دایرهي تنگ مباحث فنی رشتهي خود فراتر گذارند و معماري ایرانی را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند به لغزشهاي نسنجیدهاي دچار شدهاند که برونداد آن چیزي جز آه و افسوس و حسرت نسبت به گذشتهاي از دست رفته نبوده است. در این مقاله کوشیدهایم تا از نگاهی جامعهشناختی موضوع »انحطاط معماري سنتی ایران« را مورد مداقه و کنکاش قرار دهیم و براي این وضعیت که واقعیتی اجتماعی است، عللی اجتماعی بیابیم. بدین منظور پس از نقد دیدگاههاي رایج در حوزهي معماري و نیز انسانشناسی دربارهي این امر، دلایل جامعهشناختی خود را که از میان متون مختلف و نیز مداقه در روند تاریخی منتهی به انحطاط بدانها دست یافتهایم، ارایه نماییم و سه دلیل عمده را در این باب ذکر کردهایم که عبارتاند از افول ریاضیات سنّت، ظهور نهادها و مؤسسات تمدنی جدید و نیز تغییر ذائقه زیباشناختی مردم.

.2 روش تحقیق

دیدگاه ما در این مقاله جامعهشناسی تاریخی است و با استفاده از روش اسنادي- مشاهدهاي و تکیه بر پژوهشهاي صورت گرفته در این زمینه، کوشیدهایم فرایندي را مورد بررسی قرار دهیم که از دورهي قاجار آغاز شد و با افتوخیزهاي فراوان همچنان تا دورهي معاصر ما ادامه یافته است. در این مسیر از تمام اسناد و مدارك موجود از جمله پایاننامهها، مقالهها، بیوگرافیها، اتوبیوگرافیها، مصاحبهها و ... بهره بردهایم و در موارد مقتضی با حضور در برخی مکانها و مشاهدهي بناها دانش خود را تکمیل کردهایم.

از نظر روششناختی، مطالعهي ما » درونبود« است. به این معنی که براي شناخت پدیدهيمورد بررسی آنگونه که هست خود آن را مبنا قرار میدهیم و از در نظر گرفتن الگویی مطلوب جهت مقایسه میپرهیزیم چرا که هدف ما فهم چیستی پدیدارهاي اجتماعی است نه اینکه چه چیزي نیستند. نکتهي بعد اینکه مطالعهي ما »درونمتنی« است و میکوشیم تا آنجا که امکانپذیر باشد از ورود عوامل فرامتنی به تحقیق خود جلوگیري کنیم تا بدین ترتیب مطالعهي جامعهشناختی ما بر فرایند تکوین اجتماعی خود متمرکز شود. براي مثال در حوزهي معماري همچون سایر حوزهها، عادت بر این جاري شده است که نقد، اگر چیزي به این

2781


نام وجود داشته باشد، را معطوف به خارج طرح کنند و نهایت کوششی که میکنند طرح دوگانهي »آنچه خود داشت« و »از بیگانه تمنا میکرد« یا مسایلی از قبیل » خودباختگی« و »غربزدگی« است. در این میان بهویژه پژوهشهاي مرتبط به معماري دورهي پهلوي و بهطور خاص پهلوي اول (معماري رضاخانی) مشحون از این تکرارها و فرافکنیهاست. از نظر ما این راه از اساس به ترکستان میرود. تا زمانی که نقد، از درون مطرح نشود و معماري سنتی بهمثابه یکی از مهمترین عناصر »سنت ایرانی« از دیدگاه انحطاط کلی تمدن ایرانی مورد بررسی قرار نگیرد، نمیتوان مشکل معماري ایرانی را به درستی طرح کرده و درنتیجه نخواهیم توانست پاسخی براي شرایط بحرانی حال حاضر خود بیابیم.

.3 نقد و ارزیابی نظریههاي موجود در مورد معماري ایران 1-3 پژوهشهاي درون حوزهي معماري 1- 1-3 پیرنیا و سبکشناسی معماري ایرانی

مرحوم محمد کریم پیرنیا در کتاب »سبکشناسی معماري ایران«، که دریچهي ورود ما در این مقاله به مبحث معماري سنتی ایران است، پس از تقسیم معماري ایرانی به شش سبک یا دوره، بر این نظر رفته است که معماري ایرانی پس از این شش دوره کمال و شکوفایی، از اواخر دورهي قاجار و همزمان با ورود نخستین جلوههاي تمدن اروپایی دچار انحطاط شده است. پیرنیا تقسیمبندي مزبور را -که نخستین بار در سال 1347 ارائه شد و در مجلهي باستانشناسی و هنر ایران به چاپ رسید- بر اساس دورههاي شعر فارسی و با تأسی به تقسیمبندي ملکالشعراء بهار در کتاب » سبکشناسی« مطرح کرده و از این نظر نقطهي آغاز تحقیق پیش رو قرار گرفته که با توجه به دیدگاهی که ما در این کار اتخاذ کردهایم، میتوان معماري را همچون شعر فارسی در ارتباط با سیر کلّی اندیشه در حوزهي تمدنی ایران در نظر گرفت و نسبت آن را با تغییر و تحولهاي صورت گرفته در بستر کلان اندیشه سنجید.


از بارزترین ویژگیهاي سبکشناسی پیرنیا در تشخیص سبکها، توجه به تفاوتهاي کیفی و کالبدي اندامهاي معماري با توجه به محل تکوین آنهاست. این ویژگی در نامگذاري ایرانی سبکها دیده میشود (معماریان، .(1381 نامیدن سبکهاي پدیدآمده در معماري سنتی ایران با نامهایی چون عرب، غزنوي، سلجوقی، مغول، تیموري و ... مهمترین مسألهي مورد نظر ما یعنی نقد درونی را با اشکال مواجه میکند. استفاده از نامهاي بیگانه و نیز نام سلسلههاي پادشاهی ما را به بیراههي »عوامل تأثیرگذار فرامتنی« منحرف خواهد ساخت.

انتخاب تقسیمبندي پیرنیا براي پژوهش حاضر علاوه بر دلایل بالا از این نظر نیز حائز اهمیت است که وي از نخستین معماران ایرانی بود که به ثبت و نگارش تاریخ معماري ایران خطر کرد و بدین ترتیب آغازگر راهی شد که میبایست توسط دیگر نویسندگان حوزهي معماري تداوم مییافت. در آن صورت شاید میشد به تدوین نظریهاي در مورد معماري ایران چشم امید دوخت. البته نباید از نظر دور داشت که پیرنیا قصد نگارش فلسفهي معماري نداشت و کتاب »سبکشناسی معماري« او نیز بی ارتباط با دگرگونیهاي سیر اندیشه در ایران به رشتهي تحریر درآمد و بدین ترتیب اثر مذکور در حد توصیف باقی ماند (وطنخواه، .(86 :1390

پیرنیا معماري ایران را در کنار » سبک مصري«، »سبک شامی« و »سبک مغربی« یکی از سبکهاي چهارگانهي معماري اسلامی معرفی و هنگام مطالعه آن را به شش سبک تقسیم میکند؛ »سبک پارسی« و »سبک پارتی« پیش از اسلام در حوزهي تمدنی

2782


ایران رایج بودهاند به همین دلیل معماري ایرانی در دورهي اسلامی دربرگیرندهي چهار سبک »خراسانی«، »رازي«، »آذري« و »اصفهانی« خواهد بود.3

» سبک اصفهانی« آخرین شیوه معماري ایران است. این شیوه کمی پیش از روي کار آمدن صفویان از زمان قره قویونلوها آغاز شده و در پایان روزگار محمد شاه قاجار دورهي نخست آن به پایان میرسد. دورهي دوم آن، زمان انحطاط این شیوه است که در واقع از زمان افشاریان آغاز شد و در زمان زندیان دنبال شد. ولی انحطاط کامل آن از زمان محمد شاه آغاز شد و در دگرگونیهاي معماري تهران و شهرهاي نزدیک به آن آشکار شد. از آن پس دیگر شیوهاي جانشین »شیوه اصفهانی« نشد. در دوره قاجار همزمان با آغاز شکل نوین روابط فرهنگی ایران با غرب، المانهاي معماري غربی به خانهسازي ایرانی و در مقیاسی کلی معماري ایرانی- که تا
زمان فتحعلی شاه و محمدشاه همچون زنجیري پیوسته بود و در زمان ناصرالدین شاه از هم گسست- راه یافت. مرحوم پیرنیا کتاب مزبور را با این جمله به انتها میرساند: »در دورهي دوم شیوهي اصفهانی، با آغاز روابط فرهنگی ایران با غرب، با تأسف، ایرانیان در برابر فرهنگ و تمدن غربی دچار خودباختگی شدند... روند معماري و هنر این سرزمین که تا زمان فتحعلیشاه و محمدشاه همچون زنجیري پیوسته بود، بر اثر خودباختگی فرهنگی بهویژه در زمان ناصرالدین شاه از هم گسست و به پسرفت دچار شد« (پیرنیا، 343 :1383 و .(348

به نظر ما وقوع چنین رویدادي را نمیتوان به این صورت به فعل و انفعالی روانی فروکاستآنو را با ارجاع به مفهومی کلّی و مبهم چون »خودباختگی« توجیه کرد. بحران مورد نظر نمیتوانسته است در نتیجهي » غربی شدن« به وجود آمده باشد، به این دلیل ساده که خود »غرب« معماري روشمند و پویایی دارد که در آن مکاتب مختلف یکی پس از دیگري ظهور میکنند و علاوه بر برطرف کردم نیازهاي جوامع خود، از ابعاد هنري و زیباشناختی نیز غافل نمیشوند در حالی که معماري به اصطلاح »غربی شده«ي ما هیچ نشانی از این پویایی ندارد و حداکثر بهرهاي که از معماري غرب برده است، ظهور گه گاه تک نمونههاي آثار معمارانه به پیروي از سبکهاي رایج روز غربی در مقاطع مختلف زمانی بوده است و این تک نمونهها هرگز الگوي » انبوهسازي«هاي ما نبودهاند (وطنخواه و هداوند، 1391 ب). در این مقاله بناي آن داریم فرایند تکوینی چنین رویدادي را مورد مطالعهي جامعهشناختی قرار دهیم.

2-1- 3 محمدرضا حائري و روند حرکت شهرهاي معاصر ایران

محمدرضا حائري از دیگر محققان جدي در زمینهي معماري ایرانی است که براي نخستین بار حاصل پژوهشهاي خود را در مورد خانههاي تاریخی کاشان در چارچوب طرح تحقیقاتی »بررسی اصول معماري خانههاي سنتی و کاربرد آن در طراحی مسکن امروزي« مطرح کرد و کتاب »خانه، فرهنگ، طبیعت « حاصل همان طرح پژوهشی است. حائري از معدود معمارانی است که ضرورت استفاده از رشتههاي مرتبط با علوم اجتماعی را پیش کشیده و در پژوهشهاي خود از انسانشناسی نیز بهره برده است هرچند نگاه انسانشناختی در بهترین حالت میتواند »شیوهي زندگی و معیشت، شیوههاي مختلف سکونت، پوشاك و غذا«


(حائري، (37 :1388 را شناسایی کرده و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. وي به هنگام بررسی روند حرکت معماري و شهرسازي ایران با بیان اینکه »در مسیر حرکت به سوي امروز و آینده خانههاي معاصر در مسیر معماري خانههاي تاریخی متحول نشدهاند و مسیرهاي دیگري را در حال طی کردن هستند) « حائري، (42 :1388 پرسشهاي مهمی را مطرح میکند که ما در این مقاله میکوشیم پاسخی در خور براي آنها بیابیم. وي با بررسی موردي شهر کاشان میپرسد: »چرا کاشان در مسیري دیگر گسترش مییابد؟» «آیا این تنها مسیري است که کاشان میتوانست انتخاب کند؟ » «آیا این انتخاب آگاهانه صورت گرفته است؟» «چرا رشد معاصر کاشان با گذشته شهر بیارتباط است؟» «اگر گذشته نیروي اصلی حال و آینده شهر نیست، پس کدام نیروها و عوامل کاشان را به این مسیر منتقل کردهاند؟ « (همان: .(22 لازم به ذکر است روش تحقیق مورد استفاده مورد تأیید ما نیست چرا که بهجاي طراحی پرسشنامه و مصاحبه با ساکنان خانهها باید متون مربوط به سنت معماري و تاریخ آن را مورد کنکاش قرار داد. رشد معاصر کاشان با گذشتهي شهر به این سبب بیارتباط است که نمیتواند نسبتی با گذشتهي خودش برقرار کند. ساکنان این شهر نیز هیچ دریافتی از گذشتهي پرمخاطرهي خود ندارند. بیشک این مسیر تنها مسیري نیست که کاشان میتوانست انتخاب کند ولی به همین دلیل که این انتخاب آگاهانه صورت نگرفته است، بیهدف و سردرگم فقط دستها و پاهاي آن دراز میشوند.

3-1-3 ایدئولوژيهاي معمارانه و مطالعه معماري رضاشاهی

در میان نویسندگان حوزهي معماري عادت بر این جاري شده که از نظر تاریخی ورود عناصر غربی به جامعهي ایران را مصادف با دورهي پهلوي اول بدانند. کمتر نوشتهاي در این حوزه به رشتهي تحریر درآمده که رضاشاه را عامل اصلی مرگ » شهید عزیز« معماري سنتی معرفی نکرده باشد. مطابق با »ایدئولوژيهاي معمارانه« رضاشاه که عامل و دستنشاندهي انگلیسیها بود سیاست کلی خود را بر سه محور »ملیگرایی، اسلامزدایی جامعه و تمایل به غرب4« (حجت، (234 :1380 استوار ساخت و بازگشت او به معماري ایران باستان نه از روي سنتپسندي یا علاقهمندي او به ارزشهاي ایرانی، که از اسلامستیزي او بر میخاست. حکومت پهلوي »مایل به توجه به مباحث اسلامی در جامعه نبود که تأثیر آن بر میراث فرهنگی بیاعتنایی به آثار ارزشمند چهارده قرن تمدن اسلامی در ایران بود « (همان: (234 و این باستانگرایی از آنجا که در جهت مقابله با ارزشهاي والاي اسلامی بود غربیان را خوش آمد و به این ترتیب در کنار غربگراییاش، او را به عامل خارجیها مبدل ساخت.

از اساس این مقاله دعوي مقابله با چنین دیدگاهی را دارد و از این منظر، به قدرت سیاسی دست یافتن رضاخان و اندکی بعد رضاشاه، بهمثابه متغیر وابسته را نمیتوان در ارتباط با متغیر مستقلی چون دست پیدا و پنهان انگلیسیها در سیاست داخلی ایران دانست. بر همین قیاس گفتیم که نوعی از معماري را که در ابتداي سدهي چهاردهم خورشیدي در تهران شکل گرفت، نباید متغیر وابستهي شخصیت و ارادهي رضاشاه، بهمثابه متغیر مستقل دانست. سیطرهي »ایدئولوژيهاي معمارانه« بهویژه پس از انقلاب چنان نیرومند شد که دریدن »پردهي پنداري« که آگاهی کاذب ناشی از این ایدئولوژي بر روي واقعیت تاریخی کشیده چندان آسان نمینماید. این »پردهي پندار« تا کنون مانع هر گونه تأمل جدي در باب » معماري ایرانی« و نسبت آن با »سنت« شده است. به نظر نمیرسد تا زمانی که آگزیومهاي این ایدئولوژي به پرسش کشیده نشود بتوان در این حوزه دست به پژوهشی جدي زد. هر گونه


تحقیقی که مادهموضوعهي خود را »معماري ایرانی« قرار دهد ناگزیر از نقادي این ایدئولوژي خواهد بود. به عبارت دقیقتر نقطهي آغاز هر گونه پژوهشی در زمینهي معماري ایران ابتدا باید در مفردات این ایدئولوژي تشکیک کند.

در این مقاله -که باید آن را بهمثابه مقدمهاي براي ورود به مباحث نظري معماري ایرانی در نظر گرفت- تلاش کردیم با طرح مقولهي »انحطاط« نخستین گام را در این راه برداریم. اگر با ویراژ مولنار5 همداستان شویم و

معماران را »تولیدکنندگان فرهنگی 6« (مولنار، 7(2005 بدانیم در این صورت باید بپذیریم که آن محصول فرهنگی که معمار تولید میکند بر گرفته از اصول و قواعدي » الزامآور« است که در زمان و مکان ساخته شدن اثر معماري چونان نیرویی »قابل نشان دادن« که »خارج از معمار« قرار دارد، او را به تولید اثر هنري/معماریانهي خاصی رهنمون میشود . در نتیجه براي شناخت یک اثر باید مطالعهي مقطع تاریخی تولید آن را وجهه همت خویش قرار داد. به همین جهت به عنوان مثال براي شناسایی آن چیزي، که به غلط و از روي توهم، »غربزدگی « در معماري - و نیز سایر هنرها- نامیده شده و رضاشاه را عامل آن قلمداد کردهاند، باید گامهایی به عقب بازگشت و ورود عناصر اروپایی به جامعهي ایران در دورهي قاجار را مورد مطالعه قرار داد. باید تذکر داد که رد پاي تأثیرپذیري از عناصر هنر اروپایی و در اینجا معماري، در دورهي صفوي نیز قابل شناسایی است لکن به دلیل محدودیتهاي تحقیق، ما مجال آن را نیافتیم که تحلیل خود را تا »اصفهان« به عقب برگردانیم و به همین جهت »تهران پایتخت دوران شکست« را جايگاه تحلیل خود قرار دادیم.

4-1- 3 مطالعات حوزهي انسانشناسی معماري

مجموع پژوهشهایی که تلاش کردهاند با رویکردهاي نظري مربوط به علوم اجتماعی معماري ایران را مطالعه کنند درون دیسیپلین انسانشناسی قرار میگیرند و میتوان آنها را انسانشناسی معماري نامید. این مجموعه پژوهشها که تلاش کردهاند چگونگی دگرگونی صورت گرفته در معماري خانههاي ایرانی را به میتوان برخی عوامل »اجتماعی« چون تغییر ساختاري خانوادهي امروزي، حریم خصوصی، پدرسالاري و اشتغال زنان ارجاع دهند، ار جنبههاي مختلف قابل نقد و ایراد هستند و هیچوجه خرسندکننده به نظر نمیرسند و شاید بتوان -با صرفنظر از یکی دو مورد- هاآنرا فاقد اهمیت دانست. به هنگام توضیح فرایند دگرگونی معماري سنتی باید نخست روشن کنیم کار ما بر چه دورهي تاریخی متمرکز میشود چرا که به تعبیر اروین پانوفسکی تاریخنگار هیچ چارهاي ندارد مگر اینکه مواد خود را به دورههایی8 تقسیم کند که چونان تکههایی قابل تفکیک9 پیشاروي او قرار بگیرند و براي آنکه بتوان هر یک از این تکهها را تفکیک کرد باید آنها از وحدت خاصی10 برخوردار باشند. در این صورت اگر تاریخنگار سوداي آن داشته باشد که بجاي مفروض گرفتن این وحدت، بهحقیقت، آن را مبناي مطالعهي خود قرار دهد، لاجرم باید

 

در صدد کشف شباهتهاي مکنون11 میان پدیدارهایی چون هنرها، ادبیات، فلسفه، جریانهاي سیاسی و اجتماعی و جنبشهاي مذهبی برآید که بهظاهر پراکندهاند. (پانوفسکی، 12.(1 :1973

با این اوصاف اگر براي مطالعهي معماري سنتی دورهي قاجار را لحاظ کردیم دیگر نمیتوان به راحتی از برخی مفاهیم، از جمله دگرگونی ساختاري خانواده، براي توضیح تحول و دگرگونی صورت گرفته در معماري خانههاي آن دوره سخن گفت. بسیاري از این پژوهشها اغلب نسبت به نکتههایی قابل تأمل، غفلت ورزیدهاند که گاه منجر به نتیجهگیريهاي نسنجیدهاي شده است.

به هنگام رابطه برقرار کردن میان دگرگونیهاي ساختاري و کارکردي خانواده و دگرگونی سبک معماري باید به چند نکته التفات داشت؛

الف) حریم خصوصی: در تمام پژوهشهایی که با این رویکرد به سراغ معماري سنتی رفتهاند میخوانیم که خانواده سنتی حریم خصوصی را براي فرزندان خود، قلمرویی مجزا با حدودي از اختیارات و خودمختاري در نظر نمیگرفت و به همین دلیل در معماري خانههاي سنتی فضاي جداگانهاي که حاکی از به رسمیت شناخته شدن حریم خصوصی باشد وجود ندارد. از خلافآمد عادت است که همین خانواده که دورن خود با حریم خصوصی بیگانه است (Intra)، حریم نهاد خانواده را از حوزهي عمومی مجزا میکند (Inter) و بدین ترتیب در معماري خانههاي سنتی، تفکیک و جداسازي حریم خانواده از سپهر عمومی دیده میشود. به تواتر از نویسندگان معماري به ما رسیده است که معماري سنتی ایران »درونگرا« بود و این تحقیقها نیز با اعتماد بر سخنان معماران، »درونگرایی« را به حجاب تأویل کردهاند و آن را براي مطالعهي خانههاي سنتی و مقایسهي آنها با خانههاي جدید به کار گرفتهاند.

به نظر نمیرسد به راحتی بتوان صحت چنین دیدگاهی را پذیرفت؛ در خانههاي اعیانی دورهي قاجار از جمله خانهي لاريهاي یزد و خانهي بروجرديها و نیز طباطباییها در کاشان، معماري خانهها اتاقهاي مجزایی براي فرزندان در نظر گرفته است و اتاق آیینهي خانهي لاريها- که مملو از عکسهاي زنان اروپایی است- شاهد مثال ماست. البته متذکر باید شد که مالکان این خانهها، از اعیان و متمولان بودهاند و به نظر نمیرسد در آن دوره چنین امکانی براي رعیتها وجود داشته باشد. در خانههاي ساخته شده در دوران جدید نیز این مسأله وجود دارد. یعنی به همان نسبتی که برخورداري از فضاي جداگانه در خانههاي سنتی به اعتبار اعیان /رعیت تقسیمبندي میشود و نباید عدم وجود فضاي خصوصی را مفروض گرفت، در خانههاي ساخته شده پس از 1300 تا زمان حال نیز این برخورداري به اعتبار ثروت و تمول صاحبان خانهها، نفی یا اثبات میشود. در خانوادهاي که سه فرزند دارد و دو اتاق خواب، یکی از اتاقها متعلق به زن و شوهر است و یک اتاق دیگر بهگونهاي میان سه فرزند توزیع میشود. در این حالت اگر بخواهیم از نحوهي سازماندهی فضایی به شناخت فرهنگ نائل آییم باید بگوییم فضاي خصوصی براي خانوادههاي امروزي کوچکترین اهمیتی ندارد در حالیکه در خانهي بروجرديها از اهمیت والایی برخوردار بوده است و بدین ترتیب تمام مباحث جامعهشناسی خانواده و نیز دیگر حوزهها با پرسش مواجه میشود.

از سوي دیگر در مورد درونگرا بودن معماري سنتی که اغلب کتابها و مقالههاي تخصصی معماري صفحههاي خود را با پرداختن به آن اندود کردهاند، به اجمال اشاره میکنیم که معماري سنتی به اعتبار اقلیم به چهار گونهي مختلف تقسیم میشود؛ کرانهي جنوبی دریاي خزر با معماري برونگرا، کرانهي شمالی خلیج فارس و دریاي عمان با معماري نیمه درونگرا، نواحی کوهستانی و

 

مرتفع فلات با معماري درونگرا و نیز دشتهاي فلات ایران با معماري درونگرا (قبادیان، 13(1384 و این ویژگی به خلاف آنچه پر نوشتهاند هیچ ربطی به مسألهي حجاب یا حریم و حرمت زنان یا خانواده نداشته است. درونگرا یا برونگرا بودن خانههاي ایرانی تابعی از شرایط اقلیمی بود و به همین دلیل نمیتوان آن را ویژگی عمومی معماري سنتی ایران دانست. محمدکریم پیرنیا که نخستین مبدع این تعبیر بود و آن را یکی از اصول معماري ایرانی میدانست (پیرنیا، 26 :1383 و (36 -35 خود اذعان داشت که »خانههاي برونگرا در برخی سرزمینهاي ایران نیز ساخته میشود. مانند کردستان، لرستان و شمال ایران ولی در سرزمینهاي میانی و گرم و خشک ایران خانههاي درونگرا پاسخ درخوري براي خشکی هوا، بادهاي آزاردهنده، شنهاي روان و آفتاب تند

هستند« (همان: (36

ب) ساختار خانواده

.1 پدرسالاري: از آنجا که انسانشناسان در تمام پژوهشهاي انسانشناسی معماري، سعی میکنند به تبعیت از راپاپورت شکل خانه را متأثر از فرهنگ در نظر بگیرند، به سرعت میان ساختار خانوادهي سنتی و نحوهي معماري آن خانهها تشابه برقرار میکنند. به این صورت که ابتدا خصایص و ویژگیهایی براي فرهنگ سنتی (!)ایرانی در نظر میگیرند، به عنوان مثال پدرسالاري، و سپس سعی میکنند مابهازاي آن را در خانهي سنتی بیابند و به همین دلیل برخورداري پدر خانواده قاجاري از اتاق مجزا و دفتر کار مستقل در داخل خانه را نشانهاي از پدرسالاري یا مردسالاري در نظر میگیرند.

در مورد نظریهي آموس راپاپورت به اجمال میگوییم که او عواملی از قبیل اقلیم و نیاز به سرپناه14، مواد و مصالح و فنآوري15، سایت16، نیاز به دفاع17، اقتصاد 18، مذهب 19 و نیزدگاهدی دترمینیستی فیزیکی20 را - بیآنکه منکر تأثیرگذاريشان باشد-تعیینکنندهي نهایی شکل خانه نمیداند و فاکتورهاي اجتماعی- فرهنگی را تعیینکنندهي فرم خانه معرفی میکند. او دیدگاه خود را چنین توضیح میدهد: »فرمهاي مختلفی که باشندهها21 براي خانههاي خود برمیگزینند پدیدارهاي پیچیدهاي هستند که به راحتی نمیتوان آنها را تبیین کرد. با این اوصاف تمام تبیینهاي ممکن از تم واحدي برخوردارند: مردمان رویکردها و ایدهآلهاي بسیار متفاوتی دارند و با توجه به این رویکردها به محیطهاي فیزیکی متنوع پاسخی درخور میدهند. این پاسخها از مکانی به مکانی دیگر متفاوت خواهند بود زیرا فاکتورهاي اجتماعی، فرهنگی، مناسکی، اقتصادي، و فیزیکی به انحاء گوناگون بر یکدیگر تأثیر میگذارند« (راپاپورت، 22 .(46 :1969 در ضمن او دیدگاهی را نیز نمیپذیرد که قائل به نقش مذهب بهمثابه متغیر مستقل در تعیین فرم خانه است هر چند که این دیدگاه از نظر او جنبههاي بسیاري از خانه را تبیین میکند. راپاپورت معتقد است »دیدگاهی که فرم خانه را معلول مذهب در نظر میگیرد با انتساب همه چیز به یک علت واحد بیش از حد دست

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید