بخشی از مقاله
الگوبرداري از طبيعت در فرايند طراحي معماري به منظور افزايش فيزيک تعاملي در معماري
چکيده
رايطه بشر با طبيعت همواره به شکل رابطه اي پدر و فرزندي قرار داشته است و بشر در ابتدا توانست تا نياز هاي خود را با ارجاع به آن برآورده کند. پس از وارد آمدن خسارات فراوان به آن و با گذر از عصر سلطه بر طبيعت و رسيدن به دوره شبه ارگانيک بشر مجددا به فکر آشتي با طبيعت افتاده و در جستجوي ايجاد راه هايي با ميزان کمترين صدمه به طبيعت برآمده است . در اين حين ، چنين به نظر مي رسد که تقليد صرف از طبيعت تا به کنون قادر نبوده تا موجب نزديکي انسان با طبيعت شود و به طرز معکوسي به ناکارامدي و زوال آن در چرخه طبيعت انجاميده است ، همچون خانه آبشار اثر فرانکلويد رايت که به مرور زمان رو به تخريب بدست طبيعت نايل آمده است . سوالي که در اين حين مطرح مي گردد، چگونگي الگو برداري از طبيعت به نحوي مي باشد تا نه تنها موجب برآوردن نياز هاي انساني گردد بلکه بتواند موجب افزايش فيزيک تعاملي کالبد خلق شده با طبيعت گردد و در عين حال بياني از کارکرد طبيعي باشد و بتواند در تعادل با نيروهاي طبيعي قرار گيرد تا ميزان صدمات محيطي نيز کاهش يابد روش تحقيق بکار گرفته شده در اين پژوهش از نوع توصيفي -تحليلي بوده و با بررسي معماراني الگو برد ر ز طبيعت و نمونه هاي نوين الگوبرداري ز طبيعت ، سعي ر به تصو ر کشيدن چگونگي طراحي شبه ارگانيک ر اين دوران شده است . روش جمع آوري اطلاعات از نوع کتابخانه اي صورت گرفته است که با استفاده از تحليل محتواي کيفي به تجزيه و تحليل اطلاعات دريافتي مبادرت شده است .
واژه هاي کليدي: معماري، طبيعت ، الگو برداري، تعامل فيزيکي، الهام .
١ - مقدمه :
لغت طبيعت nature از واژه natura به معناي تولد که از آن لغت هاي ملت nation هموطن native و مادرزادي innate نيز گرفته شده اند، گرفته شده است . طبيعت و ملت نه تنها داراي ريشه لاتين يکساني هستند بلکه تاريخچه مشترکي هم دارند و همواره يکي از آنها در حال توضيح ديگري بوده است . بسياري از کشور ها هويت ملي شدن را با فضاي سبز موجود در کشورشان مشخص کرده اند، مثل نقشي که جنگل در سوئد يا صحراي سفيد در کانادا دارد. (٥) انسان همواره با طبيعت در ارتباط است و با دستکاري در طبيعت سعي داشته است که بگونه اي بهينه طبيعت را در خدمت خود درآورد. اين نوع همزيستي به خوبي در طول تاريخ بشر ديده مي شود.
مطالعه تاريخ همواره يکي از مهمترين مطالعات به شمار مي رود، چرا که ذهن انسان همواره مي تواند از شرايط خاص زمان و مکان خود فارغ شده و اصول اصيل و ماندگار جهان را بهتر درک کند. در رابطه با سير رابطه انسان و طبيعت در طول تاريخ نظريات زير قابل بررسي است :
نظريه فرازگرا: در طول تاريخ بشر با يک سير پيشرفت گرا به تدريج رابطه اش را با طبيعت تکميل نموده است .
نظريه فرودگرا: بشر به تدريج از طبيعت فاصله گرفته و بهترين و کامل ترين رابطه اش با طبيعت در آغاز تاريخ بوده است .
نظريه سير تناوبي و پيشرفت زنده تاريخ ( نظريه ابن خلدون ): سير تکاملي بشر همانند موجودي زنده رشد کرده و به بلوغ مي رسد و در نهايت مي ميرد. اين سير تکاملي در مورد تمام تمدن ها مي تواند صحيح باشد. (١)
با توجه به موارد بالا بشر از زماني که سرپناه ، مسکن ، محيط زيست و ...ساخت و مورد بهره برداري قرار داد هميشه به عوامل موجود در طبيعت توجه داشته است و طبيعت را به عنوان يک طرف مهم و اساسي در نقشه ها و طرحهايش مورد استفاده قرار داده است (٩)(١٢). همزيستي ميان انسان و طبيعت در تمدن اسلامي نيز به صورت آشکاري وجود داشته است . ساخته هاي موجود در جهان اسلام همچون در تمدنهاي سنتي ديگر با طبيعت همسو و هماهنگ بوده اند .به عنوان نمونه استفاده از بادگيرها در شهرهاي مرکزي ايران از جمله يزد، کاشان ، کرمان نشان دهنده دانش آدمي براي بهره برداري هر چه بيشتر از عوامل طبيعي موجود در فرهنگ اسلامي است که در عين زيبايي و کارآمدي نه تنها با محيط طبيعي سر ناسازگاري و جنگ ندارد بلکه با آن کمال هماهنگي و موازنه را دارد(١٢) اما با گسترش رفاه و آسايش انساني و عدم احساس نياز به طبيعت بشر مرزي اساسي را بين خود و طبيعت بوجود آورد و سنت اسلامي را نيز زير پا نهاد. اما کم کم با پيش آمدن مشکلات زيست محيطي و کشف ضرورت آشتي و تعامل با طبيعت ، انسان به اقتباس از آن به شکل هاي گوناگون روي آورد که بسياري از آن ها تقليد صرف از طبيعت بودند. نکته اي که در اين ميان حائز اهميت مي باشد نحوه برداشت و استفاده انسان از طبيعت در معماري مي باشد و در اين جا اين سوال مطرح مي گردد که آيا معماري بايد در اختيار طبيعت در آيد و يا طبيعت به عنوان منبعي براي الهام در طراحي معماري مورد توجه قرار گيرد؟ و اينکه اين اقتباس ها از طبيعت در چه مراحلي و به چه شکل هايي مي توانند مطرح گردند؟ هدف از پژوهش حاضر کشف رابطه بين معماري و طبيعت بصورت تاريخي بوده و در نهايت به اين نکته خواهد رسيد که آيا نام هر نوع معماري را که فقط شکلي از طبيعت را داراست مي توان معماري متعامل با طبيعت دانست يا خير. اين امر مي تواند تاثير به سزايي در فهم راه هاي برقراري ارتباط با طبيعت داشته باشد و بر اساس آن بتوان ديدگاه هاي 100 سال اخير را در رابطه با معماري برآمده از طبيعت مورد نقد و بررسي قرار داد(٧).
٢- الگو هاي تاريخي مواجهه انسان با طبيعت :
١-٢ ارتباط با طبيعت در طول تاريخ :
بشر در طول تاريخ تلاش کرده است تا سلطه خود را بر طبيعت گسترش دهد و در اين راستا به پيشرفت هايي دست يافته است ، اما از جهت درک ابعاد معنوي طبيعت ، نه تنها
پيشرفتي قابل توجه نداشت ، بلکه سيري نزولي نيز داشته است . از اين دو بعد، ارتباط با طبيعت را به چهار دوره تاريخي مي توان دسته بندي کرد:
٢-٢طبيعت و الگوواره ارگانيک ( دوره شکار يا عصر حجر): در اين دوره انسان تحت سلطه طبيعت قرار داشت و طبيعت بر تمام ابعاد زندگي او مسلط بود. انسان به دنبال تامين نياز هاي خود، يعني نياز هاي امنيت و بقا بود.
٣-٢ طبيعت و الگوواره فرا ارگانيک : سطح توقع انسان از حوزه امنيت به حوزه آسايش مي رسد. انسان قادر به تحمل نا ملايمات نيست و در صدد هماهنگ کردن طبيعت با خود و يا خود با طبيعت بر مي آيد ( همسو کردن طبيعت و خود به نفع هر دو). اين دوره به دو بخش دوره دام ( زندگي سيار) و دوره کشاورزي ( زندگي ساکن ) تقسيم مي شود.
٤-٢ طبيعت و الگوواره تسلط بر طبيعت ( دوره انقلاب صنعتي ): در اين دوره توقع بشر فرا تر از امنيت و آسايش رفته ، رفاه و لذت طلبي را دنبال مي کند. انسان در صدد حداکثر بهره برداري از طبيعت به نفع خودش است و زمينه آسيب رساندن به طبيعت را فراهم مي آورد. در اين حالت طبيعت به عکس نسبت پيشين ، ديگر تعامل دو سويه و برابر با انسان را نمايندگي نمي کند، بلکه به شدت منفعل از اعمال يک سويه انسان قرار مي گيرد. در اين دوره مهندسي ژنتيک و دوران سلطه اتومبيل مطرح مي شود.
٥-٢ طبيعت و الگوواره شبه ارگانيک صنعتي: هم چنان انگيزه رفاه در اين دوران وجود دارد، اما درک از آسيب هاي زيست محيطي بالاتر رفته است . جامعه جهاني در صدد سازگاري صنعت با طبيعت بر آمده است .
اگرچه امروزه سبک ها و شيوه هاي جديدي در تطبيق دادن و سازگاري معماري با طبيعت مطرح گرديده است و معماري امروز سعي در الگو برداري از طبيعت دارد، اما طبيعت گرايي صرفا بصورت شکلي بوده و منجر به پيدايش طبيعتي مجازي شده است . اين دوران را مي توان عصر مکانيکي، ظاهري و شکلي ناميد.
حسين نصر در اين رابطه مي نويسد:
تا زماني که ديدگاه فلسفي ما نسبت به طبيعت اصلاح نشود و به ابعاد ماورايي و متافيزيکي آن توجه نکنيم ، امکان نجات جمعيت را در عصر حاضر نخواهيم داشت و تلاش هايي که در اين زمينه مي شود، نتيجه بخش نخواهد بود. (١)
٣- سازگاري سرشت انسان با طبيعت
انسان از دو بخش خاکي و غير خاکي است . اما وقتي انسان است که شامل هردو بخش باشد، يکي بدون ديگري انسان نيست . يعني طبيعت و سرشت انسان با خاک آميخته است . بعضي از انديشمندان و عارفان مانند مولوي اصلا براي جسم اعتباري قائل نيستند و جسم را زندان روح و نفس مي دانند .اما اين نگرش در انديشمنداني مانند حافظ ، ملا صدرا و امام خميني همانگونه که قبلا بيان شد متفاوت است . اينها معتقدند که بستر و رحم رشد انسان ، طبيعت و ابزار رشد جسم است . کار جسم عمل است و ميزان و معيار سنجش نيز عمل است . نفس بدون جسم توانايي عمل ندارد .
معماري نيز انديشه تنها نيست . صورت ها سايه انديشه معمار است . هر چيز که از دنياي انديشه به دنياي صورت مي آيد چنين است .سنجش انديشه معمار با عمل او امکان پذير است . حرف ناگفته غلط ندارد . اما وقتي به دنياي عمل و صورت درآمد قابليت بحث و نقد دارد و توانايي بيان انديشه را نيز دارد.
جهان و هستي يک ابر سامانه است و هريک از اجزا اين سامانه در ارتباط با يکديگرند و رابطه آنها سلام و تکميل است . انسان با خانه خويش ، خويش است .او با خانه ، طبيعت ، و ديگر انسانها در خويشي است و بايد با خويشان خويش قطع ارتباط نکند . صله ارحام طبق انديشه اسلامي نيز ( فاذا دختلتم بيوتا فسلموا علي انفسکم ) سفارش شده است .از اين رو در قرآن سوره نور آيه ٦١ مي خوانيم وقتي به خانه خويش وارد مي شويم بر خويشان خود بايد سلام کنيم يعني با خويشان خويش اظهار يگانگي و عدم دشمني مي کنيم (معني سلام ) و وقتي نيز کسي در خانه نيست هم سفارش شده به محض ورود به خانه به خود سلام کنيد. آيا اين معني را نمي دهد که ما در يک سامانه واحد قرار داريم و بخشي از نفس ما با نفس خانه اشتراک دارد و حتي يکي است ؟
ارتباط طبيعت و معماري در ديدگاههاي مختلف بسته به جهان بيني آنها دارد . در ديدگاه سکولار انسان اساس ساختن ، دست اندازي به طبيعت است . نوع اين دست اندازي ارتباط بسيار نزديک با طرز تفکر انسان در مورد طبيعت دارد .در بسياري از فرهنگهاي شرقي، ارتباط کاملا نزديکي بين انسان و طبيعت وجود داشته و امروزه نيز گاهي اين ارتباط به چشم مي خورد .انسان خود را جزيي از طبيعت مي دانسته و به اين دليل در ارتباطي چند گانه با آن بوده است .اين ارتباط نزديک ، هم به انسان و هم به طبيعت امکان ادامه زندگي را مي داده است .چنين ارتباطي بين انسان و طبيعت در جوامع غربي نيز وجود داشته اما بعدها جهان بيني مسيحي آنرا تغيير داد .اين ارتباط دو گانه از طريق مسيحيت تبديل به يک ارتباط مثلث شد :
بر اساس اين تفکر، خداوند طبيعت را خلق کرده و بشر بايستي از آن استفاده کند . در شرق آسيا آنچه خدايي بود عليرغم مافوق طبيعي بودنش در ارتباط نزديک يا حتي در يگانگي با طبيعت قرار داشت .
در ديدگاه هاي متفاوت نوع برخورد با طبيعت متفاوت است مثلا بعضي قائل به نظم در طبيعت نيستند و به اينکه اين طبيعت ناظم و پديد آورنده اي دارد. از اين رو براي طبيعت نه تقدسي قائل هستند و نه آنرا کامل مي دانند. اما بعضي طبيعت را کامل و پديد آورنده آنرا حکيم مي دانند و آنچه را که طبيعي است کامل تر مي دانند و از اين روي در معماري سعي در تقليد از آن را دارند به اين ترتيب کاملا طبيعي به نظر مي رسد که در بسياري از موارد مانند ساختمان ، طبيعت براي بشر عنوان مدل و نمونه داشته باشد.
انسان اغلب تصور مي کند آنچه طبيعي است چه از نظر فرم و چه از نظر عملکرد به حدي از تکامل رسيده است که بهتر از آن قابل تصور نيست ، حال آنکه چنين نيست . آدلوف پورتمان مي گويد :ساده ترين فرم که به گونه اي کامل در خدمت عملکرد باشد و بسياري از مردم آن را طبيعي خوانده ، و ستايش مي کنند در طبيعت کاملا نادر است . آنچه بيشتر به چشم مي خورد به خصوص در دنياي حيوانات چيزي فاقد اين صفات است .
اغلب به نظر مي رسد که خيالبافي آزاد و يا حتي بازي هاي لجبازانه يک قدرت خلاقانه ، در اين آفرينش بيشتر دست داشته اند تا ضرورت هاي تکنيکي .
البته شناخت ما نسبت به پديده هاي طبيعت بسيار ناچيز است . لذا اظهار نظر قطعي در اين باره بسيار مشکل و عجولانه به نظر مي رسد .اما وجود هنرمنداني مانند برونلسکي ، ژوزف پاکستون ، ويکتور اورتا، آنتونيو گائودي، رايت ، آلوار آلتو، لوکوربوزيه ، ارو سارنين ، کالاتراوا، کاتالانو، روبر مايا و ... هستند که از طبيعت به نوعي در معماري خود استفاده کرده اند نشان از آن است که ، طبيعت مي توانند منبع الهام براي معماري باشد.
دراين رابطه نحوه قرارگيري ساختمان در محيط نيز مي تواند به نوع نگرش معماران به طبيعت وابسته باشد . بطور مثال در معماري شرق معماري با طبيعت سعي در يکي شدن دارد . معماري با طبيعت هماهنگ است . اما در معماري و باغسازي انگليسي رابطه تضاد و در معماري و باغسازي فرانسوي رابطه تقابل و در باغسازي چيني رابطه تجانس است . رابطه طبيعت و معماري در ديدگاه اسلامي، تکميل است . رابطه طبيعت و معماري رابطه سلام است .از اين رو انسان ، طبيعت و معماري با هم يکي مي شوند. (٢)
٤- رويکرد زيست شناختي به مهندسي معماري
در معماري معاصر، «طراحي اکولوژيک » همواره معتقد است که طبيعت آخرين الگو براي همه طراحي ها است . يک طراح بايد نگرش خود را از طبيعت گسترش دهد تا بتواند د پروژ هاي خود مفاهيم وسيع تري ز اکولوژي محيط ر بگنجاند. د هر حال ، آنچه انسان مي سازد، جلو اي ا آرمانها و خواسته هاي اوست . بنابر اين تحولات معماري نمايشي از زندگي و انديشه انسان است . در واقع معماري به مثابه آيينه اي از حيات انسان تجلي مي يابد.
در عين حال به دليل نقشي که انسان ر ايجاد و تکامل آن دارد، معماري با علوم فنون مختلف نسبت پيد مي کند. نگرش به معماري به عنوان موجودي زنده از تعابير مهمي است که از ديرباز مطرح بوده با اين حال چنين مفهومي از دهه اول قرن نوزدهم با متداول شدن اصطلاح ززييست ت شناسي به معناي نظم حيات توسط لامارک مورد توجه بيشتري قرار گرفت . گيدئون معتقد است : معماري يک زمان ممکن است ، تحت تاثير انواع و اقسام شرايط به وجود آمده باشد، اما همين که بوجود آمد، موجودي است ، زنده که صفات مخصوص خود را داراست . و از حيات ديرپايي برخوردارست . ارزش اين موجود با اصطلاحات جامعه شناسي و اقتصادي که مبداء آن را توضيح مي دهد، نمي تواند بيان گردد؛ و تاثير آن ممکن است ، حتي پس از آنکه محيط اصلي آن تغيير کرد، يا از بين رفت ؛ ادامه يابد. معماري مي تواند به ماورأي زمان تولدش برسد.
بطور کلي، تنها واقعيت مهم زيست شناسانه اي که در ارتباط با معمار ي مدرن قابل قياس مي نمايد، مقوله ارتباط فرم و عملکرد است . در واقع مي توان اينط ر بيان نمود که به لحاظ قياسهاي عملکردي، رابطه فرم و عملکرد به مثابه ضرورتي براي زيبا بودن تلقي مي شود و به لحاظ قياسهاي زيست شناسانه ، رابطه بين فرم و عملکرد به معني داشتن حيات است . با توجه به اينکه مفهوم (ضد ترکيب ) مهمترين مشخصه ارگانيسمهاي مرده به شمار مي آيد، واژه (ترکيب ) را مهمترين مشخصه ارگانيسمهاي زنده مي توان استنباط نمود. اين که (فرم تابع عملکرد) است يا (عملکرد تابع فرم )، مسئله اي است که براي اولين بار در زيست شناسي مطرح شده و مدت نيم قرن بحث و جدالي را باعث شد که البته بيشتر مربوط به نحوه رشد فرم ها بود تا نحوه کارکرد. يعني آنچه با کمي تأخير در معماري زمان خود مطرح شد. با اين حال اين موضوع ، زمينه رواج قياس هاي زيست شناسانه را تسهيل کرد، زيرا با استناد به ارتباط بين فرم و عملکرد بود، که از نظر کالبد، شهر و معماري امکان داشت ، تا با موجودي زنده قياس شود. واژه ديگري که در معماري، از زيست شناسي به عاريت گرفته شده و سبب شده تا مباحث مربوط به فرم ، شکل و ارتباط ؛ مطالعه و حتي مقايسه آن ها با موجودات زنندده به راحتي صورت پذيرد، واژه «ارگانيک » است . اين واژه قابل استفاده و استناد در مطالعات