بخشی از مقاله

اندیشه ها و آرای ویگوتسکی در تعلیم و تربیت 

چکیده

مقاله ی حاضر، نحوهی شکل گیری دیدگاه ویگوتسکی را دربارهی رشد زبان و تفکر و تأثیر آن در تعلیم و تربیت مورد مطالعه قرار داده است. هدف این بررسی چگونگی تأثیر مارکسیسم بر اندیشه های ویگوتسکی و ارتباط آن با نظریه های وی در آموزش است. از نظر معرفت شناسی، اشتغال فکری ویگوتسکی بر درک مبنای اجتماعی اندیشه بوده است. از نظر روان شناختی نگاه ویگوتسکی به فکر، رشد اندیشه و نقش آن به عنوان ابزار فرهنگی به عنوان میانجیگر است. بررسی مفاهیم عمدهی نظریهی وی یعنی منطقه تقریبی رشد، رشد کارکردهای نخستین و عالی ذهن و چگونگی رشد اندیشه و زبان، روشن کرده است که این مفاهیم در روند آموزش تأثیر بسزایی دارند. ویگوتسکی مکانیسمهایی مثل آموزش مدرسهای، آموزش مفاهیم علمی، تکیهگاه سازی، یادگیری مشارکتی و یادگیری اکتشافی هدایت شده را برای یادگیری و مهارت آموزی معرفی می نماید.

کلیدواژه: اندیشه (دیدگاه)، ویگوتسکی، بیوگرافی، رشد فکری ابزار فرهنگی، یادگیری مشارکتی

مقدّمه

ویگوتسکی متخصص روان شناسی تربیتی روس است که دربارهی رشد شناختی و ارتباط آن با تعامل اجتماعی و فرهنگی، نظریات خود را مطرح کرد. در نظریهیتحوّل شناختی ویگوتسکی، کنش متقابل بین یادگیرنده و محیط اجتماعی او اهمیت بسزایی دارد. ویگوتسکی جنبه های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی را در رشد شناختی با اهمیت میداند. او در توضیح اهمیت عوامل سه گانه بالا، کارکردهای ذهنی را به دو دستهی کارکردهای نخستین ذهنی و کارکردهای عالی ذهنی تقسیم میکند. کارکردهای نخستین ذهنی به تواناییهای طبیعی و ناآموختهی انسان اشاره میکند و کارکردهای عالی ذهنی یعنی حلّ مسئله و تفکر در جریان رشد و تحول به وجود میآیند. این تغییر کارکردهای نخستین به کارکردهای عالی، نتیجهی تعامل فرد و زمینهی اجتماعی او است. از مفاهیم عمدهی دیگر که چگونگی تبدیل روابط اجتماعی به کارکردهای ذهنی را نشان میدهد، مفهوم درونی سازی استاو. در تحوّل زبان، سه دوره ی گفتار اجتماعی، گفتار خود محورانه و گفتار درونی را از هم متمایز میسازد. یکی دیگر از مفاهیم اصلی نظریه ویگوتسکی مفهوم منطقهی تقریبی رشد است. فهم منطقهی تقریبی

رشد، برای درک نظریهی رشد شناختی او بسیار مهم است. منظور از منطقه تقریبی رشد، تفاوت بین سطح فعلی رشد کودک و سطح بالقوهی رشد او است. منطقهی تقریبی رشد، به دامنهای از تکالیف که کودک به تنهایی از عهدهی انجام آنها برنمیآید، اما به کمک دیگران قادر است آنها را انجام دهد اطلاق میشود. منطقهی

1

تقریبی رشد، مکانیسمی برای فراهم کردن راهبرد و یادگیری بدست میدهد که دربارهی نقش فرهنگ در رشد که منجر به در نظر گرفتن کلاس به عنوان زمینه ای اجتماعی و فرهنگی شده است. ویگوتسکی، یادگیری مشارکتی را مطرح کرد که با تدریس تقویت میشود. علاوه بر آن مفهوم تکیهگاه سازی را بنیان گذاشت که در واقع نوعی تغییر در سطح حمایت است. در این روش آموزش، شخص ماهرتر، میزان راهنمایی را طوری تنظیم میکند تا با سطح عملکرد جاری کودک متناسب باشد.

بیوگرافی ویگوتسکی

لو ویگوتسکی در 5 نوامبر 1896 در خانواده ای یهودی در اورشا، شهر کوچکی در بلاروس، به دنیا میآید. سال بعد، خانواده وی در گومل، منطقه ای از بلاروس، مکانی که یهودیان در روسیه تزاری سکنا داشتند، مستقر میشوند. او دومین فرزند از هشت فرزند خانواده ای مرفه و تحصیلکرده با غنای روشن فکری و برانگیزاننده بود. پدرش رئیس بانک و مادرش معلم بود، هرچند مادرش، بیشتر وقت خود را صرف پرورش هشت فرزند خود کرد. اعضای خانواده رابطه محبت آمیزی با یکدیگر داشتند، خصیصهای که به ویگوتسکی نیز انتقال پیدا کرد. در روزگار جوانی، در میان دوستانش به »پروفسور کوچولو«معروف شده بود، زیرا دایماً آنها را به بحث های مختلف و فعالیت های خارق العاده فرا میخواند. ویگوتسکی همچنین به خواندن تاریخ، ادبیات و شعر عشق میورزید. کوتیک و فریدگات (2008) تأکید میکنند که زمینه و فرهنگ یهودی، تأثیر بیشتری از خانواده و آموزش بر ویگوتسکی داشته است.

ویگوتسکی در همه دروس، دانش آموزی درخشان بود و در سال 1913 در 16 سالگی آموزشمتوسطه را در دبیرستان یهودیان گومل با درافت یک مدال طلا به پایان میرساند. علیرغم ممتاز بودنش، به علت یهودی بودن برای ورود به دانشگاه مورد نظر خود، با اشکال مواجه میشود و در نهایت برای تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه چانیاوسکی ـ که در سال 1911 تأسیس شده بود ـ به مطالعهی تاریخ، فلسفه، روان شناسی و ادبیات میپردازد. ویگوتسکی بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی در سال 1917 به شهر زادگاه خود در گومل باز میگردد. دورهای که از 1917 تا 1924 ادامه دارد و کمتر در زندگی نامه ها به آن اشاره میشود. ویگوتسکی در یک مدرسه دولتی تدریس میکند. همچنین در بسیاری از نهادهای دیگر از جمله انستیتوی تربیت معلم گومل درس میدهد. در همین انستیتو با تأسیس آزمایشگاه کوچک روان شناسی به کسب اولین تجربیات خود میپردازد. در ژانویه 1924 ویگوتسکی، در دومین کنگره عصب و روانشناسی روس مقالهای با عنوان »روشهای پژوهش در بازتاب شناسی و روانشناسی« ارائه میدهد. در این مقاله شرطی شدن پاولوف و بختروف را مورد نقد قرار میدهد و از تقلیل انسان بدون در نظر گرفتن آگاهی وی انتقاد میکند. در اکتبر همان سال با بسط انتقادی »بازتاب شناسی« در کنفرانس انستیتوی روانشناسی مسکو، با عنوان »آگاهی به مثابه مسئله روانشناسی رفتار« شرکت میکند. این دو کنفرانس باعث میشود تا در انستیتوی روانشناسی تجربی مسکو، با مدیریت کورنیلو مشغول به کار شود، جایی که روانشناسان جوان دیگری مانند لوریا و لئونتیف حضور داشتند. این انستیتو نقش مهمی در توسعه تفکر علمی ویگوتسکی داشت.

ویگوتسکی در بدو ورود به مسکو بخش عمده کار خود را به آموزش کودکان معلول، به ویژه ناشنوایان و نابینایان، اختصاص میدهد. در سال 1925با ارائه مقاله به بیست و پنجمین کنگرهی بین المللی آموزش ناشنوایان و نابینایان در لندن، فرصت بازدید از آزمایشگاه روان شناسی را پیدا میکند.


2

شاید ویگوتسکی حس کرده بود که زندگیاش کوتاه خواهد بود و از همین رو، همه کارهایش را با شتاب و عجله انجام میداد. دایم مشغول مطالعه بود، سخنرانی میکرد و تحقیقات خود را با حداکثر سرعتی که میتوانست به اجرا درمیآورد و همچنین مسافرتهای زیادی برای کمک به مراکز درمانی کودکان و بزرگسالان مبتلا به اختلالات عصب شناختی انجام میداد. برنامه روزانه ویگوتسکی به قدری پر بود که مطالبش را بعد از ساعت 2 نیمه شب که چند ساعتی مهلت استراحت مییافت، مینوشت. ده سال پایانی زندگی خود 1924)ـ (1934 به نگارش متون نظری و علمی درباره موضعهای گوناگون مرتبط با روانشناسی هنر، علم و هنر یاددهی ـ یادگیری، شکلگیری مفاهیم، رابطه میان تفکر و زبان و توسعه و یادگیری میپردازد.

دیدگاه تاریخی ـ فرهنگی و اجتماعی ویگوتسکی
دیدگاه تاریخی ـ فرهنگی و اجتماعی ویگوتسکی در راستای موضعگیریهای اسپینوزا، هگل و همچنین مارکس

و انگِلس قرار میگیرد. ویگوتسکی همانند آنها یکتاگراست و برخلاف دوگانهگرایی دکارت معتقد است که انسان بخشی از طبیعت است. ویگوتسکی همچنین به دیدگاه جدلی علاقه مند است، زیرا رشد از نظر وی، یک فرایند تاریخی و محصول پویایی درونی پیچیده ای است که در آن روابط اجتماعی به علت درونی شدن به کارکردهای روانی جدید تغییر مییابند. در نهایت ویگوتسکی، در امتدادکارهای مارکس و انگِلس، از آنها مفهوم میانجیگری ابزاری را به امانت میگیرد و با استقرار منشأ آگاهی و کارکردهای روانی مانند حافظه، توجه، اراده و زبان در اجتماع به میانجیگری نمادین روی آورده و آن را گسترش میدهد.

اگرچه اندیشهی ویگوتسکی به طور گسترده از مادیگرایی جدلی برای بیان منشأ اجتماعی و فرهنگی فکر الهام گرفته است، ولی هرگز تسلیم مارکسیسم، به عنوان یک ایدئولوژی، نشده است. ویگوتسکی معتقد است فکر و آگاهی فقط از ویژگیهای عمدتاً درونی تشکیل نشده است، بلکه بر مبنای فعالیتهای بیرونی و عینی که در محیط اجتماعی شکل میگیرد، تدارک دیده میشود. تفکر و آگاهی حاصل فعالیت انسان است و مفهوم فعالیت به عنوان واحد تحلیل روانشناختی در برگیرنده ابعاد اجتماعی، انفرادی، تعاملی و شناختی رفتارهاست. فعالیت به عنوان رابط میان جهان بیرونی و شخص، تنها عامل سازگاری با محیط محسوب نمیشود، بلکه وسیله تغییر متقابل فرد و محیط به شمار میرود.

ژنتیک و ابزار در نظریه ویگوتسکی

در دیدگاه اجتماعی ـ تاریخی ویگوتسکی، پدیده های ذهنی انسان باید از نظر ژنتیک مختص به انسان، یعنی به صورت فرایند و نه محصول بررسی شود. در واقع ویگوتسکی با تمرکز بر پدیدههای روانشناختی از دیدگاه تاریخی به تحلیل مسیرهای گوناگون رشد یا زمینههای ژنتیک میپردازد. برای او چهار مسیر عمده رشد وجود دارد: منشأ ژتنیک، تاریخی، ژنتیک هستی و میکروژنتیک. منشأ ژنتیک با توجه به توانایی اختراع و به کارگیری ابزار، که در دورانهای نخستین به وسیله اجداد ما انجام میگرفته است، پیدایش کارکردهای ذهنی ویژه انسان را نمایان میسازد.

از دیدگاه تاریخی، رشد انسان ناشی از به کارگیری ابزار فنی است که خود زیربنای سازماندهی اجتماعی کار را تشکیل میدهد. با پیدایش اشکال اجتماعی کار، رشد کارکردهای ذهنی ابعاد کیفی جدیدی پیدا میکند زیرا تاریخ اجتماعی ـ فرهنگی، قوانین مختص به خود دارد که از نظر قوانین حاکم بر تکوین منشأ ژنتیک گونه ها انکارناپذیر است. تحلیل ژنتیک، شامل آزمودن ابزارهای معنایی برای آشکار ساختن روابط انسانی است. از دیدگاه ژنتیک هستی، از جمله رشد فرد در جامعه، نیروهای طبیعی (بیولوژیک) و فرهنگی (اجتماعی ـ تاریخی) دو

3

مسیر عمده رشد، همزمان و نه در پی هم ظاهر میشوند. پویایی منشأ ژنتیک براساس تعامل و تغییر متقابل این دو نیروی یاد شده است. بالاخره از دیدگاه میکروژنتیک، اکتساب دانش و شکلگیری نظامها و فرایندهای روانشناختی بر مبنای انجام وظایف و فعالیتهای دقیق انجام میگیرد. بنابراین دیدگاه ژنتیک ویگوتسکی، به مطالعهی رشد کودک محدود نمیشود، بلکه دربرگیرندهی چند مرحله تکوینی است.

نقش ابزارهای فرهنگی در رشد شناختی

ویگوتسکی معتقد بود که ضمن اینکه دانشآموزان در محیط اجتماعی خود به فعالیتهایی میپردازند، درک خود را از جهان میسازند (توماس، .(2000 هر محیط اجتماعی، ابزارهای فرهنگی خاص خود را فراهم میکند تا از فعالیتهای دانش آموزان حمایت کند یا واسطه این فعالیتها شود (میلر، .(2002

ابزارهای فنی، ابزارهای فرهنگی هستند که برای عمل کردن روی اشیای موجود در محیط به کار میروند؛ مثلاً چکش و میخ، دو ابزار فنی هستند که به ما امکان میدهند که دو تکه تخته جدا از هم را به دو تکه به هم وصل شده، تبدیل کنیم.

ابزارهای روان شناختی یا نشانه ها، ابزارهای فرهنگی هستند که تفکرات و رفتارها را هدایت می کنند یا واسطه آنها میشوند. ابزارهای روانشناختی، قابلیتهای ذهنی مردم را توسعه میدهند و از تفکر و حل مسئله آنها حمایت میکنند؛ مثلاً، زبان یک ابزار مهم روان شناختی است که به مردم امکان برقراری تماسهای اجتماعی، تحت نفوذ قرار دادن دیگران و بالاخره هدایت تفکر و حل مسئله آنها را فراهم میکند. راهبردهای حافظه ای نظیر فنون یادیار، مثال دیگری از ابزارهای روان شناختی هستند که برای بهبود حافظه، جهت نگهداری اندیشهها و تصورات به کار میروند. چهارچوب های نظری، ابزارهایی هستند که میتوانند واسطه حل مسئله شده و سبب تصمیمگیری در یک حیطه حرفه ای گردند. ماهیت و هدفهای محیط های اجتماعی، نوع ابزارهای روان شناختی را که در دسترس هستند و همچنین چگونگی کاربرد این ابزارها را تعیین میکنند.

مبنا و ماهیت اجتماعی کارکردهای ذهنی نخستین و عالی

به نظر ویگوتسکی در حالی که کارکردهای ابتدایی و نخستین بیشتر تحت تأثیر نیروهای طبیعی یا بیولوژیک اند، کارکردهای برتر از ویژگیهای محیط اجتماعی ـ فرهنگی، که درون آن توسعه شکل میگیرد، تأثیر می-پذیرند. ویگوتسکی برای تمیز کارکردهای ذهنی اولیه از کارکردهای ذهنی برتر، چهار ملاک در نظر میگیرد که عبارتند از:

.1 نخستین ملاک عبارت است از تنظیم فعالیت: در حالی که کارکردهای اولیه فاقد کنترل داوطلبانه فرد است، کارکردهای برتر، از ماهیت آگاه، داوطلبانه و خودتنظیمی برخوردار است.

.2 دومین ملاک، آگاهی از فرایندهای ذهنی خود است: با اندیشیدن درباره فرایندها، انسان آگاه میشود و تسلّط مییابد.

.3 سومین ملاک مربوط میشود به مبنا و ماهیّت اجتماعی کارکردهای ذهنی برتر: در اینجا فرهنگ و نه طبیعت عامل تعیین کننده در رفتار انسان به شمار میآید.

.4 در نهایت چهارمین ملاک، که سه ملاک پیشین به آن وابسته اند عبارت است از: به کارگیری علایم در خدمت کارکردهای ذهنی برتر.

به این ترتیب، کنترل داوطلبانه، آگاهی و ماهیت اجتماعی این کارکردها، موجودیت ابزارهای روان شناختی را به عنوان میانجیگر اعلام میدارد.

4

کارکردهای نخستین و عالی ذهنی

در نظریه ویگوتسکی، کارکردهای ذهنی به دو دسته کارکردهای نخستین ذهنی و کارکردهای عالی ذهنی تقسیم شده اند. ویگوتسکی (1978) با اصطلاح کارکرد، به فراینداهی ذهنی مانند توجه، ادراک، حافظه و تفکر اشاره میکند. این کارکردهای ذهنی در سالهای آغاز عمر به طور طبیعی وجود دارند و در انسان و حیوان یافت میشوند. ویژگی مهم آنها غیرارادی و ناآگاه بودن است. »به عنوان نمونه حافظه، در شکل اولیه اش، عبارت است از شکلگیری خود به خودی یک تداعی بین دو رویداد که با هم رخ میدهند. به طور مثال، گربه صدای باز کردن در قوطی غذا را با غذا تداعی میکند« همچنین توجه در شکل نخستین یا اولیه اش، یک حرکت خود به خودی و غیرارادی است؛ مثلاً هم انسان و هم حیوان پس از شنیدن یک صدای شدید، بدون اراده، به سوی آن توجه میکنند.

کارکردهای عالی ذهنی، ویژه انسانند. اگرچه براساس کارکردهای نخستین تحول مییابند، اما با آنها از چند جهت فرق دارند. نخست اینکه، زیر کنترل انسان قرار دارند و با اراده او انجام میشوند. دوم اینکه، دارای خاستگاه اجتماعی اند. سوم اینکه، به کمک ابزارهای روانشناختی رخ میدهند.

فتسکو و مککلور (2005) در توضیح این کارکردها گفته اند حافظه، به عنوان یک کارکرد عالی ذهنی در برگیرندهی فعالیتهایی چون ربط دادن دو رویداد به یکدیگر، با استفاده از ابزارهای روانشناختی، مانند مقایسه و یادیار (تدابیر کمک حافظه) است. موردهای دیگر کارکردهای عالی ذهنی عبارت اند از استدلال منطقی، توجه انتخابی و زبان.

چنانکه گفته شد کارکردهای عالی ذهنی، از تحول کارکردهای نخستین ذهنی به وجود میآیند. آنچه به شکلگیری این فرایند کمک میکند عوامل اجتماعی ـ فرهنگی هستند. در حقیقت، کارکردهای عالی ذهنی از طریق تعامل بین فرد و زمینه اجتماعی او تحول مییابند. بنا به گفته ویگوتسکی » (1981)هر کارکرد عالی ذهنی الزاماً در ابتدا یک کارکرد اجتماعی است« (سیف، .(103 : 1392 بر مبنای این نظر ویگوتسکی، قاسم زاده (2005) عقیده دارد که بسیاری از واکنشهای ما در زندگی و فرهنگ، کارکردهای ذهنی ما را دچار تغییر میکنند و قسمتهای جدیدی، به سیستم رشدی رفتار بشر میافزایند. فرهنگ، از طریق مدلها و استعارهها به رفتار ما نظم میدهد.
اندیشه فصل مشترک حیطه های فردی و اجتماعی

ویگوتسکی معقتد است اندیشه از مجموع ابزار معنادار، که با به کارگیری آنها ما بر فعالیت خود نوعی کنترل اعمال میکنیم، جدایی ناپذیر است. از این رو این ابزار، قبل از اینکه به بخش درونی شده در کارکرد روانی ما مبدل شود، طی رشد تاریخی ـ فرهنگی انسان، به صورت اجتماعی ساخته شده است.

خیلی زود در جریان توسعه (رشد)، اشکال اندیشه نمادین از فعالیتهای عملی کودک، جدایی ناپذیر میشود و به وسیله همین فعالیتها دوباره اندیشه الگوسازی میکند. به همین ترتیب ادراک و حافظه نیز به وسیله ابزار نمادین مورد استفاده متحول میشود. با وجودی که ویگوتسکی مراحل توسعه را تعیین نمیکند، ولی کمو بیش چهار مرحله عمده در سیکل توسعه فرهنگی کارکردهای روانشناختی، یا به عبارت دیگر در روان زایش اشکال فرهنگی رفتار، درنظر دارد. این مراحل عمدتاً پیش از تغییر ابزارهای برونی به فرایندهای شناختی درونی مرتبط است.

5

نخستین مرحله شامل »رفتار ابتدایی« است که تحت تأثیر کارکردهای روانی ابتدایی قرار دارد. دومین مرحله »به اکتشاف ابزار جدید به وسیله کودک« مربوط میشود. ابزاری که در محیط کودک قرار دارد. از جمله، مورد کودکی را میتوان متصور شد که یاد میگیرد نام یک سری اعداد را بدون تداعی با شئ یا از طریق تداعی با تصویر، بدون دریافت معنای نمادین به حافظه بسپارد. سومین مرحله عبارت است از »هنگامی که کودک کارکرد این ابزار را در قالب یک فعالیت درونی، از آن خود میکند و به آن معنا میبخشد.« در این مرحله نقش بزرگسال در فعالیت کودک، اهمیت فوق العاده ای دارد. کودک به کارگیری این ابزار را در یک زمینه مشخص با معنای ویژه یاد میگیرد. چهارمین مرحله مربوط میشود به »درونی سازی تدریجی این ابزارها«، که به ابزارهای جدید روان شناختی تبدیل میشود و به بازسازی اشکال »فکر ابتدایی« میانجامد. کودک، پس از تسلط بر ساختار بیرونی یک فعالیت که به کمک ابزارها انجام میدهد، به ساختن فرایندهای روان شناختی درونی همانند می-پردازد.

نقش تجربه در رشد فکر

ویگوتسکی به آنچه در توسعه روان شناختی کودک که ویژه انسان است توجه دارد، برخلاف آنچه در صورت ظاهر با کارکردهای حیوان یکسان به نظر میرسد. او تأثیر عوامل بیولوژیک را قبول دارد، معتقد است که بلوغ، به تنهایی ظهور کارکردهای روانی برتر را، که ناشی از به کارگیری علایم و نمادهاست، فراهم نمیکند. پیدایش این ابزار معنایی (علایم شناسی) که ابزارهای تعاملی محسوب میشود، حضور دیگری را ضروری میدارد. از این رو ویگوتسکی، برای تجربهی اجتماعی ـ فرهنگی کودک، در شکل گیری تفکر نقش محوری قائل است.

از این رو تجربه، فقط انباشت شدنی نیست بلکه مجموعه تغییرات درونی را به همراه میآورد که بر اثر تسلط تدریجی بر ابزار فرهنگی موجود در محیط حاصل میشود. کودک بر مبنای تجربیات به کمک اندیشه، دارای مفاهیم خودساخته ای است که در زمینه های گوناگون به کار میبرد، ولی کاملاً نسبت به روابط صوری که این مفاهیم را با هم پیوند میدهد، آگاه نیست. میتوان گفت کودک دارای یک شناخت کاربردی ـ عملی است ولی نه هوشمندانه یا مفهومی.

عمل انسان برای ویگوتسکی، چه در قالب میان روان شناختی یا درون روان شناختی، لزوماً از میانجیگری یک مجموعه ابزار و علایمکه ماهیتاً فرهنگی میباشد، متأثر است. اندیشه منحصراً فردی نیست، زیرا با تاریخ ابزارهای فرهنگی که در شکل گیری اندیشه نقش دارند، پیوندی ناگسستنی دارد.

نقش اجتماع نزد ویگوتسکی از بردار بسیار وسیعی برخوردار است زیرا دربرگیرندهی مجموع ابزارهای معنایی است که مورد استناد اندیشه قرار میگیرد.

طرح واره ها، نقشه ها، زبان، بازنماییهای نمادین، کتابها، آثار هنری و غیره انواعی از ابزارها هستند که به اندیشهی ما ساختار میدهند و با درونی شدن به اشکال نوین به کار میروند. بنابراین حوزه فردی همچنان حوزه اجتماعی است. با وجود اینکه ویگوتسکی تأیید میکند، توسعه اجتماعی مقدم بر توسعه فردی است، ولی میان این دو، تفاوت قائل نمیشود و برعکس میخواهد با درهم شدگی این دو، حوزهی موجود را نشان دهد زیرا انسان هیچ چیزی را مستقل از اجتماع نمیسازد.

پیدایش گفتار و نقش آن در رشد

همان طور که قبلاً ذکر شد مهمترین ابزار روان شناختی، گفتار است. گفتار، تفکر و توجه ما را از حوزه ادراک بیواسطه آزاد میسازد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید