بخشی از مقاله

چکیده
در طول تاریخ نظریات مختلفی درباب بررسی هنر و مفاهیم مشتق از آن، توسط بزرگان فلسفه و هنر ارائه شده است. از جمله آنها می توان به نسخه برداری، بازنمایی، فرمالیست، فرانمایی، نو بازنمایی و ...اشاره کرد. این طور که به نظر می رسد هیچیک از نظریات ارائه شده جامعیت لازم را جهت بیان مفهوم هنر ندارند، زیرا نتوانسته اند همزمان به سه مفهوم هنر، هنرمند و اثر هنری بپردازند.هنر از بررسی اثر هنری و هنرمند دانسته می شود و اثر هنری و هنرمند با دانستن گوهر هنر توضیح و شناخته می گردند. فقدان معنای دقیق و اشاعه احساس، مهم ترین ویژگی های هنر است. به تبع آن مهمترین ویژگی اثر هنری ابهام و ناآشکارگی است. بهترین اثر آن است که بین صورت و روح آن توازن و یگانگی برقرار باشد.هنرمند کسی است که الهام ناآگاهانه هنری را به طرزی آگاهانه در خلق اثر هنری به کار می برد. در هنر تضاد بین عقل و احساس به وحدت می انجامد. هنرمند می اندیشد تا چگونگی بروز احساس خود را در اثر هنری در روندی آگاهانه و هوشیارانه تبیین کند.

کلیدواژه:هنر، فلسفه، عالم معنا

مقدمه

شناخت و باز شناخت هنر داستانی است که برای تکاپوی این دانش به سان خواندن و پژوهش در هر علمی که در گستره ی علوم دیگر شناخته می شود، موجب اهمیت قرار می گیرد و زمینه ساز و بسترساز آگاهی بیشتری در علوم مرتبط با آن می گردد. هنر حقیقتی است که با توجه به تمامی نظریه هایی که درباره ی آن مطرح شده، در عین سادگی هنوز دارای معنای دقیق و مدونی نگشته است و در این خصوص جا دارد تا بازخوانی شده تا عرصه های مختلف آن شناخته شود.همچنین یکی از مهم ترین عناصر در شکل گیری هنر و اثر هنری، داشتن ذوق هنری است. ارنست گامبریج نیز می گوید که مطالعه در خصوص هنر و تاریخ هنر کمک می کند تا ذوق که یک عنصر ذاتی است، پرورش یافته، تصحیح شده و به تکامل برسد. [1]

حقیقت مطالعه درباره ی هنر به ما کمک می کند تا در ایده پردازی ها و ساخت آثار خود نگرشی سرشار از این ذوق به همراه داشته باشیم.در این خصوص بزرگ اندیشمندانی چون افلاطون، ارسطو، هگل، تولستوی، کروچه و کالینگوود و... به ایراد سخنانی پرداخته اند که در بخش اول پژوهش تحت عنوان دسته بندی نظریات فیلسوفان و اندیشمندان در خصوص هنر به آن اشاره خواهیم داشت.در ادامه ی پژوهش برای بدست آوردن معنای هنر، به بحث درباره ی فعلیت های هنر یعنی هنرمند و اثر هنری در بخش دوم پژوهش تحت عنوان رابطه هنر با هنرمند و اثر هنری می پردازیم تا هنر را که سرچشمه ی وجودی آندو است، اینبار از این منظر مطالعه کنیم. به بیان دیگر، هنر از بررسی اثر هنری و هنرمند دانسته می شود و اثر هنری و هنرمند با دانستن گوهر هنر توضیح و تعریف می یابند، دور تسلسلی که علیه منطق مینماید اما به سادگی قابلیت تعریف می یابد . [2]

در ادامه در بخش سوم پژوهش تحت عنوان "معیارسنجش هنر چگونه است و هنر چیست" به بحث درباره ی هنر و معیار سنجش آن از دید مخاطبان اشاره خواهیم داشت و اینکه چگونه می شود بر یک اثر هنری ارج نهاد. در همین قسمت به بیان بیشتر در خصوص هنر پرداخته و به جای آنکه صرفا به طرح نگرشهایی در این قسمت بپردازیم، از مباحات مربوط به این نگرشها که در بخش های پیشین آمده، برای بررسی مسائل بهره خواهیم جست و اقدام به نتیجه گیری در این پژوهش می نماییم.در خصوص هنر، بسیاری از نظریه پردازان و فیلسوفان به ایراد سخنانی پرداخته اند. از این میان می توان این نظریه ها را به چند دسته کلی تقسیم نمود که عبارتند از: نسخه برداری ، بازنمایی، فرمالیست، فرانمایی، نو-بازنمایی است که در ادامه به توضیح اجمالی هر یک پرداخته می شود.

نظریه نسخه برداری، نظریه ای است که هنر را تقلید و نسخه برداری می داند ، تقلید از واقعیات عینی جهان بیرون. این نظریه که توسط افلاطون مطرح شده هنر را در حکم الهامی که از جهان گرفته می شود تنزل می دهد. ارسطو نیز در این خصوص معتقد است، با این تفاوت که این تقلید را، تقلیدی از صور مثال دانسته که خود الهام بخش واقعیات جهان است. [1] اما در صورت پذیرش نظریه نسخه برداری، دیگر نمی توان هنر نسخه برداری را هنر نامید چرا که جوهر هنر شعر است و جوهر شعر ابهام. اما واقعیات جهان واضح و بی ابهام اند . پس تناقضی عمیق در نظریه نسخه برداری وارد می شود که به رد آن می انجامد . البته شاید بتوان این نظریه را در باب نقاشی یا مجسمه سازی مورد تامل قرار داد لیکن در ادبیات مصداقی در تایید آن یافت نخواهد شد. [2]

نظریه دیگر، که به گونه ای جامع تر از نسخه برداری به نظر می رسدنظریه بازنمایی است. بازنمایی یا به معنای نماینده یا نمایاننده چیزی بودن یا حضور دیگری را تکرار کردن است. یعنی چیزی ، به گونه ای چیز دیگری را بنماید که برای مخاطب قابل درک و شناخت باشد [1]، اما باز هم منافاتی غیر قابل قبول میان بازنمایی و جوهر هنر وجود دارد و آن این است که اگر اثر بخواهد برای مخاطب قابل شناخت و درک باشد مستلزم آن است که پیام اثر نیز روشن و واضح باشد، در صورتی که »ابهام« اساسی ترین و بنیادی ترین اصل در آفرینش هنر است . حتی در هنر بازنمودی ، آثاری بیشتر ارج نهاده می شوند که بیشتر قوه تخیل را به کارگیرند و ابهام انگیزند. [3]

نظریه بازنمایی هنر می تواند آثار ادبی زیادی را در شمول دلالتی خود قرار دهد ولی نمی تواند هنرهایی همچون معماری متعارف، موسیقی ناب و نقاشی انتزاعی را در گستره تعریفی خود بگنجاند ]همان[ نظریه سومی که در باب هنر مطرح است نظریه فرمالیست است .برطبق این نظریه هنر زمانی حادث می شود که دارای فرم معنادار باشد . مراد از فرم معنادار مجموعه ای از خطها و رنگهاست که انگیزش زیبا شناختی در انسان ایجاد کند ، به دیگر بیان ، فرم معنادار باید سبب شود که مخاطب، اثر را همچون مجموعه ای متشکل از رنگها ، شکلها و خطها ، به گونه ای ببیند که یک حال زیباشناختی را تجربه کند یا اثر در مخاطب یک تجربه زیبا شناختی را سبب شود ]همان[ - تجربه زیبا شناختی حالت ویژه ای است که می توانیم آن را به نوعی تامل و مراقبه تعبیر کنیم [1] از نظر کلایول و راجر فرای، فرم معنا دار آنقدر اهمیت دارد که آن را کیفیت ماهوی هنر دانسته اند [ 3] یک نظریه فرمالیستی جامع که بر همه انواع هنر قابل اطلاق باشد ،نظریه ای است که ویژگی های ذاتی هنر را در نمود عناصر آن ، در قالب روابطی منسجم و منظم بر می نگرد .

اینکه کدام عناصر بدین ترتیب برنموده شوند در هنر های مختلف متفاوت است و به واسطه ای که به کار گرفته می شود وابسته است.این نظریه صرفا به اثر هنری می پردازد و به هنرمند به عنوان آفریننده و مخاطب توجهی ندارد. و هیچ ادعایی درباره رابطه هنر با جهان گسترده ای که در آن وجود دارد صورت نمی گیرد[ 1] نظریه دیگری که در باب هنر و ماهیت آن بیان شده نظریه فرانمایی است . فرانمایی را نویسندگان مختلف به معانی متفاوتی به کار می برند ، برخی بر فرایند های خلاق هنرمند تکیه دارند و برخی دیگر بر انگیزش عاطفی مخاطب تاکید می ورزند]همان[ پس محور توجه در این نظریه هنرمند و مخاطب است و نه اثرهنری.

کُخ در این باره می گوید:"اجراکننده باید عواطفی را که موسیقی ابراز می کند - بیان یا فرانمود - را حس کند.یک نوازنده نمی تواند دیگران را برانگیزد مگر آنکه خود نیز برانگیخته شود."[ 3 ] فرانمایی بردو نوع است: فرانمود - فرانمای - روانی و فرانمود تخیلی. فرانمود روانی آن زمان است که واکنش های جسمانی نشان می دهیم که علائم آن عواطف یا حالات روانی هستند که ابراز می کنیم. فرانمود تخیلی طریقی است که عواطف را جهت آگاهی دیگران بروز می دهیم. در حالی که فرانمود روانی صرفا از طریق اشاعه غیرارادی پراکنده می شود. فرانمود تخیلی به شیوه ای انتقال می یابد که نیازمند توجه آگاهانه مستمع یا نظاره گر است.] همان[ در نظریات تقلیدی تاکید اصلی بر جنبه های بیرونی هستی بوده:

منظر اشیا، ظواهر و اعمال آدمیان . اما در فرانمایی از سیر آفاق به سیر انفس پرداخته می شود و جهان درون مورد کاوش قرار می گیرد . به جای بازتاباندن و بازنمایاندن جلوه های برونی اشیا ، کوشش می شود که تجارب ذهنی هنرمند کشف شود و احساسات درونی او فرا نمایانده شود.] همان[ بسیاری از هنرها بیانگر احساس و عاطفه اند، ولی به درستی نمیتوان گفت که همه هنرها چنین خاصیتی دارند. تعداد کثیری از هنر های قرن 20 دلمشغول اندیشه و نظرند تا احساس و عاطفه . خیل عظیمی از آثار سعی در بیان عقاید خود دارند نه احساسات و عواطف ، بسیاری از آنها به قصد اعتراض و شکواییه بر وضع موجود جامعه انسانی ، از اسارت بشر گرفته تا صنعت زدگی و... خلق شده اند.

بنابر این فرانمایی نیز نظریه جامعی برای توصیف خلاقیت های نوین هنری نیست[ 4] نظریه دیگری که با احتیاط بیشتری مطرح شده و بیشترین توجهخود را به سمت اثر هنری جذب کرده است، نظریه نو -بازنمایی است که ادعای کمتری را در باره اصل آثار هنری مطرح می کند . در نظریه ی فوق اثر زمانی اثر هنری خوانده می شود که دارای موضوعی باشد. به بیان دیگر اثری، هنر به شمار می آید که دارای محتوای معنا شناختی باشد. ]همان[ به این ترتیب می توان بسیاری از آثار هنری را مورد توصیف قرار داد. به طور مثال یک قطعه موسیقی بدون آواز را در نظر بگیرید که قطعه ای محزون باشد، آیا این قطعه در باره حزن است؟ یا موضوعی دارد - حزن - که درباره ی آن چیزی بیان می کند؟ و آیا واجد یک ویژگی بودن، می تواند به، درباره آن ویژگی بودن تعبیر شود؟. به نظر نمی رسد که پاسخ مثبت باشد .

با وجود اینکه نظریه نو-بازنمایی در توضیح آثار هنری اعم از کلاسیک و مدرن توانایی بالایی دارد اما جامعیت مطلق ندارد[1] تا به اینجا به تشریح و تحلیل نظریاتی پرداخته شد که در باب هنرمطرح شده اند اما هیچ یک جامعیت نداشته اند، زیرا هیچ یک از این نظریات به هر سه وجه اثر هنری ، هنرمند و مخاطب به طور همزمان نپرداخته اند تا دیدگاهی جامع و کامل از هنر را به دست دهند[3] آنچه هنر را از غیر هنر جدا می سازد حیثیت شاعرانه بودن هنراست[1] در حقیقت به تضادی این چنین می رسیم که هنر از اندیشه حاصل می شود و شعر از احساس نشئت می گیرد، تضاد عقلاحساس تضادی آشناست. اما در هنر این تضاد به وحدت می انجامد. هنرمند می اندیشد تا چگونگی بروز شعر را در احساس خود در نهایت در اثر خود تبیین کند، روندی آگاهانه و هوشیارانه. فقدان معنایی دقیق از ویژگی های هنر است. به نظر هگل اثر هنریکه صرفا بخواهد همان چیزی را بیان کند که پیشتر در اندیشه وجودداشته هیچ ارزشی ندارد. در هنر »ساختن« یعنی آفریدن مهم است و نه بیان چیزی که پیشتر وجود داشته است.[ 1 ]

رابطه هنر با هنرمند و اثر هنری:

هنر تنها یک واژه است پر از معانی مختلف و برداشتهای متفاوت، دارای پتانسیل های بالقوه ای جهت تبیین و توضیح خود، و هنرمند و اثر هنری فعلیت یافته آن. هنر سرچشمه وجودی هنرمند و اثر هنری است. پس در توضیح چیستی هنر، بررسی هنرمند و اثر هنری به عنوان اساس به هم متکی می باشند.پرسش از سرچشمه هنرمند و اثر هنری پرسش از گوهر هنر است . هنر از بررسی اثر هنری و هنرمند دانسته می شود و اثر هنری و هنرمند با دانستن گوهر هنر توضیح و تعریف می یابند، دور تسلسلی که علیه منطق مینماید اما به سادگی قابلیت تعریف می یابد[2] هنرمند ابزار الهام هنری محسوب می شود . الهام هنرمند نیرویی است که هنرمند از آن بی خبر است.

هنر و شکل گیری اثر هنری به این بی خبری هنرمند از نیروی الهامش استوار است. درست به همین دلیل بیان هنری بیان مبهم و اثر هنری فاقد آشکارگی و صراحت معنایی است.[3 ] هنرمند متبحر اوست که در ساخت ابهام چیره دست باشد.الهام ناآگاهانه هنرمند در اثر هنری به صورت ایده بروز می کند،که مخاطب آنرا آگاهانه باز می شناسد. ایده در واقع هستی باطنی اثر هنری و معنای نهایی آن است که مخاطب را به سوی خود فرا می خواند. هنرمند ایده را به گونه ای پیش از آن تجربه کرده و ناآگاهانه تشخیص می دهد ولی مخاطب آن را به صورت تجربی تا حدودی آگاهانه می شناسد.] همان[ اعتبار هنر به واسطه کارکرد ذهنی هنرمند است ، کارکردی آگاهانهاز احساسی ناآگاهانه. احساسی که بدون اراده ی هنرمند در ذهن او رشد می یابد، هنرمند آن را باز می شناسد و اندیشمندانه به بیان آن می پردازد.

هنرمند ساختار و جوهره ی آن را نمی شناسد و تسلطی بر آن ندارد اما بر آفرینش محصول آن کاملا اگاه و قادر است.[ 4 ] اثر هنری محصول هنرمند است به این معنای ساده که ، نتیجه کار پدید آورنده اش محسوب می شود . اما با اندکی دقت در می یابیم که هنرمند نیز محصول اثر است . اثر است که به آفریننده خود امکان می دهد تا در مقام آفریننده ظاهر شود . پس هنرمند سرچشمه اثر است و اثر سرچشمه هنرمند. هنر در اثر هستی می یابد و اثر، هنرمند را می نمایاند.[ 2 ] نا آشکارگی و ناشناخته ماندن، ابهام هنری را می آفریند که به گفته هگل در حکم تعریف اثر هنری است و وجه تمایز آن از هر تولید دیگر آدمی.] همان[ اثر هنری معماها را حل میکند ، اما خود معما یی حل ناشدنی می آفریند .

با پایان یافتن اثر به نظر می رسد تمامی تضادها حل شده است و اثر دیگر نه چیزی می پذیرد و نه می توان چیزی از آن کم نمود، به همین دلیل خود اثر به چیزی مبهم و نامکشوف بدل می شود که مخاطب را به حل معمایی که خود پدیدآورده است فرا می خواند.[ 1 ] اما هر اثری را نمی توان هنری به شمار آورد . اثر هنری عاملتحریک و تقویت عواطف و احساسات مخاطب است . بهترین اثر آنست که میان صورت - یا ماده یا شکل یا پیکره بندی آن - با روح - یا محتوا یا معنا یا ایده آل آن - توازن و یگانگی وجود دارد و هیچ یک بر دیگری برتری نمی یابد[ 2] آثاری که به این توازن برسند ارزشمند اند، زیرا توده تخیل ما را برمی انگیزند و به کار وا می دارند.]

همان[ حادث شدن هنر برای لحظاتی کوتاه در وجود هنرمند به وقوع می پیوندد، او از حقیقت درونی پدیده ها برای لحظات کوتاهی باخبر می شود و سپس به خلق و واگویی این لحظه در اثر هنری می پردازد تا مخاطب را در تجربه خود شریک گرداند.این حاصل نبوغ هنرمند است که نیروهای ناآگاه طبیعت را به شکلی آگاهانه به کار می گیرد. هنر وابسته به ارتباط است و انتقال . هنر از راه ارتباط شناخته می شود ، ارتباط میان هنرمند ،اثرهنری و مخاطب. پس در فعلیت یافتن هنر وجود سه عنصر هنرمند که آفریننده اثر است، اثر هنری که مصداق هنر است و مخاطب واقعی که موید حضور و حادث شدن هنر است الزامی است.

معیارسنجش هنر چگونه است و هنر چیست؟
آیا اقبال عمومی را می توان معیار سنجش هنر دانست؟ پاسخ این سوال واضح است چرا که نمی توان انتظار داشت همه مخاطبان قابلیت سنجش هنر از غیر هنر را داشته باشند.[3 ] اغلب اشخاص - مخاطبان - دوست دارند در تابلوها و آثار هنری همان چیزی را ببینند که دوست دارند در واقعیت ببینند. این یک میل طبیعی است.[ 1 ]مخاطبان تجربه و حال خود را از یک اثر تحلیل می کنند و درباره اش صحبت می کنند. در این خصوص گاه دست به مقایسه می زنند و علاقه و اعتنایشان به آنها را بررسی می کنند. [2 ]. قواعد و معیار هایی وجود ندارد که بگوید چه زمانی یک تابلو یا یکمجسمه می تواند درست و کامل باشد، معمولا توضیح کلامی اینکه چرا ما احساس می کنیم اثری یک اثر بزرگ هنر محسوب شود، امری دشوار است.

البته این به این معنا نیست که هر اثری می تواند به خوبی اثر دیگری باشد. ما با مطالعه، بازبینی و اظهار نظرهایی که روی آثار هنری انجام می دهیم، ذوق خویش برای درک نکات ارزنده ی آنان ارتقا می بخشیم. همیشه موضوعات تازه ای برای کشف و شناخت هنر وجود دارد..[ 3 ] هنر راستین عواطف را بر می انگیزد اما نه به طور مستقیم ، بلکهمخاطب واقعی را در حالت درک و دریافت تامل آمیز باقی میگذارد و به گونه ای ابهام می انگیزد . مخاطب در دریافت، قادر است و در ابراز قاصر.حال با شناخت هنرمند و اثر هنری و نسبت میان آندو به ما کمک می کند تا معنای هنر را بهتر درک کنیم. هنر شکل دیگر اندیشیدن است . شکلی که ضرورت وجود خود را پی می گیرد و فراتر از خرد

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید