بخشی از مقاله

بررسی ساختاری رمان »شمشاد و آرزوی چهارم«


چکیده

هشت سال جنگ تحمیلی، یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ سرزمین ماست. نویسندگان عرصه ادبیات کودک کوشیدهاند بخشی از رشادتها و دلاورمردیهای فرزندان این سرزمین را در آثار خود منعکس کنند. اکبر صحرایی نیز در داستان شمشاد و آرزوی چهارم با نگاهی تازه به دفاع مقدس مینگرد. داستان شمشاد و آرزوی چهارم از داستانهایی است که در جشنوارههای انتخاب کتاب کودک و نوجوان مورد توجه قرار گرفته است. در این مقاله سعی شده است تا این داستان از نظر عناصر داستانی مورد نقد و بررسی قرار گیرد. در ابتدا خلاصه داستان آمده است. سپس به نام شناسی داستان پرداخته شده است. پس از آن عناصر مهم داستانی مانند پیرنگ، شخصیت پردازی و نحوه ارائه شخصیتها، درونمایه و شیوه های ارائه آن، زاویه دید و صحنه پردازی و فضاسازی بررسی شدهاند. شخصیتهای ارائه شده، طبیعی و از دل اجتماع بر خاستهاند. شخصیت شمشاد، شخصیت پویای داستان است. شیوه روایت دانای کل محدود است و در بسیاری از پارههای داستان، نویسنده روایت را بر عهده گفتوگو گذاشته است. برتری داستان بهرهگیری درست از عنصر گفتوگو در آن است که به نمایشی ساختن داستان، ارائه درونمایه، شخصیتپردازی و فضاسازی کمک کرده است. بهرهگیری از داستانهای کهن نیز داستان را به سبک رئالیسم جادویی نزدیک ساخته است.

کلید واژهها: دفاع مقدس، ادبیات کودک و نوجوان، عناصر داستان، جریان سیال ذهن، رئالیسم جادویی

مقدمه

هشت سال جنگ تحمیلی، یکی از مهمترین رویدادهایی است که بر این آب و خاک گذشته است. نویسندگان عرصه ادبیات کودک در آثارشان کوشیدهاند بخشی از رشادتها و دلاورمردیهای فرزندان این سرزمین را متجلی سازند. اکبر صحرایی نیز در داستان شمشاد و آرزوی چهارم با نگاهی تازه به دفاع مقدس مینگرد. بهرهگیری درست از عناصر داستانی از یک سو و استفاده از فرهنگ عامه و داستان کهن غول چراغ جادو از سویی دیگر، داستان را برای مخاطب نوجوان جذاب ساخته است.

خلاصه داستان


شمشاد و آرزوی چهارم نوشته اکبر صحرایی، روایتگر دو دوست هست. شمشاد و محمود در گذشته با هم به یک مدرسه میرفتند، در یک کلاس درس میخواندند. تا اینکه بر سر چتر منوری، بینشان اختلاف افتاد وکار به دعوا در کلاس انجامید. سر شمشاد به شیشه پنجره خورد و سر و شیشه هر دو شکستند. دعوا پای ناظم با آن سبیل هیتلری و شکم بزرگ را به کلاس کشاند و دو دوست را از هم جدا کرد. حاصل این دعوا زخمی است که اثر آن برای همیشه بر سر شمشاد به یادگار ماند. این دعوا آغازی است برای شمشاد که قید مدرسه را برای همیشه بزند . بعدها پایش به مسجد محل باز شد و با طلبه جوانی که کارگری هم میکرد آشنا شد. بر اثر حرفهای آن طلبه سرانجام سر از جبهه در آورد و آنجا دوست قدیمی خود محمود را میبیند و این آخرین دیدار آنهاست چون »اسیر به تنهایی جنازه محمود را برداشت و داخل گودالی که حفر کرده بود گذاشت و آرام آرام خاک و ماسه روی آن ریخت« (صحرایی، .(121 :1387 در مسیر حرکت به سوی جبهه خودی، شمشاد بر اثر تابش شدید آفتاب دچار خیالات می شود. او غول چراغ جادو را میبیند و از او میخواهد که برای همیشه به جنگ پایان دهد. در پایان هم شمشاد و دوستانش راه نجات را پیدا میکنند.

نامشناسی داستان

میدانیم که هر ساختاری نامی دارد. داستان نیز از این امر مجزا نیست. به وسیله همین نام است که داستانها از هم شناخته میشوند. اکبر صحرایی هم برای داستانی که خلق کرده است نام شمشاد و آرزوی چهارم را برگزیده است. نام کتاب میتواند جذاب باشد. گاهی با دیدن اسم کتابی، بدون آنکه از محتوایش آگاهی داشته باشیم به طرفش میرویم و میخوانیم. نام داستان آغاز تعلیق و حس انتظار در خواننده است. با دیدن کتاب از خود میپرسیم شمشاد کیست و آرزوهایش چیست و آرزوی چهارمش چه برتریهایی نسبت به سه آرزوی قبلی دارد.

باید در نظر داشته باشیم »نخستین موضوع در انتخاب نام پیوند درونی نام با عناصر اصلی ساختار طرح است. نام هرقدر تاثیر گذار، زیبا و روان باشد اگر با عناصر اصلی ساختار پیوند نداشته باشد فاقد ارزش است« (محمدی، :1377 .(260 اسم این داستان در رابطه با عناصر ساختاریاش پیوندی شخصیتی ـ درونمایهای دارد. نام داستان به شخصیت داستان مربوط است، زیرا شخصیت اصلی داستان فردی به نام شمشاد است. با درونمایه پیوند دارد زیرا آرزوی چهارم شمشاد، درونمایه اصلی داستان را شکل میدهد.

پیرنگ

واژه پیرنگ در داستان به معنی روایت حوادث داستان با تکیه بر روابط علیت است »پیرنگ کالبد و استخوان بندی حوادث است و به وسیله آن حوادث از آشفتگی در می آید و داستان وحدت هنری پیدا می کند. « (میرصادقی، :1364 (154 پیرنگ طرح منسجم و همبسته ای است که از جایی آغاز می شود و به جایی ختم می شود و میان این دو نقطه حوادثی رخ می دهد که با یکدیگر رابطه علت و معلولی دارند. به بیانی ساده تر تاکید بر چرایی حوادث داستان است. در کتاب، داستان به شکلی که در خلاصه داستان آمد روایت نمی شود. آغاز کتاب از آنجاست که شمشاد همراه عده ای پا به


محل سنگر های دشمن می گذارد. هنگام پاکسازی سنگری، درگیری پیش می آید که منجر به زخمی شدن مرد چفیه پوشی می شود. تیر به ران او می خورد. این جوان همان دوست قدیمی شمشاد است. شروع داستان اینگونه است:

»چترای سفید رژه میرن توی آسمون! کاش می شد یکی از اونا رو برای ناهید ببرم! هواپیماهای میگ دشمن نوبت به نوبت آمدند و جای بمب، منورهای خوشهای ریختند روی میدان جنگ. زیر نور منورها، شمشاد برای چندمین بار، مرد چفیه پوش را دید. با آن ردیف نارنجکهای دور کمر و چفیه دور سر و صورت، شبیه چریکهای فلسطینی شده بود.« (صحرایی، (5 :1387

اوج و تعلیق داستان در همان ابتدای داستان رخ میدهد. جایی که دو دوست قدیمی که سالها از هم دور بوده اند همدیگر را شناختند:

»هواپیماهای میگ دشمن دوباره از راه رسیدند و جای بمب ، خوشههای منور پاشیدند تو آسمان. میدان جنگ عین روز روشن شد. شمشاد انگار که منتظر نور بود، زل زد به صورت جوان زخمی. چشم قورباغهای، موی فر و زبر! صورت استخوانی و کشیده . . . اگه تنجههای موی صورت و شقیقه اش نبود. . . نگاه آنها به اندازهای به هم دوخته شد تاصدای هر دو با هم تلاقی شد- ش شمشاد . . . م محمود . . . ) « صحرایی، (7 :1387

همین بخش کوتاهی که آورده شد بیشترین حس انتظار را در خواننده بر میانگیزاند و از همین نقطه از داستان است که ذهن شمشاد و داستان بین گذشته و حال در حرکت است و به گونهای داستان پیرامون تداعی افکار او می چرخد، از حال به گذشته و از گذشته به حال. بخش اول اینگونه پایان می پذیرد: »شمشاد تنش را عقب داد. دلشوره و اضطراب به سراغش آمد. بی اختیار دست مالید به پشت سرش و جای زخم را که پس از چند سال هنوز باقی مانده بود لمس کرد.« (صحرایی، .(7 :1387 بخش بعد داستان به حادثه زخمی شدن سر شمشاد در مدرسه میپردازد. در ادامه داستان محمود به شهادت میرسد. شمشاد دوباره به یاد گذشته میافتد و راوی حادثهای از گذشته نقل میکند. در پایان هم شمشاد و منوچهر راه بازگشت به طرف نیروهای خودی را پیدا میکنند.

یکی از مزایای داستان شمشاد و آرزوی چهارم، پیرنگ خوب و فنی و همچنین ساده و خطی نبودن آن است. سراسر داستان سرشار از حادثههای متنوع و فراز و فرود است. دائم بین گذشته و حال در جریان و سیلان است. اگر از پیرنگی ساده و خطی استفاده میکرد حوادث داستان قابل حدس میشد و بالتبع پایان داستان در همان ابتدا آشکار میشد. مشخص است که چنین داستانی جذابیت خود را از دست میداد. نکته بسیار مهم آنکه اکبر صحرایی با هوشمندی هرچه تمام ترتیب حوادث داستانش را مشخص کرده است »نویسنده هنرمند و با تجربه حوادث داستانش را طوری تنظیم می کند که کشش و جذابیت داستان بالا رود. یعنی اینکه خیلی خود را در قید و بند ترتیب زمانی حوادث قرار نمی دهد و با پس و پیش کردن هوشمندانه حوادث، آنها را طوری وارد داستان میکند که باعث جذابیت بیشتر داستان شود. « (فتاحی، (27 :1386

شخصیتپردازی


نویسنده در داستانش از شخصیتهای گوناگونی استفاده کرده است و بنا بر نقشی که هریک از آنها داشتهاند دقت ویژهای در پرداخت آنها کرده است. شخصیت اصلی داستان فردی است به نام شمشاد قنبری. نویسنده به جای آنکه خود به توصیف وضعیت ظاهری او بپردازد این کار را بر عهده شخصیتهای دیگر میگذارد: »قادری روی میز ضرب گرفت. بچه ها شعار دادند: شمشاد لنگو دست کرد به سنگو. سرش خورد به نیمکت . . . شعار بچه ها بیشتر و بیشتر شد: شمشاد لنگو« نویسنده در این بند نوجوانی را به تصویر کشیده است که دچار نقص بدنی است و میلنگد. از آن مهمتر عقده حقارتی است که در دل دارد. عقدهای که از سرزنش و شیطنت همکلاسیها ایجاد شده است و حتی در خواب هم دست از سر او برنمی دارد و در جای دیگری از داستان هم همین خواب را میبیند (بخش سیزده). پرداخت شخصیتهای داستان از اهمیت ویژه برخوردار است: »نویسنده باید بکوشد با تمام توان به پرداخت کامل و دقیق هر شخصیت در داستان بپردازد؛ زیرا از این طریق است که خوانندگان نقش شخصیتها را در داستان واقعاً باور میکنند.« (پرین، (53 :1387

از لحاظ ایستایی و پویایی شخصیتها، شخصیت شمشاد را میتوان شخصیتی پویا نامید. میدانیم که شخصیت پویا، شخصیتی است که در طول داستان دستخوش تغییر و تحول است و جنبهای از شخصیت و عقاید و جهانبینی و یا خصوصیت شخصی او دگرگون میشود. شمشاد فردی بود که از لحاظ روحی ناتوان و بدون خودباوری بود و کم کم از همه فاصله گرفته بود. حتی مدرسه را هم ترک کرده بود. »شمشاد نتوانست از احساس منفی، حملات وحشت و عرق نشستنش بعد از آن ضربه حرفی بزند. فقط از اتفاق نانوایی گفت: عصری که رفتم نون بگیرم دوباره مسخره ام کردن!/ تری اشک مادر را روی موهای کوتاه سر حس کرد. -/ بی خود می کنه کسی بچه منو مسخره کنه!- / شاید خدا منو دوست نداره!/ صورت پسر را از روی سینه جدا کرد. - / خدا همه بندگانش رو دوست داره مادر!/ -مسخره ام میکنن! تو مدرسه، محل، همه جا. نمی دونم چی کار کنم.« (صحرایی، (64 :1387

اما تلنگری، راه زندگی او را تغییر میدهد . آن تلنگر روحانی جوانی به نام سید جعفر است. آشنایی با او سبب شد که پای شمشاد به مسجد محل و گروه مقاومت و حتی به جبهه کشیده شود. دیگر از اطرافیانش هراسی نداشت: -»آقا بفرمایید شیرینی! ناظم دنده را جا زد، گفت: ممنون، از فردا بیا مدرسه. ناظم گفت و گاز ماشین را فشار داد و دور شد. به فکر رفت. کاش ناصر کفتر باز رو هم می دیدم! محمود، بچه های کلاس. کارگرای ساختمون! اگه اسلحه دستم بود!« (صحرایی، (114 :1387

میتوان برای داستان دو لایه قائل شد لایه رویی جنگ است و لایه زیری و ژرفساخت داستان تحول شخصیتی شمشاد. از این منظر، داستان شمشاد و آرزوی چهارم را میتوان رمان شخصیت نامید.

از شخصیتهای دیگری که در داستان حضور دارند میتوان به محمود و پدر و مادر شمشاد و همچنین ناهید، خواهر کوچک شمشاد اشاره کرد. محمود را میتوان شخصیت مقابل شمشاد دانستاساساً. یکی از کشمکشهای اصلی داستان حول او میچرخد: » محمود عین گربه پرید روی هیکل نحیف شمشاد که مشغول جمع کردن کتاب و دفترش بود. پای کوتاه و لاغر شمشاد نتوانست مقاومت کند. هر دو با نیمکت چوبی غلتیدند روی زمین و سر شمشاد خورد به پایه آهنی نیمکت جلو. درد پیچید توی سرش.« (صحرایی (8 :1387 شخصیت مادر و پدر هم به خوبی به تصویر در آمده اند که به راحتی قابل تصورند. شخصیت ناهید هم بیشتر از طریق گفتوگو و کنشهای او به نمایش در آمده است. کودکی پر خور که مشکل تکلمی هم دارد: »ناهید دست برد به طرف آرد نخودچی. مادر زد پشت دست او. - ذلیل مرده جلو شکمت رو


بگیر. - مگه پفک نمکی و آدامس نمی خوای؟ -/ چلو می خوام. -/ دوباره چتر رو نشان داد و محکم تر گفت چتلم می-خوام« (صحرایی، (108 :1387

کار دیگری که در عرصه شخصیتپردازی نویسنده به خوبی از عهده آن بر آمده، تعادل بین نیمه تیپیک و فردی شخصیتهاست. این کار به وضوح درباره شخصیت طلبه و ناظم صادق است.

شخصیت طلبه: او روحانی جوانی است که آسید جعفر صدایش میزدند. بر خلاف بسیاری از روحانیون که تنها وقت خود را به درس و بحث و وعظ میگذرانند او کارگری هم میکند: »جوان لاغر اندامی بود که ریش و موی کوتاه داشت. چند باری شنیده بود که او را صدا میزنند جعفر. استنبلی ملاط را روی کول گذاشت و کمک او برد. وقتی برگشتند جعفر به افغانی گفت: »برادر من ملاط کمتر بریز! مگه نمیبینی روز اولشه« (صحرایی، .(36 :1387 هرچند که زمان حضور او در داستان کوتاه است اما حضورش بسیار تأثیر گذار است. حتی تأثیر گذارترین شخصیت داستان است. تأثیر او هدایت کردن شمشاد است.

در جایی دیگر از داستان واقعی بودن شخصیت طلبه جوان بهتر احساس میشود. جایی که مسنترهای محل به سبب سن کمش با پیشنمازی او کنار نمیآیند »به ذهنش آمد طلبه را جایی دیده باشد. بین تعدادی از مسن ترهای مسجد پچ-پچه افتاد. -/ باز که این آخونده اومد. -/ باید تکلیف روشن بشه. -/ مسجد که بچه بازی نیست. از آن طرف ده پانزده جوان و نوجوان با خنده به پیشواز طلبه رفتند. دست دادند و دوره اش کردند.) « صحرایی، (70 :1387

شخصیت ناظم: نویسنده در اولین صحنه ورود شخصیت ناظم به داستان از او یک شخصیت تیپیکال ارائه میدهد. فردی که به شدت ترسناک است. درست مانند خاطرهای که بسیاری از افراد از ناظم دوران دانش آموزی خود دارند:

»شاگردی داد زد: آقای ناظم. انگار که خمپاره بین بچههای کلاس منفجر شده باشد، هرکس گوشهای پرت شد. ناظم باسبیل هیتلری و شکم بزرگ، جلو آمد. با یک دست دماغش را گرفت و با دست دیگر، گرد و دولاغ جلوی دهانش را پاک کرد . . . به به شیشه میشکنید گوسالهها؟« (صحرایی، (10 :1387

اکبر صحرایی در بخشی دیگر تصویر متفاوتی از او ارائه میکند. شاید ناظم هم دگرگون شده است. اما آیا به این راحتی؟ هرچه هست در این پاره از داستان ملموستر و مردمیتر نشان داده شده است. »ناظم دستی به سبیل هیتلریاش کشید و گفت: اینجا چی کار میکنی قنبری؟/ برای اولین بار لبخند ناظم را دید. / -گروه مقاومت آقا!- / بارک االله! مرد شدی. ناظم برگشت و به زن کنار دستش گفت: شمشاد قنبری از شاگردای خوب مدرسه هس. ناظم دستش را گرفت و فشار داد.« (صحرایی، (114 : 1387

شناخت تیپ و شخصیت در شخصیتپردازی ادبیات داستانی کودک موضوعی پر اهمیت است. تیپ یا نمونه تیپیک شخصیت، وابسته به یک طبقه یا قشر اجتماعی است که اصلی ترین و برجسته ترین ویژگی آن طبقه یا قشر را در خود دارد و با کنشها، نشانهها و افکارش آنها را بروز می دهد. هر شخصیتی که در اجتماع زندگی میکند و یا هر شخصیتی که در داستان ظاهر میشود دو نیمه دارد: نیمه اول که نیمه فردی اوست، از وراثت، خانواده، مذهب و باورهایش در اولین محیط پرورشی نشأت میگیرد. نیمه دوم که از روابط اجتماعی و طبقاتی سرچشمه میگیرد نمونه تیپیک شخصیت است. »بعضی از نویسندگان در شخصیت پردازی کلیشه سازی میکنند. چنین نویسندگانی تیپ می سازند نه شخصیت. آنها

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید