بخشی از مقاله

چکيده
بخش عظيمي از دريافت معاني و مفاهيم ، درک ظرايف و دقايق ، نيز بهره مندي از التذاد معنوي در هر اثر ادبي همانا در گرو فهم اشارات و تلميحات آن است . بي هيچ ترديد، هرچه در اين خصوص آشنايي بيشتر و عميق تري حاصل شده باشد، خواننده ي اثر هم لذت بيشتري خواهد برد و تناسبات گونه گون ميان کلمات و معاني را بهتر در خواهد يافت .
به طور کلي مي توان گفت هرچه به زمان حال نزديک مي شويم فهم اشارات نيز آسان تر به نظر مي رسد. در حقيقت ، بسياري از آيات قرآني و احاديث نبوي در ديوان همام تبريزي اين ويژگي را دارد که با وجود ايجاز و اختصار، به يک اشاره نکته ها مي نماياند. بي شک گوهر آن معاني بدون تدبر و ممارست در قرآن کريم و احاديث بر همه کس دستيافتني نيست . از سوي ديگر، عرصه ي اشارات وتلميحات در ادبيات پارسي بسيار گسترده است . همام يکي از شاعران توانمند ادب پارسي به شمار مي رود که از محضر بزرگان علم و ادب روزگار خويش بهره ها برد تا در خيل علما وعرفاي زمانه اش وارد شد؛ بدين گونه جنبه ي علم وعرفان وي بر هنر شاعري اش غالب بوده است . او در فنون ادب از جمله شعر و انشاي فارسي و عربي، محاوره و حسن خط از بزرگان زمان محسوب مي شد. همچنين احاطه ي او بر علوم ديني به ويژه تفسير، روايت ، احاديث ، فقه و غيره سبب شده آثارش به ويژه ديوان او سرشار از تلميحات واشارات گوناگون باشد. مبادي و سرچشمه هاي فرهنگ پيوسته ي ايران ، از ديرباز با باورها، داستان ها و اسطوره هايي پيوند يافته که هرکدام مبين نيازي خاص و بازتاب آرزويي ملي و جهت يافته بوده است . دراين مقاله به اشاره ها و تلميحات آيات قرآن کريم در ديوان همام تبريزي پرداخته شده است .
واژگان کليدي: اشارات ، تلميحات ، آيات ، قرآن کريم ، همام
مقدمه
خواجه همام الدين علاء تبريزي از شعرا و سخنوران نامدار آذربايجان بود که به سال ٦٣٦ ه . در تبريز به دنيا آمد. او از دوستان نزديک خواجه شمس الدين جويني و در زمره ي نديمان وي بود . همام زاويه اي در تبريز داشت و در آن به ارشاد سالکان مي پرداخت ؛ مدتي نيز به کارهاي ديواني مشغول شد و حتي به تصدي وزارت آذربايجان هم رسيد؛ اما اين کارها او را از امور معنوي باز نداشت . همام در فنون ادب از جمله شعر و انشاي فارسي وعربي، محاوره و حسن خط از بزرگان زمان محسوب مي شد ولي مشخص نيست در تصوف از کدام مشايخ فيض يافته است . مشهور است که وي از خواجه نصيرالدين طوسي کسب علم کرده ، از نزديکان قطب الدين شيرازي بوده و قطب الدين مفتاح المفتاح را به خواهش او نگاشته است . شرف الدين هارون و پسرش شمس الدين صاحب ديوان نيز که در سال ٦٨٥ ه . به امر ارغون به قتل رسيد، از معاصران ونزديکان همام به شمار مي رفتند که همام ، مثنوي صحبت نامه را به ياد وي سروده است .
همام به سعدي اراداتي خاص داشت وگويا او را در تبريز ديده بود. بعضي از غزل هاي همام به تقليد از وي است . مرگ همام در سال ٧١٤ هجري در تبريز روي داد. خواجه رشيد الدين فضل الله بعد از مرگ او اشعار پراکنده ي وي را جمع آوري نمود ومقدمه اي نيز بر ديوانش نگاشت . شکي نيست که اين کار بين سال هاي ٧١٤-٧١٨ ه . که نزديک به روزگار قتل رشيد الدين به شمار مي رود انجام گرفته است . در ديوان همام که قريب به دو هزار بيت دارد و مشتمل بر اشعار فارسي وعربي در قالب قطعه ، مثنوي، قصيده و غزل و رباعي مي باشد، دو مثنوي نيز جاي دارد. مثنوي نخست بر وزن حديقه ي سنايي (فاعلاتن مفاعلن فعلن ) در پانصد بيت و مثنوي ديگر در بحر هزج مسدس مقصور يا محذوف (مفاعلين مفاعلين مفاعيل يا فعولن ) در سيصد بيت مي باشد که به نام هارون پسر شمس الدين جويني نگاشته است .(تأليف ادبيات ، ج ٢، دکتر توفيق . هـ سبحاني، ٣٧٥ : ٢٧٠ و ٢٧١) همام بيش از هر شاعر ديگري از سعدي تأثير پذيرفته و به جرأت مي توان گفت کمال سبک همام بستگي به تتبع از غزل هاي سعدي دارد بدين معني که پيروي از شيوه ي اوست که غزل هاي همام را حلاوت و شيريني بخشيده است .
اگرچه استاد سخن سعدي در حد کمال بوده و هر صاحب نظري به يک سخنش دل مي باخته ولي شيفتگي همام به غزل هاي سعدي گذشته از دل انگيزي آن ها آبشخوري ديگر نيز داشت . جاي ترديد نيست که چگونگي برخورد شاعري با آثار شاعر ديگر به ميزان تأثيرش از آثار وي بستگي دارد. چگونگي تلاقي همام و آثار سعدي با برخوردش با آثار ديگر شاعران بسي متفاوت به نظر مي رسد.
مطالعه ي غزل هاي همام اين حقيقت را روشن مي سازد که وي اگر چه به شکل مستقيم نزد سعدي تلمذ نکرده اما در معني به راستي شاگرد او به شمار مي رود؛ اگر شعر شاگرد به شعر استاد مانند باشد جاي شگفتي نيست و جز آن نيز نبايد انتظار داشت !
در آثار موجود همام يک قصيده (شامل بيست بيت ) و يک مثنوي (شامل هفت بيت ) در مدح سلطان احمد تگودار نيز به چشم مي خورد. مطلع قصيده چنين است :
اسپهبد اعظم ، شه منصور، مظفر احمد، که ازو عرصه ي ملک است منور
و مثنوي با اين بيت آغاز مي شود:
امير جوان بخت صاحبقران کزو شد مزين زمين و زمان
همام به خاندان جويني ارادت داشت . مثنوي صحبت نامه را به نام خواجه هارون به نظم درآورد و وگذشته از آن وي را در مدح خواجه هارون قصيده ايست به زبان عربي در سي و سه بيت و آن گونه که پيداست بعد از انتصاب هارون به حکومت بغداد سروده شده ؛ مطلع آن چنين است :
سلام علي بغداد دارالافاضل و سکانها قوم کرام الشمائل
«تأثير آيات قرآن کريم بر ابيات همام تبريزي»
آيات : الست
نه امــروز آمـدم درمـذهـب عشــق درين ســرمسـتـي از روز الستـــم ديوان : ١٢٠
تلميحي به آيه ي ١٧٢ سوره الاعراف (٧) : «و اذ اخذ ربک من بني آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم علي انفسهم الست بربکم قالوا بلي شهدنا ان يقولوا يوم القيمۀ انا کنا عن هذا غافلين .»
"گرفت خداي تو از فرزندان آدم از پشت هاي ايشان فرزندان ايشان و ايشان را گواه گرفت بر ايشان [وگواه بر آن گرفت که ايشان را گفت ] ني ام من خداوند شما؟ ايشان پاسخ دادند آري تويي خداوند ما! گواه بوديم بر ايشان تا نگويند روز رستاخيز که ما از اين اقرار وگواهي ناآگاه بوديم ".
و اذ اخذ ربک من بني آدم . آيه . اين آيت از روي فهم برلسان حقيقت رمزي ديگر دارد و ذوقي ديگر!اشارت است به بدايت احوال دوستان ،و بستن پيمان و عهد دوستي با ايشان ، روز اول در اهد ازل که حق حاضر و حقيقت حاصل بود.چه خوش روزي که روز بنياد دوستي است ،چه عزيز وقتي که وقت گرفتن پيمان دوستي است ،مريدان هرگز روز ازل را فراموش نکنند،مشتاقان هنگام وصال دوست را تاج عمر و قبله روزگار دانند.
مصطفي را فرمان رسيد که بندگان مارا (که عهد مارا فراموش کردند و به غير مشغول گشتند)به ياد آور آن روزي که روح پاک ايشان با ما عهد دوستي مي بست ،و ديده اشتياق ايشانرا اين توتيا مي کشيديم که الست بربکم .بگو:اي مسکين ،ياد کن آن روز که ارواح و اشخاص دوستان در مجلس انس از جام محبت شراب عشق مارا مي آشاميدند!و مقربان ملاء اعلي مي گفتند:چه عالي همت قومي که ايشانند!ما باري از اين شراب هرگز نچشيده ايم و نه شمه اي يافته ايم و هاي و هوي آن گدايان در عيوق افتاده که هل من مزيد.
انا خير
انبيـــا از تــــو يافتنـــد ايـــن سيـــر بـــه عـــزازيـــل کـــي رســـد انا خير ديوان : ٢٢٦
بيت اشاره دارد به آيه ي ١٢ سوره ي مبارکه ي اعراف (٧) :«... قال انا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين »:«...
ابليس گفت : من به ام ازاو، مرا که بيافريدي از آتش بيافريدي، و وي را از گل آفريدي.» ابليس قياس نمود و در قياس خطا کرد، گفت : من از آتشم و آدم از گل ، آتش به از گل پس من بهترم از آدم . قياس کرد و در قياس خطا کرد، که بعضي جواهر بر بعضي تفضيل نهاد، بي آنکه وي را در آن علمي بود. جوهر آتش بپسنديد، و جوهر گل بنکوهيد، و ندانست که اين دو جوهر دو خلق اند از خلق خدا، که منافع عباد را آفريده اند، و از آنجا که جوهريت است همه يکسان اند، اگر اختلافي هست دراعراض و اوصاف است و اگر ناچار است تفضيل بعضي بر بعضي، پس گل فضل دارد بر آتش . از وجوه يکي آنکه در جوهر گل است و سکون و وقار و حلم و حيا و صبر، و اين داعيۀ توبه و تواضع و تضرع است و موجب مغفرت ، و در جوهر آتش خفت و طيش وحدت است و ارتفاع و اضطراب که اين داعيۀ تمرد و استکبار است و موجب لعنت . ديگر وجه آن است که گل سبب جمع است ، و آتش سبب تفريق .
گل هــا کــه مــن از بــاغ وصالت چيدم درهـــا کـــه مـــن از نوش لبت دزديدم
آن گل همـــه خـار گشت در جان رهي وان در همـــه از ديـــده فــــرو باريــدم
آن مهجور مطرود هفتصد هزار سال مهمان پندار بود. با خود درست کرده که در معدن او زراست و خود کبريت احمر است ! چون نقد خويش بر محک صفوت آدم زد، نقدش قلب آمد. در معدن خود نفط و قير ديد، و به جاي زر سبج سياه ديد.
ان يکاد چــو نقشـــش در ضميـــر آيد خرد را بخـــواند ان يــکـادي چشـــم بــــد را
ديوان : ١٩٣
ان يکاد : اقتباس از آيه ي ٥١ سوره ي مبارکه ي القلم (٦٨) : « وان يکاد الذين کفروا ليزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و يقولون انه لمجنون » : «نزديک باشيد وکام يابيد که نا گرويدگان تو را به چشم به زمين آرندي که قرآن شنوند از تو و مي گويند رسول را که او ديوانه است .»
درباره شأن نزول آيات ٥١ و ٥٢ سوره مبارکه القلم کلبي مي گويد: کفار خواستند رسول خدا(ص ) را بوسيله چشم زخم آسيب رسانند لذا قومي از قريش آمدند و در مقابل او ايستادند و گفتند مامثل اين مرد از حيث فصاحت و بلاغت و هم از لحاظ اظهار و بينه و دلائل کسي را نديده ايم و اينان قوم بني اسد بودند که معروف به بدچشمي شده بودند و بهرچيزي اگر چشم مي انداختند و از آن تعريف زياد ميکردند بآن آسيبي ميرسيد لذا بيکي از آنها گفته بودند از تو ميخواهيم که بمحمد(ص )چشم زخم بزني اين مرد چنين کرد و چشم خود را به پيامبر افکند و شروع بتعريف و توصيف رسول خدا(ص )نمود و سخت ،چشم خودرا به پيامبر دوخت در حالتي که رسول خدا(ص ) بقرائت قرآن مشغول بود و اين نگاه و نظاره قريب يکساعت بطول انجاميد و پيش خود تصور ميکرد که چشم او تأثيري در رسول خدا خواهد نمود سپس اين آيات برسول خدا(ص ) نازل شد.
اسري بعبده بر خلوتـت گــواهــي اســري بعبــده بــر قــربتــــت دني فتدلي دليـــل مـــا
ديوان : ٣١
اسري بعبده : تضمين آيه ي ١ سوره ي الا سراء(١٧) : « سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الا قصي الذي بارکنا حوله لنريه من اياتنآ انه هو السميع البصير . » : «پاکي و بي عيبي و نيکو سزاي آن کس را که به شب برد ، بندة خويش را در بعضي شب ، از مسجد مکه آن مسجد با آزرم و با شکوه بزرگ به بيت مقدس به مسجد اقصي ، آن مسجد که برکت کرديم بر گرد آن ، تا با او نماييم آيت ها و نشانه هاي خويش [ از غيب ] ، اوست آن خداوند شنواي بينا .
اين آيه درباره مراتب سير دادن رسول خدا(ص ) نازل شده است و اين سير از مکه رخ داده در موقعي که نماز مغرب را پيامبر در مسجد الحرام خواند سپس در همان شب خداوند او را سير داد و بعد برگردانيد و نماز صبح را در مسجدالحرام خواند و سير دادن مزبور بطرف بيت المقدس بوده و قرآن هم ناطق صريح آنست و آنچه که بعضي قائلند که معراج مزبور در خواب بوده باطل محض است زيرا اگر چنين باشد معجزه نخواهد بود و روايات زيادي در خصوص معراج رسول خدا(ص ) بطرف آسمان از طرف عده زيادي از اصحاب مانند ابن عباس و ابن مسعود و انس و جابربن عبدالله و حذيفه و عائشه و ام هاني و سايرين رسيده که جاي هيچ شک و ترديدي را باقي نمي گذارد و مراتب آن از جهات متعدد واقعيت داشته و صدق آن آشکار و حقيقت آن نيز محرز است ؛اول تواتر اخبار،موضوع معراج را امري قطعي مينمايد و احاطه علمي هم صحت آنرا آشکار ميکند؛دوم ،عقل هم آنرا جائز و وارد دانسته و اصول علمي بر خلاف آن نخواهد بود و ما علاوه بر جواز آن از لحاظ علمي بر خلاف آن نخواهد بود و ما علاوه بر جواز آن از لحاظ علمي قطع داريم که معراج مذبور در بيداري بوده است نه در خواب .-شيخ بزرگوار ماضمن ذکر مختصري از موارد مزبور بدون ذکر عنوان شأن و نزول فرمايد که چنين روايت شده که در شب معراج رسول خدا(ص )از خانه ام هاني سير داده شده و حسن بصري و قناده گويند که در خود مسجدالحرام بوده و مسجد الاقصي همان بيت المقدس و مسجد سليمان بن داود است و از اين جهت مسجدالاقصي گويند که ميان آن و مسجدالحرام راه دور و درازي است ،در ابتداء امر مشرکين منکر اين حقيقت گرديدند بعد وقتيکه پيامبر آنچه در راهها و مسير بين آندو مسجد ديده بود و علامت و نشانه هاي گوناگون آنرا شرح داد آنهائي که بسفر مزبور پرداخته بودند از ذکر اين علامات و نشانه ها سخت در تعجب مانده بودند.
قدتبين الرشد من الغي الـرشـد قـد تبيــن مــن غي کفرهـم اذلاح صبــح وجهــک کالصبح فـي الدجا
ديوان :٣٣
اشاره دارد به آيۀ ٢٥٦ سوره ي بقره : ( آ إکراه في الدين قــد تبين الرشد من الغي فمن يکفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقي لا انفصام لها و الله سميع عليم ...)
بنا کام در دين آوردن نيست پيدا شد راست راهي از کژ راهي به پيغام و رسول ، هر که کافر شود بهرمعبود جز خداي و بگرود بالله او دست در زد در گوشۀ محکم و استوار آنرا شکستن نيست و خداي شنواست دانا، سخن همگان مي شنود و ضمير دل همگان داند.
« لآ اکراه في الدين »- بنا کام در دين آوردن نيست . بدين وجه اين کلمت منسوخ است بآيت فرمان بقتال ، و سبب نزول اين آيت بر قول ايشان که گفتند منسوخ است ، آن بود که مردي انصاري نام وي ابوالحصين دو پسر داشت در مدينه ، ترسايان شام که به مدينه آمده بودند به بازرگاني، آن دو پسر را بفريفتند و با دين ترسايي دعوت کردند، پس ايشان را با خود به شام بردند، ابوالحصين گفت يا رسول الله ايشان را باز خوان و با کفر بمگذار در آن حال رب العزه آيت فرستاد
« لا اکراه في الدين ...»
الآيه رسول خدا ايشان را فرو گذاشت و گفت . ابعدهما الله ، هما اول من کفر بوالحصين خشم گرفت ، از آنک کس به طلب ايشان نفرستاد، رب العزه آيت ديگر فرستاد « فلاو بربک لا يؤمنون حتي يحکموک فيما شجر بينهم » الآيه ، پس از آن « لا اکراه في الدين ...»الآيه منسوخ شد و فرمان آمد به قتال اهل کتاب در سوره براءه
قتاده و ضحاک و جماعتي مفسران گفتند معني آيت آن است که «لا اکراه في الدين » بعد اسلام العرب اذا اقبلوا الجزيه . مي گويد پس از آن که عرب به اسلام درآمدند، اما طوعا و اما کرها بر هيچکس اکراه نيست از اهل کتاب و مجوس و صابئان اگر جزيت در پذيرند، و آن عرب که برايشان اکراه رفت از آن بود که امتي امي بودند و ايشان را کتابي نبود که مي خواندند، و مصطفي صلع مي گفت « اهل هذه الجزيره ! لا يقبل منهم الا الاسلام » اکنون مسلمانان با اهل کتاب قتال کنيد، تا مسلمان شوند، يا جزيت در پذيرند. چون جزيت پذيرفتند، ايشان را بر دين خويش بگذارند و بر دين اسلام اکراه نکنند. گفته اند معني اکراه آن است که هرچه مسلمانان را بنا کام بر آن دارند از بيع و طلاق و نکاح و سوگند و عشق و ... قد تبيين الرشد من الغي»- اي قد ظهر الايمان من الکفر و الهدي من الضلال و الحق من الباطل ، حق از باطل پديد آمد و راست راهي از کژ راهي پديد شد بکتاب خدا و بيان مصطفي، راست راهي در متابعت است ، و کژ راهي در مخالفت .
« فمن يکفر بالطاغوت »- الآيه ...-هرپرستيده اي که پرستند جز ازالله ، همه طاغوت اند، اگر از شيطان است يا صنم يا سنگ يا درخت يا حيوان يا جماد.و گفته اند – طاغوت هرکسي نفس امارة اوست که به بدي فرمايد و از راه ببرد- و الطاغوت ما يطغي الانسان فاعول من الطغيان – ميگويد هر که به طاغوت کافر شود و بالله مؤمن دست در عروه وثقي زد، عروه وثقي – دين اسلام است با شرايط و ارکان آن .
الله هو لا اله الا الله
او و هــــو بـــــر زبــــان همـي رانند ادب خـــود دريـــــن همــــي داننــــد ديوان : ٢٢٧
بيت اشاره به آيه ي ٧٠ سوره ي القصص (٢٨): « وهوالله لآ اله الآ هو وله الحمد في الاولي و الاخره و له الحکم و اليه ترجعون .»: «و او خداوند است نيست خدايي جز او ، او راست سزاواري و هو نامي به خدايي در اين جهان ، و در آن جهان و اوراست کار برگزاردن و نهاد نهادن و کار راندن و همه را مي با او خواهند برد . » و آيه ي : ١٦٣ البقره (٢) :« و الهکم اله واحد لااله ا لا هو الرحمن الرحيم .» : خداي شما خداييست يکتا ، يگانه ، نيست خدا جز او فراخ بخشايش مهربان .» ميبدي ،ج ١ , ١٣٧١ : ٤٣١ ) آيه ٢٥٥ سوره ي البقره (٢) :« الله لا اله الا هو الحي القيوم ... » : «خداي اوست که نيست هيچ خدا مگر وي زندة پاينده ... ( ميبدي،١٣٧١ ,ج ١ ،٦٨٥ ) آيه ٢ سوره ي آل عمران (٣) : الله لا اله ا لا هو ألحي القيو م » : «آن خدايي است که نيست خدايي جز او زنده پاينده .» (ميبدي،ج ٢، ١:١٣٧١) آيه ٦ سوره ي آل عمران (٣) : « ... لا ا له الا هو ألعزيز الحکيم . » ... «نيست خداي جز وي، آن تواناي دانا .» ( ميبدي ،١٣٧١ :٢،ج ٢ )و آيات ١٨ و ٦٢ آل عمران (٣) ، ٧٣ المائده (٥) ، ١٠٢و ١٠٦ الانعام (٦) و ... .
يــافـــت از لـا الــه الا الـــــلـــه جـــان ز ظلمــت بـــه نور وحــدت راه ديوان : ٢٢٥
احسن تقويم و اختصه مــن جميـــع الخلــق رحمته فضلـــا بـاحســـن تعـــديـــل تقـويم
ديوان : ١١
مأخود است از آيه ٤ سوره ي التين : " لقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم " بيافريديم مردم را در رنج و سختي بر کار ايستاده . ( ميبدي،ج ١٠، ٤٩٥:١٣٧١)لقد خلقنا الأنسان في کبد جواب قسم است و بر قول مجاهد و عکرمه و ضحاک معني «کبد» استوار و استقامت است . رب العالمين منت مينهد برآدمي که : تو را قد و بالاي راست دادم و خلقت و صورت نيکو دادم و با عضاي ظاهر و صفات باطن بياراستم . بنگر که نطفۀ مهين در آن قرار مکين به چه رسانيدم ؟ به قلم قدرت چون نگاشتم ؟ هرعضوي را خلعتي و رقعتي دادم ؛ بينايي به چشم ، گفتار به زبان ، سماع به گوش ، گرفتن به دست ، خدمت به پاي.
چون صورت تو بت ننگـارنـــد به کشــمر چــون قــامــت تــو سرو نگارند به کشور!
مسکين آدمي بدعهد نا سپاس که فردا شکر اين نعمت از وي در خواهند و گزارد حق اين تکريم که :« و لقد کرمنا بني آدم » از وي طلب کنند! گويند: اي خواجه اي که امانت هاي ما عمري بداشتي اگر آراسته باز نفرستي باري ناکاسته بازرسان . درخبر است که : الفرج امانه و العين امانه و الاذن امانه و اليد امانه و الرجل امانه و لا ايمان لمن لا امانه له ». او را گويند: ما دو ديده به تو سپرديم پاک، تو به نظرهاي ناپاک ملطخ کردي تا آثار تقديس از وي برخاست و خبيث شد. اکنون مي خواهي که ديدار مقدس ما بنظر خويش بيني؟ هيهات هيهات ! ما پاکيم و پاکان را پاک شايد« الطيبات للطيبين ». دو سمع داديم تو را تا از آن دو خزينه سازي و درهاي آثار وحي درو تعبيه کني و امروز باز سپاري. تو آن را مجال دروغ شنيدن ساختي و راه گذر اصوات خبيثه کردي، نداي ما پاک است جز سمع پاک نشنود. امروز به کدام گوش حديث ما خواهي شنيد؟! زباني داديم تو را با ما راز گويي در خلوت و قرآن خواني در عبادت و صدق در وي فرو آري و با دوستان ما سخن گويي، تو خود را زبان بساط غيبت ساختي و روزنامه ي جدل و ديوان خصومت کردي .
تو امروز به کدام زبان حديث ما خواهي کرد؟ مفلسا که تويي چه عذر خواهي آورد؟ مسلمانان بيدار باشيد و هشيار که : « فلا اقتحم العقبه » در پيش است ، باديه ي قيامت و عقبات صراط هفتاد منزل بر جسر دوزخ ، باريک تر از موي و تيزتر از شمشير، مي ببايد گذاشت و گذاشتن . اين عقبات بر کسي آسان بود که برده اي از بند بندگي مخلوق آزاد کند و گردن خويش از بند معاصي رها کند و در روزگار قحط درويش گرسنه را طعام دهد و يتيم بي پدر را دست شفقت بر سر نهد و نواخت کند. اين است سبب نجات از عقبات و رسيدن به درجات جنات و الله ولي الباقيات الصالحات .
باکره آبستن گشتن
ز بويت دختر عمران به بکري گشت آبستن بدان نسبت پرستيدند چندين سال عيسي را
ديوان : ٢٩
ناظر است به آيه هاي ١٧ تا ٢١ سورة مريم :
آيه ي ١٧ "فاتخذت من دونهم حجابا فأرسلنآ إليها روحنا فتمثل لها بشرا سويآ"
آيه ي ١٨"قالت مريم اني اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقيا"
آيه ي ١٩"قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما ازکيا"
آيه ي ٢٠" قالت اني يکون لي غلام ولم يمسسني بشر ولم اک بغيا"
در پيش خويش از سوي مردمان خويش پرده گرفت . به وي فرستاديم روي خويش [جبرئيل ] تا بسان مردمي پيش وي به پاي ايستاد جواني تمام نيکو روي.
گفت مريم : من در زينهار و پناه رحمن مي شوم [ و از او باز داشت ميخواهم ] از تو، اگر پرهيزگاري تو [ و از وي ترسي]. گفت [جبرئيل ]:[من آن نيم که تو مي پنداري]من فرستاده ي خداوند توأم . تا تو را به خشم پسري هنري پاک [روزافزون ] گفت مرا چون بود پسري؟ و هيچ مردم مرا بنساويد [ و به من نرسيد]، و من زانيه نبودم .
فذالک قوله :« فاتخذت من دونهم حجابا» اين حجاب گفته اند ديوار است ، يعني که در پس ديواري شد تا از چشم مردم غايب شود، و گفته اند پرده اي بود فرو گذاشته و در پس آن پرده شد. عکرمه گفت : مريم پيوسته در مسجد بودي، به عبادت الله تعالي مشغول ، مادام تا در ظهر بودي، چون نشان حيض درو پديد آمدي از مسجد با خانه شدي، و آن جا همي بودي تا بوقت ظهر، آن گاه بعد از غسل به مسجد بازگشتي. گفتا در خانه ي خاله بود خواست که غسل کند از حيض ، و روزگار زمستان بود في اقصر يوم من السنه . با مشرقه اي شد تا غسل کند. جبرئيل آن ساعت بر وي آمد.
« قالت اني اعوذ بالرحمن منک » مريم که جبرئيل را ديد در آن خلوتگاه ، جواني زيبا نيکو روي، ظن برد که وي طالب فسادست . گفت :« اعوذ بالرحمن منک » تو مردي پرهيزکار خدا ترس نبودي که در پيش من آمدي و به من نظر کردي.
و قيل « ان کنت تقيا» فستتعظ بتعوذي بالله منک . اين همچنان است که کسي قصد تو کند، خواهد که تو را بزند و برنجاند، تو گويي اگر مسلماني مرا نرنجاني و از من باز گردي. همچنين مريم دانست که تقوي مرد را از بدي باز دارد، گفت اگر تقوي داري ازکلمه ي استعاذت که من مي گويم بترسي و پند پذيري و باز گردي.
« قال انما انا رسول ربک » جبرئيل او را جواب داد که من آن ني ام که تو همي پنداري و از او مي ترسي ، من فرستادة خداوند تو ام . « لهيب لک » بياء قرأت بصري است و ورش و قالون يعني- لهيب لک ربک . من فرستادة خداوند تو ام به بشارت آمده ام تا الله تعالي تو را فرزندي بخشد پاک هنري روز افزون ، باقي به همزه خوانند « لاهب لک » و آن را دو وجه است : يکي آن که جبرئيل اضافت بخشيدن فرزند با خويشتن کرد لانه نفخ فيها روح عيسي. از بهر آن که روح عيسي جبرئيل در وي دميد به فرمان حق ، بخشندة فرزند الله بود و سبب جبرئيل .
«فحملته » يعني- بعد ما نفخ جبرئيل فيها روح عيسي و در کيفيت نفخ جبرئيل ، علما مختلفند. قومي گفتند درع نهاده بود، جبرئيل برداشت و در جيب آن دميد و بازگشت پس مريم درع در پوشيد و به عيسي بار گرفت . قومي گفتند مريم درع پوشيده بود. جبرئيل فرا نزديک وي شد و به دست خويش جيب وي بگرفت و نفخه اي در وي دميد. آن نفخه به رحم وي رسيد و به عيسي بارگرفت .
سدي گفت : درع دو شاخ بود از بر سينه ، و جبرئيل دو آستين وي بگرفت و در سينۀ وي دميد و باد آن نفخه جبرئيل به جوف وي رسيد و بار گرفت . و گفته اند که جبرئيل از دور به وي دميد و باد آن نفخه به وي رسانيد و از آن بار گرفت .
گفته اند مريم آن وقت ده ساله بود و به قولي سيزده ساله و دو حيض بريده پيش از حمل . مقاتل گفت : مدت حمل و وضع سه ساعت بيش نبود. و گفته اند عيسي (ع ) پس از آن که در وجود آمد سي و سه سال با مادر بود و بعد از آن که او را به آسمان بردند، مادر شش سال ديگر بزيست و مرد.
باطل شدن صدقه اي که همراه من وأذي است
با ملامت نان مده کز ترشي پيشانيت تلخ گردد در دهان دوستان خرما وشير
ديوان :٥٤
ناظر است برآيه ي ٢٦٤ سورة البقره : "يآ أيها الذين ء امنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والأذي کالذي ينفق ماله رئاء الناس ولا يؤمن بالله واليوم الأخر فمثله کمثل صفوان عليه تراب فأصابه وابل فترکه صلدا لا يقدرون علي شي ء مما کسبوا والله لايهدي القوم الکافرين "

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید