بخشی از مقاله

چکيده
فهم اشارات و تلميحات بخصوص اصطلاحات علمي،عقلي و عرفاني منجر به دريافت ظرايف د دقايق متون ادبي و در نتيجه التذاذ ادبي مي شود.بخصوص در آثار عطار که يکي از شاعران طراز اول و بلند آوازه ي زبان فارسي و آگاه از علوم و فنون مختلف ادبي،حکمت ،کلام ،نجوم است و همچنين احاطه او بر علوم ديني به ويژه تفسير و روايت احاديث وقفه و اطلاع او از مبادي طب و ... سبب شده که آثارش مخصوصا ديوان سرشار از تلميحات و اشارات متنوع باشد.محمدرضا شفيعي کدکني مي نويسد:«در ميان بزرگان شعر عرفاني فارسي،زندگي هيچ شاعري به اندازه زندگي عطار در ابر ابهام نهفته نمانده است .اطلاعات ما درباب مولانا صد برابر چيزي است که در باب عطار ميدانيم .حتي آگاهي ما درباره سنايي،که يک قرن قبل از عطار ميزيسته ،بسي بيشتر از آن چيزي است که در باب عطار مي دانيم .نه سال تولد او به درستي روشن است و نه حتي سال وفات او.اين قدر مي دانيم که او در نيمه دوم قرن ششم و ربع اول قرن هفتم مي زيسته ،اهل نيشابور بوده است و چند کتاب منظوم و يک کتاب به نثر از وي باقي است .نه استادان او،نه معاصرانش و سلسله ي مشايخ او در تصوف ،هيچ کدام به قطع روشن نيست .از سفرهاي احتمالي او هيچ آگاهي نداريم و از زندگي شخصي و فردي و زن و فرزند و پدر و مادر و خويشان او هم اطلاع قطعي وجود ندارد.در اين باب هرچه گفته شده است غالبا احتمالات و افسانه ها بوده است و شايد همين پوشيده ماندن در ابر ابهام خود يکي از دلايل تبلور شخصيت او باشد که مثل ديگر قديسان عالم در فاصله ي حقيقت و رؤيا و افسانه و واقعيت در نوسان باشد.» در اين نقاله به اشاره ها و تلميحات آيات قرآن کريم در ديوان عطار نيشابوري پرداخته شده است .
واژگان کليدي:اشارات ،تلميحات ،آيات ،قرآن کريم ،عطار
مقدمه :
خالقا ، يا رب به حق آنگه که من هر که را ديدم که گفت از تو سخن
از هــمه نوع خــريدارش شدم ياري او کـــردم و يــــارش شدم
من خــريداري ز تو آمــوختم هرگـزت روزي به کــس نفروختم
چون خــريداري تو کـردم بسي هرگـزت نفروخـــتم چون هر کسي
دردم آخــر خريداريــم کـن يــار بي يــاران تويي ياريـــم کن
شيخ فريد الدين ابوحامد محمد ، عطار نيشابوري ، از مشايخ بزرگ و از شاعران نامدار ، در حدود سال ٥٤٠ه . ق . در کدکن نيشابور به دنيا آمد ، بعضي هم مانند دولتشاه در تذکره الشعرا موطن او را شادياخ نيشابور نوشته و سال ولادتش را نيز ٥١٣ ه .ق ذکر کرده اند _ که درست نيست _ عطار تا پايان عمر در شادياخ مي زيسته است . شهرت او به " عطار" به واسطه آن است که عطاري داشته و به اصطلاح آن زمان ، شغل دارو فروشي و طبابت بوده ، چنانکه عطار در خسرو نامه گفته است :
مصيبت نامه کاندوه جهان است الهي نامه کاسرار نهان است
به داروخانه کردم هر دو آغاز چگونه زود رستم زاين و آن باز
به داروخانه پانصد شخص بودند که در هر روز نبضم مي نمودند
اگر قلمرو شعر عرفاني فارسي را به گونه مثلثي در نظر بگيريم عطار يکي از اضلاع اين مثلث است و آن دو ضلع ديگر عبارتند از سنائي و مولوي.شعر عرفاني به يک اعتبار با سنائي آغاز مي شود و در عطار به مرحله کمال مي رسد و اوج خود را در آثار جلال الدين مولوي مي يابد.پس از اين سه بزرگ آنچه به عنوان شعر عرفاني وجود دارد تکرار سخنان آنهاست مگر آنچه به عنوان عرفان مدرسي و گسترش اصطلاحات آن در شعر فارسي آمده ،از قبيل رشد و گسترش عقايد محيي الدين ابن عربي و نفوذ زبان صوفيانه او در قلمرو شعر فارسي که از حدود عراقي و شيخ شبستري آغاز مي شود و در شاخه هاي مختلف تصوف رشد مي کند.
عطار در طريقه تصوف ، مريد شيخ مجدالدين بغدادي ( مقتول ) به سال ٦١٣ يا ٦١٦ ه .ق ) بود ، و مجدالدين از خلفا و مشايخ نجم الدين کبري بود ، پس عطار بر طريقه کبراويه سلوک مي کرد و صوفيه ذهبي در حال حاضر بدان طريق منتسب هستند ، اما مرحوم استاد فروزانفر با ذکر دلايل بسيار ، از مدت عمر و مسافرت هاي نجم الدين کبري و کيفيت طريقه او ، نيز عدم ذکر نام نجم الدين در آثار عطار ، و ذکر نام مجدالدين بغدادي فقط در يک مورد ، در پيروي عطار از طريقه کبراويه شک ميکند ، ولي قول دولتشاه را که مي گويد :" شيخ فريدالدين عطار خرقه تبرک از دست سلطان العاشقين ،فخرالشهدا مجدالدين بغدادي دارد" به واقع نزديک مي داند .
جامي در نفحات الانس نوشته که بعضي گفته اند او اويسي بوده است ، و اويسي به ظاهر پيري ندارد و از روحانيت حضرت رسول (ص ) يا يکي از مشايخ مستفيد مي شود...و سير و سلوک خويش را به تاييد روحانيت مي رساند چنانکه اويس به ديدار حضرت رسول اکرم (ص ) مشرف نگرديد و مراحل کمال را به عشق معنويت وي طي کرد ... پس عطار در ظاهر خدمت پيري نکرده و دست ارادت به مرشدي نداده است .
عطار در وصف حال خود قصيده اي دارد و در آن ، خود را مستفيد از روحانيت شيخ ابوسعيد ابوالخير (متوفي ٤٤٠ ه .ق ) دانسته و معتقد است که هر چه دارد از اوست ، و همين ابيات قول کساني که عطار را اويسي دانسته اند ، تاييد مي کند و مي رساند که او دست ارادت به هيچ يک از مشايخ نداده است .
عطار در تمام علوم زمان ، از ادب و حکمت و کلام و نجوم و علوم ديني از تفسير و روايت حديث و فقه و طب و گياه شناسي به کمال رسيده و در نيشابور آن زمان که مرکز معالجه امراض به او مراجعه مي کردند که قبلا نيز به اين نکته اشاره شد . او مانند همه صوفيه ، بحث و استدلال علمي و فلسفي را انکار مي کند ، با انکه خود در فلسفه و علوم عقلي و برهاني تبحر داشته است . بسياري از بزرگان دانش و رجال زمان عطار ، با او ديدار کرده اند ، از جمله خواجه نصيرالدين طوسي (٥٩٧_ ٦٧٢ ) که حدود پانزده يا هجده سال داشته ، با عطار ملاقات کرده و عطار در آن موقع پير بوده ، و اين ملاقات ميان سالهاي ٦١٢ و ٦١٨ ه .ق صورت گرفته است . همچنين بنابر گفته جامي و دولتشاه ، مولانا جلال الدين با پدر خود از بلخ مسافرت کرد و در نيشابور با عطار ملاقات کرد ، نوشته اند : عطار نسخه اي از اسرار نامه خود را به جلال الدين هديه کرده و گفته است : " زود باشد که اين پسر آتش در سوختگان عالم زند " و مولانا جلال الدين ، همواره با احترام تمام از عطار ياد مي کندو در آثار خود ، او را مي ستايد و نيز از آثار عطار ، اقتباس فراوان کرده است .
قاضي نورالله دو بيت معروف را با مضمون زير در مجالس المومنين نقل کرده و آن را دليل ستايش مولانا از عطار دانسته است .
هفت شهر عشق را عطار گشـــت ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم
عطار روح بود و سنايي دو چشم او ما از پي سنايي و عــطار آمديم
اما بنا بر تحقيق مرحوم فروزانفر ، چون اين دو بيت در اکثر نسخ قديم ديوان کبير وجود ندارد ، نسبت آنها به مولانا درست نيست . عطار مذهب اهل تسنن داشت و اين عقايد در آثارش آشکار است ، اما مانند همه صوفيه اهل سنت ، از حضرت علي بن ابيطالب (ع ) با خلوص و اعتقاد و اقرار به فضايل آن امام بزرگوار ، سخت ستايش مي کند و همين ستايش و احترام سبب شد که قاضي نورالله شوشتري او را شيعه به شمار آورد .
سال قتل عطار : شيخ فريد الدين عطار بنابر تحقيق دقيق ، در سال ٦١٨ ه .ق . در حمله مغولان به نيشابور به شهادت رسيد ، بنابراين سالهاي ٦١٠ و ٦١٧ و ٦٢٧ و ٦٢٨ ه .ق . و نيز سالهاي ديگر که ذکر کرده اند مردود است . آرامگاه عطار در نيشابور زيارتگاه علاقمندان و اهل معرفت است .
تأثير قرآن کريم بر شعر عطار نيشابوري
آيات : آفرينش
هيچکس را در آفرينش حق در شکر اين همه نمک نبود (ديوان : ٢٦٦)
آفرينش :اشاره به آيه ٧ سوره ي هود(١١) مي فرمايد« و هو الذي خلق السموات و الارض في سته ايام و کان عرشه علي الماء ليبلوکم ايکم احسن عملا.و او است که آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر آب بود(چنانکه اکنون )تا بيازمايد شما را که نيکو کار تر از همه کيست ؟ و لئن قلت انکم مبعوثون من بعد الموت ليقولن الذين کفروا ان
هذا الا سحر مبين .و اگر( به مشرکان گوئي) که شما پس از مرگ برانگيخته ميشويد(براي روز رستاخيز) خواهند گفت : اين سخنها دروغ و جادوئي است آشکار!
پس چون حق تعالي خواست که زمين و آسمان رار بيافريند،نخست گوهري آفريد که هفتاد هزار سال آن گوهر همي بود، تا آنکه خداي تعالي به نظر هيبت و به ديده ي عظمت در آن گوهر بنگريست .
پس شکوه و عظمت نظر حق تعالي چندان بود که آن گوهر مبدل به آب شد، و اين آب از هيبت ملک تعالي تا هفتاد هزار سال همي مي جنبيد، و نيز هرگز قرار و آرام نگرفت و آرام نگيرد تا روز قيامت .و از آن پس هفتاد هزار آتش بر سر آن آب فرستاد تا آب بجوشيد و از جوشش کف بر آورد.پس حق تعالي به قدرت خويش از آن کف زمين را بيافريد و از بخار آن آسمان را. فذلک قوله تعالي: ثم استوي إلي السمآء و هي دخان ....
خداوند جهان را در شش روز آفريد.چنان که در سورة هود١١ آيه ٨ مي فرمايد:
و هو الذي خلق السموات و الارض في سته ايام «خداي عزوجل اين جهان را در شش روز آفريد که روز اول يکشنبه بود و آخر روز آدينه ....روز شنبه همه جهان را آفريده بود چنانچه هيچ قصوري نداشت »
دادة نه چـرخ راد خـرج يک دم مي نهــم زادة شــش روز را بر خوان يک شب مي خورم
(خاقاني:٢٤٨)
بـه ســال عـمـرم از او بيـسـت و پنج بخريدم شـش دگــر را شـش روز کــون بـود بـهــا
(گزيده خاقاني:١٥)
در روايات اسلامي نيز هست که خداوند جهان را در شش روز آفريد. وهو الذي خلق السموات والارض في سته ايام (قرآن ،هود٧). گويندکه آن شش روز،به روزهاي آن جهان بود که هر روزي به مقياس روزهاي اين جهان هزار سال است (بلعمي٢٩/١).نخستين چيزي که خدا آفريد قلم بود،سپس لوح را آفريد و به قلم فرمود که آنچه تا قيامت خواهد بودبر لوح بنويسد.
ادعوني استجب لکم
درمان چه طلب کنم که در عشقش يک درد بصد دعا همي جويم
(ديوان :٥١٣)
يک درد بصد دعا همي جويم : تلميح به آيه ٦٠ سوره ي مبارکه ي غافر(٤٠)(=المومن )است :«و قال ربکم ادعوني استجب لکم ان الذين يستکبرون عن عبادتي سيد خلون جهنم داخرين .»:«خداوند شما گفت مرا خوانيد و فرياد رسي از من جوئيد تا پاسخ کنم شما را، ايشان که مي گردن کشند از پرستش من ، آري در شوند در دوزخ بيچاره و خوار.»
قوله :« و قال ربکم ادعوني استجب لکم »-خداوند مهربان کريم و لطيف و رحيم ببندگان ،مايۀ رميدگان . پناه مضطران و پادگار بيدلان ، جل جلاله و تقدست اسماوه و تعالت صفاته اندرين آيت بندگانرامينوازد و نواخت خود بر مومنان مينهد و فضل و لطف خود برايشان عرضه ميکند که «ادعوني استجب لکم »-ميفرمايد:بندگان مرا خوانيد تا شما را پاسخ کنم اميد ها بمن برداريدتااميدهاتان وفاکنم ،کوشش از بهر من کنيد تا کوششهاتان جزا دهم .پاسخ کنندة دعاها بعطا منم .پاسخ کنندة اميدها بوفا منم ،پاسخ کنندة کوششها بجزامنم .
پير طريقت گويد:خداوند فرموده :اي عاصيان شکسته ،اي مفلسان درمانده و پاي به گل فروشده ،اي مشتاقان درد زده ،اي دوستان يک دله ،در هر حال که باشيد غرقه لطف و عطايا، خسته تير بلا،همه ما را خوانيد،همه مارا دانيد،گرد ما گرديد،عزت از ما جوئيد،قرب ازما خواهيد.رونق انجمن عزيزان قرب ما است ،و جمال محفل دوستان حضور مااست ،هرجا سه گدا به هم فراز آمدند قرب حضرت ما آنجا جوئيد!
هرجا درد زده اي دمي گرم برآورد،نسيم قرب حضرت ما از آن دم طلبيد،و هر جا غم زده اي آهي کشيد،(کرد) خود را زير آه آن غمگين قرار دهيد!
نيز فرموده :اي ملاء اعلي،چندين هزار سال عبادت کرديدو به آواز تقديس خويش پاکي ما را ياد کرديد،ليکن از نسيم وصال ما آگاهي نداريد!اي گدايان برهنۀ بي نوا،عبادت فرشتگان نداريد،نواي کر و بيان (فرشتگان مقرب ) نداريد،سرمايه روحانيان نداريد،لکن يک ذره سوز عشق داريد،آن يکذره نور عشق شما را به عبادت چندين هزار ساله ي فرشتگان و تسبيح خواني روحانيان ندهيم .چنين است اثر سوز عشق پاک!
در حقيقت دعا و سوال و سکوت و امساک از آن و تفضيل يکي بر ديگر اختلاف کرده اند.بعضي فضيلت دعا بر سکونت نهاده بنا بر نص حديث که «ألدعاء مخ العباده »وفرمان قديم که «ادعوني استجب لکم .» و بعضي سکوت را بر دعا ترجيح داده ودر ضمن دعا ،نوعي از شکايت و عدم رضا به قضا و اختيار ارادت خود بر ارادت حقدذرج ديده و آنرا ترک ادب دانسته ،وحق صريح و مذهب صحيح آن است که که مطلقا هيچ يک را بر ديگر تفضيل نيست ،الابه قيدي و آن ،آنست که دعا را زماني است خاص که در آن زمان دعا فاضل تر و آن وقتي بود که بنده در دل خود هيبتي و تحرجي و انقباضي و احتشامي در دعا يابد.
انس مالک رضي الله عنه گويد که پيغامبر صلي الله عليه و سلم گفت دعا مغز عبادتست .
سهل عبدالله گويد " خداي تعالي خلق را بيافريد گفت با من راز گوئيد و اگر راز نگوئيد بمن نگريد و اگر اين نکنيد از من بشنويد و اگر اين نکنيد بر درگاه من باشيد و اگر اين همه نکنيد حاجت خواهيد از من .
قال الله تعالي«و قال ربکم ادعوني استجب لکم ».انس مالک رضي الله عنه گويد که پيغامبر صلي الله عليه و سلم گفت دعا مغز عبادتست .
و پيغامبر(صلي الله عليه و سلم )گفت که بدان خداي که جان من بحکم اوست که بنده خدايرا بخواند و خداي بر وي بخشم باشد،ازو اعراض کند پس ديگر بار بخواند اعراض کند سديگر بار بخواند[خداي تعالي]فريشتگانرا گويد بنده ي من از ديگر کس حاجت نمي خواهد[واز من مي نگردد]حاجت وي روا کردم .
و از آداب دعا آنست که به دل حاضر بود و غافل نباشد که روايت کنند از پيغامبرصلي الله عليه وآله و سلم که گفت بنده ي که خداي را به غفلت خواند دعاي وي مستجاب نبود.
واز شرائط دعا آنست که لقمه وي حلال بود که سعد را گفت پيغامبر عليه الصلواة و السلام کسب حلال کن تا دعاي تو مستجاب بود.
موسي عليه السلام بر مردي بگذشت [که ]دعا و تضرع همي کرد موسي گفت يا رب اگر حاجت وي به دست من بودي روا کردمي.خداي[تعالي]وحي فرستاد بوي که [من ] [بر وي]مهربان ترم از تو وليکن [او]دعا مي کند و گوسفندان دارد و دل وي باز آن است و من دعاي بنده مستجاب نکنم که دل وي به جايي ديگر باشد.موسي بدان مرد گفت مرد به دل با خداي[تعالي]گشت حاجت وي روا شد.
[امام ] جعفر صادق [عليه السلام ] را گفتند چون است که دعا ميکنيم و اجابت نمي آيد گفت زيرا که مي خوانيد و او را نمي دانيد. سهل عبدالله گويد خداي تعالي خلق را بيافريد گفت با من راز گوئيد و اگر راز نگوئيد بمن نگريد و اگر اين نکنيد(از من بشنويد و اگر اين نکني بردرگاه من باشيد و اگر اين همه نکنيد)حاجت خواهيد از من .
الست :
مــا زخـرابـات عشــق مسـت السـت آمديم نـام بلي چون بريم چون همه مست آمـديم
پيــش ز مـا جـان مـا خـورد و شــراب السـت مـا همــه زان يک شـراب مست الست آمـديم
ســاقي جام السـت چون وســقـيـهـم بگفـت مـا ز پــي نيــستي عاشــق هـست آمـديم
(ديوان :٤٩٥)
الست : تلميح به آيه ي ١٧٢ سوره الاعراف (٧) : " و اذ اخذ ربـک من بني آدم من ظهـورهم ذريـتهم و اشهدهم علي انفسـهم الســت بربکم و قالوا بلي شهدنآ ان تقولـوا يوم القيـمه انا کنـا عن هذا غافلـين .".
" گرفت خداي تو از فرزندان آدم از پشـتهاي ايشـان فـرزندان ايشـان را گـواه گرفت بر ايشـان { و گـواه بر آن گرفت که ايشان را گفت } نه ام من خداوند شما ؟ ايشان پاسخ دادند آري توئي خداوند ما ، گواه بوديم بر ايشان تا نگويند روز رستاخيز که ما از اين قرار و گواهي ناآگاه بوديم .
. . . الست بربکم قالوا بلي . آيه . خداوند در روز ميثاق به جلال عزت خود و کمال لطف خود بر دلها متجلي شد ،
قومي را به صفت عزت و سياست ، قومي را از روي لطف و کرامت . آنها که اهل سياست بودند در درياي هيبت به موج دهشت غرق شدند و اين داغ حرمان بر ايشان نهادند و آنانرا از ستوران گمراه تر دانستند ، و ايشان که سزاوار نوازش و کرامت بودند به سعادت قربت و نعمت محبت مخصوص گشتند و اين توقيع کرم بر منشور ايمان آنان ؛ زدند ! در اينجا خداوند فرمود : آيا من خداي شما نيستم ؟ و نفرمود : آيا شما بنده ي من نيستيد ؟ زيرا پيوستگي خود را با بنده در خدائي خود بست نه در بندگي بنده ! که اگر در بندگي بستي ، چون بنده بندگي بجاي نياوردي ، در آن پيوستگي خلل وارد آمدي ! چون در خدائي خود بست و خدائي وي بر کمال است که هرگز آنرا نقصان نبود ، لاجرم پيوستگي بنده به وي هرگز گسسته نشود ، و نيز نگفت : من کي ام ؟ که بنده در او متحير شدي ! و نگفت : تو کي اي ، تا بنده به خود عجب نياورد و نوميد نگردد ! و نيز نگفت : خداي تو کيست ؟ که بنده در جواب ماند ! بلکه پرسيد با تلقين جواب : آيا نه منم خداي تو ؟ اين است غايت گرم و نهايت لطف و بنده نوازي.
شيخ انصاري گفت : الست بربکم ، کرامت خدا است و ( بلي) نيکوئي و احسان او است که داعي و مجيب هر دو يکي است و پرسنده و پاسخ گوينده خداوند است ، آن چنان که خداوند بنده خود را خواند و او را به خود نيوشيد و گوش شنوا داد و خود جواب داد و به بنده جواب بخشيد !
الله نور سماوات والارض :
نور اين خورشيد اگر زايل شود نور آن خورشيد جاويدان بود ( ديوان :٢٦٠)
اشاره به آيه ٣٥ سوره مبارکه النور (٢٤) مي فرمايد :« الله نورالسماوات والارض »الله است روشن دارندة آسمانها و زمين ،«مثل نوره »صفت نوراو(در دل مومن ) «کمشکوه » چون تولۀ قنديل است .«فيها مصباح » در سر تولۀ آن قنديل چراغي،«المصباح في زجاجه » آن چراغ در آبگينه قنديل ،«الزجاجه کانها کوکب دري» آن آبگينه راست گوئي که ستاره اي است روشن ،«يوقد» مي فروزند(آتش آن قنديل )،«من شجره مبارکه » از روغن درختي برکت کرده در آن ،«زيتونه لاشرقيه »درخت زيتون نه همه شرقي (از سوي برآمد آفتاب که شبانگاه آفتاب يابد). «ولاغريبه »و نه همه غربي(از سوي آفتاب فرو شدن که بامداد آفتاب يابد)«يکادزيتهايضئي» کاميدو نزديک بيدکه آن روغن خانه روشن داريد،«ولولم تمسسه نار»و هرچند آتش بآن روغن نرسيد«نورعلي نور» روشنائي آتش بآن روشنائي روغن ،«يهدي الله لنوره من يشاء» را مي نمايد الله بروشنائي خويش اورا که خواهد.«و يضرب الله االامثال الناس »و مثال ميزند الله مردمان را،«والله بکل شيئ عليم » و الله بهمه چيز داناست .
قوله تعالي:«الله نور السماوات والارض »الله نور،والنور في الحقيقه ماينور غيره ،نور حقيقت آن باشد که غيري را روشن کند،هرچه غيري را روشن نکند آنرا نور نگويند،آفتاب نورست و ماه نورست و چراغ نورست .نه بآن معني که به نفس خود روشنند لکن بآن معني که منور غيرندآئينه و آب و جوهر امثال آنرانور بنفس خود نور نگويند.اگرچه بذات خود روشنند زيرا که منور غير نه اند چون حقيقت اين معلوم گشت بدان که :«که الله نور السماوات والارض »الله است روشن کنندة آسمان ها و زمين ها بر مومنان ودوستان مصور اشباح است و منور ارواح جميع الانوار منه ،و همه ي نور ها ازوست ،وقوام همه بدوست ،بعضي ظاهر و بعضي باطن ظاهر را گفت :«و جعلنا سراجاوهاجا»،باطن را گفت :«افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربه »نور ظاهرا اگر چه روشن است ونيکو تبع و چاکر نور باطن است نور ظاهر نور شمس و قمر است ،ونور باطن نور توحيد و معرفت ،نور شمس و قمر اگرچه زيبا و روشن است آخر روزي آنرا کسوف و خسوف بود و فردا در قيامت مکدر و مکور گردد،لقوله تعالي:«اذا الشمس کورت »،اما آفتاب معرفت و نور توحيد که از مطلع دل هاي مومنان سربزند آنرا هرگز کسوف و خسوف نبود و تکديرگرد اونگردد،طلوعي است آنرا بي غروب ،کشوفي بي کسوف ،اشراقي از مقام اشتياق .
در کل اين آيه مي فرمايد:خدا نور آسمانها و زمين است .مثل نور او چون چراغداني است که در آن چراغي و آن چراغ در شيشه اي است .آن شيشه گويي اختري درخشان است که از درخت خجسته زيتوني که نه شرقي است و نه غربي،افروخته مي شود.نزديک است که روغنش -هر چند بدان آتشي نرسيده باشد-روشني بخشد. روشني بر روي روشني است .خدا هر که را بخواهد با نور خويش هدايت ميکند،و اين مثل ها را خدا براي مردم ميزند و خدا بر هر چيزي دانا است .
مي گويد:آفرينش دوم در عالم نفس کل (نفس اول ) است و آن همانند آيه نور در قرآن است [ويا آيه نور رمز آفرينش دوم يا نفس کل است ].
مصطفي درباره اين نور گفته : عالميان مشتي خاک بودند در تاريکي خود بمانده ، و در نهاد تيرگي سرگردان مانده ! و در پرده آفردگي ناآگاه مانده !همي از آسمان از ليت باران انوار سرمديت باريدن گرفت !خاک خوش بوگشت و سنگ گوهر گشت و رنگ آسمان و زمين ديگر گشت !لطيفه اي پيوند آن نهاد گشت ،و خداوند از نور خود پرتوي بر آن پاشيد.پرسيدند:اين نور را چه نشانيها است ؟گفت :چون سينه به نور الهي گشاده شود،همت عالي گردد،غمگين آسوده شود،دشمن دوست گردد،پراکندگي به گردآوري بدل شود،بساط بقا بگسترد،فرش فنا در نوردد،زاويه اندوه را درببندد،باغ وصال را در بگشايد،به زبان فقر گويد:
الاهي،کار تو بي ما،به نيکوئي در گرفتي،چراغ خود را بي ما،به مهرباني افروختي،خلعت نور از غيب بي ما،به بنده نوازي فرستادي،چون رهي را به لطف خود به اين روز آوردي،چه شود که به لطف خود ما را به سر بري؟
الله هو لا اله الا الله :
چــون در جــهان غيـب فنـا گشـت در بقا بر خاســـت لاز پيش به الا در اوفــتاد
(ديوان :٧٦١)
بيت اشاره به آيه ٧٠سوره قصص (٢٨):«و هوالله لا اله الا هو له الحمد في الاولي والآخره وله الحکم و اليه ترجعون .او خداي يگانه است جز او خدائي نيست و اوراست سزاواري سپاس و ستايش در هر دو جهان و اوراست کار برگزاري و کار راندن و سرانجام همه را به سوي او برند.و آيه ي: ١٦٣ البقره (٢)و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم .خداي شما خدائي است يکتا و يگانه ، نيست جز او خدائي که او است بخشندة مهربان .آيه ٢٥٥ سوره ي البقره (٢):«الله لا اله الا هو الحي القيوم ...»:«خدائي که نيست خدائي جز او ،زنده و پاينده است ...»آيه ٢سوره ي آل عمران (٣):الله لا اله الا هو الحي القيوم »:«خدائي که نيست خدائي جز او،زنده وپاينده »آيه ٦ سوره آل عمران (٣):«هو الذي يصورکم في الارحام کيف يشاء لا اله الا هو العزيز الحکيم .»خداوند است که صورت شما را هر طور بخواهد در رحم درست ميکند و جز او خدائي نيست و او توانا و دانا است .


والهکم اله واحد..:اين صفت خداي يگانه ،در بزرگواري و کار داني يگانه ،در بردباري و نيکو کاري يگانه ،در کريمي و بي همتايي يگانه ،در مهرباني و بنده نوازي يگانه ،در ذات يگانه ، در صفات يگانه ،در نشان يگانه ،در وفا و پيمان يگانه ،در لطف و نوازش يگانه ،در مهر ودوستي يگانه ،پيدا تر ازهر چه در جهان پيدا است .!و پنهان تر از هر چه در عالم پنهان است !
اي در عالم عيان تر از هر چه عيان پنهان تري از هر چه نهان تر به جهان
اي دورتر از هرچه برد بنده گـمان نزديک تـري به بندگــان از رگ جان !
گفت والهکم اله واحد، شگفت نيست که اضافت خود را به بندگان کرد و ايشان را با خود پيوست ،نه از آن جهت که خواست خداوندي خود را به بندگان پيوندي دهد،يا بنده سزاوار آنست بلکه از باب کرم و لطف و مهرباني است که چون شايسته ي کريمي و يکتايي و بزرگواري و اکرام وعطا است !
زآنجا که جمال حسن آن دلبر ما است ما در خور او نه ايم و او در خور ما است !
پير طريقت در مناجات خود گفت :خدايا،شاد بدانيم که تو بودي و ما نبوديم کار تو در گرفتي و مانگرفتيم ،خدايا،هر چه بي طلب به ما دادي،به سزاواري ما تباه مکن هر چه بجاي ما کردي از نيکي،به عيب ما از ما بريده مکن ،هرچه نه به سزاي ما ساختي به ناسزائي ما جدا مکن ،خدايا آنچه ما خود کشتيم به بر مياد، وآنچه تو مارا کشتي آفت ما از آن باز دار! الله لا اله الا هو...تا آخر آيه .خداوي که الاهيت ويژه ي او است .ربوبيت کرم او است ،احديت صفت او است صمديت سمت او است ، نبوتش احدي است ،وجودش صمدي،بقائش ازلي و صفاتش سرمدي است ،الله نام خاص او است وبهاء او ابدي ، جمال او قيومي، جلال او دائمي ، خود کردگار،جهان را آفريدگار،خلق را نگهدار، گناه را آمرزگار،دل عارف را يادگار.
برياد تو بي تو روزگاري دارم در ديده ز صورتت نگاري دارم
الله يعني خدائي که يادگار دل دوستان ،شاهد جان عارفان ،سور راز والهان ، شفاء درد بيماران ،چراغ سينه ي موحدان ،نور دل آشنايان و مرهم درد سوختگان است .
اندردل من عشق تو چون نور يقين است بر ديـــده من نام تو چـــون نقـــش نگين است

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید